بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ (۷) أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۸) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۹) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ (۱۰)﴾
درباره ارتباط حكمت عملي و نظري يعني بايدها و نبايدها و بود و نبودها از آيات قرآن كريم چند راه استفاده ميشود گاهي خداوند يك مسئلهاي كه مربوط به جهانبيني است و بود و نبود است طرح ميفرمايد بعد آنچه كه مربوط به حكمت عملي است و بايد و نبايد است آن را تذكر ميدهد نظير همين آيهٴ محل بحث قبلي كه آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ يونس كه فرمود ﴿إنّ ربّكم الله الذي خلق السمٰوات والأرض في ستّة أيّام ثم استوي علي العرش يدبّر الأمر ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه ذلكم الله ربّكم فاعبدوه﴾ كه اوّل آن جهانبيني است بعد اين ايدئولوژي به اصطلاح حكمت عملي و مشابه اين هم در آيات ديگر هست گاهي به عكس اين است اوّل دستور حكمت عملي دارد كه اين كار را انجام بدهيد خدا را عبادت كنيد عدل را رعايت كنيد از ظلم بپرهيزيد براي اينكه ﴿إنّ ربّكم الله الذي خلق السموات والأرض﴾ كه اوّل آن بايد و نبايد را ذكر ميكند بعد آن بودو نبود و هست ونيست را مطرح ميكند اين دو امر دو سبك درباره مبدأ، مشابه اين دو سبك درباره معاد هم هست گاهي جريان معاد را ذكر ميكند كه انسان بعد از مرگ با مرگ از بين نميرود حيات بعدي هست بهشت هست جهنّم هست حساب هست كتاب هست پس ﴿فاتّقوا الله﴾[1] كه اوّل از يك بود و نبود سخن ميگويد بعد بايد و نبايد را بر آن مترتب ميكند گاهي هم به عكس است اوّل ميفرمايد ﴿إيّاي فارهبون﴾[2] ﴿إيّاي فاعبدون﴾[3] ﴿تتّقوا الله﴾[4] ﴿فاذكروا الله﴾[5] و مانند آن براي اينكه بعد از مرگ حسابي هست، كتابي هست، بهشتي هست، جهنّمي هست و مانند آن كه اوّل از بايد و نبايد سخن به ميان ميآيد بعد از بود و نبود معاد پس اين چهار طائفه آيات شد طائفه پنجم و ششم راجع به وحي و نبوت و ولايت وامثال ذلك است كه ميفرمايد يك عدّه انبيايي هستند مرسلين هستند وحي ميگيرند اولياي الهياند با فرشتگان رابطه دارند معصومند از هر خطري محفوظند بعد ﴿أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أُولي الأمر منكم﴾[6] از اينها اطاعت كنيد كه اوّل از بود وحي و نبوت و ولايت و خلافت و رسالت و امثال ذلك سخن به ميان ميآيد بعد دستور به اطاعت ميدهد طائفه ششم به عكس است يعني ميفرمايد كه از عدّهاي اطاعت كنيد حرفهاي آنها را بپذيريد آنگاه دليلش همان حكمت نظري است براي اينكه اينها كساني هستند كه از وحي باخبرند اينها با خدا ارتباط دارند اينها با فرشتگان ارتباط دارند اينها كلام الله را دريافت ميكنند در تلقي معصومند در حفظ معصومند در املا و انشاء و ابلاغ معصومندو مانند آن اين شش طائفه را شما در قرآن كريم در سبك آيات گوناگون ميبينيد حالا وقتي اذهان شريفتان به اين طوائف سته مانوس بود در خلال ميتوانيد فيش برداري كنيد شمارهگذاري كنيد فهرست برداري كنيد تنظيم كنيد كه مثلاً كدام آيه ناظر به اين امور ششگانه است مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود ﴿إنّ الّذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا واطمأنّوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون﴾ از دو گروه ياد كرده است به دليل اينكه اين غفلت را با تكرار الذين ذكر فرمود نفرمود ان الذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحياة الدنيا واطمأنّوا بها و هم عن الآخرة غافلون فرمود ﴿والذين هم عن آياتنا غافلون﴾ اين نشان ميدهد كه اينها دو گروهند يك عدّه منكرند يك عدّه در اثر غلفت به منكر ملحق ميشوند براي اينكه اين غلفت مستمر كم كم انسان را به آن وادي انكار منتهي ميكند معاذالله مطلب بعدي آن است كه رضا و طمأنينه دو قسم است يك رضاي صادق داريم يك رضاي كاذب يك طمأنينه صادق داريم يك طمأنينه كاذب، بعضيها ميپسندند اما چه را ميپسندند اگر رضا صادق باشد آن مرضي خوب را انتخاب ميكنند و اگر رضا كاذب باشد آن مرضي كاذب را انتخاب ميكنند طمأنينه و آرامش هم همينطور است بعضي گرفتار امن كاذب هستند يعني احساس مسئوليتي، خطري ناامني نميكنند اما يك احساس كاذب است مثل انسان تخدير شده انسان تخدير شده، اگر زلزلهاي هم بيايد سيلي هم بيايد او احساس خطر نميكند هر چه هم آژير بكشند او چون نميشنود يا خوابيده است يا غافل است يا كر است خود را در امن ميبيند اما يك امن كاذبي است ميفرمايد اين رضايي كه اينها دارند يك رضاي كاذب است رضاي كاذب به دنبال تيرگي و تاريكي حركت ميكند بر خلاف رضاي صادق كه نه تنها خودش روشن است روشنايي را هم به دنبال دارد اين جريان صبح كاذب و صبح صادق در اين ادبيات ما نقش سازندهاي هم دارد ميگويند اين صبح صادق نه تنها خودش كاذب است به دنبالس شب تار است و صبح صادق نه تنها خودش صادق است به دنبال او روز روشن است تا صبح صادق چه باشد صبح كاذب چه باشد تشخيص صبح صادق و صبح كاذب به عهده يك منجم اختر شناس است مثل عطش صادق و عطش كاذب عطش كاذب به دنبالش هلاكت است چه اينكه خودش به دنبال يك بيماري طولاني است كسي كه تازه از اتاق عمل آمده در تخت آسايشگاه احساس عطش ميكند يك احساس شديد اما پزشك معالج ميگويد كه الآن چون دستگاه گوارش او جراحي شده است اگر يك قطره آب به اين دستگاه برسد ضرر دارد براي او، بگذاريد اين عطش را تحمل بكندبعد كه حالش خوب شد به او آب بدهيد اين عطش، عطش كاذب است اگر به آن پاسخ داديد اين بيمار بدتر ميشود و ميميرد عطش صادق آن است كه بالاخره يك انسان سالمي است حركتي كرده تشنهاش شده آب گوارا ميطلبد و جذب هم ميشود تشخيص اينكه كدام عطش كاذب است كدام عطش صادق به عهده پزشك معالج است تمدنها هم همينطور است كدام تمدن صادق است كدام تمدن كاذب آن به عهده صاحبان وحي است كدام بازي خوب است كدام بازي صادق است كدام بازي كاذب كدام نشاط كاذب است كدام نشاط صادق كدام گفتگو صادق است كدام گفتگو كاذب فرمود رضا اينطور است اينها يك رضاي كاذبي دارند طمأنينه دارند اما يك طمأنينه كاذب در سورهٴ مباركهٴ اعراف فرمود ﴿فلايأمن مكر الله إلاّ القوم الخاسرون﴾ اينها الآن كاملاً احساس امنيت ميكنند اما يك آدمي كه تخدير شده است احساس امنيت ميكند امنيت يك انسان تخدير شده كه امنيت صادق نيست ﴿فلا يأمن مكر الله إلاّ القوم الخاسرون﴾ اگر مكر براي اينها، مكر الهي يقيناً دامنگير اينها ميشود و به حيات اينها خاتمه ميدهد اينها چون از مكر خدا خبر ندارند احساس خطر ميكنند آيهٴ 99 سوره مباركه اعراف اين است ﴿أفأمنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله إلاّ القوم الخاسرون﴾ امن صادق مال مردان با ايمان است ﴿الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم أُولئك لهم الأمن﴾[7] كه لهم الامن خدا وعده ميدهد اينها امنيت دنيا دارند امنيت آخرت دارند امن صادق است اما ﴿أفأمنوا مكر الله فلا يأمن مكره الله﴾ بامن كاذب ﴿إلاّ القوم الخاسرون﴾ خوب آنها كه «النّاس نيام إذا ماتوا انتبهوا» اينها كه غافلند اينها كه خوابيدهاند اينها كه تخدير شدهاند ﴿إنّهم لفي سكرتهم يعمهون﴾[8] خوب اگر كسي مستانه احساس امن ميكند يك امن كاذب است پس اين طمأنينهاي كه دنيازدهها نسبت به دنيا دارند يك طمأنينه كاذب است طمأنينه صادق ﴿ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب﴾[9] است ﴿يا أيّتها النفس المطمئنة ٭ ارجعي إلي ربّك راضية مرضية﴾[10] است و مانند آن اينها به منزله صبح صادق است كه هم خودشان صادق هستند هم روز روشن را به دنبال دارند آنها به منزله صبح كاذب هستند كه هم خودشان دروغ ميگويند هم به دنبال شب تار راه ميافتند اينطور نيست كه صبح كاذب با روز رابطه داشته باشد اين به دنبال شب تار است پايان شب تار، صبح كاذب است شب است بالاخره منتهي دروغ ميگويد من روز هستم كاذب بودنش براي اين است كه يك نوري امتدادي بالاي سرش پيدا شده و دروغ ميگويد من روزم، هنوز روز نشده روز آن است كه افق روشن بشود بنابراين، اين رضا، رضاي كاذب است اين امن، امن كاذب است و قهراً آن خطر هم اينها را تعقيب ميكند غفلت هم همينطور است اينها كه غافلند كساني هستند كه تلهيهم تجارت و بيع عن ذكر الله، درس و بحث عن ذكر الله، قيام و قعود عن ذكر الله همه مشاغل اينها را از ياد خدا باز ميدارد در قبال مردان الهي كه ﴿لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر الله﴾[11] است پس خطر غفلت هم كم كم به خطر لايرجون لقاء الله ختم ميشود البته اين دو گروه تفاوت دارند ولي جهت جامع و مشتركي هم دارند در سوره انشقاق هم ملاحظه فرموديد كه همه انسانها به لقاء الله ميرسند منتهي بعضي به جمال الهي به مهر و لطف و صفا و وفاي الهي، بعضي به قهر الهي كه ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾[12] تعبير لطيف قرآن كريم اين است كه اينها هيچ پناهگاهي جز آتش ندارند نفرمود به اينكه اينها در دار جهنّم ميروند اگر كسي بگويد پناهگاهشان آتش است يعني چه؟ يعني اينها شايد از آتش بدتر فرار بكنند به جهنّم پناهنده شوندآن چيست خدا ميداند اين واژه مأوي يك بار مثبتي دارد يعني پناهگاه يك وقت است كه ميگويند كه مسكن ميروند آنجا مثل تعبيرات ديگر ﴿ألم الم يجدك يتيماً فٰآوي﴾[13] اين تعبيرات يا مثلاً مأواهم كذا ﴿فأووا إلي الكهف﴾[14] اين تعبيرات قرآن كريم نشان ميدهد كه اين واژه يك بار مثبتي دارد يعني پناهگاه بالاخره خوب چقدر اينها بيچاره هستند كه جهنّم پناهگاه اينها است چه عذابي هست كه اين آتش تازه پناهگاه آنها است يعني پناه آنها است البته آن ﴿نار الله الموقدة ٭ الّتي تطلّع علي الأفئدة﴾[15] آن به مراتب بدتر است قابل تصور نيست يك وقتي بالاخره خانه آدم آتش ميگيرد آدم فرار ميكند لباس آدم آتش بگيرد بالاخره آن لباس را از تن بيرون ميآورد يك وقتي بدن آدم آتش ميگيرد خوب ميميرد راحت ميشود يك وقتي روح آتش گرفته مشكل اين است كه ﴿لايموت فيها ولايحيي﴾[16] آن چه كند؟
سؤال: جواب: يُحْتَمل اما دليل ميخواهد اين تعبير مأوا كم نيست شايد بيش از ده جا سخن از مأوا است اين اگر از سنخ ﴿نار الله الموقدة﴾ باشد ﴿الّتي تطلّع علي الافئده﴾[17] باشد علاج پذير نيست يك وقت است جايي آتش گرفته خوب بدن آدم ميسوزد بالاخره دو روز سه روز يا در بيمارستان ميميرد راحت ميشود اما اگر روح آتش گرفته چه كند اين ديگر خاموش شدني نيست اگر ﴿نار الله الموقدة﴾ شد ﴿تطلّع علي الأفئدة﴾ شد علاج پذير نيست و آنچنان بي علاج است كه در پايان سورهٴ مباركه حج فرمود ﴿فيومئذٍ لايعذّب عذابه أحد﴾[18] از آن عذاب بالاتر فرض ندارد براي اينكه هر كسي را حالا اصحاب اخدود كه گذاشتند در آن كانال آتش دارند ميسوزند اينها عذاب محض نيست براي اينكه اينها به يك جايي اميدوارند بالاخره اگر كسي بعد از مرگ را نپذيرد اين ميگويد خوب ميميرم راحت ميشوم و اگر بعد از مرگ را قبول دارد مؤمن است ميگويد كه پاداشم را آنجا ميگيرم بالاخره يك اميدي در قلب انسان سوختهاي هست ولي اگر وارد يك صحنهاي شد كه فهميد اينجا ابدي است و آنكه عذاب ميكند عدل محض است نه مفري هست نه او معاذالله غير عدل، حكم ميكند اين است كه ﴿لايعذّب عذابه أحد﴾[19] هيچ كس مثل خدا در قيامت عذاب كننده نيست فرمود اينها اصلاً به آتش پناه ميبرند مثل اينكه در دنيا به چه پناه ميبردند به معصيت پناهنده ميشدند يعني خيال ميكردند خستگيشان را با عصيان حل ميكنند ﴿أُولئك مأواهم النار بما كانوا يكسبون﴾[20]
سؤال: جواب: همان عذاب جهنم است كه در سورهٴ مباركهٴ نساء گذشت اين تعبير مأوا نسبت به آن ﴿نار الله الموقدة﴾[21] ميتواند مأوا باشد ديگر ﴿نار الله الموقدة﴾ هميشه در حال افروختن است ديگر احتياجي به تجديد جلد ندارد اين بدن است كه ميپوسد چون اين لا مثل بوسيله اين نيروي پوستي واينها محفوظ ميماند و قسمت مهم لمس را ذات اقدس اله در اين پوستها تعبيه كرده كه انسان احساس خطر بكند احساس رفاه بكند ببيند چه نرم است چه زبر است با لمس كردن حل بكند يا جذب بكند يا دفع. اگر لامسه را از دست بدهد يا احساس عذاب نميكند يا خيلي كم فرمود وقتي لامسه آنها از بين رفت دوباره ما لامسه ميرويانيم برايشان ﴿ليذوقوا العذاب﴾ ﴿كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب﴾[22] اما حالا در جريان ﴿نار الله الموقدة ٭ الّتي تطلّع علي الأفئدة﴾ سخن از لامسه نيست كه حالا سوخته بشود خاكستر بوشد دوباره برويد يك شيء ثابتي است.
سؤال: جواب: معلوم ميشود كه از او به اين آتش پناه ميبرد اگر گرفتار آن بشود ديگر جا براي مأوا نيست درباره او شايد مأوا تعبير نشده. درباره اين جهنّمي كه از سنخ آيهٴ ٥٦ سورهٴ نساء است كه ﴿كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها﴾ ﴿لهم مقامع من حديد﴾[23] و مانند آن به اين پناه ميبرند از ﴿نار الله الموقدة﴾ نه اينكه ﴿نار الله الموقدة﴾[24] برايشان مأوا باشد چون اين تعبير درباره او نيست بالاخره ما بخواهيم ظاهر را حفظ بكنيم اين است آن ﴿فبشّرهم بعذاب أليم﴾[25] آن هم بحثهاي خودش گذشت كه معناي حقيقي خاص خودش را دارد اين تحكم نيست براي اينكه بَشِّر يعني بشارت بده بشارت نه يعني مژده بشارت بده يعني خبري ابلاغ كن كه اثرش در بشره معلوم بشود حالا ما در عرفمان بشارت را به خبرهاي نشاط آور اختصاص ميدهيم اين كاري به واژه ندارد مسرّت هم هيمنطور است آن خبرهاي تلخ هم مسرّت بخش است خبرهاي شيرين هم مسرّت بخش مسرّت بخش يعني اثر اين گزارش در اسارير وجه و خطوط وجه ظاهر ميشود بالاخره آدم در هم ميكشد حالا يا ميخندد يا در هم ميكشد در هر دو حال مسرور است اسارير، اسارير يعني خطوط صورت و حالا ما در اصطلاحمان خبرهاي نشاط آور را ميگوييم مسرّت بخش، ميگوييم بشارت وگرنه بشارت هم در خبرهاي تلخ است هم در خبرهاي شيرين، آنكه اثرش در بشره معلوم بشود اما مأوا كه بار مثبتي را به همراه دارد يعني پناهگاه اگر ما هيچ دليل نداشتيم اين از باب تحكم است اما اگر توانستيم يك راههاي ديگري را طي كنيم حمل بر تحكم نميشود يا جمع بر هر دو وجه را ميپذيريم اين ﴿بما كانوا يكسبون﴾[26] هم نشانه آن است كه موعظه و ارشاد در آنها اثر نميكند هم كان است كه استمرار را ميرساند هم يكسبون است كه تدريج و تداوم را به همراه دارد كان يكسبون يعني هميشه اين كار را ميكردند حالا اگر كسي احياناً يك بار لغزيد او كه گرفتار چنين كيفري نميشود اگر يكسبون هم بود شايد گرفتار چنين كيفري نميشد اما كان يكسبون اين كان كه دلالت بر استمرار دارد روي اين فعل مضارع مستمر دربيايد معلوم ميشود كه سنّت و سيرت اينها اين است در مقابل كساني هستند كه رضايشان صادق است به لقاي الهي مطمئن هستند رضايشان صادق است طمأنينهشان صادق است به جاي غفلت ذكر و فكر دارند ﴿إنّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات يهديهم ربّهم بإيمانهم تجري من تحتهم الأنهار في جنّات النعيم﴾ كه مهمترين مصداقش همين جنت الولاية بود كه ذكر شد مطلب ديگر آن است كه اين آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ يونس برنامه تثليثي بهشتيها را ذكر ميكند كه حدوث سخنان اينها با تسبيح خداست دوام و بقاي اينها با سلام همراه است بخش پايانيشان هم حمد است يعني در هر مقطعي اين مثلث، محفوظ است چيزي را بخواهند با تسبيح ميخواهند برخوردي كه با يكديگر دارند هم مسالمت آميز است هم تسليم ميكنند سلام هم از اسماي الهي است قولاً و فعلاً اين سلام را دارند و بخش پاياني دعوت ودعاي آنها هم حمد خداست مرحوم امين الاسلام در مجمع و برخي ديگر دارند كه به جاي تسميه و ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ گفتن مؤمنان در دنيا آنها تسبيح دارند كه دعواي اينها در بهشت ﴿سبحانك اللّهم﴾[27] است با تسبيح شروع ميشود در قبال تسميه شايد اين لازم نباشد براي اينكه تسميه نه يعني ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ گفتن يعني نام خدا را بردن حالا اگر كسي خواست وارد كاري بشود بگويد يك وقتي دستور ميدهند كه شما وقتي نماز ميخواهيد بخوانيد يا فلان ذكر را ميخواهيد بگوييد اوّل بگوييد ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ دستور خاص است البته آن دستور خاص متبع است يك وقتي ميگويند كه ذكر خدا را بگوييد ﴿لاتأكلوا ممّا لم يذكر اسم الله﴾[28] نميگويند بسم الله بگوييد ميگويند نام خدا را بگوييد حالا عند الذبح والنحر والتضحيه يك كسي ميخواهد سر گوسفند را ببرد سر مرغ را ببرد لازم نيست بگويد ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ بگويد سبحان الله كافيست الله اكبر كافيست لا إله إلاّ الله كافي است بايد نام خدارا ببرد حالا ميخواهد وارد جايي بشود سبحان الله الله اكبر لا إله إلاّ الله، لا حول بالله ولا قوة إلاّ بالله نام خدا و ياد خدا بايد باشد آنجاها كه دستور خاص دادند مثل دعاي مخصوص، مثل نماز مخصوص. اگر يك چيزي گفتند كه وقتي ميخواهي بگويي اوّل بگو ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ بعد اين جمله را بگو آنها يؤخذ به آنها بايد حتماً همينطور باشد اما اين مطلقاتي كه دارد هيچ كاري اگر بدون نام خدا بود ثمر نميدهد يعني نام خدا را بايد ببري مثل قرباني كردن سر گوسفند بريدن سر مرغ بريدن حالا اگر كسي سر مرغ را خواست با سبحان الله ببرد اينطور نيست كه حرام بشود كه باالله اكبر ببرد بايد نام خدا را ببرد بنابراين اينكه ما بگوييم تسبيح بهشتيها به جاي تسميه است اينطور نيست اين تقريباً قسم شيء تسيم شيء است تسبيح هم تسميه است ديگر مگر اينكه نص خاص بيايد كه مثلاً كجا سبحان الله لازم است و كجا بسم الله لازم است مطلب ديگر آن است كه تحيت اينها در قرآن كريم حالا چرا اينها را نقل ميكند البته يك سلسلهٴ نعمتهاي معنوي، يك سلسلهٴ نعمتهاي جسماني محسوس اينها را نقل ميكند براي ترغيب اما فرهنگ بهشتيها را چرا نقل ميكند اينها چطور زندگي ميكنند چه ميگويند اين براي آن است كه به ما بگويد شما بهشتي منش باش اينجا هم اينچنين باش چه اينكه اينجا عدهاي اينچنين هستند اينكه ميفرمايد آنها دعواي آنها ﴿سبحانك اللّهم﴾[29] يعني شما هم با اين دعا و نيايش و كلام به سر بريد تحيّت اينها سلام است خوب تحيّت اينها سلام است با يكديگر كه برخورد ميكنند سلام با فرشتهها كه برخورد ميكنند ﴿تحيّتهم يوم يلقونه سلام﴾[30] ذات اقدس اله كه اينها را ميپذيرد اينها به لقاي خدا ميروند ﴿سلام قولاً من رب رحيم﴾[31] خداي سبحان به اينها سلام ميكند فرشتگان به اينها سلام ميكنند اينها به يكديگر سلام ميكنند يعني ﴿يا أيّها الذين آمنوا﴾ در دنيا هم كه هستيد اين فرهنگ را ميتوانيد داشته باشيد در جريان اينكه بهشتيها، اهل كينه و حسد و سبّ و شتم واينها نسبت به يكديگر نيستند در سورهٴ مباركهٴ اعراف و مانند آن آمده است كه ﴿ونزعنا ما في صدورهم من غلّ﴾ اصلاً در آيهٴ 43 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين بود كه ﴿و نزعنا ما في صدورهم من غلّ﴾ اصلاً كينه ندارند نسبت به هم مثل ملائكه هستند خوب ملائكه مقاماتشان فرق ميكند ﴿و ما منّا إلاّ له مقام معلوم﴾[32] اما اينچنين ينست كه ملكي كينه ملكي را داشته باشد حسد داشته باشد كه چرا من اينطور هستم ما هم الآن مجاري ادراكيمان همينطور است هرگز سامعه ما كينه ندارد كه چرا من نميبينم سامعه ميگويد من كارم همين است بايد كارم را انجام بدهم حالا باصره كينه داشته باشد كه چرا من نميشنوم سامعه كينه داشته باشدكه چرا من نميبينم حسادت داشته باشند اينطور نيست ﴿و ما منّا إلاّ له مقام معلوم﴾[33] قواي دروني ما هم همينطور است يك حس است يك وهم است يك خيال است يك عقل است يك عقل عملي است يك عقل نظري است هر كدام مشغول كار خودشان هستند اينطور نيست كه حالا عقل نظري بگويد من چرا تصميم نميگيرم عقل عملي بگويد من چرا انديشه ندارم هر كدام براي كار خودشان خلق شدهاند هيچ غلي، دغلي، خيانتي، كينهاي، حسدي، تهاجمي بين اين قواي ما نيست كه يك وقتي سامعه، نگران باشد كه چرا من كار باصره را انجام نميدهم يا باصره متأثر باشد كه چرا من كار سامعه را انجام نميدهم اينها به منزله فرشتگاني هستند در درون ما تعبيه شدهاند
سؤال: جواب: بهشتيها اينها كه ميخواهند بروند بهشت بالاخره از دنيا وارد آنجا ميشوند يا دفعاً يا رفعاً از اين نعمت نزع كينه برخوردارند بيان ذلك اين است اينها كه در دنيا هستند يا نظير انبيايند اوليا هستند صديقين هستند صالحين هستند شهدا هستند كه مصدّق بعضهم لبعض هستند نسبت به اينها كينه نبود ذات اقدس اله هم فرموده كه ما هم توفيق ميدهيم كه كينه نسبت به اينها راه پيدا نكند تاكنون كه نبود از اين به بعد هم دفع ميكنيم نه رفع. مؤمنيني كه احياناً مشكل كينه داشتند حسد داشتند اختلافي داشتند قهري بود رنجي بود تركي بود هجراني بود اينها خوب بالاخره مؤمن هستند اهل ولايت هستند اهل قرآن و عترت هستند ذات اقدس اله فرمود كه ما اينها را تطهير ميكنيم تنزيه ميكنيم اگر بقايايي از حسد و كينه و اينها در دل اينها هست ميگيريم رفع ميكنيم بعد از تطهير وارد بهشتشان ميكنيم اگر مردان بهشت دفعاً أو رفعاً منزه از كينه هستند در سورهٴ مباركهٴ حشر فرمود كه مردان الهي در دنيا سعي ميكنند كه بهشتي زندگي كنند بگويند ﴿ولاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا﴾[34] يعني ما گفتيم فرهنگ بهشتيها چيست تا شما از ما بخواهيد در دنيا كه هستيد اينطور زندگي كنيد خوب اينكه ميگويد ﴿ولاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا﴾ اين كه ديگر از سنخ آن دعاهايي كه خدايا به ما مسكن بده مال بده به ما نعمت بده به ما فرزند بده نيست كه ميگويد خدايا آن توفيق را بده كه كينه احدي از مؤمنين در دل من نباشد ما كه از اسرار او باخبر نيستيم كه اين ميشود بهشتي بودن، ﴿ولاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا﴾ نه تنها همسايه و همشهري و همدرس و هم بحث كينه احدي از مؤمنان در دل من نباشد اينها ميفهمند كه قرآن چرا فرهنگ بهشتيها را ذكر ميكند آنها كه روشن است در بهشت چه خبر است آنها را خدا فرمود هم نعمتهاي باطني هم نعمتهاي ظاهري آنها هم در ادعيه آمده اما بهشتيها چطور زندگي ميكنند چطور با هم برخورد ميكنند اين را ذكر ميكند تا مؤمنين در دنيا بهشتي منش باشند خوب ﴿دعواهم فيها سبحانك اللّهم وتحيّتهم فيها سلام﴾[35] ذات اقدس اله به پيغمبر عليه و علي آله آلاف التحية والثنا آنطوري كه در سورهٴ مباركهٴ انعام بحثش گذشت فرمود به اينكه اينها كه ميآيند در مجلس درس تو، مجلس وعظ تو براي اينكه اقامه نماز در مسجد ميآيند و مانند آن اينها چند گروهند آنها كه ميآيند با تو گفتگو كنند يك عده ميآيند كه حرف خودشان را بزنند مثل كفار و منافقان لدود و لجوج اينها نميآيند كه حرف تو را بشنوند اينها ميآيند كه حرف خودشان را بزنند و إذا جائك الّذين لايؤمنون باياتنا اصلاً اينها ميآيند كه حرف خودشان را بزنند نه اينكه حرف تو را گوش بدهند تو در جوابشان اينچنين بگو، اينچنين بگو، اينچنين بگو اما وإذا جائك الّذين يجادلون في آياتنا آنها اصلاً براي جدال ميآيند كه حرفهاي خودشان را بزنند اينها راهشان چيز ديگر است با اينها اينطور برخورد كن اما آنهايي كه شاگرد تو هستند مستمع تو هستند مخاطب تو هستند ﴿و إذا جائك الذين يؤمنون بآياتنا فقل سلام عليكم كتب ربّكم علي نفسه الرّحمة﴾[36] فرمود وقتي كه وارد مسجد شديد اينها كه ميآيند پاي درس تو پاي منبر تو حرفهاي تو را بشنوند قبل از هر چيز بگو ﴿سلام عليكم﴾ اينكه ميبينيد خطباي نماز جمعه ميگويند ﴿سلام عليكم﴾ از آن جاهاست آنها كه جزو اوساط از اهل محضرند سلام را از تو دريافت ميكنند خيال ميكنند تو داري سلام ميكني سلام را از تو تلقي ميكنند آنهايي كه اوحدي از اهل محضر هستند ميدانند تو رسول الله هستي سلام مرا داري به اينها ميرساني فقل چون من ميگويم اينها كه آمدند پاي درس تو بگو ﴿سلام عليكم﴾ يعني از طرف من بگو اين ميشود سلام الله علي زيد اين است كه ذات اقدس اله فرمود من به خيليها سلام ميرسانم نه تنها ﴿سلام علي نوح في العالمين﴾[37] ﴿سلام علي إبراهيم﴾[38] ﴿سلام علي موسي و هارون ٭ إنّا كذلك نجزي المحسنين ٭ إنّما من عبادنا المومنين﴾[39] اين انسان بهشتي منش زندگي ميكند و چيزي براي او جاذبه ندارد كه او را از درس و بحث و دين و افكار الهي و ولايت واينها جدا بكند اين روح و ريحان است و جنت نعيم گفت سلام مرا برسان چه نصيبي بالاتر از اين پس اين فرهنگ مثلث ﴿دعواهم فيها سبحانك اللّهم و تحيتّهم فيها سلام و آخر دعواهم أن الحمدلله ربّ العالمين﴾[40] را ذات اقدس اله از بهشتيها نقل كرده است تا مردان با ايمان بهشتي منش زندگي كنند قبلاً عرض كرديم به اينكه شما اين صد و خردهاي صفحه كه در تفسير المنار هست مقدمه بحث سورهٴ مباركهٴ يونس هست اين را ببينيد اگر جايي نيازي به كمك فكري داشت ممكن است آدم يك جلسهٴ عمومي يا خصوصي حل كند اين صد و بيست صفحه مطالب بسيار لطيفي دارد در همين جلد يازده تفسير المنار صفحهٴ 260 البته طبق اين چاپ پايان مقصد پنجم چون ايشان تقريباً حدود صد و خردهاي صفحه به عنوان مقدمهٴ سورهٴ مباركه يونس بحث كردند كه خلاصه پيام اين سوره چيست ايشان در پايان مقصد چهارم دارد كه قال أحد كبار علما آلمان در يك محلي كه بعضي از شرفاي مكه هم حضور داشتند يعني يك محفل رسمي بود حالا يا كنفرانس بود همايش بود هر چه بود يك محفل رسمي بود بعضي از بزرگان علماي آلمان گفتند ينبغي لنا أن نقيم تمثالاً من الذهب لمعاوية ابن ابي سفيان في ميدان الكذا من عاصمتنا برلين جا داريد كه ما مجسمه معاويه را از طلا بگيريم ودر ميدان پايتختمان در برلين نصب كنيم به او گفته شد لماذا قال لأنه هو الذي حوّل نظام الحكم الإسلامي عن قاعدة الدموكراتية الي عصبية الغلط ولولاذلك لعمّ الاسلام العالم كلّه و لكنا نحن الآلمان و ساير شهور اروبه عَرباً او عُرباً مسلمين ما بايد مجسمه معاويه را از طلا در ميدان برلين بگيريم براي اينكه اين نگذاشت اسلام پيشرفت بكند اگر او نبود اسلام پيشرفت ميكرد و الآن اروپا را ميگرفت براي اينكه اين ديني كه به مردم بها ميدهد نظامش، نظام مردمي است آزادي است استقلال است دست و پاي همه را آزاد ميكند ميگويد فقط خدا و دين خدا و قرآن و عترت را تكوين كنيد اين دين ماندني بود و اين آمده و عربيش كرده اسلام را به عربيت بر اساس آن ﴿قد أفلح من تزكّي﴾[41] ﴿قد أفلح من زكيٰها﴾[42] اينها همه را برداشت ﴿قد أفلح اليوم من استعلي﴾[43] را به بار آورد آن وقت اروپا هم فهميد كه اين اسلامي كه هست نه مثل همين مكتبهاي ديگر است ﴿قد أفلح اليوم من استعلي﴾ است نه ﴿قد أفلح من تزكي﴾ لذا اسلام پيشرفت نكرده و گرنه ما همه الآن مسلمان بوديم ما الآن بايد قدر او را بدانيم كه نگذاشت اسلام ترقي كند از اين مطالب در اين صد و خردهاي صفحه هست و الآن هم همينطور است درد فعلي هم همينطور است الآن غرب از كسي حمايت ميكند كه اموي منش باشد و نگذارد آن اسلام نابي كه امام رضوان الله تعالي عليه گفت پياده شود.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ آل عمران، ٥٠.
[2] ـ بقره، ٤٠.
[3] ـ عنكبوت، ٥٦.
[4] ـ انفال، ٢٩.
[5] ـ بقره، ٢٣٩.
[6] ـ نساء، ٥٩.
[7] ـ انعام، ٨٢.
[8] ـ حجر، ٧٢.
[9] ـ رعد، ٢٨.
[10] ـ فجر، ٢٧ ـ ٢٨.
[11] ـ نور، ٣٧.
[12] ـ سجده، ٢٢.
[13] ـ ضحي، ٦.
[14] ـ كهف، ١٦.
[15] ـ همزه، ٦ ـ ٧.
[16] ـ طه، ٧٤.
[17] ـ همزه، ٦ ـ ٧.
[18] ـ فجر، ٢٥.
[19] ـ فجر، ٢٥.
[20] ـ يونس، ٨.
[21] ـ همزه، ٦.
[22] ـ نساء، ٥٦.
[23] ـ حج، ٢١.
[24] ـ همزه، ٦.
[25] ـ توبه، ٣٤.
[26] ـ يونس، ٨.
[27] ـ يونس، ١٠.
[28] ـ انعام، ١٢١.
[29] ـ يونس، ١٠.
[30] ـ احزاب، ٤٤.
[31] ـ يس، ٥٨.
[32] ـ صافات، ١٦٤.
[33] ـ صافات، ١٦٤.
[34] ـ حشر، ١٠.
[35] ـ يونس، ١٠.
[36] ـ انعام، ٥٤.
[37] ـ صافات، ٧٩.
[38] ـ صافات، ١٠٩.
[39] ـ صافات، ١٢٠ ـ ١٢٢.
[40] ـ يونس، ١٠.
[41] ـ اعلي، ١٤.
[42] ـ شمس، ٩.
[43] ـ طه، ٦٤.