14 12 2022 860039 شناسه:

مباحث علوم القرآن جلسه 17 (1401/09/23)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث محور آياتي بود که خدا ميفرمايد گذشته از تعليم کتاب و تعليم حکمت، يک سلسله علومي است که در هيچ جاي عالم نيست حتي خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نميتواند آن را ياد بگيرد. اين بخش اول که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ و بخش دوم که ﴿وَ الْحِكْمَةَ است اين معروف است ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[1] اما بخش سوم و چهارم که خطاب به جامعه انساني است که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ [2]و خطاب به وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[3] اين «کان»ی منفي اثرش اين است که اگر اين وحي نبود، از کجا ميخواستي ياد بگيري؟

اين بخش از تفسير غير از تفسير قرآنی است که آن يک علم است و غير از معجزاتي است که آنها بيان کردند. اين خصوصياتش بايد تبيين بشود که اين کجاست و چه چيزهايي را قرآن فرمود که در هيچ جا نيست. اين در چند فصل تبيين شده است: فصل اول درباره اصل آفرينش آسمانها و زمين بود که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ[4] آدم کجا ميتواند بفهمد که اصلاً آفرينش آسمان و زمين چه مدت بود چند مرحله طول کشيد و کجا ميتواند بفهمد آسمان، شمس و قمر و امثال اينها از گاز خلق شدند که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ[5] يک مقدار گاز بود ما اين گاز را به صورت سماوات در آورديم به صورت شمس و قمر در آورديم؛ انسان اينها را کجا ميتوانست ياد بگيرد؟! همچنين آفرينش اصل انسان که انسان خليفة الله است، فرشتهها چه گفتند، شيطان چه گفت، خداي سبحان چه ياد داد و مأموريت انسان درباره فرشتهها چه بود، اين حرفها را انسان از کجا میتوانست ياد بگيرد؟!

کمکم رسيديم به فصول بعدي که علم از نظر قرآن کريم دو قسم است: علمي است که راه فکري ندارد مثلاً موضوع داشته باشد محمول داشته باشد کسی بتواند ياد بگيرد از آن قبيل نيست (علم است ولي راه فکري ندارد) و يک سلسله علوم است که راه فکري دارد. آن علومي که راه فکري دارد، موضوع دارد محمول دارد آنها دو قسم است: يک قسم علوم قريبه با «قاف» يعنی همين علوم رايج است که در حوزه و دانشگاه است؛ يک قسم علوم غريبه با «غين» است مثل سحر و شعبده و جادو و اينهاست که حکم خاص خودش را دارد، بالاخره علم است موضوع دارد محمول دارد، نزد ساحرها هست و انسان ميتواند درس بخواند ياد بگيرند. پس علم اعم از قريبه با «قاف» و غريبه با «غين»، موضوع دارد محمول دارد راه فکري دارد استاد دارد شاگرد دارد؛ اما يک سلسله علوم هست که اصلاً راه فکري ندارد يعنی يک علم مصطلحي باشد که موضوع داشته باشد محمول داشته باشد و کسي ياد بگيرد نيست؛ اعجاز از همين قبيل است کرامتها از همين قبيل اند. يک وقت ميبينيد که دعاي کسي يا يک قطره آبي از زمزم يا   مختصر خاکي از تربت سيد الشهداء اين را اگر اين آقا بگيرد بدهد و يک «حمد» بخواند، بيمار شفا پيدا ميکند، آن آقا بخواند، آن طور اثر ندارد. اين راه فکري ندارد که بگوييم ما چه کار بکنيم، چه درسي شما خواندي که ما بخوانيم و بگوييم و اين طور اثر داشته باشد! اين از آن قبيل نيست اين به طهارت روح وابسته است.

شبيه مسئله مال است که مال دو طريق دارد: حالا يا راههاي کسب معروف دارد يا کسب غير معروف دارد ولي کسب است که آدم ميتواند آن راه را طي کند و مال پيدا کند اما يک وقت است که راه فکري ندارد راه کسبي ندارد. انسان نمیتواند به پسر تاجري که وضع مالياش خوب بود و بعد از مرگ او مال فراواني به اين پسر رسيد بگويد که تو چه کار کردي که اين مال گير تو آمد! اين از سنخ تجارت نيست. يک وقت تجارت است يک کسب عادي است، يک وقت معدنشناسي و گنجشناسي است که راه غير عادي است، آنها بالاخره علم است که انسان بفهمد کجا گنج است و کجا معدن است و کجا نيست يا تجارتهاي عادي؛ اما ارتباط داشتن اين پسر با آن پدر راه علمي ندارد که کسي درس بخواند و او هم ارث ببرد!

اينکه ميگويند ائمه وُرّاث انبيا هستند[6] يا علما وراث انبيا هستند،[7] اگر اين شخص جاي او بنشيند آن علم را دارد، از او چيزي به اين منتقل نميشود که ما بگوييم راه انتقال چيست، اگر اين بتواند جاي او بنشيند بله، آن را ميبرد و اگر نتواند نميبرد، چه در علم چه در مال. در مسائل مالي معلوم است اگر پسر باشد به جاي پدر مينشيند مالي به جاي مالي نيست. مسئله ارث با مسئله تجارت فرق ميکند؛ در مسئله تجارت، مال در قبال مال است؛ ولي در مسئله ارث، مال در قبال مال نيست بلکه مالک به جاي مالک مينشيند. اگر توانست به جاي او بنشيند آن را مالک ميشود و اگر نتوانست به جاي او بنشيند، مالک نميشود. اين راه درس و بحث ندارد که کسي بگويد چه کار کردي که به جاي پدر نشستي که ما هم اين کار را بکنيم! اين طور نيست. اگر عالمي توانست به جاي امام بنشيند آن علم ارثي را ميبرد، آن راه فکري نيست. به يک عالم نميشود گفت که شما چه درسي خوانديد، خب اين درس را ما هم خوانديم، اين چند سال ما هم زحمت کشيديم، چرا شما آن طوري شديد؟ چرا دعاي شما اثر دارد ولي دعاي ما اثر ندارد؟ اين را نميشود گفت که چه کار کردي؛ اين  جاي او نشست و چون جاي او نشست و وارث او شد، اين مقام را دارد که دعاي او اثر دارد.

معجزه هم همين طور است معجزه اصلاً راه فکري ندارد که مثلاً کسي به پيغمبر بگويد چه کار بکنيم ما هم اين درس را بخوانيم ولو کمي از آن را! از آن قبيل نيست اصلاً از سنخ درسي نيست که حالا مثلاً پيامبري به مقام معجزه رسيد صد تا معجزه دارد، اين شخص ميخواهد با درس و بحث يکي از آنها را انجام بدهد اين از آن قبيل نيست.

ميبينيد که تعبيرات قرآن کريم خيلي فرق ميکند آنجا که علم است به تعليم و اينها ياد ميکند آنجا که از سنخ علم نيست اصلاً کلمه علم را به کار نميبرد. خدا درباره داوود(سلام الله عليه) دو کار کرد: يکي اينکه به او ياد داد که چگونه زره ببافد، زرهبافي علم است حالا آن حضرت با تعليم الهي ياد گرفت ديگري درس ميخواند زرهباف ميشود؛ در اينجا فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ[8] يعني زرهبافي را ما به او ياد داديم؛ اما آهن در دست مبارک حضرت داوود مثل يک موم نرم ميشد اين راه فکري ندارد. نفرمود «و علمناه الانة الحديد»! فرمود ما نرم کرديم: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ[9] نميشود به حضرت داوود گفت که شما چه کار کردي که آهن در دستتان نرم شد؟ اين راه فکري ندارد. کرامتهاي اوليا و معجزات انبيا مثل ارث است؛ در ارث کسي درس نميخواند چيزي نميدهد بلکه فقط پيوندي دارد که به جاي مالک مينشيند وقتي به جاي مالک نشست مالک ميشود.

اگر کسي توانست نائب امام باشد بله او با دعايي با صلواتي با تسبيحي آن کار حضرت امام صادق و امام کاظم و اينها را ميکند. همين تربت است يا همين زمزم است يا همين آب عادي است وقتي حضرت بخواند آن اثر را دارد، اين شخص اگر بتواند نائب امام بشود به جاي او بنشيند بله او هم يک «حمد» ميخواند اثر دارد براي اينکه وارث اوست، علما ورثه انبيا هستند؛ اما بخواهد درس حوزه و دانشگاه بخواند و با اين درسها بشود مثلاً با يک «حمد» مشکلي حل بشود، اين سند ميخواهد.

پرسش: ...

پاسخ: بله؛ اما راه علمي نيست راه عملي است؛ مثلاً مقدمات دارد تا اين شخص از نطفه و علقه و اينها بشود فرزند او؛ اما اين درس و بحث نيست، چون در ارث، مال به جاي مال نمينشيند مالک به جاي مالک مينشيند و تا اين، نائب او نشود اين مال را مالک نمي‌شود. در مسئله روحانيت و معنويت، تا کسي نائب امام نشود ارث نميبرد. در علم درسي چرا، فقيه ميشود اصولي ميشود مرجع ميشود، بله اينها هست اما بتواند مثلاً با يک «حمد» اين مشکل را حل کند با دعايي مثلاً«کن فيکون» بکند اين طور نيست.

خدا غريق رحمت کند يکي از اساتيد ما در مدرسه مروي از يکي از بزرگان نجف نقل ميکردند که يک وقت وارد مَدرس که ميخواستند بشوند، کليد را گم کرده بود نميدانست چه کار بکند شخصيت خيلي ممتاز بود و سيد بزرگواري هم بود اين آمد و نام مبارک مادرش را برد و در را باز کرد؛ اينکه راه فکري ندارد! تا شخص به جاي صاحب آن کار ننشيند اين قدرت را ندارد.

پس علمهايي که در قرآن کريم است چند نوع است هم ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ است يا علوم ديگري است که رايج است و يک سلسله علومي است که آن بزرگان دارند ديگران هم ميتوانند ياد بگيرند فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ اما يک وقت است که از سنخ فکري نيست. وجود مبارک داوود همين که دست به اين آهن ميزد مثل موم نرم ميشد؛ تا کسي داوودي نشود اين توان را ندارد نه اينکه درس بخواند که آقا موضوع چيست محمول چيست تصور چيست تصديق چيست چه کار کردي که مثلاً اين را نرم کردي، اين آن طور نيست. اين گونه از علوم جزء ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَاست. نمونههايي از اين در فصل اخير از جريان داوود(سلام الله عليه) و سليمان(سلام الله عليه) گفته شد تا رسيديم به بحث آوردن تخت بلقيس از يمن به فلسطين که کسي گفت که من اين را ميآورم ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾[10] ديگري گفت من ميآورم: ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[11] و فوراً هم همان جا حاضر شد، قبل از چشم به هم زدن اين تخت از يمن آمد. حالا خودش رفت و آورد يا خودش در همان فلسطين خدمت حضرت بود و اراده کرد که بيايد، همين که گفت، حاضر بود.

يا نه رفتن است و نه آوردن است، بلکه تجدد امثال است که در بعضي از کتابهاي کلامي است _اين تجدد امثال غالباً از همان کتابهاي کلامي رواج پيدا کرده است_ اينها ميگويند هيچ عَرَضی، باقي نيست، چرا؟ براي اينکه خود بقا، عَرَض است، اگر عَرَض بخواهد باقي باشد لازمهاش اين است که بقا که عَرَض است به عَرَض قائم باشد، در حالی که قيام عَرَض به عَرَض جايز نيست. خب پس چگونه است؟ میگويند هر عَرَضی، هر لحظه تازه است؛ اين يعني چه؟ يعني ذات اقدس الهي که اين را آفريد، هر لحظه دارد افاضه ميکند، لحظه دوم اين رنگ، غير از لحظه اول آن است؛ اين باقي نيست، اگر باقي باشد وصف بقا قائم به آن است، يک؛ بقا عَرَض است، دو؛ اگر عَرَضي به عَرَضي قيام کند يعني بدون تکيهگاه قيام کرده است.

البته به آنها پاسخ دادند که اگر پايگاه جوهري داشته باشد اصلِ جوهري داشته باشد، بالاخره قيام عَرَض به عَرَض چون به جوهر منتهي ميشود عيبي ندارد ولي در هر حال اصل اين اصطلاح و اين بحث برای آنهاست که ميگويند قيام عَرَض به عَرَض چون جايز نيست اين عَرَض هر لحظه تازه ميشود و مثل او در مرتبه دوم ايجاد ميشود؛ اين تجدد امثال از آنجا در آمد.

خب تجدد امثال در اين جريان تصويرش چگونه است که مثلاً هيچ زمان نخواهد؟ ذات اقدس الهي لحظه اول، هستي را به اين تخت در يمن داد، لحظه دوم، هستي را به اين تخت در فلسطين ميدهد و لذا ميشود ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾. اين نيامد، چون در لحظه اول موجود بود در لحظه دوم که آن نيست، لحظه دوم، آن تخت، هستياش را، در فلسطين از حق تعالي گرفت. اگر اين باشد اين زمان نميخواهد و مشکلي ندارد. هر لحظه هستي بايد برسد، لحظه اول، هستي به اين تخت در يمن رسيد، لحظه دوم، هستي به معناي اين در فلسطين رسيد.

پرسش: وقتي که اين تخت در اينجا بود، ديگر در يمن نبود

پاسخ: نه نبود چون حضرت سليمان نگفت که تختي مشابه آن تخت را خدا به ما بدهد، همان تخت است. براي اينها يعنی براي حضرت سليمان(سلام الله عليه) و مانند ايشان، «هو هو» بود؛  اما براي ملکه سبأ چون خيلي سخت بود که باور کند گفت: ﴿كَأَنَّهُ هُوَ يعنی گويا آن است؛ چون نميتوانست باور کند که عين همان تخت آمده است، گفت: ﴿كَأَنَّهُ هُوَ. فرمود: ﴿أَ هَاكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ[12] اما خود سليمان(سلام الله عليه) فرمود: ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِينَ﴾[13] خود آن عرش است.

پرسش: با ﴿يَأْتِينىِ ميسازد؟

پاسخ: بله چون اين مظهر ذات اقدس الهي که شد، چون عين آن است صادق است که اين عرش قبلاً آنجا بود اين عرش بعداً اينجاست؛ وحدت موضوع چون هست صادق است، آمدن در کار نيست ولي اين عرش ديروز آنجا بود امروز اينجاست، اين صادق است.

پرسش: اين خلاف ظاهر است.

پاسخ: نه اينکه آن بيايد، اتيان را به آن نسبت نداد.

پرسش: سليمان که ...

پاسخ: فرمود: ﴿يَأْتِينىِ يعني تو بياوری نه اينکه آن بيايد. حرکت برای تخت نيست، کار، کار شماست؛ فرمود ميتواني اين کار را بکني، گفت بله ميتوانم اين کار را بکنم. در بهشت، بهشت تابع بهشتي است نه به عکس؛ اين تعبير را مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان نقل ميکند در ذيل آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً‎‎‎،[14] اين ﴿يُفَجِّرُونَها‎‎ ظاهرش اين است که چشمهها را اينها باز ميکنند! در دنيا هر جا چشمه باشد اهالي کنار آن چشمه خيمه ميزنند و خانه درست ميکنند؛ اما مرحوم طبرسي در ذيل آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً‎ نقل ميکند که اينها همين که خط بکشند چشمه است اينها مُفَجِّر هستند اينها چشمه بازکن هستند.[15]

در جريان وجود مبارک داوود (سلام الله عليه) خداي سبحان ميفرمايد ما به سلسله جبال گفتيم که ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ؛  «اوب» کنيد رجوع کنيد _«آبَ» يعني «رَجَع»_ برويد در نماز جماعت داوود شرکت کنيد؛ اينکه در سوره مبارکه «ص» دارد که ﴿اصْبِرْ عَلی‏ مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ او «اوّاب» است، ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِي وَ الْاشْرَاق‏﴾، بعد در آيات ديگر دارد که گفتيم: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ برويد در نماز جماعت او شرکت کنيد، اين يعني چه؟!

اين حرفها حرفهايي است که شنيده نشده گفته نشده هيچ جاي ديگر هم نيست؛ شما برويد در نماز جماعت داوود شرکت کنيد، خود وجود مبارک داوود «اوّاب» است شما هم «اوّاب» باشيد!

  اينها يک سلسله علوم است که تا متعلّم به جاي معلم ننشيند اينها را ياد نميگيرد و نشستن او هم راه فکري ندارد. بله، مقدمات دارد آدم بايد طاهر باشد طيب باشد، اينها حرفهاي کلي است اما حالا چه کار بايد بکنم؟ نماز را من هم که ميخوانم، روزه را من هم که ميگيرم! آن طهارت روح، آن برقراري پيوند لازم است.

پرسش: مرحوم آقای قاضی می فرمود کسی که اهتمام به نماز داشته باشد تکويناً به کمال ميرسد!

پاسخ: بله ميرسد اما آن طوري که خودشان داشتند. خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه را! می فرمود يک وقت در محضر ايشان نشسته بوديم ايشان درباره مسائل توحيد صحبت ميکردند، قبلاً اين پيشبخاريها بود که به سقف راه داشت دفعةً اين خراب شد و ريزش کرد گفت همه ما فرار کرديم ايشان همان ­جا نشسته بود، وقتی همه آمدند گفتند: «أين الموحدون»! آدم اين طور آرام باشد؛ همين طور آنجا نشسته بود!

 

پرسش: از حضرت امير(عليه السلام) است که ايشان بلند شد از کنار ديوار ...

پاسخ: آن در قضا و قدر است،  چون خودش ميدانست؛ فرمود فرار نکردم، از کار خدا به کار خدا! «أَفِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللَّهِ إِلَی قَدَرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»[16] اما اين کسي که آرام نشسته معلوم ميشود که «مقلب القلوب» از راه قلب او به او خبر ميدهد؛ به او خبر ميدهد که الآن ميخواهد بريزد ولی کاري با تو ندارد. اين علم نيست آرامش است، اين راه فکري ندارد. مرحوم صدوق نقل ميکند که به حضرت امير عرض کردند که شما هم اين طور؟ فرمود بله: «أَفِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللَّهِ إِلَی قَدَرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏» کار خداست، از اين کار به اين کار دارم ميآيم نه اينکه نميدانم چه پيش ميآيد احتياطاً بلند شدم! از آن قبيل نيست، به من گفت بلند شو، من هم بلند شدم. «أَفِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللَّهِ إِلَی قَدَرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»؛ اگر کسي وليّ الله باشد، والياش الله است و او اين را اداره ميکند؛ مثل اينکه کسی دست کودک را گرفته و از اينجا به آنجا برده است؛ آن ديگري برده است!

بنابراين يک وقت است که خدا بر جبال تجلي ميکند: ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً[17] يک وقت به همين جبال ميگويد که   اگر داوود ناله ميکند تو هم ناله بکن در نماز جماعتش شرکت بکن ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ اينها راه فکري ندارد. اين نظير همان است که نفرمود ما نرم کردن آهن را به او ياد داديم، فرمود ما در دستش نرم کرديم؛ اما زرهبافي را به او ياد داديم، آن علم است. ايشان فقط بايد خليفه باشد، خليفه جاي مستخلف عنه مينشيند؛ اين راه فکري ندارد؛ مثل اينکه به پسر تاجري بگويند که شما چه کار کردي که مال نصيب تو شد! مال به او نرسيد، او به جاي مالک نشست، اگر کسي بتواند به جاي مالک بنشيند بله، مالک است؛ بايد خليفه او بشود. اينکه میگويند نائب امام يعني به جاي او بنشيند.

وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به ابان بن تغلب میفرمود که «إجلس» در مسجد «و أفت الناس»[18]؛ مرحوم نجاشي نقل ميکند که ابان بن تغلب آمد خدمت امام صادق، حضرت به خدمتکارش فرمود که بالش را بياور خدمت آقا بگذار![19] اين يعني چه؟! خيلي از شاگردان بودند که اين طور نبودند.

بنابراين اگر کسي به جاي آن صاحب نشست، بله کار او را ميکند؛ مثل اينکه پسر به جاي پدر بنشيند آن مال را مالک ميشود، به جاي او ننشيند، بايد تجارت کند بايد کسب کند که مال به دست بياورد؛ ميشود مثل يادگيری علوم، حالا يا علوم قريبه يا علوم غريبه.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه129.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره نساء، آيه113.

[4]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7.

[5]. سوره فصلت, آيه11.

[6]. تهذيب الأحكام، ج‏6، ص96.

[7].الكافي، ج‏1، ص32.

[8] . سوره انبياء، آيه80.

[9]. سوره سبأ، آيه10.

[10]. سوره نمل، آيه39.

[11]. سوره نمل، آيه40.

[12]. سوره نمل، آيه42.

[13]. سوره نمل، آيه38.

[14]. سوره انسان، آيه6.

[15]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص616.

[16]. التوحيد (شيخ صدوق)، ص369.

[17]. سوره اعراف، آيه143.

[18]. رجال النجاشی، ص10.

[19]. ر.ک: رجال النجاشي، ص11.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق