اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَي مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (49) فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50)﴾
ضرورت وحي و نبوّت
بعد از بيان نبوّت خاص وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) و بخشي از خصوصيات هارون(سلام الله عليه) به اصل نبوّت عام پرداختند فرمودند وجود نبوّت ضروري است يعني در عالَم, نبوّت حق است «النبوّة حقٌّ» همان طوري كه توحيد, حقّ بالاصاله است نبوّت حق است در سايه توحيد يعني امر ضروري است نه اينكه نبوّت چيز خوبي است فضيلت است بلكه ضروري است و حتمي است در عين حال كه عقل لازم است عقل كافي نيست خود عقل ميگويد من بسياري از امور را نميدانم و حتماً راهنما ميخواهم مهمترين دليل ضرورت وحي و نبوّت را حكما اقامه كردند. برهاني كه در اين قسمت هست گوشهاي از آن برهان نبوّت عام است اصل نبوّت عام را با دو تقريب كه يكي مربوط به دنياست يكي مربوط به آخرت ميشود بيان كرد.
کيفيت استنباط مواد از مباني و منابع
در جريان دنيا انسان چه در مسائل اخلاقي چه در مسائل حقوقي چه در مسائل اقتصادي يا در مسائل سياسي يا فرهنگي بالأخره نيازمند به قانون است يعني بايد يك سلسله اصول كلي و مباني را پذيرفت از آن اصول كلي و مباني, مواد را استخراج كرد همان طوري كه در فقه اين كار انجام ميشود در اخلاق, در حقوق, در سياست, در اقتصاد, در فرهنگ هم بايد بشود الآن شما مستحضريد كه كار رسمي حوزهها همين استنباط فقهي است در فقه، اين رسالههاي عملي چه فارسي چه عربي كه تدوين ميشود اينها سه بخش دارند بخشي به عنوان موادّ فقهي است كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي مستحب و مكروه و مباح است چه چيزي صحيح است چه چيزي باطل است كجا اعاده است كجا قضاست اينها مواد فقهي است اين مواد را از يك مباني ميگيرند كه آن مباني يا به صورت قواعد اصولي است يا به صورت قواعد فقهي از آن مباني اين مواد را استنباط ميكنند و در كتابها مينويسند آن مباني نظير قاعده «لا ضرر» است قاعده «تجاوز» آست قاعده «فراغ» است استصحاب در شكّ در مقتضي هست يا نيست, استصحاب در شكّ در مانع هست يا نيست اينها مباني است كه در اصول تنظيم ميشود به استناد اين مباني, اين مواد را استخراج ميكنند و ارائه ميكنند. آن مباني را از منابع ميگيرند يعني اين قواعد اصولي اين قواعد فقهي كه مبناي استنباط است يك منبع, اين مباني را از چه چيزي ميگيرند از كتاب و سنّت و عقل ميگيرند آنها ميشود منبع، اين وسطي ميشود مبنا آنچه در رسالهها و كتابهاي فقهي آمده ميشود موادّ فقهي, فروع فقهي همين سه كار در اخلاق هست در حقوق هست در اقتصاد هست در سياست هست در ساير مسائل فرهنگي و مانند آن هست اگر بخواهد مجتهدانه باشد.
نقص مباني حقوق بشر
در همه اينها مخصوصاً در مسائل سياسي و اجتماعي آن مواد سياسي يا اجتماعي را از مباني ميگيرند مثل حريّت مثل استقلال مثل امنيّت مثل امانت مثل عدالت مثل مواسات مثل مساوات، اينها مباني است از اين مباني آن مواد را استنباط ميكنند تا اينجا درست است يعني بر مبناي عدل بر مبناي مساوات بر مبناي مواسات يك سلسله موادّ حقوقي را استنباط ميكنند ميشود حقوق بشر يا حقوق محلّي يا منطقهاي يا بينالمللي تا اينجا درست است. مهمترين مبنا در بين اين مباني كه حرف اول را ميزند و از همه مهمتر است مسئله عدل است عدل هم مفهومش خيلي شفاف و روشن است عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» شما از شرقي و غربي سؤال كنيد عدل يعني چه اينها ميدانند عدل در حكمت عملي مثل دو دوتا چهارتا در حكمت نظري است دو دوتا چهارتا يك مفهوم روشني دارد عدل هم يك مفهوم روشني دارد عدل يعني هر چيزي را سر جايش قرار دادن, اين مفهومش مِن أظهر الأشياست اما كُنهش في غاية الخفاست عدل يعني هر چيزي را سر جايش قرار دادن خب جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست زن جايش كجاست مرد جايش كجاست, ميراث جايش كجاست, سركه و شراب جايشان كجاست, گوسفند و خنزير جايشان كجاست اين اولِ جهل است آنچه به عنوان حقوق بشر مطرح است صبغهٴ علمي ندارد عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» آن وقت جاي اشيا را به جاي اينكه خالق معيّن كند خودشان معيّن ميكنند اين چه علمي است؟! ميگويند زن و مرد مساوي است ميگويند سركه و شراب مساوي است ميگويند گوسفند و خنزير مساوي است هر دو حلال است خب اين عين ظلم است جاي اشيا را جاي اشخاص را جاي امور ديگر را كسي بايد معيّن كند كه آفريد و آن خداست اينها بدون منبع, مبنا دارند ناچار مبنا را از وهم و خيال خود ميگيرند اين ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[1] خب بله, عدل يك چيز خوبي است همه قبول دارند عدل هم معنايش اين است كه «وضع كلّ شيء في موضعه» اما جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست خب آن كه آفريد بايد از راه وحي مشخص كند كه جاي اشيا كجاست عقل گوشهاي از اشيا و اسرار عالَم را ميفهمد و بسياري از مسائل را نميفهمد و ميگويد الاّ ولابد من راهنما ميخواهم بنابراين تا منبع نباشد مبنا هوايي است مبناي هوايي قانون ميشود هوايي ديگر الآن اين حقوق بشري كه در سازمان ملل است مبناي علمي ندارد شما اين مباني را از كجا ميخواهيد بگيريد از عادات ميخواهيد بگيريد از آداب ميخواهيد بگيريد از رسوم ميخواهيد بگيريد اين هفت ميليارد كه عادات و آداب و رسوم مشترك ندارند يك فطرت مشتركي دارند كه فطرتآفرين ميداند جهان هم يك قدر مشتركي دارد كه جهانآفرين ميداند آن را كه گذاشتيد كنار، اينكه شما ميبينيد گاهي اينها دفاع از سرزمين را ترور ميدانند و گاهي ترور را دفاع ميدانند همين است يعني اينها باورشان شده كه مقاومت, ترور است باورشان شده كه ترور كردن براي اين منافقين, دفاع است چون عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» اينها كه اشيا و اشخاص را به خدا نسپردند به دست خودشان است اگر به دست خودشان است منبع ندارند وقتي منبع نداشتند مبنا هم نخواهند داشت و اين قوانين ميشود غير علمي. اين برهان را قرآن كريم در موارد گوناگون ارائه ميكند ميفرمايد بالأخره شما منبع را كه رها كرديد به ميل خودت با خودتان عمل كرديد با جهان عمل كرديد با ديگري عمل كرديد كلّ اوضاع را به هم زديد ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[2] خب اين فساد دامنگير شما هم ميشود ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[3] اين براي دنيا.
سر اهميت ويژه آخرت
در جريان آخرت كه قسمت مهمّ كار ما با آخرت است براي اينكه ما در دنيا حدّاكثر مثلاً هشتاد يا صد سال بمانيم اما بعد از مرگ, ابدي هستيم و اگر نبود اصرار كتاب و سنّت بر ابديّت انسان كمتر كسي ابديّت را قبول ميكرد ميگفت مگر ميشود يك موجود ممكن, ابدي باشد به دليل اينكه ازلي را قبول نميكنند بهشت هست و ابدي, بهشتيها هستند و ابدي, ابدانشان ابدي, ارواحشان ابدي, نعمتهاي بهشت ابدي, درباره جهنم برخيها اختلاف كردند اما درباره بهشت احدي اختلاف نكرد انسان ابدي است كه ابدي است! ابدي معنايش اين است كه سال و ماه ندارد چون خود زمان و زمين بساطش برچيده شد خب آدم عاقل تمام همّش را ميگذارد براي ابديّت.
همراهي دو آساني با هر دشواري دنيوي
اين وضع كه در دنياست به هر صورتي كه باشد ميگذرد آن هم چطور ميگذرد آن قدر خداي مهربان وعده داد فرمود من جهان را بدون سختي نيافريدم جهان با سختي خلق شده ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[4] اما اين طور نيست كه قدري صبر كنيد بعد از سختي, آساني است اين طور نيست صبر معنايش اين نيست كه
بگذرد اين روزگار تلختر از زهر٭٭٭ بار ديگر روزگار چون شكر آيد[5]
معناي صبر اين نيست چون قرآن نفرمود «إنّ بعد العُسر يُسرا» فرمود: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾[6] در درون هر مشكلي, آساني هست نه بعد از دشواري, چقدر اين كتاب شيرين است اگر فرموده بود بعد از تحريم, تحليل هست بعد از فشار, آسايش است ميگفتيم صبر بكنيد ما خيليها كه ميگوييم صبر بكنيد, خيال ميكنيم صبر بكنيد يعني اين دوران سختي بايد بگذرد بعد روزگار چون شكر آيد اين طور نيست نفرمود «إنّ بعد العُسر يسرا» فرمود: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ جا دارد آدم, اين كتاب را بالاي سر بگذارد يا نه؟! فرمود در درون هر سختي دو آساني است نه يك آساني كه اين بارها از زمخشري و ساير ادباي تفسيري نقل شده كه كلمه «عُسر» تكرار شده با الف و لام, كلمه «يُسر» تكرار شده بي الف و لام, اين معرفهها عين هماند اين نكرهها غير هماند آن عُسر دومي همين عُسر اوّلي است آن يُسر دومي غير از يُسر اوّلي است يعني با هر دشواري دو آساني هست[7] بگرد پيدا كن اين صبر براي جستجوست نه اينكه بگذار اين بگذرد روزگار چون شكر آيد. اين وضع دنيا; اما در جريان آخرت اين طور نيست «ان العسر عسرٌ» آن طور نيست كه اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ به عذاب الهي گرفتار شد يُسري هم در كنارش باشد اساس كار آنجاست.
ضرورت وحي از منظر حيات دنيوي و اخروي
اگر ـ معاذ الله ـ نبوّتي نبود وحي و رسالتي نبود دو گروه ميتوانستند استدلال كنند هم خوشطينتان هم پَستفطرتان, خوشطينتان ميتوانستند بگويند خدايا تو كه ميدانستي ما بعد از مرگ به چنين جايي سفر ميكنيم و اگر انبيا آمده بودند و به مقام ولايت ميرسيديم از اوليا ميشديم از مؤمنين ميشديم از بهشت استفاده ميكرديم همتاي فرشتهها ميشديم چرا پيامبر نفرستادي اعتراض ميكردند كه چرا ما از خير محروم شديم, تبهكاران ميگويند اگر پيامبر ميآمد ما ديگر گرفتار سوخت و سوز نبوديم بالأخره هر دو گروه ميتوانند استدلال كنند بنابراين مسئله ضرورت وحي و نبوّت هم برهاني مربوط به دنيا دارد كه اگر كسي بخواهد [در دنيا] متمدّنانه زندگي كند هم مربوط به آخرت است كه اگر کسی بخواهد [در دنيا] مؤمنانه و موّحدانه به سر ببرد فرمود اگر ما انبيا نميفرستاديم وحي نبود اينها گرفتار مصائبي ميشدند بعد اعتراض ميكردند البته اين واجب مِن الله است نه علي الله يعني يقيناً خداي مختار حكيم چنين كاري ميكند نه خدا بايد چنين كاري بكند كه ما يك قانون پيشنوشتهاي ـ معاذ الله ـ داشته باشيم كه آن قانون بر خدا حاكم باشد چون غير از خدا هر چه هست عدمِ محض است چيزي در عالَم نيست كه خدا كارش را مطابق با آن قانون انجام بدهد.
مراد از فيض منبسط الهي و تكثر عالم خلقت
و اگر فيض خدا ميگويند فيض مُنبسط است وقتي نگاه عمومي و جمعي ميكنند ميگويند اين يك واحد است «يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد»[8] وقتي تقطيع ميكنند ميشود صادر اول و دوم و سوم و چهارم وقتي يك جا نظر ميكنند ميگويند فيض منبسط آن فيض منبسط اوّلي است كه دومي ندارد چون از ازل تا ابد «يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد» اين طور نيست كه كثير باشد بر اساس آن فيض, يكي بيش نيست, وقتي به طور تفصيل نگاه ميكنند بله عالَم عقول هست عالم نفوس هست ملائكه هستند حَمله عرش هستند صادر اول وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ارواح ائمه(عليهم السلام) است كه مقدماند (اينها به طور تفصيل) بنابراين از دو منظر ميشود ضرورت وحي و نبوّت را اثبات كرد كه در اين بخش فرمود ضروري است حالا كه ضروري است بر اساس اين مبنا كه «الوحي حقٌّ النبوّة حقٌّ الرسالة حقٌّ» شما درباه تورات كه آن حرف را زديد درباره قرآن كه اين حرف را ميزنيد يك كتاب بهتر بياوريد نميتوانيد بگوييد ما كتابي نميخواهيم بشر بدون كتاب مثل اينكه بدون هوا بخواهد زندگي كند ديگر زندگي انساني نيست فرمود درباره تورات موسي كه آن حرف را زديد درباره قرآن هم كه اين حرف را ميزنيد اصلِ وحي و نبوّت هم كه ضروري است پس يك كتاب بهتر بياوريد.
خطر هواپرستي عالمان و انديشمندان
پرسش: جناب استاد! اگر مباني كفار و غربيها هوايي است چطور در آباد كردن دنيا توفيق زيادي داشتند؟
پاسخ: اينها دنيا را آباد كردند به خاطر داشتن آن عقلي كه ذات اقدس الهي به همه داده است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[9] اين را داد بعد خدا فرمود من امكانات فراواني به شما دادم شما روي دوش زمين سوار بشويد و از آن كمك بگيريد ميدانيد روي دوش اين اسبهاي وحشي سوار شدن چقدر سخت است فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[10] مِنْكَب يعني دوش اين كوهها دوش زمين است اين تپّهها دوش زمين است انسان بايد برود آنجا معدنها را كشف بكند روزي صحيح به دست بياورد اين علمي است كه خداي سبحان به انسان داده است آن هوا باعث شد كه اين محصول علم را اينها بيجا مصرف كنند ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾ ثروت دست يك گروه خاصي است صنعت هم دست گروه خاصي است بودجه هم صرف آدمكشي است خداي سبحان كم نداد اينها اگر عقل ميداشتند كه بالأخره بودجهها صرف آدمكشي نبود اگر كسي بخواهد رئيس جمهور بشود در آمريكا اين كارخانهدارهاي اسلحهسازي ميبينند كه طرز تفكّر او حمله كردن است يا نه, اگر ببينند او اهل جنگ است و به طبل جنگ ميكوبد به او رأي ميدهند و براي او تبليغ ميكنند براي اينكه اسلحه را بفروشند اين است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[11]
اين استدلال قرآن كريم در آيه 47 به اين صورت بود ﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت[12] در سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت[13] در سورهٴ مباركهٴ «نساء» جامعتر از همه اينها گذشت[14] كه الوحي ضروريٌّ الرسالة ضروريٌّ الدين ضروريٌّ براي حفظ دنيا طبق آن برهان مربوط به عدل, براي حفظ آخرت براي اينكه ما از آخرت بدون راهنما خبري نداريم.
بهانه جويي مشركان حجاز و پاسخ قرآن كريم
فرمود حالا كه اين شد «فإذا ثَبَت أن النبوّة حقٌّ» ما تورات فرستاديم اينها گفتند سِحر است موسي و هارون را گفتند ﴿سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾ تورات و قرآن را هم ـ معاذ الله ـ گفتند اينها ﴿سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾ اصل نبوّت هم كه ضروري است اين دو را هم كه قبول نداشتيد پس يك كتاب بهتر بياوريد اينكه ميفرمايد يك كتاب بهتر بياوريد بر اساس اين مبناست كه الوحي حقٌّ النبوّة ضروريٌّ وگرنه آنها ميگويند اصلاً وحي و نبوّت براي چه اينكه قرآن ميفرمايد اگر شما درباره تورات و قرآن حرف داريد يك كتاب بهتر بياوريد بر اساس آن مبناست كه «النبوّة حقٌّ و الدين ضروريٌّ» ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا﴾ وقتي وحي الهي آمد قرآن و اينها آمد ﴿قَالُوا لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي﴾ شما يك معجزه بيّن و شفاف و حسّي بياور مثل اژدها, يك كتاب جامع و دفعي بياور مثل تورات موسي آيات متفرّقه نازل ميشود اين مثل تورات نيست معجزهات قرآن كريم است اين نظير اژدها نيست ﴿لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي﴾ ميفرمايد مگر پدرانتان به حرف موسي كفر نورزيدند و شما قبل از اينكه قرآن نازل بشود مگر نسبت به موسي و عيسي كفر نورزيديد شما دنبال بهانه ميگرديد ﴿أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَي مِن قَبْلُ﴾ مگر شما درباره موسي و هارون(عليهما السلام) نگفتيد اين ﴿سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾ مگر اينكه قرآن كه نازل شده درباره تورات و قرآن هم همين حرف را نزديد نگفتيد ﴿سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾ گفتيد ديگر! تكرار ﴿قَالُوا﴾ براي اين است كه مقولها فرق ميكند ﴿قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾ (يك) ﴿وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ﴾.
نقد سخن علامه طباطبايي(ره) در تفسير آيه 48 و بيان قول صحيح
اگر ﴿إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ﴾ آن طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند مربوط به اصل نبوّت باشد[15] آن وقت ﴿قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾ پايگاهي نخواهد داشت براي اينكه اينها ميگويند ما اصلاً وحي را قبول نداريم آن وقت شما بگوييد كتابي بهتر از اينها بياوريد اصلاً كتابي بهتر از اينها نيست اصلاً اينها ـ معاذ الله ـ سحرند هر چه هم بيايد سِحر است ميشود گفت مقول اين است كه ما نه تنها به اين دو پيامبر بلكه به خيلي از انبياي ديگر هم كفر ميورزيم نه به اصل وحي و نبوّت چون اصل وحي و نبوّت محور بحث نيست.
دو وجه در تفسير واژه ﴿أَهْدَي﴾
آنگاه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا﴾ اين ﴿أَهْدَي﴾ بودن اگر اينها سِحر باشد ـ معاذ الله ـ اين ﴿أَهْدَي﴾ افعل تعييني است نه تفضيلي نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[16] و اگر نه, به نظر خود وجود مبارك پيامبر باشد رهبران الهي باشد كما هو الحق كه اينها هادياند اين ﴿أَهْدَي﴾ ميتواند ﴿أَهْدَي﴾ تفضيلي باشد بنابراين اگر كسي آنها را ـ معاذ الله ـ سحر دانست كه آنها هدايت نيستند افسانهاند اين ﴿أَهْدَي﴾ ميشود ﴿أَهْدَي﴾ تعييني نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ اما اگر فيالجمله به هدايتگيري آنها معتقد بود يا طبق نظر گوينده آنها هدايت و نور الهياند اين ﴿أَهْدَي﴾ ميتواند ﴿أَهْدَي﴾ تفضيلي باشد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اگر راست ميگوييد به دنبال هدايت هستيد به دنبال حق هستيد يك كتاب بهتر بياوريد.
پايان تلخ ظلم و هوازدگي
بعد ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَإِن لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ﴾ اينها در مقام عمل پيرو ميلاند اينكه ميبينيد بعضيها ميگويند ما هر چه ميخواهيم ميكنيم هر چه ميخواهيم ميگوييم اين مصداق روشن ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ بالأخره بشر يك منبع قانوني ميخواهد اگر هدايت الهي نبود, هواي نفساني است ﴿فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ﴾ اين صغرا, ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً﴾ اين هم كبرا خب اين ﴿بِغَيْرِ هُديً﴾ اين وصف تأكيدي است [نظير ﴿فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ يا ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾] بالأخره هوا كه نميتواند هدايت باشد اين ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ يك وصف توضيحي است ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ﴾ اگر اين راه را انتخاب كرد ديگر حالا «بگذار تا بيفتد و بيند جزاي خويش»,[17] ديگر كسي به دنبال او نميرود او را به حال خودش رها كرده اين ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ نفرمود «إنّ الله لا يهديهم» اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است يعني «هولاء الظالمون» ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ چرا؟ «لظلمهم» ظالم بما أنّه ظالم را خدا هدايت نميكند هدايت نميكند يعني گرايش قلبي, توفيق قلبي, لطف الهي شامل حال او نميشود فقط آن هدايت تشريعي است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[18] است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[2] . سورهٴ نمل, آيهٴ 34.
[3] . سورهٴ روم, آيهٴ 41.
[4] . سورهٴ بلد, آيهٴ 4.
[5] . ديوان حافظ (تصحيح انجوي شيرازي), ص54.
[6] . سورهٴ انشراح, آيهٴ 6.
[7] . الكشاف, ج4, ص771.
[8] . ديوان حافظ, غزل 111.
[9] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[10] . سورهٴ ملك, آيهٴ 15.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[12] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 15.
[13] . سورهٴ طه, آيهٴ 134.
[14] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.
[15] . الميزان, ج16, ص52.
[16] . سورهٴ انفال, آيهٴ 75; سورهٴ احزاب, آيهٴ 6.
[17] . ديوان سعدي. مواعظ, غزل 38.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.