اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَريً وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَقَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هامَانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَل لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (38) وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لاَ يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)﴾
چگونگي وحي الهي به موساي كليم در كوه طور
نكاتي كه مربوط به بحثهاي قبل بود عبارت از اين است كه كلام خدا همان طوري كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آمده است سه قسم بود كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[1] اين آيه هم قبلاً خوانده شد و آنچه وجود مبارك موساي كليم در جريان طليعه وحي دريافت كرد ظاهرش ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود كه از وراي درخت شنيد صدا از درخت نبود در حقيقت از ذات اقدس الهي بود ولي وجود مبارك موساي كليم از ناحيه درخت ميشنيد پس وحي بلاواسطه نبود وحي از راه فرستادن جبرئيل(سلام الله عليه) و مانند آن هم نبود بلكه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود.
مسئلت والاي حضرت موسي و مدهوشي آن حضرت
مطلب ديگر اينكه مشاهده نار الهي يا نور الهي يك قسم, شنيدن كلام الهي قسم ديگر, اينها همه به مقامات فعل خدا برميگردد آنچه را وجود مبارك موساي كليم در اربعين طلب ميكرد مقام برتر و بالاتر بود كه عرض كرد: ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ بعد جواب آمد كه ﴿لَنْ تَرَانِي﴾[2] آن قداست موساي كليم(سلام الله عليه) باعث شد كه يك تجلّي از طرف خدا نصيبش شد كه به بركت تجلّيای كه خدا براي موسي كرد خود موسي(عليه السلام) مدهوش شد و كوه متلاشي شد نه اينكه مدهوشيِ موسي به وسيله اندكاك كوه باشد بلكه امر به عكس, اين طور نيست كه كوه مجراي الهي باشد و وجود مبارك كليم الهي بالتبع استفاده كند بلكه خداي سبحان براي موساي كليم تجلّي كرد كوه متلاشي شد و موسي مدهوش كه آن را در آيه ديگر بايد مطرح كرد.
نقد نظر قرطبي در تفسير كريمه﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾
مسئله بعدي جريان اين ضمّ جناح است تاكنون روشن شد كه دست گاهي به عصا ميرسد به اذن خدا, عصا مار ميشود دوباره همين دست به مار ميرسد ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[3] به صورت عصا در ميآيد. همين دست به بغل ميرود به اذن خدا ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾[4] اين هم به عنايت الهي است جناب قرطبي در تفسير الجامع لأحكام القرآن گفتند ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾ منظور از اين دست, دست راست است براي اينكه جناح در طرف چپ بدن است ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اين جناح چون طرف چپ است بنابراين منظور از اين دست, دست راست است دليلي نياوردند كه جناح, قسمت چپ را ميگويند[5] جناح يعني پهلو حالا گاهي راست گاهي چپ, از كجا استفاده ميشود كه جناح آن پهلوي چپ است اين برهان ندارد براي اينكه جيب يعني يقه, در سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت كه ﴿وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ﴾[6] يعني اين زنها روسري را كه به سر ميگذارند بايد ادامه داشته باشد تا يقه اينها را بگيرد نه «وليضربنّ بخمرهنّ علي جيودهنّ» كه با دال باشد يعني گردن را بپوشاند بلكه جَيب را بپوشانند يعني از پشت، گردن, از جلو، سينه پوشيده بشود ﴿وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ﴾ خِمار و روسري را كه روي سر ميگذارند سر پوشيده، جَيْد گردن، از پشت پوشيده, جيب يقه از جلو پوشيده. جَيب يعني يقه اين قسمت جلو يعني سينه آن وقت از كجا معلوم ميشود كه منظور از اين دست, دست راست است چون جَيب به معناي پهلوي چپ است اين سخن ايشان ظاهراً مستدل نيست.
نقد بيان علامه طباطبايي(ره) در تفسير كريمه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
ميماند اين ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾[7] چند وجهي را ملاحظه فرموديد سيدناالاستاد ذكر كردند نپذيرفتند خودشان اين وجه را قبول كردند كه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ در قبال راه رفتن متبختران است افراد متبختر كساني كه با فخرفروشي حركت ميكنند دو طرف دستشان پهلويشان باز است با اين وضع حركت ميكنند متبخترانه اگر كسي خواست متواضعانه حركت كند اين دستها را به پهلو ميچسباند اين طور نيست كه بخواهد متبخترانه حركت كند[8] اين سخن درست است ميتواند كنايه از تواضع باشد ولي ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ با آن سازگار نيست اين ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ نشان آن است كه براي اينكه از ترس نجات پيدا كني چنين كاري بكن در آنجا كه فرمود: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ اين نشانه تواضع است يا وقتي به پسر و دختر ميگويد در برابر پدر و مادر پير ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[9] اين نشانه پر پهن كردن است و تواضع و فروتني.
آراي گوناگون در تفسير كريمه﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ و بيان قول صائب
اما اينجا ميفرمايد: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اين نشان آن است كه حادثههاي غير مترقّب و سهمگيني براي وجود مبارك موساي كليم در آن شب تار پيش آمد يكي اينكه عصا بالأخره اژدها شد و اژدها به حالت اول برگشت يكي اينكه دست در بغل گذاشت و بيضا شد اين تحوّلاتي كه در بدن ايجاد ميكند ترهيبي, تخويفي, در انسان ايجاد ميكند فرمود جناحت را به خودت نه اينكه جناح راست را به چپ يا جناح چپ را به راست ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ يعني خودت را جمع بكن ديگر نترس اين ترس مربوط به خصوص آن عصا نيست بعد از جريان يد بيضاست اين تحوّل بالأخره هراسي ميآورد كه اين چه وضعي است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ با همين گفتن, اين ايجاد ميشود اين دستور تشريعي نيست كه مولايي به عبدش بگويد نترس تكليف بكند همين افاضهٴ تكويني است كه با اين خوف برطرف ميشود اينكه گفته ميشود اولياي الهي خوف و ترس ندارند اين دو بخش است يك بخش به عنايت الهي است كه وعده خداست كه اولياي الهي هراسي ندارند ترسي ندارند براي اينكه ـ انشاءالله ـ از جهنم نجات پيدا ميكنند از بهشت برخوردارند از شكست مصوناند پيروزي نصيب آنها ميشود ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[10] و مانند آن اما وظيفهاي براي خود اين وليّ الهي است اين همواره بين الخوف و الرجا بايد به سر ببرد وعده الهي اين است كه اينها در معاد ترسي ندارند (يك) در دنيا پيروزند (دو) اما وظيفه شخص مؤمن و وليّ آن است كه هميشه بين الخوف و الرجا به سر ببرد اين طور نيست كه مطمئن باشد چون هر لحظه ممكن است اوضاع عوض بشود پس ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[11] اين خبر نيست كه گزارش بدهد كه اوليا اين طور نيستند اين جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا شده و وعده است كه اينها نبايد هراس داشته باشند براي اينكه خطري اينها را تهديد نميكند و اما روايات فراواني هست بخشي از آيات هم همين را تأييد ميكند كه مؤمن لا يزال، بين خوف و رجا به سر ميبرد انسان كه اطمينان ندارد. اين ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ ميتواند اين معنا باشد اين معنا نه آن است كه در الميزان آمده نه آن است كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان فرموده[12] نه آن سه وجهي است كه مرحوم سيدناالاستاد ذكر كردند و رد كردند اين تحوّلي كه در تو پيدا شد خودت را جمع كن جناح راست را به چپ يا جناح چپ را به راست نيست جناح خودت را به خودت منضم بكن يعني خودت را جمع بكن چه هراسي داري؟! اين ضميمه كردن تعبير ديگري از طمأنينه داشتن است يك انسان مطمئن, آرام است يك انسان مضطرب, شناور و لرزان است اين لرزه اين اضطراب اين پراكندگي اين نشانه جمع نبودن است حواسش جمع نيست فكرش پريشان است فرمود اين كار را نكن خودت را جمع بكن هيچ هراسي هم نداشته باش.
مضطرب نباش آرام باش مطمئن باش اين تحوّلي كه پيدا كردي, حقيقتي است به سود تو, به سود دين و مانند آن, اينكه ميبيني دستت وقتي از بغل در آوردي روشن ميشود دوباره عادي ميشود اينها نگرانت نكند حواست جمع باشد مطمئن باش با اين طمأنينه حركت كن لذا وجود مبارك موساي كليم در كمال طمأنينه در كمال شهامت, حرفهايش را زده كه در بحث ديروز حرفهايش گذشت.
استدلالهاي متقابل فرعونيان و حضرت موسي(عليه السّلام)
فرعون آمده گفته كه اين سِحر است يعني آلفرعون, ملأ, همه اينها گفتند اين سِحر است (يك) در اين مملكت ساحر كم نيست دو: فرق تو با ساحران آن است كه آنها راست ميگويند تو ـ معاذ الله ـ دروغ ميگويي آنها ميگويند سِحر است تو ميگويي معجزه است فِريهاي را روي اين سِحر گذاشتي ﴿مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ (يك) ﴿مُفْتَريً﴾ (دو) بعد هم گفت ما اين حرفها را از گذشتهها به ياد نداريم معيار ما در قبول و نكول, در تصديق و تكذيب، حرفِ گذشتگان است اگر آنها چيزي را گفتند ما ميپذيريم چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[13] چيزي را نگفتند ما نميپذيريم ميگوييم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ يك سَلفيّت مذمومي هم اينها داشتند موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود نه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ درست است نه ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ درست است شما ببينيد برهان چيست حرف اول را ذات اقدس الهي ميزند (يك) خدا ميداند كه من از طرف او براي هدايت شما آمدم (دو) نشانه, اينكه, گواهي او و خطّ او و نامه او و پيام او به دست من است (سه) اين دو پيام هم نقد است يكي عصا يكي يد بيضا (چهار) من از طرف او آمدم به همين دو نشانه.
مراد از﴿شَهِيداً﴾ در استدلال نبي اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من از طرف او آمدم براي اينكه امضاي او نزد من است خطّ او نزد من است نامه او نزد من است ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[14] نه ﴿شَهِيداً﴾ يعني «عليما» چون اگر كسي بگويد خدا ميداند, اينكه دعوا را تمام نميكند كسي ميگويد من پيغمبر, يكي ميگويد دروغ ميگويي, بگويد خدا ميداند, خب خدا ميداند او ميگويد خدا نميداند, اين نيست, اينكه برهان نشد اينكه دليل نشد ﴿شَهِيداً﴾ نه يعني «عليماً» ﴿شَهِيداً﴾ يعني گواه, خدا گواهي ميدهد كه من از طرف او آمدم براي اينكه كتاب او دست من است نامه او دست من است امضاي او دست من است خط او دست من است ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ اگر كسي بگويد خدا ميداند كه من عالِمم اين معنايش ترك مخاصمه است كفايت مذاكرات آن هم ميگويد نه, خدا نيست اينكه احتجاج نيست احتجاج وقتي تام است كه آنها كه ميگويند: ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ اين بگويد نه, من رسولم ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ خدا گواه است نه خدا عليم است به چه دليل گواه است؟ براي اينكه نامه او نزد من است خب اين ميشود حجّت بالغه.
مقصود از عالم بودن خداوند ، در برهان موساي كليم
وجود مبارك موساي كليم هم فرمود خدا ميداند, خدا ميداند يعني در اينجا داوري كرده اين محكمه را خدا اداره كرده براي اينكه كارِ او به دست من است معجزه كارِ اوست ديگر منتها به دست وليّ او ظاهر ميشود فرمود پروردگار من ﴿أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِنْدَهُ﴾ او ميداند چه كسي از طرف او آمده و شهادت هم داده آنها گفتند نه, اين ـ معاذ الله ـ سِحر است و اينها.
عصاره سخنان حضرت موسي(عليه السّلام) با فرعونيان
﴿قَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِندِهِ﴾ (يك) بعد هم خيال نكنيد يك مسئله علمي باشد من بگويم پيامبر هستم شما بگوييد پيامبر نيستيد مسئله خاتمه پيدا كند ما با شما كار داريم با جامعه شما با حكومت شما با سياست شما با وضع زندگي شما كار داريم و سرانجام ما هم پيروزيم و سرانجام شما هم شكست ميخوريد اين سه, چهار مطلب را با همين جمله بيان كرده خدا أعلم است داور محكمه است براي اينكه گواهي را به دست من داده علامتش را به دست من داده و من هم با شما كار دارم و در اين صحنه ما پيروزيم و شما هم شكست ميخوريد اين سه, چهار جمله را گفته فرمود: ﴿وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ چه در دنيا چه در آخرت چه مجموع دارين پيروزي براي مردان مُحق است ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ اين عصاره فرمايش حضرت موسي(سلام الله عليه).
مراد فرعون از ادعاي ربوبيّت
كاري كه فرعون كرد در جريان آن مسابقه و اينها مطلب ديگر است فرعون ادّعايي دارد ميگويد كه من ربّم منظور از اين رب, آفريدگار يعني خالق آسمان و زمين نيست منظور از رب, ربّالعالمين يعني كسي كه كلّ جهان را دارد اداره ميكند نيست چون آنها ميدانند كه آسمان و زمين قبل از فرعون بود بعد از فرعون هست منظور از رب يعني پرورنده اين جامعه, اين جامعه را من بايد اداره كنم فكر من, انديشه من همان است كه جامعه را ميتواند اداره كند ﴿مَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾[15] بيش از اين ادّعايي نداشت اينكه ميگويد من ربّم يعني پرورش شما با قانون من است با فكر من است همين نه اينكه من شما را خلق كردم يا من آسمان و زمين را خلق كردم خودش هم كه بتپرست بود كه در آيات قبل خوانديم به فرعون گفتند كه اگر موسي(سلام الله عليه) را رها كني ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[16] اينكه ميگفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾[17] اينكه ميگفت: ﴿مَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ يعني سعادت شما در اين است كه مطابق فكر من كشورتان را اداره كنيد, همين! از من اطاعت كني.
وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه اين حرف را زد او آمده يك مطلب ميانهروي را مطرح كرده بعد آن داعيه اصلي خود را از ياد نبرده اين نه تنها گفته دين شما را من بايد تنظيم كنم دين يعني قانون اداره مملكت, من بايد اداره كنم ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ ميگفت غير از من كس ديگري نيست ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ من غير از خود الهي نميبينم اين ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ يعني «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود» من كه نميبينم يعني نيست ديگر, گرچه سيدناالاستاد اين را نپذيرفتند[18] ولي اين قابل قبول است.
عدم سريان قاعده «عدم الوجدان لايدلّ علي عدم الوجود» درباره خداي سبحان
يك وقت است كه ما ميگوييم «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» خب حالا شما نيافتي اين دليل نيست كه وجود ندارد اين جريان «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» اين يك چيز حقّي است اما در حوزه امكان يعني يك موجود محدود ممكن اگر چيزي را نيابد دليل نيست كه آن نيست زيرا ممكن است اين شيء در جاي ديگر باشد و اين امر محدود نتواند به آن دسترسي پيدا كند پس «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» ولي اگر اين حرف براي كسي بود كه محيط مطلق بود مثل خدا, خدا اگر بفرمايد من نيافتم يعني نيست, من نميدانم يعني نيست چون خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[19] است معدومِ محض كه شيء نيست اين معدومِ محض لفظي است كه مفهومش در ذهن ترسيم ميشود اما زيرش خالي است اگر كسي بگويد خدا آيا ميداند يا نه بايد بگوييم چه چيزي را ميداند بايد شيئي باشد كه خدا آن را بداند علم يعني ظهور علم يعني كشف چيزي را روشن بكند لا شيء محض را كه نميشود روشن كرد لذا ذات اقدس الهي در چند قسمت از آيات قرآن دارد كه اين شركي كه اينها ميگويند براي خدا شريك قائل شدند خدا نميداند ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ اين مضمون هم در سورهٴ مباركهٴ «يونس» است هم در سورهٴ مباركهٴ «رعد»[20] يعني شما مشركين حرفي داريد ميزنيد كه خدا نميداند, خدا نميداند يعني نيست اگر سخن از عدم الوجدان الهي است اين قطعاً يدلّ علي عدم الوجود همين حرف بلند را فرعون دارد ادّعا ميكند در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه هجده به اين صورت است ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ شما داريد مطلبي را گزارش ميدهيد كه خدا نميداند شما ميگوييد بتها شريك الهياند شما ميگوييد اينها ارباب ما هستند خب اين را خدا نميداند يعني نيست اين همان است كه فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾[21] اگر شما كلمه رب را بر اين صنم و وثن اطلاق كرديد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ اسمِ بيمسمّاست يعني كلمه رب اين راء و باء مضاعف اين لفظ اين مفهوم جايش خالي است شما هر چه در خارج بگرديد صنم و وثن رب نيستند اسم بيمسمّا هستند و خدا ربوبيّت اين صنم و وثن را نميداند يعني اين نيست پس عدم الوجدان درباره ممكنات «لا يدلّ علي عدم الوجود» ولي درباره ذات اقدس الهي «يدلّ علي عدم الوجود» اين خاصيّت محيط بودن, چنين ادّعاي بلندي را فرعون دارد ميگويد من غير از خودم خدايي نميدانم ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾.
مشابه تعبيري كه در سورهٴ «يونس» هست در سورهٴ مباركهٴ «رعد» هم هست؛ در سورهٴ مباركهٴ «رعد» به اين صورت بيان شده آيه 33 اين است ﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ﴾ ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ﴾ شما چيزي را داريد در برابر خدا ميگوييد كه خدا نميداند يعني نيست, معدوم مطلق است چنين ادّعاي تندي را فرعون دارد ميگويد: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾. بنابراين ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ يعني غير از من كس ديگري نيست گاهي از راه انصاف بخواهد محكمه را به سود خود بگرداند بگويد من نميدانم, چنين اطلاعي ندارم.
نقد ديدگاه علامه طباطبايي(ره) در تفسير كريمه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾
سيدناالاستاد ميفرمايد اين معنا با ذيل آيه سازگار نيست[22] براي اينكه در ذيل آيه نشان ميدهد كه او شك دارد لذا به هامان گفته است كه قصري درست كن كه ما برويم بالاي قصر ببينيم در آسمانها خبري هست يا خبري نيست چون ذيل آيه نشانهٴ شكّ فرعون است پس اين ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ معنايش اين نيست كه يقيناً غير از من كس ديگري نيست خب فراز و نشيبهاي فراواني در گفتهها هست آن كسي كه ميگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[23] اين وقتي گفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم﴾ يعني غير از اين كس ديگري نيست وقتي وجود مبارك موساي كليم هم گفت من از طرف ربّ العالمين آمدم در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين مضمون گذشت كه فرعون گفت اين حرف, حرف آدمهاي ديوانه است[24] مگر غير از من كس ديگري رب است؟! كسي كه موساي كليم را ـ معاذ الله ـ به جنون متّهم ميكند ميگويد اين حرف, حرف ديوانههاست يعني من يقين دارم غير از من كس ديگري نيست آن وقت اگر در جملههاي بعدي يعني در ذيل آيه آن سخن را دارد اين براي آن است كه در محكمه عمومي در انظار عمومي كه سخن از ملأ است انحاي گوناگون احتجاجات رد و بدل ميشود اينجايي كه گفت: ﴿إِنِّي لَأَظُنُّهُ﴾ معنايش اين نيست كه من قدري احتمال ميدهم او درست بگويد اين صد درصد او را كاذب ميداند براي اينكه گفت تو مجنوني اينكه گفت اين سِحر است به گمانِ خود يقين داشت اينكه گفت تو مجنون هستي به گمان خود يقين داشت اينكه گفت اينها توطئه كردند ميخواهند ما را از وطنمان آواره كنند[25] به گمان خود يقين داشت اينكه گفت: ﴿إِنِّي لَأَظُنُّهُ﴾ من گمانم اين است يعني من يقين دارم.
درخواست متوهمانه فرعون جهت رويت خداوند
پس اينكه وجود مبارك موساي كليم اين مطلب را گفت او گفت اين كار را انجام بدهيد من ميخواهم تحقيق بيشتري بكنم ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ بعد به هامان كه وزير او بود دستور داد ﴿فَأَوْقِدْ لِي يَا هامَانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَل لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ سطح فكر آنها در معرفتشناسي همين حس و تجربه بود گفت كورهاي فراهم كن كه ما اين خشتها را به صورت آجر در بياوريم تا بتوانيم قصر رفيع بسازيم آن قصر اگر شيشهاي باشد نظير آنچه وجود مبارك سليمان داشت و ميگفتند صرح, صرح يعني شفاف و روشن ميگويند اين مطلب را تصريح كرده يعني روشن كرده آن قصري كه درون و بيرونش شيشهاي است پيداست صرح ممرّد است اگر يك برج بلندي باشد كه بالاي آن خيلي شفاف و روشن باشد انسان بتواند فضاي ديد بهتري داشته باشد ميگويند صرح يعني بالاي آن تصريح ميكند شفاف ميكند روشن ميكند گفت يك برج محكم مُتقن صرحگونه بساز كه من بروم پشتبام ببينم خدا هست يا نيست اينها بر اساس ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[26] كه معرفت حسّي و تجربي است كه كف دانش است سخن ميگفتند علم و دانش از معرفت حسّي و تجربي پايينتر ما نداريم ضعيفترين, پايينترين علم, علم تجربي است بعد نيمهتجربي است بعد تجريدي فلسفه و كلام است بعد تجريدي عرفان است بعد شهودي است چون در علوم تجربي مستحضريد كه يقين بسيار كم است برهان در رياضيات است و بالاتر از رياضي، اينها در كف دانش بودند حرفهاي بنياسرائيل اين بود كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا ميگفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[27] همين فكر غالب در مصر براي فرعون هم بود فرعون هم گفت صرحي بساز برجي بساز كه بالايش خيلي شفاف و روشن باشد من ببينم آنجا كسي هست به نام خدا يا نه يا آنجا رصدخانه درست كنيم ﴿لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ﴾[28] ببينيم در آسمانها خدايي هست يا نه, بالأخره از محدوده حس و تجربه نميتوانم بگذرم بعد پاسخ متقنش را وجود مبارك موساي كليم ميدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 51.
[2] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.
[3] . سورهٴ طه, آيهٴ 21.
[4] . سورهٴ طه, آيهٴ 22; سورهٴ نمل, آيهٴ 12; سورهٴ قصص, آيهٴ 32.
[5] . الجامع لأحكام القرآن, ج14, ص285.
[6] . سورهٴ نور, آيهٴ 31.
[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 32.
[8] . الميزان, ج16, ص34.
[9] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 24.
[10] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 21.
[11] . سورهٴ يونس, آيهٴ 62.
[12] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص149.
[13] . سورهٴ زخرف, آيات 22 و 23.
[14] . سورهٴ رعد, آيهٴ 43.
[15] . سورهٴ غافر, آيهٴ 29.
[16] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 127.
[17] . سورهٴ غافر, آيهٴ 26.
[18] . الميزان, ج16, ص38.
[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.
[20] . سورهٴ رعد, آيهٴ 33.
[21] . سورهٴ نجم, آيهٴ 23.
[22] . الميزان, ج16, ص38.
[23] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[24] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 27.
[25] . ر.ك: سورهٴ طه, آيهٴ 57.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.
[27] . سورهٴ نساء, آيهٴ 153.
[28] . سورهٴ غافر, آيات 36 و 37.