اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (30) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَي أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ (32) قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (33) وَأَخِي هَارُون هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (35)﴾
مفاد محور وحي به حضرت موسي(عليه السّلام) در کوه طور
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از گذراندن آن دوران هشت يا ده سال در خدمت شعيب، از مدين به طرف غرب مدين يعني مصر حركت كردند و خب ظاهراً شب بود راه را هم آشنا نبودند هوا هم سرد بود از بالاي يك درّه، نوري ديدند به همراهانش فرمود شما اينجا بمانيد من بروم اگر كسي هست كه راهبلد باشد از او راهنمايي بگيرم اگر راهبلدي آنجا نيافتم از آتش مقداري بياورم شما گرم بشويد كه بحثش گذشت. وقتي كه به اين منطقه آمد آن بقعه, بقعه مبارك بود وادي بود يعني درّه در آن درّه كه بقعهاي داشت كه آن بقعه مبارك بود درختي بود در قسمت راست اين وادي از حجاب درخت, اصول دين را شنيد كه اجمالش در سورهٴ «قصص» است تفصيلش در سورهٴ «طه» گذشت آنچه در اين سوره يعني سورهٴ «قصص» به طور اجمال بيان شد اين است كه ندايي كه به موساي كليم(سلام الله عليه) داده شد اين بود كه ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ اما در سورهٴ مباركهٴ «طه» كه مبسوطاً گذشت اين اصول بيان شده آيه يازده به بعد سورهٴ «طه» اين بود فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي ٭ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي ٭ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي ٭ إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي﴾ در سورهٴ مباركهٴ «طه» اصول كلي دين و جريان نماز مطرح شد توحيد مطرح شد وحي و نبوّت مطرح شد ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا﴾ مطرح شد ﴿فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ اما آنچه در اين سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده است فقط اصل توحيد است كه فرمود: ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾.
تفاوت تعبير سور طه و قصص درباره معجزات حضرت موسي(عليه السّلام)
آنچه درباره دو معجزه عصاي موسي و يد بيضا در سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت اينجا همان دو مطلب با يك عبارت ديگري بيان شده در سورهٴ مباركهٴ «طه» به صورت سؤال و جواب بيان شده كه ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي ٭ قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي﴾[1] وقتي فرمود: ﴿أَلْقِهَا يَا مُوسَي﴾, ﴿فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾[2] در سورهٴ «قصص» سخن از سؤال و جواب نيست مستقيماً فرمود: ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ﴾, ﴿فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ﴾ يك مقدار فاصله گرفت و برنگشت كه جلوي اين مار بيايد و دست به مار بزند ما به موساي كليم گفتيم خدا به موساي كليم فرمود: ﴿أَقْبِلْ﴾ پس رو برنگردان ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نترس براي اينكه تو از هر نظر در امنيتي، اين يك معجزه است, آنجا كه فرمود: ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[3] به صورت مبسوط در سورهٴ «طه» بود و اينجا آن قسمت ذكر نشد.
معجزه يد بيضا
معجزه ديگر اين بود كه به موساي كليم فرمود: ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾ دست را در بغل بگذار اين دست وقتي از بغل و كنار صدر مشروحت وقتي بيرون ميآيد خيلي شفاف و روشن ميشود ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ گاهي ممكن است دست در اثر بيماري برص و مانند آن سفيد بشود فرمود اينچنين نيست اين بيماري نيست اين كرامتي است نظير آنچه درباره وجود مبارك زكريا گذشت كه زبان مطهّرش سه روز بند آمد ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ﴾ اما ﴿سَوِيّاً﴾[4] يك وقت است انسان زبانش در اثر بيماريها بند ميآيد يك وقت در اثر كرامت و معجزه است فرمود اينكه زبانت بند ميآيد نميتواني حرف بزني ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ﴾ اما ﴿سَوِيّاً﴾ تو مستوي هستي سالم هستي صحيح هستي ولي نميتواني حرف بزني به دليل اينكه ذكر ميگويي عبادت ميكني با خدا مناجات ميكني ولي با مردم نميتواني حرف بزني اين معلوم ميشود بر اساس كرامت است.
ديدگاه زمخشري در تفسير كريمه﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
مطلب مهم اين است كه اين ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اين يعني چه اين به چه چيزي برميگردد؟ چند قول در مسئله است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بعد از نقل آنها هيچ كدام از آنها را نپذيرفت.[5] زمخشري در كشاف مطلبي دارد كه فخررازي در تفسير كبير ميگويد اين أحسن و بهترين تأويلي است در تفسير اين آيه[6] آنچه آنها معنا كردند اين است كه وقتي وجود مبارك موساي كليم اين عصا را انداخت عصا به صورت مار در آمد حضرت دستش را اينچنين كرد كه علامت ترس بود انساني كه از چيزي ميترسد اين دستها را باز ميكند وحي الهي اين است كه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ﴾ اين دستها را جمع بكن نترس اين مار كاري به تو ندارد پس حضرت دست را به خاطر ترس باز كرده بود خدا فرمود دستت را جمع بكن.[7] تفاوتي كه بين سورهٴ مباركهٴ «طه» و «قصص» است اين است كه در سورهٴ «طه» آيه 22 به اين صورت است ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ﴾ دستت را به طرف جناحت ضميمه بكن, ببر، اين جناح چيست مضموم چيست مضمومإليه چيست، مضموم اينجا يد است به تعبير زمخشري منظور دست راست است ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ﴾ يعني دست راستت را به طرف جناح ببر در سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ﴾ جناحت را به اين طرف بياور جناح را ايشان به قرينه آن يد, دست چپ گرفته و يد را دست راست گرفته دست راستت را به دست چپ, دست چپ را به دست راست يعني اين طور بغل بزن,[8] آرام باش اين طور نكن دستت را باز بكني علامت ترس كه از مار بترسي و نگران باشي. پس منظور از يد در سورهٴ «طه» دست راست است منظور از جناح در سورهٴ «قصص» دست چپ است يعني اين دست چپ را ضميمه دست راست بكن دست راست را ضميمه دست چپ بكن اين طور باش كه نشانه آرامش است نه اين دستها را باز كني كه نشانه ترس است.
نقد علامه طباطبايي(ره) بر تفسير زمخشري
اين تعبيري كه جناب زمخشري در كشاف دارد و مورد پذيرش سيدناالاستاد نيست و مورد پذيرش فخررازي در تفسير كبير است آيا اين تام است يا تام نيست؟ چرا سيدناالاستاد نقد ميكنند ميگويند اين نميتواند مراد باشد فرمايش سيدناالاستاد اين است كه اگر اين ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ مربوط به جريان مار شدن عصا باشد كه وجود مبارك موساي كليم وقتي ديد اين عصا به صورت مار در آمد دستها را باز كرده علامت ترس بود اين نبايد فاصله باشد بايد بلافاصله بعد از جريان مار شدن اين قسمت ضَمّ يد باشد در حالي كه اينجا فاصله شد يعني قسمت مار شدن گذشت نوبت يد بيضا رسيد بعد از يد بيضا ميفرمايد: ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ﴾[9] آنچه در محلّ بحث است در سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است آيه 31 اين است ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ﴾ كه اين علامت ترس بود ﴿يا موسيٰ أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ﴾ پس جريان هراسان شدن موساي كليم تمام شد براي اينكه خدا وحي فرستاد نترس تو در امنيّت و اماني. بعد در آيه 32 قسمت يد بيضا مطرح شد ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ بعد از اين فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ جريان يد بيضا كه رعبآور نيست جريان مار شدن عصا كه رعبآور است گذشت اگر اين ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ﴾ بعد از آن جريان مار شدن و قبل از جريان يد بيضا ذكر ميشد ممكن بود توجيه زمخشري و مانند آن درست باشد اما وقتي بعد از جريان يد بيضا ذكر شد فاصله اين يد بيضا نميگذارد كه اين ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ﴾ به قسمت مار شدن تماس بگيرد بايد معناي ديگر براي آن ذكر كرد. اين عصاره نقد سيدناالاستاد است نسبت به آنها.
عدم ارتباط كريمه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ با هراس حضرت موسي
لكن اين ضمّ جناح گرچه اين جا ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ آمده ولي در سورهٴ مباركهٴ «طه» آن براي هراس از مار نيست فرمود دستت را به جناح، به بغل بگذار تا روشن برگردد شفاف در آيد آيه 22 سورهٴ «طه» ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ آن اصلاً كاري به اين ندارد يك وقت است انسان ميگويد وقتي وجود مبارك موساي كليم ديد عصا مار شد دستها را بيرون آورد اين طور علامت ترس بود بعد آيه آمد كه شما دست را ضميمه خودت بكن نترس اما در سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمود دستت را به جناحت بگذار تا بيضا و شفاف بيرون بيايد اين كاري به جريان ترس از مار ندارد فرمود دستت را به بغل بگذار ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ آن وقت اين جناح يعني پهلو ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾.
نقدي ديگر بر كلام زمخشري
آنكه زمخشري معنا كرده گفته ما يك مضموم داريم يك مضمومإليه؛ مضموم دست راست است مضموماليه دست چپ است[10] جناح يعني بال, دست انسان هم به منزله بال اوست پرنده جناح دارد انسان دست, كاري كه پرنده با بال ميكند انسان با دست ميكند اين تعبيري كه جناب زمخشري ذكر كرد اين نميتواند تام باشد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» دارد ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ معلوم ميشود جناح يعني پهلو همين تعبيري كه در سورهٴ «قصص» آمده ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾ منظور از اين جناح همان جَيْب است يعني پهلو, دستت را به پهلو بگذار بيضا در ميآيد دستت را بگذار بغلت ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ اينكه بعدها بزرگان گفتند دست را به جِيب ببري چيزي به دستت نميآيد دست را به جَيب ببري ميشود ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ از جِيب كسي از كيف كسي دست روشن نميشود اگر جَيب و صدر مشروح پيدا كردي دست به جَيب زدي ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ به هر تقدير كوشش و سعي جناب زمخشري به جايي نميرسد براي اينكه اينها دو مسئله جداي از هم است در سورهٴ «طه» كه دارد ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ﴾, ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ مطرح است سخن از خوف نيست نفرمود دستت را به دست ديگر بگذار اين طور باش تا علامت آرامش باشد فرمود دستت را به جناحت بگذار ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ آن جناح كه نميتواند به معني دست باشد براي اينكه با آيه سورهٴ مباركهٴ «قصص» سازگار نيست آيه سورهٴ «قصص» اين است كه ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾ ما اين جناح را بايد به معني پهلو بگيريم كه با جَيب هماهنگ باشد.
بيان لطيف شيخ طوسي در تفسير كريمه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
عمده آن است كه در محلّ بحث اين جمله آمده فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اين نشان ميدهد كه به جريان ترس وابسته است يعني به همان قصّه مار وابسته است در اين صحنه اين ضمّ يد به جناح ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ نشان آن است كه اين دستها را به پهلو بگذار يا به هم بگذار كه نترسي اين كنايه است تعبير لطيف شيخ طوسي(رضوان الله عليه) دارد كه اين منظور اين نيست كه دستها را روي هم بگذار بلكه همان طوري كه در بخش بعدي يعني آيه 35 همين سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾ ما بازويت را به وسيله برادرت تقويت ميكنيم كه اين يك امر كنايي است نه امر فيزيكي, جريان ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ هم يك امر غير فيزيكي است يعني دلت را نزد خودت بياور جناح يعني پهلو يعني قلب يعني سينه اينكه قلبت, سينهات, پهلويت مثل اينكه از تو فاصله گرفته اين را به خودت بياور آرام باش[11] اينچنين نيست كه منظور يك كار فيزيكي باشد كه حالا دست را به پهلو بگذار و مانند آن, آنكه دست را به پهلو ميگذاري يا به سينه ميگذاري ﴿تَخْرُجْ بَيْضَاءَ﴾ آن امر ظاهري است درست است اما اينكه فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾ كنايه است سيدناالاستاد ميفرمايد اينكه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اين معناي كنايي است همان طوري كه ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[12] آمده منظور اين نيست كه بال پهن كن منظور آن است كه متواضع باش يك انسان متكبّر متبختر باد به غبغب ميكند دستها را باز ميكند با اين وضع حركت ميكند يك انسان متواضع دستها را جمع ميكند به خودش ميچسباند فرمود آن طور نباش كه مثل انسان متكبّر متبختر دستها را فاصله بدهي حركت كني بلكه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ يعني متواضعانه زندگي كن متواضعانه حركت كن[13] پس سخن از آن كار فيزيكي نيست آنچه زمخشري گفت آن نميتواند باشد آنچه فخررازي تحسين كرده آن نميتواند باشد.
تفسير صحيح كريمه ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اين ميتواند يك امر كنايي باشد يعني هم ترس شما برطرف ميشود هم ضعف شما برطرف ميشود ضعف شما به وسيله داشتن يك وزير و معاون خوب برطرف ميشود, ترس شما به وسيله اينكه يد بيضا پيدا كردي و اينكه آن مار شدن عصا و برگشتنش در اختيار شما هست برطرف ميشود كه ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾ خب اين ميتواند يك معناي كنايي باشد ترس را از يك راه برطرف ميكند ضعف را از راه ديگر برطرف ميكند ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَان﴾ اين معلوم ميشود كه به هر دو رابطه دارد اين طور نيست كه يك چيز بيگانه باشد يعني ما ترسزدايي كرديم هم قدرت يد بيضا به تو داديم هم قدرت اينكه عصا را مار كني دوباره به حالت اوّلي برگرداني به تو داديم ﴿فَذَانِكَ﴾ يعني اين دو ﴿بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ﴾ برهان اعم از حضوري و حصولي, ذهنی و عيني اينها خواهد بود اينها را بگير ﴿إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ﴾ اين دو معجزه را بگير, مأموريتي داري كه براي هدايت فرعون و ملأ او حركت كني ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ﴾.
مشكلات حضرت موسي جهت رويارويي با فرعون
وجود مبارك موساي كليم عرض كرد من چند مشكل دارم يكي اينكه سابقه قتل دارم آنها كه مرا به عنوان يك رهبر مذهبي نميپذيرند چون ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾[14] آن سابقه قتل قِبطي باعث ميشود كه آلفرعون عليه من بشورند ثانياً اينكه با اژدها نميشود مردم را هدايت كرد با اژدها مردم را ساكت ميكنند اما ساكن نميكنند آنچه مردم را ساكن ميكند بيانات علمي است من حرفهاي خوب ميزنم اما برادرم يعني هارون ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ من تا چه وقت ميتوانم با اژدها مردم را ساكت كنم اصلاً مگر ميشود با ترس جامعه را آرام كرد با ترس هرگز جامعه ساكن نميشود ساكت ميشود فرمود من حالا بر فرض، يد بيضا نشان دادم بر فرض اژدها آوردم مگر مميشود جامعه را با ترس اداره كرد من اگر بخواهم در افكار جامعه, علوم جامعه, اخلاق جامعه اثر بكنم بايد حرفهاي عالمانه بزنم حرفهاي عالمانه هم طوري باشد كه مردم را خسته نكند برادرم ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ اين هنر ادبي است كه ميتواند جامعه را اداره كند اين سخن است اين گفتار است اين نوشتار است اين نثر خوب است اين نظم خوب است كه ميتواند جامعه را هم ساكن كند هم ساكت كند اينها را وجود مبارك موساي كليم پيشنهاد داد و خداي سبحان فرمود بله حق با توست من اينها را هم تأمين ميكنم ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ من آن طور نيستم كه نتوانم سخن بگويم اصل فصاحت را دارايم اما ميدانيد كسي بخواهد مسير فكر كشوري را عوض بكند يك ادبيات شفاف و روشن ميخواهد يك هنر خوبي ميخواهد هنر گفتاري, هنر نوشتاري و مانند آن ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي﴾ اين كمك من باشد مرا تصديق كند حرفهاي مرا به جامعه منتقل كند حرفهاي جامعه را به من منتقل كند اگر مناظره است حضور پيدا كند اگر مباحثه است حضور پيدا كند اگر همايش و سخنراني است حضور پيدا كند چون قدرت بيان او خوب است از من افصح است اين كسي كه پشت سر آدم مينشيند اين دو تركه مينشينند اين را ميگويند رِدء ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً﴾ يعني دنبال من باشد كمك من باشد اينها كه دو تركه مينشينند ميگويند اين ردء اوست رِدف هم ميگويند ﴿رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ براي اينكه سابقه قتل هم كه دارم از طرفي هم سوابق فراواني، اينها در بتپرستي دارند قدرت هم دست اينهاست ثروت هم دست اينهاست آن جاهليّت هم كه دامنگير اينها شده خب من چطور اوضاع اينها را عوض كنم اما كسي داشته باشم كه عالِم باشد حكيم باشد مؤمن باشد متّقي باشد حرف مرا تصديق كند حرف مرا به جامعه منتقل كند سؤالهاي جامعه را به من منتقل كند اين خيلي كمك ميكند شرح صدر هم كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» از خدا خواست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ٭ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[15] هم مشكل مرا حل كن هم براي من ردء و كمك و معاون و وزير قرار بده در سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت وزير آن كسي كه وِزْر و ثِقل و بار سنگين مملكت به دوش اوست او را ميگويند وزير اگر بار سنگين مملكت را او نتواند حمل بكند ديگر وزير نيست ﴿وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ باشد همين طور است آنجا وجود مبارك هارون را واجد اين اوصاف معرفي كرد كه هارون برادر من است ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ٭ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[16] اين ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ يعني در مسئله وحي و نبوّت و رسالت و مكتبِ من, شريك من قرار بده.
سر تعبير از اهل بيت(عليهم السّلام) به شريك قرآن
اينكه ما به اهل بيت عرض ميكنيم «السلامُ عليك يا شريك القرآن»[17] به همين مناسبت است منهاي مسئله وحي تشريعي و نبوّت و رسالت، اينها عِدل قرآناند وقتي عِدل قرآن شدند «انت منّي بمنزلة هارون مِن موسي» درست در ميآيد هارون چه سِمتي و چه نقشي نسبت به وجود مبارك موساي كليم داشت؟ حضرت موسي به خدا عرض كرد كه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ آن نبوّت كه خود وجود مبارك هارون هم نبوّت داشت اگر وجود مبارك پيغمبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي»[18] منهاي مسئله نبوّت و رسالت وجود مبارك حضرت امير ميشود شريك وجود مبارك پيغمبر اگر شريك پيغمبر است «في غير النبوّة و الرسالة» صحيح است كه به ائمه(عليهم السلام) مخصوصاً حضرت حجّت بگوييم «السلامُ عليك يا شريك القرآن» چون آنجا با قرينه همراه است اگر حضرت امير به منزله هارون است كه است اگر هارون شريك موساست كه است پس حضرت امير شريك پيغمبر است شريك قرآن است «السلام عليك يا شريك القرآن» ميماند مسئله وحي تشريعي و نبوّت و اينها كه خب يقيناً استثنا شده فرمود: «إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه, آيات 17 و 18.
[2] . سورهٴ طه, آيات 19 و 20.
[3] . سورهٴ طه, آيهٴ 21.
[4] . سورهٴ مريم, آيهٴ 10.
[5] . الميزان, ج16, ص33 و 34.
[6] . ر.ك: التفسير الكبير, ج24, ص595.
[7] . الكشاف, ج3, ص408; التفسير الكبير, ج24, ص595.
[8] . الكشاف, ج3, ص409.
[9] . الميزان, ج16, ص34.
[10] . الكشاف, ج3, ص409.
[11] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص149.
[12] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 215.
[13] . الميزان, ج16, ص34.
[14] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[15] . سورهٴ طه, آيات 25 ـ 28.
[16] . سورهٴ طه, آيات 31 و 32.
[17] . اين تعبير در يكي از زيارتهاي حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) آمده است: اقبال الأعمال, ص712.
[18] . الكافي, ج8, ص107.