اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (30) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَي أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ (32)﴾
چگونگي آگاهي دختران چوپان از امانت داري حضرت موسي
نكاتي كه مربوط به مطالب گذشته است عبارت از اين است كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) براي دختران شعيب و تأمين آب گوسفندان آنها از چاه مدين آب كشيد سؤال اين است كه از كجا آنها به امين بودن موساي كليم پي بردند از قدرت او باخبر شدند اما از امانت او از كجا باخبر شدند كه گفتند: ﴿إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾[1] پاسخش اين است كه وجود مبارك موساي كليم را خدا به عنوان حكيمِ عليم معرفي كرد كه در آيه چهارده فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَويٰ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ كسي كه از حكم و حكمت الهي برخوردار است از علم الهي برخوردار است آثار حكمت و علم او در روش و منش و گفتار و رفتار او پيداست و دختران شعيب هم تربيتشده بيت وحي و نبوّتاند آنها هم بر اساس«اتقوا فراسة المؤمن فإنّه يَنظر بنور الله عزّ وجلّ»[2] از فِطانت برتري برخوردارند وجود مبارك موساي كليم در عين حال كه سعي كرد مسئله حجاب و عفّت محفوظ بماند مسئله پرهيز از اختلاط نامحرمها محفوظ بماند مسئله نوبت محفوظ بماند, با رعايت همه اين كارها در سريعترين وقت نياز دختران شعيب را برطرف كرد و ديگر با آنها حرف نزد و رفت كناري در سايهاي نشست ﴿ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ﴾ با خدا مناجات كرد ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[3] اين منش نشان داد كه او گذشته از قدرت بدني, از قداست روحي هم برخوردار است لذا دختر شعيب گفت: ﴿إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾.
تشابه مقاطعي از زندگي حضرت موسي با داستان حضرت موسي و خضر
مطلب دوم آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين داستان مبسوطاً گذشت كه وجود مبارك موساي كليم با خضر(سلام الله عليهما) سه جريان سؤالبرانگيز داشتند سؤال اول اين بود كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) ديد خضر(سلام الله عليه) آن كشتي را سوراخ كرده است ايشان سؤال كرد كشتي كه شما سوراخ كرديد آب نفوذ ميكند و كشتي را غرق ميكند اهلش را غرق ميكند اين چه كاري بود كه شما كرديد در جريان كشتن آن جوان هم خضر(سلام الله عليه) كه يكي از جوانها را در آن حادثه كشت وجود مبارك موسي(سلام الله عليهما) سؤال كرد ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[4] در جريان ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾[5] وجود مبارك موساي كليم به خضر(سلام الله عليهما) گفت: ﴿لَوْ شِئْتَ لأتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[6] اي كاش اجري ميگرفتي رايگان اين ديوار را بنا ميكني براي چيست اين سه جريان كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» مبسوطاً گذشت برخي از تفطّنهاي مفسّران گذشته هم بازگو شد كه همين سه جريان براي خود موساي كليم اتفاق افتاد ولي موساي كليم از آنها سخني به ميان نياورده و نميآورد. در جريان دريا خود موساي كليم در دوران كودكي بر اثر اينكه خدا به مادر موسي(عليهما السلام) وحي فرستاد كه اين را در صندوقچه بينداز ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[7] اين صحنه را عملاً آزمود يعني يك كشتي به درياي روان نيل فرستاده شد و سالماً برگشت خب كسي كه اين قدرت را از ذات اقدس الهي ميبيند و اين معجزه را از نزديك، خودش احساس ميكند چگونه از خضري كه عبد صالح خداست سؤالي دارد درباره اينكه اين كشتي را سوراخ كردي و ممكن است غرق بشود با اينكه خودش در دريا افتاد و نجات پيدا كرد. در جريان كشتن آن جوان هم كه خودش هم جواني را ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾[8] اين هم كشته شد در جريان ﴿لَوْ شِئْتَ لأتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ خودش هم كه رايگان براي دختران شعيب آب كشيد در سورهٴ مباركهٴ «كهف» مبسوطاً بيان شد كه آنچه بين موسي و خضر(عليهما السلام) رخ داد براي خود موسي(سلام الله عليه) به تنهايي رخ داد و راز و رمزش هم در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت.
درخواست غذا از خداوند توسط حضرت موسي(عليه السّلام)
مطلب بعدي آن است كه لابد اين رواياتي كه ذيل آيه است ملاحظه ميفرماييد چند روايت دارد كه ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ حضرت در آنجا سؤال كرد كه مشكل مالي دارم,[9] از راه رسيدم اينجا هم غريبم و گرسنه هم هستم البته خيرِ فراواني را كه مردان الهي ميخواهند سر جايش محفوظ است اما قدر متيقّن از خير در اينجا مسئله مال است از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در ذيل اين آيه, روايتي است كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) چند بار تقاضاي غذا كرد يكي در آن سفر بود كه فرمود: ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾[10] يكي هم خودش وقتي به وجود مبارك خضر(سلام الله عليهما) ميگويد اينجا به عنوان مهمان ما را نپذيرفتند ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾[11] تَضييف يعني ضيفپذيري؛ موساي كليم به خضر(سلام الله عليهما) فرمود ما مهمان مردم اين شهريم آنها حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان قبول كنند آن وقت شما آمديد كارگري ميكني يك كار ساده انجام ميدهي آخر اجري بگير كه ما مشكل غذايمان حل بشود اين بار دوم, بار سوم هم همين جريان است كه ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[12] اين بيان نوراني است كه از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) ذيل اين آيه نقل شده است كه وجود مبارك موسي(عليه السلام) سه بار راجع به غذا خواستن و تأمين نياز بدني سخن گفته است يكي ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾ يكي هم ﴿لأتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ يكي هم ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾.
سرّ تعبير از سال به «حجة» در آيه 27
در جريان ﴿ثَمَانِيَ حِجَجٍ﴾[13] سالها حوادث فراواني دارد در قرآن كريم چند جا و چند بار سخن از سَنه و سنين و اينها به ميان آمد حوادث عادي ميگويند چند سال, وقتي در جريان وجود مبارك يوسف صديق بود ﴿فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ﴾[14] چند سال حضرت در زندان بود جريان قحطي دستور داد كه شما هفت سال كشاورزي كنيد ﴿سَبْعَ سِنِينَ﴾[15] در اين گونه از موارد سخن از سَنه است و سنين و امثال ذلك اما وقتي قصّه موسي و شعيب(سلام الله عليهما) مطرح است نميفرمايد «ثماني سنين» ميفرمايد: ﴿ثَمَانِيَ حِجَجٍ﴾ چون مهمترين حادثهاي كه در سال اتفاق ميافتد همان مسئله حج است حِجّه واحده يعني يك سال, دو حجّه يعني دو سال, هشت حجّه يعني هشت سال چون سالي يك بار حج ميشود اينجا آن سال را به نام مهمترين رخداد عبادي ذكر ميكنند اما در جريان زندان خب «لبث في السجن بضع حجج» كه نميشود گفت آخر آنجا تناسبي ندارد بين زنداني شدن و حج كردن يا بين كشاورزي و حج كردن اما بين يك پيامبر بالفعل و يك پيامبر بالقوّه كه روابط معنوي هست سال را به آن مهمترين حادثه آن سال ياد ميكنند لذا در جريان حضرت موسي و شعيب(سلام الله عليهما) از سال به عنوان حجج ياد شده است.
مفاد روايات پيرامون اجير شدن انسان
مطلب بعدي آن است كه در جريان اجاره اين روايات را به طور اجمال بخوانيم بعد تفصيلش را شما خودتان ملاحظه بفرماييد. بخشي از اين روايات اجاره در كتاب اجاره وسائل هست اما بخشي از آنها در جلد هفدهم وسائل طبع مؤسسه آلالبيت(عليهم السلام) صفحه 238 به بعد هست, باب 66 از ابواب «ما يُكتسب به» عنوان باب هم اين است «باب كراهة اجارة الإنسان نفسه و عدم تحريمها» اين باب براي اين منعقد شد كه كسي بخواهد مزدور ديگري بشود اين كار مكروه است حرام نيست چرا حرام نيست براي اينكه روايات جواز داريم چرا مكروه است براي اينكه روايات منع داريم چون روايات دو طايفه است يك طايفه نهي كرده يك طايفه تجويز كرده اين روايات تجويز, نصّ در جواز است آن روايات منع, ظاهر در حرمت است اين نص بر آن ظاهر مقدم است لذا روايات ناهيه حمل بر كراهت ميشود روايات تنصيص بر جواز هم كه جواز دارد.
اين روايات را مشايخ ثلاث نقل كردند يعني مرحوم كليني نقل كرده مرحوم صدوق شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم نقل كرده آن روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده است روايت اول باب 66 از ابواب «ما يُكتسب به» اين است: «محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيي عن أحمد بن محمد عن محمد بن اسماعيل بن بزيع عن منصور بن يونس عن المفضّل بن عمر قال سمعت أبا عبدالله(عليه السلام) يقول: مَن آجر نفسه فقد حَظَر نفسَه الرزق» اين سود اقتصادي نميبرد تمام درآمدهايش را صاحبكار ميبرد خب چرا شما چنين كاري ميكنيد؟! اگر كسي مزدور ديگري شد اجير ديگري شد تمام منافع كارِ او را صاحبكار ميبرد اجرتي هم به او ميدهد «و في رواية اُخريٰ و كيف لا يَحظره و ما أصابَ و فيه فهو لربّه الذي آجَرَه» همين روايت را كه مسنداً مرحوم كليني نقل كرد مرسلاً مرحوم صدوق نقل كرد باز روايت ديگري را مرحوم كليني كه دلالت بر جواز ميكند همين جريان حضرت موسي و خضر(سلام الله عليهما) اين را نقل ميكند اين روايت دوم را باز مرحوم صدوق نقل كرده روايت سومي هم نقل ميكند كه عمار ساباطي ميگويد من به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردم «الرجل يَتّجر فإن هو آجر نفسه أعطيَ ما يُصيب في تجارته فقال: لا يؤاجر نفسَه و لكن يسترزق الله جلّ و عزّ و يتّجر فإنّه إذا آجرَ نفسَه فقد حَظَر علي نفسه الرزق» خودش را اجاره ندهد اجير نكند خودش براي خودش كار بكند براي اينكه هر درآمدي كه دارد براي خودش است اما در آنجا محصول كار او را ديگري ميبرد چيزي هم به عنوان اجرت به او ميدهد. اين روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد مرحوم صدوق هم نقل كرد شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم اين را نقل كرده. روايت چهارم هم باز اين است كه از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است «مَن آجر نفسه فقد حَظَرَ عليها الرزق فكيف لا يحظر عليه الرزق و ما أصابه فهو لربّ آجره». روايت پنجم اين باب هم از عبد صالح(سلام الله عليه) نقل شده است «سألتُه عن الرجل يستأجر الرجل بأجر معلومٍ فيبعثه في ضيعته فيعطيه رجلٌ آخر دراهم فيقول اشتر لي كذا و كذا و ما ربحت فبيني و بينک قال إذا أذن له استأجَرَه فليسَ عليه بأس» ميگويد در ضمن اجاره اگر با ديگري عقدي ببندد اگر به اذن آن مستأجر قبلي باشد عيبي ندارد. مشابه اين روايات هم در كتاب اجاره هست غرض اين است كه كار كردن در اسلام چيز بسيار خوبي است اما اجير شدن, مزدور شدن تشويق نشده هر كسي بايد براي خودش كار بكند حالا در جريان حضرت موسي يكي از ادلّه جواز همين است كه در روايات اين قصّه حضرت موسي را ذكر ميكنند برخيها هم ميگويند اين مربوط به شريعت قبل است ولي بالأخره اگر در شريعت ما, نهي تحريمي روي آن نشده باشد بالأخره اصل جوازش باقي است. به هر تقدير اين مطلبي است كه هر كسي بايد كار بكند اما بايد براي خودش كار بكند.
رؤيت آتش در کوه طور توسط حضرت موسي(عليه السّلام)
ميماند اين بخش بعدي, اين بخش بعدي كه فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ اين مقطع چهارم از مقاطع سيره زندگي وجود مبارك موساي كليم است مقطع اول مربوط به دوران شيرخوارگي بود مقطع دوم مربوط به اينكه از خانه فرعون درآمده در مصر آن دو حادثه اتفاق افتاد, مقطع سوم مهاجرت ايشان بود از مصر به طرف شرق مصر يعني مدين و گذراندن آن دوران هشت سال يا ده سال حالا مقطع چهارم اين است كه با عائله از مدين به طرف مصر يعني از شرق مصر به طرف خود مصر حركت كرده معلوم ميشود كه شب بوده راه را گُم كرده از اين جريان كه ﴿أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» قصّهاش گذشت معلوم ميشود كه شبانه بود (يك) راه را گُم كرد (دو) خب شب باشد و سرما باشد و همسفر داشته باشد ناري از دور ببيند به همراهانش فرمود شما بايستيد من بروم يا آتش بياورم يا ببينم كه راه كجاست ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ آتشي را ديد اين قصّه در سورهٴ مباركهٴ «طه» به اين صورت گذشت ﴿وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي ٭ إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾[16] اين ﴿أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ روشن ميشود كه آنجا بالأخره كساني هستند كه آتش روشن كردند راه را از آنها سؤال ميكنم راهبلدي هست راهنماييمان ميكند اين هدايت نشانه همان راهنمايي طريق است. در سورهٴ مباركهٴ «نمل» بازتر گذشت سورهٴ مباركهٴ «نمل» آيه هفت اين بود كه ﴿إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ من گزارش اين راه را ميآورم يا بالأخره مقداري آتش ميآورم كه شما گرم بشويد اينجا هم فرمود وقتي كه نار را ديد ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ﴾ يعني «أبصرت» ﴿ناراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ﴾ كه بالأخره راه را آشنا ميشويم ﴿أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ اگر كسي بود كه از او راه سؤال ميكنيم اگر هم نبود كه بالأخره يك مقدار آتش ميآوريم كه در اين هواي سرد, گرم بشويم ﴿لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ گرم بشويم.
شنيدن نداي الهي توسط حضرت موسي از وراي حجاب
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ وقتي آمد كنار آتش ﴿نُودِيَ﴾ اينجاها ديگر فعل, فعل مجهول است ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي﴾ وقتي كه آمد كنار آتش صدايي شنيد اين صدا در همين محدوده بود اين بُقعه, بقعه بابركت بود (يك) در اين بقعه در اين مكان درختي بود (دو) از اين درخت شنيد و اين درخت شد حجاب اينچنين نيست كه از شاخهاش, از تنهاش, از ساقهاش, از برگش شنيده باشد او از اين درخت شنيد بدون اينكه درخت سخن بگويد درخت شده حجاب, درخت حرف نزد از حجاب درخت شنيد.
موقعيت مكاني خطاب الهي به موساي كليم
اين ﴿فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ﴾ براي آن مكان است اين ندا از كجا شد ترسيم كنيد يك سرزمين بابركتي باشد درّهاي هم باشد درّه بالأخره دو جانب دارد اين وادي را ميگويند درّه آنجا كه آب ريزش ميكند اوديه يعني درّهها, وادي يعني درّه اين درّه دو جناح دارد دو جانب دارد يك دشت پهن ديگر دو جانب دارد مگر اينكه شما اين را تقسيم كنيد وقتي سخن از وادي مطرح شد بايد معلوم بشود كه كدام طرف وادي طرف راست وادي, طرف چپ وادي فرمود از جانب راست وادي شاطيء يعني جانب, أيمن وصف شاطيء است نه وصف وادي ما وادي أيمن نداريم جانبِ أيمن وادي نه وادي أيمن, جانب غربي وادي كه در آيات ديگر جانب غربي آمده[17] ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ أي مِن الشاطيء الأيمن للوادي يعني طرف راست اين درّه, البته گاهي ممكن است در ادبيات انسان به عنوان وادي ايمن ياد بكند آن محضوري ندارد ولي اين ديگر برداشت قرآني نيست از طرف راست اين درّه; اين چه شنيد؟ از شجره شنيد كه شجره سخن گفت؟ نه خير, كلّ اين شجره شده حجاب, چه چيزي شنيد ﴿يَا مُوسَي﴾, ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ پس بقعه بايد باشد وادي بايد باشد جانب راست وادي بايد باشد درختي در جانب راست وادي بايد باشد از اين درخت به عنوان حجاب شنيد بدون اينكه درخت هيچ حرفي بزند حجاب بود يعني خودش حرف نميزد از ناحيه حجاب اين شجره شنيد ﴿يَا مُوسَي﴾.
موقعيت مكاني خطاب الهي به موساي كليم
خب اين صدا شكبردار نيست ما الآن در علم حصولي, علمهاي نظري داريم علمهاي بديهي داريم, يك علم اوّلي آن اوّلي يعني اصل تناقض است كه اصلاً شكبردار نيست حتي جمع بين شك و لاشك را كه ميگويند محال است به بركت همان اصل تناقض است اينها علم حصولي است قويتر از علم حصولي, علم شهودي است ما اصلاً غرق علم شهودي هستيم قبل از اينكه از علم حصولي يعني از تصوّر و تصديق و قضيه و قياس اقتراني و استثنايي سخن به ميان بياوريم با علم حضوري كار داريم خودمان را درك ميكنيم گرسنگيمان را درك ميكنيم سيريمان را درك ميكنيم دردمان را درك ميكنيم درمانمان را درك ميكنيم صدها علم داريم كه همهاش حضوري و شهودي است دست ما خورد به جايي درد احساس ميكنيم تشنهايم تشنگي احساس ميكنيم اينها همه علم حضوري است اگر بخواهيم به يك طبيب بگوييم كه ما مشكل داريم از اين دردي كه مشهود ماست الفاظي انتخاب ميكنيم مفاهيمي انتخاب ميكنيم اين مفاهيم را با آن الفاظ به طبيب منتقل ميكنيم آن طبيب، علم حصولي پيدا ميكند كه ما درد داريم اما خودمان درد را درد دست را درد پا را درد دندان را درد سر را همه را با علم شهودي درك ميكنيم ما اصلاً شب و روز با علم حضوري داريم زندگي ميكنيم وقتي با بيگانهها حرف ميزنيم با مفهوم و اينها كار داريم ما علم شهودي داريم اين علم شهودي ما شكبردار نيست هر كسي ميداند خودش, خودش است اگر دندانش درد ميكند مگر او شك ميكند كه دندانش درد ميكند بگويد دستم درد ميكند اين يعني چه؟! اين دستش درد ميكند كه ميفهمد دستش درد ميكند دندانش درد ميكند كه ميفهمد دندانش درد ميكند, اگر گرسنه است كه ميفهمد گرسنه است اگر تشنه است ميفهمد تشنه است اين ديگر شكبردار نيست چون ما خود واقع را ميبينيم نه اينكه صورتي از واقع را ببينيم علم شهودي, تصور ندارد تصديق ندارد قضيه ندارد تصور و تصديق و قضيه اينها همه براي مفاهيم علم حصولي است. از همه اينها قويتر آن وقتي است كه وليّاي از اولياي الهي كلام خدا را ميشنود از درون ميشنود نه از بيرون لذا وجود مبارك موساي كليم از شش طرف ميشنيد ﴿يَا مُوسَي﴾ اين طور نبود كه علم حصولي باشد كه از راه اين گوش بشنود اين گوش هم اگر بسته بود باز ﴿يَا مُوسَي﴾ را ميشنيد لذا شكپذير نيست مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه از كجا انبيا ميفهمند كه اين صدايي كه شنيدند وحي الهي است حضرت فرمود: «يُوَفَّقُ لذلك» اين وِفق با حقيقت است اين ترديدپذير نيست.
اقسام خطاب الهي
موساي كليم(سلام الله عليه) اين صدا را شنيده اين صدا صدايي نبود كه كسي را مدهوش كند از اين صداها براي انبيا فراوان هست در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» يعني آيه 51 فرمود خدا با سه راه و سه قسم با بندگانش سخن ميگويد؛ آيه 51 سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» اين است ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً﴾ كه بلاواسطه است ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ كه نظير جريان حضرت موسي است ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ نظير اينكه فرشتهها به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي را ميرساند و پيامبر هم همان وحي را به امّت اسلامي بدون كم و زياد ابلاغ ميكند ﴿فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.
مدهوشي حضرت موسي در برابر تجلي الهي
در جريان طور هراسي براي وجود مبارك موساي كليم پيش آمد نه از ناحيه شنيدن آن كلام, آن كلام آرامبخش است از اينكه فرمود: ﴿أَلْقِ عَصَاكَ﴾ عصا را انداخت و به صورت مار در آمد يك قصّه ديگري است كه باز هم گذشت اين گونه از وحيها كسي را مدهوش نميكند چندين بار وجود مبارك موساي كليم با خدا گفتگو كرد مناجات كرد كلام او را شنيد ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾[18] هيچ كدام از آنها صَعقه را به همراه نداشت اما وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) عرض ميكند: ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[19] آن قوس بالا و قدرت بالا را طلب ميكند كه بخواهد خدا را مشاهده كند آنگاه تجلّي ميشود و در آن صعقه و در آن مدهوشي بالأخره مطالبي براي وجود مبارك موساي كليم به قدر قوّه بشريه روشن ميشود كه به بركت آن صعقه به عنايت موساي كليم كوه متلاشي شد نه در اثر متلاشي شدن كوه موسي صعقه پيدا كرده باشد اين انسان كامل است كه كوه را متلاشي ميكند نه تلاشيِ كوه انسان را مدهوش كرده باشد.
به هر تقدير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيه 51 آمده است ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ ميتواند بر جريان موساي كليم منطبق بشود و حضرت موسي «من وراء حجاب شجرة» اين صدا را شنيد خب اين صدا آرامبخش بود.
ضرورت تقدم معرفت خداوند بر شناخت صفات الهي
شنيد ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آنجا گذشت كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود انسان خدا را اول بايد بشناسد بعد از ذات او پي به صفت ببرد كه انسان يك موجود حاضر را اول خودش را ميشناسد بعد به اوصافش پي ميبرد مثل اينكه برادران يوسف گفتند تو يوسفي؛ از «أنتَ» پي به يوسف بردند نه از يوسف به «أنت», نگفتند يوسف تويي, گفتند تو كه تو را ميبينيم براي ما مشهودي تو يوسفي[20] وجود مبارك امام صادق فرمود بايد اول خدا را ديد بعد گفت تو ربّالعالميني تو الله هستي اينجا هم وجود مبارك موساي كليم در اثر كلام الهي شنيد كه خدا ميفرمايد من را كه ميبيني ـ حالا چگونه ديد مطلب ديگر است ـ من خدايم نه خدا منم اين را نبايد به زمخشري و ابن هشام و اينها داد كه چرا گاهي أنا مقدم است الله مؤخّر است گاهي الله مقدم است أنا مؤخّر است ﴿إِنِّي﴾ من را كه ميبيني ﴿إِنِّي أَنَا﴾, ﴿اللَّهُ﴾ هستم نه اينكه الله منم آن اللّهي كه شنيدي آن الله را بر من تطبيق بكن نه خير, من را كه ميبيني من خدايم. وجود مبارك امام صادق فرمود شما خدا را كه حاضر است با چيز ديگر نشناسيد اين از غرر احاديث ماست فرمود معرفت شاهد قبل از معرفت اسما و اوصاف اوست نگوييم الله اوست نگوييم ربّ العالمين اوست بگوييم اين كه ميبينيم اين ربّ العالمين است اين الله است گفت برادران يوسف نگفتند يوسف تويي گفتند جنابعالي كه تو را ميبينيم كاملاً براي ما مشهودي يوسف هستي؟ او هم در جواب گفت بله, من يوسفم نه يوسف منم اينجا هم ذات اقدس الهي به وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) ميفرمايد مرا كه ميبيني من كه براي تو معلومم من خدايم ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ حالا كه اينچنين است عصايت را بينداز ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 26.
[2] . الكافي, ج1, ص218.
[3] . سورهٴ قصص, آيهٴ 24.
[4] . سورهٴ كهف, آيهٴ 74.
[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 77.
[6] . سورهٴ كهف, آيهٴ 77.
[7] . سورهٴ طه, آيهٴ 39.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[9] . تفسير نورالثقلين, ج4, ص121 و 122.
[10] . سورهٴ كهف, آيهٴ 62.
[11] . سورهٴ كهف, آيهٴ 77.
[12] . تفسير العياشي, ج2, ص335; تفسير نورالثقلين, ج4, ص121.
[13] . سورهٴ قصص, آيهٴ 27.
[14] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 42.
[15] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 47.
[16] . سورهٴ طه, آيات 9 و 10.
[17] . سورهٴ قصص, آيهٴ 44.
[18] . سورهٴ نساء, آيهٴ 164.
[19] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.
[20] . تحفالعقول, ص327 و 328.