اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (22) وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23) فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24)﴾
نعمتهاي دنيوي, زمينه آزمون الهي
مقطع سوم از مقاطع سيره وجود مبارك موساي كليم از مهاجرت آن حضرت به طرف مدين شروع ميشود. بعد از آن جريان برخوردي كه در مصر داشت و متوجه شد كه شوراي تأمين مصر درصدد قتل اوست بنا شد از مصر مهاجرت كند به سرزميني كه آلابراهيم در آن سرزمين بودند و آن مدين بود. مطالبي كه مربوط به مقطع اول و دوم است غالباً بيان شد اما برخي از آن نكات مانده است و آن اين است كه هر نعمتي را كه خداي سبحان در دنيا به كسي ميدهد در عين حال كه ممكن است پاداش اعمال گذشته باشد نسبت به آينده آزمون است كاري در دنيا انجام نميشود كه با مسئوليت همراه نباشد تنها نعمتهاي بهشتي در بهشت است كه مسئوليت را به عنوان امتحان الهي به همراه ندارد آنچه به مادر موسي(عليهما السلام) داده شد در عين حال كه حالا يا ارهاص است يا كرامت خود مادر به هر تقدير امتحان الهي است نسبت به قدرداني و حقشناسي از اين نعمت اينچنين نيست كه چيزي را خداي سبحان به كسي عطا كند و هيچ مسئوليتي او را همراهي نكند. پس اجلال و تكريم و امثال ذلك با امتحان هماهنگ است.
استحاله فريب دادن خداي سبحان
مطلب دوم مربوط به مقطع دوم است هرگز نميشود خدا را فريب داد آن اسرائيلي كه به وجود مبارك موساي كليم پناهنده شد استنصار كرد استغاثه كرد درصدد فريب دادن خدا يا پيامبر نبود اگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا سخن از فريب است يعني آيه نُه سورهٴ مباركهٴ «بقره» در آنجا فرمود منافقين درصدد فريب دادن هستند ولي اينها خودشان را فريب ميدهند و نميفهمند كه خدا فريب نميخورد ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾ اينچنين نيست كه واقعاً خدا را كسي بتواند فريب بدهد زيرا ﴿وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ﴾[1] كسي مكري دارد نقشهاي ميكشد خداي سبحان نسبت به آن ماكِر آن مكر و آن محيط مكر كاملاً حضور علمي دارد فرمود: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾[2] بنابراين فريب دادن ذات اقدس الهي مستحيل است.
مرجع ضمير در عبارت شريفه ﴿هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾[3] ظاهرش به همان قبطي برميگردد نه به اسرائيلي زيرا اگر به آن اسرائيلي برميگشت ديگر لازم نبود بفرمايد: ﴿هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ عبارت آيه اين است كه ﴿فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ﴾[4] آن مردي كه ديروز از وجود مبارك موساي كليم كمك خواست و حضرت آن قبطي را مشت زد و آن قبطي از پا در آمد فردا همان شخص وجود مبارك موساي كليم را ديد از حضرت كمك خواست نسبت به قبطي ديگر ﴿فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ﴾ آنگاه وجود مبارك موساي كليم به او فرمود: ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾ اگر منظور آيه اين بود كه بخواهد بفرمايد وجود مبارك موساي كليم اين اسرائيلي را مورد بطش قرار داد ديگر به همين جمله اكتفا ميكرد ميفرمود «فلما أن أراد أن يبطش به» براي اينكه قبلاً اسم همين شخص برده شد و آن اين بود كه ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾[5] اما از اينكه فرمود: ﴿أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾[6] معلوم ميشود كه مقصود, اين اسرائيلي نيست مقصود آن قبطي است كه عدوّ موساي كليم است و عدوّ همين اسرائيلي بنابراين ظاهراً اين ﴿هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ به همان قبطي برميگردد.
توانمندي بدني حضرت موسي(عليه السلام) و حمايت آن حضرت از مستضعفان
مطلب بعدي آن است كه موساي كليم(سلام الله عليه) از روشش پيدا بود كه هم قدرت بدني داشت هم حامي مظلوم و مستضعف بود اما قدرت بدني داشت براي اينكه توانست با يك مشت آن قبطي را از پا در بياورد هم توان آن را داشت كه به تنهايي از مصر به طرف مدين حركت كند آن هم مهاجرت هراسناكي كه عدّهاي در تعقيب بودند شوراي تأمين مصر در تعقيب او بود ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[7] خب كسي كه جرأت ميكند به تنهايي از مصر به مدين بيايد معلوم ميشود تواني دارد وقتي هم كه وارد مدين شد آن چوپانها هر كدام با كمك ديگري گوسفندهايشان را آب ميدادند از چاه آب ميكشيدند وجود مبارك موساي كليم به تنهايي آمده از چاه آب كشيده و گوسفندان اين دو بانو را سيراب كرده اينها همه نشان توانمندي وجود مبارك موساي كليم است اما حمايتش از مظلوم و مستضعف هم كه كاملاً پيداست از آن اسرائيلي حمايت كرده آن قبطي را از پا در آورده از اين دو بانو حمايت كرده گوسفندان اينها را سيراب كرده هم حامي مظلوم و مستضعف بود و هم توانمند بود.
تجلي توحيد در حيات طيّبه حضرت موسي(عليه السّلام)
بخش سوم خصيصه وجود مبارك موساي كليم موحّد بودنش است لحظه به لحظه ميگويد خدايا, خدايا چون پيرو دين ابراهيمي بود هنوز كه به مقام نبوّت نرسيده.
پرسش:...
پاسخ: چون ظاهر مأموريتش از همان طور شروع شده ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[8] آن حُكم و علم, مراحل كمالي است البته, اما نبوت و رسالت از آن در نميآيد جريان نبوّت و رسالت از كوه طور شروع شد به همان مناسبت حكم و علمي كه از آيه چهارده به دست ميآيد در آيه پانزده فرمود اينکه انسان كاري انجام بدهد كه باعث قتل كسي بشود ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[9] است در آيه شانزده عرض كرد ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ در آيه هفده عرض كرد: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ مرتب ﴿رَبِّ﴾, ﴿رَبِّ﴾ اين معلوم ميشود موحّدانه دارد زندگي ميكند بعد وقتي هم كه خواست از مصر به طرف مدين بيايد عرض كرد ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[10] عرض كرد من كار بدي نكردم براي اينكه آنها قوم ظالم بودند من ظالمي را سر جايش نشاندم ولي تو بايد ما را از دست اينها نجات بدهي وقتي آمده مدين, نياز آن دو بانو را برطرف كرده گوسفندان آنها را سيراب كرده ﴿تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ﴾ باز اينچنين گفته ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ مرتب ﴿رَبِّ﴾, ﴿رَبِّ﴾ در تمام امور به ذات اقدس الهي پناهنده ميشد و از خداي سبحان كمك ميگرفت و به او هم كمك ميشد اين بركت همان ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾[11] است كه او را موحّدانه تأمين ميكند.
رخداد سرنوشتساز پس از ورود حضرت موسي(عليه السّلام) به مدين
مطلب بعدي آن است كه وقتي وارد اين ماء مدين شد خوب نگاه كرد ديد كه اين رعاء كه جمع راعي است يعني چوپان است اينها بالأخره حالا يا قدرتي دارند نوبتي دارند سهميهاي دارند از چاه آب ميگيرند خودشان را سيراب ميكنند گوسفندانشان را سيراب ميكنند ديگر رعايت نميكنند كه اين دو بانو كه آنجا هستند اينها هم بالأخره سهمي دارند آن دو بانو كه آن كنار بودند هم خودشان جلو نميآمدند هم جلوي گوسفندانشان را ميگرفتند ﴿تَذُودَانِ﴾ يعني «تمنعان» خب گوسفند كه تشنه باشد به طرف آب ميرود اينها جلوي گوسفندان را ميگرفتند هم خودشان پرهيز كردند از اينكه محرم و نامحرم كنار هم جمع بشوند هم جلوي گوسفندان را گرفتند كه مزاحمتي براي آنها نباشد كه ﴿تَذُودَانِ﴾ هم «تمتنعان» هم «تمنعان» هم خودشان امتناع ميكردند از اينكه اختلاط بشود بين زن و مرد هم جلوي اين گوسفندها را ميگرفتند كه گوسفندها با هم مخلوط نشوند كه مزاحم ديگري نشود اين كار را ميكردند.
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) از آنها سؤال كرد ﴿مَا خَطْبُكُمَا﴾ اين خَطب به معني مخطوب است مثل «ما شأنكما» يعني «ما مشئونكما» كارتان چيست چرا اينجا هستيد آنها هم گفتند پدري داريم پير و غير از ما كسي را ندارد يعني اگر ما آمديم اينجا داريم دامداري ميكنيم اين ننگ نيست كه كسي دامدار باشد اما اختلاط, ننگ است ما هرگز با نامحرم كنار هم جمع نميشويم ولي چوپان بودن, دامداري كردن اينها ننگ نيست پدر ما هم غير از ما كسي را ندارد نشانهاش اين بود كه گفتند: ﴿وَأَبُونَا شَيْخٌ﴾ پيرمرد است خب اگر پسري داشته بود برادري داشته بود كمككاري داشته بود كه ما را به دامداري راهنمايي نميكرد ما آمديم اينجا هم دامداري ميكنيم يك كسب حلالي است و هم از اختلاط زن و مرد پرهيز ميكنيم حضرت جلو رفت و به هر وسيلهاي بود ـ حالا آن قسمتهاي تاريخي شايد خيلي معتبر نباشد ـ به تنهايي در اسرع وقت اينها را آب داد حالا چگونه نوبت گرفت با آنها گفتگو كرده يا گفته حقّ اينها را به اينها بدهيد چرا اينها را محروم كرديد اين ديگر در آيات نيست ولي بالأخره رفت جلو و آن طناب را گرفت و دلو را گرفت و بالأخره به اينها آب داد حالا چگونه با آنها تفاهم كرد يك مطلب ديگر است با جِدّ تفاهم كرد كه چرا شما جلوي نوبت اينها را گرفتيد يا با خواهش بالأخره از چاه آب در آورد و اينها را تأمين كرد. بعد براي اينكه كنار آنها نباشد به سايهاي پناهنده شد سايه درختي يا هر چه بود ـ معلوم ميشود در هواي گرم بود ـ ﴿ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ﴾ بعد با خداي خود راز و نياز كرد ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ آنچه شما دادي به نام بركت, نان و مانند آن اين خير است من فقيرِ «لِ»آن هستم كه لام به معني الي است «رب اني إلي ما أنزلت و تنزل فقير» يعني نياز به آن دارم.
تأثير سوء فقر اقتصادي
اين را بارها ملاحظه فرموديد كه فقير به معناي ندار نيست فقير به معناي كسي است كه ستون فقراتش شكسته است شما به كتاب لغت كه مراجعه ميكنيد مثل مجمعالبحرين و اينها كه اساسي فكر ميكنند ميگويند به آن كسي كه فقار ظَهْرش شكسته است ميگويند فقير,[12] ملتي كه گرسنه باشد مشكل اقتصادي داشته باشد نتواند خودش را تأمين كند قدرت مقاومت ندارد وقتي قدرت مقاومت نداشت ستون فقرات اين ملت شكسته است چون ستون فقرات اين ملت شكسته است به آن ميگويند فقير وگرنه «فَقَرَ» به معناي نداري نيست آن ندار را ميگويند فاقد, «فَقَدَ» يعني ندارد اين كريمهاي كه دارد ﴿تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾[13] هيمن است حادثه كمرشكن را ميگويند فاقره آن حادثه كمرشكن وقتي ملتي را گرفتار كرد اين ملت ميشود فقير اين فقير, فعيل به معني مفعول است مثل قَتيل به معني مقتول, فقير يعني كسي كه مفقور است يعني ستون فقراتش شكسته است حالا شما با چه وسيلهاي ميخواهي اين ملت را به مقاومت وادار كني آن ديگر معلوم نيست اگر كسي گرسنه باشد توان ايستادگي ندارد ولو ايستاده باشد! اگر كسي قدرت ايستادگي نداشت ميشود فاقرةالظهر حادثه تلخ مخصوصاً گراني, كمرشكن است وقتي كمر شكست ديگر ملت قدرت مقاومت ندارد «أعاذنا الله من الفقر»!
معناي فقر انسان
وجود مبارك موساي كليم عرض كرد: ﴿إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ اما من فقير به تو هستم به احدي احتياج ندارم. در بحثهاي سالهاي گذشته داشتيم كه اسناد فقير به انسان كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[14] اين از سنخ عرض مفارق نيست نظير اينكه انسان ابيض است يا احمر است يا كذا و كذا كه گاهي باشد گاهي نباشد عرض مفارق نيست (يك) دوم: «الانسان فقير» نظير زوجيت اربعه نيست كه لازمه ذات باشد زيرا لازم در مقام ملزوم نيست زوجيّت در مرتبه عدد نيست عدد در مقوله كمّ است زوجيّت كيفِ مخصوص به كمّ است اين بيگانه است و خارج از ذات است و هر لازمي از مرتبه ملزوم جداست متأخّر از مرتبه ملزوم است اگر فقر براي انسان از سنخ زوجيّت اربعه باشد معنايش آن است كه انسان در مقام ذات فقير نيست سه: اگر گفته ميشود «الانسان فقير» نظير «الانسان ناطق» هم نيست زيرا ناطقٌ ذاتي انسان است اما ذاتي ماهيّت اوست نه ذاتي هويّت او چون هويّت و هستي, اصل است و از هويّت اصيل, ماهيت برميآيد پس ناطقيّت و حيوانيّت كه ذاتي انسان است يك مرتبه از هويّت او فاصله دارد اگر گفته شد «زيدٌ فقير» يا «الانسان فقير» از قضيه اول نيست از قضيه دوم نيست از قضيه سوم نيست قضيه چهارم است و آن اين است كه اگر بگويند «الانسان فقير» اين مثل «الانسان موجود» است هستيِ او وابسته به الله است اين كمرشكسته است چه چيزي دارد؟! اگر چيزي سايه شد اين سايه آن شمس است ذاتاً افتاده است چون او غني است ميشود قيّوم چون اين فقير است چون مُفتقر است, «لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَيَاةً وَ لَا نُشُورا»[15] چيزي كه تمام هويّتش بسته به آن غنيّ قيّوم است اين است ديگر, اگر گفتيم «الانسان فقير» اين از سنخ قضيه چهارم است نه آن قضاياي سهگانه، آن وقت انسان ميفهمد كه اين دعا يعني چه «مولاي يا مولاي أنت الغنيّ و أنا الفقير»[16] اگر كسي بفهمد معناي فقر چيست آن مناجاتش دلپذير است.
به هر تقدير وجود مبارك موساي كليم گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ فقير هم هستم اما به طرف تو. ما به هيچ كدام از آنها بها نداديم و نميدهيم ولي فقير تو هستيم تو اگر دست ما را نگيري ما قدرت قيام نداريم.
مراد از ﴿شيخُ كبير﴾
اين را وجود مبارك موساي كليم فرمود اما حالا آن دو بانو شنيدند يا نشنيدند يك مطلب ديگر است وقتي اين دو بانو با آن گوسفندانشان زودتر به منزل رفتند آن پدر پير ديد اينها زودتر آمدند در قرآن ندارد كه اين شعيب بود دارد پدر پير روايات مطلب ديگري است اما در آيه ندارد اين شعيب بود. اگر پدرشان حضرت شعيب(سلام الله عليه) باشد كه بار معنوي اين آيات خيلي بالاست كه روايات هم همين را تأييد ميكند اما در آيه ندارد كه پدرشان شعيب بود.
پيشنهاد دختران چوپان به پدر
وجود مبارك موساي كليم به احدي مراجعه نكرد با خدايش مناجات ميكرد ﴿رَبِّ﴾, ﴿رَبِّ﴾ آنجايي كه شوراي تأمين مصر داشتند تعقيب ميكردند ﴿رَبِّ﴾[17] الآن هم كه فقيرانه آنجا دارد زندگي ميكند اين مسافت سنگين را هم پشت سر گذاشته آمده اينجا ميگويد﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ اينها رفتند به پدر پيرشان گفتند پدر پيرشان ديد كه اينها زودتر آمدند گفت چه خبر است؟ گفتند كسي آمده نيرومند هم بود براي اينكه توانسته به تنهايي گوسفندهايمان را تأمين كند به تنهايي از چاه آب بكشد چه بهتر كه اين را شما اجير كنيد ما هم كه بالأخره زن هستيم شما هم كه فرزند نداريد گوسفندان هم كه يك چوپان ميخواهند ﴿يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾.
عناصر محوري مديريت اسلامي
حالا ملاحظه بفرماييد مديريت اسلامي را قرآن چگونه تأمين ميكند چه در اين بخش چه در بخش سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود مدير اسلامي, مسئول در يك نظام اسلامي گذشته از آن اوصاف عامه كه بايد اهل نماز باشد اهل روزه باشد معصيت نكند آنها كه جزء وظايف عامّه هر مسلمان است از نظر مسئوليت مديريتي دو عنصر را بايد داشته باشد يكي اينكه مدير خوب باشد درايت خوبي داشته باشد در كار خودش, يكي اينكه پاك باشد اگر كسي در رشتهاي تخصص نداشت يا اينكه در آن رشته متخصّص بود ولي طاهر نبود او در نظام اسلامي مدير نيست اين هم بايد امين باشد پاك باشد هم بايد نيرومند باشد اهل درايت و مديريت باشد اين كار را خوب پيش ببرد ﴿إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾ آنها شرايط عامّه است كه بايد داشته باشد اهل نماز باشد اهل روزه باشد چشمش پاك باشد گوشش پاك باشد آنها وظايف ديگر است اما اين وظيفه خصوصي مديران آن است كه در هر رشتهاي كه سِمت پذيرفتند بايد نيرومند باشند در همان رشته مديريت داشته باشند و تدبير خوب داشته باشند و از طرفي هم امين باشند پاك باشند ولو موسي باشد, ولو موساي كليم اگر بخواهد شباني را به عهده بگيرد بايد ﴿الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾ باشد در جريان يوسف صديق(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾[18] وزير بايد اهل درايت و مديريت خوب و طهارت خوب, چوپان بايد اهل درايت و مديريت خوب و طهارت خوب و بينهما هم مراتب. اگر كسي خواست رُفتگر باشد پيك بهداشت باشد در كارش بايد متخصّص باشد و پاك, كسي خواست وزير باشد در كارش بايد متخصّص باشد و پاك اين ميشود مديريت اسلامي اين ميشود نظام اسلامي اين ميشود اداره اسلامي, پاك بودن و مديريت, اگر اينچنين باشد ديگر مشكلي پيش نميآيد.
تربيت نيكوي دختران چوپان, در داستان حضرت موسي(عليه السلام)
پرسش:...
پاسخ: در قرآن ندارد كه پدر اينها شعيب بود ولي بالأخره اين تربيت, تربيت صحيح است حالا يا از حضرت شعيب(سلام الله عليه) يا از خاندان شعيب تربيت خوبي است كه قرآن كريم نقل كرده ديگر, قرآن اين تربيت را ميپذيرد منشأ تربيت اگر شعيب است خب بر همه ما لازم است كه راه انبيا را برويم ديگر, اگر غير شعيب بود خب آن غير شعيب از خود شعيب(سلام الله عليه) استفاده كرده بالأخره محصول تربيت انبياست ديگر.
ضرورت پرهيز از لهو و لعب
پرسش:...
پاسخ: نه, الآن كساني كه در روستاها زندگي ميكنند عادي است ميبينيد اين دامداري اين كشاورزي اين درو كردن الآن هم شما ميبينيد رسانهها دارند نشان ميدهند هيزمبري در روستاها اين كار را ميكنند اين كار عادي است اينكه ما آمديم تمام اين رسانههاي ما شده نشان دادن اين بازي اين جوانها را از روستاها آورديم اينها يا سيگار فروشاند يا واكسياند بازي در درجه پنجم و ششم زندگي است مگر ما چقدر ورزش ميخواهيم براي تأمين سلامت, روزي يك ساعت ورزش كردن چيز بسيار خوبي است پيادهروي چيز بسيار خوبي است.
پرسش:...
پاسخ: خب ديگر درست نيست اين, دنيا را ديگران دارند ميگردانند ما بايد يك پيام جهاني داشته باشيم حرف جهاني داشته باشيم.
نزاهت ائمه هدي(عليهم السلام) از لهو و لعب
از وجود مبارك امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) سؤال كردند بعد از شما چه كسي به مقام امامت ميرسد؟ فرمود: «لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب» نفرمود كسي كه علم غيب دارد آن را به خواص ميفرمودند كسي بعد از ماست نام مباركش چيست علم غيب دارد وارث انبياست جفر جامع نزد اوست اينها را به خواص ميفرمودند. فرمود: «لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب» كسي كه اهل بازي و بازيگري نيست طولي نكشيد كه وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) كودك چند سالهاي بود برّهاي هم حضرت برايش تهيه كرده بود اين با اين برّه وارد شد به اين برّه گفت « اسْجُدِي لِرَبِّكِ» فوراً امام صادق(سلام الله عليه) اين كودك را در بغل گرفت فرمود: «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب»[19] به آن فرد فرمود اينها اماماند بازي حدّي دارد ديگر.
بياني لطيف در توصيف منحرفان و تبهكاران
چقدر اين كتاب شيرين است فرمود يك عدّه ﴿اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً﴾[20] بعضي دين را بازي قرار دادند مثل همين وضعي كه شما گاهي ميبينيد با حِيَل شرعي آبروي نظام را ميبرند دين را بازيچه قرار دادند ﴿اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً﴾ اين يك معنا, گروه ديگري بازي را دين قرار دادند ﴿اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً﴾ يعني «اتّخذوا اللهو دينا أو اتّخذوا الدين لهوا» آن كه با بازيگري و با ريش گذاشتن و با مقدسنمايي آبروي نظام را ميبرد با اختلاس سه هزاري, دين را نظام را به بازي گرفته آن كه وارد مسائل سياسي نيست اما به بازي, بيش از نماز و روزه اهميت ميدهد اين بازي را دين خود قرار داده ﴿اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً﴾ براي گروه اول, يا «اتّخذوا اللهو و اللعب دينا» براي گروه دوم, بازي چيز خوبي است ورزش چيز خوبي است روزي يك ساعت اما نه اين طوري كه دنيا به آن سَمت رفته و ايران را دارد ميگرداند ايران يك حرف جهاني دارد حرف الهي دارد پيام تازه دارد اين پيام تازه را بايد به گوش جهانيان رساند.
تجلي عناصر محوري مديريت اسلامي در بيان قرآن و روايات
به هر تقدير فرمود اگر چوپاني است اين دو عنصر را بايد داشته باشد وزارت است اين دو عنصر را بايد داشته باشد شرح مبسوطش آن عهدنامه وجود مبارك حضرت امير است كه تفسير اين آيات است از اين شفافتر از اين روشنتر از اين بيان واضحتر كه مسئول در نظام اسلامي بايد درايت تام و مديريت خوب داشته باشد از يك سو, پاك بودن از سوي ديگر اين دو شرط است حالا آنها كه جزء شرايط عامّه است كه انسان چه مسئول باشد چه مسئول نباشد بايد اهل نماز و روزه باشد چه زن چه مرد, چه پيرمرد چه جوان آنها كه جزء شرايط عامّه است.
پس اگر وزارت است شرطش اين است اگر دامداري و چوپاني است شرطش اين است و بينهما هم مراتب اگر گفتند نظام اسلامي, مديريت اسلامي, مديريت قرآني يعني اين عملش منتها دشوار است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 46.
[2]. سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[3]. سورهٴ قصص، آيهٴ 19.
[4]. سورهٴ قصص، آيهٴ 18.
[5]. سورهٴ قصص، آيهٴ 18.
[6]. سورهٴ قصص، آيهٴ 19.
[7]. سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[8]. سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[9]. سورهٴ قصص، آيهٴ 15.
[10]. سورهٴ قصص، آيهٴ 21.
[11]. سورهٴ قصص، آيهٴ 14.
[12]. مجمع البحرين، ج3، ص 441.
[13]. سورهٴ قيامت، آيهٴ 25.
[14]. سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[15]. مصباح المتهجد، ص 75 و 156.
[16]. بحارالأنوار, ج91, ص110 و ج97, ص419.
[17] . سورهٴ قصص، آيهٴ 21.
[18]. سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[19]. الكافي، ج1، ص 311.
[20]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 51.