اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20) فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21) وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (22) وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23)﴾
مقاطع سهگانه زندگي حضرت موسي(عليه السّلام) در سوره «قصص»
بخشي از نكاتي كه مربوط به بحثهاي قبل بود اين است كه تاكنون دو مقطع از مقاطع سيره مباركهٴ موساي كليم(سلام الله عليه) گذشت مقطع اول دوران كودكي آن حضرت بود كه نحوه شيرخوارگي او, به دريا افتادن او, برگشتش به مادر, اينها كرامتهاي الهي بود كه گذشت, مقطع دوم بعد از اينكه رشد پيدا كرد و وارد شهر شده بود و آن دو قضيه اتفاق افتاد كه يكي را با مشت از پا در آورد و فرداي آن روز دوباره همان شخصي كه كمك ميخواست از او كمك طلبيد و حضرت فرمود: ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾[1] و ﴿أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾,[2] مقطع سوم جريان خروج وجود مبارك موساي كليم از مصر و مهاجرتش به طرف مدين براي نجات از آلفرعون بود. نكاتي كه مربوط به بخش اول و دوم بود غالباً گذشت اما برخي از نكات كه مفسّران ذكر كردند يا خالي از نقد نيست يا خالي از تأييد نيست آنها بايد مطرح بشود.
تحليل ادبي و حِكمي کريمه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾
در جريان ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾,[3] بايد اشاره كنيم كه معمولاً در اين كتابهاي ادبي ميگويند لام دو قسم است يا براي تعليل است يا براي عاقبت, لام عاقبت را مثال ميزنند به ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ يعني مأموران فرعون اين جعبه را گرفتند اين كودك را گرفتند تا اينكه اين كودك, دشمن آنها باشد اينجا گفتند آنها براي اينكه دشمنپروري كنند نگرفتند آنها به اين اميد كه ﴿قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ﴾[4] و مانند آن گرفتند لكن چون عاقبت اين كار به همان منتهي ميشود كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) عدوّ آنها ميشود از اين جهت فرمود: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ﴾ اين لام عاقبت با لام غايت در كتابهاي ادبي مطرح است اما راه اساسياش اين است كه هيچ چيزي در عالَم بيهدف نيست همان طوري كه هيچ چيزي در عالم بدون سبب فاعلي نيست شانس, اتفاق, بخت و مانند آن جزء خرافات و موهومات است شانس يعني بدون مبدأ فاعلي يا بدون مبدأ غايي بدون نظم فاعلي و غايي, شيئي پيدا بشود بخت و اتفاق و شانس جزء خرافات است. عالَم مطابق با نظم رياضي خلق شده هر فعلي فاعلي دارد (يك) و به جايي هم ختم ميشود منظماً (دو) هر حركتي, هدفي دارد چه اينكه هر متحرّك هم هدفي دارد گاهي متحرّك به هدف نميرسد ولي حركت الاّ ولابد به هدف ميرسد يعني اين حركت, جهتي دارد گزاف و گُتره نيست به جايي ميرود آنجا هدف اوست اينچنين نيست كه اين حركت كه شروع شده نسبتش به همه جهات عليالسواء باشد پس ما يك غايةالحركه داريم يك غايةالمتحرّك، اين غايةالحركه و غايتالفعل را اديب ميگويد لام عاقبت، آن غايت فاعل را هم اديب هم حكيم هر دو ميگويند لام غايت است و لام هدف است اينكه فرمود: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ اين غايت حركت است يعني اين كار, پايانش دشمني وجود مبارك موسي(عليه السلام) با آلفرعون است وقتي كه وارد آن دستگاه ميشود كفر و عناد و بتپرستي آنها را ميبيند دشمن آنها خواهد شد پس پايان اين كار چه اينكه از قبل هم ترسيم شده بود اين بود كه وجود مبارك موساي كليم عدوّ شرك و بتپرستي و ظلم و امثال ذلك است پس غايت فعل سر جايش محفوظ است منتها آنها كه اين صندوقچه را گرفتند آگاه نبودند به عنوان ﴿قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ﴾ گرفتند آنها به مقصد نرسيدند غايت فاعل گاهي حاصل ميشود و گاهي حاصل نميشود اما غايت فعل هميشه حاصل است.
هدفداري همه افعال
مطلب ديگر آن است كه فعل بدون غايت ممكن نيست البته بعضي از افعال است كه هدف عقلاني ندارد چون هدف عقلي ندارد كار خيالي است اين كار را نسبت به عقل ميسنجيم ميگوييم كاري است بيهدف وگرنه كار بيهدف محال است, علت غايي از علل چهارگانه است مثل علت فاعلي همان طوري كه فعل بيفاعل محال است فعل بيغايت هم محال است منتها حالا اين فعل اگر فعل عقلاني باشد غايت معقول دارد فعل خيالي خب غايت خيالي دارد ديگر, كسي كه اهل بازي است نبايد شما توقع داشته باشيد كه آثار عقلانيّت بر آن بار باشد فعل خيالي, غايت خيالي دارد اينكه با تسبيح بازي ميكند يا با محاسن بازي ميكند همين است اين «يليق ان نذب عن أمر العبث»[5] همين طور است فعل بدون فاعل محال است فعل بدون غايت محال است منتها حالا اين شخصي كه با ريشش بازي ميكند يا آن كه با تسبيح بازي ميكند يا آن كه با خودكار دستش بازي ميكند منشأ اين فعل آن تخيّل است از اين كار لذّت ميبرد اين لذّت خيالي باعث ميشود كه آن كار را انجام بدهد تا به آن تخيّلش برسد لذّت عادي همين طور است چون برابر عادت عمل ميكند به مقصد ميرسد وگرنه فعل بدون هدف صادر نميشود مثل فعل بيفاعل. بنابراين اگر ميگويند اين فعل, هدفمند نيست يعني هدف عقلاني ندارد نه اينكه فعل, هدف ندارد چون منشأ فعلش هم تخيّل است ديگر عادت است ديگر, ديگر برهان كه نيست اين شخص برابر آيات و روايات كه حركت نكرده كه با محاسنش بازي كند يا با تسبيح دستش بازي كند اين در اثر آن لذّت خيالي شروع كرده به لعب با لِحيه يا لعب با تسبيح لذّت خيالي هم ميبرد. بنابراين هميشه لام براي غايت است يا غايت فعل است يا غايت فاعل منتها افراد گاهي آن مقصد اصلي را ميدانند گاهي مقصد اصلي را نميدانند.
عدم تنافي آيات بيان کننده هدف آفرينش
در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود ما انسانها را براي عبادت خلق كرديم ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[6] اين كار ماست ما اين كار را كرديم چون خواستيم با اختيار, اينها بهشت بروند اينها را خلق كرديم راهنمايي هم كرديم اما راهي كه اينها طي كردند به جهنم ختم ميشود لذا فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾[7] ما خيليها را براي جهنم خلق كرديم خب هرگز خدا غرض اوّليهاش اين نبود كه كسي را براي جهنم خلق كند اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾, ﴿ذَرَأْنَا﴾ يعني «خَلقنا» ما خيليها را براي جهنم خلق كرديم با اينكه هرگز خدا كسي را براي جهنم خلق نكرد خدا همه را ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ خلق كرد هم غرض علمي را در پايان سورهٴ مباركهٴ طلاق فرمود, فرمود ما شما را خلق كرديم براي اينكه دانشمند بشويد ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْمَاً﴾[8] ما اصلاً شما را براي اينكه عالِم بشويد خلق كرديم اين مربوط به معرفت و علم, آن بخش عملي را هم در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» بيان كرده كه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ ديگر نيازي نيست كه ما بگوييم ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ يعني «ليعرفون», ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ يعني ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ عملِ عبادي را اين آيه, عمل علمي و معرفتي را آن آيه سورهٴ طلاق مشخص كرده فرمود ما شما را براي عالِم شدن شما را براي عابد شدن خلق كرديم. اگر غرض الهي باشد اين است اما شما مطابق خيالتان به طرف جهنم ميرويد ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾[9] ما گفتيم براي علم خلق كرديم اينها به دنبال علم نرفتند, گفتيم براي عبادت خلق كرديم به دنبال عبادت نرفتند پس اين لام ﴿لِجَهَنَّمَ﴾ درست است كه لام عاقبت است مطابق حرفهايي كه در كتابهاي نحوي است اما يك راه علمي ندارد فعل, هدف دارد اين فعل شما به جهنم ختم ميشود اين كار سر از جهنم در ميآورد پايان اين كار جهنم است اينجا هم فرمود: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ پايان اين كار, مبارزه موساي كليم(سلام الله عليه) است حالا آنها چون نميدانند, خيال ميكنند اين براي آنها قرّة العين ميشود.
دو مورد از فوايد بازگشت حضرت موسي(عليه السّلام) به دامان مادر
نكته ديگر آن است كه خداي سبحان بعد از اينكه به موساي كليم تكويناً امر كرد و براي او تحريم كرد مَكيدن پستان هر دايهاي را هيچ دايهاي را نبايد قبول ميكرد ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ﴾[10] اين كودك به دامن مادر برگشت اما وقتي كه خداي سبحان ميخواهد فوايد برگشت كودك به مادر را ذكر بكند سه مطلب را ذكر ميكند كه يكي اصيل است و دوتا فرعي, آن كه فرعي است فرمود: ﴿فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ﴾ ما اين كودك را به مادرش برگردانديم براي سه نكته ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا﴾[11] تا چشمش روشن بشود ما گفتيم كه اين كار را نكن خوفت برطرف ميشود حزنت برطرف ميشود بينداز دريا ما سالم تحويلت ميدهيم ما الآن سالم تحويل داديم تا قرّةالعين بشود (يك) و حزن او برطرف بشود (دو).
عاطفي بودن حزن مادر حضرت موسي(عليهما السّلام)
خوفش مطرح نيست در آن آغاز كه فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾ فرمود اين كار را بكن ﴿وَلاَ تَخَافِي﴾ با همين كار, خوفش برطرف شد ديگر به هيچ وجه نترسيد و حزنِ به اين معنا كه احتمال بدهد او بميرد يا آسيب ببيند اين هم نبود خوفِ غرق و مرگ و امثال ذلك بالكلّ رخت بربست (يك) حزن و اندوه اينكه او آسيب ببيند اين هم بالكلّ رخت بربست (دو) آن ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾[12] جاي خودش را گرفته مطابق آن وحي, يك حزن عاطفي مانده بالأخره مادر بچهاش را ميخواهد ببيند از فراق او رنج ميبرد فرمود ما اين بچه را به مادر برگردانديم براي اينكه چشمش روشن بشود (يك) حزنش كه در اثر فراق دامنگير او بود اين حزن هم برطرف بشود (دو) نه آن حزني كه احتمال ميداد او از بين برود نه خير آن حزن ديگر در كار نيست اما بالأخره انسان نوزاد خودش را ميخواهد ببيند ديگر, پس اين حزني كه حزن عاطفي بود و وجود مبارك موسي مدتي نزد مادر نبود اين مادر محزون بود حالا ميخواهد اين حزن برطرف بشود و شد.
برجستهترين فايده بازگشت حضرت موسي به دامان مادر(عليهما السّلام)
اما آن نكته اساسي آن است كه ما اين كارها را كرديم تا توحيد روشن بشود كه وعده ما حق است اين عالم را مديري دارد اداره ميكند ميبينيد دريا تابع ما بود دشمن تابع ما بود درست است دشمن, دشمني تشريعي دارد ولي وقتي ما بخواهيم همين دوستمان را در دست دشمن ميپرورانيم اين كار ماست ﴿وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾[13] درباره اين سومي فرمود: ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[14] خيليها نميدانند كه كار را خدا دارد اداره ميكند حتي مادر موسي هم بايد بفهمد كه ما كه وعده داديم عمل ميكنيم يك وقت وعده عادي است مثل اينكه ميگويند شما برويد كار بكنيد خدا روزيتان را تأمين ميكند يك كار عادي است اما يك وقت ميگويند بچه را بينداز دريا ما تحويلت ميدهيم خب اين ديگر كرامت است اين معجزه است يا بچه را به اعدي عدوّ او بده ما همين بچه را در دربار اعدا عدوّ او سالم ميپرورانيم ﴿وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ الآن هم همين طور است اكثر مردم از اين وعدههاي الهي باخبر نيستند.
طهارت اموال دربار فرعون براي حضرت موسي(عليه السّلام)
پرسش:...
پاسخ: آنها كه براي وجود مبارك موساي كليم طيّب و طاهر بود مثل جوايزي كه معاويه ميداد و اهل بيت ميگرفتند كاري كه بنيالعباس ميكردند و وجود مبارك امام باقر و صادق ميگرفتند اين مال طيّب و طاهر بود مال اينها را به اينها ميدادند گوشهاي از مال اينها را به اينها ميدادند مال ديگري را كه به اينها نميدادند آنها خودشان غاصبانه زندگي ميكردند و آنچه حقّ مسلّم وليّ خدا بود گوشهاي از اين حقوق را تقديم حضرت ميكردند.
پس خوف كه بالكل مرتفع شد (يك) حزن به معناي اندوه احتمالي از خطر مرگ آن هم كه بالكل با وحي الهي از بين رفته بود (دو) اين حزن مادرانه كه مادر, كودك را نديده بود اين با برگشت موساي كليم برطرف شد (سه).
دليل گناهکار نبودن حضرت موسي(عليه السّلام) در قتل قبطي ظالم
مقطع دوم زندگي موساي كليم با همان برخورد بود كه يكي از پيروان فكري موساي كليم(سلام الله عليه) بود يكي هم از قبطيها كه جزء ظالمين بود كُشتن آن قبطي اين گناه نبود به دليل اينكه خود وجود مبارك موساي كليم وقتي شنيد كه شوراي امنيتي تشكيل دادند مؤتمري تشكيل دادند و نتيجه آن مؤتمر و خروجي اين ائتمار, تصميم بر قتل موساي كليم بود حضرت به ذات اقدس الهي عرض كرد ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ تنها سخن از فرعون نبود فرمود اينها ظالماند پس يكي از ظالمين را وجود مبارك موساي كليم از پا در آورد اينچنين نبود كه آن قتل, معصيت باشد گناه باشد حالا ممكن است در اثر اينكه زمان, تأخير و تقدّمش دخيل باشد حضرت ترك اُولايي را قبل از نبوّت كرده باشد ولي كار «وَقع مِن أهله و صَدَر في محلّه» اينها ﴿مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ بودند.
سرّ معتبر نبودن بسياري از نقلها و روايات
حالا اين روايات ديگر متأسفانه معتبر نيست گفتند اين ـ همين مقتول ـ جزء مأموران طبخ غذاي فرعون بود و اين بنياسرائيلي بيچاره را براي هيزمكشي وادار ميكردند كه برود بيرون شهر يا درون شهر بوته و خار و اينها را براي هيزم بياورد[15] خب ميدانيد اين تاريخها كه انسان بتواند به آن اعتماد بكند كم است حدود صد سال در خانه اهل بيت(عليهم السلام) را بستند بسياري از حرفهاي كه زمخشري نقل ميكند مختصّ به ثعلبي است ثعلبي هم از آن قصص و داستاهايي كه سيرهنويسان نقل كردند گرفته آنها هم در همان يك قرني كه در خانه اهل بيت كلاً بسته بود حرفها را نقل كردند شما ميبينيد وقتي اسلام ظهور كرد مردم تشنه اسلام و قرآن و حرفهاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند اين صد سال اول ديديد كه اثري از اهل بيت نبود در بحث ديروز گذشت سه حوزه علميه در مكه و مدينه و عراق بود آن حوزه علميه مكه را ابن عباس اداره ميكرد حوزه علميه مدينه را ابيبنكعب اداره ميكرد حوزه علميه عراق را عبداللهبنمسعود اداره ميكرد ديگر سخني از اهل بيت نبود اگر كسي بخواهد از لابهلاي رواياتي كه بعد از يك قرن از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است [مطلبي را بيابد] اين تلاش و كوشش ميخواهد اگر قرآن در حوزهها متروك باشد اين مقدار شواهد و قرائن هم باز كافي نخواهد بود.
عدم معصيت حضرت موسي(عليه السّلام) در کشتن قبطي ظالم
به هر تقدير مقطع دوم قصه حضرت موساي كليم كه شروع شد حضرت هم فرمود: ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ آنجا هم استغفار كرده ﴿فَغَفَرَ لَهُ﴾[16] اگر اين حقّالناس بود و اگر اين جاي قصاص بود خب با صِرف استغفار كه حل نميشود بالأخره يا قصاص است يا ديه است و مانند آن, هيچ چيزي را قرآن كريم نقل نكرده كه وجود مبارك موساي كليم بدهكار شده باشد.
خروج حضرت موسي(عليه السّلام) از قلمرو نفوذ فرعون
حالا اين شخصي كه از ﴿اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ آمده ظاهراً همان مؤمن آلفرعون است كه ﴿يَكْتُمُ إِيمَانَهُ﴾[17] او آمده گزارش داده كه شوراي تأميني تشكيل شد و قصد كشتن تو را دارند از قلمرو قدرت فرعون برو بيرون از مدينه برو بيرون يعني از حوزه اقتدار و سلطنت فرعون برو بيرون هر جا باشي كه حكومت فرعون آنجا حضور و ظهور دارد دستگيرت ميكنند ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ﴾ يعني از حوزه استحفاظي اينها برو بيرون لذا موساي كليم هم همين كار را كرد.
حالا از مصر ميخواهد برود بيرون كجا برود؟ جايي كه قدرت فرعون نباشد (يك) جايي كه همفكران فرعون هم نباشند (دو) لذا مدين را انتخاب كرد كه آلابراهيم در آنجا به سر ميبردند شعيب(سلام الله عليه) در آنجا به سر ميبرد (سه) نام مدين آمده ولي نام مبارك شعيب نيامده ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا﴾ وجود مبارك موساي كليم از همين مدينه مصر يعني از حوزه استحفاظي فرعون خارج شد ﴿خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾.
تفاوت خوف با خشيت
خوف غير از خشيت است اينها از غير خدا خشيتي ندارند اما خوف يعني ترتيب اثر عملي يك مار آمد يك عقرب آمد يك اتومبيل سريع دارد ميآيد اينچنين نيست بگويند حالا چون پيغمبر است از مار و عقرب نميترسد خير, بالأخره فاصله ميگيرد اما خشيت البته فقط منحصراً براي خداست براي اينكه آن تأثّر قلبي كه منشأ اعتقادي داشته باشد و فرد بداند كه اثر از كيست البته آن مخصوص خداي سبحان است.
افراد عادي هم از غير خدا خوف دارند هم از غير خدا خشيت دارند اما افراد الهي از غير خدا خوف دارند اما از غير خدا خشيت ندارند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[18] اينها در خشيت، موحّدند اما ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[19] و خشيتهاي ديگر براي افراد عادي هست اينها نسبت به غير خدا هم خوف دارند هم خشيت دارند.
اشاره آيه چهاردهم به مقامات پيش از نبوّت موساي كليم
وجود مبارك موساي كليم هنوز به مقام نبوّت نرسيده اما درايتي, حكمتي, علمي, معرفتي را خداي سبحان به او داد كه هم چند روزي كه بعد از رشد در دربار فرعون زندگي ميكرد با آنها محاجّه لفظي داشت كه آنها فهميدند كه وجود مبارك موساي كليم با روش و منش آنها موافق نيست و هم وقتي وارد شهر شد سخناني مثل ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[20] را داشت هم حمايت از مظلوم داشت هم اينكه راه و روش ما پرهيز از حمايت از مجرمين است اين همان نتيجه علم و حكمتي بود كه در آيه چهارده خدا فرمود ما به او داديم ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوي آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ اين ديگر هنوز نبوّت نيست چرا نبوّت نيست براي اينكه در پايانش دارد ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ كساني كه اهل احساناند كار خوب ميكنند نسبت به ديگران محسناند ما اينچنين به آنها جزا ميدهيم خب اگر ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوي آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ اين نبوّت باشد كه خداي سبحان به افراد محسن به عنوان جزا كه نبوّت نميدهد آن ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾,[21] ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[22] مگر ميشود انسان با درس و بحث, با كار خوب, با احسان به غير به پيغمبري برسد به امامت برسد اينها كه كسبي نيست اما آنجا فرمود هر كس راه احسان را طي كند ما علم و حكمت به او عطا ميكنيم معلوم ميشود آن حكم و علم, معرفت است عبادت است اخلاق است و مانند آن, شواهد ديگرش هم اين است كه وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) از مدين با عائله به طرف مصر برميگشت ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾[23] آنجا ديگر مسئله نبوّت نصيبش شد.
معناي واژه «أشُد»
كلمه أشُد مستحضريد كه جمع است غير از أشَد است يك وقت است ميگويند أشَد, أقوا, أحكم اينها افعل تفضيل است و مفرد است اما يك وقت ميگويند أشُد، اين أشد جمعي است كه گفتند مفرد ندارد كه ميگويند وقتي جوان برومندي و برازندگياش به سن نزديكهاي بيست برسد اين اشُد اوست يعني به شديدترين مرحله كمال خود رسيده است از آن به بعد ديگر متوقف ميشود، بالأخره غالباً رشد اينها تا بيست سالگي است لذا گفتند أشُدّ جمعي است كه مفرد ندارد[24] ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي﴾ ديگر از اين به بعد همين را دارد و حفظ ميكند ديگر از اين به بعد قد نميكشد قد كشيدنش مثلاً تا همين بيست سالگي است ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾.
خداي سبحان وجود مبارك موساي كليم وقتي به أشُدّش رسيد به استوا رسيد از حكم و علم او را متنعّم كرد برخوردار كرد كه بالأخره او موحّد شد حقايق را درك كرد مسائل اخلاقي را درك كرد در همين حد اما سخن از وحي و نبوّت و اينها هنوز نرسيده.
خروج حضرت موسي(عليه السلام) از مصر به سوي مدين
اينجا كه آن مؤمن آلفرعون گفت: ﴿فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ﴾ وجود مبارك موساي كليم ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾ و از حوزه استحفاظي و اقتداري و سياسي فرعون خارج شد كدام طرف رفت؟ فرمود: ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ﴾ وقتي به طرف مدين حركت كرد يعني به طرف شرق مصر همان كه به ديار شامات منتهي ميشود حركت كرد براي اينكه آلابراهيم در آن ديار زندگي ميكردند ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ﴾ پس هدفش مشخص بود منتها راهبلد نبود و همراه هم نداشت ﴿قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ هدفم مدين است اما راه را نميدانم اميدوارم ذات اقدس الهي آن راه مستقيم مدين را به من نشان بدهد، بالأخره خداي سبحان كه راهنماي كل است او را به هر وسيلهاي بود راهنمايي كرد به مدين رسيد حالا با چه گرسنگي با چه تشنگي با چه خستگي با چه كوفتگي بالأخره رسيد.
ضرورت مديريت صحيح اقتصادي
﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾ وقتي وارد منطقه مدين شد خب قبلاً اين طور بود اين دامدارها اين دامها را اطراف شهر اطراف روستا اداره ميكردند، بالأخره بايد كشاورزي طوري باشد كه حالا اگر مدرن شد اين روستاها طوري تأمين بشود كه انسان براي علوفه ديگر ارز ندهد و براي علوفه شير و ماست گران نشود داد مردم در نيايد اين يك مديريت ميخواهد اين به تحريم برنميگردد اين نفرين علي(صلوات الله و سلامه عليه) است فرمود شما آب داريد خاك داريد اين روستاها را خراب كرديد ويران كرديد براي علوفه شما بايد از خارج وارد بكنيد «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه»[25] فرمود كسي آب دارد زمين دارد مع ذلك محصولات كشاورزياش را بخواهد از جاي ديگر وارد كند خدا او را از رحمت دور كند ما چه توقع داريم ما اين تلويزيون را برديم فوتبال را نشان داديم اين جوانها را از روستاها آورديم شهر گفتيم سيگارفروشي كنيد واكسزني كنيد روستاها ويران بشود ما علوفه وارد ميكنيم حالا اگر تحريم شد علوفه به ما ندادند اين شير دو برابر ميشود ماست دو برابر ميشود عقل يعني عقل, خب مگر علي(سلام الله عليه) اين را نگفته اين تنها روايت اخلاقي نيست روايت فقهي است مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) اين حديث را در كتاب وسائل نقل كرده «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه» درست است ما بخشي از زمينهايمان كوير است اما آب به اندازه كافي داريم روستاهاي ما كاملاً ميتواند علوفه را تأمين كند خب آدم وقتي مديريت نكند همين ميشود ديگر, بايد اعتراض كرد بايد راهنمايي كرد اما مبادا ـ خداي ناكرده ـ حرفي بزنيم كه نظام آسيب ببيند اين راهي است كه ما خودمان رفتيم بايد كاري بكنيم كه هم كشور ما روي پاي خودش بايستد ارزاني بيايد توقع نداشته باشيم كه اين قيمتهاي ارز و دلار بالا رفته اين شير ارزان بشود آخر چه چيزي ارزان بشود چه كسي اين را ارزان كند شما علوفه تحويل اينها بدهيد شير ارزان بخواهيد علوفه را كه بايد با دلار تأمين كنند دلار هم كه دو برابر شد غرض اين است كه ما حواسمان جمع باشد هم مديريت صحيح, هم ذرّهاي حرفي نزنيم كه ـ خداي ناكرده ـ خونهاي پاك شهدا آسيب ببيند دشمن هم كه در كمين است.
رخداد سرنوشتساز پس از ورود حضرت موسي به مدين
فرمود وقتي وجود مبارك موساي كليم آمد ديد كه چاهي است اطراف مدين اين گوسفندها را ميآورند از اين چاه به آنها آب ميدهند خب اين كار عادي بود هر كسي ميآمد اين رمهاش را ميآورد از اين چاه به گوسفندان آب ميداد اينها سيراب ميشدند ميرفتند ديد دوتا دخترخانم آنجا هستند اينها نميگذارند گوسفندهايشان بيايند آب بخورند ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ﴾ دو چيز را يكي ﴿أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ﴾ يك عدّه گروه گروه به نوبت ميآيند يا آب ميبرند يا اين دامهايشان را آب ميدهند و كارشان را راه مياندازند اين يكي, ﴿وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ﴾ ديد دو خانم كنار هستند اينها هم چندتا گوسفند دارند ﴿تَذُودَانِ﴾ مرتب جلوي اين گوسفندها را ميگيرند كه نيايند نزديك چاه, نيايند نزديك آب «ذادَ» يعني «مَنع».
اهل بيت عصمت و طهارت, آينه تمامنماي الهي
شما اين دعاي نوراني رجب را خوانديد آن دعايي كه «اللهمّ إنّي أسئلك بمعاني جميع ما يدعوك», تا وقتي ميرسد به اهل بيت(عليهم السلام) ميفرمايد: «لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَبَيْنَها اِلاَّ اَنَّهُمْ عِبادُكَ وَخَلْقُكَ فَتْقُها وَرَتْقُها بِيَدِكَ بَدْؤُها مِنْكَ وَعَوْدُها اِلَيْكَ اَعْضادٌ واَشْهادٌ ومُناةٌ واَذْوادٌ وَحَفَظَةٌ وَرُوَّادٌ فَبِهمْ مَلَأْتَ سَمآئَكَ وَاَرْضَكَ حَتّي ظَهَرَ اَنْ لا اِلهَ إلاَّ اَنْتَ»[26] آسمان و زمين را ولايت اهل بيت پر كرده اينها اسماي تو هستند اين حرفها با فقه و اصول حل نميشود با ادبيات حل نميشود يك فلسفه ميخواهد يك كلام ميخواهد يك عرفان ميخواهد اين مثل «لا تنقضِ اليقين أبداً بالشك»[27] نيست كه با پنج, شش سال درس خواندن حل بشود خيلي از بزرگان هم وقتي به اينها نميرسند ميگويند اين احاديث جعلي است[28] اين كتاب الأحاديث الدخيلة را كه خوانديد گفتند اين جعلي است بعضي از مراجع فعلي(حفظه الله) فوراً جوابش را دادند خير اينها جعلي نيست خب در اينجا دارد كه فرقي بين اهل بيت و خدا نيست مگر اينكه او خالق است اين مخلوق, او معبود است اين عبد, هر چه در جهان امكان براي يك موجودِ ممكن باشد اينها دارند «لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَبَيْنَها اِلاَّ اَنَّهُمْ عِبادُكَ وَخَلْقُكَ فَتْقُها وَرَتْقُها بِيَدِكَ بَدْؤُها مِنْكَ وَعَوْدُها اِلَيْكَ اَعْضادٌ واَشْهادٌ ومُناةٌ واَذْوادٌ وَحَفَظَةٌ وَرُوَّادٌ فَبِهمْ مَلَأْتَ سَمآئَكَ وَاَرْضَكَ حَتّي ظَهَرَ اَنْ لا اِلهَ إلاَّ اَنْتَ» اينها آينهاي هستند كه آسمان و زمين را پر كردند هر جاي اين آينه را ميبيني, ميبيني نوشته «لا اله الاّ الله» اينها چه كسانياند اينها چه چيزي هستند؟! ترجمهاش براي خيليها سخت است چه رسد به تفسيرش. در اينجا آمده است كه اهل بيت چه كارهاند اعضادند اينها عَضدند كارهايي كه انسان با دست انجام ميدهد گاهي با پنجهها و اين مراحل ابتدايي انجام ميدهد گاهي با بين مچ و آرنج انجام ميدهد كه اين بين مچ و آرنج را ميگويند ساعد اگر كارها را چند نفر با ساعد انجام بدهند ميگويند مساعده, برخي از كارها از ساعد برنميآيد از عضد برميآيد فاصله بين آرنج و دوش را ميگويند عضد، بازو را ميگويند عضد اگر چند نفر بازو به بازوي هم بدهند و كاري را حل كنند ميگويند معاضدت, يكي معاضدت است يكي مساعدت است فرمود اينها اعضاد عالماند بازوان الهياند «اَعْضادٌ واَشْهادٌ ومُناةٌ واَذْوادٌ» اين أذواد يعني اينها مانعاند حرم الهي, حريم الهي, دين الهي بخواهد مورد تجاوز قرار بگيرد اهل بيت «يَذودون» أذوادند.
گفتگوي حضرت موسي با فرزندان حضرت شعيب (عليهما السّلام)
اين ﴿تَذُودَانِ﴾ يعني تَمنعان يعني اينها جلوي اين گوسفندانشان را ميگرفتند كه نوبت اينها برسد موساي كليم(سلام الله عليه) ديد كه همه ميآيند آب ميخورند آب ميبرند به گوسفندانشان آب ميدهند اين دو بانو اين دو خانم آنجا هستند جلوي گوسفندانشان را ميگيرند ﴿وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ﴾ بعد از آنها سؤال كرد كه چرا شما جلوي گوسفندانتان را ميگيريد؟ گفتند بالأخره آنها نامحرماند ما سعي ميكنيم نوبت ما برسد وقتي كه خلوت شد ما ميرويم آب ميگيريم آب ميخوريم گوسفندان را هم آب ميدهيم ﴿قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعَاءُ﴾ رعاء جمع راعي است راعي يعني چوپانها, اين چوپانها بروند نوبت ما برسد ما ميرويم ما پدري پيري داريم ﴿وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ﴾ كه از اينجا طليعه رسيدن وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) به محضر شعيب(سلام الله عليهما) است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سورهٴ قصص، آيهٴ 18.
[2]. سورهٴ قصص، آيهٴ 19.
[3]. سورهٴ قصص، آيهٴ 8.
[4]. سورهٴ قصص، آيهٴ9 .
[5]. شرح المنظومه, ج2, ص422.
[6]. سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[7]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[8]. سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[9]. سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[10]. سورهٴ قصص، آيهٴ 12.
[11]. سورهٴ قصص، آيهٴ13 .
[12]. سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[13]. سورهٴ قصص، آيهٴ13 .
[14]. سورهٴ قصص، آيهٴ13 .
[15]. الكشاف, ج3, ص398.
[16]. سورهٴ قصص، آيهٴ 16.
[17]. سورهٴ غافر، آيهٴ 28.
[18]. سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.
[19] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 31.
[20]. سورهٴ قصص، آيهٴ 17.
[21]. سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[22]. سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[23]. سورهٴ قصص، آيهٴ 29.
[24]. التبيان في تفسير القرآن, ج6, ص117.
[25]. قربالإسناد, ص55; وسائل الشيعة، ج17، ص 41.
[26]. مصباح المتهجد، ص 803 و 804.
[27]. وسائل الشيعه، ج1، ص 245
[28]. الأخبار الدخيله, ص263 ـ 265.