22 09 2012 4763209 شناسه:

تفسیر سوره قصص جلسه 1 (1391/07/01)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿طسم (1) تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4) وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (5)﴾

شواهدي بر مكّي بودن سورهٴ قصص

سورهٴ مباركهٴ «قصص» در مكه نازل شد شاهد نزول اين سوره در مكه, عناصر محوري اين سوره است چون سوَر مكّي ناظر به اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد از يك سو, و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق بدون تفصيل از سوي ديگر است و بخشي از قصص انبيا(عليهم السلام) هم در اين سوَر است. در اين سورهٴ مباركهٴ «قصص» از مسائل فقهي مبسوط نظير جهاد, نظير صوم, نظير خمس, نظير بخش‌هاي تفصيلي صلات سخني به ميان نيامده.

خفقان و اختناق فضاي نزول سورهٴ قصص

مطلب ديگر آن است كه فضاي مكه در زمان نزول اين سورهٴ مباركه يك فضاي خفقان و اختناق بود يك گروه كمي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردند و صناديد قريش, سران كفر هم با دعوت پيغمبر مخالف بودن هم با دعواي او, دعوت حضرت به توحيد و نبوت و معاد بود, دعواي آن حضرت هم ادّعاي رسالت بود او مدعي بود كه من رسولم, پيامش هم توحيدي بود مشركان مكه هم با دعوت حضرت مخالف بودند هم با دعواي او و اين گروه اندكي كه به حضرت ايمان آوردند تحت فشار و ظلم مشركان قريش بودند.

ذكر برهان بر پيروزي مستضعفين با استشهاد به داستان حضرت موسي(عليه السلام)

 در چنين فضايي ذات اقدس الهي هم برهان بر سنّت خود اقامه كرد كه دأب الهي چيست و هم قصّه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) را در بخش خفقان مصر ذكر كرد كه در زمان خفقان مصر خداي سبحان كودكي را به دنيا آورد در همان مصر اين را پروراند، فشار فرعون بر پيروان وجود مبارك موساي كليم زياد بود اينها مجبور به مهاجرت شدند سرانجام فرعون مصر به هلاكت رسيد و همين بني‌اسرائيل مستضعف دوباره وارث زمين شدند و در مصر حكومت كردند اين بخش را ذات اقدس الهي براي تأييد مسلمان‌هاي صدر اسلام در مكه نازل كرد.

بررسي ادبي «أحسن القصص» بودن قرآن

كلمه قصص هم مفرد است جمع نيست اينكه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ[1] نه «أحسن القِصص» سرّش آن است كه اين مفعول مطلق نوعي است «نحن نقصّ عليك قصصاً أحسن» كه اين ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ مثل «جلستُ أحسن الجلوس» مفعول مطلق نوعي است «قعدت أحسن القعود» نه اينكه «أحسن القِصص» باشد جريان وجود مبارك يوسف از بهترين قصه‌هاي قرآني باشد ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است نه «أحسن القِصص».

اركان حق بودن يك داستان

در جريان وجود مبارك پيغمبر هم همين طور است فرمود ما قَصص حق داريم اين مفرد است جمع نيست در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيه 62 به اين صورت بود ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ اين يك داستان‌سرايي حق است باطل در آن نيست، گزاف در آن نيست، كم و زياد در آن نيست. هم قَصص حقّ خبري است، هم حقّ مُخبري. هم خود اين قصص و داستان حق است، هم گوينده مُحق است؛ همان طوري كه در گزارش‌ها و در خبرها دو عنصر لازم است يكي صِدق خبري، يكي صِدق مخبري؛ يعني گزارشگر اگر دروغگو باشد انسان به خبر او اطمينان پيدا نمي‌كند ولو خبرش در خصوص اين مورد راست باشد ولي او مورد وثوق نيست در اينجا هم قَصص حق است هم آن قَصّاص مُحق است خدا اين قصص حق را براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تبيين مي‌كند.

سرّ تعبير به «تلك» نسبت به آيات قرآن

مي‌فرمايد اين آيات قرآن كريم مقام و منزلتش والاست از آن آيات به ﴿تِلْكَ﴾ اشاره كرد با اينكه آيات حاضرند نظير ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ[2] كه اين اشاره به بُعد منزلت و مقام است وگرنه «هذه الآيات» است نه «تلك الآيات»، ثانيا اين كتاب خودش روشن است و روشنگر؛ هم حق را بيان مي‌كند هم به وضوح بيان مي‌كند.

ادله دال بر حق بودن تلاوت قرآن و اِخبار آن

 تلاوت آيات اين كتاب هم به عهده خداست هم خداي سبحان بالحق تلاوت مي‌كند چون ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً[3]، هم شنونده بالحق تلقّي مي‌كند چون ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾.[4] نه مستمع كم و زياد مي‌كند چون اهل نسيان و فراموشي نيست، نه گوينده كم و زياد مي‌كند چون اهل نسيان و سهو و فراموشي نيست اگر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ[5] سرّش آن است كه هم گوينده حقّ محض است هم شنونده انسانِ كامل معصوم هم آورنده‌ها فرشته‌هاي امين‌اند ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ[6] اينها فرشتگان امين‌اند امين وحي الهي‌اند لذا هم تالي بالحق تلاوت مي‌كند هم شنونده بالحق دريافت مي‌كند اگر سخن از تلاوت است صدر و ساقه‌اش حق است اگر سخن از قَصص است صدر و ساقه‌اش حق است اگر سخن از نبأ است مُخبر و خبر, صدق و حق است لذا فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ نَتْلُوا﴾ يعني «نتلوها» ﴿عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ﴾ كلّ قصص حق است؛

علت استشهاد به داستان حضرت موسي(عليه السلام) براي مسلمانان صدر اسلام

اما در خصوص اين سورهٴ «قصص» ما از جريان نوح و امثال آنها فعلاً نقل نمي‌كنيم چون در جريان نوح و امثال نوح يك عدّه كفر ورزيدند اما يك حاكم طاغي ﴿عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ مفسد في الأرض و امثال ذلك نبود مثل فرعون, در جريان مكه يك سلسله كفار و مشركان طاغي في الأرض بودند لذا قصّه موسي و هارون(عليهما السلام) را در اين فضاي خصوصي مكه ما براي شما نقل مي‌كنيم ﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ﴾.

تبيين رفتار ظالمانه فرعون با بني‌اسرائيل

البته اخبار موسي و هارون(سلام الله عليهما) سه قسمت است يك قسمت مسائل جزئي تاريخي است موسي در كدام زمان بود چند سال قبل از ميلاد بود چه روزي بود اينها بحث‌هاي تاريخي است كه اصلاً در قرآن كريم مطرح نيست چون قرآن كتاب تاريخ و قصه و اينها نيست. قسمت دوم مبارزات وجود مبارك موساي كليم بود در بخش‌هاي گوناگون همه آنها را در اين سوره نقل نمي‌كند در اين سوره قسمت سوم را نقل مي‌كند كه يك گروه مستضعفي صبر كردند و هجرت كردند و پيروز شدند و به حكومت رسيدند همين بخش را نقل مي‌كند يعني شما مسلمان‌ها و مؤمنان مكه الآن در استضعافيد بعد هجرت مي‌كنيد بعد به حكومت مي‌رسيد بعد برمي‌گرديد مكه را اداره مي‌كنيد همان كاري كه مستضعفان پيرو وجود مبارك موساي كليم اين كار را كردند اينها مستضعف بودند مجبور شدند مصر را ترك كنند بعد به حكومت رسيدند برگشتند مصر, مصر را هم اداره كردند. در زمان داوود و سليمان(سلام الله عليهما) اينها در مصر بودند قبلاً اينها در مصر زندگي نمي‌كردند وقتي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) به مقام وزارت اقتصاد مصر رسيد كه فرمود: ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ[7] حضرت از كنعان، از منطقه فلسطين كه به مصر آمد بر اساس همان چاه و زنداني و خريداري و اينها بالأخره در مصر به سِمت رسيد برادرانش و پدر بزرگوارش و اينها هم از كنعان آمدند به مصر آنها كه آمدند دست اول و طبقه اول رحلت كردند فرزندان آنها در مصر زندگي كردند تكثير شدند و جمعيّت زيادي از بني‌اسرائيل در مصر به سر بردند وجود مبارك موساي كليم كه آمد همين بني‌اسرائيل را سامان بخشيد عدّه‌اي از قِبطي‌ها هم به وجود مبارك موساي كليم ايمان آوردند فرعوني كه حاكم ظلم‌مدار بود هم بني‌اسرائيل را تحت ستم قرار داد هم پيروان غير بني‌اسرائيلي را كه به اينها ملحق شدند. قبلاً از اين بني‌اسرائيل به عنوان يك مهاجر بهره‌هاي كارگري مي‌بردند پُست‌هاي كليدي را به اينها نمي‌دادند كارگري را بر اينها تحميل مي‌كردند اينها يك گروه مستضعفي بودند و به اينها هم اجازه نمي‌دادند اينها بروند سرزمين اصلي‌شان وجود مبارك موساي كليم كه قيام كرد بعد از اينكه اينها را به توحيد دعوت كرد و دعواي رسالتش را ابلاغ كرد معجزه خودش را نشان داد اوّلين حرفي كه زد گفت: ﴿فأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ[8] اينها را آزاد كن اينها هر جا مي‌خواهند بروند, بروند و اينها هم در اين كشور اگر زندگي مي‌كنند در اين منطقه اگر زندگي مي‌كنند يک سهمي از زندگي طيّب و طاهر داشته باشند ﴿فأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ[9] اينها را آزاد كن حالا ريشه اينكه ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ﴾ چيست آيا قصّه كاهن و منجّم است يا نه, نسل‌كشي اصولاً كار فرعون بود آن يك بحث خاصّ خودش را دارد بالأخره فرزندان اگر پسر بودند مي‌كشتند دخترها را نگه مي‌داشتند اين وضع بني‌اسرائيل در مصر بود كه اولاً اينها گروه مهاجر بودند و چون يك اقليّت ستم‌پذيري هم بودند كسي نداشتند از اينها حمايت بكند تحت سلطه ظالمانه فرعون بودند و كارهاي دشوار را بر اينها تحميل مي‌كردند پُست‌هاي كليدي هم به اينها نمي‌دادند اينها يك گروه مستضعفي بودند وجود مبارك موساي كليم كه آمد اينها را احيا كرد كه اوّلين حرفش اين بود كه ﴿فأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ بعد هم اينها به مقصد رسيدند.[10]

 

سنّت الهي در نجات مؤمنان از ظلم ظالمان و تشكيل حكومت ديني

شبيه چنين جرياني هم براي مسلمان‌ها در صدر اسلام در مكه بود که بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ[11] شما فعلاً در رنجيد بعد مهاجرت مي‌كنيد بعد حكومت تشكيل مي‌دهيد بعد برمي‌گرديد مكه و اينها را از بين مي‌بريد همين طور هم شد با اين سنّت الهي وجود مبارك پيامبر مسلمان‌ها را راضي كرد قانع كرد صابر كرد به مقصد رسيدند.

عظمت آيات از نظر مبدأ وحي و دريافت‌كننده آن

فرمود آيات الهي مقام و منزلتش بالاست كه در دسترس هر كس نيست ما آن را تنزّل داديم به صورت كتاب مبين در اختيار شما قرار داديم ما اين آيات را بر تو تلاوت مي‌كنيم مستحضريد كه گرچه در مسائل علميِ محض مي‌گويند «اُنظر الي ما قال و لا تنظره الي مَن قال»[12] ولي كتاب الهي را نمي‌شود فقط گفت «اُنظر الي ما قال» اين تنها عربي مبين نيست كه آدم بگويد ما كار نداريم گوينده كيست شنونده كيست در تفسير قرآن هم «اُنظر الي ما قال» هم «اُنظر الي مَن قال» هم «اُنظر الي مَن استمع» هم ببين چه كسي شنيده هم ببين چه كسي گفته هم ببين اين لفظ چيست اين طور نيست كه انسان اين را به عنوان يك عربي مبين نظير سبعه معلّقه يا قصّه‌هاي ديگر بتواند معنا بكند اين بايد بداند گوينده‌اش كيست اين بايد بداند شنونده‌اش كيست اين بايد بداند فضاي صدر و ساقه‌اش چيست چه كسي اين را آورده چطور آورده بنابراين يك كتاب عربي روشني باشد كه ديگري بتواند آن را ترجمه كند نيست بعضي‌ها گفتند كه ترجمه قرآن به خود عربي بسيار سخت است چه رسد به زبان‌هاي ديگر واقعاً هم همين طور است يعني كسي كه بخواهد قرآن را ترجمه كند ولو به لغت عرب بسيار سخت است اين حروفي كه در اين آيات به كار رفته كجا الف و لام براي عهد است كجا الف و لام براي جنس است كجا «مِن» براي تبعيض است كجا «مِن» براي جنس است رعايت اينها با خود زبان عربي دشوار است چه رسد به زبان فارسي! فرمود شما هم بخواهيد قرآن را تفسير كنيد بايد اين سه عنصر را كاملاً رعايت كنيد قواعد عربي و ادبي كاملاً بايد محفوظ باشد كه «اُنظر الي ما قال» بايد بدانيد كه اين را چه كسي گفته اين حرف اگر از ذات اقدس الهي نازل شده تا چه اندازه بُرد دارد و چه كسي شنيده چون گوينده مشخص است شنونده مشخص است مثل آبشاري كه از بالا مي‌ريزد روي سنگ سِتبري كه بتواند آن را تحمل بكند مگر اين قرآن بر كس ديگري مي‌توانست نازل بشود ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[13] تازه وقتي حضرت مي‌شنيد به زحمت مي‌افتاد اين آبشارهاي بلند را ديديد كه از بالاي كوه با فشار مي‌آيد اين هر جا بريزد آن را لِه مي‌كند يك سنگ ستبر صخره صمّا لازم است كه اين را تحمل بكند مگر اين آبشار روي هر خاكي يا هر درختي يا هر تپّه و تلّي مي‌تواند بريزد اين ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ اين است بعد ترشّحات اين آبشار به ديگري مي‌رسيد افراد عادي واقعاً نمي‌توانند اين كتاب را تحمل بكنند.

عربي مبين بودن قرآن و برتري آن بر ساير زبان‌ها

﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ﴾ آن هم ﴿مِن﴾ ما مي‌گوييم خبر خب آنها خبر دارند نبأ دارند عربي با اين زبان‌ها خيلي فرق مي‌كند از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) رسيده است كه عربي مبين يعني چه؟ فرمود «يُبين الألسن و لا تُبينه الألسن»[14] عربي مي‌تواند هر زباني را بيان بكند ترجمه خوبي بكند اما زبان‌هاي ديگر نمي‌توانند عربي را ترجمه بكنند مي‌بينيد ما كمبود فراواني در فارسي داريم با اينكه فارسي يك فرهنگ وسيعي است ما در عربي براي يك نفر لفظ داريم براي دو نفر لفظ داريم براي سه نفر لفظ داريم براي مرد لفظ داريم براي زن لفظ داريم براي يك نفر مي‌گوييم «أنت» دو نفر مي‌گوييم «أنتما» سه نفر مي‌گوييم «أنتم» براي مرد مي‌گوييم «أنتَ» براي زن مي‌گوييم «أنتِ» خب شما اينها را بخواهيد با فارسي بيان كنيد مي‌بينيد براي يك نفر داريم براي دو نفر نداريم دو نفر و سه نفر هر دو را مي‌گوييد شما ما تثنيه در فارسي نداريم زن و مرد هر دو مي‌گوييم «تو» مؤنث و مذكر ما يكي است خب يك فرهنگي يك لغتي يك زباني با همه گسترشي كه در فارسي هست مي‌بينيد خيلي از جاها كمبود داريم خب ما چطور مي‌توانيم ترجمه كنيم ناچاريم كه چند لفظ بياوريم تا بگوييم كه منظور دو نفر است ما به يك نفر مي‌گوييم «تو» به دو نفر و بيش از دو نفر مي‌گوييم «شما» به يك نفر چه مرد باشد چه زن باشد مي‌گوييم «تو» ولي عربي اين طور نيست. از نظر اشاره هم همين طور است ما در فارسي از اين كمبودها فراوان داريم ما در عربي اگر مكان نزديك باشد مي‌گوييم «هذا»، متوسط باشد مي‌گوييم «ذاك»، دور باشد مي‌گوييم «ذلك» ولي در فارسي همين كه نزديك باشد مي‌گوييم اينجا همين كه نزديك نباشد مي‌گوييم آنجا متوسط هم باشد مي‌گوييم آنجا دور هم باشد مي‌گوييم آنجا. اين كمبودها در اين الفاظ عادي فراوان است چه رسد به آن معارف خب يك فرهنگ اين چنيني در واقع توان آن را ندارد كه عربي را بتواند ترجمه كند بخش‌هاي ديگر هم همين طور است.

اطلاق «نبأ» بر خبر مهم و اهميت داستان حضرت موسي(عليه السلام)

 ما هر دو را مي‌گوييم خبر اما عربي وقتي گزارش مهم باشد كه نمي‌گويد خبر مي‌گويد نبأ ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ[15] آن عظيم تازه براي تأكيد گزارش مهم است نبأ آن خبر مهم است هر خبري را نمي‌گويند نبأ.

اينجا فرمود: ﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ﴾ يعني گزارش مهمّي است ما داريم براي شما مي‌گوييم خب شما ببينيد يك قدرت توانمند چندين ساله مصر را همه اينها ما جمع بكنيم بريزيم در دريا اين يك كار مهم است با يك چوب‌دستي مسئله قدرت فرعون را زير و رو بكنيم اينها كار مهم است ديگر.

حق بودن قصه حضرت موسي(عليه السلام) و خبردهنده و دريافت‌كننده آن

 ﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ﴾ بالحق ما گزارش مي‌دهيم كم و زياد نمي‌كنيم چون اين سنّت ماست نه قضية في واقعه در جريان شما هم هست ما كه گزارش خبري نداريم ما سنّت را نقل مي‌كنيم آنچه واقع شده حق است نه تنها ما حق مي‌گوييم نه تنها تو حق مي‌شنوي نه تنها آورنده حق مي‌گويند چهارم ما داريم حقيقتي را بيان مي‌كنيم يعني سنّت. اين چنين نيست كه اين قضية في واقعة, گذشته باشد, بله يك قضيه‌اي را ممكن است مخبر درست بگويد خبر درست باشد گزارشگر و رابط درست باشد اما قضية في واقعة بعدها هم چنين چيزي اتفاق مي‌افتد يا نه آن از اين خبر به دست نمي‌آيد اما خداي سبحان مي‌فرمايد ما داريم حق را مي‌گوييم يعني آنچه اتفاق افتاد حق بود و حق هميشه پيروز است نه اينكه ما داريم درست نقل مي‌كنيم خب اينها كه در فارسي نمي‌آيد اينها كه در ترجمه نمي‌آيد «نتلوا عليک بالحق» اينكه در آيه 62 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» بود ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ يعني اين داستان, حق است نه گزارشش حق است يعني اين جريان حق است خب جريان الهي وقتي حق باشد هميشه هست ديگر.

شرط بهره‌مندي مؤمنان از هدايت و سنّت الهي

 پس اين سنّت الهي كه حق است براي شما هم كه در مكه الآن در فشاريد همين طور خواهد بود. ﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ﴾ منتها ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين آفتاب بالأخره روشن است ديگر اما كسي كه چشم دارد بهره مي‌برد وگرنه آفتاب در روشني و نورافشاني‌اش كه كوتاهي ندارد در اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم بود كه ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ[16] اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾,[17] ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾,[18] جهاني است منتها آنها كه بهره مي‌برد مردان طيّب‌القلب و طاهرالصدرند اينجا هم ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ نه ما براي اينها نازل كرديم اينها بهره مي‌برند.

ويژگي حكومت ظالمانه فرعون بر بني‌اسرائيل

اصل جريان از اينجا شروع مي‌شود فرعون نام آن سلطان مصر بود مثل اينكه لقب سلطان ايران را مي‌گفتند شاه اين قرن‌هاي اخير، در گذشته دور مي‌گفتند كِسرا اين كِسرا كه در گذشته لقب شاهان ايران بود و كلمه شاه كه در اين سال‌ها و قرن‌هاي اخير لقب مسئول ايران بود اسم كسي نبود فرعون هم همين طور است قيصر هم همين طور است خاقان هم همين طور است اين لقب سلطان مصر بود نام شخصي او نبود چون قرآن كاري به اين ندارد كه حالا اسمش چه بود ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ اين ﴿الْأَرْضِ﴾ الف و لامش الف و لام عهد است بر اساس قرينه سياق يك وقت است مي‌گوييم ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشَاءُ[19] معلوم مي‌شود الف و لامش براي جنس است اما اينجا به قرينه سياقي كه دارد الف و لامش براي عهد است ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً﴾ چندين كار در مصر انجام گرفت يكي اينكه اهل مصر را چه مصري و چه مهاجر, چه قِبطي و چه نِبطي اينها را شيعه شيعه, گروه گروه قرار داد كه وحدتي بين اينها نباشد اتحادي نباشد انسجامي نباشد همه را شيعه خود قرار داد شيعه يعني پيرو و تابع، همه شيعه او بودند (يك) هر گروهي شيعه و پيرو يك رهبر بودند (دو) پس جمعيت مصر نمي‌توانستند از حكومت مركزي عليه فرعون استفاده كنند چون شيع بودند اختلافي در كار بود احزابي در كار بود هر گروهي از يك نفر حمايت مي‌كردند ولي همه اينها شيعه او بودند يعني پيرو او بودند ﴿وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً﴾.

اينها را از حكومت خود يكسان برخوردار نكرده بود از مزاياي كشوري يكسان برخوردار نكرده بود ﴿يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ﴾ اين طائفه همان طائفه مهاجر بودند كه از زمان وجود مبارك يوسف از سرزمين كنعان و فلسطين آمده بودند مصر كم كم زاد و ولد كردند و تكثير شدند و شده بني‌اسرائيل ﴿يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ﴾ حالا منشأ اينكه اينها را ضعيف قرار داده بودند ستم را بر اينها روا مي‌داشتند فشار كار را بر اينها تحميل مي‌كردند آيا آن جريان كاهن و منجّم و امثال ذلك است يا از سابق بود كه اينها مهاجرين را مزاحم خود مي‌دانستند مطلب ديگر است ﴿يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ﴾ چون اين ﴿يُذبِّحُ﴾ به منزله تفصيل آن اجمال است و تبيين آن مجمل است ديگر عطف نشده با واو ذكر نشده اين ﴿يُذبِّحُ﴾ تفصيل همان ﴿يَسْتَضْعِفُ﴾ است تبيين همان﴿يَسْتَضْعِفُ﴾ است ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ﴾ اين نسل‌كشي بود كه اينها ديگر رشدي نكنند ﴿وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ﴾ دختران اينها را زنده نگه مي‌داشتند براي كارگري و امثال آن, پسرانشان را مي‌كشتند ﴿إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ استمرار افسادش از ﴿كَانَ﴾ برمي‌آيد كلمه «مفسد» هم اسم فاعل باب افعال نيست صفت مشبهه‌اي است به وزن اسم فاعل يعني رشته و مَلكه و شيوه او اين بود.

حق بودن سنت الهي در تأييد مؤمنان بر ظالمان

چرا ما اين قصّه را براي شما نقل مي‌كنيم براي اينكه شما هم در چنين وضعي هستيد ما آنها را چطور نجات داديم؟ ما كاري كه قبلاً كرديم درباره شما هم مي‌خواهيم بكنيم لذا اراده ما در گذشته و حال و آينده بر اساس همين جريان حق مستقر است ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ﴾ اين ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ﴾ نه يعني از اين به بعد مي‌خواهيم اراده كرديم چنين كاري بكنيم ما اين طور هستيم خداييِ خدا اقتضا مي‌كند كه مستضعف را بر مستكبر پيروز كند به شرط استعانت او به خدا و تكيه كردن او به قدرت الهي چون اين چنين نيست كه غير خدا در جهان حاكم باشد و اين چنين نيست كه قدرت به دست غير خدا باشد قدرت فقط در اختيار خداست به ما گفتند اگر شما نه بيراهه برويد نه راه كسي را ببنديد بر هر ظالمي پيروزيد اين هست جریان دفاع مقدس که الآن ما در هفته دفاع مقدس هستیم که خدا همه شهدا و امام را با انبيا محشور بفرمايد نموداری از اين صحنه است.

زمان‌مند نبودن سنت الهي در تأييد مؤمنان

 اين اراده الهي هم تكويني است هم بيان سنّت است نه تشريعي است و نه مربوط به گذشته است و زمان‌بردار، فعلي كه مربوط به ذات اقدس الهي است زمان‌بردار نيست كه در زماني در زميني اين چنين شده باشد مگر اينكه قرينه‌اي باشد بر اينكه اين قضية في واقعة مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان نقل مي‌كند كه گروهي اين را درباره ظهور وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) تطبيق كردند[20] اين هست منتها بيان مصداق كامل است اين چنين نيست كه مخصوص زمان حضرت باشد از زمان انبياي گذشته بود در زمان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و ظهور كاملش مربوط به حضرت حجت(سلام الله عليه) است.

﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ٭ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ[21] اما با كدام شرايط؟ شرايطش هم بعد ذكر مي‌كند.

شرط بهره‌مندي از تأييد الهي در مقابله با ظالمان

 فرمود ما تصميمان جدّي است ما تصميمان اين است كه به ظالم مهلت ندهيم اين چنين نيست كه حالا هر كسي دهنش باز باشد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اهانت بكند ما تحمّل بكنيم حالا چطور خدا بخواهد اين آمريكا و صهيونيسم را به ذلّت بكشاند گرچه وظيفه همه ما مبارزه كردن است جواب دادن است و مقاومت كردن است اما كار به دست كسي است كه ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[22] كلاً اينها را جمع مي‌كند مي‌ريزد در دريا فرمود ما اين طور نيست كه حالا تحمل بكنيم يك بار, دو بار, سه بار اينها به وجود مبارك پيغمبر ما اهانت بكنند ما ساكت باشيم اين نيست شما ديديد يك سونامي كمي اين دريا را تكان داد شما يك كاسه را كه تكان داديد خب آب‌هايش مي‌ريزد ديگر اين اقيانوس به اين عظمت نزد ذات اقدس الهي مثل يك كاسه كوچك است كمي تكان داد اين شده سونامي.

برتري ولايت الهي بر نصرت او نسبت به مؤمنان

﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً﴾ اول انسان خيال مي‌كند كه كاري از او ساخته است خدا معين است خدا معاون است خدا ناصر است قدري كه بالاتر آمد مي‌فهمد خدا وليّ است نه ناصر ما اوايل خيال مي‌كنيم خدا كمك مي‌كند با ما به زبان ما حرف مي‌زنند مي‌گويند از خدا كمك بگيريد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ[23] قدري جلوتر رفتيم مي‌بينيم كه نه, سخن از نصرت نيست سخن از ولايت است فرق جوهري نصرت و ولايت اين است كه اين طفل مادامي كه شيرخوار است تحت ولايت پدر و مادر است پدر و مادر كه ناصر او نيستند او را كمك بكنند او هيچ‌كاره است طفل چطوري مي‌تواند خودش را اداره كند تمام كارهاي اين كودك شيري را پدر و مادر انجام مي‌دهند بعد وقتي نوجوان شد يا جوان شد قدري كار از او ساخته است بقيه كارها را پدر و مادر انجام مي‌دهند مي‌شود نصرت ما مثل نوجوان و جوان نيستيم كه قدري كارها را ما انجام بدهيم قدري كارها را خدا انجام بدهد تا خدا بشود ناصر ما به زبان ما با ما سخن مي‌گويد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾ بعد وقتي جلوتر رفتيم مي‌بينيم نه, همه‌اش ولايت است نه نصرت. مي‌بينيد كسي كه قرآني زندگي مي‌كند با ماها خيلي فرق مي‌كند ما مسلمانيم قرآن تلاوت مي‌كنيم نماز مي‌خوانيم اما قرآني زندگي نمي‌كنيم قرآن در زندگي ما نيست دين در زندگي ما نيست ما اهل نمازيم اهل روزه‌ايم اهل حج و عمره‌ايم اهل زيارتيم اهل اعتكافيم اما اينها در گوشه زندگي ماست زندگي هم مي‌كنيم! مي‌بينيد ما در حرف زدن‌ها چطور حرف مي‌زنيم ما اگر كسي يك ظرف ميوه‌اي براي ما بياورد دو سؤال مي‌كنيم مي‌‌گوييم اين چيست؟ مي‌گويند اين ميوه است, مي‌گوييم چه كسي داد مي‌گويند زيد, يك چيز ديگر به ما بدهد مثلاً پارچه بدهد مي‌گوييم اين چيست مي‌گويند پارچه است؟ مي‌گوييم چه كسي داد؟ مي‌گويند عمرو. اين زندگي همه ماست ما اين طور حرف مي‌زنيم و اين راه, راه قرآني نيست آن كه قرآني زندگي مي‌كند سه حرف مي‌زند مي‌گويد اين چيست؟ مي‌گويند اين ميوه است, مي‌گويد اين را چه كسي آورد؟ مي‌گويند فلان باغبان, چه كسي داد؟ خدا, اين سومي مفروغ‌عنه است اين معني زندگي قرآني است اين معني زندگي توحيدي است چه كسي داد را ما خيال مي‌كنيم اين باغبان داد اين باغدار داد فلان پارچه‌فروش داد همين! اما كسي كه قرآني زندگي مي‌كند مواظب زبانش است هرگز نمي‌گويد چه كسي داد چون دهنده خداست ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[24] مي‌گويد چه كسي آوردنه چه كسي داد, اگر آن باشد دين در زندگي ما هست.

پيروزي بر ظالمان در پرتو باور به ولايت مطلقه الهي

 چنين انساني اگر شب برخيزد دعا كند اثري از صهيونيسم و اوباما نمي‌ماند آن دعا يقيناً مستجاب است ما اگر اين طور دعا كرديم يقيناً بساط آنها برچيده مي‌شود اگر آن طور دعا نكرديم خيال مي‌كنيم ما كاري مي‌كنيم خدا هم ما را كمك مي‌كند اين طور نيست فرمود مگر ما نگفتيم ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ چرا مي‌گوييد فلان كس داد مگر ما نگفتيم ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[25] او به حرف در مي‌آورد در درس‌ها هم همين طور است مي‌گوييم اين مطلب چيست مثلاً اين حكم فقهي اين حكم اصولي اين حكم تفسيري اين حكم فلسفي و كلامي چيست مي‌گوييم فلان, مي‌گوييم چه كسي گفت, مي‌گوييم فلان استاد گفت ديگر جلوتر نمي‌رويم چه كسي گويا كرد اصلاً مطرح نيست ما به جاي اينكه بگوييم خدا گويا كرد از زبان فلان شخص شنيديم مي‌گوييم او به ما آموخت خيال مي‌‌كنيم علم براي استاد است ما در همين دو مقطع مي‌مانيم حالا روشن شد كه دين در زندگي ما نيست ما مسلمانيم متدّينيم قرآن مي‌خوانيم نماز مي‌خوانيم اما يك گوشه كارمان دين است يك گوشه كار ما زندگي, دين در زندگي ما نيست لذا هميشه ما مي‌گوييم چه كسي داد چه كسي گفت خب اين شخص را چه كسي به زبان آورد ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ اين است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اين است. [مگر] نگفتند يكي از تعقيبات نماز ظهر و عصر و امثال ذلك اين است «اللهمّ ما بنا من نعمة فمنك»[26] اين را به ما گفتند بعد از نماز بخوانيد تا ـ ان‌شاءالله ـ زندگي ما زندگي ديني باشد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  . سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.

[2]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[3]  . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[4]  . سورهٴ اعلی، آيهٴ 6.

[5]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.

[6]  . سورهٴ عبس، آيات 15و16 .

[7]  . سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[8]  . سورهٴ شعرا، آيهٴ 17.

[9]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 105.

[10]  . ر.ك: سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.

[11]  . سورهٴ قصص، آيهٴ 85.

[12]  . غررالحكم و دررالكلم, ص58, ح612.

[13]  . سورهٴ مزمل، آيهٴ5 .

[14]  . کافی، ج2، ص632.

[15]  . سورهٴ نبأ، آيات 1و2 .

[16]  . سورهٴ بقره، آيات 1و2 .

[17]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[18]  . سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[19]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.

[20]  . تبيان، ج8، ص129.

[21]  . سورهٴ قصص, آيات 5 و 6.

[22]  . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 88; سورهٴ يس, آيهٴ 83.

[23]  . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.

[24]  . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[25]  . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.

[26]  . مصباح المتهجّد, ص63, 75, 102, 111 و 217.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق