اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ضمن مسئله چهارم از فصل نهم, فروعي را مطرح فرمودند; مسئله چهارم اين بود كه به زعم مرحوم شيخ انصاري و برخي از فقها(رضوان الله عليهم) مبيع قبل از قبض قابل فروش نيست. عدهاي گفتند كه مبيع قبل از قبض ممكن است فروش آن مكروه باشد ولي حرام نيست و صحيح هم است كه رأي نهايي همين بود[1] كوشش مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در بسياري از ابواب فقه اين است كه به كمك روايات مسئله فقهي را طرزي طرح كند كه از آن يك قاعده فقهي و گاهي قاعده اصولي استنباط بشود[2] لذا در بسياري از مسائل بعد از اينكه حكم مبيع را تعيين كردند از مبيع به ثمن منتقل ميشوند و از مجموعه عقد بيع; يعني مبيع و ثمن به معاملات ديگر ميپردازند كه يك توسعه نظري براي استنباط است. در مسائل قبلي هم همين كار را كردند در مسئله فعلي هم همين كار را دارند ميكنند. در مسئله فعلي بعد از اينكه بيان كردند مبيع قبل از قبض قابل فروش است يا نه, از مبيع به ثمن منتقل شدند و نتيجه گرفتند كه ثمن هم حكم مبيع را دارد; الآن در اين فرع بعدي ميخواهند بگويند كه ما از بيع ميتوانيم به عقد ديگر از عقود تجاري تعدّي كنيم يا نه; چهار صورت به عنوان محل بحث طرح ميشود آنگاه آرای فقها را ذكر ميكنند و در نتيجه, رأي نهايي را هم بازگو ميكنند. آن صور چهارگانه اين است كه گاهي مبيع قبل از قبض را انسان ميخواهد بفروشد كه تاكنون محل بحث بود. يك وقت است كه مبيع قبل از قبض را ميخواهند به عقد صلح يا مضاربه يا مزارعه يا مساقات يا مغارسه يا اجاره يا عقدي از عقود ديگر در بياورند اين مبيع قبل از قبض، احدِ عوضين يكي از معاملات ديگر ميشود يا صلح است يا مضاربه است و مانند آن آيا اين جايز است يا نه كه از باب بيع به باب صلح و مزارعه و مضاربه تعدي ميشود, مبيع را مورد مصالحه قرار بدهند ميشود يا نميشود؟ عيني كه مورد مصالحه قرار گرفت و هنوز قبض نشد آيا آن را ميشود مبيع قرار داد و فروخت يا نه كه از باب صلح به باب بيع منتقل بشويم از باب مضاربه و مزارعه و مساقات و مغارسه به باب بيع منتقل بشويم ميشود يا نه؟ فرع ديگر و صورت ديگر اين است كه هيچ كدام از اينها از سنخ بيع نيستند نه منقولعنه بيع است نه منقولاليه بيع است, هيچ كدام در فضاي بيع نيستند نه مبيعي به مبيعي, نه مبيعي به صلحي, نه صلحي به مبيعي در هيچ كدام از اينها بيع دخيل نيست بلكه يك عين مورد مصالحه را ميخواهند مورد مصالحه صلح ديگر قرار بدهند يا مضاربه قرار بدهند يا مساقات قرار بدهند, يا نه عين مورد مضاربه و مساقات را ميخواهند مورد مصالحه قرار بدهند كه هيچ كدام ـ نه منقولعنه نه منقولاليه ـ بيع نيستند. اگر ما گفتيم كه كالايي كه مورد معامله است قبض نشده بخواهد بر او معامله جديد قرار بگيرد جايز نيست آيا در جميع اين صور همين حكم است يا نه, اگر گفتيم حرام است در جميع صور است يا نه, اگر گفتيم مكروه است در جميع صور هست يا نه, اگر گفتيم باطل است در جميع صور هست يا نه, حكم چه تكليفي باشد چه وضعي همه صور را در بر ميگيرد يا نه؟ اگر چنين قاعدهاي از اين فرع دوم به دست بيايد اين يك توسعه فكري است اين مجتهدپروري مرحوم شيخ را نشان ميدهد در حالي كه روايات محل بحث هيچ كدام درباره انتقال از بيع به صلح و مانند آن نبود, راه آن اين است كه مرحوم شيخ انصاري انس فراواني به كتب قدما مخصوصاً تذكره مرحوم علامه داشتند. اين فروعات را مرحوم علامه در تذكره[3] و همچنين در قواعد بيان كرده, شارحان قواعد چند قسم بودند برخيها آن بخش معاملات قواعد را شرح كردند برخيها آن بخش عبادات را; شما ببينيد اگر كسي دوره كامل شرح قواعد بخواهد نه اين دوره كامل از جامعالمقاصد محقق ثاني به دست ميآيد نه از ايضاح الفوائد فخرالمحققين پسر او; از مجموع اين دو تا و برخي از كتابهاي ديگر كه به منزله شرح اوست قواعد مشروح به دست ميآيد. اينكه ميبينيد مرحوم شيخ در بحث معاملات از جامعالمقاصد زياد ذكر ميكند براي اينكه محقق ثاني بخش معاملات قواعد را مبسوطاً شرح كرده است در بخش عبادات بسيار ضعيف است حالا يا نرسيد يا به فرمايش فخرالمحققين اكتفا كرد. ايضاح الفوائد فخرالمحققين در آن بخشهايي كه به دست محقق ثاني نرسيد چون محقق ثاني بعد از ايشان بود در قسمتهاي عبادات قويتر شرح كردند اين را مبسوطتر شرح كرده اگر كسي شرح كامل قواعد علامه را ميخواهد, بايد مجموع ايضاح و مجموع جامعالمقاصد را مطالعه كند تا شرح دورهاي آن به دست بيايد. مرحوم علامه در تذكره گاهي حرف ظاهر دارد گاهي حرف اظهر دارد گاهي حرف نص دارد به تعبير مرحوم شيخ, همه اينها را ايشان رصد كرده, میگويد در فلان جا ظاهر حرفش اين است كه از باب بيع نميشود تعدّي كرد در فلان جا اظهر اين است در فلان جا نص فرمايشاش اين است كه از باب بيع نميشود تعدي كرد. كتابهاي ديگر را از خود علامه يا بزرگان ديگر رصد كردند فرمودند از فلان جا ظاهرش اين است كه ميشود تعدّي كرد در فلان جا اظهر اين است در فلان جا نص اين است كه ميشود تعدّي كرد. شما حالا از فرمايش مرحوم علامه و بعضي از فقها(رضوان الله عليهم) خواستيد به دست بياوريد, بعضيها گفتند ميشود تعدّي كرد بعضيها گفتند نميشود تعدّي كرد[4] ما در مسئله نص نداريم يك، اجماع محقق نداريم دو، شهرت محققه نداريم سه، حالا اين كلمات فقط يك صرف اطلاعاتي است كه شما رصد كرديد اين «لا يضر و لا ينفع». بنابراين شما حكم اين صور چهارگانه را بايد طبق آن اصول و قواعد اوليه حل كنيد; براي اينكه از كلمات اصحاب هيچ به دست نميآيد اجماعي در كار نيست شهرت محققهاي در كار نيست نص خاصي هم در اين مسئله نيست كه حكم اين صور چهارگانه را ترسيم بكند كه آيا ميشود مبيعی را به مبيعي, مبيعي را به صلحي, صلحي را به مبيعي, صلحي را به صلحي منتقل كرد يا نه؟ هيچ كدام از نص و آيه و روايت در كار نيست ما هستيم و قواعد اصليه و قواعد عامه.
پرسش: ...
پاسخ: نه ما كه قاعده فقهي بحث نميكنيم اينجا كتاب بيع مطرح است مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) كه در كتاب بيع به عنوان قاعده فقهي يا نظير رسائل قواعد اصولي را ادعا نكرده كه كتاب بيع است, وقتي كتاب البيع است اين بيع را بررسي ميكنند; آن وقت ميبينند كه آيا از مجموعه قواعد و ادله كتاب بيع ميشود به ابواب ديگر رسيد يا نرسيد, اصلاً كتاب كتاب بيع است. يك وقت است كسي قواعد فقهيه مينويسند; مثل مرحوم شهيد يا قواعد اصوليه مينويسد مثل اصوليها; دست او باز است; اما يك وقت كسي دارد كتاب مكاسب مينويسد كتاب متاجر مينويسد كتاب بيع مينويسد اين عنصر اولی و محورياش همان مسئله بيع است.
پرسش: از نظر منطقی صحيح است که ما از جزء به کلّ پی ببريم؟
پاسخ: نه از جزئي كه پي به كلي نميبريم ما وقتي كه زيد را شناختيم «من هوي» او را شناختيم يك، «ما هوي» او را شناختيم دو، «من هوي» او را جدا كرديم سه، «ما هوي» او ميماند چهار، ميشود انسان; اين راه استدلال است. ما با حفظ «من هوي» بيع كه نميتوانيم به فقه برسيم. ايشان اول آمدند در مواردي كه به صورت قاعده فقهيه درآوردند خصوصيات را ارزيابي كردند رصد كردند جهت جامع را رصد كردند خصوصيات را گفتند اينجا قابل الغا است آن جامع رصد شده كه مانده ميشود قاعده فقهي; لذا ميشود از باب بيع به غير باب بيع وارد شد. در جريان غرر كه گفته شد «نهي النبي عن بيع الغرر»[5] فرمودند با صرفنظر از آن «نهي النبي عن الغرر»[6] كه به طور مطلق وارد شده است ما اگر خود اين مسئله را ارزيابي كنيم ميبينيم اين حديث يك «من هو» دارد كه بيع است يك «ما هو» دارد كه غرر است ما وقتي «من هوي» او را رها كرديم «ما هوي» او مانده, ميگوييم غرر در اجاره باطل است در مصالحه باطل است در مساقات باطل است همه موارد را دارد; براي اينكه شارع مقدس نميخواهد انسان وارد يك تجارت خطري بشود. اگر ما بتوانيم از جزئي به كلي پي ببريم, تنها راهش اين است كه جزئيت او را الغا كنيم كليت او بماند از كلي به كلي پي ببريم, چون هر جزئي يك كلي را به همراه دارد.
ايشان بعد از اينكه اين زحمت را كشيده ميفرمايد كه چهار صورت هست يك، هيچ كدام از اينها منصوص نيست دو، مورد اجماع نيست سه، شهرت محقق نيست چهار، كلمات اصحاب هم مختلف است پنج; بنابراين ما هيچ راهي نداريم كه بگوييم چون اين مورد شهرت است ما احتراماً «بما هو المشهور» نظر آنها را تثبيت كنيم ما هستيم و قواعد اوليه، حكم هم که بر خلاف اصل است چرا بر خلاف اصل است؟ براي اينكه كالايي را كه انسان بأيّ نحو ـ حالا يا بالبيع يا بالصلح يا به عقد ديگر ـ مالك شد بر اساس «الناس مسلطون علي اموالهم»[7] هم رايگان هم تحت عقدي از عقود رايج ميتواند منتقل كند, وقتي ميتواند منتقل كند به چه دليل شما بگوييد تا قبض نكرده نميتواند منتقل كند اين فرمايش تام است. لذا ميفرمايند كه اصل اولي اين است آنچه در بيع گفته ميشد مخالف اين اصل است ما در خصوص بيع بر خلاف اصل بر مورد نص اقتصار كرديم لذا فتوايمان اين است كه در بيع جايز نيست در عقود ديگر جايز است. نقد افرادي مثل مرحوم آخوند[8] در درجه اول بعد سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه)[9] در درجه دوم اين است كه شما همين فرمايش را در اصل بيع بگوييد در اصل بيع هم دستتان خالي است شما اين همه روايات را كه دلالت ميكرد بر جواز آنها را رد كرديد آن دلالت بر منع هم حداكثر حزازت و كراهت را ميرساند آنجا هم بگو جايز است «كما هو الحق», بگو چه در بيع چه در غير بيع جايز است آن وقت اين بحث, بحث مثمري نيست درست است كه شما در صدد توسعه فقه هستيد; ولي اينجا كارآمد نيست, براي اينكه اصل مسئله جواز است كه همه جا جايز است شما چه بگوييد چه نگوييد چه رصد بكنيد چه نكنيد جايز است كسي مالي را كه به صلح گرفته يا مضاربه گرفته يا مساقات گرفته يا مغارسه گرفته مالك است, وقتي مالك شد بر اساس «الناس مسلطون علي اموالهم» ميتواند يا رايگان يا با عوض به ديگري منتقل كند, اين اصل اولي است. سعي و كوشش شما مشكور, ولي ثمري نداريد; براي اينكه از اول هم دستتان خالي بود; منتها آنجا خيال كرديد كه حرام است تكليفاً بعد هم سرانجام خوانديد و گفتيد كه حرمت تكليفي معيار نيست, بطلان وضعي معيار است خيال كرديد باطل است حالا بر اساس آن زعم خودتان ميخواهيد اين بطلان را در عقود ديگر جاري كنيد گفتيم نميشود, ما فقط در بطلان و همين خصوص بيع بسنده ميكنيم, حق اين است كه آنجا هم باطل نيست, در همه جا بر اساس اصل اولي «الناس مسلطون علي اموالهم»[10] عمل ميشود و اين روايتی که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) نقل كرده كه «نهي النبي عن بيع ما لم يقبض»[11] اين بر فرض سند داشته باشد اگر سند داشته باشد, اين نهي هم نهي تنزيهي است; بله، اگر سند معتبر ميداشت و نهياش نهي تحريمي بود و حرمت در معامله هم ناظر به بطلان معامله است ارشاد وضعي است, نه اين است كه نهي دلالت بر بطلان بكند; چه صيغه نهي چه اين «نون و ها و ياء» اين معنايش اين نيست كه باطل است. در معاملات بر اساس آن محاوره عرفي وقتي گفتند اين كار را نكن; يعني نكن كه نميشود «لا تبع ما ليس عندك»[12] يعني اگر ولايت نداري وصايت نداري وكالت نداري قيّم نيستي, نكن كه نميشود بالأخره شما داري مالي را ميفروشي; يا بايد مالك باشي يا بايد ملك باشي يا بايد مال خودت باشد يا بايد نفوذ داشته باشي; اگر به هيچ نحو نه مالك بودي نه ملك، نكن كه نميشود; نه اينكه حالا اگر كسي آمده درباره مال مردم گفت «بعت», اين «بعت»; مثل غيبت و دروغ باشد كه معصيت باشد; بله، اگر معاطات بود مال مردم را گرفته دارد ميفروشد اين روي تصرف غاصبانه است حرام است كاري به بيع ندارد. غرض اين است كه نهي اگر در معاملات گفته ميشود دليل بر حذر است, نه اينكه جداگانه وضع شد, نه اينكه ظهور در حرمت دارد; بلكه براساس محاورات عرفي وقتي شارع مقدس كه قانونگذار است ميگويد اين معامله را نكن يعني نكن كه نميشود در موارد خاصي كه جزء اعيان محرمه باشد آن با قرينه همراه است كه گفت بيع ربا اين طور است, بيع خمر اين طور است و مانند آن اين يك حرمت خاص خودش را دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر, براي اينكه خودش الفاظ فراواني دارد يا بايد نهي بكند يا بايد ﴿احل الله البيع و حرم الربا﴾[13] آن تحريم كند «لا يصلح» بگويد «لا بأس» بگويد «لا يعجبني» بگويد اين معلوم ميشود كه حرمتي در كار نيست ديگر يك وقتي ميگويد «لا بأس» يك وقتي ميگويد كه «لا يصلح» اينها نشان ميدهد كه اين حرمت ندارد ديگر الفاظ خودشان را نشان ميدهند. فتحصل كه در فرع دوم بايد برابر با «ما هو الاصل» عمل كرد يك، چه اينكه در خود باب بيع هم برابر با «ما هو الاصل» عمل كرد دو، «ما هو الاصل» اين است كه انسان وقتي مالك چيزي شد ميتواند به ديگري منتقل بكند حلال است حالا گاهي حزازت دارد و نهي تنزيهي وارد شده است در خصوص بيع عيب ندارد اصل مسئله كه بيع «ما لم يقبض» باشد حرام نيست و باطل نيست و صحيح است اينها عصاره بحث در اين فرع دوم.
حالا چون روز چهارشنبه است يك مقداري هم بحثهايي كه به حيات اصلي ما برميگردد مطرح بشود; بالأخره در دين به ما گفتند قرض كردن مكروه است, عاريه گرفتن خيلي روا نيست, گفتند قرض كردن «همٌ بالليل و ذلٌ بالنهار»[14] غصه شب است و ننگ روز, روز كه انسان طلبكار را ميبيند احساس ذلت ميكند و شب هم كه تنهاست اندوهگين است, عاريه هم همين طور است. همان طوری كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در بحثهاي فقهي سعي ميكنند توسعه بدهند از باب بيع به ساير موارد كه در خيلي از موارد موفق بودند اين بزرگان عالم اخلاق هم همين كار را ميكنند ميگويند اينكه گفته شد قرض مكروه است اينكه گفتند عاريه روا نيست; يعني سرمايهاي كه خدا به تو داد با آن سرمايه زندگي كن. خدا كه به شما سرمايههاي فراواني داد شما چرا همه چشم و گوش تو به بيرون است. اين درسهاي حوزوي و دانشگاهي اينها يا قرض است يا عاريه است براي اينكه انسان از بيرون دارد ميگيرد دست خورده هم است اين قدر كتابها در اين زمينه آمد اينقدر زير دست و پاي اقوال و قائلان و ايدي و اقلام گذشت تا به ما رسيد دست خورده هم است. اسبقيها به سابقين گفتند سابقين به لاحقين گفتند, گفتند و نوشتند تا به ما رسيد. اگر ما مجتهد بشويم در اين رشته تازه قرض گرفتيم اگر مجتهد نباشيم عاريه است اينگونه از علوم اينچنين است اما يك علوم ديگر هم هست كه انسان برای خودش است فرمود كه شما در بيرون وقتي عالم ميشويد بر اثر چشم و گوشتان است چشم داريد كتابها را مطالعه ميكنيد گوش داريد حرفها را ميشنويد همين چشم و گوش هم در درون شما هست حرف خودتان را بشنويد آن صحيفه خودتان را مطالعه كنيد, خدا چيزهاي فراواني به شما داد اين ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15] هر چه كه در صلاح و فلاح انسان سهيم است خدا به آدم داد. اين كتاب را كه خدا داد اين الواح را كه خدا داد با قلم قدرت هم در آن نوشت و اينها هم حرف ميزنند هم نقوش آنها قابل ديدن است. اگر كسي گوش شنوايي در درونش باشد, صداي خودش را ميشنود و اگر چشم بينا داشته باشد آن نقوش الواح دروني را مطالعه ميكند و ميبيند; اينكه ﴿أَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اين كتاب است. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود بعضيها چشم درونشان كور است چشم بيرونشان كور نيست ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[16] معلوم ميشود كه دل بعضيها چشم دارد بعضيها كور است. دل بعضيها گوش دارد دل بعضيها گوش ندارد كمتر كسي پيدا ميشود كه در زندگي خواب نديده باشد اين خواب يعني چه؟ معلوم ميشود اين بدني كه ما اينجا داريم در بستر افتاده است با يك بدن ديگري با يك چشم ديگري با گوش ديگري داريم سفر ميكنيم ـ انشاءالله ـ اگر بيداريهاي ما حساب شده باشد خواب ما هم خواب خوبي خواهد بود اين روياي مبشره از بركات عالم بالاست. بارها اين حديث را از مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد هشت كافي شنيديم مرحوم كليني در روضه كافي جلد هشت كافي دارد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اصحابش ميپرسيد كه «هل من مبشرات»[17] ديشب چه ديديد؟ طرزي آن خواص اصحاب را تربيت كرد كه كلاس شبانه داشتند; يعني خواب براي آنها كلاس بود ميخوابيدند كه چيزي ببينند ميخوابيدند كه چيزي بشنوند, اينها فردا ميآمدند خدمت حضرت عرض ميكردند كه ما فلان چيز را ديديم فلان حرف را شنيديم يا تعبيري داشت يا نداشت حضرت براي آنها بازگو ميكرد ميفرمود: « هل من مبشرات »; مثل استادي كه از شاگردانش بخواهد امتحان بگيرد اين راه را انبيا آمدند باز كردند اين راه هميشه باز است و اين راه را خدا فراسوي ما نصب كرده اين كتاب را به ما داد اين كتاب هم خواندني است هم حرف زدني, بلندگو با خودش است نقوش هم با خودش است. اين است كه به ما ميگويند خسارت نبيني ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ﴾[18] قسمت مهم آن است كه آن سرمايه اوليه را انسان دارد از دست ميدهد وگرنه عمر بالأخره با تدريج دارد ميرود; مثل اينكه عمر در برابر آن حقايقي كه دارد ميگيرد آن نيست اين كتابهاي دروني را انسان بايد مطالعه بكند تا چيزي گيرش بيايد; بعد هم فرمود ما چيزي را كه داديم پس نميگيريم مگر خودتان پس بدهيد. اين در دو جاي قرآن فرمود سنت خدا اين است كه چيزي را كه داد نميگيرد ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾,[19] ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[20] اين دو مضمون از دو تا آيه نوراني است فرمود ما چيزي را كه داديم پس نميگيريم حالا مگر خودتان بخواهيد پس بدهيد اين را داد به ما. فرمود گوشي در درونتان باشد چشمي هم در درونتان باشد آن وقت هم صداها را ميشنويد و هم اين الواح را ميخوانيد و اين اساس كار است و اين با شما ميماند اين مال شماست اينكه ما ميگفتيم حرفهاي حوزه و دانشگاه قرضي و عاريهاي است براي اينكه ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[21]. بسياري از بزرگان را شما شنيدهايد ديدهايد آخرهاي عمر يك صفحه رساله توضيح المسائل را كه خودشان نوشتهاند نميتوانند بخوانند اين نتيجه علم حوزه و دانشگاه است يا حافظه آنها ضعيف است يا چشم آنها ضعيف است يا استعدادها از دست رفته است اين است «ولابد يوماً أن ترد الودائع»[22] عاريه را بايد داد. علمي كه از بيرون آمده حداكثر قرض باشد بايد پرداخت بشود براي خيلي از ماها هم عاريه است, ولي علمي كه از درون برخيزد برای ماست ما را رها نميكند. بزرگاني كه در اين راهها كار ميكنند, اينها هم سعي ميكنند كه حرفها و رسالهها و جزوهها و كتابهايشان در همين زمينه باشد. آن بزرگاني كه مثلاً در فقه و اصول كار ميكنند ميبينيد بسياري از گذشته از اين فقه دورهاي رساله مينويسند در صلاتجمعه در صلات جماعت در صلات مسافر در رضا اين رسالههاي خاصي كه مينويسند اما آن بزرگان رساله مينويسند در «من حفظ اربعين حديثا»[23] اربعين نويسي, «من اصبح خالصا اربعين صباحا» «من اصبح لله اربعين صباحا»[24] يا ﴿لله الاسماء الحسني﴾[25] خيلي از اينها اسماء الحسني مينويسند. رسالهاي كه خيلي از اين بزرگان نوشتند شرح الاسماء است رسالهاي كه خيلي از اين بزرگان مينويسند شرح اربعين است نه اربعين, چهل حديث, چهل حديث را فقها هم مينويسند, نه چگونه انسان چهل روز مواظب حلال و حرام باشد اين يك دوره چهل روزه ميخواهد اين دوره چهل روزه معنايش اين نيست كه بعد از اين ديگر كاري نيست بعد از اين كار آسان ميشود. تنها چشم و گوش درونی نيست شامهاي در درون انسان پيدا بشود و بالأخره اين مخصوص وجود مبارك يعقوب نبود كه ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[26] اين شامه در خيليها هست, باصره در خيليها هست, لامسه در خيليها هست و سامعه در خيليها هست; منتها بسته است اگر باز بشود انسان ديگر به آساني از گناه ميگذرد اين تعارف نيست مبالغه نيست گناه واقعاً زباله است وقتي كه انسان چهل روز آزمايش كرد جايزهاي كه به آدم بدهند, شامه ميدهند به آدم وقتي به آدم شامه دادند مگر شما به هيچ آدم عاقلي ميگويي دست به زباله نزن, اين معلوم است بدبو است. اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب»[27] همين است فرمود خودتان را هميشه با استغفار معطر كنيد، بالأخره بوي بد گناه آبروي شما را ميبرد امروز نشد فردا «تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب» شامهاي در آدم باز ميشود وقتي شامه باز شد, ديگر هيچ آدم عاقلي را نميگويند آقا دست به زباله نزن, دست به مردار نزن, آن بوي بدش مسموم میکند, نه اينكه چهل روز شما اين كار را بكنيد بعد ديگر نيازي نيست; چهل روز اين كار را بكنيد چشم و گوش پيدا ميشود خب چشم و گوش كه پيدا شد معلوم ميشود كجا چاه است مگر به هيچ آدم عاقلي ميگويند آقا اينجا چاه است نرو! آدم ميداند چاه است اين «ويل ويل ويل»; يعني چاه است و ميبيند, اگر ديد ديگر نيازي به گفتن ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ذات اقدس الهي بر اساس حديث رفع با منت با ما رفتار ميكند «رفع ما لا يعلمون»[28] فرمود شما آنچه را ميدانيد بين الرشد است بين الغي است آنها را عمل نکنيد و آنچه شبهات است «قف عند الشبهه». قسم چهارم اگر اشتباه كرديد من ميبخشم. آن سه قسم را به ما گفتند موظف هستيد. آنكه حلال بيّن است كه حكم آن روشن است; آنكه حرامِ بيّن است که بيّن غيّه, يا آنكه مشتبه است «قف عند الشبهات»[29] اين دو تا را كه مواظب باشيم, سومي اگر ما اشتباه كرديم ميگويند «کان الله اعذر لعبده»[30] در روايات حج است در روايات غير حج است, ذات اقدس الهي معذور ميدارد ترميم ميكند براي اينكه چطور «للمخطئ اجرٌ واحد» با اينكه خطا كرده اگر بيراهه نرويم روشمندانه عبادت كنيم اگر اشتباه هم بكنيم باز به ما اجر ميدهند براي اينكه ما در صدد امتثال هستيم. در آن رسالة الولايه سيدنا الاستاد علامه طباطبايي هست حتماً ملاحظه ميكنيد اساس كار اين است كه ما در صدد امتثال باشيم اساس كار اين است كه تلاش و كوشش را بكنيم راه را تشخيص بدهيم و برويم اين اساس كار است روشمندانه تلاش و كوشش كرديم ما كه معصوم نيستيم يك جا اشتباه كرديم اشتباه كرديم را «رفع ما لا يعلمون»[31] چطور درباره مجتهد با اينكه اين شب و روز زحمت كشيده اشتباه كرده فتوايي داده بر خلاف اما خدا به او اجر ميدهد «للمخطئ اجرٌ واحد»; براي اينكه اين از بين الغي خودش را حفظ كرده از شبهات خودش را حفظ كرده منتها بشر عادي است بشر عادي اشتباه ميكند. «للمصيب اجران» و «للمخطئ اجرٌ واحد»[32] در كارهاي ديگر هم همين طور است اين شيء حرام است يعني چه يعني مال خداست. اين حرام است يعني مال اين نيست مال بيت المال است صاحب بيت المال ميگويد اگر اشتباه كردي مال من است ديگر من بخشيدم. بناي ما بر اين نباشد كه توقع داشته باشيم معصومانه حركت كنيم آن مقدورمان نيست از ما هم آن را نخواستند اين حديث «من اخلص لله» براي همه ماهاست «اصبح لله» براي همه ماهاست ما اين همه افرادي كه اشتباه ميكنيم همين افرادي كه اشتباه ميكنيم به همينها فرمود اگر شما چهل شبانه روز واقعاً مواظب بوديد ما به شما شامه ميدهيم شامهتان را جراحي ميكنيم باز ميكنيم باصره ميدهيم سامعه ميدهيم. خيليها به آساني از گناه ميگذرند ﴿فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقی ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى﴾[33] اين براي او آسان ميكند هيچ نيازي به موعظه نيست. ما گفتيم كه مرگ بر شاه, اما شاه بيرون را گفتيم مرگ بر شاه, اين شاه درون را نگفتيم مرگ بر شاه. وجود مبارك حضرت امير فرمود: من دوستي و برادري داشتم نزد من خيلي عظيم بود «كان لي اخٌ في ما مضي» و در چشمانم با عظمت بود من اين را كه ميديدم يك مرد بزرگ را ميديدم «كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه» چون دنيا در برابر چشم او كوچك بود, اين در برابر چشمان من بزرگ بود چرا؟ چون «خرج عن سلطان بطنه».[34] اين گفت مرگ بر شاه درون ـ اين شكم ـ نه سلطان بيرون, مرگ بر شاه گفتن سلطان بيرون خيلي آسان است. «خرج عن سلطان بطنه»; منظور از بطن بالأخره همه مشتهيات است ديگر خصوص غذا خوردن نيست.
ما اگر از سلطنت شاهنشاهي شكم بيرون بياييم خيلي از كارها براي ما حل است حالا آن كمكها و آن تأييدات و اينها البته تأييد ميكند فلان دعا فلان ذكر فلان گفتنهاي لفظي تأييد ميكند عمده همان ياد خدا در دل است و اينهايي كه اين بزرگان اسماء حسني نوشتند همين است اربعين نويسي كردند همين است. چطور ما اگر خوابي ببينيم مدتها برابر آن خواب عمل ميكنيم حواسمان جمع است آن واقعيت است; يك تصميم خلافي گرفتيم بعد شب خواب ميبينيم كه مار دارد به ما حمله ميكند مدتها راحت هستيم ديگر دنبال آن كار نميرويم. خيليها هستند كه در بيداري همين را دارند آن آدم وقت راحت ميشود, اين طور نيست كه در زحمت باشد زحمت هم آن دوره چند روزه است كه از خداي سبحان مسئلت ميكنيم اين نعمت را به همه مرحمت بفرمايد.
«والحمد لله رب العالمين»
.کتاب المکاسب( ط ـ الحديثه)، ج6، ص 298.[1]
[2] . کتاب المکاسب( ط ـ الحديثه)، ج6، ص299.
.تذکره الفقهاء(ط ـ الحديثه)، ج10، ص104- 108.[3]
. تذکره الفقهاء(ط ـ الحديثه)، ج10، ص299 ؛ ر.ک: دروس، ج3، ص 211.[4]
. دعائم الاسلام، ج2، ص21.[5]
[6] . وسائل الشيعة، ج17، ص، 448.
.نهج الحق، ص 494[7]
. حاشيه المکاسب(للآخوند)، ص 282[8]
.کتاب البيع(للامام الخميني)، ج5، ص609[9]
. نهج الحق، ص 494[10]
[11] . کتاب البيع(للامام الخميني)، ج5، ص599.
. فقه القران، ج2، ص 58[12]
.سوره بقره، آيه 275. [13]
. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص 182.[14]
. سوره شمس، آيات 7 و 8 . [15]
. سوره حج، آيه 46.[16]
. الکافي،(ط ـ الاسلاميه)، ج8، ص 90.[17]
. سوره عصر، آيات 1 و 2. [18]
.سوره رعد، آيه 11[19]
.سوره انفال، آيه 53[20]
[21] . سوره نحل، آيه 70.
[22] . مجموعه ورام، ج2، ص127.« وَ مَا الْمَالُ وَ الْأَهْلُونَ إِلَّا وَدِيعَة ٭ ٭ ٭ ولابد يوماً أن تردّ الودائع».
.غرر الاخبار، ص 37.[23]
.ملاذ الاخيار في فهم تهذيب الاخبار،ج14، ص 347.[24]
.سوره اعراف، آيه 180.[25]
.سوره يوسف، آيه 94.[26]
.وسايل الشيعه، ج16، ص 70.[27]
.وسايل الشيعه، ج15، ص 369.[28]
. ر.ک: الکافي،(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص 50 ؛« الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَةِ» [29]
[30] . وسائل الشيعه، ج11، ص88.
. وسايل الشيعه، ج15، ص 369.[31]
. ر. ک: صراط المستقيم، ج3، ص236.[32]
سوره ليل،آيات 5 – 7..[33]
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت 289.[34]