05 01 1993 5024877 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 257

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

 ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً ﴿174﴾ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً ﴿175﴾ يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِن لَمْ يَكُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُوا إِخْوَةً رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّوا وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ﴿176

هماهنگي صدر و ذيل آيات سورهٴ «نساء» در خطاب به مردم

اول سورهٴ مباركهٴ «نساء» به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ شروع شد كه خطاب به همهٴ مردم است، از آن جهت كه قرآن جهاني است براساس همان خطاب جهاني، همهٴ مردم را مخاطب قرار داد. فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾، چه اينكه دستور تقوا را هم به همان سطح صادر فرموده است. در پايان سوره برابر با صدر سوره خطاب به ناس است. آيهٴ اول سورهٴ «نساء» اين بود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ چون سوره به منزلهٴ يك فصل است، در پايان فصل برمي‌گردند به صدر فصل، خطاب به همهٴ مردم است. گرچه در بحثهاي قبلي، اهل كتاب مخاطب بودند ولي در پايان به همهٴ مردم خطاب مي‌كند. چه اينكه در چند آيهٴ قبل هم فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ﴾ در همين جرياني كه اهل كتاب را ذكر فرمود مسئلهٴ اينكه همهٴ مردم مخاطب‌اند به ايمان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) [را] مطرح فرمود؛ آيهٴ 170 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه چند روز قبل بحث شد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ﴾.

بيان محور اصلي آيه محل بحث

مطلب دوم آن است كه گاهي محور آيه، رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و قرآن را در كنار او ذكر مي‌كند گاهي محور آيه، قرآن است و رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در كنار او ذكر مي‌كند، چون اين دو حقيقت از هم جداشدني نيست. در آيهٴ 170 [سورهٴ «نساء»] محور بحث، رسالت بود كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ﴾ كه اين جاء يا به معناي آمدن است يا به معناي آوردن؛ اگر به معناي آمدن باشد يعني رسول به حق آمده است و اگر اين «باء» يعني «باء» ﴿بِالحَقِّ﴾ براي تعديه باشد «جاء» به معناي آوردن است يعني براي شما حق آورد؛ مثل اينكه «ذهب به» به معناي «أذهبه» است يعني او را برد، «جاء به» يعني او را آورد، «جئني بزيدٍ» يعني او را بياور، «جاءكم بالحق» يعني براي شما حق آورد. ولي در آيهٴ محلّ بحث يعني آيهٴ 174 فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾ كه محور اصلي اين آيه قرآن كريم است.

مراد از برهان در آيه محل بحث و قرآن كريم

بعضيها خواستند بگويند منظور از برهان، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[1] يعني جملهٴ اول مربوط به رسالت است و جملهٴ دوم مربوط به قرآن كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ﴾ يعني پيغمبري كه خود، برهان الهي است براي شما آمده است. نظير همان آيهٴ 170 كه ﴿قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾، آن‌گاه دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾. اين معنا هم تا حدودي قابل قبول است ولي معناي اول اولاست، زيرا برهان گرچه بر شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اطلاق مي‌شود يعني قابل اطلاق است براي اينكه وجود مبارك او خودش معجزه است و برهان خارجي است ولي معمولاً برهان، بر همان علوم و معارف يقيني و قطعي اطلاق مي‌شود. فرمود اين كتاب، برهان است برهان يعني حجت روشن و چون حجت روشن است هرگونه تيرگي و تاريكي را مي‌زدايد و مسلط بر تاريكي خواهد بود. نور از آن جهت كه مسلط بر ظلمت است هر جا آمد ظلمت را برطرف مي‌كند از آن جهت مي‌گويند برهان است و دليل را از آن جهت كه بر هر وهم و خيالي سلطه دارد مي‌گويند برهان، چه اينكه سلطان هم مي‌گويند. حجت را سلطان مي‌گويند، براي اينكه مسلط بر وهم و خيال خواهد بود؛ برهان بودن و سلطان بودن دليل تام براي سلطه و روشنگري اوست.

مطلب سوم آن است كه برهان در قرآن كريم هم به معناي علم متقن و دليل قطعي به كار رفت هم به معناي معجزهٴ خارجي كه معجزهٴ خارجي هم برهان است، چه اينكه دليل قطعي هم برهان است. اما آنجا كه دربارهٴ دليل به كار مي‌برد؛ مثل اينكه به مدعيان شرك مي‌فرمايد كه ما براهين توحيد را اقامه كرديم شما كه مدعي شرك هستيد، برهان اقامه كنيد؛ آيهٴ 64 سورهٴ «نمل» اين است كه: ﴿أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ شما كه مشرك‌ايد و براي غير خدا سمت ربوبيت قائل‌ايد، دليل اقامه كنيد، اين برهان يعني هم آن دليل متقن عقلي. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 117 اين‌چنين فرمود: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ كسي كه غير از خدا مبدأ ديگري را مي‌پذيرد و مي‌پرستد، برهاني ندارد و حسابش نزد پروردگار تسويه خواهد شد كه در اينجا برهان به معناي انديشهٴ قطعي و دليل محكم. اما در جايي كه برهان به معناي حجت خارجي يعني معجزه اطلاق مي‌شود، نظير آنچه در سورهٴ «قصص» آيهٴ 32 آمده است كه ذات اقدس الهي به موساي كليم(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه يد بيضاي تو و عصاي تو دو حجت و دو برهان الهي‌اند: ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ﴾. قبلاً در آيه 31 آن مسئلهٴ ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَامُوسَي أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ﴾ آمده كه دربارهٴ عصاي موسي است، بعد يعني در آيهٴ 32 فرمود يد بيضا پس عصا و يد بيضا اينها برهانان الهي‌اند، فرمود: ﴿ فَذَانِكَ﴾ يعني اين دو ﴿بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ﴾ پس برهان، بر معجزهٴ خارجي هم اطلاق مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: هم علم را مي‌گويند برهان و هم آن وجود خارجي را ‌مي‌گويند. برهان براي اينكه هر دو روشن‌اند و تيرگي و تاريكي را برطرف مي‌كنند و بر خصم مسلط مي‌شوند، خواه وجود خارجي يك شيء باشد خواه وجود علمي يك چيزي، هر دو برهان است هر دو حجت است. چه اينكه حجت، گاهي بر انديشهٴ متقن اطلاق مي‌شود گاهي بر وجود خارجي كه خود شخص مي‌شود حجت، سلطان هم اين‌چنين است. گرچه براساس اين بياني كه در سورهٴ «قصص» آمده است برهان، بر وجود خارجي اطلاق مي‌شود و قرآن، برهان است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم خودش برهان است ولي مناسب اين است كه آن تكرار را انسان تحمل بكند و بگويد آيه در صدد بيان اعتبار قرآن كريم است. قرآن كريم از آن جهت كه سلطه دارد بر هر گونه وهم و خيالي برهان است، از آن جهت كه روشنگر است و ذاتاً هم خودش روشنايي دارد و روشنايي آشكار هم دارد و روشن بيّن است: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾ و اگر در تلازم بين رسالت و وحي باشد، منظور از اين برهان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواهد بود و منظور از نور مبين، همان قرآن كريم است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾.

تقدّم رسالت بر مسئله نزول وحي

گاهي تعبير قرآن كريم طوري نشان مي‌دهد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اصل است و قرآن به همراه پيغمبر آمده فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا[2] اول، سخن از خدا و پيامبر است، بعد سخن از نوري است كه نازل شده است. البته اين نور به وسيلهٴ پيغمبر نازل شده است، چه اينكه در بعضي از موارد دارد كه به نوري كه با او نازل شده است و به همراه او آمده است ايمان بياوريد: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ[3]. آن تعبيراتي كه دارد ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ نشان مي‌دهد كه قرآن، به همراه پيغمبر نازل شده است يعني هر دو نزد خدا بودند و خدا يكي را ارسال كرد و ديگري را انزال ولي آنكه اصل است رسول است و آنكه همراهي مي‌كند اين اصل را قرآن است. اين تعبير نشان مي‌دهد كه وجود مبارك پيغمبر اصل است و قرآن، به همراه پيغمبر نازل شده است. آن تعبير ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ تعبيرِ بازي است براي اينكه ثابت كند رسالت مقدم بر مسئلهٴ نزول وحي است، چون آنكه مي‌گيرد اصيل است و آنچه مي‌آورد به همراه خود مي‌آورد و آن به تبع پيغمبر است. خب، گرچه اينها در واقع از يك حقيقت خبر مي‌دهند ولي بالأخره آن كلام خدا اولُ ما صدر نيست، اول ما صدر همين انسان كامل است.

«اوّل ما خلق» بودن نور پيامبر اسلام (ص)

پرسش:...

پاسخ: يعني اول، ذات اقدس الهي نور مطهر رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آفريد بعد به او پيامي داد كه اين پيام را براي هدايت به مردم ابلاغ بفرما! آن‌گاه رسول مي‌شود اصل و قرآن مي‌شود كلامي كه براي هدايت به اين رسول ابلاغ شده است. ديگر «اول ما خلق» قرآن نيست [بلكه] «اول ما خلق» نور نبيّ ماست[4]. گرچه از يك نظر اين دو حقيقت از يكجا خبر مي‌دهند ولي اگر تحليلي بشود آن انسان كامل است كه «اول ما خلق» است، روايات هم «اول ما خلق» را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌دانند. گاهي قرآن كريم، خود پيغمبر را ذكر مي‌داند، چه اينكه آيهٴ ده و يازده سورهٴ «طلاق» نشان مي‌دهد كه فرمود: ﴿ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً ٭ رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ﴾؛ خدا براي شما ذكر نازل كرده است، اين ذكر كيست؟ رسولي است كه آيات الهي را بر شما تلاوت مي‌كند. معلوم مي‌شود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان طوري كه ارسال شد مُنْزِل هم است، چون در نزد خدا بود و بعد نازل شد يعني در حقيقت از آنجا وحي گرفت و مأموريت يافت، بعد فرود آمد.

تناسب احتمال اول با سبك آيه

به هر تقدير، هر دو معنا درست است؛ هم وجود مبارك پيغمبر برهان باشد و منظور از نور، همان قرآن و يا اينكه منظور از برهان و قرآن هر دو، خود قرآن كريم باشد؛ منتها به دو اعتبار هر دو درست است ولي منظور از برهان، قرآن باشد با سبك آيه و با پرهيز از تكراري كه نسبت به قبل بود سازگارتر است، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾.

پرسش:...

پاسخ: معيت مهم نيست [بلكه] ملاك، «ما به المعية» است. معيت كه مشعر به عدم ترتّب است، اگر گفتيم «الف» و «باء» معِ يكديگرند يعني هيچ كدام تقدّم ندارند ولي اگر گفتيم «الف» مَعِ «باء» است يعني «باء» اصل است يا گفتيم «باء» مَعِ «الف» است يعني الف، اصل است ملاك «ما به المعية» است. يك وقت است كه «ما به المعية» يك شيء ثالث است؛ مثل اينكه دو تا حادثهٴ زماني در يك زمان اتفاق مي‌افتند، اينها معيت زماني دارند يا دو چيزي اتفاقاً مثلاً دريك مكان قرار دارند اينها معيت مكاني دارند. يك وقت است كه معيت، به شيء ثالث نيست [بلكه] به احدالطرفين وابسته است؛ اگر «الف» مؤثر بود و «باء» اثر بود، اينها در خارج معيت دارند و ملاك معيت، آن مؤثر است كه مي‌گويند اين اثر، با مؤثر است يعني ملاك معيت را آن مؤثر تأمين مي‌كند و اثر را همراه خود دارد.

بيان ديگري در برتري پيامبر (ص) از قرآن

اين تعبير قرآن كه فرمود: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ[5]؛ نوري كه به همراه پيغمبر نازل شده است، معلوم مي‌شود هر دو در محضر ذات اقدس الهي بودند و هر دو از آنجا فرود آمدند؛ منتها پيامبر كه فرود آمد قرآن را هم به همراه خود آورد و از طرفي رواياتي كه مي‌گويد «اول ما خلق الله» نور نبي ما (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[6] تأييد مي‌كند كه اولين مخلوق، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، بعد اين پيغمبر مخاطب قرار مي‌گيرد به خطاب الهي كه آن كلام الهي به نام قرآن و مانند آن، بعد از تحقق يك مخاطب است. آنجا سخن از بعد زماني يا قبل زماني كه نيست اگر سخن از بعد و قبل زماني نيست، بلكه وجودي و رتبي است پس رتبتاً و وجوداً روح مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبل از كلام خدا خواهد بود. اين همان بيان شريفي است كه مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كشف الغطاء دارد كه قرآن از پيغمبر، بلكه حتي از اهل بيت(عليهم السلام) بالاتر نيست[7].

ثقل اكبر بودن قرآن در نشئه دنيا

پرسش:...

پاسخ: بله، ثقل اكبر است يعني قرآن ثقل اكبر است و عترت طاهرين ثقل اصغرند، براي اينكه در اين نشئه اينها بايد تابع اين وحي باشند و براي حفظ اين وحي هم فدا بشوند؛ اما حقيقت اينها و روح اينها اين‌چنين نيست. اينها حتي مثلاً اينها گاهي به كعبه كه مي‌رسند حجرالاسود را استلام مي‌كنند و مي‌بوسند، معنايش اين نيست كه حالا كعبه بالاتر از امام است. ابن‌زبير كه به سالار شهيدان امام حسين(سلام الله عليه) بيعت نكرد و بعد از او هم امام سجاد(سلام الله عليه) كه امام زمان بود بيعت نكرد، چنين كسي اگر مورد خشم قرار بگيرد و به درون كعبه برود و به كعبه متحصن بشود و بست بنشيند خدا او را امان نخواهد داد. همين مأموران اموي بالاي كوه ابوقبيس منجنيق بستند و كعبه را به سنگ بستند و ويران كردند. اين كعبه خب، سنگ و گل است دوباره مي‌سازند ولي ولايت، چيزي نيست كه انسان بتواند عديل او را در زمين پيدا كند. اگر كسي در برابر ولايت ايستاد و مخالف امام زمانش بود، اگر به كعبه هم پناه ببرد خدا او را پناه نمي‌دهد و اما در جريان ابرهه كه طير ابابيلي اعزام شدند و به حيات ابرهه خاتمه دادند، اين بود كه آنها اصلاً با اصل كعبه يعني اصل قبله بودن و مطاف بودن و نام و ياد خدا جنگيدند كه طرف آنها شخص نبود، نظير ابن زبير [بلكه] آنها خواستند اصلاً بساط كعبه را بردارند. امويان نخواستند بساط كعبه را به حسب ظاهر بردارند، خواستند ابن زبير را دستگير كنند. به هر تقدير در ظاهر امام تابع اين دستورات است؛ كعبه را مطاف مي‌داند، حجرالاسود را استلام مي‌كند و مي‌بوسد؛ اما اين‌چنين نيست كه در باطن، مقام شامخ ولايت بالاتر از كعبه نباشد. بالأخره قرآن يا اولين اثر خداست كه همتاي با ارواح اهل بيت(عليهم السلام) است يا كلامي است كه بعد از آفرينش روح مطهر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشأت گرفته است.

پرسش:...

پاسخ: هر دو در محضر ذات اقدس الهي بودند، آنكه مخاطب اصلي است پيغمبر است و اين پيغمبر به همراه خود قرآن را مي‌آورد.

استشهاد به حديث ثقلين در اثبات برتري انسان كامل

لذا خود پيغمبر در كنار حوض كوثر به عنوان اصل مي‌نشيند، قرآن و عترت به حضور او مي‌روند؛ همان حديث شريف «إنّي تارك فيكم الثقلين» دليل خوبي است بر اينكه پيغمبر اصل است: «إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض »[8]؛ من پيشاپيش اينها به حوض كوثر مي‌روم و اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد بشوند، او مي‌شود اصل. به هر تقدير، انسان كامل همهٴ اين معارف را داراست؛ هم وجود عيني اينها را داراست هم وجود علمي اينها را. اولين نوري كه ذات اقدس الهي آفريد نور مطهر رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[9]. بعد با اين نور حرف زد، اين بعد كه بعد زماني نيست اگر بعد وجودي است نه بعد زماني و ما خواستيم بين آن انسان كامل و اين كلام ارزيابي كنيم قهراً آن انسان كامل برتر خواهد بود يعني رتبهٴ وجودي او برتر است و اين در بدأ پيدايش عالم. در ختم عالم هم كه مسئلهٴ معاد است، مي‌بينيم مي‌فرمايد من پيشاپيش اينها به كوثر مي‌روم و منتظرم كه قرآن و عترت به من برسند: «حتي يردا علي الحوض» و اگر ما بخواهيم عظمت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ارزيابي كنيم باز در محور همين حديث شريف ثقلين اگر جستجو كنيم، شواهد تازه‌تري استنباط مي‌شود و آن اين است كه مجموع قرآن و عترت اين ماترك انسان كامل است: «إنّي تارك فيكم الثقلين»؛ اين دو وزنهٴ وزين را من به عنوان ارث گذاشتم؛ ماترك من اينها هستند. پس قرآن به تنهايي يا عترت به تنهايي، ماترك پيغمبر نيستند [بلكه] دوتايي باهم تازه ماترك پيغمبرند، اين دو تايي باهم.

دليل عدم ظهور معجزات بيشتر از پيامبر (ص)

حالا خود آن حضرت چه خواهد بود كه امير(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: «انا عبدٌ مِن عبيد محمد (صلّي الله عليه و آله و سلم)»[10] و اگر معجزات پيغمبر ظهور مي‌كرد، آن‌گاه همان مشكلات تثليث يا غير تثليث كه دامنگير مسيحيين مي‌شد دامنگير مسلمين هم مي‌شد. بخشي از معجزات حضرت امير (سلام الله عليه) ظهور كرد، عده‌اي به آن صورت درآمدند [و] غلو كردند دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه). بشري كه نتواند خدا را بشناسد اگر معجزات و كرامات فراواني از يك انسان كامل ديد ـ معاذ الله‌ـ دربارهٴ او شبههٴ بنوّت حق يا ربوبيت و يا مانند آن مي‌دهد. ولي آنها كه مي‌توانند تحمل كنند، البته اسرار الهي را انبيا و اوليا به آنها تفهيم مي‌كنند. به هر تقدير، اينجا اگر منظور از برهان و منظور از نور مبين هر دو قرآن باشد اُولاست. گرچه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم برهان است، چه اينكه ذكر هم است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً﴾؛ كه اين نور روشن و آشكار است [و] هيچ ابهامي در او نيست.

چون قرآن، برهان است و نور مبين است بايد به آن ايمان آورد. در آيهٴ 170 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت از رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن به ميان آمد، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ﴾ و تهديد هم كرد، فرمود: ﴿وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾. در اين آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ﴾ كه دعوت كرد به ايمان و وعده داد مؤمنين را به رحمت و فضل و هدايت كه ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾. البته رحمت و فضل لفظاً جدا هستند، مفهوماً هم جدا هستند ولي در بعضي از موارد، مصداقاً هم عين هم‌اند.

تعلّق تفضل‌هاي زائد به اهل ايمان

در آن آيه كه ديروز بحث شد، بعد از ﴿لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ[11] فرمود مردم دو دسته‌اند: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ[12] اينجا هم معادل آن مي‌فرمايد: ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ﴾ يعني گذشته از اينكه پاداش آنها به آنها داده خواهد شد، آن تفضّلهاي زائد هم به اينها مرحمت مي‌شود ﴿وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾؛ اينها اختصاصي به آخرت ندارد [بلكه] در دنيا هم چنين افرادي در حيات طيب به سر مي‌برند؛ از شرح صدر برخوردار مي‌شوند از معارف حقه برخوردار مي‌شوند از اخلاق حسنه برخوردار مي‌شوند كه اينها در حقيقت، حسنات دنياست، دنيا بدون اينها كه حسنه‌اي ندارد. اينكه مي‌گوييم ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً[13] حسنات دنيا همين معارف است كه فرا مي‌گيرد اخلاق خوبي است كه فرا مي‌گيرد و در آخرت هم بهشت است و رضوان است و امثال‌ذلك. چه اينكه در دنيا هم هدايت صراط مستقيم به عنوان فيض تازه نصيب اين گروه خواهد شد كه اين هدايت، هدايت پاداشي است نه هدايت ابتدايي. هدايت ابتدايي را خدا به عنوان ﴿هُديً لِلنَّاسِ[14] بيان كرده است همه را خدا هدايت كرده است براساس هدايت تشريعي؛ اما آن گرايش خاصي كه در دلهاي بعضي ايجاد بكند به طرف صراط مستقيم آن عمومي نيست. اگر كسي به عقل خود اعتماد كرد و به نقل معتبر اعتماد كرد و به خدا ايمان آورد و به اين عروهٴ ناگسستني اعتصام زد چنگ زد و نلغزيد، خداوند او را از يك گرايشهاي خاصي برخوردار مي‌كند يعني قلب او را به يك سمتي مايل مي‌كند كه اين به آساني به طرف خير مي‌رود، نمي‌شود او را به آساني فريب داد. اين گرايش و كشش و علاقه به نام هدايت خاصهٴ الهي است كه خدا نصيب هر كس نمي‌كند. اگر كسي از نظر فاعلي، مؤمن بود و از نظر حسن فعلي اعتصام كرد به خدا و دينش خدا او را در رحمت خود داخل مي‌كند؛ يك وقت است كه مي‌گوييم خدا به او رحمت مي‌دهد يك وقت است او را در دار رحمت داخل مي‌كند، مثل اينكه در دارالسلام داخل كرد، چنين انساني محفوف به رحمت است. فرمود: ﴿ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ﴾ اين «سين» هم «سين» تحقيق است نه سين تسويف كه بعدها اين كار را مي‌كند نه، بلكه محققاً اين كار را مي‌كند: ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾؛ چنين كسي در دار رحمت محفوف است و نمي‌شود او را از دار رحمت بيرون آورد، چون اگر او را در دار رحمت قرار داد، كليد اين دارالرحمة به دست خود اوست.

بيان تفاوت ايمان و اعتصام

پرسش:...

پاسخ: اعتصام در مقام حسن فعلي است، ايمان در مقام حسن فاعلي است. اول شخص بايد معتقد باشد كه آن هم البته به نحوي اعتصام است ولي وقتي اين مؤمن شد در مقام ذات، در مقام فعل هم بايد حسن فعلي داشته باشد؛ اعتصام در مقام فعل داشته باشد كه نلغزد خلاصه چه در اخلاق و چه در اعمال.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] - مجمع البيان، ج 3، ص 226.

[2] - سورهٴ تغابن، آيه 8.

[3] - سورهٴ اعراف، آيه 157.

[4] - بحار الانوار، ج 1، ص 97.

[5] - سورهٴ اعراف، آيه 157.

[6] - بحار الانوار، ج 1، ص 97.

[7] - كشف الغطاء، ج 3، ص 452.

[8] - كمال الدين، ج 1، ص 239.

[9] - بحار الانوار، ج 1، ص 97.

[10] - الكافي، ج 1، ص 90.

[11] - سورهٴ نساء، آيه 172.

[12] - سورهٴ نساء آيه 173.

[13] - سورهٴ بقره، آيه 201.

[14] - سورهٴ بقره، آيه 185.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق