27 12 1992 5024571 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 249

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا ﴿162﴾ إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا ﴿163﴾ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكْليمًا ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ﴿165﴾

توصيف راسخان در علم و پيروان آن‌ها

بعد از اينكه فرمود سنت سيئه اهل كتاب, كفر به آيات الهي و لجاجت در برابر وحي است ضمناً اشاره فرمود كه ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾;[1] گروه كمي از اهل كتاب ايمان مي‌آورند. اكنون در همين آيهٴ 162 سورهٴ «نساء» كه محلّ بحث است آن گروه كم را معرفي مي‌كند, مي‌فرمايند: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾; آنها كه جزء علماي واقعي‌اند و همچنين مومنيني كه پيروان صحيح علماي واقعي‌اند اينها «بجميع ما جاء به الوحي» ايمان مي‌آورند انسان يا بايد خود عالم باشد يا بايد گوش به حرف عالم بدهد مثل آن سرزميني كه بخواهد مزرع خوب يا باغ خوب بشود يكي از اين دو راه را بايد طي كند يا بايد از درون خود آن زمين چشمه بجوشد يا اگر آن زمين از خود چشمه ندارد بايد از آب باران از راههاي ديگر مدد بگيرد. اگر زميني نه از خود چشمه داشت نه از باران و مانند آن آبي گرفت, قهراً مي‌خشكد.

تأثير آيات الهي در افراد به نحو منفصلهٴ مانعة الخلوّ

اين همان است كه ذات اقدس الهي به عنوان منفصله مانعة‌الخلو نه مانعة‌الجمع اين راه را تشريح كرد; فرمود آيات الهي در كسي اثر مي‌گذارد: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾;[2] انسان يا خودش بايد صاحب قلب باشد يعني دلش در اختيار خودش باشد, خالي نباشد و دلش در اختيار ديگران نباشد كه هر چه خواستند در دل او القا كنند اگر داراي قلب بود همين است كه در تعبيرات ادب فارسي به صورت نظم و نثر مي‌گويند صاحبدل, هر كسي صاحبدل نيست اينكه در نماز نمي‌تواند خود را كنترل كند و حواسش جمع نيست او صاحبدل نيست, اين دلش در اختيار شياطين و غير شيطان است كه هر چه خواستند در او القا مي‌كنند. آن كسي كه بتواند حضور قلب داشته باشد دلش در اختيار خود اوست هر چه خواست تصميم مي‌گيرد و هر چه خواست اراده مي‌كند و هر چه خواست مي‌انديشد چنين كسي صاحبدل است, اين صاحبدل همان ريشه قرآني دارد.

فرمود آيات الهي تذكره و موعظه است ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ يا اگر صاحبدل نيست; مثل آن زميني نيست كه از درون خود چشمه بجوشاند ﴿أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ يا خوب گوش بدهد و در گوش دادن يك مستمع شاهد و حاضري باشد, نه اينكه در جمع علمي شركت كند ولي حواسش جاي ديگر باشد يا بر فرض كه شركت كرد, محصول آن شركت را هم به هدر بدهد اين‌‌چنين كسي نه خود, صاحبدل است نه حرف صاحبدل را گوش مي‌دهد. اين منفصله مانعة الخلو است كه جمع را شايد. ممكن است كسي خودش صاحبدل باشد و در جمع عالمان هم بنشيند و از آنها هم مدد بگيرد. اگر زميني هم خودش چشمه داشت هم از باران مدد گرفت آن زمين, خيلي پربركت است. ولي زمين وقتي مي‌تواند به صورت مزرع يا مرتع و باغ در آيد كه يا از درون خود چشمه بجوشاند يا اگر درون او چشمه‌اي ندارد, بالأخره از آب باراني از نهري از جدول و جويي كمك بگيرد اگر نه اين شد و نه آن مي‌خشكد. انسان يا جزء راسخين في العلم است كه صاحبدل است و از درون او چشمه مي‌جوشد و اگر صاحبدل نبود, گوش شنوا دارد به حرف صاحبدلان. فرمود دو گروه از اهل كتاب نجات پيدا مي‌كنند: آنها كه صاحبدلان‌اند و راسخنان در علم‌اند مثل سرزميني‌اند كه از خود چشمه دارد; آنها كه صاحبدل نيستند گوش شنوا دارند. بالأخره اگر بنا شد آدم از ديگران حرف بگيرد چه بهتر كه از انبيا و اوليا و از وارثان آنها حرف بگيرد. اگر بنا شد كه آدم حرف ديگري را گوش بدهد خب چرا از چشمه نگيرد چرا از شوره‌زار بگيرد چرا از آب شور بگيرد. اينها كه تجربه شده‌اند به نام انبيا و اوليا از آنها انسان حرف مي‌گيرد از علمايي كه از آنها حرف نقل مي‌كنند حرف مي‌گيرد. فرمود گرچه اهل كتاب ـ غالب آنها ـ اهل ايمان نبودند ولي صاحبدلان آنها كه راسخان در علم‌اند و همچنين كساني كه گوش شنوا به حرف صاحبدلان داشتند, آنها «بجميع ما جاء به النبي» ايمان مي‌آوردند و مي‌شوند مسلمان واقعي, اين مطلب اول.

معناي رسوخ در علم

مطلب دوم آن است كه رسوخ در علم يعني چه؟ رسوخ در علم به اندا‌زه‌اي است كه عالم, ظرفيت دارد. ممكن نيست كه رسوخ در علم به جايي برسد كه بيش از ظرفيت عالم است ذات اقدس الهي همه انسانها را به تدبر در آيات الهي دعوت كرد, فرمود: ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[3] يا ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا﴾[4] و مانند آن فرمود اين كتاب مبارك است و نازل شده است تا مردم تدبر كنند يك بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است كه هم مرحوم كليني در كافي نقل كرد هم مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد كه امام سجاد(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود ذات اقدس الهي مي‌دانست كه در آخر الزمان يك اقوام متعمقي مي‌آيند, لذا سورهٴ مباركهٴ «اخلاص» و همچنين آيات اول سورهٴ مباركهٴ «حديد» تا ﴿وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ اين شش آيه را نازل كرده است[5] ‌سورهٴ «‌اخلاص» اگر خوب بحث بشود آن‌گاه معلوم مي‌شود كه محتواي او با ساير سور فرق دارد. اينكه گفته شد ‌‌سورهٴ ‌«اخلاص» ثلث قرآن است[6] بر اساس نكته‌اي است و همچنين آن شش آيه اول سورهٴ مباركهٴ «حديد» اگر خوب بحث بشود معلوم خواهد شد كه با آيات ديگر فرق دارد. اين ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[7] يك پيام خاص دارد يا اين ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[8] يك اثر مخصوص دارد فرمود چون در آخر الزمان اقوام متعمقي مي‌آيند لذا ذات اقدس الهي اين قسمت از قرآن را نازل كرده است: «فَمن رامَ وراء ذلك فقد هَلَكَ»[9] اگر كسي بخواهد از اين بالاتر برود هلاك مي‌شود.

استدلال بر محدودهٴ رسوخ در علم

سرّش آن است كه هر عالمي به اندازه گوهر ذات خود انديشه و علم فراهم مي‌كند اين يك مقدمه و انسان يك موجود محدودي است; نامتناهي كه نيست, اين دو مقدمه و ذات اقدس الهي نامتناهي است كه در سخنان نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است خدا حدپذير نيست,[10] اين سه مقدمه.

اول: محال بودن راهيابي به كنه ذات الهي

نتيجه اين مقدمات سه‌گانه كه به صورت دو قياس ترسيم مي‌شود اين است كه هرگز احدي نمي‌تواند به كنه ذات الهي راه پيدا كند و خدا را آن طوري كه هست بشناسد, لذا فرمود: ﴿وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾[11] خب به اين تفسير يعني به ذات او احاطه ندارد. محصول اين سه مقدمه كه به صورت دو قياس ترسيم مي‌شود در خطبه ديگر نهج‌البلاغه آمده است كه «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[12] يعني ذات اقدس الهي, هيچ عقلي را اجازه نداد امكان نداد كه به كنه او برسند و او را محدود كنند و او بشود معروف و عقل انسان بشود عارف, چون هر معلومي در حيطه عالم است, اگر كنه ذات معلوم كسي بشود ذاتِ عالم محيطِ بر اوست.

دوم: ممنوع نبودن تحصيل مقدار واجب از معرفت الهي

ولي آن مقدار واجب و لازم ممنوع نشد بين اين دو امر در آن خطبه جمع شد يكي اينكه به كنه ذات واجب راه پيدا كردن محال است يكي اينكه آن مقدار لازم, ممنوع نشد [و] راه باز است «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ» چون صفاتش عين ذات است اگر عقل بتواند صفات ذاتي را محدود كند و به درك خود درآورد قهراً ذات, محدود شده است ولي «و لم يَحجُبها عن واجبِ معرفته»; آن مقداري كه معرفت ذات اقدس الهي واجب است آن مقدار را محجوب نكرده; منتها هر كسي به اندازه خودش; هم انبيا و اوليا در معرفت الهي قدم برداشته‌اند هم شاگردان آنها هم پيروان راه آنها. پس رسوخ تا جايي كه محدوديت ذات بشر اجازه مي‌دهد نه تنها جايز است بلكه مرغوب است و مطلوب ولي بيش از آن كه به صورت اكتناه درآيد اين حرام نيست, بلكه محال است.

ارشادي بودن نهي از اكتناه واجب

يك وقت است كسي كاري را مي‌تواند بكند ولي مي‌گويند اين كار بر تو حرام است, نظير غيبت كردن نظير دروغ گفتن و مانند آن و اما اكتناه ذات واجب اين نهي‌ها نهي ارشادي است يعني نرويد كه خود را به هلاكت مي‌اندازيد راه نيست; مقدورتان نيست كه آن نامتناهي را درك بكنيد. حالا اگر كسي در اين جهت, تلاش و كوشش كرد كه ذات نامتناهي را درك بكند چون خطراتي براي خودش دارد شك و ترديد و حيرت او را فرا مي‌گيرد و تبعات و تالي فاسدهاي فراواني دارد, از آن به بعد مورد نهي شرعي است مي‌شود حرام وگرنه اينكه گفتند به كنه ذات واجب راه پيدا نكنيد اين نهي, نهي تحريمي نيست ابتدائاً, براي اينكه مقدور كسي نيست تا اينكه حرام باشد ولي چون تبعاتي دارد, تالي فاسدهايي دارد مايه تحير علاج‌ناپذير است و قهراً مايه هلاكت است, از آن به بعد صبغه حرمت فقهي مي‌گيرد اين مطلب ديگر.

پرسش: ...

پاسخ: روح هم بالأخره يك موجود ممكن است, هر ممكني محدود است.

محدوديّت ذات و وصف انسان

يكي از بهترين نشانه‌هاي رسوخ در علم آن است كه انسان قدر خود را بداند; بداند كه تا چه اندازه مي‌تواند بفهمد. قبل از اينكه به سراغ معلوم برود بايد به سراغ خود علم برود و قبل از اينكه به سراغ علم برود بايد به سراغ عالم برود كه من چه كسي هستم و شناخت من تا چه اندازه كشف دارد اگر اين دو مسئله براي او روشن شد, هرگز به فكر اين نمي‌افتد كه كنه ذات واجب را درك كند; قبلاً مي‌فهمد كه شناخت من به اندازه خود من است, اين يك مقدمه و من يك موجود محدودي‌ام, اين دو، محدود وقتي ذاتش محدود بود وصفش هم يقيناً محدود است اين نتيجه, آن‌گاه مي‌فهمد كه بايد بگويد: «ما عَرَفناك حقَّ معرفتك»[13] درباره هر چيزي بشر مي‌تواند به معرفت او راه پيدا كند حالا اگر زيد نتوانست عمرو, افراد عادي نتوانستند ائمه(عليهم السلام) اوليا نتوانستند انبياي اولوا العزم(عليهم السلام) بالأخره بشر راه دارد.

تحيّر انبياء و اولياء دربارهٴ ذات أقدس الهي

درباره ذات اقدس الهي بزرگان اهل معرفت كه اصلاً كارشناس اين هستند فقط درباره توحيد عمري را صرف كرده‌اند, آنها مي‌گويند درباره ذات اقدس الهي همه انبيا متحيرند حتي خاتمشان(عليهم الصلات و عليهم السلام) , لذا وقتي انسان خود را شناخت معرفت واجب را قرين با اعتراف مي‌كند مي‌گويد كه «عرفتُ الله بفسخِ العزائم و نقضِ الهِْمَم» يا «عرفتُ الله بالآيات الآفاقي و الانفسي» و مانند آن ولي «و ما عَرَفناك حقَّ معرفتِك»,[14] همين بيان درباره فرشته‌ها هم هست.

معناي رسوخ در علم در بيان حضرت أمير(عليه السلام)

لذا وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه 91 نهج‌البلاغه كه به عنوان خطبه «اشباح» است و به تعبير مرحوم سيد رضي از جلائل خطب حضرت امير(سلام الله عليه) است, وقتي درباره فرشته‌ها سخن مي‌گويد و به انسانها هم خطاب مي‌كند مي‌فرمايد: «وَ مَا كَلَّفَكَ الشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي الْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ، وَ لاَ فِي سُنَّةِ النَّبِيِ‏ّ(صلي الله عليه و آله و سلم) وَ أَئِمَّةِ الْهُدَي أَثَرُهُ، فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَي اللَّهِ سُبْحَانَهُ»; علمش را به خدا موكول بكن, چيزي كه در قرآن نيست در سنت نيست آنها نگفته‌اند, علمش را به خدا موكول كن «فَإِنَّ ذلِكَ مُنْتَهَي حَقِ‏ّ اللَّهِ عَلَيْكَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ، الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الَْمحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللَّهُ ـ تَعَالَيٰ ـ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّي تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيَما لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً»; فرمود ذات اقدس الهي كساني كه به كنه ذات الهي نمي‌توانند راه پيدا كنند يا چيزي را كه قرآن اصلاً مطرح نكرده است و سنت الهي طرح نكرده است, خداوند همين كه اينها فهميدند كه عاجزند و اعتراف به عجز مي‌كنند همين فهم را رسوخ در علم دانست آدم كه بداند كه نمي‌تواند بفهمد, جزء راسخين در علم است. فرمود اين عجزشان و اعترافشان را رسوخ ناميد: «وَ سَمَّي تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيَما لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلَي ذلِك، وَ لا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَي قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ»; عظمت خدا و همچنين ساير صفات ذاتي حق تعالي را به اندازه عقل خود اندازه‌گيري نكن, براي اينكه آن نامتناهي است و نامتناهي هرگز به تناهي به محدوديت يك موجود متناهي در نمي‌آيد. ولي همين مقدار بياناتي كه در قرآن كريم هست اولاً و در خطبه‌ها و دعاها و خطب معصومين مخصوصاً نهج‌البلاغه حضرت امير است ثانياً, اگر كسي بررسي كند همين مقدار رسوخ در علم مي‌آورد; اما اين كار آساني نيست البته.

مراحل رسوخ در علم

رسوخ در علم آن است كه انسان علم‌شناسي كند, قبل از اينكه معلوم را بشناسد به اصطلاح بايد شناخت را بشناسد كه تا چه اندازه مي‌تواند آگاه بشود و براي اينكه شناخت را بشناسد, شناسنده را بايد بشناسد چون شناخت, وصف شناسنده است; بدون معرفت ذات و تجريد روح ممكن نيست كسي شناخت‌شناس باشد. آنها كه روح را مجرد نمي‌دانند شناخت‌شناسي آنها هم در حيطه مادي است; هرگز آنها به حقيقت شناخت راه پيدا نمي‌كنند, پس رسوخ در علم همين است.

أئمّه معصومين، مصداق بارز راسخين در علم

آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آمده است در حقيقت, راسخين در علم به آن معنا كه همه معارف قرآني را آگاه باشند, اينها ائمه معصومين(عليهم السلام)اند چه اينكه در خطبه 144 نهج‌البلاغه هم آمده است كه: «أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا، كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ، وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ. بِنَا يُسْتَعْطَي‏ الْهُدَي، وَ يُسْتَجْلَي‏ الْعَمَي»; فرمود عده‌اي خيال كردند آنها جزء راسخين در علم‌اند و ما نيستيم, در حالي كه دروغ گفتند و ستم كردند راسخين در علم ماييم. خب ولي كساني كه جزء شاگردان اينها هستند رسوخ در علم را از اينها فرا گرفتند. درباره امت مرحومه كساني كه شاگردان اهل بيت(عليهم السلام)اند, اينها هم به نوبه خود در رسوخ علمي شاگردان آنها هستند و كساني كه شاگردان انبيا و اولياي سلف بودند, آنها هم در رسوخ علم شاگردان انبيا و اولياي سلف‌اند لذا در بين حواريين عيسيٰ, راسخين در علم هست كه خدا به حواريين عيسيٰ وحي مي‌كند: ﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا﴾[15] چه اينكه به حواريين موسيٰ هم مي‌توان گفت اينها راسخين در علم‌اند. در اينجا فرمود راسخين در علم ﴿مِنْهُمْ﴾ و همچنين مؤمنون, ﴿يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾, اين هم يك مطلب.

مواد از ‌«‌والمؤمنون» در آيه

مطلب ديگر آن است كه اين ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ معنايش اين نيست كه مؤمنين به اسلام با همين خصوصيات وگرنه اين تكرار مقدم و تالي است كه اتحاد موضوع و محمول است و مفيد نيست, بلكه منظور آن است كه به يكي از انحا مي‌توان بين مقدم و تالي يا محمول و موضوع فرق گذاشت. يكي از آن انحا و راهها اين است كه مؤمنين به موسيٰ و تورات و به انجيل و عيسيٰ(عليهم السلام) اين مؤمنين, چون حرف راسخين در علم را گوش مي‌دهند اينها به قرآن و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان مي‌آورند, پس موضوع و محمول فرق مي‌كند ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ (اين يك). يا اينكه نه, نظير همان جوابهايي كه در آيهٴ 136 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً هم گذشت كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ كه به اجمال و تفصيل تفسير شده است, اينجا هم بشرح ايضاً [همچنين]; منتها در آنجا انشاء بود اينجا اخبار است. آنجا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ آنجا انشاء بود, اينجا اخبار است يعني كساني كه مجملاً مؤمن بودند هم‌اكنون مفصلاً مؤمن‌اند ولي سياق, نشان مي‌دهد كه منظور آن است كه آن مؤمنين واقعي كه به انبياي سلف ايمان آوردند, به وجود مبارك پيغمبر خاتم(عليهم الصلات و عليهم السلام) و همچنين به قرآن ايمان مي‌آورند, اين‌هم مطلب بعدي.

ردّ اشكال بر منصوب به مدح بودن «المقيمين»

بعد فرمود: ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾ اين نصب مقيمين, همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد سؤال‌برانگيز بود يكي از جوابهايي كه دادند اين است كه اين منصوب به مدح است, مخصوص به مدح است كه يعني اعني المقيمين و مانند آن. بعضي خواستند اشكال بكنند كه اين مخصوص به مدح در جايي است كه جمله تمام شده باشد. اگر جمله, ناتمام بود بين مبتدا و خبر كه مخصوص به مدح نيست چيزي منصوب نمي‌شود اينجا چون خبر هنوز نيامده, زيرا خبر در آخر آيه است به عنوان ﴿أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا﴾, پس اين جواب تام و اين راه حل تام نيست.

از اين دو جواب داده شد كه در تفسير فخررازي به آن دو جواب هم اشاره شده يكي اينكه اصل مبنا مورد پذيرش همه علماي نحو نيست. عده‌اي مي‌گويند كه مي‌شود به عنوان تجليل نصب داد; منصوب به آن مدح باشد ولو بين المبتداء و الخبر, اصل مبنا قبول نيست ثانياً جواب بنايي مي‌دهيم بر فرض ما اين مبنا را قبول داشته باشيم, اينجا مبتدا و خبر قبلاً گذشت زيرا فرمود: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ پس جمله تمام شد,[16] اين هم يك مطلب.

حرمت گذاشتن خداوند به علم و عالم با تفكيك راسخون در علم از مؤمنون

مطلب بعدي آن است كه براي حرمت گذاشتن به علم و عالم, خدا صف اينها را جدا مي‌كند. به ما دو تا دستور دادند: يكي اينكه ما به عالم احترام بكنيم [و] يكي اينكه به عالم گفتند تو توقع احترام نداشته باش, اين دو تا دستور جمعاً شود نور. به ما گفتند اگر عالم را اهانت كردي مثل اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اهانت كردي عالم را احترام كردي; مثل اينكه پيغمبر را احترام كردي احترام به عالم همچنين احترام به مؤمن اين‌قدر فضيلت دارد ما موظفيم عالم و همچنين مؤمن را محترم بداريم; اما آنها موظف‌اند كه از ما توقع احترام نداشته باشند مي‌بينيد اين دو تعبير و دو دستور در روايات ما هست يكي اينكه «مَن احبَّ أن يتمثّل له الرجال قياماً فَليَتَبَوّأ مقعدَه مِن النار»[17] اگر كسي دوست دارد وقتي وارد شد يك عده براي او بلند شوند, اين بايد جايش را در آتش مشخص كند يك وقت است كه از اين طرف گفتند شما عالم را احترام كنيد, خب هم از اين طرف يك عبادتي نصيب ما مي‌شود هم از آن طرف جلوي غرور و تكبر او را مي‌گيرند, اين مي‌شود دستور نوراني و اين دستورات, در خود سنت و سيرت الهي و انبياي الهي هست. شما مي‌بينيد در نوع موارد, وقتي سخن از افراد عادي با علماست يعني سخن از كساني كه از درون آنها علم مي‌جوشد به عنايت الهي و كساني كه درونشان خشك است ولي از راه چشم و گوش علم مي‌گيرند اينها را خدا يكجا ذكر نمي‌كند. حوض آب دارد ولي نه از دل خود, چشمه از دل خود آب دارد. مؤمن مثل حوض است كه با چشم و گوش از اين نهرها آب مي‌گيرد و عالم, به عنايت الهي مثل آن چشمه است كه از درون خودش مي‌جوشد اين چشمه‌ها فرع آن چشمه‌هاي اصيل است كه چشمه ولايت و رسالت و امامت باشد كه آن معصومين(عليهم السلام) از طرف ذات اقدس الهي مستقيماً دارند, اينها كه وارثان آنها هستند يك رده‌ها و رگه‌هاي زميني است كه از آنجا مدد مي‌گيرند, بعد حوضها و استخرها را مشروب مي‌كند.

شواهدي ديگري از قرآن در عطف جمله بر جمله

خود ذات اقدس الهي در بيان اين اوضاع اولاً بين خودش و فرشته‌ها فرق مي‌گذارد. كاري كه مي‌خواهد بگويد هم من مي‌كنم هم ملائكه مي‌كند, راه آسانش اين است كه با يك جمله ـ از باب عطف مفرد به مفرد ـ بگويد; مثل اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[18] اما مي‌بينيد خدا گاهي راه طولاني را طي مي‌كند يك مطلب كه هست اول, حكم خودش را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد من اين كار را مي‌كنم بعد مي‌فرمايد ملائكه هم همين كار را مي‌كنند كه عطف جمله بر جمله است, نه عطف مفرد بر مفرد مثل ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾[19] يعني ملائكه‌اش هم «يصلون عليكم» در اين‌گونه از موارد, عطف جمله بر جمله است كه ملائكه حساب خودشان را بكنند كه بدانند در اين بخش, همراه خدا نيستند.

از ذات اقدس الهي كه بگذريم نوبت به وجود مبارك پيغمبر مي‌رسد. در آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه گفتند آن آيات را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشافهتاً در معراج از ذات اقدس الهي دريافت كرد[20] و قرائت اين در تعقيبات بعضي از نمازها مستحب است اين است كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾,[21] ديگر نفرمود «آمن الرسول و المؤمنون بما انزل اليه» كه عطف مفرد بر مفرد باشد و آسان‌تر باشد [بلكه] عطف جمله بر جمله شد ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. اين نه براي آن است كه خداوند بين عالم و غيرعالم مي‌خواهد فرق بگذارد, هر كسي گرفتار عمل خودش است. خب همين است كه عالم بي‌عمل به قدري بدبوست كه جهنميها از بوي بد او متأذّي‌اند[22] ديگر و اما عالم با عمل, هم مورد تكريم خداست هم در تعبيرات قرآني, حساب اينها را از حساب آدمهاي عادي جدا مي‌كنند. گفتند «كُن ذَنَباً و لا تَكنْ رأسا»[23] تا مي‌تواني دنباله‌رو باش, هرگز جلو نيفت كه رياست‌طلب باشي. از اين طرف به ما گفتند اگر ديدي يك آدم لايق بود او را جلو بينداز كه خلاصه هم تكريم علم بشود و عالم, مكرم و گرامي بشود هم غرور نياورد, هم از آن طرف به ما گفتند تا مي‌توانيد «كُنْ ذَنَباً و لا تَكنْ رأسا» هم از اين طرف به ما دستور دادند كه عده ديگر را مقدم بداريد. در صف اول نماز جماعت گفتند سعي كنيد علما و فضلا باشند, شما جا نگيريد اين را به ما ديگر; گفتند وقتي مي‌بينيد از شما اعلم و افضل در اين جماعت هست بگذاريد او نزديك امام جماعت باشد كه اگر مشكلي براي امامت امام جماعت پيش آمد او جلو بيفتد اين يك قدم حركت كردن, مزاحم به نماز و نماز جماعت نيست. او بدون اينكه قرائتي داشته باشد يك قدم جلو مي‌افتد و بقيه نماز را ادامه مي‌دهد قبلاً مأموم بود هم‌اكنون امام است. حالا يا لازم نيست اصلاً جلو بيفتد در صورت تساوي امام و مأموم باز هم مي‌تواند بالأخره امامت كند ولي به او گفتند تو اصرار نداشته باش كه حتماً صف اول جا بگيري, اين دو تا دستور را به ما دادند. لذا خود قرآن كريم كه ادب الهي است مي‌بينيد اول جريان راسخين علم را نقل مي‌كند, بعد جريان مؤمنين را كه تقدم و تأخر اينها محفوظ باشد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ و اين مقيمين را هم نصب دادند براي همان عظمت صلات است كه در بحث ديروز اشاره شد ﴿وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا﴾. حالا برهان مسئله را نقل مي‌كند. برهان يك مقدار مربوط به نبوت خاصه است [و] يك مقدار مربوط به نبوت عامه كه ظاهراً وقت تمام شد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 155.

[2]  . سورهٴ ق، آيهٴ 37.

[3]  . سورهٴ محمد، آيهٴ 24.

[4]  . سورهٴ ص، آيهٴ 29.

[5]  . الكافي، ج 2، ص 621.

[6]  . الكافي، ج 2، ص 621.

[7]  . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[8]  . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[9]  . الكافي، ج 1، ص 91؛ التوحيد، ص 283 و 284؛ در نقل توحيد به جاي ‌«‌ذلك»، ‌«‌هنالك» آمده است.

[10]  . ر . ك: نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[11]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 255.

[12]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 49.

[13]  . عوالي اللآلي، ج 4، ص 132.

[14]  . عوالي اللآلي، ج 4، ص 132.

[15]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 111.

[16]  . التفسير الكبير، ج 11، ص 264 و 265.

[17]  . الامالي (شيخ طوسي)، ص 538.

[18]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 56.

[19]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.

[20]  . الجامع لاحكام القرآن، ج 3، ص 425.

[21]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[22]  . بحار الانوار، ج 2، ص 35.

[23]  . الكافي، ج 8، ص 129.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق