اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا مُبينًا ﴿144﴾ إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا ﴿145﴾ إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا ﴿146﴾ ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا﴿147﴾
تفاوت و حكم فقهي و كلامي دربارهٴ گناه شخصي
دو مسئله مهم در خلال اين آيات اشاره شد: يكي مسئله رضا و كراهت نفساني است نسبت به حسنات و سيئات؛ يكي هم مسئله تولي و تبري است. درباره رضا اگر كسي گناهي كرد و به آن گناه راضي شد و از آن گناه خوشحال بود يا نسبت به آن گناه خوشش آمد، از نظر فقهي دو تا گناه نكرده است ولي از نظر كلامي به دو گناه مرتكب شده است. از نظر فقهي چنين انساني به دو عقاب معاقب نيست؛ دو تا حرام مرتكب نشد وگرنه لازمهاش آن است كه انسان هر معصيتي را كه ميكند دو تا عقاب ببيند، چون هر معصيتي را با رضا انجام ميدهد و اگر راضي به آن كار نباشد كه دست به آن كار نميزند، پس با رضاي گناه كه گناه ميكند دو تا گناه فقهي نيست ولي چون از نظر مسائل كلامي راجع به خصوصيات نفساني هم مطرح است اين شخص، گذشته از اينكه در مقام عمل تجري كرده در مقام اوصاف نفساني هم حيثيت دين را هتك كرده و جري شده، لذا از نظر مسائل كلامي گرفتار خُبث سريره است چه اينكه در مسئله تجري گفتند اگر فعل متجري گناه نباشد، كشف از سوء سريره ميكند كه اين سوء سريره يک مسئله كلامي است اين مطلب اول، اين درباره كار خودش.
معصيت کلامي رضا به گناه ديگران
درباره كار ديگران، رضاي به گناه ديگران خود همين اين رضا گناه است گناه فقهي است، زيرا اگر ديگري دارد گناه ميكند بر انسان، واجب است به عنوان امر به معروف و نهي از منكر جلوي گناه او را بگيرد و نهي از منكر درجاتي دارد [که] ضعيفترين درجهاش همان انزجار قلبي است كه نهي منكر قلبي است، بعد ضميمه انزجار قلبي اعتراض لساني است بعد هم ضميمه انزجار قلبي و اعتراض لساني حمايت دستي است يعني با اعضا و جوارح از دين حمايت بكند و جلوي منكر را بگيرد. اگر كسي گناه كرد و ديگري راضي به آن گناه بود اين از نظر فقهي معصيت كرد، چون نهي از منكر بر او واجب است و نكرده است ولي اگر از افق نهي از منكر بيرون باشد كسي در يك كشوري گناه كرده است و اين شخص به گناه او راضي است بدون اينكه اين رضاي او در تحريك گنهكار، در تشريع گنهكار، در تمهيد مقدمات گنهكار نقشي داشته باشد اين رضا يك معصيت كلامي است ديگر معصيت فقهي نيست؛ صرف رضاي به گناه، چون در اينجا نه امر به معروف واجب است نه نهي از منكر چون اين از قلمرو امر به معروف و نهي از منكر هم بيرون است و يك صرف وصف نفساني است، البته براي نفس نفساني هم عقاب ميشود در قيامت.
كفر بودن رضا
يك وقت است كه آن گناهي كه ديگري انجام ميدهد آن گناه، كفر است نه تنها معصيت عادي است نه تنها دروغ ميگويد يا غيبت ميكند يا گران فروشي يا كم فروشي دارد مغبون ميكند اينچنين نيست، بلكه كفر ميورزد. اگر كسي راضي به كفر ديگري باشد اين نه تنها از نظر اينكه نهي از منكر نكرده است معصيت كرد، چون اين به يك امر اعتقادي برميگردد در حقيقت، او كفر را ميپسندد لذا رضاي به كفر، جزء معاصي كبيره است و خودش كفر است و از همين جا است كه گفته شد كه اگر كسي جريان شهادت سيدالشهدا(سلام الله عليه) را بشنود و كار امويان را بپسندد او هم ملعون است[1] و وقتي وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) ظهور ميكند راضيان به كار امويان را هم به كيفرشان ميرساند[2] از همين باب است، براي اينكه رضاي به قتل معصوم در حد كفر است، چه اينكه جنگ با معصوم در حد كفر است. از آن جهت كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «يا علي حَربُكَ حربي و سِلمكَ سِلمي»[3] يعني جنگ با تو به منزله جنگ با پيغمبر است، خب جنگ با پيغمبر كفر است جنگ با امام معصوم هم كفر است، لذا محاربين امام معصوم(عليه السّلام) كافرند و مخالفين آنها در مسائل عادي (نه محاربين اينها) فاسقاند، اين همان بيان لطيف محقق طوسي در متن تجريد بود كه مرحوم علامه هم پذيرفت و شرح كرد كه «محاربوا علي(عليه السّلام) كَفَرة و مخالفوه فسقة»[4]؛ آنها كه به جنگ اميرمؤمنين(عليه السّلام) آمدند براساس «حربك حربي» كافراند، آنهايي كه با حضرت جنگ نكردند ولي فرمان حضرت را اطاعت نكردند خب فاسقاند، مثل كسي كه فرمان پيغمبر را اطاعت نكند خب معصيت كرده است.
پس رضاي به معصيت با رضاي به كفر فرق دارد، چه اينكه رضاي به معصيت خودش و رضاي به معصيت ديگران هم فرق دارد و اگر راضيان به قتل سيدالشهدا(سلام الله عليه) ملعوناند[5] و با ظهور وجود مبارك حضرت وليّعصر(ارواحنا فداه) اينها مهدورالدماند براي آن است كه اينها به كفر راضياند.
بيان حضرت امير (عليه السلام) در مورد قوم ثمود
در جريان قوم ثمود هم بياني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است كه اقوام و ملل را آن مسائل اعتقادي يكجا جمع ميكند: «انّما يَجمع النّاس الرضا و السُّخطُ»[6]. بعد استدلال ميكند ميفرمايد كه قوم ثمود يك نفر را انتخاب كردند براي عقر و پي كردن و كشتن ناقه صالح(سلام الله عليه) ولي خداوند همه آنها را معذب كرده است: ﴿إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها ٭ فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها ٭ فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها﴾[7]؛ خدا ميفرمايد همه اين قوم آن ناقه را عقر كردند در حالي كه عاقر ناقه يك نفر بود دارد: ﴿إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها﴾ حضرت امير(سلام الله عليه) طبق آنچه در نهجالبلاغه آمده است به همين آيه استدلال ميكند، بعد ميفرمايند كه «انما يجمع الناس الرضا و السُّخط» و عاقر ناقه ثمود يك نفر بود و خداوند همه را محكوم كرد. در خطبه 201 نهجالبلاغه اين آمده است: «ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السُّخط و انّما عَقَر ناقة ثمود رجلٌ واحد» اما «فَعَمَّهم الله بِالعذاب»؛ خدا همه اينها را عذاب كرده است «لَمّا عَمّوه بالرّضا»؛ چون همه آنها راضي به كار اين عاقر بودند. چون همه آنها راضي بودند خدا عقر را و كشتن را به همه آنها اسناد داد: «فقال سبحانه ﴿فعقروها و اصبحوا نادمين﴾»[8]. خب در آنجا در حقيقت، همه آنها توطئه كردند به اين كار رضا دادند؛ منتها يك نفر را مأمور اجرا كردند براي اينكه دارد: ﴿فَكَذَّبُوهُ﴾[9] يعني همه اين قوم، صالح(سلام الله عليه) را تكذيب كردند و تصميم گرفتند براي عقر ناقه و يك نفر را مأمور اجرا كردند و او مصوبه اين قوم را اجرا كرده است البته كار كار همه است ﴿فَتَعاطي فَعَقَرَ﴾[10] سرّش اين است كه همه اين قوم ﴿َكَذَّبُوهُ﴾، از اين جهت فعل آن عاقر به همه اسناد داده شد برخلاف آن است كه انسان، راضي باشد به فعل كسي كه در يك گوشه عالم گناه ميكند و رضاي او هيچ نقشي هم ندارد در انجام كار او، البته در آنجا از نظر خصوص كلامي درگير است.
ميّت الاحياء بودن رضا به گناه ديگران در بيان حضرت امير (عليه السلام)
اينكه نهي از منكر لساناً هم در قبال قلب و عمل، واجب است و در رتبه اول و ضعيف نهي از منكر قلبي است، در كلمات قصار اميرالمؤمنين(عليه السّلام) در شماره 374 كلمات قصار آن حضرت آمده است، فرمود: «فمنهم المُنكِرُ للمنكَر بِيده و لسانه و قَلبه»؛ بعضيها منكر را هم از راه دست هم از راه زبان هم از راه دل نفي ميكنند: «فذلك المستكمِل لخصال الخير و منهم المنكِرُ بلسانه و قلبه و التّارك بِيَده»؛ بعضيها هستند كه قلباً و لساناً منكر را نفي ميكنند ولي عملاً كاري نميكنند براي منكرزدايي، فرمود: «فذلك مُتِمسِّك بخصلتين من خِصال الخير و مُضَّيِعٌ خصلةً»؛ كسي كه از نظر قلب و زبان، منكر را نفي ميكند ولي اقدام عملي ندارد اين با دو خصلت، نهي از منكر را زنده كرده است و يك خصلت را ترك كرد، «و مُضَّيِعٌ خَصلةً و منهم اَلمنكِرُ بِقَلبه و التّارك بيده و لسانه»؛ ضعيفتر از همه كسي است كه منكر را از نظر قلب نفي ميكند يعني انزجار قلبي دارد؛ از دل ناراضي است نسبت به آن كار زشت ولي زباني اعتراض نميكند و اقدام عملي هم ندارد، «فذلك الذي ضَيَّع اشرفَ الخَصلتين من الثَّلاث و تَمَسَّك بواحدةٍ»؛ اين شخص دو خصلت مهم و شريف را ترك كرده است كه اعتراض زباني و اقدام عملي باشد آنها را ترك كرد، فقط انزجار قلبي را حفظ كرد: «و منهم تاركً لِإِنکار المنكَرِ بلسانه و قلبه و يده و فذلك مَيِّتُ الأَحياء»[11]؛ بعضيها هستند كه هيچ مرتبهاي از مراتب نهي از منكر را عمل نميكنند؛ نه اقدام عملي دارند براي نهي از منكر نه اعتراض زباني دارند و نه انزجار قلبي، قلباً هم منزجر نيستند «فذلک مَيِّتُ الاحياء»؛ اين يك مردهاي است در بين زندهها. خب معلوم ميشود كه رضاي به گناه ديگران در حقيقت، مرده بودن است؛ اگر كسي راضي باشد به گناه ديگران معلوم ميشود كه هيچ مرتبهاي از مراتب سهگانه نهي از منكر را انجام نداد و اين <مَيّت الاحياء> است، اين خلاصه بحث در مطلب اول كه راجع به رضا و كراهت درباره گناهان است.
حرمت تولي و وجوب تبرّي از كافر حربي و اهل كتاب در حال حرب
مطلب دوم اين است كه تولي و تبري از اركان فقه اسلامي است، فروع دين است. بر يك مسلمان واجب است نسبت به اولياي الهي تولّي داشته باشد و نسبت به اعداي دين تبري. آنها كه خارج از حوزه اسلاماند يا كافر حربياند يا اهل كتاباند كه در حكم كافر حربياند. در اين فضا، تولي با آنها حرام است؛ دوست داشتن آنها ياري كردن آنها پذيرش سرپرستي آنها پذيرش حكومت و قضاي آنها همه محرَّم است اين مسئله اول نسبت به كافر حربي يا كسي كه در حكم كافر حربي است يعني اهل كتاب هست ولي به شرايط ذمه هم در نيامده و در حال حرب مسلمين است. اين دو گروه، تولي آنها حرام و تبري از آنها واجب خواه به جاي مسلمين با اينها تولي داشته باشند كه با مسلمانها رابطه نداشته باشند فقط با كفار رابطه داشته باشند يا نه، اينها كه متولياناند هم با مسلمين تولّي دارند هم با اين كفار. البته اگر با مسلمين تولي نداشته باشند فقط با كافران تولي داشته باشند گناهانشان بيشتر است و اگر هم با مسلمان تولي دارند هم با كافر گناه دارند گناهشان كبيره است؛ منتها كمتر. تولي كافر حربي و همچنين اهل كتابي كه در حكم كافر حربي است حرام است و تبري آنها واجب، اين هر دو معصيت است چه با تولي مؤمنين باشد چه به جاي تولي مؤمنين. چه اينكه هم رابطه ولايي با مؤمنين داشته باشند و هم رابطه ولايي با كفار يا فقط با كفار، رابطه حربي داشته باشند.
تبيين فرد اهم و اشدّ در آيه
اينكه آيات دارد ﴿لا تَتَّخِذوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ﴾ به آن فرد أَهم و أشد اشاره شده است وگرنه اگر با كافران رابطه داشته باشند و با مسلمين هم رابطه داشته باشند باز معصيت كردهاند؛ منتها حالا آيات چون در سياق بحث نفاق است و منافقين در حقيقت، با كافران فقط تولي دارند به جاي اينكه با مؤمنين تولي داشته باشند، آيه ميفرمايد: ﴿لا تَتَّخِذِ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ﴾ حالا اگر <معالمؤمنين> باشد هم باز حرام است، اينچنين نيست كه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ﴾ حرام باشد و <مَعَ الْمُؤْمِنينَ> حرام نباشد اگر كسي تولي داشته باشد هم نسبت به مسلمان هم نسبت به كافر حربي خب معصيت كرده است؛ تولياش نسبت به مسلمين واجب است تولياش نسبت به كافران حربي و كسي كه در حكم كافر حربي است حرام است. پس تولي كافر حربي و تولي اهل كتابي كه در حكم كافر حربي است هر دو حرام است، خواه با تولي مسلمين باشد خواه بدون تولي، اين چهار فرض كه هر چهار صورتاش حرام است؛ منتها آنجايي كه به جاي مسلمين فقط با كافران تولي دارند حرمتاش بيشتر است و اين آياتي كه ميفرمايد: ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ﴾ براي اينكه ناظر به منافقين است و منافقين فقط رابطه ولاييشان با كافران بر قرار است.
پرسش:...
پاسخ: نه، نصرت، محبت، اينها را هم شامل ميشود.
اقسام ولاء
ولاي واليان، ولاي قضايي، ولاي نصرت و ولاي محبت اين چهار قسمش در طي اين روزها بحث ميشد هر چهار قسمش حرام است؛ منتها ولاي واليان، حرمتش بيشتر ولاي قاضيان حرمتش بيشتر؛ اما ولاي نصرت و محبت و امثالذلك حرام است به اندازه ولاي والي نيست كه كسي آنها را والي خود بپذيرد هر چهار قسماش محرم است. خب اين براي كسي كه با كافر حربي يا اهل كتابي كه به منزله كافر حربي است تولي دارد.
حكم كافر حربي غير محارب و اهل كتاب غير محارب
اگر كسي كافر بود ولي كافر حربي است يعني اهل كتاب نيست كافر حربي به اصطلاح فقهي يعني اهل كتاب نيست ولي كاري هم با مسلمين ندارد، اعلان زندگي مسالمتآميزي كرده است (اين يك) يا اهل كتابي كه كاري با مسلمين ندارند، يك زندگي مسالمتآميزي را طلب ميكنند (اين دو)، رابطه دولت اسلامي و ملت مسلمان با اين دو گروه چگونه است؟ از نظر تولي و تبري. از نظر تولي، نسبت به عقائد آنها حرام است نسبت به اخلاق آنها حرام است نسبت به اعمال آنها كه در مسير عبادات نيستند كارهاي محرَّم انجام ميدهند حرام است. اما رابطه انساني را نه اسلامي و بينالمللي مسلمين دولت آنها و ملت آنها با كافران چه اهل كتاب باشند چه اهل كتاب نباشند، مادامي كه يك زندگي مسالمتآميزي را پيشنهاد كردند واقعاً و هيچگونه توطئهاي نداشتند و ندارند و هيچ سوء سابقهاي نداشتند و سوء لاحقهاي ندارند، چنين رابطهاي را دين منع نكرده، بلكه تشويق هم كرده چون انسان يك زندگي انساني با ديگر انسانها دارد خواه مسلمان خواه غير مسلمان. آن را در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» مشخص فرمود.
تفكيك مسايل اعتقادي و اخلاقي و معاملي عملي از روابط انساني
فرمود: ﴿عَسَي اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾؛ فرمود شما با كافران كه كاري با شما ندارند داعي نداريد به هم بزنيد، شايد يك وقت آنها دوست شما بشوند شايد يك وقت جذب بشوند شايد يك وقت برگردند مسلمان بشوند، از طرف شما هرگز اعلان انزجار نشود؛ آنها را نرنجانيد بيمهري نكنيد. آنچه به مسائل اعتقادي و اخلاقي و معاصي عملي برميگردد كه سه مسئله است و حكمش جدا ولي در روابط انساني نه اسلامي، در روابط انساني اگر كساني كه اهل كتاب نيستند يا كساني كه اهل كتاباند ولي يك زندگي مسالمتآميزي را با شما پيشنهاد دادند شما بيخود آنها را نرنجانيد: ﴿عَسَي اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ آن قدرت دارد كه بالأخره آنها را هدايت كند: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ ٭ إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلي إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[12]؛ فرمود شما را ذات اقدس الهي از آن كافراني نهي ميكند كه سوء سابقه داشتند؛ در كشتار شما در قتل يا قتال شما شركت داشتند و در تبعيد شما شركت داشتند در تضعيف شما شركت داشتند تولي با آنها حرام است؛ اما كافراني كه هيچگونه از اين سوابق سوء را نداشتند و الآن هم در سر اين سوابق سوء را نميپرورانند، خدا شما را نهي نميكند از كساني كه در قتل يا قتال ديني عليه شما شركت نكردند در تبعيد شما تلاش نكردند خدا شما را نهي نميكند كه نسبت به اينها بِرّ و قسط بكنيد، بلكه تشويق ميكند كه شما نسبت به اينها قسط و عدل را رعايت بكنيد ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[13]. خب پس زندگي اسلامي يك زندگي انزوايي نيست [بلکه] يك زندگي آزادانه است كه نه سلطهپذير است و نه سلطهگر.
عدم نسخ آيات سورهٴ «حديد» با آيهٴ جزيه
پرسش:...
پاسخ: چرا ولي نسخ نشده چنين چيزي، آن آيه ناسخ اين نيست. لذا خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا زنده بودند و يك وقت است كه مأمور به جهاد ابتدايي است حساب ديگري است؛ مادامي كه مأمور به جهاد ابتدايي نشد آنها محارب نيستند. اگر مأمور شد و دعوت كرد آنها نظير كسراهاي ايران و قيصرهاي روم اينها در برابر اسلام ايستادند، آن وقت ديگر محارباند در حقيقت آن وقت است كه دارند به قتال اقدام ميكنند؛ اما اگر نه چنين دعوتي هم نبود چنين مأموريتي هم نبود حالا يا در صدر اسلام است يا در ساقه اسلام به هر تقدير، خدا فرمود: ﴿ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[14].
پرسش:...
پاسخ: تا آن وقت كه حضرت ظهور بكند حساب ديگري داريم، چون خيلي از احكام با ظهور حضرت عوض ميشود.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، بله آن در حقيقت نسخ نشد. آن در حقيقت، خود حد آيه به ثمر رسيد. فرمود مادامي كه كاري با شما ندارند حالا اگر دين رفته آنجا آنها در قبال دين ايستادند، خب كار دارند ديگر. در چنين حالتي كه دين رفته آنجا آنها عليه دين قيام كردند و نپذيرفتند كار دارند با دين ديگر، قتال ديني دارند چنين گروهي البته مهدورالدماند؛ اما مادامي كه دين نرفته آنجا [و] مأموريت دين تا آنجا راه پيدا نكرد آنها از عدل عمومي اسلام برخوردارند و قانون اساسي جمهوري اسلامي هم به همين روال تدوين شده است. لذا شما در قانون اساسي اصلاً هيچ سخني از جزيه نميبينيد، براي اينكه اگر از غير مسلمان ايران ميخواستند جزيه بگيرند فوراً از مسلمانهاي غير ايران هم جزيه ميگرفتند.
حكم مستأنسين در پناه دولت اسلامي
حالا در اين فضا دو گروه ديگر اگر در حوزه اسلامي زندگي كردند كه اين ميشود مسئله سوم؛ كساني كه اهل كتاب نيستند يا كساني كه اهل كتاباند و در حوزه اسلامي زندگي ميكنند، مستأمناند نه جزيه ميدهند، مستأمناند تا هر دو گروه اگر پناهنده سياسي شدند حالا يا دولت اسلامي اينها را پناه داد يا اول در اين خاك و خون شريك بودند. چنان گروهي مستأمناند و در امان دولت اسلامياند؛ خون و مال اينها محترم است. لذا فرمود كه اگر از صف مشركان كسي از شما امان خواست بيايد آيات الهي را بشنود به او امان بدهيد در كمال سلامت بيايد و برود: ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ﴾؛ جوار خواست پناه خواست ﴿فَأَجِرْهُ﴾؛ او را پناهنده كن ﴿حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ﴾؛ تا آيات الهي را بشنود ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾[15]؛ نه اينكه او را در امان خدا رها بكني بعد چهار نفر را هم دنبالش بفرستي يا بگويي من محافظ تو نيستم برو در امان خدا، اينچنين نيست. تو سالماً او را بايد از مرز خارج كني كه برود به مرز خودش، اين مشرك است اهل كتاب نيست، اين آمده براي تحقيق. حالا اگر يك غير مسلماني و غير موحدي كسي كه اهل كتاب نيست شنيد ايران انقلاب شد و ميخواهد فرهنگ اسلام و انقلاب اسلامي را بررسي كند، دولت اسلامي هم به او امان داد چنين كسي خون و مال و عرضش محترم است اين بايد بيايد تحقيقش را بكند و دولت ايران هم موظف است سالماً او را از مرز ايران ببرد بدرقه كند، از آن به بعد ديگر در اختيار ايران نيست. ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ﴾؛ از تو جوار خواست پناهندگي خواست كه بيايد بررسي ديني كند نه جاسوسي، بيايد اين كار را بكند ﴿فَأَجِرْهُ﴾؛ او را پناهنده كن پناه به او بده ﴿حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ﴾. بعد خواست ايمان بياورد خواست نياورد، نه اينكه حالا ايمان نياورده او را از بين ببر ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ اينها احكام بينالمللي اسلام است كاري با خصوصيتهاي اسلامي ندارد، كاري با انسانيت انسان دارد.
به هر تقدير، خب پس اين مسئله سوم پس يك وقت است كه انسان با كافر حربي يا اهل كتابي كه به ذمه در نيامده و در حال حرب با مسلمين است تولي دارد اين حرام است و چهار فرض براي او ياد شده كه اين حرام است. يك وقت است كه نه، كافري است غير اهل كتاب و يا كسي اهل كتاب است و خارج از حوزه اسلامي است و دولت اسلامي با او كاري ندارد او هم با دولت اسلامي كاري ندارد و اعلان زندگي مسالمتآميز هم داده است، اين دو فرض. سوم مستأمناني هستند كه در پناه دولت اسلامي به سر ميبرند.
تفاوت موضوعي و حكمي آيات سورهٴ براءة و آيات سورهٴ ممتحنه
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اصلاً حكم بينالمللي اسلام است موضوعاً دو تا است يعني كسي كه با شما كاري ندارد با او كار نداشته باشيد. مشركين مكه كار داشتند با شما، نه اينكه مضطر و مختار فرق ميكنند حكم اولي و ثانوي فرق ميكند يا ما قدرت داريم يا ما قدرت نداريم فرق ميكند؛ موضوعاً فرق ميكند حكماً هم فرق ميكند. خب اگر در اين فضا فرمود كه شما مادامي كه كسي با شما كاري نداشته باشد كار بكنيد اين ميشود زندگي انساني، آن وقت دين ميشود يك دين عالمي. اسلام ميتواند در جهان هم زندگي بكند، رابطه تجاري داشته باشد رابطه اقتصادي داشته باشد؛ اما زورپذير نيست، نه مزاحم است نه زورپذير و آن روزي كه در مكه يك چنين پيمان تند و سختي آمده است، براي اينكه آنها تحميل ميكردند و اسلام هم نميپذيرفت. كدام توطئه از مشركين حجاز بر آمد كه نكردند؟ اين مرزهاي توطئه آنها را يكي پس از ديگري شمرد: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ﴾[16] يكي از اين كارها است ديگر، حالا يا تبعيد يا تحتنظر و زنداني يا اعدام اگر هيچ كدام از اين جرائم را اينها نداشتند [و] خواستند يك زندگي آزاد بينالمللي داشته باشند، شما با اينها بر خورد انساني داشته باشيد.
خب حالا اگر گروهي مستأمن بودند؛ در پناه دولت اسلامي بودند اعم از آنكه اهل كتاب باشند مثل يهود و نصاري يا اهل كتاب نباشند ولي در پناه دولت اسلامياند؛ دولت اسلامي اينها را پناه داده است اين گروه هم خون و مالشان محترم است. لذا ميبينيد دولت اسلامي در صدر اسلام هم اينچنين بود به يهوديها كار ميدادند الآن هم دولت اسلامي به يهوديها كار ميدهد، اينچنين نيست كه سخن در يهود و مسيحي باشد سخن در مزاحم و غير مزاحم است. اگر گروهي در پناه دولت اسلامي بودند و نظام را پذيرفتند و مزاحمتي براي نظام ايجاد نكردند اين رابطه انساني را دين امضا ميكند. البته آن رابطه ولايي در عقائد حرام است رابطه ولايي در اخلاق حرام است رابطه ولايي در اعمال محرَّم حرام است ميماند رابطه انساني، اين روابط انساني را قرآن امضا كرده است.
در نوع اين موارد هم برهان اقامه ميكند، ميفرمايد كه ما به شما گفتيم اينها را بطانه قرار ندهيد، براي اينكه اينها را اگر به اندرونتان راه بدهيد اسرارتان را افشا ميكنند. در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً گذشت يعني آيه 118 سوره «آل عمران» اينچنين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ﴾؛ حالا كه رابطه با غير مسلمان داريد و مجازيد، معنايش اين نيست كه آنها را به اسرارتان آگاه بكنيد به اسرار نظاميتان اقتصاديتان فرهنگيتان، به هيچ وجه مجاز نيستيد آنها را به اسرارتان راه بدهيد ﴿لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ﴾. اين بطانه همان وليجهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» از مؤمنين نفي كرده است كه مؤمنين اين كار را نميكنند، آيه شانزده سوره «توبه» اين بود فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً﴾ <ولوج> يعني ورود و دخول. فرمود بيگانه را والج نكنيد داخل نكنيد جزء بطانه و وليجه خود قرار ندهيد چرا؟ برهان آيهٴ 118 سوره «آل عمران» اين است كه: ﴿لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً﴾ (يك)، ﴿وَدُّوا ما عَنِتُّمْ﴾ (دو)، ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ﴾ (سه)، ﴿وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾ (چهار)، ﴿قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ﴾. اين نظير مسئله رمي جمره نيست كه به طور تعبدي بفرمايد شما جمره را رمي كنيد. اين مسائل سياسي را باز ميفرمايد، ميفرمايد ما آيات را بينات را احكام را براي شما دو دو تا چهار تا روشن كرديم. اين همان است كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[17]، فرمود: ﴿قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ﴾؛ شما دوست داريد ولي آنها كه دوست شما نيستند. پس اگر دوستي آنها را در جانتان راه داديد يك جانبه خود را باختيد ﴿ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ﴾؛ اما ﴿وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ﴾[18]؛ وقتي تنها شدند اين انگشت خشم را به دندان ميبرند كه چرا شما پيشرفت كرديد؟ اينها باطناً اينچنيناند، اينها را در درونتان راه ندهيد اينها برهان عقلي است كه قرآن كريم در اين زمينه مشخص كرده است.
خب بعد هم هشدار دارد فرمود اين كار، كار منافقان است و منافقين در درك اسفل من النار قرار دارند. گاهي ذات اقدس الهي عذابي را به عنوان سختترين عذاب ذكر ميكند، گاهي ميگويد من چنان عذابي بكنم كه هرگز غير اينها را چنين عذاب نميكنم[19]، گاهي ميفرمايد خداوند در قيامت عذابي دارد كه هيچ كس مثل خدا عذاب نميكند؛ اما درباره منافقين بر اثر آلودگي متراكم اينها فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ خب اسفلش اشد عذاباً است، چه اينكه اعلاي درجات بهشت اعلي منزلة است، اين براي اين.
در سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[20] در آن روز معلوم ميشود كه هيچ كس مثل خدا نميتواند عذاب بكند، چون هر كس در هر جايي غير از قيامت عذاب بشود ولو به سوختوسوز تدريجي، اين از دو راه خود را مستخلَص ميبيند: يكي اينكه ميگويد روزي ميرسد كه حق روشن ميشود (اين يك) و اين خيال هم در او هست كه يك عده بيايند انتقام بگيرند (دو). در قيامت هر دو راه بسته است، چون در قيامت معلوم ميشود اين شخص بر باطل محض بود و احدي هم نيست كه بيايد انتقام بگيرد. حق بودن عذاب خدا مشخص، عذاب روح سوز و درون سوز و بيرون سوز كه ﴿تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[21] اين هم مشخص، استحقاق اين شخص براي عذاب هم مشخص، تهي بودن دست او از اين انتقامگيري هم مشخص. لذا هرگز كسي در مثل قيامت نميتواند كسي را عذاب بكند. حالا در دنيا اگر بدترين آتش را افروختند و كسي را در آتش گداختند اين بالأخره با آن دو راه، خود را آرام ميكند ميگويد روزي بالأخره حق ظاهر ميشود روزي يك عده انتقام ميگيرند؛ اما اين دو راه آنجا بسته است.
درباره اواخر سورهٴ مباركهٴ «مائده» آنها كه لجبازي كردند همه معجزات را از مسيح(سلام الله عليه) ديدند، بعد گفتند يك مائدهاي از آسمان بايد بيايد كه مثلاً عيد بر ما بشود، عيساي مسيح به خدا عرض كرد خدا فرمود من اين كار را ميكنم؛ اما در برابر اين لجبازي مضاعف اينها اگر اينها باز كفر ورزيدند، اينها را عذاب ميكنم به عذابي که ﴿لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾[22]؛ هيچ كس را اين چنين عذاب نميكنم، براي اينكه اينها دارند نبوت و معجزه را به استهزاء ميگيرند هر چه خواستند آوردي؛ از احياي موتا ابراي اكمه و ابرص از اخبار به ذخاير منزليشان همه اينها را خب كردي. حالا اينها ميخواهند از آسمان هم يك سفره مائده خاصي براي اينها بيايد. حالا اگر آورديم، باز هم دين را به استهزاء گرفتند در اين فضا آنها را طوري عذاب بكنم كه ﴿لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾؛ هيچ كسي را من چنين عذاب نميكنم؛ آيه 115 سوره «مائده» اين است كه: ﴿قالَ اللّهُ إِنّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنّي أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
- تهذيب الاحکام، ج6، ص58
- وسائل الشيعه، ج16، ص139
- الامالي(شيخ طوسي)، ص364
- کشف المراد(تحقيق آيت ا...حسن زاده آملي)ص540
- تهذيب الاحکام،ج6، ص58
- نهج البلاغه، خطبه201
- سوره شمس، آيه14-12
- سوره شعراء، آيه157
- سوره شمس، آيه14
- سوره قمر، آيه29
- نهج البلاغه، حکمت374
- سوره ممتحنه، آيات9-7
- سوره ممتحنه، آيه8
- سوره ممتحنه، آيه8
- سوره توبه، آيه6
- سوره انفال، آيه30
- سوره بقره، آيه129
- سوره آل عمران، آيه119
- ر.ک: سوره مائده، آيه115
- سوره فجر، آيات25-26
- سوره همزه، آيه7
- سوره مائده، آيه115