اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا حَميدًا ﴿131﴾ وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفي بِاللّهِ وَكيلاً ﴿132﴾ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللّهُ عَلي ذلِكَ قَديرًا ﴿133﴾ مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا بَصيرًا ﴿134﴾ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا ﴿135﴾
تقوي، سنگ آمياي قرآن
آن جمله ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ﴾ نشان ميدهد كه امر به تقوا يك دستور جهاني انبياست, اختصاصي به هيچ ملتي ندارد; فرمود: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾ كه اين ﴿مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ هم ميتواند قيد ﴿أُوتُوا﴾ باشد هم قيد ﴿الَّذينَ﴾ ولي قيد ﴿الَّذينَ﴾ باشد بهتر است يعني اين يك امر عمومي و عالمي است. يك بيان لطيفي در تفسير قرطبي راجع به اين جمله آمده است كه اين جمله «رحي آي القرآن» است[1] يعني اين سنگ آسياي قرآن است كه همه آيات قرآن با اين سنگ ميگردد, چون در همه آيات بالأخره يا بالمطابقه يا بالتضمن يا بالالتزام سخن از تقواست و تقوا هم يك امر بينالمللي است بين الاديان است بالأخره, گرچه دين بيش از يكي نيست. فرمود ما به همه امتها گفتيم عادل و با تقوا باشيد, اين يك مطلب.
تهديد خدا به واگذاري حفاظت از دين به يك قوم خاص
البته اين ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾ همان طوري كه در بحث گذشته ملاحظه فرموديد ناظر به بيان قدرت خدا نيست كه خدا قادر است شما را از بين ببرد و نسل تازه به بار بياورد, برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود كه فرمود: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ ٭ وَ ما ذلِكَ عَلَي اللّهِ بِعَزيزٍ﴾[2] بلكه منظور آيه اين است كه اگر شما دين را ياري نكرديد, ذات اقدس الهي شما را ميبرد و مرداني را ميآورد كه مثل شما نباشند و حافظ دين او باشند. اين آيهٴ ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾ نظير آيهٴ پايان سورهٴ «47» است كه ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[3] يعني اگر شما اعراض كرديد, خداوند گروه ديگري را ميآورد كه ديگر مثل شما با دين برخورد نميكنند يعني آيهٴ 38 سورهٴ «47» كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» است; آيهٴ 54 «مائده» كه: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾.
شأن نزول آيهٴ 133
آنچه را كه زمخشري نقل كرد بعدها مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان ذكر كرد و در تفسير قرطبي به صورت ارسال مسلم ياد كرد كه اين آيهٴ محلّ بحث وقتي نازل شد يعني آيه ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست روي دوش سلمان گذاشت, فرمود: «انهم قوم هذا»[4] يعني آنهايي كه بعدها ميآيند و خدا آنها را ميآورد قوم همين مردند يعني ايرانياند, همين مضمون در ذيل آيهٴ 54 هم آمده است كه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾. زمخشري ميگويد «و يُروي» همين تعبير در مجمع البيان هم هست كه «يروي» ولي در تفسير قرطبي به عنوان «يُروي» نيست [بلكه] به عنوان يك ارسال مسلّم است. ميگويد وقتي اين آيه نازل شد «ضرب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علي ظهر سلمان»[5] ديگر نميگويد «رُوي» يا «يروي».
عدم اختصاص آيه به مسائل حكومتي
خب آن حرف لطيف و ضمناً هشداردهندهاي كه هست اين است كه اين آيه با «الناس» كار دارد, نه با گروه مخصوص. بنابراين اگر يك عده متصدي امور ولايي و سياسي جامعه شدند يا يك عده متصدي امور نظامي يك جامعه شدند يا يك عده متصدي امور اقتصادي يك امت شدند و يا يك عده متصدي امور فرهنگي و ديني امتي شدند كه اين قسم چهارمش به ماها خطاب دارد. اگر اين گروهي كه متصدي امور ديني مردماند به وظيفه اصيل روحانيت و ديانت عمل نكنند و جامعه استحقاق پرورش را داشته باشد, خداوند اينها را ميبرد يك عده طلاب فاضل متدين را به حوزهها راه ميدهد, بعد ميشوند عالم رباني و به حق اين امت قيام ميكنند. حالا اين چه در شهر باشد چه در روستا باشد چه در حوزهها كه اين چهارمي هشداري است به خود ماها. پس همان طوري كه به مسئولين سياسي يا به مسئولين نظامي و مانند آن هشدار ميدهد كه ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[6] به كساني هم كه در زي روحانيتاند هشدار ميدهد كه اگر شما قدر اين لباس را ندانستيد, خدا شما را ميبرد يك عده ديگر ميآورد كه روحاني واقعي باشند اين ضمن اينكه يك استفاده لطيف و بجايي است از اين آيه يك هشداري هم هست, چون اختصاصي به مسائل حكومت ندارد فرمود: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾ و نظير آيهٴ سورهٴ «ابراهيم» نيست كه ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ ٭ وَ ما ذلِكَ عَلَي اللّهِ بِعَزيزٍ﴾[7] بلكه نظير آيهٴ پاياني سورهٴ «47» است كه ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾ و مؤيد اين همه بعضي از نصوص است كه اگر كسي در زيّ روحانيت بود و عظمت اين لباس را حفظ نكرد, خدا توفيق ادامه خدمت را از او سلب ميكند «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا» خب.
بعد ميرسيم به اين جمله فرمود: ﴿مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا بَصيرًا﴾; فرمود اگر كسي دنيا ميخواهد ميخواهد در دنيا راحت باشد ما با او چند مطلب را در ميان ميگذاريم. ميگوييم حالا كه دنيا ميخواهي خب آخرت هم بخواه كه جامع بين دنيا آخرت باشي چرا دنيا ميخواهي, چرا از خدا فقط دنيا ميخواهي اين دعاهاي تو, جامع باشد بگو: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[8] چرا از خدا فقط دنيا ميخواهي؟ خدا هم دنيا دارد هم آخرت هر دو را از خدا بخواه اين ناظر به مؤمنين اينها كه مؤمناند و داراي همت متوسطاند خداوند ميفرمايد همتتان را تقويت كنيد اگر دنيا ميخواهيد خب در كنار دنيا آخرت را هم طلب بكنيد خدا كه هر دو را دارد: ﴿فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ﴾.
اطاعت دستورات الهي تنها راه رسيدن به دنيا
مطلب دوم آن است كه گروهي دنيا ميخواهند و خيال ميكنند با اطاعت دستورات الهي دنيا نصيبشان نميشود. ميفرمايند باز هم اشتباه ميكني [چون] بر فرض دنيا بخواهيد, خب خدا هم دنيا دارد هم آخرت. اين ﴿فَعِندَ اللّهِ﴾ گرچه حرف حصر در او نيست; اما مفادش مفاد حصر است يعني دنيا و آخرت فقط نزد خداست; شما اگر دنيا ميخواهيد باز هم از خدا بخواه, چون ﴿فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ﴾ شايد از تقديم خبر بر مبتدا بتوان حصر استفاده كرد يعني شما كه دنيا ميخواهيد دنيا و آخرت هر دو نزد خداست, خب حالا معصيت ميكنيد كه به كجا برسيد؟ از خدا اعراض كرديد كه به چه دسترسي پيدا كنيد, ثواب دنيا و آخرت كه عندالله است. پس دو تا نكته را اين آيه دربردارد: يكي آنهايي كه اهل اطاعتاند و اهل نيايش و دعا هستند; منتها همتشان اين است كه در دنيا مرفه باشند ميفرمايد كه بخواهيد كه هم در دنيا مرفه باشيد هم در آخرت; گروه دوم كسانياند كه كاري با آخرت ندارند كاري به دنيا دارند, خدا ميفرمايد شما كه دنيا ميخواهيد دنيا كه نزد غير خدا نيست ﴿ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ نزد خداست.
شاهد قرآني بر مضمون آيهٴ 133
در اين مضمون آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» و مانند آنهم كمك ميكند; آيهٴ هجده و نوزده سورهٴ «اسراء» اين است: ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُوراً ٭ وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعي لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا﴾; فرمود هر كس دنيا بخواهد بايد مطمئن باشد كه زمام دنيا به دست خداست; اينچنين نيست كه به ميل خود و به اندازه خود به هر كم و كيفي كه خواست برسد اين طور نيست ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ﴾; كسي كه دنيا را طلب ميكند كه يك امر شتابزده و نقد است چون زمامش به دست ماست, ﴿عَجَّلْنا لَهُ﴾ با اين دو قيد: ﴿ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ﴾ به هر اندازهاي كه خود ما مصلحت بدانيم و به هر كسي كه ما مصلحت بدانيم, پس اينچنين نيست كه هر كس خواهان دنيا بود كماً و كيفاً آزاد باشد, بلكه كماً و كيفاً به مشيت اله وابسته است. ﴿عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ﴾ اين همان است كه در دعاي شريف «ابوحمزه ثمالي» آمده است كه خدايا «تَفعل ما تَشاء و لا يَفعل ما يَشاء غيرك»[9] تو هر كار بخواهي ميتواني ولي ديگران مقدورشان نيست. بعد اين پس به نحو موجبه جزئيه شد به نحو قضيه مهمله شد: ﴿عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ﴾ ولي نسبت به امر آخرت به نحو موجبه كليه وعده داده است, فرمود: ﴿وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعي لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا﴾, خب درباره دنيا خيليها تلاش ميكنند يا اصلاً نميرسند يا به مقداري كه خواستند نرسيدند. پس كماً و كيفاً به كوشش اينها وابسته نيست [بلكه] به مشيت اله وابسته است. ولي درباره آخرت وعده الهي اين است كه اگر كسي مؤمن بود يعني حسن فاعلي داشت و عمل كرد هر اندازه كه عمل كرد به او ميرسد, حداقلش آن است ﴿وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعي لَها سَعْيَها﴾ اين حسن فعلي, ﴿وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾ حسن فاعلي; به خدا و قيامت و اصول دين معتقد باشد و كار خوب هم بكند اين به نحو موجبه كليه وعده داد, نه از نظر كميت محدود كرد [و] نه از نظر كيفيت, فرمود: ﴿فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا﴾.[10] بعد هم در آيهٴ بيست فرمود كه ما راه را براي هر دو گروه باز گذاشتيم: ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾[11] ما هر دو گروه را مدد ميكنيم امداد ميكنيم يعني اگر كسي به طرف دنيا خواست برود ما وسيلهاش را فراهم ميكنيم; به طرف آخرت خواست حركت كند وسيلهاش را فراهم ميكنيم اينچنين نيست كه راه فقط براي اهل آخرت باز باشد, اگر كسي دنيازده است خب ما او را امتحان ميكنيم, اينچنين نيست كه راه يك طرفه باشد [بلكه] راه براي آزمون دو طرفه باز است و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت كه افراد, از نظر خواستار دو قسمتاند ناظر به همين بخش است. آيهٴ سورهٴ «بقره» اين بود كه وقتي مردم در سرزمين منا بعد از انجام مناسك جمع ميشدند به نياكانشان افتخار ميكردند, به ياد گذشتهها بودند و مانند آن. آيه نازل شد كه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا﴾; فرمود به اين فكر نباشيد كه نياكانتان چه كردند به ياد خدا باشيد آنگاه فرمود مردم دو دستهاند:
وضعيّت دنيا طلبان در دنيا و آخرت
﴿فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾;[12] بعضيها منطقشان اين است كه دنيا ميخواهند از خدا براي آنها حلال و حرام فرق نميكند ميخواهند راحت باشند; اما آيا ميرسند يا نميرسند آن را در سورهٴ «بقره» بحث نكرد [بلكه] در سورهٴ «اسراء» بحث فرمود. فرمود آنها كه منطقشان اين است كه ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ همين نميگويند ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾[13] اينها حسنه دنيا نميخواهند اينها دنيا ميخواهند ﴿فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ حالا چه حسنه چه سيئه, چه حلال چه حرام ﴿يَقُولُ﴾ نه يعني «يتلفظ» يعني منطقش اين است, سيرت و سنتش اين است. حالا ميرسد يا نميرسد آن را در سورهٴ «اسراء» فرمود كه كماً و كيفاً به اراده اله وابسته است. ولي اين را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بازگو كرد كه فرمود اين كسي كه دنيا طلب است ﴿وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾,[14] چه اينكه در سورهٴ «اسراء» هم فرمود كه ﴿جَهَنَّمَ يَصْلاها﴾.[15] پس كسي كه دنيا طلب است گاهي اصلاً نميرسد گاهي به مقداري كه خدا مصلحت ميداند ميرسد ولي آن اصل كلي اين است كه ﴿وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاق﴾.
پرسش:...
پاسخ: مشيشان اين است اينها دو گروهند; آنهايي كه ملحدند اصلاً از خدا چيزي نميخواهند.
اعتقاد مشركين دربارهٴ آيت و خداوند
آنها كه مشركند بتها را ميپرستند براي رفاه دنيا, مشركيني كه خدا را قبول دارند ميگويند كه ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[16] اينها اربابشان يعني بتها را ميپرستند براي تأمين رفاه دنيا كه ميگويند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[17] كه اينها زلفي و درجه عندالله ميخواهند, نه درجه يعني كسب كمالات معنوي و بهشت و امثال بهشت چون اينها به قيامت معتقد نيستند. اينها بتها را شفيع قرار ميدهند كه باران به موقع بيايد كشاورزي اينها دامداري اينها تأمين بشود همين! شفاعتي را كه مشركين قائل بودند اولاً هم براي شفعا و بتهايشان استقلال قائل بودند (يك) و هم در محدوده رفاه دنيا معتقد بودند (دو) اينها كه شفاعت اخروي را معتقد نبودند. بنابراين اين مشركين در حجاز از خدا دنيا طلب ميكردند. آيه نازل شد كه اينها كه از خدا دنيا طلب ميكنند حكم اخروي اينها آتش است, حكم دنيوي اينها گاهي ميرسند به خواستهشان گاهي هم نميرسند, آنهم به اندازهاي كه خدا مصلحت بداند نه به اندازهاي كه اينها هوس دارند. خب, پس ﴿مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ﴾.
بعضي از آقايان اهل تفسير اين را به بخشهاي مجاهدين و امثال مجاهدين تطبيق كردند;[18] گفتند اگر كسي قصد جهاد دارد و به جبهه ميرود براي گرفتن غنيمتهاي جنگي اين اشتباه ميكند, خب وقتي كه به جبهه ميرويد به قصد غنيمت به قصد ثواب هم برو كه هم ثواب دنيا را ببري و هم ثواب آخرت. آن ميتواند يكي از اين مصاديق اين آيه باشد وگرنه آيه در اين سياق نيست اصلاً, آيه درباره جهاد و جبهه و گرفتن غنيمت و هدف مجاهدين نيست, آيه اصل كلي را بيان كرده است. مسئله جهاد و اينها چندين آيه قبل از فراز گذشت,[19] اين يك فصل جديدي از آيات سورهٴ مباركهٴ «نساء» است و خداوند هم سميع است و هم بصير; هم شنواست و هم بيناست نيتها را ميداند مصلحتها را ميبيند و خواستههاي افراد را ميداند و به هر كسي برابر خواسته او عطا ميكند.
معناي ثواب
پرسش:...
پاسخ: اصولاً ثواب به معناي امر اخروي نيست در مقابل كار است, مثل جامهاي كه انسان در بر ميپوشد كه از ثوب است يعني پارچه لذا به كافر هم ثواب ميدهند, ثواب ميدهند ميگويند جهنم, مثوبة است براي اينها ثواب است براي اينها, يعني جامهاي است كه اينها تار و پودش را با اعمال خودشان بافتند چون ثواب در مقابل عمل هست; اگر كسي براي دنيا عمل كرد رفاه دنيا ثواب اوست ديگر. اختصاصي به آخرت ندارد.
پرسش:...
پاسخ: اين همان سؤال به همان لسان حال و استعداد است, ديگر مثل اينكه فرمود: ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾;[20] اين ﴿آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ يك اصل كلي است به عنوان موجبه كليه بيان شده, فرمود هر چه خواستيد گرفتيد در حالي كه خيلي از دعاهاي ما مستجاب نيست. اين ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ ظاهرش اين است كه هر چه از خدا خواستيد گرفتيد و خدا به شما داد, اين معلوم ميشود كه دعا به زبان استعداد و به زبان حال است كه مستجاب است و تخلفپذير نيست وگرنه دعا به زبان مقال را گاهي استجابت ميكند گاهي استجابت نميكند, بعد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴾
لزوم قوّام به قسط بودن در مسألهٴ حكومت
در اين بخشها كه بسياري از مسائل عمومي اسلام بازگو شد وقتي به مسئله حكومت يا مسئله قضا و امثالذلك ميرسد آن هدف متوسط را كافي نميداند. هدف متوسط اين است كه فرمود ما انبيا را با كتابهاي الهي اعزام كردهايم: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾;[21] تا مردم به قسط قيام بكنند, اين براي توده مردم. ولي اگر كسي مسئوليتي داشت او اگر بخواهد قائم به قسط باشد مشكل حل نميشود, او بايد قوام بالقسط باشد. بين قائم به قسط بودن و قوام به قسط بودن خب خيلي فرق است. يك امام جماعت با قيام به قسط مشكلش حل ميشود, ولي يك سياستمدار يا قاضي همين كه عادل بود مشكلش حل نميشود براي اينكه او امتحانهاي زيادي در پيش دارد خيليها ممكن است در بخشي از امتحانها موفق بشوند و در بخش ديگر از پا دربيايند شيطان هم حبائل فراواني دارد هر كسي را به دام مخصوص او صيد ميكند لذا يك والي يك قاضي بايد قوام بالقسط باشد اگر عادل بود به همين مقدار عدالت نميتواند آن امتحانهاي سنگين را پشت سر بگذارد اين است كه در كتابهاي فقهي براي بسياري از مسائل, عقل را كافي دانستند و در بخش قضا و مانند آن گفتند «يعتبر في القاضي كمال العقل»[22] اين يك حساب ديگري دارد. خب هر كس مكلف است به نماز است مكلف به روزه است مكلف است كه اين محرمات را ترك كند در تكليف, عقل كافي است ولي آيا همين عقلي كه براي وجوب نماز و روزه و حرمت غيبت و دروغ كافي است با همين مقدار, عقل كسي ميتواند مسئوليت سياسي يا قضايي را به عهده بگيرد يا نه, «يعتبر فيه كمال العقل». اين «كمال العقل» همان است كه بشود قوام بالقسط تا در امتحانهاي گوناگون سرفراز برآيد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ﴾.
مطلب ديگر آن است كه در بسياري از موارد قرآن كريم يك تحليل عقلي دارد.
معناي مدّعي و شاهد و منكر و بيان معناي جامع بين اينها
ميفرمايد شما چه در مسائل حكومت چه در مسائل قضا يا قاضي هستيد يا شاهديد يا طرف دعواييد. اگر قاضي بوديد كه بايد قوام بالقسط باشيد. اگر شاهد بوديد كه بايد ﴿شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾ باشيد و اگر طرف دعوا بوديد بايد به حق اقرار كنيد در بخش قضا سمتي را قاضي به عهده دارد كه ميگويند قضا. يك سلسله سمتها و اوصافي است كه مراجعين به محكمه قضا به آن اوصاف موصوفند: يكي مدعي است يكي مقر است يكي شاهد است يكي منكر است و مانند آن. بين ادعا و اقرار و شهادت يك جامع مشتركي است ـ گرچه هر كدام يك خصوصيت خاص به خود را دارند ـ جامع بين شهادت، اقرار، ادعا اين است كه كسي خبر بدهد براي ثبوت حقي «لأحدٍ علي احدٍ» اين جامع بين اقرار، ادعا، شهادت است. كاري كه قاضي انجام ميدهد اخبار نيست انشاء است, او انشاء ميكند ميگويد «حكمت بأن المال يا حق للزيد» كار قاضي انشاء است و اينها كه به محكمه مراجعه ميكنند اينها همهشان گزارش ميدهند خبر ميدهند; خبر ميدهند از ثبوت حق «لاحدٍ علي آخر» اين جامع. اگر اين گزارش, «ثبوت حق لنفسه علي آخر» بود ميشود ادعا اگر اين گزراش «ثبوت الحق لآخر علي نفسه» بود ميشود اقرار اگر اين گزارش «ثبوت الحق لاحد علي آخر» بود «لغير علي غير» بود اين ميشود شهادت. شاهد آن است كه بگويد زيد از عمرو طلب دارد ادعا آن است كه شخص بگويد من از زيد طلب دارم. اقرار آن است كه بگويد من به زيد بدهكارم هر سه خبر است هيچ كدام انشاء نيست; منتها هر كدام خصوصيتي دارند.
موانع احتمالي قوّام به قسط بودن
آن جامع را در اين آيه ملاحظه فرمود, لذا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ حالا كه «لله» داريد شهادت ميدهيد ﴿وَلَوْ عَلَي أَنْفُسِكُمْ﴾ ميشود اقرار ﴿أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾; فرمود چون محور عدالت و تقواست هيچ چيزي نميتواند جلوي اين قسط و عدل را بگيرد اگر كسي قوام بالقسط بود و اگر كسي شاهد لله بود, نه علاقه به خود و حب نفس مانع اعتراف به حق است لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ﴾, نه علاقه خانوادگي و خويشاوندي و قومي و قبيلگي و نژادي مانع آن است فرمود: ﴿أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ﴾, نه بينشهاي اقتصادي است بالأخره انسان يك مشكلي دارد ديگر آنچه كه مانع شهادت به قسط و عدل است يا حب به نفس است يا علاقه قوم و خويشي است يا مسائل خانوادگي است يا مسائل نژادي است يا تعصب ايلي و فاميلي است يا مسائل اقتصادي است بالأخره يك مشكلي دارد ديگر, آدمي كه چيز ميفهمد رايگان كه جهنم نميرود بالأخره انگيزهاي دارد, فرمود هيچ كدام از اين انگيزهها نميتواند مانع قسط و عدل باشد, علاقه به خودتان را بايد فداي علاقه به تقوا و عدل بكنيد. شما خودتان را براي عدالت بخواهيد, نه اينكه عدالت را براي خودتان, اطاعت به خدا را هدف قرار بدهيد و خودتان را براي اطاعت از خدا بخواهيد نه به عكس چون اينچنين است پس شاهد حق باشيد ﴿وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ﴾; برضرر خود شما كه شد يعني اقرار هم كرديد بكنيد اين براي اين. اگر مسئله خانوادگي است مسائل داخلي است اينهم مانع اجراي قسط و عدل نشود ﴿أَوِ الْوالِدَيْنِ﴾ اگر خواستيد ادعا كنيد لأنفسكم يا للوالدين يا للأقربين آنكه گفتن ندارد اگر حق با آنهاست خب ميگوييم, چون هم حق با آنهاست و هم شما انگيزه داريد براي گفتن. ولي اگر حق با آنها نبود عليه آنها بود چون انگيزه نداريد اين قسط و عدل بايد در شما انگيزه ايجاد كند لذا ﴿قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ باشيد ﴿وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ﴾ كه اين اهم است; اگر كسي حب نفس او مانع قسط و عدل نبود حب پدر و مادر به طريق اُوليٰ مانع نيست.
يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه در كافي مرحوم كليني هست حضرت فرمود شما آدمهاي عاقلي هستيد من وقتي به خودم اجازه نميدهم. كه دستم به بيتالمال دراز بشود خب به شما هم يقيناً اجازه نميدهم شما اين مقدار را بايد بفهميد كه به من پيشنهاد ندهيد, براي اينكه من خودم را بهتر از شما دوست دارم, وقتي به خودم اجازه ندهم خب به شما هم اجازه نميدهم «فَلْيَصْدُقكُم أنْفُسَكم»[23] اين اهم را اول ذكركرد فرمود: ﴿وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ﴾ بعد هم به مهم رسيد كه متوسط است بعد به درجه سوم اول خود آدم است و بعد مسائل داخلي پدر و مادر است و بعد بستگان نزديك. فرمود: ﴿أَوِ الْوالِدَيْنِ﴾ اگر عليه پدر و مادر هم لازم بود شهادت بدهيد كوتاهي نكنيد. در مرحله سوم نوبت به آن بستگان نزديك ميرسد اگر بنا شد حقي را نسبت به عمو پسرعمو دايي پسردايي خاله پسرخاله و امثالذلك شهادت بدهيد كوتاهي نكنيد اينها مسائل حب نفس يا حب خانوادگي يا حب نژادي و قومي; هيچ كدام نبايد مانع باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه, آن مقدمه كه اقرار، ادعا، شهادت يك جامعي دارند براي همين جهت بود ديگر كه ادعا گزارش است, شهادت گزارش است, اقرار گزارش است ثبوت حق «لاحدٍ علي احدٍ» حالا اين يك وقت است كه ادعا است ثبوت حق لنفسه علي غير است ميشود ادعا, للغير علي نفسه است ميشود اقرار, للغير علي الغير است ميشود شهادت.
پرسش:...
پاسخ: آن براي اين است كه كمتر اشتباه بكند ديگر. به هر حال مسئله شهادت يا مسئله اقرار يا مسئله ادعا يك جامع مفهومي دارند و تعدد و اختلاف مصداقي, اين يك مطلب. لفظ در مصداق استعمال نميشود در مفهوم و جامع استعمال شده است, اين دو مطلب. اگر شهادت است يعني گزارش به ثبوت حق «لاحدٍ علي احد» حالا خواه احد الطرفين خود شخص باشد يا طرفين, غير شخص باشند.
پرسش:...
پاسخ: آن علي الوالدين است يا علي الاقربين; اما نسبت به خودش اگر كسي عادل بود ديگري آمد در محكمه شكايت كرد اين زود اقرار بكند مسئله را ختم بكند ديگر. اگر كسي عادل است ديگر محكمه را معطل نكند كه نيازي به سوگند باطل داشته باشد يا آن مدعي, چون بينهاي ندارد و حلف مردودهاي هم نكرد اين شخص, حلف داشته باشد. فرمود اگر شما قوام بالقسط بوديد حقي از غير بر گردن شما بود خب زود اعتراف بكنيد ديگر.
مطلب ديگر آن است كه اگر حب نفس يا مسائل خانوادگي يا مسائل قومي و قبيله و عشيره و نژاد مانع نشد اين را تحليل كرد و فرمود كه بايد كه مانع نباشد ميرسند به مسائل اقتصادي.
تحليل نحوهٴ مانعيّت مسايل اقتصادي در رعايت قسط
يك وقت است كه انسان در يك جرياني حق را ميداند, چون شهادت در محكمه عدل واجب است; نميتواند بگويد من شهادت نميدهم. اگر محكمه محكمه جور و ظلم بود كه شهادت واجب نيست ولي اگر محكمه عدل و قسط بود شهادت, واجب است. اما مانع اجراي عدالت در شهادت گاهي غناي غني است گاهي فقر فقرا, گاهي چون اين شخص سرمايهدار است اين شاهد به طمع سرمايه او يا ترس از قدرت سرمايهداري او از حق كتمان ميكند حالا يا رغبتاً يا رهبتاً يا به سود او شهادت ميدهد يا عليه او. حالا بخواهد به سود او شهادت بدهد براي اينكه طمعي در سرمايه او دارد يا از سرمايه او ميترسد. بخواهد به عليه او شهادت بدهد, براي اينكه ميگويند حالا انقلاب انقلاب محرومان و مستضعفان است ما بايد شهادت بدهيم كه اين شخص كه وضع مالياش خوب است يك چيزي از او بگيريم, اين نشد. بخواهد به له او شهادت بدهد بر خلاف عدل است بخواهد عليه او شهادت بدهد بر خلاف عدل است و هكذا در فقير; اگر كسي فقير بود كسي به سود او شهادت نداد براي تحقير كه خواست او را بيحرمتي بكند اينهم بر خلاف عدل است يا چون اين فقير است و محروم است و دستش به جايي نميرسد عليه او شهادت داد اينهم برخلاف عدل است. پس فرمود هيچ مسئله اقتصادي جلوي اجراي عدل را نگيرد, چه اينكه هيچ مسئله نژادي و قومي و خانوادگي هم نبايد جلوي عدل را بگيرد. ﴿إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا﴾ آن مشهودٌ عليه يا مشهود له, گرچه مشهود له فعلاً محلّ بحث نيست مشهودٌ عليه است. ﴿إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾ آن يك نظام ديگري دارد كه حق فقرا را بايد از اغنيا گرفت و به فقرا داد آن را حكومت اسلامي وظيفهاش اين است ديگر بايد اين كار را بكند. حالا اگر حق يك فقيري را از غني به عنوان ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها﴾[24] گرفت; فقير حقي در مال غني ندارد يك ادعاي باطلي هم كرده است در يك تصادفي اين شخص با اين موتور زد به اين عابر, به جرم اينكه او وضع مالياش خوب است عليه او شهادت بدهند يا به صرف اينكه اين راننده موتور جزء طبقه سه و چهار است به سود او شهادت بدهند, فرمود اين كار را نكنيد ﴿إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا﴾ آن مشهودٌ عليه ﴿أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾ و خدا سميع و بصير است. آنجا كه بايد فقر فقرا را با گرفتن حقوق آنها از اغنيا ترميم كرد آن را خود شارع دستور داد حكومت اسلامي هم موظف است اين كار را بكند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ﴾.[25] پس هيچ چيزي نميتواند مانع اجراي قسط و عدل باشد, نه مسائل خانوادگي نه مسائل اقتصادي.
بررسي اطلاق آيه
ميماند اطلاق اين آيه كه آيا اين اطلاق, مُحَكَّم است يا بعضي از نصوص. اطلاق آيه اين است كه شهادت انسان نسبت به پدر و مادر هم مسموع است, در حالي كه بعضي از فقها فرمودند شهادت فرزند نسبت به پدر و مادر اگر به نفع پدر باشد مسموع است ولي اگر عليه پدر باشد مسموع نيست,[26] براي اينكه اين يك نحو عقوق است اين يك نحو تكذيب پدر است اين يك نحو رنجاندن پدر هست و عقوق پدر و رنجاندن پدر جايز نيست. اين سخن اگر با روايات معتبر تتميم شد كه درست است, اگر نشد با اطلاق آيه مخالف است. اطلاق آيه آن است كه شهادت فرزند درباره پدر و مادر نافذ است; همان طوري كه درباره مادر نافذ است درباره پدر هم نافذ است, حالا ببينيم روايات مسئله چيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 408.
[2] . سورهٴ ابراهيم، آيات 19 و 20.
[3] . سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[4] . الكشاف، ج 1، ص 574؛ مجمع البيان، ج 3، ص 187؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 5، ص 409.
[5] . الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 409.
[6] . سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[7] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 19 و 20.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[9] . مصباح المتهجد، ص 594.
[10] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 19.
[11] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 20.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[15] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 18.
[16] . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[17] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[18] . ر . ك: الكشاف، ج 1، ص 574؛ روح المعاني، ج 3، ص 160.
[19] . سورهٴ نساء، آيات 74 ـ 77.
[20] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[21] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[22] . ر . ك: شرايع الاسلام، ج 4، ص 59.
[23] . الكافي، ج 8، ص 182.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[25] . سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[26] . رل . ك: المقنع (للشيخ صدوق)، ص 397.