اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً ﴿97﴾ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً ﴿98﴾ فَأُولئِكَ عَسَيٰ اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً ﴿99﴾ وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَيٰ اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَيٰ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً ﴿100﴾
رؤيت ملائكه توسط انسان در حال توفي
اين بخش از آيات هم متعرض حكم جهاد است هم متعرض حكم هجرت، جهاد را قبلاً بيان فرمود و هجرت را الان ذكر ميكند. در حال توفّي، انسان ملائكه را ميبيند به دو برهاني كه در بحث ديروز ياد شد: يكي برهان داخلي بود كه خود آيات توفّي و سؤال و جواب نشان ميدهد كه انسان، ملائكه را در هنگام قبض روح ميبيند و يكي هم آيات خارجي بود. آن دليل خارج كه دلالت ميكرد كه انسانهاي تبهكار، ملائكه را ميبينند، در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» بود. در سورهٴ «فرقان» آيهٴ 21 و 22 اين بود كه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَيٰ رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً ٭ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَيٰ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾؛ فرمود كافران، براساس همان استكبار ماديگري كه داشتند، گفتند يا ملائكه بر ما نازل بشود و يا خدا را ببينيم. اينها خدا را قبول داشتند يعني ملحد نبودند، مشرك بودند، لذا در بعضي از آيات آمده است كه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[1] منتها تفكرشان تفكر مادي بود، همان حرفي را كه اسرائيليها ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّيٰ نَرَيٰ اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] اينها هم همان تفكر را داشتند كه ما بايد ملائكه را ببينيم يا خدا را ببينيم. به هر تقدير، ذات اقدس الهي در جواب اينها، مطلب را طرزي بيان كرد كه به آنها تفهيم كرد خدا ديدني نيست، نه در دنيا، نه در برزخ [و] نه در قيامت ولي ملائكه را ميبينيد ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ﴾[3].
اقوال در ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ﴾
منظور از اين روز يا قيامت است كه طبق آياتي كه در اين سياق است، شايد همين را تأييد بكند، قهراً اين از بحث خارج ميشود [و] مربوط به حالت احتضار نيست. يا منظور حالت احتضار است يعني اينها ملائكهٴ قبض ارواح را ميبينند، چه اينكه ملائكهٴ عذاب را هم در قيامت ميبينند، آن طوري كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان احتمال داد[4]، آن وقت داخل در محلّ بحث است و اگر آن طوري كه مرحوم امينالاسلام آن راه را طي كرده است كه فرمود منظور از اين روز، روز قيامت است[5]، قهراً خارج از بحث خواهد بود.
ولي آيات ديگري هست كه دلالت ميكند بر اينكه فرشتگان بر انسانها نازل ميشوند، همان طوري كه براي كافرين نازل ميشوند براي عذاب، براي مؤمنين هم نازل ميشوند؛ منتها براي مؤمنين نازل ميشوند، جهت تبشير. نظير آنچه در سورهٴ «فصلت» آمده است؛ آيهٴ سي سورهٴ «فصلت» اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ كه اين قدر متيقنش در حالت احتضار است، البته غير احتضار را هم شامل ميشود؛ ملائكه بر مؤمنين نازل ميشوند و به آنها بشارت ميدهند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[6]. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم نحوهٴ تعبير طوري است كه كافران و منافقان و تبهكاران، بالأخره در حال مرگ، دست به گريبان فرشتگان مرگاند. آيهٴ 93 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَيٰ اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ﴾ يعني در هنگام قبض روح، ملائكه دست فرو ميبرند، دستها را باز ميكنند تا روح اينها را قبض بكنند، بعد بگويند شما به عذاب خواري گرفتاريد كه البته اين عذاب برزخي است كه فرد، گرفتار «حفرةٌ مِن حُفَرِ النّيران»[7] خواهد بود. بنابراين به شاهد داخل و خارج يعني شاهد داخلي كه در خود آيه مطرح است و شاهد خارجي كه از آيات ديگر استفاده ميشود، تبهكاران با ملائكه روبهرو خواهند شد و ملائكه را ميبينند.
وابستگي شرافت مكه به كعبه و رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطلب بعدي آن است كه اشرف بقاع زمين مكه است، براي اينكه كعبه در او قرار دارد و حرم خداست و هيچ سرزميني به اندازهٴ منطقهاي كه مسجدالحرام اشغال كرده است افضل نيست، از نظر عبادت و هجرت به سوي مكه هم براي مناسك حج و امثال آنها واجب است. ولي همين مكه كه اشرف بقاع ارض است، گاهي ماندن در او حرام است و بيرون آمدن از او واجب. معلوم ميشود هيچ كدام از اينها، آن شرافت ذاتي را ندارند. اگر در سورهٴ «بلد» چنين سوگندي ياد فرمود كه ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾[8] مشخص فرمود كه اگر ما به اين سرزمين، سوگند ياد ميكنيم، به احترام وجود شماست كه شما در اين سرزمين حضور داريد و اگر شما در اين سرزمين حضور نداشته باشيد، ديگر جاي سوگند نيست، با ساير سرزمينها يكسان است يا گاهي بدتر. لذا بر مسلمانها واجب بود كه از مكه هجرت كنند، حالا يا به طرف حبشه بروند يا به طرف مدينه بيايند. بعضيها به هر دو هجرت موفق شدند؛ هم به مدينه مشرف شدند، هم به حضور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به حبشه مهاجرت كردند كه يكياش جعفر بود. خب، پس همين مكه كه رفتن به سوي او و ماندن در او در ايامي واجب است، مثلاً براي انجام مناسك، گاهي در همين سرزمين، ماندن حرام است و بيرون آمدن، واجب و اينكه هم فرمود: «لا هجرةَ بعدَ الفَتح»[9] يعني آن هجرت به طرف مدينه نيست.
بياني در وجوب و حرمت هجرت
اگر يك وقت هم بشود كه باز كافر، بر سرزمين مكه مسلط بشود، انسان نتواند آنجا مناسك دينش را احيا بكند و وظايف دينياش را انجام بدهد، باز همين حكم را دارد «وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ»[10].
در آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه مادامي كه انسان در روي زمين، در منطقهاي باشد كه نتواند احكام دينش را اجرا بكند، هجرت واجب است. به همان دليل كه هجرت، واجب است رفتن به سرزميني هم كه نتواند احكام دينش را اجرا بكند، حرام است. حالا يا نتواند، براي اينكه تحت فشار است يا نتواند، براي اينكه آزادي به معناي بيبندوباري زياد است، او كمكم رها ميشود. به هر تقدير، به هر كدام از اين دو تقدير، رفتن به بلاد شرك در اين دو صورت حرام است. اگر كسي بخواهد به سرزمين شرك سفر بكند كه نميگذارند او احكام دينياش را انجام بدهد خب، اين سفر حرام است. يا نه، آن قدر ميدان لهو و لعب باز است كه او به نحو عادي، مطمئن است كه آلوده ميشود. حالا جزم رياضي كه لازم نيست، همين اطميناني كه در ساير موارد حجت است. اين مطمئن است وقتي به آن سرزمين برود، آلوده ميشود. خب، رفتنش حرام است. پس سرزميني مقدس است كه انسان بتواند در او خدا را عبادت بكند و اگر در يك سرزمين براساس يكي از اين دو محذور، نتوانست به احكام دينياش بپردازد، ماندن در او يا رفتن به طرف او حرام است.
عام بودن مورد نزول جريان هجرت
اين جريان هجرتي كه محلّ بحث است، مورد نزولش دربارهٴ مكه است. البته مورد نزول مخصّص نيست، غير مكه را هم شامل ميشود، ملائكه وقتي كافران را با آن وضع ميبينند، ديگر سؤال نميكنند كه تو مسلمان بودي يا كافر بودي، نماز خواندي يا نخواندي، چون انسان مادامي كه زنده است و در اين دنياست ميتواند كتمان كند، معلوم نيست درون انسان چه چيزي است. ولي وقتي ميميرد، تقريباً طليعهٴ آن روزي است كه ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[11] چون يك قيامت صغرايي است. وقتي طليعهٴ آن روز است، بعضي از آن آثار اوليهٴ كفر و ايمان مشخص ميشود، لذا ملائكه سؤال نميكنند كه آيا شما مؤمنايد يا نه. اينكه فرمود: «اذا اتاك الملكان المقربان... فسَألاك» كذا و كذا، اين براي افراد عادي است كه هنوز آن باطن، آلوده نشده. اما اگر كسي خداي ناكرده باطنش آلوده شد، اين به مجرد مرگ، رسواست. لذا ملائكه سؤال نميكنند كه خداي تو كيست، سؤال نميكنند كه تو مسلماني يا كافري، چون او به عنوان يك بيّنالغي وارد برزخ ميشود. مثل انسان سوختهٴ آلوده، وقتي وارد شد ديگر شما سؤال نميكنيد كه آيا آلودهايد يا نه، ميخواهيد دوش بگيريد يا نه، چون پيداست آلوده است، تمام بدنش سياه و سوخته است. شما سؤال نميكنيد آيا دوش ميخواهيد يا نه، سؤال ميكنيد چرا اين طور هستيد، ملائكه از آنها سؤال نميكنند شما مسلمانيد يا كافر، ميگويند چرا اين طوري هستيد.
وضعيت كافرين بعد از مرگ
اما اولين سؤال فرشتهها اين است ﴿فِيمَ كُنْتُمْ﴾؛ كجا بوديد، چرا اين طور هستيد. آنها هم ميگويند كه نگذاشتند ما مسلمان باشيم، اين سؤال، آنهم جواب. بعد ملائكه سؤالي ميكنند، آنها ميمانند. خب ﴿قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا﴾ اينها ميمانند، اينها جوابي ندارند [چون] اگر جوابي ميداشتند، خدا نقل ميكرد، اين ديگر جوابي ندارد. خب، پس وضع اين كافران در طليعهٴ برزخ طوري است كه مشخص اينها بيّنالغياند. لذا سؤال از ايمان و كفرشان نميشود، سؤال نميشود كه شما مؤمنايد يا كافر، قبول داريد يا نه، سؤال ميشود كه چرا قبول نكرديد، سؤال از آن مرحلهٴ بعد است. مثل انساني كه وارد شده، انسان نميداند او گرسنه است يا نه، ميگويد غذا ميل داريد يا نه؛ اما وقتي از گرسنگي ميلرزد خب، شما سؤال ميكنيد چه چيزي ميل داريد، سؤال نميكنيد آيا غذا ميل داريد يا نه. اين غذا ميل داريد يا نه، براي كسي است كه شما ندانيد او گرسنه است يا سير؛ اما وقتي آثار گرسنگي، مايهٴ لرزش بدن اوست و براي شما روشن شد، سؤال ميكنيد چه چيزي ميل داريد، سؤال جوابهاي قبر هم اينچنين است. دربارهٴ اينها كه آدمهاي سياه صورت و روسياهند، سؤال اين نيست كه شما مؤمنايد يا كافر، خدايتان كيست. سؤال در اين است كه چرا خدا را قبول نكرديد. آنها جواب بدهند كه نگذاشتند ما قبول بكنيم. خب، سؤال بعدي اين است كه ميخواستيد از آنجا هجرت بكنيد به جاي ديگري كه مانعي در كار نباشد.
بررسي دلايل امر به هجرت
اينكه فرمود هجرت بكنيد، براي آن است كه انسان هم اصل ايمان را حفظ بكند، هم عمل بيايمان را. در آن آيه فرمود كه روز قيامت، دو گروه بيبهرهاند: يك گروه كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾؛ گروه ديگر ﴿أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾[12] كه اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف بر منفي است يعني «لَمْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً» اصل ايمان را آوردند ولي عمل صالح را انجام ندادند. صرف ايمان، گرچه انسان را از خلود ميرهاند ولي از اصل عذاب، نجات نميدهد. بنابراين مادامي كه انسان نتواند به احكام دينش پاي بند باشد، چنين سفري ميشود حرام. چه اينكه نشستن در مجلسي كه انسان خواه و ناخواه به حرام آلوده ميشود، حرام است. رفتن به جايي كه ميداند آلوده خواهد شد، حرام است، اينها يك حكم مشترك فقهي دارد. در اين كريمه هم فرمود: ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا﴾ يعني همه جا ارضالله است، ديگر منها و إليها نيست، شما در ارض خدا داريد حركت ميكنيد. در موارد ديگر هم فرمود: ﴿إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ﴾[13]؛ سرزمين خدا وسيع است.
بيان معناي «صيرورت»
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾؛ جايگاه اينها جهنم است، جهنم بد صيرورتي است و اينها صيرورتشان به طرف جهنم است، نه سيرشان به طرف جهنم، نه انسان را ميبرند جهنم. انسان «تصيرُ جهنم» اگر گفتند «تصيروا الي النار» يعني «تتحول الي النار». حالا اگر ما يك دليل نقلي داشتيم، يك دليل عقلي معتبر داشتيم كه اينگونه از صيرورتها به معناي سير است خب، البته بر خلاف ظاهر حمل ميشد. اما اگر دليل عقلي و نقلي معتبر، همين صيرورت را تعيين ميكند، معلوم ميشود انسان دارد به حالت شدن در ميآيد. انسان جهنمي ميشود اين طور است خلاصه و جهنم را ميآورند. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد: ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[14]؛ جهنم آورده شد، ما يك سلسله از برداشتهايمان اين است كه جهنم، جايي است كه كافران را به آنجا ميبرند، اين حق است.
نكتهاي در درجات ايمان و معرفت
از اين عقيده هرگز دست برنداريم، چون خيلي از مطالب عميق است كه اينها به درجات معرفت برميگردد و هر درجهٴ برتري، درجهٴ پايينتر را نگه ميدارد. اينچنين نيست كه انسان به آن درجهٴ بالاتر رسيد، درجهٴ پايينتر را محو بكند. درجات ايمان، درجات معارف، خصوصيتشان اين است كه آن بالايي، پاييني را نگه ميدارد، نه پاييني را محو بكند. اين حق است، اين را هرگز از دست ندهيد. اما يك مطلب ديگري كه حق است، آن را هم بايد به دست آورد. آنكه حق است و نبايد آن را از دست داد، اين است كه جهنمي است و جايي است كه كافران را آنجا ميبرند و منافقان را آنجا ميبرند و ـ معاذ الله ـ اگر ما هم آلوده بوديم، آنجا ميبرند، اين مطلب حق است، هرگز اين را از دست ندهيد. از اين دقيقتر هم هست كه بايد او را به دست آورد و آن اين است كه بسياري از آيات، ظاهرش صيرورت است كه انسان به سمت جهنم مصير اوست. اين در قسمتهاي مؤمنين هم است[15] البته. خب، جهنم بد مصيري است يعني بد صيرورتي است. چه كسي جهنم ميشود، چه كسي متحول ميشود به صورت جهنم، چه چيزي در ميآيد. در اوايلش [در] همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» ملاحظه فرموديد كه آنها كه دارند حرام ميخورند، اينها در شكمشان آتش ميخورند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[16]، آن ﴿سَيَصْلَوْنَ﴾ حالا آن سين، سين تحقيق است يا تسويف، يك جملهٴ جداي ديگر است؛ اما ﴿إِنَّمَا يَأْكُلُونَ﴾ يعني اينچنين نيست كه الان كه مال حرام ميخورند در قيامت، آتش ميخورند، اين طور نيست. ظاهرش اين است كه آنهايي كه حرام ميخورند، الان دارند آتش ميخورند، ديگر. خب اينكه بعضي از بزرگان گفتند ما مشاهده كرديم افرادي كه حرف ميزنند، آتش از دهنشان در ميآيد[17]، ما نميتوانيم اينها را تكذيب بكنيم كه اينها خلاف گفتهاند، چون شواهد قرآني، اينها را هم تأييد ميكند. خصوصيات درجات ايماني اين است كه آن بالايي، پاييني را حفظ ميكند و يك مطلب دقيقتري را نگه ميدارد، نه اينكه پاييني را ابطال بكند وگرنه آن طوري كه انبيا و اوليا(عليهم السلام) از بهشت و جهنم دركي داشتند، ماها نداشتيم. آن طوري كه تحصيل كردهها دركي دارند، تحصيل نكردهها دركي ندارند و معصومين(عليهم السلام) همه را به عنوان مسلمان مؤمن و ـ انشاءالله ـ اهل بهشت معرفي كردهاند، اين معلوم ميشود كه درجات ايمان، مربوط به درجات معارف است و اين لطايف را كه حالا شما درك ميكنيد، هرگز تودهٴ مردم درك نميكنند، آنها صيرورت را همان سير ميدانند. خب، جهنم بد مصيري است نه با سين، نه اينكه بد راهي است، بلكه بد صيرورتي است؛ انسان بد ميشود، به يك حالت بدي در ميآيد.
معرفي موارد استثناء از هجرت در آيه
خب، در اين فضا يك گروه خاصي را هم استثنا كردند. فرمودند: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ﴾ اول اين استثنا و آخر اين استثنا، معيار كلي را نشان ميدهد وسط استثنا، مثال را ذكر ميكند. معيار كلي استثنا، همان استضعاف است. در پايان اين آيه، استضعاف را تحليل ميكند. آن كسي كه واقعاً مقدورش نيست كه خودش را نجات بدهد نه ميتواند حيلهاي بكند كه بين خود و دشمن حائلي ايجاد بكند تا اينكه از شر دشمن برهد، نه راه ديگري دارد. مثل كسي كه تنها يك راه دارد براي نجات، آن راه را هم رهزن بسته است. اين شخص «لا يستطيع حيلة ولا يهتدي سبيلاً» نه راه ديگر است و نه توان حيلوله دارد. راه هجرت را مشركين بستند. خب، در اين آيه، اولش فرمود معيار استضعاف است، پايانش هم اين استضعاف را خوب تحليل كرده. در وسط سه نمونه ذكر كرده كه در حقيقت دو نمونهاش به يك امر برميگردد، نمونهٴ سوم به امر ديگر. رجال و نساء، منظور زن و مرد نيست، براي اينكه در پايان فرمود: ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً﴾ منظور زنان پير و مردان كهنسال است. اينها براي عجزشان مستثنا هستند؛ اما نوجوانها، اينها قدرت دارند ولي بالغ نيستند. پس يا براي نداشتن قدرت يا براي نبودن بلوغ، اينها مكلف به هجرت نيستند.
دستور به حمايت سايرين از مستضعفين در هجرت
ولي ديگران كه بالغ و مكلفند، بايد نسبت به اين كساني كه مستضعف از هجرتند به حمايت، برخيزند [و] جهاد كنند. لذا در آيات قبلي همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» خوانديم كه شما نسبت به كساني كه مستضعفند و توان فرار و نجات ندارند، مؤظف به جهاديد. پس اگر اين گروه مستثنا شدند، گروه ديگر بايد دست به كار بكنند. اين گروه يا براي اينكه قدرت ندارند يا براي اينكه بلوغ ندارند، مكلف نيستند. ولي شما نه تنها موظفيد كه دربارهٴ آن مردان و زنان كهنسال جهاد كنيد، بلكه مأموريد در راه حفظ نوجوانها هم جهاد كنيد. نگوييد اين نوجوان است و فعلاً بالغ نيست. جهاد براي حفظ نسل نو ولو بالغ نيست هم واجب است، براي اينكه اين را اگر شما امروز در نيابيد، فردا كه مسلمان نخواهد بود. حالا «ما يتوقف عليه الواجب» شرعاً اگر واجب نباشد، عقلاً كه واجب است.
كفايت حكم عقل در ا تمام حجيت
مبناي وجوب عقلي، همان وجوب شرعي است يعني در قيامت، آدم را به جهنم ميبرند، چون عقل «حجة من حجج الله» است، لازم نيست كه شارع بفرمايد از خارج، شارع از داخل ميگويد «إنّ لِله علي النّاس حُجَّتَيْنِ»[18] ديگر. حالا گاهي شارع همين فتواي عقل را تأييد ميكند، به صورت يك ظاهر روايي، گاهي ظاهر روايي به دست ما نميرسد. اگر چيزي را عقل فهميده است، خدا در قيامت با همين عقل احتجاج ميكند به جهنم ميبرد ديگر. حالا اگر نوجواني به اين حد رسيد، مسائل خوب براي او حل شد كه اين اگر يك ماه بعد، مثلاًَ امسال كه يكي، دو ماه مانده كه پانزده سالش تمام بشود كه به حد بلوغ شرعي برسد، حالا اگر خودش را نجات ندهد، بعد از دو ماه كه پانزده سالش تمام شد قادر نيست به تحصيل معارف ديني. خب بر او واجب است ديگر، عقلاً واجب است نه شرعاً. شرعاً براساس «رُفِعَ القلم عن الصبي حتي يحتلم»[19] تكليفي ندارد يعني لسان شرع، قاصر است. اگر نگفتيم از اين حد، منصرف است. ولي دليل عقلي كه ميگيرد، دليل عقلي هم اكنون ميگويد تو دو ماه بعد كه يعني پانزده سالت تمام ميشود و تكليف شرعي متوجه تو ميشود، آن بعد از دو ماه كه نميتواني هجرت كني، الان بايد هجرت كني. شما بعد از دو ماه كه مكلف شدي، ميخواهي نماز بخواني، از كجا بلدي؟ الان بايد بروي حضور پيامبر در مدينه تا ياد بگيري، اين را عقل ميگويد و اگر كسي برابر فتواي عقل، مسافرت نكرد وقتي پانزده سالش تمام شد، از روز شانزده سالگي شروع به هجرت كرد، چند روزي بينماز بود در قيامت، معذب است، چون خود عقل، حجةٌ من حجج الله. پس بنابراين از اين طرف فرمود مردان كهنسال، زنان فرتوت، براي اينكه عاجزند، نوجوانها براي اينكه بالغ نيستند، اينها هجرت برايشان واجب نيست؛ اما بر شما جهاد واجب است تا اينها را نجات بدهيد.
حالا معلوم ميشود كه قيام يك عده براي حفظ نسل نو ميشود واجب شرعي. حالا اگر ما امروز گفتيم اين نوجوان نابالغ است، او را بگذاريد آزاد بگردد خب، مگر حين اينكه مكلف شد؛ پانزده سالش تمام شد، اولين ساعت شانزده سالگي است، همهٴ احكام را يكجا ياد ميگيرد، با اينكه در همان اولين لحظهاي كه به شانزده سالگي رسيد، تكليف واجب است. خب، اينچنين نيست كه بر علما، تعليم نسل نو واجب نباشد يا بر پدر و مادر، تعليم و تربيت نسل نو واجب نباشد.
تبيين روح جهاد في سبيل الله
اينها حتماً اختصاص دارد به جهاد كه جهاد، موضوعيت دارد يا جهاد «لتكون كلمة الله هي العليا»[20] است. جهاد، براي اين است كه اينها از سرزمين كفر به در آيند و به سرزمين اسلام آشنا بشوند و منظور از آمدن به سرزمين اسلام كه موضوعيت ندارد كه، بيايند در سرزمين اسلام، نظير وقوف در عرفات باشد. خود وقوف، يك واجب تعبدي باشد، اينچنين كه نيست [بلكه] منظور آن است كه اينها بيايند كه احكام الهي را ياد بگيرند ديگر. خب، پس روح اين قضيهٴ جهاد برميگردد به تخليص مستضعفين تا بيايند هجرت بكنند و عالم بشوند، پس روح قضيه به ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[21] برميگردد. از اينجا معلوم ميشود كه هم هجرت فكري نسل نو لازم است، هم تعليم و تربيت نسل نو واجب است. حالا زنان و مرداني كه بالغاند و مكلفند تكليفشان روشن است؛ اما نسل نو را هم نميشود رها كرد «فتحصّل» كه هجرت، از آن سو واجب است، مگر اينكه معذور باشند ولي براي رفع عجز آنها، جهاد بر مؤمنين قادر واجب است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 25؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 38.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[3] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[4] . التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 482.
[5] . مجمع البيان، ج 7، ص 261.
[6] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[7] . بحار الانوار، ج 6، ص 275.
[8] . سورهٴ بلد، آيات 1 و 2.
[9] . الكافي، ج 5، ص 443.
[10] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 189.
[11] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[12] . سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[13] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 56.
[14] . سورهٴ فجر، آيهٴ 23.
[15] .
[16] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 15.
[17] . الفتوحات المكية، ج 10، ص 302.
[18] . الكافي، ج 1، ص 16.
[19] . مختلف الشيعة، ج 7، ص 361.
[20] . نهجالبلاغه، حكمت 373.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.)(