16 05 2012 4776806 شناسه:

تفسیر سوره نمل جلسه 11 (1391/02/27)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (30) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (31) قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ (32) قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ (33) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون (37) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38)

بعد از اينكه جريان مَلكه سبا به عرض وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) رسيد حضرت فرمود ما تحقيق مي‌كنيم آ‌نها را دعوت مي‌كنيم كه تابع حكومت مركزي باشند از يك جهت و به خدا معتقد بشوند و دست از شرك بردارند از جهت ديگر, نامه‌اي به ملكه سبا مرقوم فرمود اين نامه كرامتش از جهت كاتب است (يك) از جهت اينكه آغازش توحيد است (دو) و از اين دو جهت قرآن كريم اين نامه را كريم ياد كرد مضمونش هم دو جمله است يكي ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ يكي هم ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ اين ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ نشان مي‌دهد كه مربوط به حكومت و سياست و امثال ذلك است براي اينكه اگر ناظر به مسئله توحيد بود نظير آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ «دخان» مي‌فرمود: ﴿وَأَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ اينكه سخن از توحيد نيست و سخن از حكومت مركزي است معلوم مي‌شود كه او بايد از منظر سياست زيرمجموعه حكومت سليمان(سلام الله عليه) قرار بگيرد.

فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ در متن نامه اين‌چنين نيامده وگرنه در متن نامه كه تفسير نمي‌كند ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ در متن نامه مي‌نويسند «لا تعلوا عليّ وأتوني مسلمين» اين كلمه ﴿أَلَّا﴾ يعني يعني «أن» تفسيريه كه با «لام» ادغام شده است نشان مي‌دهد اين تفصيلي است از ناحيه خود ملكه سبا, ملكه سبا دارد مضمون نامه را براي دولتمردان تبيين مي‌كند كه نامه در اين دو محور است يكي <لا تَعْلُوا عَلَيَّ> يكي هم ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ اين <­لا تَعْلُوا عَلَيَّ­> ناظر به توحيد نيست براي اينكه آنچه در آيه نوزده سورهٴ «دخان» است آنجا ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ است معلوم مي‌شود كه آن ناظر به توحيد است اين ناظر به حكومت مركزي است اما ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ مي‌تواند ناظر به اسلام به معناي انقياد ديني باشد اين صريح نيست ولي مي‌تواند باشد براي اينكه آنها هم دو مشكل داشتند يكي حكومت مستقل داشتند كه ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ[1] يكي هم مشكل توحيدي داشتند كه ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾.

 مطلب بعدي آن است كه اشكالي جناب فخررازي مطرح مي‌كند كه اگر اين دعوت به اسلام باشد بالأخره با معجزه بايد همراه باشد شما يا برهان عقلي اقامه كنيد يا معجزه, اِحدي‌البيّنتين بايد باشد به نحو منع خُلوّ شما نه برهان عقلي اقامه كرديد بر توحيد و وحي و نبوّت نه معجزه‌اي ارائه كرديد تقليد را هم كه خودتان مي‌پذيريد در اصول دين روا نيست اين عصاره اشكالي كه جناب فخررازي به آن توجه كردند بعد پاسخ مي‌دهند مي‌گويند كه فرستادن هدهد خودش معجزه است يك حيوان تربيت‌شده‌اي كه كلام را بفهمد كلام را منتقل كند سؤال را بفهمد جواب را بفهمد همه اينها معجزه است و معجزه هم دلالت بر وجود خالق دارد هم دلالت بر علم و حكمت خالق دارد هم دلالت بر سِمت رسمي فرستنده دارد و مانند آن[2]. اين سخن جناب فخررازي ناصواب است براي اينكه مرغهاي دست‌آموز كم نبود نه آن روز كم نبود نه امروز اگر مرغ دست‌آموزي نامه ببرد نامه بياورد اين ديگر معجزه نيست بنابراين اشكال جناب فخررازي وارد است ولي جوابش وارد نيست اگر دعوت به اسلام باشد وجود مبارك سليمان صِيتش و شهرتش رسيده بود به منطقه يمن و همين مَلكه سبا گفت: ما قبلاً سليمان را شناخته بوديم ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا[3] پس حجّت خدا بر مَلكه سبا و دولتمردانش مسلّم بود و بيّنه هم داشتند و اگر دعوت به توحيد شده بود دعوت عن بيّنةٍ بود غرض آن است كه اين جمله در متن نامه دو عنصر محوري هست يكي ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ نه ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ اين ظاهرش همان حكومت مركزي است دومش ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ اين ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ آيا مطابق با ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ يعني منقاد حكومت مركزي بشويد يا ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني موحّدين. در پايان وقتي كه ملكه سبا آمد در دستگاه حضرت سليمان(سلام الله عليه) آن قدرت را ديد معجزه را ديد اوضاع سليمان را ديد آن تخت را يكي از شاگرداني كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ به طرفةالعين از فاصله هشتاد فرسخي يا بيشتر از يمن به فلسطين آورد همه را ديد خب آن تخت باعظمت را كسي كمتر از چشم به هم‌زدن از يمن تا فلسطين بياورد خب معجزه است ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ[4] از آن به بعد همين ملكه سبا گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[5] من مانند سليمان برده و بنده خدايم اينجا معنا پيدا مي‌كند يعني اين ديگر علوّ بر خدا نداشت و بنده خدا بود بنابراين عنصر اصلي نامه همين دو جزء است يكي ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾.

پرسش:...

پاسخ: معجزه البته بالاتر از علم حصولي است ديگر الآن آنها عالِم بودند معجزه مي‌دانند ولي جريان هدهد معجزه نبود براي اينكه اگر صِرف نامه آوردن و نامه بردن باشد اين مرغهاي دست‌آموز كم نيستند.

پرسش:تشخيص پرستش توسط يك مرغ يعني هدهد معجزه است.

پاسخ: نه, الآن هم هستند همين زميني كه ما نشستيم تشخيص مي‌دهد بعد قيامت شهادت مي‌دهد چه كسي براي رضاي خدا به مسجد رفته چه كسي براي چيز ديگر به مسجد رفته زمين مي‌فهمد زمان مي‌فهمد شهادت مي‌دهند شكايت مي‌كنند آن علم عمومي كه در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[6] همين است ديگر خب اگر اين زمين اين مسجد و اگر اين در و ديوار نفهمند كه چه كسي آمده چه كسي نيامده چطور در قيامت شهادت مي‌دهند يا شكايت مي‌كنند كه فلان همسايه آمده فلان همسايه نيامده يكي از شاكيان همين مسجد است ديگر خب اگر زمين نفهمد زمان نفهمد كه چه كسي آمده چه كسي نيامده چه كسي منافقاً آمده چه كسي كافراً آمده چه كسي مرائياً آمده چه كسي مخلصاً آمده چه شكايتي چه شهادتي منتها ما خبر نداريم ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ[7] بنابراين اثبات اينكه اين هدهد جزء معجزات سليمان(سلام الله عليه) بود برهان مي‌خواهد و وجود مبارك سليمان هم گفت ما منطق آنها را بلديم يعني آنها منطقي دارند مكتبي دارند حساب و كتابي دارند شما بلد نيستيد ما بلديم خب رواياتي است كه دارد عذاب قبر را اينها احساس مي‌كنند خيلي از اين حيوانات آگاهند در قبر چه مي‌گذرد گوسفنداني در رمه‌اي دارند مي‌چرند نه گرگي آمد و نه حادثه تلخي دفعتاً رم مي‌كنند حضرت فرمود صدا و خروش عذاب قبر است كه به گوش اينها مي‌رسد[8] اين طور نيست كه ما چون نمي‌دانيم آنها هم ندانند اين حرفها كه تشبيه نيست كه قبر هر روز مي گويد «أنا بيت الغربة أنا بيت الوحشة»[9] ما چون زبان آنها را نمي‌دانيم همه اينها را حمل بر تشبيه مي‌كنيم اين طور نيست اگر ما يقين داشته باشيم اينها حرف نمي‌زنند اينها نمي‌فهمند بله مي‌گوييم اين تشبيه است اما وقتي صريح قرآن كريم اين است ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ چه كار كنيم؟ چه دليلي است بر اينكه بگوييم تشبيه است تنزيل بكنيم؟ <خويش را تأويل كن نِي ذكر را>[10] ما خودمان بايد بالا بياييم نه قرآن را پايين بكشيم فرمود بعضي از سنگها از ترس خدا پايين مي‌آيند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ[11] وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي است كه قبل از اينكه من به مقام رسالت برسم هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌كرد «إنّي لأعرفه الآن»[12] الآن هم من آن سنگ را مي‌شناسم خب ما كه از اوضاع عالم خبر نداريم اگر براي ما يقين بود كه آنها نمي‌فهمند مي‌گفتيم اين كار هدهد معجزه است.

پس عنصر محوري نامه دو چيز است: اوّلش ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ كه اين ظاهرش اين است كه بايد تابع حكومت مركزي باشي دومش ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ است اين ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ مي‌تواند هم به معناي مُنقادين حكومت باشد هم مي‌تواند منقادين امر الهي باشد چون در جمله‌هاي بعدي هم كه ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ همين دو نظر هست كه آيا اين حرف سليمان است يا حرف ديگران است يا حرف ملكه سباست خب اگر حرف ملكه سبا باشد آنها ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ باشد و مي‌گفتند ما منقاد فرمانروايي و قدرت سليمان بوديم پس اين حجّت الهي بالغه بود وقتي حجّت الهي بالغه بود ديگر معجزه نمي‌خواهد براي اينكه شما كه مي‌دانيد وقتي حق براي شما روشن است بايد دين را بپذيريد پس اگر ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ به معناي اسلام و اعتقاد باشد اگر اين ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ[13] ناظر به حرف ملكه سبا و قوم سبا باشد يعني ما از قبل جريان پيامبري شما را شنيده بوديم پس حجّت الهي بالغ است آن وقت دعوت به دين, دعوت تقليدي نيست تحقيقي است ولي اگر ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ مربوط به حرف سليمان(سلام الله عليه) باشد مربوط به حرف آن امرئه نباشد مربوط به حرف دولتمردان يمن نباشد آن وقت آنها حجّتي ندارند اگر حجّتي ندارند دعوت به اسلام بدون برهان براي چه؟! اين است كه اين ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ وقتي به معناي مؤمنين است كه آن ﴿أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ به اين معنا باشد كه ما قبلاً جريان سليمان را به عنوان نبيّ و به عنوان فرستاده الهي شناخته بوديم و از طرفي هم اين هديه‌اي كه مي‌فرستد تازه مي‌خواهد برايش روشن بشود كه دستگاه حكومت سليمان چه دستگاهي است دستگاهي است كه نظير حكومتهاي كنوني است كه چيزي از عربستان به بحرين مي رود مي‌پذيرند از آن قبيل است يا دستگاه الهي است هنوز براي ملكه سبا روشن نشد جا نيفتاد كه حكومت مركزي سليمان چگونه است گفت ما قدري هديه مي‌دهيم ببينيم كه اينها با مال تطميع مي‌شوند يا حرف ديگر دارند براي اينها هنوز روشن نشد اگر براي اينها شفاف نشد و روشن نشد چگونه مي‌‌شود دعوت به اسلام كرد بنابراين اين مربوط به آن است كه اين ﴿أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ از يك سو, ﴿وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ از سوي ديگر و اين هديه‌اي كه داد پيامش روشن بشود اگر حجّت الهي قبلاً بالغ بود اين ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ مي‌تواند دعوت به اسلام به معني انقياد و ايمان باشد.

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه اين كسي كه خداي سبحان او را بر جن و انس و طير مسلّط كرده است قدرتي داده كه بتواند امنيت و عدل را برقرار كند اينكه خدا جن را در اختيار كسي قرار مي‌دهد انس را در اختيار كسي قرار مي‌دهد توقّع دارد امنيّت جامعه را هم او اداره كند ديگر آن وقت هر كسي در هر گوشه‌اي براي خودش يك حكومت داشته باشد اين با آن اعطاي الهي سازگار نيست اگر يك حكومت عادي باشد خب اينها هم براي خودشان كشورداري مي‌كنند آنها هم براي خودشان كشورداري مي‌كنند اما جنودي مثل جن جنودي مثل پرنده در اختيار يك حكومت مركزي باشد معلوم مي‌شود اين مي‌خواهد عدل مركزي را برقرار كند ديگر.

پرسش:در دعوت، آيا اول دعوت است بعد اظهار معجزه يا اول اظهار معجزه بعد دعوت؟

پاسخ: با هم, دعوت بايد با دليل باشد آن هم دعوتِ تهديدي كه بياييد وگرنه شما را مي‌آوريم! ﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونِي﴾ بين رأي, نظر با فتوا فرق است اينها يك مشترك خاص نيستند رأي و نظر اعم از صواب و خطاست اما فتوا را آن طوري كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد ـ ديگران هم همين فرمايش را شايد تأييد مي‌كنند ـ عبارت است از «هو الحكم بما هو صواب بدلاً من الخطأ»[14] خب اگر فتوا هر حكمي را نمي‌گويند آن حكم صائب و صحيح را مي‌گويند معلوم مي‌شود آن رأيي كه با فَتا و فتوّت و شادابي و جوانمردي همراه است مي‌شود فتوا؛ فرق فتوا و رأي, فرق فتوا و حكم, فرق فتوا و نظر اين است آنها مطلق‌اند اعم از صواب و خطا اما فتوا با فتوّت و صواب و فتا و جوانمردي همراه است.

﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ﴾ شما حضور داشته باشيد آنها گفتند كه ما از نظر وسايل نظامي مجهّزيم از نظر قدرت بدني هم شجاع و مبارزيم اين دو عامل براي دفاع آماده است ﴿قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ﴾ (يك) ﴿وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ (دو) هر دو را ما داريم نه از نظر تجهيزات نظامي كم داريم نه از نظر قدرت بدني و شجاعت ﴿وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ﴾ اين تعبير ﴿أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ[15] كه قبلاً گذشت شايد يكي از نكاتش كه نفرمود «صدقتَ أم كذبت» و مانند آن براي رعايت فواصل باشد چون فاصله‌ها يعني آن كلمات آخر اين بخش از آيات همه‌اش با نون ختم مي‌شود مشابه اين را قبلاً هم داشت كه فرمود ﴿لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ[16] نفرمود «أم غابَ» اين ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ نظير ﴿ام كان من الغائبين﴾ براي رعايت فواصل مي‌تواند باشد. ﴿قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ﴾ بعد ايشان گفت كه ما نمي‌دانيم وجود مبارك سليمان از آن جهت كه نبي است مي‌خواهد با ما برخورد كند يا از آن جهت كه حكومت مركزي تشكيل داد اگر مِن حيث كونه نبيّاً باشد بله اين طوري كه ما مي‌گوييم نيست اما مِن حيث كونه مَلكاً باشد اين خطر هست ﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ﴾ هنوز براي او روشن نشد كه جريان حضرت سليمان جريان وحي و نبوّت است ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾ گفت اين طرزي كه اينها برخورد كردند ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ ما را به حكومت مركزي دعوت مي‌كنند و لازمه‌اش سلطنت و ملوكي است وجود مبارك سليمان هنوز براي او شناخته نشده بود كه نبي است «من حيث انّه نبيٌّ» دعوت نكرده چون نفرموده ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ فرمود: ﴿لَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ حرف موسي و ساير انبيا(عليهم السلام) اين بود ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ آنچه در محفل مشورتيِ اين بانو با دولتمردان مي‌گذرد سخن از سلطنت است سخن از وحي و نبوّت نيست خب اگر سخن از سلطنت باشد اين دليل با آن مدّعا سازگار نيست انّ الملوك كذا اما انّ الأنبياء چطور؟ شما با پيغمبر روبه‌رو هستيد چرا حرف ملوك را مي‌زنيد براي او روشن نيست مي‌گويد ملوك اين طوري هستند ما مي‌آزماييم ببينيم اينها ملوكانه رفتار مي‌كنند يا وحياني با ما رفتار مي‌كنند براي او هنوز روشن نيست ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ خب از كجا فهميد كه اينها وارد مي‌شوند؟ از آن تهديد كه <لا تَعْلُوا عَلَيَّ> يعني من شما را تحمل نمي‌كنم مگر وجود مبارك سليمان تهديد كرده بود قبلاً كه تهديد نكرد بعداً تهديد كرد قبلاً فرمود: <لا تَعْلُوا عَلَيَّ> خب اگر كسي بگويد كه من همين جا حكومت مركزي دارم و شما را به رسميّت نمي‌شناسم اين علوّ علي المَلِك است در حالي كه سليمان فرمود: <لا تَعْلُوا عَلَيَّ> خب لازمهٴ <لا تَعْلُوا عَلَيَّ> اين است كه اگر شما حكومت مركزي را نپذيرفتيد حكومت مركزي شما را سر جايتان مي‌نشاند ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾ آن قريه را (يك) ﴿وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ (دو) با توده مردم كه كار ندارند آن كاخ‌نشينان را به زير مي‌كشند اينها با توده مردم چه كار دارند اذلّه, اذلّه‌اند اينها اعزّه را اذلّه مي‌كنند اصرار جناب فخررازي اين است كه اين﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ كلام همان امرئه است ايشان مي‌گويد براي تأكيد اين را گفته[17] مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد اين كلام الله است و خداي سبحان امضا كرده كه سلطنت همين است[18] ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾  بعد گفت: ﴿وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ﴾ ما مي‌آزماييم ببينيم كه اينها آيا با سلطنت مي‌خواهند عمل كنند يا با وحي و دين مي‌خواهند عمل كنند ﴿وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ﴾ يعني «مُنتظرةٌ» ﴿فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ اين هيئتي كه ما فرستاديم با چه بيان برمي‌گردند آن هيئت يك سخنگو داشتند يك نماينده داشتند يك مسئول خاص داشتند كه رئيس وفد بود اين ضمير مفرد است فرمود: ﴿بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ وقتي مرسلون آمدند نماينده آنها نماينده اين وفد اين رفته خدمت سليمان لذا ضمير مفرد است فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَ﴾ نه «جاءوا» ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ﴾ وقتي آمد حضور آن حضرت و اين هديه را تقديم كرد وجود مبارك سليمان فرمود اينها چيست كه آوردي ما شما را خواستيم به حقيقتي دعوت كنيم ما كه شما را به حكومت خودمان از جهت بشريّت دعوت نكرديم خواستيم بياييد اينجا آشنا بشويد بعد با هم مسلمان الهي باشيم چه اينكه در پايان همين نتيجه را هم گرفتند كه ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[19] ما كه غرضمان كشورگشايي و اينها نبود كه ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ﴾ مالهاي فراواني خدا به ما داد ما شما را براي يك مطلب ديگري دعوت كرديم مسئله مال نبود شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد اين حكومت مركزي بر محور دين مي‌گردد شما بعد از اينكه وارد حكومت مركزي شديد بر اساس دين باشيد وگرنه ما بر اساس مسائل دنيايي و اين گونه از مسائل دعوت نكرديم مي‌بينيد ادوارد شواردنادزه كه آن روز وزير امور خارجه بود وقتي آمد حضور امام, امام فرمود من مي‌خواستم يك دريچه تازه‌اي از جهان‌بيني به روي شما باز كنم اين همان حرف انبيا(عليهم السلام) است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  .سوره نمل، آيه23.

[2]  .التفسيرالكبير، ج24، ص555.

[3]  .سوره نمل، آيه42.

[4]  .سوره نمل، آيه40.

[5]  .سوره نمل، آيه44.

[6]  .سوره اسراء، آيه44.

[7]  .سوره اسراء، آيه44.

[8]  .الكافي، ج3، ص233.

[9]  .الكافي، ج3، ص242.

[10]  .مثنوي معنوي، دفتراول، بخش59.

[11]  .سوره بقره، آيه74.

[12]  .الامالي(شيخ طوسي)، ص341.

[13]  .سوره نمل، آيه42.

[14]  .التبيان في تفسيرالقرآن، ج8، ص93؛ مجمع البيان، ج7، ص344.

[15]  .سوره نمل، آيه27.

[16]  .سوره نمل، آيه20.

[17]  .التفسيرالكبير،ج24، ص555.

[18]  .التبيان في تفسيرالقرآن، ج8، ص93.

[19]  .سوره نمل، آيه44.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق