اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14) وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ(16)﴾
برخي از مطالبي كه مربوط به گذشتههاست عنايت بشود يكي اينكه خداي سبحان هدف خلقت انسان و جن را عبادت بيان كرده كه البته هدف مخلوق اين است نه هدف خالق كه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[1] بنابراين فرشته در اين بخش داخل نيست زيرا معصوم بودن آنها منزّه بودن آنها از زاد و ولد و مرگ و مير و امثال ذلك باعث شد كه در اين بحث و تقسيم راه پيدا نكنند بنابراين اگر براي فرشته شريعتي بود, آنها هم يك وحي و نبوّت و رسالت ميداشتند آنها هم يك بهشت و جهنم ميداشتند آنها هم يك دستگاه قضايي ميداشتند و مانند آن, چنين چيزي براي فرشته نقل نشده فقط براي جن و انس نقل شده.
مطلب دوم اين است كه به استناد همين اصل جامع جريان امر فرشتهها به سجود بر ملائكه نميتواند يك امر تشريعي اينچنيني باشد اما آنچه براي حضرت آدم(سلام الله عليه) اتفاق افتاد در جريان ورود به بهشت و تعبير به عصيان و غوا و امثال ذلك اينها چون قبل از هبوط به زمين است و در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين سورهٴ «طه» بيان فرمود وقتي وارد زمين شديد شريعت ميآيد وقتي به زمين فرود آمديد ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾[2] كذا و كذا معلوم ميشود قبل از هبوط شريعتي نبود وقتي از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه اين درختِ مَنهيعنها چه چيزي بود چون بعضي ميگويند كه مثلاً خوشه گندم بود بعضي ميگويند انگور بود بالأخره كدام يك از اين اخبار درست است حضرت فرمود همهاش درست است براي اينكه درخت بهشت اينچنين نيست كه اگر درخت انگور باشد گندم ندهد يا اگر خوشه گندم بود انگور ندهد[3] هر چه را بهشتي خواست خواهد داد معلوم ميشود چنين بهشتي است.
در بهشت سخن از امر نيست سخن از نهي نيست سخن از عصيان نيست چون ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾[4] اين بهشتي كه امام رضا(سلام الله عليه) تبيين فرمود, فرمود بهشت جايي است كه يك درخت هر چه بهشتي بخواهد ميدهد نه اينكه فقط انگور, انگور ميدهد خوشه گندم, گندم ميدهد خب چنين جايي جا براي شيطان نيست جا براي معصيت نيست جا براي امر نيست جا براي نهي نيست جا براي عصيان نيست اگر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) و بعضي از بزرگان ديگر اين را بر تمثيل حمل كردند بر اساس ضوابط و شواهد عامّه قرآني بود آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» دارد اين است وقتي وارد زمين شديد نبوّت ميآيد آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾ آنگاه ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم آمده است در سورهٴ «طه» بعد از اينكه در آيهٴ 117 فرمود: ﴿فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾ بعد فرمود شيطان وسوسه كرد بعد در آيه 121 فرمود: ﴿فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا﴾ آنگاه در آيهٴ 123 ميفرمايد: ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقيٰ﴾ اگر شريعتي آمد دستوري آمد هر كس قبول كرد حكمش كذا هر كس نكول كرد حكمش كذا پس معلوم ميشود قبلاً شريعتي در كار نبود وقتي شريعت در كار نبود ناچاريم امر و نهي و عصيان و طغي و غوا و اينها را مناسب با همان عالم معنا بكنيم.
مطلب بعدي آن است كه اگر در اين بخش فرمود شما مواظب باشيد و عصيان نكنيد ناظر به آن بحثهاي قبلي است ميماند مطلبي كه مربوط به برهان و ايمان آوردن است انسان وقتي بخواهد ايمان بياورد يك ايمان معقول و مقبول علي اقسامٍ يا بر اساس مشاهدات است چيزي را شهود ميكند و ايمان ميآورد خب اين «علي بيّنةٍ مِن ربّه» است يا بر اساس برهان دقيق عقلي است كه ثابت ميكند جهان خدايي دارد و واحد است به او ايمان ميآورد اين «علي بيّنةٍ مِن ربّه» است يا بر اساس شهود عرفاني نيست بر اساس برهان تفصيلي نيست ولي بر اساس برهان اجمالي است مثل قول معصوم اين بيان روشن مرحوم صدرالمتألّهين در جلد نُه اسفار همين است كه قول معصوم(سلام الله عليه) ميتواند حدّ وسط برهان قرار بگيرد[5] اگر كسي در محضر امام معصوم(سلام الله عليه) نشسته است كسي هم نيست احتمال تقيّه هم نيست وجود مبارك امام معصوم هر مطلبي بفرمايد درباره فروع دين كه اين بيّنالرشد است درباره اصول دين هم بيّنالرشد است اگر او درباره خدا, قيامت, وحي, نبوّت هر چه بفرمايد اين حجّت بالغه الهي است اين با برهان فلسفي فرقي ندارد براي اينكه انسان به برهان عصمت يقين دارد اين گوينده حق ميگويد يقين دارد صدق ميگويد خب به واقعيت يقين پيدا ميكند, وقتي به واقعيّت يقين پيدا كرد به او ايمان ميآورد قول معصوم ميتواند حدّ وسط برهان قرار بگيرد در عقايد منتها كسي كه در محضر امام(سلام الله عليه) باشد خب فيض خاص دارد اگر نشد, روايتي بود متواتر سنداً و نصّ بود دلالتاً اين هم كار حضور معصوم را ميكند اگر متواتر نبود خبر واحد بود ولي دلالتاً نصّ بود و سنداً محفوف به قرائن قطعي بود اين هم كار متواتر را ميكند و كار برهان فلسفي را ميكند اگر نص نبود ظاهر بود و سنداً هم قطعي نبود اين مظنّهاي ميآورد منتها مظنّه در اصول دين معتبر نيست خب پس يا سند ايمان, شهود است نظير آنكه اُويس قَرن نديده ايمان آورده اينكه برهان اقامه نكرده اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إنّي لأجدُ نَفَس الرحمن مِن جانب يَمن»[6] اين است او كه دليل فلسفي و كلامي اقامه نكرده كه خب اين را بر اساس مشاهدات باطني يافت و پذيرفت اگر كسي برهان عقلي اقامه كند بعد ايمان بياورد اين هم معقول است و هم مقبول اگر كسي قول معصوم را داشته باشد به احد انحاي ثلاثه كه ياد شد يا در حضور معصوم باشد يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعيه باشد يا خبر متواتري كه سنداً و دلالتاً تام است باشد اين برهاني است معقول و مقبول اگر نشد يا تقليد است كه ايمان باطلي است يا يك ايمان رواني است برخيها حرف گذشتگان را حجّت ميدانند اين هم منطق نيست بازگشتش به قطع رواني است نظير قطع قطّاع كه قطع معرفتشناسي نيست روانشناسي است يك ايمان معرفتشناسي نيست بلكه روانشناسي است و مانند آن اما در هيچ جاي فلسفه نيامده كه تصديق نظري همان ايمان است اگر در حكمت متعاليه در فرمايش صدرالمتألّهين يا ديگران آمده كه ايمان, تصديق است اين تصديقِ عملي است نه تصديق علمي يعني آنچه انسان با بخش انديشه و عقل نظري بين موضوع و محمول گِره زد و تصديق كرد كه گفت الف, باء است يك تصديق ديگر بكند كه من هم قبول دارم عصاره اين قضيه را به جان خود گره بزند كه اين تصديق ميشود ايمان و اين عمل است «آمنّا وصدّقنا» اين «آمنّا وصدّقنا» تصديق عملي است يعني «قَبِلنا, تقبّلنا» نه «جزمنا» بلكه «عَزمنا» و مانند آن اين عصاره فرق اينها.
اما در بيان اينكه وجود مبارك هارون در كوه طور همراه موساي كليم بود يا نه اين دليل ميخواهد براي اينكه وجود مبارك موساي كليم تنها رفته بود به مدين و با عائله از مدين برگشت از محضر شعيب برگشت ديگر برادرش هارون در اين صحنهها نبود وقتي كه در كوه طور به وجود مبارك موساي كليم اين وحي فرستاده شد كه شما پيغمبريد فرمود خب برادر من را هم وزير من قرار بدهيد كه اين مسئوليت را قبول بكنم.
در جريان موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾[7] آنجايي كه بايد وجود مبارك موساي كليم را بفرستد ميفرمايد: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾[8] اما قبل از آن وقتي خودش را ميخواهد معرفي كند ميفرمايد من عزيزم نفوذناپذيرم (يك) و كار من هم حكيمانه است (دو) اما با وجود اين نفوذناپذيري و قدرت و اقتدار بيكران هرگز بر خلاف رحمت كار نميكنم رحيمم (سه) با اين اوصاف خودش را به وجود مبارك موساي كليم معرفي كرد اينچنين نيست كه حالا موسي(سلام الله عليه) را با عصا فرستاده براي فرعون بگويد برو «إنّي منتقمٌ» خير, حتي براي فرعون هم كه پيام ميفرستد ميفرمايد: ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾[9] خدا نميخواهد فرعون هم به جهنم برود خدا ميخواهد فرعون را هم هدايت كند فرمود آرام بگوييد نصيحت كنيد بلكه برگردد خب حالا اگر برنگشت ما صبر ميكنيم راه براي توبه باز است اگر توبه هم نكرد آن وقت به دريا ميگوييم بگير فرصت كه هست بنابراين اول كه انسان با تشر وارد نميشود اول با رحمت و رأفت و ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ وارد ميشود فرمود اين طور بگوييد بلكه برگردد فرصت هم بدهيد مهلت هم بدهيد تا آخرها وقتي نشد ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[10] اينها همه را ريختيم در دريا فرصت كه هست اما مهلت به اندازه كافي و بيش از حدّ توقّع.
اما جريان استثنا كه فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إنّي لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ٭ إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾[11] اين سه جمله است دو جمله نيست ما يك مستثنيٰمنه داريم يك مستثنا داريم يك راه توبه, فرمود: ﴿لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ مرسلون نزد من نميترسند اين يك اين مستثنيٰمنه, مستثنايش ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ اگر كسي ظلم كرد يقيناً ميترسد سوم نه مستثناست نه مستثنيٰمنه حالا اگر كسي ظلم كرد هميشه بايد محروم بشود يا راه بازگشت باز است فرمود ظالمين هم اگر برگردند ما راهشان ميدهيم اين ديگر مربوط به مستثنا نيست تا كسي بگويد خب شما گفتيد مستثنا كه خارج از مستثنيٰمنه است اينجا كه مستثنا داخل در مستثنيٰمنه است براي اينكه ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾[12] هم كه شده ﴿لاَ يَخَافُ﴾ خير اين سومي يعني سومي است اين سومي نه مستثنيٰمنه است نه مستثنا اوّلي مستثنيٰمنه است ﴿لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ دومي مستثناست ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ خب ظالم ميترسد بايد هم بترسد حالا قضيه سوم, جمله سوم كه نه مستثنيٰمنه است نه مستثنا اگر كسي ظالم شد محكوم به خوف شد بايد هميشه بترسد يا راهحل هست قرآن چون كتاب هدايت است راهحل هم نشانمان ميدهد فرمود ظالم هم اگر برگردد ما راهش ميدهيم اما در جريان وجود مبارك موساي كليم همزمان دو مطلب را به او ارائه كرد يكي ترك خوف يكي اعطاي رسالت اينكه فرمود نترس يك وقت است انسان به ديگري ميگويد نترس به او وعده ميدهد و او را اميدوار ميكند و تَشجيع ميكند تا حدودي در او اثر دارد يك وقت با همين جمله در نظام تكوين نفي خوف ميكند ذات اقدس الهي با همين جمله هم اعطاي رسالت كرد هم خوفزدايي كرد فرمود نترس زيرا پيامبران نميترسند يعني تو از مرسلين هستي. فرمود اين كارها را انجام بده و برو به طرف فرعون رفت و در آن صحنه اعلام كرد كه در جريان سورهٴ مباركهٴ «طه» مبسوطاً گذشت بعد فرمود: ﴿فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ پايانش هم ببين و پايانش هم در بخشي از سوَر قبلي گذشت بخشي هم خواهد آمد. در اين سوره براي اينكه روشن بشود پايان مفسدين چه خواهد بود جريان حضرت داوود و سليمان و بخشي از انبيا را نقل ميكند فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً﴾ اين تنوين ﴿عِلْماً﴾ براي تفخيم و تعظيم است يعني علم ويژهاي ما به اينها داديم گرچه خب اصلِ علم را خداي سبحان به خيليها داده است اما علم ويژهاي كه مربوط به اين دو پيامبر بزرگوار است با كلمه ﴿عِلْماً﴾ يعني با اين تنوين خاص بيان كرد. ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ﴾ اينها شاكرانه عرض كردند خدايا تو را شكر ميكنيم كه اين علم ويژه را به ما دادي ﴿وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ ما را تنها بر بندگان كافر و منافق و ملحد و امثال ذلك برتري نداد آنها كه حساب ديگري دارند ما را بر بسياري از بندگان خاصّ خودش برتري داد چون خدا فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[13] خداي سبحان مؤمنان عالِم را انبيا را و مانند آن را كه از علم خاص برخوردار كرد برتري داد يك علم خاص به ما داد كه مايه فضيلت ما بر ديگران شد ما بايد بيش از ديگران شاكر باشيم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ آن ﴿عِلْماً﴾ چه علمي است كه با تنوين تَنكير و تفخيم بيان شده كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً﴾ اين را در سه طايفه از آيات مشخص فرمود يك طايفه مربوط به خصوص حضرت داوود است يك طايفه مربوط به خصوص حضرت سليمان است يك طايفه هم مشترك بين داوود و سليمان(سلام الله عليهما) است آن طايفهاي كه مشترك بين داوود و سليمان است يكي از آنها همينجا محلّ بحث است كه اينجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً﴾ در بخشي از سوَر نظير سورهٴ مباركهٴ «ص» جريان داوود را ذكر كرد فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ اين داراي قدرت بود «اَيد» يعني قوّت, تأييد يعني تقويت, أيْد يعني قدرت, تأييد يعني مقتدر كردن ﴿ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ چندين بار شبانهروز اُوب و رجوع و بازگشت به درگاه ما دارد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾[14] ما سلسله كوهها را مسخّر كرديم به كوهها دستور داديم در نماز جماعت داوود شركت كنيد با او نماز جماعت بخوانيد ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[15] در مناجات او در دعاي او در تضرّع او در ناله و لابهٴ داوود شما هم شركت كنيد يك دعاي «ندبه» عمومي تشكيل بدهيد ندبه يعني همان ناله ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[16] براي اينكه ما گفتيم ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اينها هم در صبح و شام در نماز جماعت او شركت ميكردند در دعاي او شركت ميكردند وقتي وجود مبارك داوود نماز ميخواند سلسله جبال هم با او نماز ميخواندند دعا ميكرد سلسله جبال هم با او دعا ميكردند اين علم خاصّي كه ذات اقدس الهي به داوود داد بعد فرمود: ﴿وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً﴾ يعني براي داوود(سلام الله عليه) ما طير را جمع كرديم همان طوري كه براي سليمان جمع كرديم ﴿كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ﴾ همهشان به پيشگاه او برميگردند اوب و رجوع دارند آبَ يعني «رَجَع» ﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾[17] اين سرفصلي است براي قصّهاي كه در سورهٴ «ص» درباره خصوص جريان حضرت داوود ذكر ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم بخشي از جرياني كه مربوط به اين خاندان بزرگوار است ذكر فرمود آيه 78 به بعد سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ ٭ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾ اينجا ظهور دارد در جريان حضرت سليمان در سورهٴ «ص» ظهور دارد در جريان حضرت داوود(سلام الله عليهما) اما ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ﴾ (يك) ﴿وَالطَّيْرَ﴾ (دو) يعني «سخّرنا معه الطير» (دو) ﴿وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴾ ما اين كارها را انجام داديم و ميدهيم. در جريان اين منطقالطيري كه وجود مبارك سليمان بيان كردند كه ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ﴾ كه فرمودند ما منطق طير را آموختيم به ما تعليم دادند, ما خيال ميكنيم انسان, حيوان ناطق است اين ناطق را فصلِ قريب انسان قرار ميدهيم برخيها اين را اصلاً در رديف جنس قرار ميدهند در رديف فصول نيست بر فرض در رديف فصول باشد فصل بعيد است نه فصل قريب, اگر فرمود خدا همه اشيا را ناطق قرار داد پس «كلّ شيء ناطقٌ» اگر از جلود در قيامت سؤال بكنند كه ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[18] معلوم ميشود «كلّ شيء ناطق, كلّ موجود ناطق» آن وقت اين در رديف جنس قرار ميگيرد بر فرض در رديف فصل باشد در فصلهاي بعيد است نه فصل قريب انسانيّت انسان را بايد در جاي ديگر جستجو كرد در حرف زدنها نيست الآن شما تفسير زمخشري كه نگاه كنيد تقريباً نصف صفحه سخن پرندهها را ايشان از زبان وجود مبارك سليمان نقل كرده است.[19] خب خيليها ناطقاند نه تنها پرندهها ناطقاند كلّ شيء ناطق است اگر ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ معلوم ميشود انسانيّت انسان را بايد جاي ديگر جستجو كرد انسان چيز ديگر است اگر ما نطق ديگران را نفهميم معنايش اين نيست كه فقط ما حرف ميزنيم شايد آنها هم اصلاً ندانند كه ما ناطقيم بلبلها وقتي به هم رسيدند خواستند بگويند «بلبل ما هو؟» ميگويند «حيوانٌ ناطق» از نطق ما خبر ندارند كه ممكن است خبر داشته باشند به عنايتهايي نظير هدهد كه خيلي از چيزها را گفته آيا اين هدهد چون در محضر سليمان(سلام الله عليه) بود اين برهان عقلي را اقامه كرد كه كمتر اين برهان را توده مردم ميتوانند ادراك كنند يا نه هدهدها ميتوانند به اين حد برسند خب وقتي وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) كه بحثش خواهد آمد اين را فرستاد به دنبال آن ملكه صبا او گفت: ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ بعد برهان اقامه ميكند كه ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] اينها چرا شمسآفرين را عبادت نميكنند چرا به سراغ شمس ميروند اين حرف, حرف يك آدم عادي كه نيست ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خب چرا خدا را عبادت نميكنند چرا در برابر شمس خاضع و خاشعاند خب آيا اين حرف را حيوانات ديگر هم ميفهمند كما احتمله سيدناالاستاد(رضوان الله عليه)[21] يا خصوص اين هدهد در اثر تعليم سليمان بود به اينجا رسيد ولي بالأخره حيوانات اگر تربيت بشوند به اينجا ميرسند پس اين اختصاصي به انسان ندارد انسانيّت انسان را در جاي ديگر جستجو ميكنند اينكه گاهي گفته ميشود ممكن است مشاهدات انسانها خطا در بيايد مثل انساني كه عمل كرده عطش دارد خب اين عطش را با علم حضوري مييابد با علم حصولي كه نمييابد ولي اين عطش, عطش كاذب است ما از كجا بفهميم عرفا حالتي كه مشاهده ميكنند يا ـ معاذ الله ـ بالاتر از عرفا انبيا و اوليا حالتهايي كه مشاهده ميكنند با علم حضوري مييابند با علم شهودي مييابند شايد خطا باشد غافل از اينكه همان طوري كه در نظام تكوين حقايقي هست به نام محكمات, متشابهاتي هست كه در سايه آن محكمات حل ميشود در كتاب تدوين الهي يعني در قرآن محكماتي هست و متشابهاتي اين متشابهات را بايد با آن محكمات حل كرد در دستگاه هويّت انساني هم بشرح ايضاً محكماتي هست و متشابهاتي اگر دو نفر بيمار بشوند هر دو را ببرند در اتاق عمل هر دو را عمل بكنند يكي طبيب باشد يكي غير طبيب آن طبيب ميفهمد اين حالتي كه دارد شبيه عطش است نه عطش, آن كسي كه درسخوانده نيست و آشنا نيست خيال ميكند اين عطش است اين عطش نيست اين شبيه عطش است نه عطش اين كسي كه متشابه را به محكم ارجاع ميدهد آن طبيبِ درسخوانده است آن عارفِ كارآزموده متشابه حالت را با خود حالت فرق ميگذارد آن كسي كه از راه رسيده بله ممكن است امر براي او اشتباه بشود هرگز يك طبيب درسخوانده شبيه عطش را عطش نميداند ميگويد من اين حالتي كه الآن دارم بيشباهت به عطش نيست ولي اين دستگاه دروغ نميگويد يعني روده, معده, دستگاه گوارش حق است و صدق است و بلاريب هرگز يك چيز بيجا نميخواهد براي اينكه چيزي كه او را بخواهد از بين ببرد كه نميخواهد منتها حالتي دارد اين حالت شبيه عطش است من بايد اين حالت را درمان بكنم آن كسي كه متشابهشناس نيست شبيهشناس نيست امر بر او مشتبِه ميشود خيال ميكند عطشان است بنابراين اگر تشابهي هست اشتباه كردن هست براي كسي است كه گرفتار مشتابهات نظام دروني است و از محكمات نظام هويّت خود بيخبر است و عارفي كه متشابه در او اثر كند سالك ابتدايي است اين راهنما ميخواهد اينكه ميگويند «بيپير مرو»[22] همين است اينكه ميگويند بدون استاد نميشود همين است در كارهاي درس و بحث و اينها يك سلسله مفاهيمي است كه انسان پيش ميرود اما در جريان سير و سلوك حالتهايي است كه انسان واقعاً تشخيص نميدهد كه اين حالت چيست پيام اين حالت چيست كسي بايد باشد دست آدم را بگيرد. به هر تقدير گاهي انسان حالات خاصّ خودش را مشاهده ميكند و چون محكماتش را نميشناسد متشابهات را نميشناسد خيال ميكند اين عبادت است ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[23] نه اينكه علمِ حضوري اشتباه بكند علم حضوري اشتباه نميكند او در تفسير علم حضوري گرفتار اشتباه است آن حالتي كه ميبيند واقعاً همان حالت است منتها اين حالت آيا عطش است يا شبيه عطش او را متوجّه نيست خيال ميكند عطش است آب ميخواهد در حالي كه اگر آب به آن برسد آسيب ميبيند بنابراين عارفي كه كارآزموده است اين حالتها را كاملاً ارزيابي ميكند متشابهات را به محكمات عرفان ارجاع ميدهد و ميفهمد در چه مقطع است آن كه سالك مبتدي است اين است اينكه گفتند «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها»[24] براي همين است كه اول يك حالت شفاف و روشني نصيب انسان ميشود بعد وقتي بخواهد راه بيفتد لنگان لنگان راه ميافتد اين مجذوب سالك همين است يك وقت انسان در تشييع شهيدي در عيادت بيماري يا مانند اينها حالي به او دست ميدهد وقتي حالي به او دست داد آسان تصميم ميگيرد كه به راه بيفتد اين آسان است ديگر, اگر يك كار خلافي ميكرد به آساني تصميم ميگيرد ترك كند اين عاشقانه وارد شد و خيلي هم به سهولت و آساني تصميم گرفت اما بقيه راه را بايد لنگان لنگان برود اين است كه «عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» آنهايي كه سالك محضاند هيچ وقت تصميم آسان نميگيرند از همان اول با دشواري لنگان لنگان هستند تا آخر، اين سالكِ محض است اما آن مجذوبِ سالك اول به آساني وارد ميشود بعد با دشواري روبهرو ميشود اما آنها كه مجذوب محضاند هميشه راحتاند وجود مبارك حضرت امير مجذوب محض است اين طور نيست كه حضرت به سختي با مبارزه با نفس و جهاد نفس مثلاً اينها را گذاشته باشد كنار اين طور نيست مجذوبِ محض هميشه راحت است كه عشق آسان نمود اول, كه عشق آسان نمود وسط, كه عشق آسان نمود آخر. سالك محض هميشه در مشكلات است براي اينكه اين راه, راه سخت است كه افتاد مشكلها در اول, افتاد مشكلها در وسط, افتاد مشكلها در آخر. مجذوب سالك «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» سالك مجذوب كه اول دشواريهاست بعد كه عشق آسان نمود آخر, اگر آخرها عشق دستش را بگيرد ديگر به آساني حركت ميكند غرض اين است كه اگر كسي سالك باشد متشابهنشناس باشد خيال ميكند اين عطش است يا خيال ميكند اين واقعيّتي است هميشه انسان، نيازمند به استاد كامل و ماهر و دستگير است. اين ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ معنايش اين است پس مسئله نطق در اثر كثرت استعمال انصراف پيدا ميكند وگرنه آنكه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آمده است كه به جنودشان ميگويند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾ آنها ميگويند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ خب معلوم ميشود كلّ شيء ناطق است ديگر آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ پس «كلّ شيء ناطق» ﴿وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه شيء اعمّ المفاهيم است (يك) كل وقتي كه روي اين آمده براي حفظ تعميم اوست (دو) اينجا كه فرمود: ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ يعني كلّ شيء ناطق است براي اينكه ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[25] منتها ديگران متوجه نميشوند لكن در جريان قصّه سليمان(سلام الله عليه) دو جا كلمه ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ آمده اين معلوم ميشود ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ مقطعي و موسِمي است نه ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» است وجود مبارك سليمان فرمود خدا كلّ شيء را به ما داد يعني براي اداره حكومت اين منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجايي كه مربوط به حكومت حضرت سليمان نيست مربوط به آسمان است مربوط به منطقههاي ديگر است كه كاري ندارد يا درباره ملكه سبا دارد ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾[26] اين كلمه ﴿شَيْءٍ﴾ آمده كلمه ﴿كُلِّ﴾ هم آمده يعني آنچه لازمهٴ اداره مردم يمن بود اين ملكه سبا داشت نه اينكه ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾, ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ نظير ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ سورهٴ مباركهٴ «فصلت» باشد كه ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ بنابراين اين ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه در موارد گوناگون در قرآن كريم آمده همه جا به يك معنا نيست در اينجا هم يعني آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه دارد ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾ اين ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ يعني ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه بتواند كشور را اداره كند در جريان ارث مستحضريد كه نبوّت ارثي نيست مال هم درست است كه ارثي است اما ارثِ مال هم چيزي نيست كه خدا در قرآن به صورت وحي بيان كند خب هر پسري از پدرش مال را ارث ميبرد نه مسئله نبوّت است چون نبوّت ارثي نيست نه مسئله مال است چون مال را هر پسري از پدر ارث ميبرد اما سلطنت و مديريت و اداره كشور و اينها در بين فرزندان داوود به سليمان(سلام الله عليه) رسيد كه فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ پس ارث, ارث نبوّت نيست چون نبوّت ارثي نيست نبوّت كسبي نيست ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[27] مال, ارثي است اما نيازي به وحي نيست براي اينكه هر پسري از پدر ارث ميبرد اما مسئله مديريت و حكومت بر پرندهها و حكومت بر حيوانات و حكومت بر كلّ جامعه اين يك مقام ويژهاي است كه قابل ارث است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 38; سورهٴ طه, آيهٴ 123.
[3] . عيون اخبار الرضا, ج1, ص306.
[4] . سورهٴ طور, آيهٴ 23.
[5] . الحكمة المتعاليه, ج9, ص167 و 168.
[6] . المحجّة البيضاء, ج1, ص275.
[7] . سورهٴ نمل, آيهٴ 9.
[8] . سورهٴ طه, آيهٴ 24; سورهٴ نازعات, آيهٴ 17.
[9] . سورهٴ طه, آيهٴ 44.
[10] . سورهٴ قصص, آيهٴ 40; سورهٴ ذاريات, آيهٴ 40.
[11] . سورهٴ نمل, آيات 10 و 11.
[12] . سورهٴ نمل, آيهٴ 11.
[13] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 11.
[14] . سورهٴ ص, آيات 17 و 18.
[15] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 10.
[16] . سورهٴ ص, آيهٴ 18.
[17] . سورهٴ ص, آيات 19 و 20.
[18] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 21.
[19] . الكشاف, ج3, ص353 و 354.
[20] . سورهٴ نمل, آيات 24 و 25.
[21] . الميزان, ج15, ص350 و 351.
[22] . ديوان حافظ.
[23] . سورهٴ كهف, آيهٴ 104.
[24] . ديوان حافظ, غزل 1.
[25] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[26] . سورهٴ نمل, آيهٴ 23.
[27] . سورهٴ انعام, آيهٴ 124.