اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون ﴿66﴾ مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ ﴿67﴾ أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ ﴿68﴾ أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ ﴿69﴾ أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ ﴿70﴾ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ ﴿71﴾ أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴿72﴾
بهانههاي مختلف مشركين در برابر عناصر محوري رسالت انبيا
بعد از اينكه بخشي از عناصر محوري مربوط به اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه را بيان فرمود, فرمود مستكبرانِ حجاز اين معارف را نميپذيرند اگر عذابي در اثر سوء فاعلي و سوء فعلي دامنگير اينها شد نالهٴ آميخته با درخواستِ كمك اينها بلند است اين نالهٴ درخواست با كمك را ميگويند جُئار فرمود اينها ﴿يَجْأَرُونَ﴾[1] و جُئار آنها هم لابد به طرف خداست چون اوست كه «يُجير و لا يُجار عليه»[2] در اين حال فرمودند جئار نكنيد زيرا نالهٴ شما و درخواست شما بياثر است.
آنگاه از راه سَبر و تقسيم فرمود چه جهت دارد كه شما اسلام را نپذيرفتيد اسلام دو عنصر محوري دارد و موانع شما هم پنجتاست همهٴ اينها را كه شما ارزيابي كنيد ميبينيد در همهٴ موارد شما محكوميد و شكستخورده. عنصر محوري اسلام يك دعواست و يك دعوت, دعوا اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادّعا دارد: ﴿إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾[3] و ادّعا دارد كه اين كتاب از ناحيهٴ خداست دعوت هم آن است كه شما را به توحيد دعوت ميكند به معاد دعوت ميكند به احكامِ فقهي و اخلاقي و حقوقي دعوت ميكند اين متنِ دعوتنامهٴ دين است شما نه دعوت را پذيرفتيد و نه دعوا را, نه رسالت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را قبول داريد نه رهنمود آن را عمل ميكنيد. اين دو عنصر است كه حضرت آورد و شما هر دو عنصر را رد كرديد پنج محور هست براي اينكه بهانههاي شما را برطرف كند شما يكي از اين پنج محور را لابد پشتسر گذاشتيد براي چه دعوت را قبول نكرديد براي چه دعوا را قبول نكرديد.
پندار باطل مشركين درباره وحي و قرآن
براي پذيرش دعوت «اُنظر إلي ما قال»[4] است براي پذيرش دعوا «اُنظر إلي مَن قال» است كسي كه مسائل رياضي, كيهانشناسي, كشاورزي, دامداري مسائل علمي طرح ميكند بايد نگاه كرد كه حرفِ او عالمانه است يا نه كسي كه مسائل رهبري, امامت, رسالت, نبوّت, ولايت, هدايت اينها را طرح ميكند بايد ديد اين چه كاره است؛ «اُنظر الي مَن قال» در بحثهاي رهبري و امامت و اخلاق و اينها «اُنظر الي ما قال» دربارهٴ دعوتهاي علمي. حالا كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعوايي دارد و دعوتي شما هم «اُنظروا الي ما قال» هم «انظروا الي مَن قال» اگر خواستيد به «ما قال» توجه بكنيد قرآن كريم شما را دعوت به تدبّر كرد فرمود: ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[5] شما را به توحيد دعوت كرد به معاد دعوت كرد به صراط بين مبدأ و معاد دعوت كرد به تجرّد روح دعوت كرد به ابديّتتان دعوت كرد اينها دعوتهاي الهي است همهٴ اينها را هم با برهان ثابت ميكند به توحيد و نفي شرك دعوت كرده است به حق بودنِ جهان و نفي بطلان دعوت كرده است به ابديّت جهان و انسان دعوت كرده است و اينكه مرگ هجرت است نه پوسيدن و اينكه انسان با مرگ ميلاد جديدي پيدا ميكند نه نابود ميشود بپوسد اينها دعوت اوست اين دعوتها را كه ارزيابي كنيد بر اساس «انظر الي ما قال»[6] ميبينيد حق است و برهان. دربارهٴ دعواي او كه ميگويد من رسول خدايم[7] سابقهٴ او را كه بيش از چهل سال است در بين شما دارد زندگي ميكند شما الآن ساليان متمادي است كه دوران بعثتِ او را ميگذرانيد از چه خانداني به بار آمده نوجوانياش چه بود جوانياش چه بود دوران ميانسالياش چه بود قبل از ادّعا چگونه بود بعد از ادّعا چگونه است همهٴ اينها در مشهَد و معرض شماست پس اگر «مَن قال» را بخواهيد ببينيد كه تاريخ آن حضرت مشهود شماست «ما قال» را بخواهيد ببينيد دعوتِ آن حضرت معلومِ شماست
علل گرايش انسان به انديشه باطل و اعراض از دعوت حق
شما چه بهانه داريد شما دوتا مشكل داريد كه جلوي پايتان را نميبينيد يكي در اثر سيّئاتِ فاعلي اين جانتان رسوبات گرفته املاحِ گناهان اين را بسته شما جايي را نميبينيد ﴿بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذَا﴾[8] آن مركز معرفت بسته است كه فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[9] راهِ نفوذ معرفت و انديشه به دل بسته است چون گناه, درِ دل را قفل ميكند از نظر عمل هم مبتلاييد به يك سيّئات اخلاقي شما بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[10] داريد زندگي ميكنيد آنچه اسلام آورده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[11] است خب شما بخواهيد از آن اعتلا صرفنظر كنيد به طهارت روح منتقل بشويد براي شما دشوار است اين دو منطق است يكي ميگويد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[12] هر كه غارت كرد زد بُرد كُشت او پيروز است يكي ميگويد هر كه عدلمحور بود و قِسطمدار بود و رعايت حقوق ديگران كرد نه بيراهه رفت نه راه كسي را بست او پيروز است خب بين اين دو مكتب فرقهاست يكي ميگويد «اُنصر أخاك ظالماً أو مظلوما»[13] شعار رسمي جاهليت اين بود كه به كمك برادرت بشتاب چه ظالم باشد چه مظلوم منظورشان از اين برادر قبيله بود اينها نبود هر كه جزء قبيلهٴ شماست از شما كمك خواست به ياري او بشتابيد چه ظالم چه مظلوم اين شعار رسمي پذيرفته شدهٴ جاهليّت بود. دين آمده فرمود: «اُنصر المظلوم أخاك أم غير أخيك» به كمك مظلوم بشتاب چه برادرت باشد چه غير برادر؛ آمد همان شعار را حفظ كرد ولي معنا كرد فرمود: «اُنصر اخاك» شما كه ميگوييد برادرت را ياري كن چه ظالم باشد چه مظلوم ما همين الفاظ را حفظ ميكنيم ولي معناي صحيحي براي او قائليم ميگوييم برادرت را ياري كن اگر ظالم بود ياري كردن او به اين است كه هدايتش كني دستش را بگيري او صرفنظر كند اگر مظلوم بود عليه ظالم قيام بكنيد دست او را بگيريد از او دستگيري كنيد كه از زير ظلم به در آيد[14] پس «اُنصر أخاك ظالماً أو مظلوما» را دين معنا كرده فرمود اگر شما اين مشكل فاعلي و فعلي را داريد عقيدهٴ بد كارِ بد, سوء فاعلي سوء فعلي اين نميگذارد شما دربارهٴ دعوت بر اساس «انظر الي ما قال»[15] عمل كنيد دربارهٴ دعوا بر اساس «انظر الي مَن قال» عمل كنيد اين پنج محور را قرآن كريم ذكر ميكند يكي از اين محورهاي پنجگانه آن است كه يك وقت است شما به اين نتيجه ميرسيد كه هم دعوت او حق است هم دعواي او حق است هم بر اثر مطالعه «انظر الي ما قال» ما فهميديم قول او حق است هم بر اساس «انظر الي مَن قال» فهميديم گوينده و قائل حق است لكن از ما مزدي ميخواهد كلاس درسش با هزينه همراه است براي ما مقدور نيست.
دليل اعراض مشركين در برابر دعوت پيامبر
آن آخرين سؤال اين است كه ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ﴾ فرمود اين همه رايگان است چيزي از شما نميخواهد فقط مودّت اهل بيت ميخواهد كه آن هم راهِ شماست اينكه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[16] در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾[17] فرمود ما چيزي از شما نخواستيم اين محبّت اهل بيت به سود شماست نه به سود ما. خب بنابراين هم دعوت حق است هم دعوا حق است و هم رهبري و هدايت و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه رايگان است لذا اين آيات در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» از آيهٴ 68 شروع ميشود فرمود شما كه مستكبرانه برخورد ميكنيد در محافلتان شبنشينيهايتان عليه اين دين توطئه داريد مسخره ميكنيد هُجر داريد هَجر داريد دين را فحش ميدهيد دين را به هذيان به فسون و فسانه متّهم ميكنيد هم اهل هُجريد هم اهل هَجريد «تهجرون من الْهُجر, تهجرون مِن الْهَجر» هر دو هست اينكه حضرت فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[18] بأحد المعنيين هست نه مهجوراً يعني متروكاً آنها كه دين را پذيرفتند كه «آناء الليل و أطراف النهار» با قرآن بودند در نماز با قرآن بودند در خارج نماز با قرآن بودند آنها كه نپذيرفتند مبتلا به هُجر و هَجر بودند به فحش و به هذيان يعني اسناد به اينكه اين هذيان است
عدم تدبّر در آيات موجب اعراض از حق
فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا القَوْلَ﴾ اين يك مانع, شما براي اينكه برايتان روشن بشود اين كتاب حق است ما گفتيم: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[19] چرا تدبّر نميكنيد ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[20] در اثر تدبّر نكردن شماست اينكه گفتند «انظر الي ما قال»[21] يعني تدبّر كنيد نظريه بدهيد ببينيد حرف درست است يا درست نيست شما كه نگاه نكرده ميگوييد اين هُجر و هَجر است ديگر چه توقّعي از شماست.
﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ﴾ ما گفتيم «انظر الي ما قال»[22] يك وقت است كه كسي داعيهٴ رهبري و مانند آن دارد حضرت فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»[23] يعني درست است كه «انظر الي ما قال» هست اما «انظر الي مَن قال»، اينها منظورشان چيست؟ اينها كه ميگويند: «لا حكم إلا للَّه»[24] منظور اينها چيست؟ وگرنه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[25] كه سخني است حق و خدا در قرآن فرمود, بنابراين آنجايي كه «كلمة حقّ يُراد بها باطل»، «انظر الي مَن قال» ببين كه او چه اراده كرده است چه هدف در سر دارد (اين عنصر اوّلي).
تقليدمحوري اساس بهانهجويي منكرين وحي
اگر بگوييد كه نه چون ما تقليدمحوريم هر چه پدران ما گفتند حق است او حق است هر چه پدران ما نگفته بودند او ميشود باطل اينكه ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[26] اين دليل حقبودن شرك است ـ معاذ الله ـ بر اساس زعم افراد تقليدمحور اينكه گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[27] دليل بطلان توحيد است ـ معاذ الله ـ به زعم انسانِ تقليدمدار ميگويند چون پدران ما توحيد نداشتند پس توحيد باطل است چون پدران ما شرك داشتند پس شرك حق است كسي كه در محور تقليد زندگي ميكند هم قضيهٴ موجبهٴ او براي اثبات حق بودن شرك است هم قضيهٴ سالبه او براي داعيهٴ ابطلال توحيد ـ معاذ الله ـ يا از طرف ديگر برهان اقامه ميكنند ميگويند اگر اين حق بود خب در گذشته هم ميآمد چرا براي پدران ما نيامد در حالي كه براي پدران آنها هم آمده پدران آنها هم اين را انكار كردند وگرنه هيچ عصر و مصري بدون حجّت الهي نيست البته به اين معنا نيست كه هر وقتي پيامبري رحلت كرد بلافاصله يك پيامبر ديگر بيايد خب بعد از او ائمه هستند جانشينان او هستند و علماي دين كه نايبان اويند هستند كتاب را بر مردم ميخوانند تفسير ميكنند تشريح ميكنند تا پيامبر بعدي؛ اصل دين، آن كتاب است كه هست ديگر؛ حالا مفسّرش رحلت كردند اصل كتاب هست شاگردان او هستند علماي آن هستند پس آنها نميتوانند بگويند چون سابقه نداشت باطل است هم سابقه به آن معنا داشت و هم اينكه تقليدمحور بودن باطل است ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ گاهي قرآن كريم به دو برهان اشاره ميكند ميفرمايد اين حرفي كه شما زديد يا بايد دليل عقلي داشته باشيد يا دليل نقلي كه نموداري از اين در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آمده در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيهٴ چهارم اين است: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ بالأخره اينهايي كه شما ميپرستيد يا بايد خالق باشند يا بايد شريكالخالق باشند كاري بايد در عالَم بكنند اگر هيچكاره بودند خب چرا ميپرستيد (اين يك) براي اينكه ثابت كنيد اينها شايستهٴ عبادت هستند يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ يا دليل عقلي يا دليل نقلي اينها سِمتي دارند اگر نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد كه اينها هيچكاره نيستند خب چرا ميپرستيد در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» به بخش نقل تمسّك فرمود بيان سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾ آخر اين حرفهايي كه ميزنيد برهاني داريد كه اين بتها سِمتي دارند، نه، ما به وسيلهٴ انبياي قبلي به شما گفتيم كه به وسيله دليل نقلي شما مجوّز داريد، نه، پس چرا اينها را ميپرستيد چون تقليدمحوريد ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[28] خب يك ملّت تقليدمدار نه از عقل طَرْفي بسته است نه از نقل كمك گرفته فقط «يحوم حوم التقليد» شرك را پدرانشان پذيرفتند ميشود حق، توحيد را پدرانشان نپذيرفتند ميشود باطل! حقّانيّت شرك را با ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[29] ثابت كردند بطلان توحيد را بر اساس ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[30] ـ معاذ الله ـ ثابت كردند، اين گروهاند. فرمود: ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ اين دربارهٴ دعوت.
بررسي پندار باطل مشركين درباره مقام شخصيتي پيامبر
دربارهٴ دعوا فرمود مگر پيامبرانتان را نميشناسيد ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ مستحضريد كه قسمت مهمّ در معرفت دربارهٴ رهبري اين نيست كه حالا شناسنامهٴ او چه چيزي نوشته است مادر او كيست پدر او كيست آدم ببيند اين شخص عاقل است عالِم است امين است باتقواست با كياست است با مديريت است با تدبير است و مانند آن اينكه فرمود آيا پيامبرشان را نشناختند قسمت مهمّ اين آيه ناظر به آن شخصيتهاي حقوقي و اخلاقيِ اوست نه ناظر به اينكه شما كه ميدانيد پدر او كيست مادر او كيست جدّ او كيست جدّه او كيست آنها را هم ميدانند ولي عمده آن است كه شما به شخصيت حقوقي او به اوصاف او كاملاً پي برديد در بحثهاي فقهي ملاحظه فرموديد وقتي گفتند: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾[31] حرمت وقتي به يك ذات اسناد داده شد آن وصفِ معتبر آن فعلِ معتبر معيار است يا ﴿حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾[32] كذا و كذا اين است نه خود ذات. اينجا هم كه ميفرمايد پيامبر را نشناختند يعني او را به اوصاف نشناختند وگرنه از نظر شخصيّت حقيقي كه پدر او كيست مادر او كيست اينها را كه خب نه مهم است نه اينكه اينها غافل بودند.
لزوم اجابت دعوت همگاني و جهاني پيامبر
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خودش را معرّفي كرده يعني هم اسلام را قبلاً معرفي كرده بود هم جمهوريّت را. جمهوريّت معنايش آن است كه تودهٴ مردم اسلام را، رهبران اسلامي را، اصول كلّي اسلام را، اخلاق را، فقه را پذيرفتند؛ خود مكتب ميشود اسلام، جمهوريّت اين است كه اين مردم اين را شناختند حجّت الهي بر مردم تمام شد كه اين دين خداست اين حق است و قبول كردند اگر حقّانيّت اين مكتب و واقعيّت اين مكتب براي ملّتي روشن شد آن ملّت با طوع و رغبت خودش اين را پذيرفت ميشود جمهوري اسلامي. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آيهٴ شانزده سورهٴ مباركهٴ «يونس» آن بخش جمهوريّت را اشاره ميكنند كه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بحث مفصّل گذشت فرمود: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ﴾ كه اين يك بحث پيچيده داشت گذشت بعد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ من عُمري امتحان دادم ديگر اگر «انظر الي مَن قال» است خب همهتان مرا شناختيد امين بودن هم كه شما به من داديد. آن امين الله بودن كه امينِ وحي است آن بالاتر از آن است كه مردم چنين وصفي را بشناسند تا به حضرت عطا كنند اين جزء القاب الهي است اما امينِ مالي بودن، امينِ سياسي بودن، امينِ اجتماعي بودن، امينِ عاطفي بودن، امينِ اقتصادي بودن، امينِ اخلاقي بودن را شما داديد ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً﴾ من عمري امتحان دادم اين ميشود جمهوريّت آن ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا﴾ هم ميشود اسلام پس هم اسلام را شما خوب شناختيد هم آورندهٴ اسلام كه رهبر مسلمين است خوب شناختيد عذرتان ديگر چيست در آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ مگر شما نشناختيد پيامبر را خب عمري با شما زندگي كرد. تودهٴ مردم چون دعوت، دعوت جهاني است هم بايد دعوت را بشناسند هم دعوا را هم «ما قال» را هم «مَن قال» را در بخش «ما قال» چون جهاني است كتاب جهاني است همه قدرت تفكّر را دارند دربارهٴ «مَن قال» آنها كه اهل حجاز نيستند به حجازيها مراجعه ميكنند و تاريخ مدوّن آن حضرت را مطالعه ميكنند براي آنها شفاف و روشن ميشود كه «مِن البدأ إلي الختم» اين با طهارت روح زندگي كرد بنابراين آنهايي كه نزديك بودند حضرت فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ آنها كه اهل حجاز نبودند دور بودند خب اين ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[33] با اطلاقش شامل اينها خواهد شد
ردّ پندار مشركين مبني بر تأثير القائات جن بر پيامبر
فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ﴾ اين براي شما ناشناس است ناشناخته است كه نشناختيد او را كه در دعواي او شك كنيد يا ـ معاذ الله ـ ميگوييد كه ما اين را شناختيم ولي حرفهاي آنها حرفهاي عاقلانه نيست بر اساس «انظر إلي ما قال»[34] ما «ما قال» او را نگاه كرديم ديديم اين ـ معاذ الله ـ حرفهاي معقولي نيست اين جنزده است خب مستحضريد در يكي از اين مكاسب محرّمه اين شغل تحريم شده است و جُرم است احكام كسبِ كساني كه با جنگيري و امثال ذلك زندگي ميكنند مستحضريد كه فتوا به حرمت دادند و جُرم هم هست خب كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مبسوطاً گذشت. ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ﴾ اينها بر اساس سَبر و تقسيم است كه اين هم باطل است خب بلكه او حق آورد بر اساس «ما قال» و شما با حق مخالفيد ﴿بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ يك عدّه محروم و مستضعف و فقرا و پابرهنه هستند كه شما نميگذاريد حرف به آنها برسد به استثناي اين گروه محروم اكثري مردمِ حجاز با حق مخالفاند خب ﴿وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾ چه در بخش دعوا چه در بخش دعوت.
فروپاشي نظام عالم هستي و جامعه براساس تبعيّت از تمايلات بشري
پس اينها مخالف حقّاند و حق سرِ جايش محفوظ است حالا بياييد مصالحه كنيد اگر حق بخواهد تابع مدار اينها باشد مِيل آنها باشد كلّ آسمان و زمين به هم ميخورد اين قياس استثنايي يك مقدمهٴ شرطي دارد يك بطلان تالي دارد يك بطلان مقدم. فرمود: ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ لكنّ التالي باطل فالمقدم مِثله چرا براي اينكه اينها ميگويند خالقي به آن معنا كه نظام را اداره بكند نيست كار به دست بتهاست خب از بت كه تدبير آسمان و زمين ساخته نيست از معبودهاي دروغينِ اينها كه نميتوانند خودشان را اداره كنند ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[35] ساخته نيست كه كُرهٴ زمين را با صدها مطالب عميقِ علمي اداره كنند اگر كُرهٴ زمين را نظام كيهاني را به اين بتها بدهيد كلّ اين نظام ميپاشد «ولكنّ التالي باطل فالمقدّم مِثله» پس حق تابع هواي اينها نيست اين براي نظام تكويني. نظام اعتباري، اگر جامعه را بخواهند به قانون ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[36] بسپارند نظير همين خاورميانهاي ميشود كه هر روز آتش است نظير همين استكبار و صهيونيست اسرائيلي ميشود كه هر روز آتش است با ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ نميشود جامعهٴ بشري را اداره كرد پس هم جامعهٴ بشري فرو ميپاشد بر اساس قوانين اخلاقي و حقوقي كه اينها تدوين كردند هم نظام كيهاني متلاشي ميشود بر اساس شرك پس ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ اين مقدم ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ اين تالي «و لكنّ التالي باطل فالمقدّم مِثله»
عواقب مبارزه مستكبرين با نظام به حق عالم هستي
خدا فرمود من عالَم را با مصالح حق آفريدم الآن اگر از يك مهندسي كه اين مسجد را ساخت بپرسند كه با چه چيزي ساختي ميگويد مثلاً با سيمان با گچ با آهن خداي سبحان ميفرمايد ما عالَم را با آهن و گچ و سيمان و آجر نساختيم اين نظام صدر و ساقهاش با حق ساخته شد ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[37] (يك) ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[38] (دو) اين مضمون با الفاظ گوناگون در چند جاي قرآن كريم آمده يعني مصالح ساختماني آسمان و زمين و بينهما حق است اگر كسي با حق در افتد زمين عليه او، زمان عليه او، آسمان عليه او، او جايي براي فرار ندارد اين اگر بشود حُسني مبارك ميگويند «أين تذهب» اگر بشود علي عبدالله صالح به او ميگويند «أين تذهب» اگر بشود آلسعود ميگويند «أين تذهبون» اگر بشود آلخليفه ميگويند «أين تذهبون» همهٴ اين قدرتها را داشتند و الآن در اين درگيري فشار ميبينند حالا جريان صدام و پهلوي و امثال ذلك كه روشن است. كلّ اين نظام ميگويند كجا داري ميروي؟! اگر خداي سبحان بخواهد كسي را بگيرد بر اساس ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[39] همهٴ عالَم او را ميگيرد چون همه در تحت [اراده] او دارند انجام ميدهند فرمود ما اين نظام را به حق آفريديم يك چند روزي مهلت ميدهيم بعد ميگيريم آن وقت نالهٴ اينها بلند است ما به اينها ميگوييم «لا تجأرون» ناله نكنيد ميبينيد وقتي كه گرگي گرفتار تَله شده است نالهٴ او بلند است اين نالههايي كه الآن شما ميبينيد از اين سران استكبار همين است ﴿إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ﴾[40]، ﴿يَجْأَرُونَ﴾ يعني جُئار دارند يعني ناله دارند كمك ميطلبند هيچ كسي كمكشان نيست بنابراين عالم حسابي دارد با مصالح ساختماني گچ و اينها ساخته نشده چون گچ و سيمان و اينها خودشان جزء عالَماند فرمود ما گچ را با حق ساختيم سيمان را با حق ساختيم آهن را با حق ساختيم همينها يك روز شما را ميگيرند ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[41] اينكه ميگويند حقّ مخلوقٌبه اين است اينكه در كتابهاي عرفاني ميگويند حق عين الخلق است مِن وجهٍ و غير الخلق است مِن وجهٍ[42] ـ معاذ الله ـ آن حقّ الهي را نميگويند اين حقّي كه عالم با حق خلق شده است را ميگويند اين آسمان عين الحق است مِن وجهٍ و غير الحق است مِن وجهٍ چون يكي مطلق است ديگري مقيّد يكي بي لون است ديگري با لون اين آثار الهي است فرمود سراسر عالم اين طور است پس ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ هواي آنها چيست شرك است و بتپرستي ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ انسان يك موجود حقيقي است موجود حقيقي را نميشود با اخلاق و قرارداد سازمان ملل اداره كرد موجود حقيقي را بايد با وحي اداره كرد كه از حق گرفته شده ﴿بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 64.
[2] . اقبال الاعمال، ص 113، ص 225 و ص 403.
[3] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 158.
[4] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 58، ح 612 و ص 438، ح 10037.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[6] . غررالحكم و دررالكلم, ص58, ح612 و ص438, ح10037.
[7] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 158.
[8] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 63.
[9] . سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[10] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[11] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 14.
[12] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[13] . التحرير و التنوير، ج 22، ص 172 و 173.
[14] . ر.ك: مسند احمد, ج3, ص99 و 201.
[15] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 58، ح 612 و ص 438، ح 10037.
[16] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 23.
[17] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 47.
[18] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 30.
[19] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[20] . سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[21] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 58، ح 612 و ص 438، ح 10037.
[22] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 58، ح 612 و ص 438، ح 10037.
[23] . نهج البلاغه، خطبهٴ 40 و حكمت 198.
[24] . نهج البلاغه، خطبهٴ 40 و حكمت 198.
[25] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57؛ سورهٴ يوسف، آيات 40 و 67.
[26] . سورهٴ زخرف، آيات 22 و ص23.
[27] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 24؛ سورهٴ قصص، آيهٴ 36.
[28] . سورهٴ زخرف، آيات 21 و 22.
[29] . سورهٴ زخرف، آيات 22 و 23.
[30] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 24؛ سورهٴ قصص، آيهٴ 36.
[31] . سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[32] . سورهٴ مائده، آيهٴ 96.
[33] . سورهٴ نحل، آيهٴ 43؛ سورهٴ انبياء، آيهٴ 7.
[34] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 58، ح 612 و ص 438، ح 10037
[35] . سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[36] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[37] . سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[38] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[39] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[40] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 64.
[41] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[42] . ر . ك: شرح فصوص (قيصري)، ص 656.