16 05 2011 4782964 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 17 (1390/02/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ﴿23﴾ فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ﴿24﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ ﴿25﴾ قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ ﴿26﴾ فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ ﴿27﴾ فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿8﴾ وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ﴿29﴾ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ ﴿30﴾

بررسي شبهات مشركين درباره نبوت

بعد از بحث مسئلهٴ توحيد و اثبات مبدأ يگانهٴ واحد و احد به جريان نبوّت پرداختند. جريان نبوّت با يك سلسله اشكالات و شبهات روبه‌رو بود. برخي از اينها شبههٴ علمي بود شبههٴ كلامي بود كه قرآن كريم پاسخ داد برخي از اينها شبههٴ علمي نبود مشكلات عملي بود كه آن را دارند پاسخ مي‌دهند. در اينجا چهار پنج شبهه نقل شده و به هيچ كدام از آن شبهات در اين قسمت پاسخ نداده شد زيرا در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در سورهٴ مباركهٴ «هود» به همهٴ اين شبهات پاسخ داده شد.

پاسخ شبهه اول مشركين مبني بر بشر بودن انبيا

اشكال اوّلشان اين بود كه نوح بشر است و بشر نمي‌تواند پيامبر باشد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه سورهٴ مكّي است مبسوطاً گذشت كه غير از بشر كسي نمي‌تواند پيامبر باشد البته ملائكه رسالت دارند ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً[1] اما ملائكه را افراد عادي نمي‌بينند مردم بايد سؤالاتشان را با رهبرشان در ميان بگذارند با پيامبر گفتگو كنند احتجاج كنند امور را به او ارجاع بدهند خب ملائكه كه ديده نمي‌شوند ملائكه كه با مردم حشر و نشر ندارند ملائكه كه نمي‌توانند اُسوه و الگو باشند چگونه پيامبر باشند؟! اگر ذات اقدس الهي دربارهٴ رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُول اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[2] چون پيامبر بشر است مي‌تواند اُسوه باشد اما ملائكه كه اهل شهوت نيستند اهل غضب نيستند آنها چگونه مي‌توانند اُسوه باشند. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ هشت و نُه برهان آنها را نقل كرد و رد كرد در آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود كه ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ چرا مَلك نيامد؟ فرمود: ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ ما ملائكه را در يك فرصت ضروري مي‌فرستيم يعني آنجا كه محاجّه بين امّت و پيغمبر به حدّ ضرورت رسيد معجزه‌اي به وسيلهٴ پيامبر عمل بشود اگر از آن به بعد ايمان نياورند ديگر عذاب قطعي است مَلك در آن فرصت نازل مي‌شود.

سخن سيد نورالدين درباره سيرت فرشته و صورت انساني داشتن انبيا

مطلب دوم آن است كه اگر ما مَلكي را بخواهيم پيامبر قرار بدهيم حتماً بايد به صورت بشر در بيايد براي اينكه اگر آنها مَلك را نبينند چگونه حرف او را مي‌شنوند چگونه با او احتجاج مي‌كنند ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ[3]  باز هم همين لَبس و اشتباه و امثال ذلك هست. خدا غريق رحمت كند مرحوم آقا سيّد نورالدين را! مرحوم آقا سيّد نورالدين اراكي را مرحوم آقاي اراكي(رضوان الله عليه) به خوبي مي‌شناختند هم به علم او، هم به تقواي او، هم به حفظ او گواهي دادند. اين بزرگوار در ذيل همين آيهٴ سورهٴ «انعام» فرمود اگر فرشته بخواهد پيامبر بشود بايد شما او را ببينيد يعني به صورت بشر در بيايد و همين هم كه مي‌بينيد باطنش فرشته است و ظاهرش بشر[4] خب البته هر كسي جرأت ندارد اين حرف را بزند ولي مرحوم آقاسيّد نورالدين اين فرمايش را دارند كه وجود مبارك پيامبر باطنش فرشته است و ظاهرش بشر اما باطنش فرشته است نه يعني اينكه فرشته‌اي است به اين صورت در آمده يعني خواصّ فرشته‌ها را دارد، ملكوت فرشته‌ها را دارد، عصمت فرشته‌ها را دارد، علمِ فرشته‌ها را دارد و مانند آ‌ن. به هر تقدير فرمود اگر هم ما فرشته را بخواهيم نازل بكنيم بايد به صورت بشر در بيايد باز هم همان اشكال شما هست شما كه باطن را نمي‌بينيد ظاهر را مي‌بينيد، مي‌بينيد انسان است، بنابراين اگر ما فرشته را نازل كنيم به صورت بشر در نيايد كه شما نمي‌بينيد حرفش را نمي‌شنويد، اگر به صورت بشر در بيايد همان اشكال شما هست شما كه نمي‌دانيد اين باطنش فرشته است و به صورت بشر در آمده ﴿وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ بعد به حضرت فرمود: ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ[5] اينها حرفي براي گفتن ندارند فقط مسخره مي‌كنند و استهزاي اينها و مسخره‌هاي اينها دامنگير اينها شد اينها را به هلاكت رساند،

صلاحيت پيامبران جهت ارتباط با فرشتگان

بنابراين اين شبهه كه اينها بشرند (يك) و «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» اگر بشر بتواند پيامبر بشود پس ما هم بايد پيامبر بشويم بر ما هم فرشته نازل بشود (دو)، هر دو را قرآن كريم جواب داده اما آن شبههٴ اول را كه در سورهٴ «انعام» جواب داده اما درباره شبهه ديگر فرمود اين از سنخ است ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[6] مگر هر كسي آن صلاحيّت را دارد كه با فرشته‌ها ارتباط برقرار كند تا شما بگوييد ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا[7] يا چرا بر ما نازل نشده است خب اين طهارت روح مي‌خواهد يك عصمت مي‌طلبد و مانند آن، پس اين دوتا شبهه رفع ‌شده است ﴿مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ﴾ (يك) ﴿مِّثْلُكُمْ﴾ (دو) ﴿يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ﴾ هم در سيرهٴ اخلاقي اينها برطرف شده است كه حبّ دنيا در اينها نبود اينها مثل افراد ساده زندگي مي‌كردند در اوج قدرت هم بودند مثل افراد ساده زندگي مي‌كردند در ضعف هم بودند مثل اينها، پس اين سه‌تا شبهه گذشت

پاسخ شبهه مشركين بر عدم وجود پيامبران در ايام سلف

عمده اين مشكلي است كه در جامعهٴ غير محقِّق و غير علمي رواج دارد و آن اين است كه مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ مي‌گويند اين حرف در بين پدران ما نبود. اينكه مي‌گويند نه براي آن است كه وجود مبارك نوح اوّلين پيامبر است و سابقه نداشت چون اين سخن از زمان حضرت آدم بود كه رهبران الهي خود حضرت آدم و بعد انبياي ديگر تا زمان نوح(سلام الله عليهم) مأموريت داشتند مردم را به خدا دعوت كنند (اين برهان نقلي), عقل هم كه فطرت است در درون همه تعبيه شده است كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[8] در هر زمان و زميني بالأخره يا پيغمبر بود يا امام بود يا علمايي بودند كه از طرف انبيا مأموريت داشتند. آن وقتي كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه در تمام مناطق دوردست پيغمبر نرفته بود يا امام نرفته بود اينها علما را مي‌فرستادند شاگردان را مي‌فرستادند خب مگر در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وجود مبارك حضرت همه مناطق حجاز را مي‌رفت همه روستاها را مي‌رفت يا عالمان و اصحاب و صحابه و شاگردان آن حضرت مي‌رفتند پيام را مي‌بردند ، اينها حرف پيامبران را مي‌رساندند اين حرف، حجّت خداست وقتي حرفِ رسول خدا را برسانند در حقيقت حجّت خدا را به مردم ابلاغ كرده است. پس در هيچ زمان و زميني نيست كه حجّت بر مردم تمام نشده باشد چون ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[9] سلسلهٴ انبيا محفوظ‌‌اند طبق اين چند آيه‌اي كه در بحثهاي قبل خوانده مي‌شد كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا[10] يعني مرسلين، متواترند تك تك اينها كنار هم صف بستند شدند متواتر ﴿تَتْرَا﴾ اصلش «وَتْرا» بود «وترا» هم يعني متواتر، وِتْر وتر وتر; ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ[11] فرمود اين حرفهاي آسماني را ما پشت سر هم متّصلاً به سمع مردم رسانديم هيچ وقت جهان از صداي توحيد خالي نبود، اگر پيامبر نبود امام بود و اگر به امام دسترسي نداشتند شاگردان امام بودند. برهان عامّي كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اقامه كرده است آن اجازهٴ فَترت نمي‌دهد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه آياتش هم قبلاً خوانده شد فرمود ما انبيا فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ تا اينها در قيامت اعتراض نكنند ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.[12]

پس از طرف ذات اقدس الهي رُسل، متواتر است (يك) صُحف و اقوال و كلمات الهي متّصل است (دو) برهان سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم مي‌فرمايد اگر حجّت خدا به مردم نرسد اينها در قيامت عليه خدا احتجاج مي‌كنند مي‌گويند تو كه مي‌دانستي مرگ، نابودي نيست بعد از مرگ چنين صحنه‌اي هست چرا راهنما نفرستادي ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد گرچه ﴿بَعْدَ﴾ كه ظرف است مفهوم ندارد ولي چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني قبل از ارسال رسل بشر مي‌توانست در قيامت عليه خدا احتجاج كند ولي بعد از آمدن انبيا، بشر حجّتي ندارد حجّت بشر هم اين است كه به خدا در قيامت عرض مي‌كنند كه تو كه مي‌‌دانستي ما بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم چرا راهنما نفرستادي ما كه از اينجا بي‌خبر بوديم اين حجّت، حجّت بالغه است فرمود براي اينكه مردم حجّت نداشتند ما پشت سر هم انبيا فرستاديم پس هيچ زمان و زميني نبود كه جهان از وحي الهي، دين الهي، شريعت الهي خالي باشد يا بالنبيّ بود يا بالامام بود يا به علما و شاگردانشان

بررسي برهان مشركين بر حقانيت بت‌پرستي و بطلان توحيد

اما مصيبت در اين است كه مردمِ تقليدمدار مردمِ غير محقّق اگر چيزي را پدرانشان انجام داده بودند اينها مي‌گويند برهان دست ماست اگر چيزي را پدرانشان انجام نداده بودند مي‌گويند برهان درست ماست منتها يكي برهان بر حقّانيّت، يكي برهان بر بطلان، مصيبت اين دو قسمت است. بيان ذلك اين است كه انبيا وقتي حق را مي‌آوردند وحي و نبوت را مي‌آوردند آنها براي اثبات حق‌بودنِ بت‌پرستي مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ[13] پدران ما اين كار را مي‌كردند (يك) هر چه پدران ما مي‌كردند حق است (دو) پس بت‌پرستي حق است (سه). اگر حرفي را دربارهٴ بطلان انبيا بخواهند ذكر بكنند مي‌گويند آنچه را كه شما آورديد اين چيزهايي كه شما مي‌گوييد ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پدران ما اين كار را نكردند (يك) هر چه پدران ما نكرده بودند دليل بطلان است (اين دو) پس روش شما، مَنش شما، منطق شما باطل است (اين سه) اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ معنايش اين است كه اين باطل است ديگر براي اينكه اگر حق بود پدران ما مي‌كردند مي‌گويند بت‌پرستي حق است چرا؟ چون پدران ما كردند، توحيد باطل است چرا؟ چون پدران ما نكردند.

اين مخصوص به جريان حضرت نوح نيست بعد قرنهاي متمادي گذشت و گذشت تا به حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) رسيد به اينها هم همين را گفتند قرنها گذشت و گذشت تا به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد به او هم همين حرف را زدند. سه طايفه از آيات را الآن شما بررسي مي‌كنيد يكي مربوط به عصر نوح(سلام الله عليه) است يكي مربوط به عصر مياني زمان موسي و هارون(سلام الله عليهما) است يكي مربوط به عصر اخير زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها مي‌گويند چون پدران ما مي‌كردند پس حق است، چون توحيد را پدران ما نپذيرفتند پس باطل است اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ يعني اين باطل است آن ﴿إِنَّا وَجَدْنَا﴾ كه با جملهٴ اسميه و ﴿إِنَّا﴾ شروع مي‌شود يعني آن حق است پس جريان حضرت نوح اين طور بود. برسيم به جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) آيه سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَري﴾ چرا باطل است؟ براي اينكه ﴿وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ[14] و هر چه را نياكان ما نكرده بودند باطل بود چون اينها نكردند چنين توحيدي را نداشتند باطل است. اينكه گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ نه معنايش اين است كه اين حرفها نبود اينها حرفها خب از زمان حضرت آدم بود بعد زمان حضرت نوح بود بعد زمان حضرت ابراهيم بالأخره خاورميانه را اين حرف پُر كرده ديگر،

فراگيري توحيد ابراهيمي در خاورميانه مبيّن بطلان شرك

بعد از جريان حضرت ابراهيم كه خداي سبحان مي‌فرمايد اين پدر ملل اسلامي است ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ[15] كلّ خاورميانه را وجود مبارك حضرت ابراهيم پُر كرد كه بارها به عرضتان رسيد همهٴ موحّدان عالَم فلاسفه، حكما، متكلّمين اينها هر چه در مسائل توحيدي دارند به بركت ابراهيم خليل است اين آمده برهان اقامه كرده از يك طرف، تبر دست گرفته بت‌كده را ويران كرده از طرف ديگر، آن صحنهٴ عميقِ آتش را پشت سر گذاشته گلستان كرده از طرف سوم، خاورميانه را گرفت. مسئلهٴ ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ[16] طولي نكشيد كه كلّ خاورميانه را گرفته و توحيد، فراگير شده و او شده پدر موحّدان عالَم. ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ يعني نياكان ما اين را نداشتند (يك) هر چه اينها نداشتند باطل است (دو) پس توحيد ـ معاذ الله ـ باطل است اين نتيجه، گاهي براي بت‌پرستي اقامه مي‌كردند كه بت‌پرستي حق است چون نياكان ما داشتند (يك) و هر چه نياكان ما داشتند حق است (دو) پس بت‌پرستي حق است نتيجه. براي بطلان توحيد همين برهان را اقامه مي‌كردند مي‌گفتند چون نياكان ما نداشتند (يك) هر چه آنها نداشتند باطل است (دو) پس توحيد باطل است (سه)

تقليد از روش نياكان باعث گمراهي مشركين

اين درد از زمان حضرت نوح(سلام الله عليه) تا زمان موسي و هارون(سلام الله عليهما) و از آنجا تا زمان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود شما در سورهٴ مباركهٴ «ص» ملاحظه بفرماييد ﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ٭ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ ٭ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَّلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ ٭ وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ ٭ أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْ‏ءٌ عُجَابٌ ٭ وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَي آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذَا لَشَيْ‏ءٌ يُرَادُ ٭ مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ[17] گفتند اين بت‌پرستي امري است كه همه بايد درباره آن تصميم بگيريم مراد همهٴ ماست اينكه پيامبر اسلام گفته اين را نياكان ما نداشتند بنابراين آن گروه تقليدمدار دوتا حرف دارد در نفي و اثبات چيزي را حق مي‌داند كه نياكانشان كرده باشند آثار باستاني‌شان باشد چيزي را باطل مي‌دانند كه نياكانشان نكرده باشند اينكه مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ يك برهاني است به دليل اينكه اين اختصاصي به مسئلهٴ تاريخ و امثال ذلك ندارد خب اينها شنيده بودند مگر جريان پيغمبر اسلام يك جريان تازه‌اي بود اين همه يهوديها بودند اين همه مسيحيها در عالَم بودند با همهٴ اينها زندگي مي‌كردند چگونه مسئلهٴ وحي و نبوّت و دعوت به توحيد را اينها نشنيدند ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ نه يعني اينكه ما نشنيديم, يعني پدران ما نشنيدند چون پدران ما نشنيدند نشنيده گرفتند معلوم مي‌شود باطل است ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾ يا ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ نه اينكه ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا﴾ يعني اين يك چيز تازه پيدا شده است خير, پدران ما اين را نداشتند. اين ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا﴾ اگر همراهش ﴿فِي آبَائِنَا﴾ يا مانند آن نبود, نشان مي‌داد كه اين يك امر تازه‌ است حالا يا بدعت است يا نه اما مي‌گويند در بين نياكان ما اين نبود چون در بين نياكان ما نبود باطل است و قرآن روي همين جهت تكيه كرد فرمود خب اگر نياكانتان آدمهاي نفهمي بودند شما بايد همين كار را بكنيد ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْمَلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ[18] خب حالا پدرانتان نكردند, نفرمود اين بي‌سابقه بود يا باسابقه بود يا نو نيست فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ[19] شما به دنبال آنها مي‌رويد اين چه حرفي است مي‌زنيد مي‌گوييد پدران ما نداشتند. بنابراين اينكه فرمود اينها مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين ناظر به اين قسمت است كه ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ آيهٴ 22 به بعد سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ ٭ وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ٭ قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ اين «أهديٰ» أفعل تعيين است نه تفضيل، فرمود اينکه شما مي‌گوييد ما پدرانمان يك روشي داشتند ما حق آورديم, اگر پدرانتان آدمهاي بي‌حق بودند غيرمهتدي بودند در ضلالت و كج‌راهه بودند باز شما همان راه را مي‌رويد؟! پيامبر به آ‌نها فرمود: ﴿أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم﴾ شما باز چه مي‌گوييد؟ ﴿قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ اين عصارهٴ آنچه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» بيان شده البته مشركيني كه تقليدمدار بودند اينها به خودشان حق مي‌دادند كه حرف آبائشان را ذكر بكنند آنهايي كه شبهه داشتند كه بين تشريع و تكوين خلط كردند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا[20] اينها يك مشكل ديگر داشتند يك عدّه هم كه گرداننده‌هاي اين امور بودند اينها حبّ جاه داشتند.

بيان دليل ترجيح موارد عقل نظري و عملي

مسئلهٴ اينكه ايمان از چه سنخ است حالا باز آيات ديگري ممكن است به خواست خدا در پيش داشته باشيم كه بحثهاي مربوط به اينكه ايمان از چه سنخ است مطرح بشود ولي اين را بايد بدانيم كه نه در بحثهاي عقلي شكاف است (يك) نه بحثهاي نقلي شكاف دارند (دو) نه عقلي و نقلي با هم شكاف دارند (سه) تمام مشكل اين است كه ما نفس را بايد بشناسيم ما نبايد بگوييم ترجيحِ راجح بر مرجوح و مانند آن مخصوص عقلِ نظر است ترجيح دو قسم است: ترجيحِ علمي اين براي عقلِ نظر است ترجيحِ عملي اين براي عقلِ عملي است گاهي مي‌بينيد عقلِ نظري فتوا مي‌دهد كه اينها همه شبيه هم‌اند افرادي كه در يك كارخانه نسّاجي يا غير نسّاجي چند رنگ پارچه توليد مي‌كنند اينها همه مهندسان نسّاجي‌اند از نظر عقلِ نظري براي همهٴ اينها روشن است كه اين رنگها اين بافتها اين نَسجها اين تارها اين پودها از نظر دوام و استحكام شبيه هم است اما همينها وقتي كه مي‌خواهند براي خودشان كُت و شلوار انتخاب بكنند همين مهندسين با اينكه از نظر عقل نظري مي‌دانند هيچ تفاوتي بين اينها نيست يكي فلان رنگ را قبول مي‌كند يكي فلان رنگ را قبول مي‌كند ترجيح, دو دستگاه جداي از هم فاصله‌دار دارد اينكه مي‌گوييم جدا, دهها بار هم گفتيم و بايد دقيق بود اين است كه اگر يك متخصّص قلب‌ يكي از اين رگهاي مويي كه گرفته را دارد باز مي‌كند اين بايد بگويد هيچ ارتباطي بين اين رگ و رگهاي ديگر نيست در حالي كه اينها تلازم حياتي دارند و رابطه دارند اما وقتي نوبت به دقّتِ عقلي رسيد بايد گفت هيچ ارتباطي بين اين و آن نيست. ترجيحِ علمي مربوط به عقلِ نظري است كه او درگير با وهم و خيال و برهان است ترجيحِ عملي با شهوت و غضب و عقلِ عملي است خب از نظر عقل نظري هيچ فرقي بين اين رنگها نيست آن ده‌تا مهندسي كه ظرفها را توليد كردند از نظر استحكام مي‌دانند اين ظروف شبيه هم است مي‌دانند از نظر دوام شبيه هم است اما وقتي خواستند بشقاب و پارچ و نعلبكي تهيّه كنند همين ده نفري كه در اين كارخانه مهندسي كردند مي‌بينيم در انتخاب, اختلاف دارند يكي فلان رنگ را قبول مي‌كند يكي فلان رنگ را قبول مي‌كند.

درگيري قواي نفساني با سه جبهه نظر و شهوت و غضب

عمل يك دستگاه اجراييِ كاملاً جدا از علم دارد او هم ترجيح دارد, راجح دارد, مرجوح دارد, امير دارد, مأمور دارد, دستگاه جدا دارد اين نفس «في وحدتها كلّ القويٰ»[21] هميشه درگير سه جبهه است در جبههٴ نظر, وهم و خيال سنگر گرفتند تا با مغالطات جلوي عقلِ نظري را بگيرند و نگذارند او به برهان برسد با برهان‌نما جلوي برهان را مي‌گيرند يعني با مغالطهٴ صوري و معنوي و لفظي جلوي برهان را مي‌گيرند تا او را خفه كنند و او اگر بخواهد از خطاي علمي بِرَهد بايد جهاد فرهنگي داشته باشد. مي‌ماند بخش عمل در تصميم‌گيري، شهوت به يك سَمت مي‌كِشد غضب به يك سَمت مي‌كِشد عقلِ عملي كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان»[22] جناح ديگر مي‌كشد چون نفس مجرّد است اينها كارهايي است در فضاي نفس همهٴ اينها مجرّد هم هستند همهٴ اينها با شهود همراه است. اين دو جبهه; نفس كه «في وحدتها كلّ القويٰ» است در جبههٴ سوم بايد اينها را هماهنگ كند اين يك مكافاتي است. گاهي مي‌بينيد در جنگ درون، شهوت يا غضب پيروز شدند بر عقلِ نظر, عقلِ نظر فتواي خودش را مي‌دهد مي‌گويد صد درصد اين خوب است اما اين مي‌گويد اين به دردت مي‌خورد من مجري‌ام اين امّارهٴ بالسّوء ميدان مي‌گيرد اگر كسي بحثهاي نقلي را دنبال بكند آيات و روايات يك دست است, بحثهاي عقلي را دنبال بكند ادلّه و شواهد فلسفه و كلامي يك دست است اين دو گروه را بخواهد هماهنگ كند اينها يك دست هستند ولي اگر كسي اهل هيچ كدام از اين رشته‌ها نباشد هميشه خيال مي‌كند اين ادلّه گُنگ است. ادلّه ناطقِ بالحق است منتها درس خواندن لازم است,

ناديده گرفتن حكم عقل نظري موجب گمراهي

در بخشهاي قرآني پشت سر هم فرمود اينها در ميدان جبههٴ جنگ اين امّارهٴ بالسّوء اين فتوادهنده را خفه كردند اين «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هويً أمير»[23] فرمود اينها عالماً عامداً به ضلالت افتادند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ[24] اين صد درصد مي‌داند حق با پيغمبر است ولي مي‌خواهد مِي‌گساري كند خب چه كسي تصميم مي‌گيرد؟ آنكه حرف اول را مي‌زند, چه كسي حرف اول را مي‌زند؟ آنكه در جنگ پيروز شده, چه كسي در جنگ پيروز شده؟ هوس. فرمود الهِ او هواي اوست اين الهِ خود را يعني آن كسي كه بايد حرف او را بشنود هوا قرار داده اين يقين دارد پيامبر حق مي‌گويد اين ترديد ندارد اما آنكه تصميم مي‌گيرد اين عقلِ نظري بيچاره نيست اين دهنش بسته است اين دهنش را بست خاك ريخت رويش روي اين خاك حالا دارد فرمانروايي مي‌كند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[25] فرمود اين يقين دارد صد درصد كه توحيد حق است ولي مي‌خواهد مِي‌گساري كند و هرز‌گي ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾ خب خدا چه گروهي را اِضلال مي‌كند؟ برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ[26] كه اضلالِ كيفري است نه اضلالِ ابتدايي, فِسق هم كج‌راهه رفتن است اين شخص اول بيراهه رفت, بيراهه رفت, تا شده فاسق, فاسق هم قد تَقدّم مراراً كه اسم فاعل نيست صفت مشبهه است اين فِسق براي او مَلكه شد چون فسق براي او ملكه شد عالماً عامداً دروغ مي‌گويد بنابراين ترجيحِ بلا مرجّح سه دستگاه دارد يك دستگاه مربوط به عقلِ نظر است كه يك دستگاه مربوط به عقلِ عملي است يك دستگاه مربوط به نفس «في وحدتها كلّ القويٰ» است كه بايد اين دو وزنه را با هم هماهنگ كند به هر تقدير حالا ممكن است در مناسبتهاي ديگر مطرح بشود غرض اين است كه اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ دوتا حرف است دوتا برهان است چرا ـ معاذ الله ـ دعوت به توحيد باطل است چون پدران ما نگفتند, چرا ـ معاذ الله ـ شرك حق است چون پدران ما گفتند اين مي‌شود يك ملتِ كورِ تقليدمحور.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 1.

[2] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 21.

[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 9.

[4] . تفسير القرآن و العقل, ج1, ص434.

[5] . سورهٴ انعام, آيهٴ 10.

[6] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 79.

[7] . سورهٴ انفال, آيهٴ 31.

[8] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.

[9] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.

[10] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 44.

[11] . سورهٴ قصص, آيهٴ 51.

[12] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.

[13] . سورهٴ زخرف, آيات 22 و 23.

[14] . سورهٴ قصص, آيهٴ 36.

[15] . سورهٴ حج, آيهٴ 78.

[16] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.

[17] . سورهٴ ص, آيات 1 ـ 7.

[18] . سورهٴ مائده, آيهٴ 104.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 170.

[20] . سورهٴ انعام, آيهٴ 148.

[21] . اسرارالحكم, ص320.

[22] . الكافي, ج1, ص11.

[23] . نهج‌البلاغه, حكمت 211.

[24] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.

[25] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.

[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 26.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق