اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً ﴿16﴾ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً ﴿17﴾ قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً ﴿18﴾ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً ﴿19﴾ قَالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً ﴿20﴾ قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً ﴿21﴾
بخشي از نكاتي كه مربوط به مباحث قبل بود عبارت از اين است كه سرّ اينكه وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) فرزند خواست برابر آيهٴ سورهٴ «آلعمران» اين است كه وقتي مريم(سلام الله عليها) را ديد ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾[1] علاقه پيدا كرد كه فرزند صالح داشته باشد در برخي از روايات آمده است كه جريان سيدالشهداء(سلام الله عليه) را در عالَم غيب به زكريا(سلام الله عليه) ارائه كردند او هم علاقهمند شد كه فرزندي پيدا كند كه به سرنوشت حضرت ابيعبدالله مبتلا بشود شهيد بشود وجود مبارك يحيي را به آن حضرت دادند آن روايات در صورت صحّت سند قابل جمع است با آيات چون ممكن است براي يك مطلب چندين جهت و چندين راه ذكر شده باشد اينها مانعةالجمع نيستند هم آن قصّهٴ مريم درست باشد هم جريان سيدالشهداء اگر روايات معتبر بود قابل جمع است.
مطلب دوم جريان فرق بين معجزه و كرامت است كه در بحثهاي قبل هم اشاره شد اگر با خارق عادت با تحدّي همراه باشد و با دعواي نبوّت و امثال اينها طرح شده باشد ميشود معجزه و اگر با تحدّي يعني مبارز طلبكردن نباشد با دعواي نبوّت همراه نباشد ميشود كرامت آنچه براي مريم(سلام الله عليها) اتفاق افتاده از سنخ كرامت است مثلاً نه معجزه, اما چرا براي آن حضرت اتفاق افتاده است براي ديگران اتفاق نيفتاده است خب براي طهارت روح آنهاست اگر كسي ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[2] دو بار تطهير را خداي سبحان دربارهٴ مريم ذكر كرده يا اصطفا را دو بار ذكر كرده چنين خصيصهاي براي آن زن هست براي افراد ديگر نيست. اما جريان اينكه ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ﴾ حتماً بايد مثلاً قصّه و مانند آن در تقدير گرفته بشود «واذكر في الكتاب قصّة مريم» براي اين است كه درست است كه ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ بدل اشتمال براي مريم هست البته با توجيه چون فعل يا وصف نميتواند بدل باشد براي ذات مگر با توجيه ولي بر فرض هم كه اين بدليّت تام باشد آنچه در قرآن كريم آمده تنها جريان انتباذ نيست مجموعهٴ داستان مريم(سلام الله عليها) است تا آخر, پس اگر ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ هم بدون تكلّف و توجيه بدل باشد براي مريم باز ما نياز به تقدير داريم براي اينكه آنچه در قرآن مطرح است فقط جريان انتباذ كه نيست تا ما بگوييم انتباذ چون بدل است براي مريم ديگر نيازي به قصّه نيست «واذكر في الكتاب قصّة مريم» آن وقت اين قصّه از انتباذ شروع ميشود.
مطلب مهم جريان تمثّل هست كه استادي بحث خوبي دارند به عنوان تمثّل فرق الميزان با تبيان مرحوم شيخ تا تفسير صافي مرحوم فيض(رضوان الله عليه) يعني در طيّ اين هفت, هشت قرن همين مطالب خصوصي الميزان است كه الميزان را الميزان كرده شما ميبينيد اين گونه از معارف نه در تبيان مرحوم شيخ طوسي است نه در روضةالجنان مرحوم ابوالفتوح رازي است, نه در مجمعالبيان امينالاسلام طبرسي است, نه در تفسير صافي و نه در ساير تفاسير اين تمثّل چيست فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ﴾ فخررازي پنج, شش اشكال ذكر ميكند بعد اشكالها را جواب ميدهد نه اشكالها پخته است نه جوابها پخته هر دو سوخته است مشكل را آن حرفهاي فخررازي و امثال فخررازي حل نميكنند در اين مسائل همان حرفي كه آن بزرگوار گفت «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» يعني جاي فخررازي و امثال فخررازي نيست اصلِ اشكال اين است كه اگر تمثّل هست از كجا آدم بفهمد حق است اگر وحي و الهام و اينها از سنخ تمثّل است از كجا ما بفهميم حق است اگر چيزي او ديد و ديگران نميبينند از كجا بفهميم حق است سرّش اين است كه اينها نه اصل تمثّل را ميدانند چيست نه بين مثال متّصل و مثال منفصل فرق ميگذارند ما يك كون و فساد داريم و يك تمثّل در جريان كون و فساد اين شيء كه حالت اول را دارد حالت دوم را ندارد وقتي به حالت دوم رسيد حالت اول را از دست ميدهد مثل اينكه آبي كه هوا ميشود صورت قبلياش را از دست ميدهد صورت بعدي را ميگيرد از قبل فساد هست نسبت به بعد تكوّن است اين ميشود كون و فساد كه عالَم مادّه با كون و فساد همراه است چيزي قبلاً در آن صورت بود الآن به اين صورت در ميآيد و مانند آن, تمثّل با كون و فساد فرق دارد تمثّل آن است كه آن حقيقت در عين حال كه حقيقت هست و محفوظ هست در حوزهٴ ادراك كسي به صورتي در ميآيد همان حقيقت است قرآن كريم ميفرمايد خداي سبحان روح را حالا يا جبرئيل يا فرشتهٴ ديگر اين را فرستاد اين روح با حفظ روحانيّتش در فضاي ادراكي مريم به صورت بشر در آمده نه اينكه به بشر تبديل شده نه تبدّل بشراً, تمثّل بشراً يعني آن حقيقت علي ما هي عليها محفوظ است به صورت پايينتر آمده در تبيين اين مسئله همان طليعهٴ بحث گفته شد حالا يك فقيه يا يك حكيم يك قاعدهٴ عقلي يا يك قاعدهٴ نقلي را در فضاي عاقله ترسيم ميكند اين جزء نوآوريهاي اوست مثلاً همان قاعده را ميخواهد به ديگران منتقل كند حالا يا با گفتار يا با نوشتار اين قبل از اينكه به زبان بياورد يا به زبانهٴ قلم منتقل كند در فضاي خيال خود اين را متمثّل ميكند كه من اين مطلب عقلي را يا نقلي را به فارسي بنويسم يا عربي, اگر فارسي يا عربي است يك مقدّمه و پيشگفتار ميخواهد سهتا باب ميخواهد يك خاتمه ميخواهد همهٴ اينها را در فضاي خيال ترسيم ميكند. آن مطلب معقول كه در عاقلهٴ اوست يك امر بسيط است وقتي تنزّل كرده همان مطلب در قوّهٴ خيال او ترسيم شده به اين صورت در ميآيد يك پيشگفتار است و سه فصل است و يك نتيجه مثلاً همان ترسيمشدهٴ خيال را به صورت يك سخنراني يك ساعت بيان ميكند يا به صورت يك مقاله ده صفحه مينويسد اين ده صفحه تجسّم آن مثال است آن مثال تمثّل آن عقل اين قابل كون و فساد است يعني آنچه گفته ميشود يا نوشته ميشود چون مادّي است ممكن است تغييرپذير باشد تحوّلپذير باشد از بين برود و مانند آن ولي آن صورت مثالي همچنان محفوظ است كه معقول شده متخيَّل نه اينكه تجافي كرده پايين آمده ديگر چيزي در عاقلهاش نيست از سنخ كون و فساد نيست و اگر گوينده ميگويد من عين آنچه در ذهنم بود منتقل كردم به شما رساندم مصحّح عينيّت همان ربط وجودي است وگرنه عين آن كه نيامده ما الآن اصولاً با اين داريم زندگي ميكنيم يعني زندگي شبانهروزي ما با تمثّل اداره ميشود هر كسي بالأخره مطلبي را ميفهمد بعد ترسيم ميكند كه بشود زبان بگويد اين ميشود خيال و تخيّل منتها در حوزهٴ خيال است اين را نميبيند بعد آن را منتقل ميكند ما اصلاً با تنزّل دادن مطلب عقلي داريم زندگي ميكنيم منتها هر دو چون علم حصولي است براي ما محسوس نيست. خب, اگر كسي حواسش را كنترل كند آنچه را كه به خيال او آمده شب در عالَم خواب ميبيند همين علم حصولي براي او ميشود علم حضوري, همين صورت خيالي براي او ميشود صورت مثالي اگر انسانِ وارسته باشد نسبت به ديگران هم همين حال را پيدا ميكند, نسبت به گذشته همين حال را پيدا ميكند, نسبت به آينده همين حال را پيدا ميكند, بنابراين تمثّل فرق جوهري دارد با كون و فساد عين آن مطلب عقلي تنزّل ميكند در حوزهٴ خيال اين تازه براي مثال متّصل, اما در مثال منفصل آنچه را كه از ذات اقدس الهي به عنوان فيض نازل ميشود بخشي مربوط به عالَم لوح محفوظ است بعد از آنها نازلتر به لوح محو و اثبات برميگردد كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾[3] بعد هم به عالَم پايين تنزّل ميكند كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[4] آنچه به قَدَر و اندازه خَلق شده مسبوق به عالم محو و اثبات است آن مسبوق به عالم لوح محفوظ است آنچه را كه در لوح محفوظ است اگر كسي ببيند تغييرناپذير است و اگر كسي با لوح محو و اثبات ارتباط برقرار كند اين به اميد خبر ميدهد ميگويد آنچه را كه ما فعلاً در لوح محو و اثبات ديديم اين است ممكن است بدا حاصل بشود, كمتر بشود, بيشتر بشود, اظهار بعد الاخفاء بشود نه ظهور بعد از خِفا اينها هست. سيدناالاستاد تا عالم مثال متّصل را بيان كردند ولي آنچه را كه در جريان حضرت مريم و يا حضرت ابراهيم و يا حضرت زكريا و ساير انبياست اينها ظاهراً با عالم مثال منفصل رابطه برقرار ميكنند مثال منفصل نه مثال متّصل نه تنها در حوزهٴ ادراكي اينها اين طور است در مثال منفصل هست اينها با مثال منفصل رابطه برقرار ميكنند ارتباط با عالم مثال منفصل مقدور همه نيست بر فرض هم مقدور برخيها باشد با سهو و نسيان همراه است با خطا و خطيئه همراه است لذا آنها كه اهل معرفتاند, اهل تلاش و كوششاند كه با عالم مثال رابطه برقرار كنند اهل كشف و شهود باشند به اين باور رسيدند و تصريح كردند گفتند همان طوري كه علوم حصولي چه در حوزه, چه در دانشگاه يك سلسله علوم نظريِ پيچيده است كه الا ولابد بايد به بديهي ختم بشود اگر علم نظري به بديهي ختم نشود كه همچنان مجهول ميماند و اگر كسي علم بديهي نداشته باشد دسترسي به نظري ندارد پيوند نظري و ضروري هم معصوم است يعني رابطهٴ بين نظري و بديهي معصوم است آن سالك و رونده است كه اشتباه ميكند منطق معصوم است منطقي است كه اشتباه ميكند منطق يعني راهِ بديهي به نظري اين مطلب پيچيده بالأخره به جايي ختم ميشود ديگر اگر به جايي ختم نشود كه ديگر مطلب نيست ميشود امر باطل, هر مطلب دقيقِ نظري پيچيده به بديهي ختم ميشود يك, اين راه معصوم است دو, رونده گاهي ميلغزد گاهي نميلغزد اينچنين نيست كه صراط نباشد, راه نباشد اگر راه نبود كه ما را دعوت نميكردند كه بين مطالب نظري و مطالب بديهي راهي است معصوم كه نه تخلّف در آن هست نه اختلاف اين سالك, اين ناظر, اين حكيم, اين فقيه, اين محدّث, اين اصولي كه روندهٴ اين راه است گاهي ميلغزد ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾[5] گاهي نميلغزد چون گاهي ميلغزد گاهي نميلغزد بايد به كسي مراجعه كند كه هرگز نميلغزد و آن اهلبيتاند آنها ميگويند ما احتياج به وحي و الهام معصومين داريم براي اينكه اينها روندگانياند كه نميلغزند اگر كشف و شهود ما كه پيچيده و نظري است و كشف و شهود اينها عرضه شد و مطابق در آمد معلوم ميشود اين نظري به بديهي رسيده در عين حال كه از عميقترين مسائل نظري است اگر به كشف و شهود اينها نرسيده معلوم ميشود اين نظري ما به بديهي ختم نشده همچنان پيچيده است كشف و شهود معصوم به منزلهٴ بديهي است, كشف و شهود غير معصوم به منزلهٴ نظري است الاّ ولابد كشف و شهود آنها بايد عرضه بشود به كشف و شهود معصوم همان طوري كه در علوم حصولي نظريها به بديهي ختم ميشود در علوم شهودي هم كشفِ غير معصوم بايد به معصوم برگردد اين حرف آن كُمّلين و اساتيد آنهاست كه سرّ نياز ما به معصوم براي همين است هر عالِم و صاحبنظري ميگويد من يك مبادي بايد داشته باشد, يك بديهيات بايد داشته باشد كه نظري را با آن حل كنم اينها ميگويند ما يك كشف معصوم بايد داشته باشيم كه كشفهاي خودمان را با او حل كنيم. فتحصّل كه ما دوتا عالَم داريم دوتا مثال داريم يك مثال متّصل است كه در حوزهٴ ادراكي بشر است كه آن فرشته از بالا در درون انسان متمثّل ميشود به اين صورت, يك مثال منفصل داريم كه چه ما باشيم چه نباشيم آن وجود عالَم مثالي براي آن فرشتگان است و اين انساني كه صاحب كشف و شهود است به آن مثال منفصل رابطه برقرار ميكند او ديگر يقيناً معصوم است و هيچ اشتباهي در آن نيست حالا وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) از كدام سنخ بود ظاهر قرآن همان طور كه سيدناالاستاد فرمودند اين است كه به مثال متّصل در آمد چون دارد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ نه اينكه مريم(سلام الله عليها) با مثال رابطه برقرار كرده بلكه او براي مريم متمثّل شده و اين تمثّل اختصاصي به صورت ندارد وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) چندين كار كرده و همهٴ اينها مربوط به عالم مثال است اگر حرف زده شايد زبانش همين طور عادي بود و ديگري حرفش را نميشنيد اگر كسي همراه مريم(سلام الله عليها) بود ولي او داشت حرف ميزد مثل اينكه آدمي كه خوابيده دارد حرف ميزند خواب ميبيند كسي كه در كنار اوست بيدار است حرف او را كه نميشنود كه, حرف زدنش حرفِ مثالي بود, حرف شنيدنش با سامعهٴ مثالي بود, نفخ او نفخ مثالي بود, انتفاخ اين انتفاخ مثالي بود منتها چون عالم مثال با عالم طبيعت ارتباط دارد در عالم طبيعتش اثر گذاشته شما ميبينيد كسي خواب بد ميبيند هراسناك از خواب برميخيزد در حالي كه عرقكرده است در حالي كه ميبيند در اتاق امن خوابيده احتلام هم از همين قبيل است در اين كتابهاي عقلي در بحث مَنام در بحث برزخ در عالم مثال گوشهاي دربارهٴ احتلام بحث كردند اين كسي كه مُحتلم ميشود يك چيز ديگري را ميبيند بعد ميبيند جامهٴ او خيس شده اين طور نيست كه رابطه بين طبيعت و مثال گسيخته باشد آن كه ديده در جاي ديگر ديده در عالم مثال ديده ولي همين شخص ديده چون بين عالم طبيعت و بين عالم مثال رابطه هست در عالم طبيعت اثر گذاشته آن حوزهٴ اوّلي حوزهٴ مثال بود همهٴ ما منتها در اين اوضاع عادي با مثال رابطه داريم مثل اينكه همهٴ ما حرف ميزنيم اما خيلي از حرفهاي مُهمل است يك عده محقّقاند حرف ميزنند اما همهاش مستعمل است حرفزدن يكي است, مثالها يكي است, خوابيدنها يكي است, خوابديدنها يكي است منتها يكي بد ميبيند يكي خوب, يكي اضغاث احلام ميبيند يكي حق ميبيند مثل اينكه همان حرف زدن ما همان طوري كه «كما تعيشون تموتون»[6], «كما تعيشون تنامون» هر طوري كه زندگي ميكنيم حرف ميزنيم همان طور هم ميخوابيم ديگر. خب, بنابراين پس ما دو مثال داريم يك مثال متّصل يك مثال منفصل و مثال متّصل احياناً اشتباهپذير است ولي مثال منفصل كارِ خداست و خلقت است و سرِ جايش محفوظ است و همواره هست ظاهر آيه مثال متّصل است كه فرمود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾.
پرسش: يعني در حالت تمثّل زوجيت براي مريم پيش آمد؟
پاسخ: نه, او تمثّل كرده كه ﴿لِأَهَبَ لَكِ﴾ را شنيده آن وقت اين دوتا آيهاي كه يكي در سورهٴ «انبياء» بود يكي در سورهٴ «تحريم» كه ﴿أَحْصَنَتْ﴾ بعد ﴿فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُوحِنَا﴾[7] آن در عالم مثال بود در عالم طبيعت اثر گذاشته اين ﴿فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُوحِنَا﴾ يكجا, ﴿فِيهَا﴾[8] جاي ديگر ﴿مِن رُوحِنَا﴾ أو ﴿رُوحَنَا﴾ كه اين دوتا آيه قبلاً خوانده شد يكي در سورهٴ «انبياء» يكي در سورهٴ «تحريم» اين در عالم مثال طبيعت اثر گذاشته مثل اينكه كسي خواب ميبيند بعد جامهٴ او خيس ميشود آن كه خواب ديده در عالم مثال است خواب ديده كه مسافرت كرده فلان شهر رفته آن حالت احتلامي باعث ميشود جامهٴ او خيس بشود اگر بين طبيعت و مثال رابطه هست كه هست از آن طرف اثر ميگذارد از اين طرف اثر ميگيرد وجود مبارك مريم حرفي كه زده مثالي بود, حرفي كه شنيده مثالي بود, نفخي كه شده مثالي بود, انتفاخي كه شده مثالي بود, صورتي كه ديد مثالي بود در اثر ارتباط عالم مثال و عالم طبيعت اثر گذاشته اين ارتباط را ما مرتّب داريم ميبينيم منتها ما در اضغاث و احلاميم آنها جاي ديگر اصلش حق است.
مطلب ديگر اينكه آنها كه واقعاً به تجرّد روح معتقد نيستند نظير متفكّران مادّي اينها الاّ ولابد گرفتار سفسطه و شكّاند البته برخيها تصريح ميكنند ابايي هم از اين كار ندارند, ابايي هم از اين مطلب ندارند رابطهٴ انسان با واقعيّت كلاً قطع است آنها ميگويند ما از واقع هيچ خبري نداريم مگر همان مقداري كه در حوزهٴ ادراك ماست چرا, براي اينكه ما با اين مجاري حواسّ پنجگانه با عالم طبيعت ارتباط داريم مَس ميكنيم, ميبينيم, ميشنويم, ميچشيم و استشمام ميكنيم و مانند آن اين يك, اين امور كه عوارض و كيفيّاتاند وارد دستگاه ادراكي ما ميشوند اين دو, چون دستگاه ادراكي كلاً مادي است وقتي اين كيفيّات از بيرون به فضاي درون ميآيد از كانالهاي پنجگانه عبور ميكند اين سه, اين كانالهاي پنجگانه مادياند وقتي چيزي از اين كانال بخواهد بگذرد هم در اين كانال و مجرا اثر ميگذارد هم از اين كانال و مجرا اثر ميپذيرد براي اينكه اينها كه معبَر خاص نيستند براي او يك سلسله اعصاب مادي موجود مادي وقتي معبر يك سلسله كيفيات بود يك تعامل متقابلي بين اين اعصاب و اين كانال با اين عابر هست اين خصوصيّتهاي دستخوردهٴ تعامليافتهٴ با كانال بعد به دستگاه بالا كه تصميمگيرندهاند ميرسند آن دستگاه تصميمگيرنده وقتي بخواهد نظر بدهد فتوا بدهد دربارهٴ چيزي فتوا ميدهد كه محصول تعامل كيفيات از خارج آمده با كانال دروني اوست اين از كيفيات دستنخورده خبر ندارد اين اصلاً نميداند حرارت يعني چه, برودت يعني چه, شيريني يعني چه, ترشي يعني چه اينكه دست گذاشته كنار بخاري حرارت را احساس كرده اين حرارت به وسيلهٴ نيروي لامسه به دستگاه مغز او ميرسد وقتي اين كيفيت گرم بخواهد برسد از اين كانال عبور ميكند يك تعامل متقابلي بين اين اعصاب لامسه با اين حرارت ملموس است وقتي تعامل شد چيزي اعصاب به آنها داد, چيزي آنها به اعصاب دادند جمعبندي شدهاش به آن مغز ميرسد آن مغز بخواهد دربارهٴ حرارت فتوا بدهد ميگويد اين كه فعلاً نزد من است از معناي حرارت اين است اما واقعش دستنخورده همين است يا نه لست أدري آنها ناچارند بگويند سفسطه و ما در واقع از واقع خبر نداريم و شكّاكيم چه اينكه ميگويند اما اگر ما گفتيم آن كه ميگيرد روح مجرّد است و حواس حتي در مرحلهٴ لمس از تجرّد ولو تجرّد ضعيف برخوردارند اينها اميناللهاند آنچه را در خارج به اينها رسيده است عين همان را تحويل مراحل بالاتر ميدهند لذا قوّهٴ واهمه ميتواند بگويد حرارت يعني چه, قوّهٴ خيال ميتواند بگويد حرارت يعني چه, قوّهٴ عاقله ميتواند بگويد حرارت يعني چه هر كدام در حدّ خاصّ خودشان اينها هستند كه به واقع ارتباط دارند البته گاهي هم اشتباه ميكنند بعد به بديهي ختم ميشود ولي يك متفكّر مادي الاّ ولابد بايد اعتراف بكند كه سوفيست است, شكّاك است, راهي به واقعيّت ندارد نه شكّاك است يعني واقعيّتي نيست بلكه شكاك است يعني ما راه به واقعيّت نداريم ولو دربارهٴ بديهيات ولي اگر روح مجرّد بود اين مسير مجرّد بود هيچ تأثير و تأثّري بين ماده و مجرّد نيست اينها در دست اثر ميگذارند اين دست را گرم ميكنند نه نيروي لامسه را, نيروي لامسه سهمي از تجرّد دارد و همچنان ادراك خودش است.
مطلب بعدي دربارهٴ تمثّل است حالا اگر كسي خواست پاياننامهاي دربارهٴ تمثّل بنويسد, رسالهاي بنويسد و مانند آن ما فكر كرديم اين شانزده روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد پنجم كافي چون احكام جنائز را «ما يعاين المحتضر حين الموت» را ايشان در كتاب جنائز ذكر كرده يعني در بحث طهارت بحث اينكه اول اقسام طهارت را ذكر ميكنند, حكم اموات را ذكر ميكنند, غسل ميّت را ذكر ميكنند كه بعضي از فقهاي ما هم احكام ميّت را در باب طهارت ذكر كردند غسل ميّت و احتضار ميّت و تكفين ميّت و تدفين ميّت و اينها را در كتاب طهارت ذكر ميكنند مرحوم كليني(رضوان الله عليه) هم در كتاب طهارت به عنوان كتاب الجنائز آداب محتضر و احكام محتضر و اينها را آنجا ذكر كرده شانزدهتا روايت است كه ايشان آنجا ذكر كرده كه وقتي شخص به حال احتضار رسيده و بخش پاياني عمرش فرا رسيده در دالان انتقال به برزخ است چه چيزهايي را ميبيند و چه كساني را ميبيند وجود مبارك پيغمبر را ميبيند, وجود مبارك حضرت امير را ميبيند, اين لبخندي كه بعضيها ميزنند اين است, اشكي كه از چشم بعضي از محتضران ميريزد اشك نشاط است قُرّةالعين است اين شانزدهتا روايت خيلي جالب است براي اينكه ديديم جامعتر باشد به وافي مرحوم فيض مراجعه كرديم ميبينيد مرحوم فيض در وافي به روال كليني و اينها اين كار را نكرده مسئلهٴ احتضار اينها را گذاشته آن جلدهاي آخر وافي يعني وقتي كه انسان به پايان عمر ميرسد مسئلهٴ وصيّت را آنجا ذكر ميكند بعد بيماري شخص را ذكر ميكند استحباب عيادت مريض را ذكر ميكند بالين محتضر انسان ميرود چگونه ذكر ميكند حالت احتضار را ذكر ميكند تجهيز را ذكر ميكند مرگ را ذكر ميكند برزخ را ذكر ميكند قيامت را ذكر ميكند اين نظم مرحوم فيض است در وافي شايد از نظري نظم خوبي باشد. دوتا روايت است كه قبلاً هم به مناسبتي از همان بخش پاياني وافي فيض خوانديم و از روي روضهٴ كافي يعني جلد هشت كافي مرحوم كليني هم خوانديم و آنكه مرحوم كليني نقل ميكند علي ما ببالي يك روايت است ولي آنكه مرحوم فيض در وافي نقل ميكند دوتا روايت است مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي جلد هشتم آنجا نقل ميكند كه بشر اوّلي كه ميخوابيد خواب نميديد انبيا اينها را دعوت ميكردند به احكام شرعي اينها انكار ميكردند بعد ميگفتند اگر عمل بكنيم چه ميشود ميفرمودند پاداش داريد بعد از مرگ, عمل نكنيم چه ميشود كيفر داريد بعد از مرگ اينها انكارشان بيشتر ميشد ميگفتند انسان كه مُرده ديگر خبري بعد از مرگ نيست هر چه اينها ميخواستند بفهمانند انسان با مرگ نميپوسد از پوست در ميآيد متوجّه نميشدند آن بشرهاي اوّلي بعد خداي سبحان رؤيا را نصيب اينها كرده اينها آمدند نزد انبيايشان ميگفتند اين چيست كه ما وقتي خوابيديم در عالَم خواب ميبينيم اينها چيست؟ انبيا به اينها ميفرمودند اينها نمونهٴ آن حرفهايي است كه ما ميزنيم ما كه ميگوييم بعد از مرگ خبري هست از اين نمونهها خبر هست نه اينكه اينها كه در قبرستاناند دوباره زنده بشوند بيايند در خيابان و بيابان از اين قبيل است.[9] اين دوتا روايت هم از غرر روايات ماست كه مرحوم فيض در وافي در بخش بَعث و قيامت ذكر كرده ولي جامعتر از همه اگر كسي خواست در اين زمينه رسالهاي پاياننامهاي چيزي بنويسد بحارالأنوار مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هست كه ايشان تقريباً نه تنها آن شانزده روايت كليني را و نه تنها آن مقداري كه مرحوم فيض در وافي نقل كرده 56 حديث نوراني در اين زمينه در همين جلد ششم بحارالأنوار نقل كردند جلد ششم بحارالأنوار طبع بيروت از صفحهٴ 173 تا صفحهٴ 202 اين 56 روايت را نقل كردند بعد در صفحهٴ دويست دارند كه جريان حارث همداني «يا حار همدان مَن يمت يرني» را در اين قسمتها ايشان زياد نقل كردند. در صفحهٴ دويست دارند كه «تَذييل إعلم أنّ حضور النبيّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) والأئمه(صلوات الله عليهم) عند الموت ممّا قد وَرد به الأخبار المستفيضة و قد اشتهر بين الشيعة غاية الإشتهار و انكار مثل ذلك لمحض استبعاد الأوهام ليس من طريقة الأخبار» اين بيان لطيف را ايشان ذكر كرده در بعضي از روايات هم هست كه براي همه نقل نكنيد كه وجود مبارك صديقه كبرا ميآيد آنجا براي اينكه شايد آنها نتوانند بفهمند كه آنجا محرَم و نامحرم ندارد چون در آن روايت دارد اين را براي همه نقل نكنيد كه حضرت زهرا. به هر تقدير ايشان در صفحهٴ 201 ميفرمايند چندتا توجيه دارد يكي از آن توجيهات اين است كه «أنّه يُمكن أن يكون حضورهم بجسدٍ مثاليٍّ لطيفٍ لا يراه غير المحتضر» بعد ميفرمايند اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر و حضرت امير كه رحلت كرده بودند ندارند آن ائمهاي هم كه زنده بودند آنها هم همين طورند حالا كساني نظير زرارةبنأعين, حمرانبنأعين اينها اگر رحلت كردند وجود مبارك امام صادق هم ميديدند اين اختصاص ندارد كه آن امام رحلت كرده باشد وجود مبارك وليّ عصر اليوم هم همين طور است بعد ميگويد اشكال نكنيد خب دفعتاً واحده صدها نفر ميميرند از شيعيان و مؤمنان الهي چطور يك امام حاضر ميشود فرمود اين تمثّل است وقتي وجود مثالي باشد ذات اقدس الهي مثال اينها را خلق بكند محذوري ندارد كه امام زمان در يك جا در يك لحظه صد جا حاضر بشود آن وقت اين جرياني كه از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه در يك شب مهمان چهل نفر بود هم قابل توجيه است با اين بيان. اينها را اگر فرصت بود بعضي از اين مطالب را ميخوانيم حالا حيف كه فرصت براي اينها نيست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[2] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 42.
[3] . سورهٴ رعد, آيهٴ 39.
[4] . سورهٴ قمر, آيهٴ 49.
[5] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 74.
[6] . عوالياللئالي, ج4, ص72.
[7] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 12.
[8] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 91.
[9] . ر.ك: الكافي, ج8, ص90.