اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً ﴿60﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً ﴿61﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً ﴿62﴾ قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَي الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً ﴿63﴾ قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَي آثَارِهِمَا قَصَصاً ﴿64﴾ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ﴿67﴾
براي تبيين عناصر محوري دين مخصوصاً بخش توحيد و شُعب وابسته به آن در اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه در مكه نازل شد براهيني را اقامه فرمود كه گذشت داستانهايي را ذكر ميكند كه تنزّل همان معقول به محسوس است تا در ضمن اين قِصص و داستانها آن معارف را تبيين كند. جريان ملاقات وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) با آن صاحبش كه از او به عنوان خضر در روايات ياد شده است مبسوطاً ذكر ميكنند اين براي آن است كه طلب علم لازم است علمِ سودمند, علمِ نافع ولو انسان در حدّ موساي كليم باشد طلب علم لازم است ولو با خستگي سفر همراه باشد, طلب علم لازم است ولو اينكه با برگشت به جايي كه قبلاً بود اين رنج را بايد تحمل كند, طلب علم لازم است كه انسان در اثناي طرح بحث اشكال نكند, سؤال نكند خب اينها راههايي است كه ذات اقدس الهي با نقل اين داستان به انسان ياد ميدهد حالا چه سرّي بود كه وجود مبارك موساي كليم با تعهّدي كه سپرده بود اثنا اشكال ميكرد هنوز كار وجود مبارك خضر تمام نشده اين اشكال ميكرد, سؤال ميكرد؟ اين سؤال را جاي سؤال را, نقد را جاي نقد را هم مشخص ميكند كه بايد كلام متكلّم تمام بشود كلام آن گوينده تمام بشود تا كسي نقد كند يا سؤال كند و مانند آن, جهات فراواني در اين قصه است كه يكي پس از ديگري تبيين ميشود به خواست خدا.
در نوبت ديروز اشاره شد كه آنچه را كه وجود مبارك موساي كليم از خضر آموخت اين براي تعليم ماست وگرنه همهٴ اين مطالب را در حدّ اعلا و اشرف خود وجود مبارك موساي كليم پشت سر گذاشته حالا جريان كودكياش و جريان زدنِ آن جوان و جريان خدمتگزاري فرزندان شعيب همهٴ اين كارها را به نحو اتمّ خود موساي كليم قبلاً ساليان متمادي از دوران كودكي به بعد پشت سر گذاشته چطور ميشود كاري كه انسان خودش انجام داده ديگري كه دارد انجام ميدهد باز تعجّب ميكند حالا اينها را به خواست خدا وقتي به آن سه بخش مربوط به اين داستان رسيديم بايد مطرح بشود. عمده اين است كه در اين كريمه فرمود اينها وقتي كه برگشتند به همان جايي كه بايد در همانجا توقف ميكردند ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ كه اين عبد را ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اين رحمت را قبل از علم ذكر كرد در بحثهاي قبلي هم مشابه اينگونه از آيات داشتيم كه ذات اقدس الهي كه معمار و مهندس اين عالَم است هم بر اساس حق اين عالَم را تنظيم كرد هم بر اساس رحمت, بر اساس حق تنظيم كرد يعني كارِ ياوه, باطل در سماوات و ارض راه ندارد مصالح ساختماني عرش تا فرش را حقيقت تشكيل داد كاري كه باطل باشد در اين عالَم جا ندارد يعني به مقصد نميرسد كسي بخواهد بيراهه برود, راهِ كسي را ببندد كه از اين دوتا كار زشت به مقصد برسد رسيدني نيست كلّ اين عالَم عليه او ميشورند براي اينكه همهٴ مصالح ساختماني عالَم را حقيقت تشكيل داد كه ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[1] كه اين حق همان است كه از او به عنوان حقّ مخلوقٌبه ياد ميكنند در كتابهاي اهل معرفت يك, و اين حق همان است كه ميگويند عين خَلق است مِن وجهٍ و غير خلق است مِن وجه آخر دو, نه آن حقّي كه ذات اقدس الهي با آن حق است ـ معاذ الله ـ كه او بشود «عين خَلق مِن وجهٍ و غير خَلق مِن وجهٍ» اين حقّ مخلوقبه است كه مطلق است و وجه خداست عين خلق است من وجهٍ و غير خلق است من وجه پس عالَم با حق ساخته شده كسي بخواهد با حيله با مكر كاري را انجام بدهد بداند كه به مقصد نميرسد چون همهٴ عالَم ستاد الهياند ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[2] همه به حق كار ميكنند اين از نظر بخش نظري و علم, از نظر بخش عملي و عاطفي فرمود عالَم با رحمت خلق شده است «برحمتي التي وسعت كلّ شيء» «برحمتي وسعت كلّ شيء» يا «برحمتك الّتي وَسَعَت كلّ شيء»[3] از نظر مِهر و عاطفه و جاذبه كلّ جهان با رحمت خلق شده است لذا اگر ذات اقدس الهي يك وقت بخواهد قَهري را اِعمال كند مهندسي اين قهر را مِهر به عهده ميگيرد اينكه در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه «تَسعيٰ رحمته اَمامَ غَضبه»[4] يعني غضب او جزء نمازگزاران جماعتي است كه به امامت رحمت اقتدا ميكند چون خداي سبحان ميخواهد به جامعه رحمت كند چهار نفر را تنبيه ميكند تنبيه كردن كافر و منافق رحمت براي جامعه است «تَسعيٰ رحمته اَمامَ غَضبه»[5] اين همان است كه اين جملهٴ معروف را تشكيل ميدهد كه «يا مَن سَبَقت رحمته غَضبه» رحمت پيشاپيش ميرود, خطكشي ميكند, نقشهبرداري ميكند, طراحي ميكند, برنامهريزي ميكند كه كجا غضب باشد و كجا مِهر؟ آن رحمت مقابل ندارد چون او مهندس است, او معمار است, او طراح است, او امام است «تَسعيٰ رحمته اَمامَ غَضبه» آن رحمت مقابل ندارد آن رحمتي كه مقابل دارد اين رحمت خاصّه و مقطعي است مثلاً بهشت جاي رحمت است جهنّم جاي غضب, فلان نعمت رحمت است فلان نقمت غضب اينها مقطعياند, موردياند, موضعياند مقابل دارند اما آنكه اِمام اين جماعت است و اَمام همهٴ اين امور است و مهندس و معمار است و طرّاح و برنامهريز است او رحمت است او مقابل ندارد خداي يك رحمت مطلقه دارد كه مقابل ندارد كه ﴿وَسِعتْ كُلّ شَيء﴾[6] يك رحمت خاصّه دارد. براي افراد عادي وضع همين است ولي براي اوليا و خواص گذشته از آن رحمت عامّه يك رحمت خاصّهاي ميآيد كه نقشه ويژه ميكشد اگر كسي را ذات اقدس الهي بخواهد پيغمبر كند, رسول كند, وليّ كند, خليفه كند, امام كند يك رحمت ويژهاي به دنبال آن رحمت مطلقه مأموريت پيدا ميكند طراحي ميكند, برنامهريزي ميكند, نقشهريزي ميكند ساختار خلقتش را مشخص ميكند در اصلاب طاهره باشد, در ارحام مطهّره باشد, زمان و زمينش طيّب و طاهر باشد تا اين شخص به دنبال اين نقشهٴ رحمت ويژه علم لدنّي پيدا كند فرمود اين كسي را كه تويِ موساي كليم مأمور شدي از او استفاده كني اولاً بدان كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ ثانياً بدان كه ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ما اول برنامهريزي كرديم بر اساس رحمت ويژه نقشه كشيديم كه اين علم لدنّي پيدا كند اگر كلمهٴ رحمت بر تعليم و علم در اينجا مقدّم شده است گرچه اينگونه از تقديمها تقديمهاي لفظي است با «واو» است با «فاء» نيست ولي اين معماري را هم نشان ميدهد يك وقت است كسي ميخواهد عالِم بشود علمِ حوزوي يا دانشگاهي پيدا كند آن هم رحمت خاصّه لازم است پدر خوب, مادر خوب, شير خوب, غذاي خوب آن رحمتها باعث ميشود كه يك عالِم عادل پيدا ميشود يك استاد دانشگاه پيدا ميشود كه به دين خدمت ميكند به نظام خدمت ميكند ولي يك وقت كسي ميخواهد خضر راه بشود او ديگر رحمت ويژه ميطلبد به موساي كليم فرمود ما همهٴ جهات علم لدنّي را براي اين شخص فراهم كرديم اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه لَدُنْ يعني نزد اين با آن لَدْن كه طبق نقل ابنفارس اصلِ اين معنا با او هماهنگ است اين بيارتباط نيست آن شاخهٴ نرمِ لطيفِ انعطافپذير را ميگويند لَدْن آن شاخهٴ خشك متصّلب يا چوب خشك را آنها را نميگوند لَدْن اين شاخهاي كه به هر سبك بخواهي منعطف ميكني بالا ببري, پايين بياري, خم كني, راست كني تابع است اين شاخهٴ زيباي نرم ملايم را ميگويند لَدْن كسي به لدُن ميرسد كه در دست ذات اقدس الهي اينچنين باشد قلبش اينچنين باشد كه خداي سبحان او را اين طور بپروراند تا به او علم لدنّي عطا بكند هم خود اين شخص داراي قلب لَدْن, نرم, انعطافپذير بود كه از علم لدنّي برخوردار شد و هم تمام طراحيهاي رحمت خاصّه را ذات اقدس الهي به عهده گرفته آن هم با جلال و شكوه كه با متكلّم معالغير ياد كرده است تعبير فرمود ما اين كار را كرديم شايد فرشتهها آنجا حضور نداشتند ولي ذات اقدس الهي براي عظمت و جلال اين رحمت تعبير كرده كه ما به او رحمت داديم, ما به او علم لدنّي داديم. دربارهٴ علومي كه انسان از انبيا ياد ميگيرد درست است كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا انبياي ديگر اينها علمشان شهودي است ولي كساني كه در محضر انبيا هستند بالأخره از راه چشم و گوش و از راه مجاري ادراكي مفاهيم را تلقّي ميكنند لذا در دو, سه مقطع ممكن است اشكال جدي داشته باشند حالا آنها كه در محضر حضرت بودند و علم را از وجود مبارك پيغمبر ميشنيدند اينها را نميگويند علم لدنّي چون بايد با شهود باشد اينكه با مفهوم است, بايد از خطر سهو و نسيان و جهل و امثال ذلك منزّه باشد اينها كه اينچنين نيست گاهي انسان در محضر معصوم قرار ميگيرد حرف را درست نميفهمد برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت خداي سبحان ميفرمايد اين آيات را به آنها تلقّي كنيد آخر اينها چرا حرف نميفهمند, ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[7] اينكه معلّمشان وجود مبارك پيغمبر بود, در مسجد اين قرآن را ميخواند بعد تفسير ميكرد ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[8] مبيّن بود, مفسّر بود, شرح ميداد, تفسير ميداد اما آنها نميفهميدند كه آيه نازل شد اينها چرا آخر كودناند؟ ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ بنابراين ممكن است معلّم هيچ نقصي نداشته باشد ولي متعلّم در عين حال كه از محضر معصوم فرا ميگيرد درست حرفهايش را نفهمد بر فرض هم كه ميفهمد در حدّ مفهوم ميفهمد اين مفهوم حقيقتي را نشان نميدهد نه مشهود خارجي را به انسان القا ميكند نه آن حال را, چون مستحضريد كه علم را به سه قِسم در سه طبقه تقسيم كردند يك علمِ عقلي است, يك علمِ حالي است يك علم سرّي, علم سرّي كه در اختيار كسي نيست علم عقلي همين علم حكمت است و فقه است و اصول است و اينها كه معقولات تكويني يا اعتبارياند كه با براهين همراهاند انسان اين اصول را ياد ميگيرد اين قواعد را ياد ميگيرد اين براهين را ياد ميگيرد با مفاهيم سروكار دارد چون با مفاهيم سروكار دارد لذا ممكن است عمل بكند يا عمل نكند سرّ اينكه ما عالِم بيعمل داريم براي اينكه از مفهوم كاري ساخته نيست قبلاً اين بحث مبسوطاً گذشت كه ما يك عقد داريم يك عقيده, آنچه كه در حوزهها و دانشگاهها مطرح است عقد است عقد يعني رابطهٴ محمول با موضوع, پيوند موضوع با محمول كه «تسمّي القضية عقداً» اين گِره را انسان با برهان يا با علوم تجربي, تجريدي ميبندد كه «الف», «باء» است اين ميشود عقد, قضيه را كه عقد ميگويند براي اينكه بين موضوع و محمول گِره ميخورد كار حوزه و دانشگاه همين است كه فلان موضوع داراي اين محمول است, فلان چيز حلال است, فلان چيز حرام است يا فلان چيز ضرر دارد يا فلان چيز داروي فلان بيماري است اين كارِ حوزه و دانشگاه اما يك چيز ديگري لازم است و آن عقيده است عقيده اين است كه عصارهٴ اين علم را انسان با جانِ خود گِره بزند كه اين ميشود ايمان اين ديگر كارِ حوزه نيست اين كارِ دانشگاه نيست اين كار مسجد است اين كار سجاده است خدا غريق رحمت كند اين شهيد را در آن ذكرهايش را ملاحظه كنيد اين جريان اينكه تَباكي براي سيّدالشهداء مستحب است انسان وقتي در مجلس عزا نشسته بالأخره بايد حالت عزا بگيرد ايشان فتوا ميدهد كه نمازگزار تباكياش مستحب است حالا اگر آن گريه برايش پيش نيامده لااقل به حالت گريه باشد تباكي در حال نماز مستحب است همان شهيد در ذكريٰ نقل ميكند كه كساني كه نزديك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند در حال سجده نماز جماعت يا مانند آن ميديدند قلب مطهّر حضرت مثل ديگ دارد ميجوشد صدايش را آنها ميشنيدند آن ديگر كارِ حوزه و دانشگاه نيست آن براي مسجد و نماز شب و جان كَندن و اينهاست, خب اين را ميگويند عقيده, عقيده يعني عصارهٴ علم را آدم با جانِ خود گِره بزند وقتي گِره زد علمِ حال پيدا ميشود چرا ما عالِم بيعمل داريم؟ ممكن است كسي ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[9] را سخنراني كرده مقاله نوشته درس گفته بحث كرده اما وقتي يك نامحرم را ميبيند خودش را كنترل نميكند اين عَقد دارد ولي عقيده ندارد يعني اين علم را به جان خود گِره نزد لذا در كام او شيرين نيست خوف و رجايي هم ندارد ممكن است كسي مهندس كشاورزي باشد كندوي عسل بسازد عسل توليد بكند تجارت عسل داشته باشد ولي عسل نچشد و شيريني عسل در كام او نباشد اين عسلشناس است و اما كامياب نيست براي اينكه عسل نچشيده يك فقيه يا يك اصولي يا يك حكيم ممكن است حرفهاي خوب بزند, سخنراني خوب بكند, ك تاب بنويسد درست بگويد ولي نچشيده چون نچشيده نه گريه دارد نماز شبش نه نشاط دارد آن توفيقاتي كه خدا به او ميدهد اين را ميگويند علمِ حال آن علم حال با اين مفهوم حاصل نميشود يعني علوم حصوليه اين عُرضه را ندارد كه به آدم نشاط بدهد به آدم قدرت بدهد به آدم قوّت بدهد يا كامياب بكند ممكن است كسي براي دارو حَنْظَل بكارد ساليان متمادي حنظلفروشي بكند ولي ذائقهاش تلخ نيست براي اينكه او حنظل نخورده اين حنظل ساخته يا كندوساز ممكن است عسل نچشد ولي كامياب نميشود شيرين هم نميشود علمِ حال مربوط به آن است اينكه آدم را ميجوشاند همين آن علم حال است نه درس و بحث حوزوي آنكه ضجّه ميزند آدم اين است خب چرا ما در جريان سيّدالشهداء گاهي ضجّه ميزنيم اين بر اساس آن مقتل كه نيست مقتل را كه آدم در كتابخانهاش هم خوانده آن سوزشِ دل يك چيز ديگر است از اينها بالاتر علم سرّ است پس يك علم عقلي داريم كه در علوم رايج هست يعني با ادراكات عقلي همراه است يك علم حال داريم كه بعد از آن علم عقلي گِرهخوردن آن علوم با جان يعني عقيده پيدا ميشود وقتي جان با او گِره خورد يا خوشحال است يا نگران اگر ميبيند اسلام پيشرفت كرده او واقعاً خوشحال است «رِضي الله رضانا أهل البيت»[10] و اگر ببيند يك حادثهٴ تلخ ديني پيش آمده واقعاً اشك ميريزد اشك را علم نميريزاند اشك را حال ميريزاند بالاتر از آن علم سرّ است كه در دسترس ماها نيست وجود مبارك خضر از اين علمِ سرّ برخوردار بود كه ذات اقدس الهي گوشهاي از اسرار عالَم را نشان اين داد تا پردهاي باشد براي ما كه ما لااقل اجمالاً بفهميم پشت پرده خبري هست حالا اگر مناسب شد انشاءالله جريان زراره را به عرضتان ميرسانيم كه شاگردان مخصوص امام صادق(سلام الله عليه) زراره بود, محمدبنمسلم بود, حمرانبنأعين بود و ساير بزرگان بودند كه حضرت دربارهٴ آنها «بشّرني مخبطين» تعبير كرد و مانند آن. عدهاي در محضر امام صادق نشسته بودند نام مبارك زراره مثلاً مطرح شد حضرت عيبجويي كرد انتقاد كرد از زراره, خب اينها فهميدند كه زراره مورد عنايت حضرت نيست وقتي متفرّق شدند به اطلاع زراره رسيد زراره آمد به عرض حضرت عرض كرد كه ما كه شاگرد خاصّ شمايي هنوز هم كه در خدمت شماييم اگر عيبي, نقصي, نقدي باشد خب به ما حضوراً ميفرموديد در غيابْ آبروي ما رفت براي چه بود؟ فرمود من اين كار را كردم تو را حفظ بكنم اينها ساواكيها و اطلاعاتيها و مأموران منصور دوانقي بودند ميخواهند ببيند تو نزد ما وجيه و موجّه و مقرّبي با نه؟ ما آسيبي رسانديم كه تو را حفظ بكنيم مگر نشنيدي خضر آن كشتي را سوراخ كرد تا محفوظ بماند من همان كار را كردم اين يك راهنشان دادن است جريان موسي و خضر(عليهما السلام) كه گاهي انسان را چند روز ميگيرند كه حيات انسان را حفظ بكنند اين طور نيست كه اگر يك وقت مشكلي براي آدم پيش آمد حتماً مربوط به مصيبتي باشد, تنبيهي باشد, نقمتي باشد خير, خيلي از موارد رحمت است و انسان نميداند خب ميبينيد اين جريان موسي و خضر كجا؟ جريان نقد زراره در حضور ساواكيها و مأموران عبّاسي كجا, استفاده كردن اين مطالب از اين جريان نشانهٴ آن است كه يك علمِ سرّي را اولياي الهي دارند گاهي پرده را كنار ميزنند تا انسان بفهمد بنابراين علومي كه انسان از محضر انبيا ياد ميگيرد مفهومي است, عقد است ممكن است با عقيده و گِره در دل همراه نباشد يك, در موقع فهميدن هم شاگردي كردن هم سه مرحله را بايد خوب معصومانه بگذراند آنجا ممكن است نباشد دو, يعني حرف استاد را خوب بفهمد يك, وقتي كه از مجلس درس بيرون رفته يادش نرفته باشد خوب حفظ كرده باشد دو, وقتي خواست آنچه را كه فهميده و حفظ كرده تقرير كند, تبيين كند, براي ديگران بگويد نقل كند در منطقهٴ لب يا قلم پاك باشد سه تا بشود عالِم خب خيليها بودند در محضر انبيا بودند اين طور اين مراحل را نداشتند.
اما اينكه وجود مبارك نبيّ علمش نسبت به ذات اقدس الهي چگونه است مستحضريد كه غالباً دربارهٴ خود اين اولياي الهي سخن از اسماي حسناي خداست سخن از وجه الله است در جريان تعليم انسان كامل سخن از اين است كه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ﴾[11] ملائكه هم به وسيلهٴ تَنْبِئه و اِبناي انسانِ كامل تازه عالِم به اسما شدند آنچه كه در جهان و عالَم و آدم ميگذرد علم به اسماي الهي است نه علم به هويّت مطلقه اسماي الهي را بعضيها ميدانند بعضيها نميدانند آنهايي هم كه ميدانند با علم حصولي ميدانند خواصّ از اولياي الهي با علم شهودي ميدانند بعضي بهشت را با علم شهودي ميدانند دون جهنم, بعضي بالعكس, بعضي هر دو را ميدانند, بعضيها فقط برهاني اقامه ميكنند كه بهشتي هست و جهنّمي هست عرش خدا اين طور است, لوح خدا اين طور است, قلم اين طور است, كُرسي اين طور است, لوح محو و اثبات اين طور است, لوح محفوظ اين طور است, همهٴ اينها را انبياي الهي با شهود ميبينند ديگران ناقصش را درك ميكنند اگر ممكن باشد آن هم با علمِ مفهومي با علم حصولي دربارهٴ ذات اقدس الهي احدي به او دسترسي ندارد مگر از راه علم حصولي آنجا كه جاي تعليم بشريّت است فقط در حوزهٴ اسماست لذا كتابهاي اهل معرفت جدّاً خالي از هويّت مطلقه است احدي در آنجا راه ندارد چند روز قبل عبارت محييالدين را برايتان خوانديم كه گفته كه علم به ذات حق «محالٌ لغيره سبحانه و تعاليٰ» بيان سيدناالاستاد مرحوم علامه را هم در ذيل آيه ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾[12] همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» خوانديم كه ايشان ميفرمايد: «أمّا الذّات المتعالية فلا سبيل إليها أصلا»[13] سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) هم كه در تعليقاتشان بر مصباح و فصوص آن عبارت معروف را دارند كه علم به ذات اقدس الهي, عبادت ذات اقدس الهي مشهود احدي نيست آن هويّت مطلقه نه معبود هيچ پيغمبر است, نه مقصود هيچ پيغمبر و نه مشهود هيچ پيغمبر سهتا قضيه سالبه را آوردند آن اگر حقيقت است و مشهود است و ماهيّت نيست و نامتناهي است فرض ندارد كسي او را بتواند درك كند او كه جزء ندارد تا بگوييم يك مقدارش را درك بكند ماهيّت هم ندارد كه ما بگوييم آنكه در خارج است به ذهن بيايد مفهوم هم كه غير از ماهيّت است اين سه فصل يعني سه فصل كه فرق ميشود مفهوم چيست؟ ماهيّت چيست؟ حقيقت بسيطه چيست؟ مفهوم, مصداق دارد نه فرد لذا آنكه در ذهن ماست غير از آن است كه در خارج است ماهيّت است كه مصداق دارد و فرد هم دارد. به هر تقدير دربارهٴ ذات اقدس الهي اصلاً سخني نيست و اما آنها كه ميخواهند عالِم ربّاني بشوند به همين معاني راهِ خوبي است همين درس و بحث حوزوي, طريق خوبي است در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» از عالِمان ربّاني به نيكي ياد ميكند اما محورش همين تعليم و درس است كه اين زمينه است اگر عقد به عقيده تبديل شد زمينهٴ عالِم ربّاني شدن فراهم ميشود آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن﴾ به مردم ميگويند: ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ شما عالِم ربّاني بودنتان همين درس و بحث است چيزهايي را درس ميگوييد, چيزهايي را تعليم ميدهيد با همين علوم حصوليه ميتوانيد عالم ربّاني بشويد يعني انسان آنچه را كه فهميد بالأخره ممكن است چهار جا اشتباه كرده باشد معصوم نباشد ولي همان چهار جايي كه اشتباه كرده مأجور است چون روشمندانه رفته خيلي از جاها را هم كه فهميده و اگر آن فهميدهها را به جانِ خود گِره بزند و معتقد بشود آن علم رايج حوزه و دانشگاه او ميشود علمِ حال وقتي اين علم حال شد آنوقت در نماز شب نميشود اين را نگه داشت, در روزههاي مستحبي نميشود اين را نگه داشت او از گناه به عنوان يك لَجن فاصله ميگيرد نه براي اينكه جهنّم ميرود باطنِ گناه حقيقتاً زباله است و بدبوست اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به خوبي درك ميكند كه فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّكم روائح الذّنوب»[14] خودتان را با استغفار معطّر كنيد وگرنه بوي بد گناه رسوايتان ميكند اين بو را چه كسي بايد استشمام بكند؟ يك وقت است كه يعقوبي ميخواهد از فاصلهٴ هشتاد فرسخي بو ميشنود اين بو را شامّه استشمام ميكند ديگر اين شامّه كه شامّهٴ فيزيكي و علم تجربي نيست كه ﴿إِنِّي﴾ با جملهٴ اسميه با چندتا تأكيد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[15] از فاصلهٴ هشتاد فرسخي خب اين شامّه ميخواهد ديگر اگر شامّه ميخواهد باصرهٴ غيبي هم داريم, سامعهٴ غيبي هم داريم, لامسهٴ غيبي هم داريم اين تنها مخصوص به شامّه كه نيست كه اين شامّه بعد از مدّتي صبر و استقامت و بردباري باز ميشود باصره هم همين طور است.
اما اينكه ما چرا در بخشهاي ديگر گاهي ممكن است مثلاً شيطان اثر بكند اين نكته هم معلوم باشد كه شيطان در وجود مبارك موساي كليم اثر نكرده آن همراهش كه فَتاي او بود يا خدمتگزار او بود كه از او به فتا ياد ميكنند در او اثر گذاشته شيطان اين آثار را دارد چون از جن است هم ميتواند تأثير فيزيكي داشته باشد خدا كساني را كه مبتلا هستند نجات ميدهد شما ميبينيد بعضي از اين آقايان كه گرفتارند لابد شنيديد بعضيهايشان را بالأخره جنها به اينها آسيب ميرساند چه زن چه مرد هستند وجود خارجي دارند آسيب ميرسانند اين بيچارهها ميآيند ناله ميكنند منتها كسي نيست كه مشكل اينها را حل بكند اين ﴿شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[16] را اينها ميگويند ما ميبينيم جن ميآيد با ما در كنار بستر ما ميآرمد اينها را ميبينند يكي, دوتا هم نيست بنابراين وجود خارجي دارند جنّاند و اثر ميگذارند ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾[17] اينچنين نيست كه فقط از راه خاطرات اثر بگذارد البته همان طوري كه ﴿وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[18] ممكن است انبياي را كفار بكشند شهيد بكنند كفار از جن هم ممكن است دربارهٴ بدنِ انبيا آسيب برسانند اگر شكستن چهره يا دندان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دست كفّار يك امرِ امكانپذير است آسيب رساندنِ بدنِ يك پيامبر نه روح پيغمبر و مجراي وحي او, بدن پيغمبر مثل ايّوب(سلام الله عليه) به وسيلهٴ جن ممكن است ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ چون جن است و اين آسيب را ميرساند آنها هم مسلمان دارند, كافر دارند مسلمانانشان مزاحم كسي نيستند كفارشان مزاحماند مثل همين كفارِ انس بنابراين همان طوري كه انسان كافر دارد, مؤمن دارد كافرش مزاحم است آنها هم كافر دارند, مؤمن دارند كافرش مزاحم است منتها در حوزهٴ بدن ايذايي دارند و آسيبي ميرسانند در حوزههاي ديگر نه.
اما اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ كه اين جزء سؤالات روزهاي قبل بود كه ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ كه ظاهرش اين است انبيا آمده است براي هر دو گروه آيهٴ 128 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ و آيهٴ 130 اين است كه ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي﴾ در قيامت ذات اقدس الهي به جن و انس خطاب ميكند فرمود مگر پيامبري نيامده اما معنايش اين نيست كه از هر صنفي پيامبر آمده مثل اينكه ذات اقدس الهي زن و مرد همه را در قيامت خطاب ميكند مگر پيامبري از شما نيامده يعني از شما انسانها نه اينكه پيامبر دو قِسم است يك قسمت از زنها هستند يك قسمت از مردها اگر زن و مرد را در صحنهٴ قيامت حاضر كردند فرمودند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ معنايش اين نيست كه از هر صنفي پيامبر آمده كه, يعني از اين مجموع پيامبري آمده آنجا هم وقتي كه جن و انس را جمع ميكنند ميگويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ نه معنايش اين است كه پيامبران دو قِسماند يك قسمت از جنّاند يك قسمت از انس, از اين مجموع پيامبري آمده و خب آمده و آن پيامبر از انس است و براي هر دو گروه شدند.
اما بخشي كه مربوط به ترسيم معقول به مشهود است.
پرسش:...
پاسخ: باشد, خطاب به اين جنس است ديگر وقتي كه به اين جنس ميفرمايد حالا لازم نيست از يك نوع باشند و دو صنف آن براي تقريب به ذهن بود گاهي ممكن است از يك جنس باشند منتها دو نوع ميفرمايد از اين قبيلاند يك عده هم خب جزء شياطينالانس در ميآيند كه برميگردند از همانها ميشوند به اين مجموع خطاب ميكند كه رُسلي از بين شما آمده.
اما آنچه كه مربوط به مسئلهٴ هنر است كه به تدريج حالا بعضي از سؤالات ممكن است كه به خواست خدا مطرح بشود اين تعبير كه ﴿مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ يعني علمِ اصلي معدنش نزد ذات اقدس الهي است اين معدِن كه جمعي هم دارد به عنوان معادن بعضيها بالقياس الي بعض معدِناند دربارهٴ انسان كامل مثل اهل بيت(عليهم السلام) كه در زيارت جامعه و امثال اين ميگوييم كه «و معدن الرحمه» در تعبيرات وجود مبارك حضرت امير هست كه اينها اَيْمِه علم الهياند ايمه يعني صندوق, اينها صندوق علم الهياند يا اينها معدن علم الهياند اينها معدنِ نسبياند يعني نسبت به مادون معدناند اما خودشان از معدن علم الهي كمك ميگيرند آنجا كه دارند ﴿مِن لَّدُنَّا﴾ يعني معدن اصلي علم آنجاست كه از آنجا به معادن ديگر ميرسد و معالواسطه رقيقتر ميشود و مفهوم ميشود و اين تركش و پَركش آن حقيقت است كه به ديگري ميرسد ميبينيد آبشار كه از بالا ريزش ميكند ترشّحاتش كه تقريباً يك هواي مرطوب است به بعضيها ميرسد اين مفاهيم كه به حوزه و دانشگاه داده ميشود اين همان هواي مرطوب علومي است كه نازل شده لذا اثرش هم بسيار كم است مفهوم از همان امور قبلي گرفته شده منتها ما اوايل يك مفاهيم بديهي داريم بعد از اين مفاهيم بديهي مفاهيم نظري را استخراج ميكنيم اين كارِ اجتهادِ مجتهدان است كه نظري را از بديهي ميگيرند آن بيّن را با اين مبيّن گِره ميزنند ولي يك وقت است نه, از بديهي نميگيرند از متنِ خارج ميگيرند يك وقت است كسي طبيب است دلدرد را ميفهمد كه چطور ميشود كه انسان دلدرد پيدا كند او دستگاه گوارش را بررسي ميكند, ظرفيت دستگاه گوارش را بررسي ميكند, كيفيت غذا و جويدن و مَذْق و بَلع و اينها را بررسي ميكند ميگويد اگر غذا در اين شرايط بود به آن دستگاه رسيد به اين دستگاه فشار ميآورد درد توليد ميشود اينها همه را بر اساس علم حصولي يك طبيب ميفهمد ولي كسي دلدرد دارد اينكه درس نخوانده كه, اينكه علم حصولي اين دستگاه گوارش و ريه و روده و معده و اينها نميداند كه چيست اين درد را با علم حضوري مييابد با علم شهودي مييابد بعد به طبيب ميگويد من دلدرد دارم اين مفهوم را از آن مشهود گرفته نه مفهوم را از آن مفهوم آن طبيبِ دردشناس آن مفهوم را مفهومِ نظري طب را از مفهوم بديهي عادي و مخصوص گرفته اما اين دردمند اين دلدرد را از آن مشهود گرفته اگر كسي گفت «اي خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست» يعني كسي آن دلدرد را احساس نكرده تا بگويد دلم درد ميكند تا ما معالجهاش بكنيم بنابراين انبياي الهي از درون او را مشاهده ميكنند بعد از او مفهوم ميسازند وقتي مفهوم ساختند به ما منتقل ميكنند ولي عالِمان حوزه و دانشگاه مفهومي را از مفهوم ميگيرند لذا ممكن است اصلاً به عمل نرسد هنر در اين نيست كه انسان مفهومي را به مفهوم منتقل كند اين يك گوشه هنر است مثلاً كسي خوب حرف بزند, حرفِ خوب بزند, آن مطالب دقيق را رقيق كند, تنزّل كند اين يك نحو هنر تعليمي است اثرش هم بسيار كم است اما اگر آن مشهود را مفهوم كرد آن هنر دارد آن ميتواند به همراه اثر كند حرف عدهاي واقعاً در آدم اثر ميگذارد و آدم را منقلب ميكند اينكه گفتند با كساني باشيد كه «يُذكركم الله رؤيته» يعني همين, «يرغّبكم في الآخرة عمله» همين است «و يزيد في علمكم منطقه»[19] همين است عمده اين است كه با كسي باشيد كه «يذكّركم الله رؤيته» ميبينيد شيخ اشراق صاحب عوارف نه آن شيخ اشراق صاحب حكمةالاشراق ايشان ميگويد «مَن لا يَنفعك لحظهُ لا يَنفعك لفظه» آن عالِمي كه ديدار, ملاحظهاش عوض نكند حرفش هم اثر ندارد يك وقت است آدم ميخواهد درس بخواند مدرك بگيرد چه حوزوي, چه دانشگاهي راهش باز است اما اگر كسي بخواهد اهل درد باشد فرمود كسي كه ديدارش آموزنده نباشد گفتارش هم بياثر است «مَن لا يَنفعك لحظهُ لا يَنفعك لفظه» هنر گاهي در اين است كه انسان مفهوم نظري را بديهي كند آن معقول را متخيّل كند بعد محسوس كند و ارائه بدهد اين آثارش هم البته اندك است اما اگر هنرمند واقعي بود اين هنرمند واقعي چون خودش چشيد اين گفتارش, نوشتارش طعم همان يافتهٴ خودش را دارد لذا او ميتواند در جامعه تحوّلي ايجاد كند برخي از اهل معرفت ميگويند سرّ پيشرفت هنر در مسيحيّت اين است كه ذات اقدس الهي همين مطلبي را كه در قرآن كريم فرمود در انجيل وجود مبارك مسيح هم آورده ديگر كه ما فرشته را به صورت يك انسانِ معتدل در آورديم ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[20] آنها معتقدند سرّ پيشرفت هنرِ نقّاشي حتي در معبدهاي مسيحيّت همين تعليم ديني آنهاست كه ذات اقدس الهي يك فرشتهٴ معقولي را به صورت يك پيكر زيباي محسوس در آورده اين آنها معتقدند كه سبب پيشرفتشان است اما الآن ما مرتّب ميگوييم فلان كار حرام است فلان كار حرام است يك بيان لطيفي سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) داشتند كه زمان و زمين در اجتهاد مؤثر است اين زمان و زمين در اجتهاد مؤثر است گاهي با تفاوت موضوع است خب بله اينكه همه ميدانيم گاهي در زمستان خريد يخ سَفهي است اين معامله باطل است همين يخ موضوع عوض نشده در تابستان خريدش عقلايي است اين براي زمان كه تغيّر زمان يك معاملهٴ سَفهي را عقلايي ميكند, يك معامله عقلايي را سفهي ميكند در سرزمينها همين طور است كسي كه در قطب به سر ميبرد خريد و فروش يخ در آنجا سَفهي است أكل مال به باطل است معاملهٴ باطلي است ولي در منطقههاي گرم كه به سر ميبرد عقلايي است نافع است أكل مال به باطل نيست ﴿تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾[21] است همين يخ است, موضوع همين يخ است منتها زمان و زمين فرق ميكند فتواها هم فرق ميكند خود امام(رضوان الله عليه) شما مسئله خريد و فروش بتها را جزء مكاسب محرّمه ملاحظه بفرماييد بت ساختنش حرام است فروختنش حرام است نگهدارياش حرام است بر خلاف مجسّمههاي ديگر كه گفتند ساختن مجسّمه ذيروح حرام است اقتناحش گفتند محرّم نيست, خب اما دربارهٴ بت مطلقا حرام است ايشان آنجا فتواي شريفشان را ملاحظه بفرماييد البته بزرگان ديگر هم همين فتوا را ميدهند كه امروز اگر بُتي را از زير خاك در آوردند كسي اين بت را عبادت نميكند اين را فقط به عنوان يك آثار دستي و ميراث فرهنگي و آثار باستاني هنري ميشناسند لذا خريد و فروش اين محرّم نيست خب گاهي زمان و زمين موضوع را عوض ميكند مثل اينكه گذشت يك ميوه بعد از شش ماه ميپوسد اين گذشت خب اين موضوع عوض شده يك وقت تغيير زمان يا تغيير زمين موضوع را عوض نكرده اين جسم همان جسم است, اين يخ همان يخ است, اين پوستيني كه در منطقهٴ سردسير خريد و فروشش عقلايي است در منطقهٴ استوايي خريد و فروشش سَفهي است اين پوستين همان پوستين است اين لباس گرم همان لباس گرم است منتها موضوعاتش جهات خارجياش فرق ميكند گاهي موضوع عوض ميشود اين حكمش روشن است گاهي موضوع عوض نميشود جهات خارجي عوض ميشود از اين قبيل ايشان فرمودند الآن خريد و فروش اين مجسّمهها به عنوان آثار هنري دليلي بر حرمت نيست كسي حالا اين بتها را نميپرستد موضوعها فرق كرده هنر هم همين طور است شما ببينيد مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) در شرح من لا يحضره الفقيه در جلد دوازده يا سيزدهم ظاهراً آنجا كه از كلمات قصار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه يكي از آن كلمات قصار اين است كه «إنّ مِن البيان لسِحرا» يك, روايتي كه ايشان نقل ميكند اين است كه «إنّ من الشِعر لحكمه»[22] اين دوتا, در جمع بين اين دو طايفه از روايات مرحوم مجلسي اول در همان شرح من لا يحضره الفقيه مرحوم ابنبابويه قمي ميگويد آن شعري كه از حكمت است اشعار غزنوي است, اشعار رومي است, اشعار حافظ است اين ميشود حكمت الآن شما ميخواهيد شعر مولوي يا غزنوي يا حافظ را بخوانيد در مسجد يا غير مسجد ناچاريد يك مصرع را بخوانيد يك مصرع را نخوانيد كه شعر تمام نشود اين الغدير كه جزء كتابهاي قيّم ماست و آبروي ماست و فخر ما شيعههاست بخش وسيعش مربوط به ادبيات شعري است كاري كه شعر ميكند, هنر ميكند همان كاري است كه از ادلهٴ ديگر برميآيد منتها اين راهي را كه مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) رفته اين را حتماً, حتماً يعني حتماً به اين جلد دوازده يا سيزده مراجعه كنيد اگر شد پاياننامهاي, رسالهاي در اين زمينه بنويسيد كه آيا اين شعري كه در روايت دارد شعرها ولو حق باشد در مسجد مكروه است در آنجا مكروه است اين سندش تا چه اندازه درست است معارض دارد يا معارض ندارد بر فرض مكروه است كراهت به معني اقلّ ثواباً است يا كراهت به معني .. تا هنر از اين محجوريّت بيرون بيايد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 3.
[2] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[3] . مصاحب المتهجد, ص844.
[4] . صحيفهٴ سجاديه, دعاي 16.
[5] . بحارالأنوار, ج91, ص239.
[6] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 156.
[7] . سورهٴ نساء, آيهٴ 78.
[8] . سورهٴ نحل, آيهٴ 44.
[9] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[10] . بحارالأنوار, ج44, ص367.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 31.
[12] . سورهٴ كهف, آيهٴ 28.
[13] . تفسير الميزان, ج13, ص302.
[14] . وسائل الشيعه, ج16, ص70.
[15] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 94.
[16] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 64.
[17] . سورهٴ ص, آيهٴ 41.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 61.
[19] . الكافي, ج1, ص39.
[20] . سورهٴ مريم, آيهٴ 17.
[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 29.
[22] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص379.