اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً ﴿45﴾ الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً ﴿46﴾
گرچه برهان توحيد و همچنين دليل بر مطالب حكمت عملي در قرآن كريم كم نيست اما آنچه براي تودهٴ مردم نافع است تبيين مطلب از راه مَثل است و آنچه مشكل اساسي مردم هست حبّ دنياست براي مسافر خطرناكترين چيز سرگرمي به مرمّت راه است منزلِ بين راه و مسافرخانه را زرق و برق دادن و رنگين كردن اين مهمترين مانع راه مسافر است لذا قرآن كريم اين مطلب را گاهي به صورت برهان, گاهي به صورت موعظه, گاهي به صورت جدال احسن, گاهي به صورت مَثل و گاهي هم به صورت داستان و قصّه ذكر ميكند. در اثناي سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه محلّ بحث است داستان دو نفر را ذكر كرد كه حالا اينها برادر هم بودند يا همسايه هم بودند بالأخره يكي از امكانات مالي فراواني برخوردار بود و ديگري محروم بود. آنكه از امكانات مالي فراوان برخوردار بود دوتا مشكل جدّي داشت يكي مشكل دانشي و اعتقادي او بود, يكي هم مشكل ارزشي و اخلاقي او بود. مشكل دانشي او در حكمت نظري اين بود كه براي خود يا براي علل و اسباب عادي سهمي از استقلال قائل ميشد در حالي كه استقلال مستقلاً منحصراً براي خداي سبحان است و غير خدا هر چه هست و هر كه هست ابزارند و ابزار بودن آنها هم به ارادهٴ ذات اقدس الهي است اين تفكّر قاروني كه كسي بگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[1] اين با توحيد سازگار نيست و اگر در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و همچنين يوسف اين مضمون گذشت كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[2] ناظر به همين بخش است يعني اكثر مؤمنين مشركاند منتها آن شرك وثنيّت و صنميّت نيست وقتي از امام معصوم(عليه السلام) سؤال ميكنند كه چگونه اكثر مؤمنين مشركاند فرمود همين كه ميگويند «لو لا فلان لهلكتُ» اگر فلان شخص نبود مريض ما درمان نميشد يا مشكل ما حل نميشد يا اول خدا دوم فلان شخص اين تعبيرات, تعبيرات شركآلود است منتها ذات اقدس الهي از بس ارحم الراحمين است كه از اين لغزشها ميگذرد وگرنه اين با توحيد سازگار نيست براي اين شخصي كه داراي دو باغ سرسبز بود اين معنا شفّافتر بود براي او, قويتر بود براي او كه براي خود و براي اسباب و علل سهم بيشتري از استقلال قائل بود كه اين با توحيد سازگار نيست اثبات اينكه اين شخص بتپرست بود هم آسان نيست از آيات قرآن چنين چيزي برنميآيد كه اين بتپرست بود ولي براي خود و براي علل و اسباب عادي سهمي از استقلال قائل بود اين از نظر حكمت نظري و مسئلهٴ دانش. از نظر حكمت عملي و اخلاق و ارزش اجتماعي به جاي اينكه شاكر باشد و متواضع باشد شروع كرد به فخرفروشي كردن ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[3] و مانند آن اين دوتا مشكل جدّي در جامعهٴ كنوني هم هست در اعصار گذشته هم بود لذا ذات اقدس الهي اين دو مشكل را مبسوطاً طرح ميكند هم با برهان, هم با مسئله موعظه و جدال احسن و قصّه و تمثيل. فرمود كسي كه برادر او بود يا همسايه او بود با او محاوره داشت گفتگو و گفتمان داشت و تا آخر ادب محاوره را هم حفظ كرد آن طعن ميزد او را تحقير ميكرد فخرفروشي ميكرد اين از اين فخرفروشيها آشفته نميشد تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿وَهُوَ يُحَاوِرُهُ﴾ بعد از اينكه تحقيرهاي آن طرف را شنيد باز هم معذلك قرآن كريم تعبير ميكند ﴿فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ﴾[4] اين نشان كمالِ حُسن خلق اين محاور است كه اين محاور اين مناظر اين اهل حِوار اين اهل گفتگو برآشفته نشد تحقير را ديد ولي همچنان نصيحت كرد منتها در مسئلهٴ توحيد مستقيماً نگفت تو كافر شدي به صورت استفهام ذكر كرد ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾[5] به اين تعبير, اما راجع به اينكه ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[6] خود را بزرگ شمرد, او را تحقير كرد در برابر اين ديگر قهر بكند و فاصله بگيرد يا حرفهاي تند بزند اينچنين نبود همچنان آن محاوره را ادامه ميداد و كارهاي او را تحليل كرد گفت دربارهٴ كفر تو كه براي ديگران استقلال قائل بودي ديگران هم اشياي ديگر هم مثل تو هستند تو هم يك تراب بودي بعد نطفه شدي بعد به اين صورت در آمدي ديگر وجهي براي استقلال و دعوي استقلال داشتن نيست اما دربارهٴ مسائل ماليّت كه به او فخر ميكني اين مالي كه وبال شد براي تو و زمينهٴ تحقير ديگري را فراهم كرده به صورت قطعي نفرين نكرد گفت ممكن است خداي سبحان بساط او را برچيند خب چنين مالي را كه انسان نه صريحاً نفرين ميكند نه بيتفاوت است فقط فرمود اين مالي كه الآن تو را گرفت ميگويي ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ دربارهٴ شخص او تعبير تندي نداشت يك, دربارهٴ عائلهٴ او فرزند او نَفر او تعبير تندي نداشت دو, دربارهٴ مال او گفت ﴿فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ﴾[7] ممكن است خداي سبحان آفتي برساند و بساط مال را برچيند خب اين نهايت ادب محاوره است از آن سو تحقير است از اين سو تحمل اين تحمل و صبر را شاگردان انبيا از خود انبيا(عليهم السلام) آموختند, خب پس راجع به آن مسائل دانشي و اعتقادي برهان اقامه كرد ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ ديگر داعيه استقلال براي چه؟ دربارهٴ مال هم فرمود اين تحقير كردي كه گفتي من مال ندارم ممكن است ذات اقدس الهي به من مال عطا كند و مال را هم از تو بگيرد خب مالي كه وبال است براي خود او و براي جامعه چنين مالي جز بلا چيز ديگر نيست قبلاً روشن شد كه اصلِ مال نعمت است جزء نعمتهاي الهي است يك, دادنِ مال به افراد فتنه يعني امتحان و ابتلا يعني آزمايش است اين دو كه فرمود: ﴿أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[8] اين را به صورت موجبهٴ كليه فرمود ﴿إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ اما دربارهٴ اينكه بعضي از فرزندها دشمنِ پدران و مادراناند آن را به صورت موجبهٴ جزئيه فرمود, فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾[9] عداوت براي همهٴ فرزندها نيست ولي آزمون به صورت موجبهٴ كليه براي همهٴ فرزندان است فرمود مالتان و فرزندانتان بالقول المطلق فتنه و ابتلا و امتحان است اما بعضي از همسرها و بعضي از فرزندها دشمنان شما هستند ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ خب.
پس چند مطلب شد اول اينكه خود مال و يا فرزند اينها نعمتاند, دادن مال و فرزند به افراد آزمون است اگر شخص از اين آزمون سرافراز به در آمد «إن تشكر الله يشكركم» يا ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[10] افزايش نعمت است و اگر كفران نعمت شده است ممكن است ذات اقدس الهي تنبيه كند پس مال في نفسه نعمت است, دادن مال به مالدار امتحان است اگر مالدار از اين مال بهرهٴ صحيح برد شكر كرد به جا مصرف كرد باعث افزايش نعمت است و اگر كفران كرد ممكن است باعث كاهش نعمت باشد اين سه, چهار مطلب را كنار اين ذكر كرد و اين شخص هم در محاوره نسبت به خود اين كافر بدگويي نكرد نسبت به فرزندان او بدگويي نكرد نسبت به مال او ممكن است از دست تو گرفته بشود. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» در دو جا ذات اقدس الهي به رسولش فرمود كه همهٴ مردم متوجه بشوند كه مبادا مال و ثروت و فرزندان برخي از افراد سرمايهدار تبهكار شما را به شگفتي وادار نكند اين يك راه استدراجي است كه كم كم خدا ميخواهد اينها را با اين راه عذاب بكند آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ در آيهٴ ديگر هم در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» يعني آيهٴ 85 سورهٴ مباركهٴ «توبه» مشابه همين مضمون آمده كه ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ اين شخص ادبِ محاوره را حفظ كرده مستقيماً او را تكفير نكرده يك, حرفي را كه او زد آن حرف را اكتال كرده در مسائل حكمت نظري دو, در مسائل ارزشي كاري به خود او و كاري به فرزندان او نداشت سه, دربارهٴ مال او گفت مالي كه الآن به او خرسندي و مايه فخر توست ممكن است از دستت گرفته بشود چهار, و آنچه را كه تو تحقير كردي ممكن است ذات اقدس الهي ترميم بكند مرا هم متمكّن بكند پنج, ديگر حالا اين بخشاش در قرآن كريم نيامده كه خداي سبحان اين شخص محاور را متمكّن كرد يا نه, عمده آن است كه آن شخص فخرفروش را از پا در آورده همين آن مهم بود فرمود: ﴿عَسَي﴾ خداي سبحان به من مال عطا بكند ﴿وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً﴾[11] حالا اين «أصبح, يصبح» در اينگونه از موارد ممكن است به معني «صار» باشد همانطوري كه در تفسير شريف الميزان آمده لكن در اينگونه از موارد كه خداي سبحان داستان سرمايهداران تبهكار را ذكر ميكند به قرينهٴ آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «قلم» بود كه خوانديم باغ آنها از بين رفت در حالي كه اينها ﴿وَهُمْ نَائِمُونَ﴾[12] امر خدا آمد و بساط آن باغ را برچيد و صاحبان آن باغ خواب بودند ﴿وَهُمْ نَائِمُونَ﴾ نشان ميدهد كه اين «أصبح» يعني «دخل في الصبح» نه «أصبح» يعني «صار», خب غافلگير شدند ﴿أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾[13] اين ﴿يُصْبِحَ﴾ ممكن است به معناي همان «صار» باشد هم ممكن است به معناي دخول در صبح باشد و اين خطر براي همه هست حالا در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه خداي سبحان چيزهايي را كه شما نميدانيد خلق ميكند ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خداي سبحان اينها را آفريده يعني خيل و بغال را آفريده ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بود كه ﴿وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هم ميتواند به همين وسايل صناعي اتومبيلها تطبيق بشود يك, در جريان ﴿يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾[14] شبيه ﴿يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هم هست آن روز كه مسئله نفت و گاز نبود كه اگر به فرمان الهي چند هزار متر اين نفت و گاز ـ معاذ الله ـ برود پايين كه وسايل صنعتي نتواند آنها را از اعماق زمين بيرون بياورد آنوقت انسان كاسهٴ گدايي دستش است فرمود اين آبهايي كه در دسترس شماست ما در دسترس قرار داديم اين نفت و گازي كه در دسترس شماست ما قدري بالا آورديم كه بتواند به شما خدماتي ارائه كند ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[15] نفت هم همينطور است, گاز هم همينطور است, معادن هم همينطور است اين معادن اگر قدري پايينتر برود اينچنين نيست كه اينها خودساخته باشند و كار به دست خود معدن و زمين و امثال ذلك باشد مدبّر ارض و سماء دارد اداره ميكند ديگر بالأخره آنكه موادّ اوليه را به صورت نفت و گاز در ميآورد قدري بالاتر ميبرد, قدري پايينتر ميبرد, خب.
پرسش:...
پاسخ: خب بله, ولي منظور آن است كه كسي فخرفروشي ندارد بعضي جاها ممكن است باشد بعضي جاها ممكن است نباشد غرض اين است كه كسي حقّ فخرفروشي ندارد بايد خدا را شكر كه اين نعمت را به ما داد همين.
پرسش:...
پاسخ: آن ديگر مربوط به ارادهٴ الهي است ديگر تا كجا بخواهد تا كجا نخواهد ﴿يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ﴾ هست, ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾[16] هست.
همين مطلب را كه ذات اقدس الهي نعمتهايي را كه داده ممكن است بگيرد در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» به صورت يك قصّه بيان فرمود در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ پانزده به بعد اين است ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ﴾ براي مردم منطقهٴ سبا يك آيت الهي بود نشانهاي بود آن نشانه چيست؟ ﴿جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ شما وقتي وارد اين منطقه ميشديد طرف راستش يك باغ سرسبز بود, طرف چپش هم يك باغ سرسبز بود اين منطقه سبا محفوف به دو باغ بود كه همهٴ نِعم در آنجا فراهم بود و خداي سبحان هم به مردم آن منطقه فرمود: ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ اين دستور, آنها به جاي شكرگزاري كفران كردند ﴿فَأَعْرَضُوا﴾ بيجا صرف كردند از توحيد و از اعتقادات صحيح اعراض كردند از مسائل ارزشي صرفنظر كردند و اعراض كردند ﴿فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ﴾ اين سيلِ دمان را ميگويند سيلِ عَرِم آنگاه ﴿وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ﴾ اين دوتا باغ سرسبز پرثمر را ما تبديل كرديم به دوتا باغ بيثمر كه فقط درختهاي سِدر و درختهاي سرو و اينها ممكن است روئيده بشود ﴿بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ﴾ ميوهٴ اين درختها خَمط بود و أثل بود و ﴿شَيْءٍ مِن سِدْرٍ قَلِيلٍ ٭ ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ﴾ خب مدّتي ذات اقدس الهي عطا ميكند به عنوان آزمون, وقتي ديد اينها بيراهه ميروند از اينها ميگيرد اين يك اصل كلي است جزء سنن الهي است در بعضي موارد به صورت مَثل ذكر شده در بعضي از موارد به صورت داستان.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در بخش پايانياش به عنوان يك مَثل بيان فرمود كه اگر يك وقت بيراهه رفتيد ممكن است در دوران سالمندي گرفتار چنين آفتي بشويد آيهٴ 226 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ﴾ باغي بود سرسبز, پرثمر و خودش استفاده كرد تا دوران فرتوتي و كهنسالي يك سلسله بچههاي كوچك براي او مانده خودش هم الآن پيرمرد است در چنين فضايي ﴿فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ﴾ يك باد سوزان خانمانبراندازي آمد و اين باغ را به صورت تلّي از خاكستر در آورد ﴿كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾ اين هم تمثيل, آن هم قصّه در سورهٴ «سبأ» به اين صورت قصّه بود در اين سوره به صورت مَثل بيان شده در جريان سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه محلّ بحث است جامع هر دو مطلب است هم داستان را ذكر كرد هم مَثل را ذكر كرد.
پس بنابراين ادب محاوره به دو بخش خلاصه شد يكي به حكمت نظري و دانشي است يكي به حكمت عملي و ارزشي هر دو را اين محاور محقّقانه پشت سر گذاشت و آن شخص هم مشرك نبود يعني اثبات اينكه او مشرك بود كارِ آساني نيست ولي براي خودش و براي علل و اسباب سهمي از استقلال قائل بود. اما اينكه او منكر معاد بود يا نه؟ سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه از اينكه تعبير به «لو» نكرده و به ﴿إنْ﴾ تعبير كرده معلوم ميشود او منكر معاد نبود اين سخن درست است ولي مستحضريد كه قرآن كريم وقتي از منكران معاد سخن به ميان ميآورد ميفرمايد اينهايي كه منكر معادند دليلي بر نفي معاد ندارند يك, قطع به عدم معاد ندارند دو, ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[17] به جاي استحاله اينها استبعاد دارند ميگويند مگر ميشود انسانِ پوسيده دوباره زنده بشود ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ اينها يقين به عدم معاد ندارند استبعاد ميكنند نه استحاله ميگويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[18] اين بازگشت دوري است چطوري خاك شده؟ ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[19] چطوري برميگردد؟ خب اگر منكران معاد به ضرس قاطع حرفي ندارند و دليل ندارند بر استحالهٴ معاد استبعاد است نه استحاله ميگويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[20] اين با ﴿لَئِن رُّدِدتُّ﴾[21] هم ميسازد ديگر, ديگر لازم نيست كسي «لو» بگويد كه آنها هم كه منكر معاد بودند در حدّ همين شك بود يعني از آنها سؤال بكني كه شما قطع داريد معاد نيست؟ ميگويند بعيد است رجوع دوباره بعيد است خب اين با «لئن» هم ميسازد ديگر پس بنابراين اگر «لو» گفته نشده و «لئن» گفته شده با حرف منكران معاد هماهنگ است چون منكران معاد بيش از استبعاد حرفي هم براي گفتن ندارد و قرآن كريم هم ميفرمايد اينها يقين به عدم ندارند اينها استبعاد ميكنند, خب.
اما از اينكه فرمود: ﴿لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ﴾[22] و منتصِر نيست و امثال ذلك اينها كه بحثهايش در روز چهارشنبه گذشت ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[23] يك بحث ادبي اين است كه فرق وَلايت و وِلايت چيست؟ اينها در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[24] برخيها خواستند بگويند كه ولايت به فتح به معني نصرت است ولايت به كسر به معني سرپرستي و مديريت و مدبّريت و امثال ذلك است سيدناالاستاد ميفرمايد اين فرق ثابت نشد هر دو ميتواند به يك معنا باشد هم وَلايت به فتح هم وِلايت به كسر ميتواند به معني سرپرستي و مديريت و مدبّريت باشد. اما اينكه فرمود: ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ يعني اين حجابها كه رفت حق روشن ميشود ظرف ظهور ولايت حق آنوقتي است كه اين پردهها كنار رفت خداي سبحان كه وليّ مطلق است ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي﴾[25] اين ضمير فتح با معرفه بودن خبر با «الف» و «لام» مفيد حصر است كه ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» خواهد آمد اين ولايتش هم بالقول المطلق براي خدا ثابت است منتها براي برخيها مستور است براي برخيها مشهور. مردان الهي هميشه ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي﴾ را درك ميكنند يا به علم حصولي يا به علم حضوري باور دارند اما ديگران بينشان و بين ولايت الهي حجاب هست خودشان را ميبينند حجاب است, علل و اسباب را ميبينند حجاب است, اموال را ميبينند حجاب است وقتي اين حجابها برطرف شد آن فطرت دروني كه ميبيند تنها چيزي كه مشهود اوست ولايت الهي است در آن لحظه ولايت الهي را ميبيند و باور ميكند و مانند آن. اينكه مشركان وقتي وارد دريا ميشدند مشركانه وارد ميشدند وقتي احساس خطر كردند ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[26] همين است آنها در حالي كه احساس خطر ميكردند در امواج سهمگين اين دريا واقعاً ميگفتند «يا الله» نه لفظاً براي اينكه قرآن دارد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ اين سرّ اخلاص براي آن است كه در حال عادي اين حجابها بود و انسان نميديد در حالي كه همهٴ اينها رخت بربست و انسان ديد احدي و چيزي به داد او نميرسد به آن مبدأ راستين متوجّه ميشود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ اينكه گفته شد ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[27] همين است چون مضطرّ واقعي او را ميبيند و مشكل مضطرّ را هم ذات اقدس الهي حل ميكند در اين حال خطر انسان او را ميبيند وقتي اين شخص مالش را از دست داد, فرزند و فئه و امثال ذلك راهگشا نبودند خودش هم منتصِر نبود آنگاه ولايت الهي روشن ميشود حالا او اعتراف بكند يا نكند مطلب ديگر است ولي بالأخره براي او روشن ميشود ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[28] نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» مثال ذكر ميكند در سورهٴ مباركهٴ «نور» مثالش اين است ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[29] يك آدم تشنه كه حرف راهبلد را گوش نميدهد راهنما را محترم نميشمارد اين خودكفاست منتها بيراهه رفته خيال ميكند خودكفاست در كرانهٴ افق سرزميني كه قيعه باشد, قاع باشد, قاع صفصف باشد كرانهٴ اين سرزمين سبز آبنماست اين نما, نماي كاذبي است اين نماي كاذب را ميگويند سراب در اين سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 39 اين است كساني كه كافرند به سراغ بت و بتپرستي ميروند آنها را تقديس ميكنند اعمال آنها مثل سرابي است كه ﴿بِقِيعَةٍ﴾ قيعه يعني كرانهٴ صاف و وسيع و بيحجاب در قيعه, در قاع صفصف در دورترين نقطه آب ديده ميشود اين شخص آبنمايي كه در قيعه هست خيال ميكند چشمهٴ پرآب و خروشاني است ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ يك انسانِ تشنه خيال ميكند آن آب است هر چه به او ميگويند اين سراب است اين آب نيست راه آن طرف نيست گوش نميدهد تا ميتواند ميدوَد هر چه بدود عطشش افزونتر ميشود قدرتش كاهش مييابد وقتي به كرانهٴ اين قيعه و افق رسيد عطشش چند برابر شد قدرتش فروكش كرد نه راهِ برگشت دارد نه عطشش فرو نشست عطش هست راه براي برگشت نيست نه دستي مانده نه پايي مانده نه تواني مانده فقط هَل هَل ميزند در آنجا خدا را ميبيند در آن حال ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ اين سالبه است نه «وجده لا شيء» اين قضيه سلبي است سراب را كه آدم عدمش را نميبيند چون عدم قابل يافت نيست ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ است چيزي نميبيند نه اينكه ميبيند نيست اگر هم ما گفتيم درِ اتاق را باز كرديم ديدم زيد نبود بازگشتش به يك قضيه سالبه است يعني زيد را نديدم نه اينكه عدم تحت ديد ميآيد من نبودِ او را ديدم, خب ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ آنجا الله را ميبيند بالأخره يكي هست كه مشكل را حل بكند يا نه؟ ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ آنگاه ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ اين شخص هم ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[30] براي او روشن شد ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ اين بر پايان افراد تبهكار اين است كه حق برايشان روشن ميشود يعني اين پردهها كنار ميرود حق برايشان روشن ميشود در سورهٴ مباركهٴ «ق» هم دارد كه پرده روي جمال و جلال الهي نيست يك, پرده روي اسرار عالم نيست دو, اين تار و پود پرده را خودت بافتي و جلوي چشم خودت انداختي ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ﴾ نه «عنّا» يا «عن العالَم» ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾ نه «عنّا غطائنا» يا «عن العالم غطائه» عالم بيپرده است, خدا بيپرده است «پرده ندارد جمال» به تعبير حكيم سبزواري «غير صفات جلال نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست» اين مغزِ محض است اين بيپرده است اگر پردهاي هست خود انسان ميبافد و جلوي چشمانش ميآويزاند فرمود: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[31] حالا چشمت تيزبين است اين ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[32] از همين قبيل است, ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾[33] از همين قبيل است اين شخص در پايان راه اين حجابها را بر طرف رفته ميبيند آنگاه ولايت الهي را, مديريت الهي را, استقلال الهي را مشاهده ميكند در حالي كه هيچ كاري از او برنميآيد مهمترين خطر ما در قيامت اين است كه ما ميفهميم ولي نميتوانيم ايمان بياوريم سرّش اين است كه بين ما و فهمِ ما هيچ چيزي حاجب نيست ما در فهميدن مختار نيستيم البته در مبادي فهم, در مقدمات فهم كه درس و بحث و مطالعه و گوش دادن اينهاست بله اينها چون فعل است تحت اختيار ماست اما وقتي حالا رفتيم جايي يا كتابي را خوانديم و مطلب را شنيديم ديگر ميخواهيم بگوييم كه من نميخواهم بفهمم اين ديگر نيست, نميخواهم بفهمم مقدور ما نيست چون مطلب ضروري است ما در برابر ضروري قرار ميگيريم ميشود مضطرّ اين سه اصل است مطلبها ضروري است, هر كس در برابر ضروري قرار بگيرد ميشود مضطرّ, ما هم مضطرّيم ما مجبوريم بفهميم كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم دو دوتا چهارتاست اما ايمان بين نفس و بين ايمان اراده فاصله است ايمان فعل ماست ممكن است بگويد من قبول ندارم دو دوتا چهارتاست بله ميتواند بگويد با اينكه فهميده همانطوري كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون پليد فرمود آخر براي تو روشن شد چرا قبول نداري؟ ميگويد قبول ندارم, اين قبول ندارم كارِ ماست بين نفس و بين قبول اراده فاصله است حق روشن شد وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[34] آخر براي تو روشن شد گفت نه, بين نفس و بين ايمان اراده فاصله است در قيامت اين اراده از ما گرفته ميشود فقط علم ميماند اين علمي كه انسان نتواند بپذيرد مشكل جدّي دارد در قيامت ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[35] اما ﴿آمَنَّا﴾ ديگر در آن نيست براي اينكه «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[36] اين اراده كه ابزار كار ماست در دنيا در اختيار ماست براي عمل صالح, براي جهنّميها اينچنين نيست كه هر چه بخواهند به آنها بدهند اينطور نيست اين ارادهٴ سركش اينها كه در دنيا در اختيار بود الآن بالكل از اينها گرفته ميشود. مردان الهي كه اين اراده را به صورت فرشته در آوردند از اين اراده بهرههاي صحيح بردند در قيامت به اذن خدا اين اراده در طول علل قرار گرفته ﴿لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ﴾[37], ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا﴾[38] هر چه بخواهند منتها جز حق چيز ديگر نميخواهند. خطر اينگونه از افراد اين است كه اينها ارادههاي عملي را ايمان و عمل صالح را از بس تضعيف كردند ديگر رخت برميبندد فقط در اواخر عمر علم ميماند و هيچ كاري هم از اينها ساخته نيست لذا آنجا فرمود: ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾[39] در اينجا فرمود: ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[40] آنوقت اين خير است, ثواباً خير است, پايان كار خير است, نتيجه خير است و مانند آن. مَثلي هم كه زده باز در خلال اين مَثل قدرت الهي را شكوفا كرده چه در سورهٴ مباركهٴ «يونس», چه در اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» در هر دو جا تعبير اين است ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ دنيا را ميخواهند تشبيه كنند ميفرمايد دنيا مثل آن است كه آبي از بالا ميآيد از آسمان ميآيد نبات زمين اين گياهان با اين آب مخلوط ميشوند خب بهار كه فرا ميرسد مثلاً باران ميآيد فصل هم عوض ميشود هم خوابيدهها بيدار ميشوند يك, هم مُردهها زنده ميشوند دو, اين درختهاي به خواب رفته بيدار ميشوند شروع ميكنند به تغذيه, تَنميه, غذا خوردن آنها به اين است كه اين خاكها و كودها و آبها را جذب بكنند اين خاكها, اين كودها مُردهاند وقتي جذب ريشه و ساقه و بدنهٴ درخت شدند اين مُردهها زنده ميشوند در بهار هم خوابيدهها بيدار ميشوند هم مُردهها زنده ميشوند فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[41] زمينِ مُرده را زنده ميكند يعني خاك بيروح را داراي روح ميكند, خب وقتي باران آمد نباتِ زمين با اين باران مخلوط شده يك وقت است كه باراني كه آمده با نبات زمين و اين بذرها و اين ساقهها در يك حدّند نميگويند نبات با اين مخلوط شده چون در يك حدّند يك وقت است كه نبات زمين و بذرهاي زمين و ساقههاي زمين بيشترند باران مستهلَك است باز در اين حال هم نميگويند نبات زمين با آب مخلوط شده در بين اين سه صورت تصوير شده يك صورت ميماند و آن اين است كه اين باران زياد است, نباتالأرض كم است اين نباتالأرض با باران مخلوط ميشود اينكه فرمود مَطر را ما از سماء فرستاديم ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ نه «إختلطا» يك, نه «إختلط ينبات الأرض» دو, اين دو تعبير را نكرده بلكه فرمود: ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ﴾ يعني به اين آب, نباتالأرض معلوم ميشود اصالت براي اين باران است و آنها فرعاند. اين تعبير لطيف در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم آمده آنجا هم تعبير ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ است آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ و حتي اين بارانهاي چشمه و چاه و اينها هم بالأخره از باران است چند طبقهٴ هواي ناهماهنگ كه بعضي گرم باشند بعضي سرد باشند با هم برخورد كنند در شرايط جوّي خاص آب توليد ميشود تمام اين درياها را هم باران پُر كرده وگرنه اول كه زمين آب نداشت اين زميني كه يك كُرهٴ سوزاني از جاي ديگر جدا شده اول گدازنده بود بعد كم كم اقيانوسي شد اين باران را ذات اقدس الهي در اثر برخورد دو لايهٴ هوا با شرايط پيدايش ابري و مانند آن نازل كرده اقيانوس درست كرده, خب اگر ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ شد خداي سبحان بخواهد بساطش را بردارد ميفرمايد اول اين است بعد از اينكه چند روزي اينها سبز بود ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً﴾ «أصبح» يعني «صار» ديگر حالا به معني «دخل في الصبح» نيست «صار هشيماً» هَشيم كه «فعيل» است به معني مفعول است يعني مهشوم, يعني مقطوع هاشم را هم هاشم گفتند براي اينكه اين نانها و اين غذها را تقطيع ميكرد در دامنههاي كوه ميگذاشته براي سال خشكسالي و قطعي براي پرندهها و مانند آن هاشم يعني تكّه تكّه كننده, مهشوم يعني تكّه تكّه شده, فعيل به معني مفعول هم همين است هَشيم يعني مهشوم يعني تكّه تكّه شده, خب اين درخت اول سرسبز است و روي ساقهٴ خودش است برگها هم همينطور است وقتي خشك شدند مهشوماند, هَشيماند, قطعه قطعهاند, تكّه تكّهاند آنگاه باد هر تكّهاي را به سَمت ديگر ميبرد ﴿هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «قمر» به اين صورت بيان فرمود اين مطلب هَشيم را در سورهٴ مباركهٴ «قمر» در جريان ثمود از آيهٴ 23 به بعد كه ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ٭ فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ﴾ بعد از اينكه ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ﴾ اينچنين فرمود, فرمود: ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ ناقهٴ صالح را پِي كردند ﴿فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ﴾ خود اين قوم ثمود مثل هَشيم محتظر شدند محتظِر با «طاء» و «ظاء» اين دامداران را ميگويند كه براي حيوانهاي آخورشان و اصطبلشان اين علفهاي سبز را ميچينند بعد ميخشكانند بعد تكّه تكّه ميكنند به اينها ميدهند محتظر يعني آخوردار, آغولدار, دامدار كه براي حيواناتش علف ميچيند بعد از اينكه دوران سبزي آنها سپري شد تكّه تكّه ميكند يا بعد از اينكه آنها تكّه تكّه شدند در اثر خشكي اينها را به آن حيواناتشان ميدهند در آن آيه فرمود ما قوم ثمود را مثل هشيمِ آخوردار كرديم هشيم از همين قبيل است در سورهٴ مباركهٴ «حديد» وضع دنيا را كه مشخص كرد آنجا سخن از هشيم و مانند آن نيست ولي پايانش بالأخره همين است در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آيهٴ بيستم اين است كه ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ﴾ كفّار يعني ضرّاء ﴿ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَراً﴾ زرد ميشود, زرد ميبينيد ﴿ثُمَّ يَكُونُ حُطَاماً﴾ حُطام, محطوم يعني مقطوع يعني خشك, يعني زرد يعني زود شكستني ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ كذا و كذا اينجا هم بعد از اينكه اين مطلب را ذكر فرمود, فرمود اينها هشيم ميشود ﴿تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً﴾ نتيجه و جمعبندي مطلب اين است كه ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[2] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.
[3] . سورهٴ كهف, آيهٴ 34.
[4] . سورهٴ كهف, آيهٴ 34.
[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 37.
[6] . سورهٴ كهف, آيهٴ 34.
[7] . سورهٴ كهف, آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 15.
[9] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 14.
[10] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ كهف, آيهٴ 40.
[12] . سورهٴ قلم, آيهٴ 19.
[13] . سورهٴ كهف, آيهٴ 41.
[14] . سورهٴ كهف, آيهٴ 41.
[15] . سورهٴ ملك, آيهٴ 30.
[16] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 129.
[17] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.
[18] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.
[19] . سورهٴ يس, آيهٴ 78.
[20] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.
[21] . سورهٴ كهف, آيهٴ 36.
[22] . سورهٴ كهف, آيهٴ 43.
[23] . سورهٴ كهف, آيهٴ 44.
[24] . سورهٴ مائده, آيهٴ 55.
[25] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 9.
[26] . سورهٴ يونس, آيهٴ 22.
[27] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[28] . سورهٴ كهف, آيهٴ 44.
[29] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.
[30] . سورهٴ كهف, آيهٴ 44.
[31] . سورهٴ ق, آيهٴ 22.
[32] . سورهٴ كهف, آيهٴ 44.
[33] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.
[34] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[35] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[36] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 42.
[37] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 31.
[38] . سورهٴ ق, آيهٴ 35.
[39] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.
[40] . سورهٴ كهف, آيهٴ 44.
[41] . سورهٴ حديد, آيهٴ 17.