06 04 2009 4804226 شناسه:

تفسیر سوره کهف جلسه 36 (1388/01/17)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً ﴿33﴾ وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ﴿34﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً ﴿35﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ﴿36﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً ﴿37﴾ لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً ﴿38﴾ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً ﴿39﴾ فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً ﴿40﴾ أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً ﴿41

امروز از اين جهت كه سالروز رحلت كريمهٴ اهل بيت(سلام الله عليها) است و همهٴ ما در كنار مائده و مأدبه خاندان عصمت و طهارتيم گرچه تمام    ثوابها در تمام روزها متعلّق به اهل بيت(عليهم السلام) است ولي تمام بحثهاي امروز بايد به روضهٴ منوّرهٴ اين كريمه اهدا بشود ما آغاز و انجام اين بحث را هم با همين نيّت ان‌شاءالله شروع مي‌كنيم كه ذات اقدس الهي اين عبادت را بپذيرد و به روضهٴ منوّرهٴ كريمهٴ اهل بيت اهدا كند اين جملهٴ نوراني كه در زيارت آن حضرت است از غرر جمله‌هاي اين زيارت‌نامه است و آن اين است كه در زيارت حضرت عرض مي‌كنيم «اَللّهُمَّ اِنّي‏ اَسْئَلُكَ اَنْ‏ تَخْتِمَ لي‏ بِالسَّعادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنّي‏ ما اَنَا فيهِ»[1] حُسن عاقبت از بهترين نعمتهاست كه آدم در كنار مزار اين حضرت از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كند عرض مي‌كنيم خدايا عاقبت ما را به خير كن يك, «فلا تسلب منّي ما أنا فيه» ما وارد حِصن تو شديم تو فرمودي «كلمة لا اله الاّ الله حِصني»[2] اين دِژ من است, قلعهٴ من است من دژبان اين هستم, قلعه‌بانم ما هم گفتيم سمعاً و طاعاً وارد شديم دربارهٴ ولايت حضرت امير هم فرمودي: «ولاية عليّ‌بن‌ابي‌طالب حِصني»[3] ما هم وارد شديم خدايا ما را از اينجا بيرون نبر «فَلا تَسْلُبْ مِنّي‏ ما اَنَا فيهِ» من وارد قلعهٴ توحيد شدم, وارد قلعهٴ ولايت شدم خدايا مبادا خداي ناكرده كسي در اثر وسوسهٴ شيطان و نفس امّاره ما را از اين قلعه‌ها بيرون كند مستحضريد كه اين دوتا حِصن نيست يكي شرط است يكي مشروط اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمود: «بشروطها و أنا من شروطها»[4] مسبوق است به بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه آن‌ حضرت هم همين معنا را فرمود كه ولايت, شرط حِصن بودن توحيد است و در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست كه ولايت شرط حصن بودن توحيد است اين‌طور نيست كه اين فقط از بيانات نوراني امام هشتم به ما رسيده باشد كه «كلمة لا اله الاّ الله حِصني» بعد بفرمايد: «بشروطها و أنا من شروطها» يعني آنجا هم كه حضرت فرمود, شخصِ خود امام هشتم را نفرمود يعني امامت و ولايت از شروط حِصْن بودن كلمهٴ توحيد است كه ان‌شاءالله اميدواريم همهٴ ما كه وارد شديم تا آخر بمانيم و هرگز وسوسهٴ خروج نداشته باشيم, خب.

آنچه كه از اين بيانات قرآن كريم دربارهٴ فقر و غنا برمي‌آيد عبارت از اين است كه مال, نعمت است بله روايات هم بر اين مطلب دلالت دارد آيات هم بر اين مطلب دلالت دارد كه ثروت نعمت است, غنا نعمت است اين مطلب اول. اما بين نعمت و كمال فرق است اگر اين نعمت را به كسي دادند معنايش اين نيست كه او انسانِ كاملي است عقل نعمت است و كمال, علم نعمت است و كمال, عدل نعمت است و كمال, انسانِ عالِم, عادل, عاقل انساني است در حدّ خود كامل اما ثروت كمال نيست كه انسان سرمايه‌دار بشود كامل نعمتي است به عنوان آزمون دادند به انسان اين يك مطلب.

مطلب دوم آن است كه دربارهٴ تأثير غنا, تأثير حُسن غنا از يك طرف و تأثير سوء غنا از طرف ديگر دربارهٴ تأثير حُسن و سوء فقر از طرف ديگر چهار طايفه دليل نقلي هست كه دو طايفه مربوط به حُسن و قبح ثروت است دو طايفه مربوط به حُسن و قبح فقر در يك طايفه غنا خيلي تجليل شد در طايفهٴ ديگر غني تحقير شد كه ﴿مَنِ اسْتَغْنَي[5] حكمه كذا, در طايفهٴ سوم فقر تحقير شد, در طايفهٴ چهارم فقر تجليل شد كه اين سيماي انبياست, لباس انبياست اين چهار طايفه بايد جمع‌بندي بشود. يكي از آن جمع بين اين طوايف آن است كه در قالب اين روايات كه از فقر مذمّت شده است اين حُكم يا از غنا تعريف شده است اينها صبغهٴ وصفي دارد نه دستوري, وصفي يعني طبع تودهٴ مردم اين‌چنين است دستوري يعني اين‌چنين باشيم هرگز به ما نگفتند شما سرمايه‌دار باشيد گفتند مردمِ سرمايه‌دار راحت‌اند, مردم فقير در زحمت‌اند اما نگفتند كه شما فقير باشيد يا نگفتند شما غني باشيد دستور نيست وصف است آن بيان نوراني كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده بارها در همين بحث تفسيري آن روايت را خوانديم مرحوم كليني در جلد پنج كافي كه جزء فروع كافي است در كتاب‌المعيشه اين بيان را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند كه ذات مقدس آ‌ن حضرت به ذات اقدس الهي فرمود: «اللهم بارك لنا في الخُبز»[6] خدايا! نانِ مملكت را كم نكن اين خُبْز كه گفتند نانِ مردم نان در برابر لباس و اينها نيست مثل اينكه أكل در برابر پوشاك و مسكن و اينها نيست آنكه گفته شد ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ[7] يعني تصرّف نكنيد اينجا هم كه حضرت دارد خدايا! نان مملكت را قطع نكن يعني اقتصاد مملكت را دعا اين است «اللهم بارك لنا في الخُبز و لا تفرّق بيننا و بيه» خدايا بين ملّت و اقتصاد ملت جدايي نينداز «لولا الخبز ما صُمنا و لا صلينا و لا ادّينا فرائض ربّنا»[8] عرض كرد ملّتي كه اهل اقتصاد نباشد فقير باشد مشكل مالي داشته باشد نه اهل نماز است نه اهل روزه است نه اهل ساير فرايض اين مضمون آن حديث شريفي است كه مرحوم كليني در جلد پنج كافي در كتاب‌المعيشه نقل كرده است و درست هم هست از نظر وصف نه از نظر دستور, از نظر دستور اصلْ اعتقاد است نه اقتصاد خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهان او و اصحاب باوفاي او چند سال در شعب ابي‌طالب در محاصرهٴ اقتصادي بودند در تحريم بودند چيزي عايدشان نمي‌شد به زحمت بعضي از منسوبينشان اين شترها را پر از بار مي‌كردند به عنوان چرا رها مي‌كردند اين شتر هم عادت داشت خودش را به شعب ابي‌طالب مي‌رساند آنها كم كم از آن استفاده مي‌كردند اين‌طور نبود كه اينها راهي داشته باشند اينها هم در محاصره بودند هم در تحريم و نفس هيچ كسي هم در نيامد آنها كه دين را حفظ كردند بر اساس اصالت اعتقاد حفظ كردند نه اقتصاد اينها كه خواستند مهاجرت كنند از مكه به مدينه بالأخره هر كسي آلونكي داشت ولو يك خانهٴ كلنگي, فرشي داشت نه به اينها اجازه مي‌دادند كه آن اموال منقول را اينها به همراه ببرند نه به اينها اجازه مي‌دادند كه اموال غير منقول را بفروشند اينها هم ناچار شدند با دست خالي از مكه به مدينه بيايند كه چند روز قبل آن آيه كه مطرح شد اينها را راه‌اندازي كرد كه ﴿كَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ[9] وقتي اين آيه نازل شد كه خدا هم موش و مور را كه اهل پس‌اندازند روزي مي‌دهد هم بلبل و هزاردستاني كه اهل پس‌انداز نيستند تأمين مي‌كند مگر اين بلبلها و گنجشكها ذخيره دارند خب اينها كه ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ اينها را چه كسي تأمين مي‌كند؟ فرمود خداي سبحان اين موشها را تغذيه مي‌كند, اين مورها را تغذيه مي‌كند كه اهل پس‌اندازند اين بلبلها كه فكر آهنگ و خواندند كه اهل ذخيره و پس‌انداز نيستند اينها را هم تأمين مي‌كند ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾ اين مهاجرين گفتند كه خب حالا ما كه كمتر از بلبل و گنجشك نيستيم كه اين خدا كه اينجا ما را تأمين مي‌كند آنجا هم ما را تأمين مي‌كند ديگر بعد آمدند شدند جزء مهاجرين و در صفّه و ايوان مسجدالنبي در مدينه ماندند و جهاني شدند اينها دستور است نه وصف بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء آن هم وصف است نه دستور نه اين‌چنين باشيد فرمود طبع مردم اين‌طور است آن بيان نوراني خيلي لطيف است كه «الناس عَبيد الدنيا و الدين لَعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الديانون» قبلاً مصطكي بود الآن آدامس است وجود مبارك حضرت سيّدالشهداء فرمود بعضي دينشان آدامسي است اين آدامس را چكار مي‌كنند؟ اين آدامس يك قشر شيريني دارد كه در فضاي كام لذيذ است اين را مي‌جوند, مي‌جوند وقتي به صورت خاص در آمده تُف مي‌كنند مي‌اندازند دور فرمود بعضيها دينشان, دين آدامسي است وقتي به كام ايشان شيرين است ديندارند, تا به كام ايشان شيرين نشد رها مي‌كنند «والدين لعق علي ألسنتهم معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الديانون» مادامي كه شيرين است اينها مي‌بينيد دهنشان را مي‌گردانند فرمود مادامي كه دينشان دنيايشان را تأمين مي‌كند دنيايشان محفوظ است اين دين را مي‌گردانند با اين دين به سر مي‌برند وقتي امتحان فرا رسيد «قلّ الديانون» تُف مي‌كنند مي‌اندازند دور اين دستور نيست اين وصف است وصف غير از دستور است آن دستور بر اساس اصالت اعتقاد است نه اصالت اقتصاد اين آيات هم همان را تبيين مي‌كند بعد فرمود اين دوتا باغ از هر راه متنعّم بودند ما از راه بارانهاي مناسب اين دوتا باغ را تأمين مي‌كرديم اينكه بعد از اينكه فرمود اين دوتا باغ سرسبز و خرّم بودند هر سال ثمربخش بودند و هيچ كدام كم نمي‌آوردند بعدها فرمود: ﴿فَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ بعد از اينكه همهٴ اينها را فرمود, فرمود ما آب به اينها داديم خب از نظر نظم طبيعي اول بايد آب باشد بعد سرسبزي باغ اما خدا بعد از اينكه همهٴ اينها را ذكر كرده فرمود: ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ يعني اين نعمتي است روي آن نعمت اگر اين نهرها نبود هم ما آن باغها را سرسبز نگه مي‌داشتيم در اثر باران به قدري اين باغ خرّم بود كه نياز به اين نَهَر و نَهْر نبود چون نَهَر لغةٌ في نَهْر اينها را ما نعمتي روي نعمت افزوده كرديم به اينها داديم اين‌چنين نبود كه اين باغ فقط با اين نهر تأمين بشود تا شما بگوييد كه خب چرا اول اين را ذكر نكرديد بله, اگر اين باغ با اين نهر تأمين مي‌شد ما بايد مي‌گفتيم كه باغي بود داراي نهر درختانش در سايهٴ آن نهر رشد مي‌كردند و ثمر مي‌دادند اما اين شبيه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده كه ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ[10] از آن قبيل است يعني بدون اين نهر هم او ثمر مي‌بخشيد اين بارانهاي مناسب در اثر خواست الهي آن بار را تأمين مي‌كرد ما براي افزايش و افزودن نعمت نَهَر متراكمي هم به اينها داديم و آنچه كه در دستور قرار مي‌گيرد بيانات نوراني حضرت امير است كه فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ»[11] آدم اگر بداند كه كمال چيست به سراغ همان مي‌رود و لذّت هم مي‌برد غالب اين مرداني كه به جايي رسيده‌اند با اين ثروت رسيدند فرمود: «وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» اين بي‌رغبتي به زرق و برق ثروت است علم آن‌قدر مَنيع است, آن‌قدر بلندپرواز است كه به هر قلبي نمي‌نشيند مخصوصاً علوم وحياني خب همهٴ ما بالأخره در ايران داريم زندگي مي‌كنيم با منطقه‌هاي سرسبز هم آشناييم با منطقه‌هاي كويري هم آشناييم با اين پرنده‌ها هم آشناييم اين زاغ و زَغَن در خيلي از شهر و روستا پيدايشان مي‌شود اما تَذَرو و طيهو كم است تَذرو يعني همين قرقاول مگر اين مرغها هر جايي پَر مي‌كِشند مگر اينها مثل زاغ و زَغن‌اند گنجشكها خيلي پيدا مي‌شود اما مگر بلبل هر جا پيدا مي‌شود مگر روي هر درختي هم مي‌نشيند مگر روي هر فضايي هم مي‌خواند همين كه خرداد دارد به اول تير مي‌رسد كه درجهٴ حرارت مقداري بالاتر مي‌آيد اين بلبلها ديگر نمي‌خوانند اينها يك هواي لطيف مي‌خواهند, يك فضاي باز مي‌خواهند, يك گل معطّر مي‌خواهند, يك باغ بي سر و صدا مي‌خواهند, يك هواي آرام مي‌خواهند تا بخوانند آن تذرو هم همين‌طور است مگر او روي هر درختي مي‌نشيند, طيهو هم همين‌طور است در بعضي از جنگلهاي انبوه كه آنجا رفت و آمد نيست علف هرز نيست شكارچي نيست تيرانداز نيست درنده‌ها نيستند چهارتا مرغ اين‌چنيني آنجا مي‌خوانند و پيدايشان مي‌شود از بس آنها لطيف و منيع‌اند علم هم همين‌طور است علم اين‌طور نيست كه در هر قلبي بنشيند و پرواز كند عقل اين‌طور است, علم اين‌طور است, زهد اين‌طور است اگر گفته شد «مَن أصبح لله أربعين صباحا» يا «أخلص لله أربعين صباحا» آن‌گاه «ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه»[12] اين است اين‌طور نيست كه انسان با درس و بحث بشود عالِم ربّاني آن‌قدر اين عنقا بلندپرواز و بزرگ‌طبع است كه هر جا نمي‌نشيند بالأخره. اين بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ»[13] آن‌گاه كمالي نصيب انسان مي‌شود كه وصف انسان است و محصول كار آدمي وگرنه چيزي را خدا به آدم بدهد كه مربوط به در و ديوار زندگي اوست كه براي آدم كمال نيست بله, نعمت الهي هست اما آنكه در درون دل نهادينه مي‌شود و با ما هست در برزخ با ما هست در قيامت با ما هست در بهشت با ما هست آن كمال است آن عقل است و علم است و ايمان است و توحيد است و ولايت است و امثال ذلك بنابراين بين آن طوايف اربعه جمع مي‌شود بين وصف و دستور جمع مي‌شود ما البته چون طبع مردم اين‌طور است بايد تلاش و كوشش بكنيم كه مردم را از هر خطري برهانيم خودمان هم آلوده نشويم اين شخص هم داراي چنين باغي بود به جاي اينكه شاكر باشد باغي كه بدون نهر سرسبز است چه رسد با نهر اينكه فرمود بعد از همهٴ آن شُعب فرعي باغداري بعد فرمود: ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ اين از سنخ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ[14] است چنين باغي اما اينكه ضمير مفرد آورده فرموده: ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ﴾ اين نكاتي دارد براي اينكه اين شخص دفعتاً واحده كه وارد هر دو باغ نمي‌شد وارد يك باغ مي‌شد اول, وارد باغ دوم مي‌شود دوم اين يكي, يا اين دوتا باغ چون به هم مرتبط بودند به منزلهٴ جنّت واحده بودند اين دو وجه يا نه, در جنس مراد است ﴿دَخَلَ جَنَّتَهُ﴾ يعني كلّ واحد از اينها كه وارد مي‌شد اين حرف را مي‌زد مي‌گفت اينها ابدي‌اند مشكل اساسي اين مال‌زده همين است كه قيامت را فراموش كرده مسئلهٴ فراموشي قيامت مهم‌ترين عامل به دام افتادن بشر هست در سورهٴ مباركهٴ «ص» وقتي علّت سقوط عده‌اي را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها چون قيامت را فراموش كردند سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 26 اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ مهم‌ترين مشكل اين است كه آدم روز حساب را فراموش كرده البته اعتقاد به اينكه خدا واجب‌الوجود است ثمرهٴ علمي دارد, اعتقاد به اينكه خدا خالق كل است ثمرهٴ علمي دارد, اعتقاد به اينكه او مدير كلّ جهان است و ربّ‌الأرباب است ثمرهٴ علمي دارد اين سه فصل را مشركان حجاز هم قبول كرده بودند آنها كه مخالف اين فصول سه‌گانه نبودند آنچه كه پيوند تنگاتنگ جامعه را با او تأمين مي‌كند اعتقاد به ربوبيّت جزئي است كه بالأخره ربّ ما چه كسي است؟ چه كسي ما را به عهده دارد تربيت مي‌كند روزي ما, شفاي ما, سلامت ما, حيات ما, قانون ما, تربيت ما دست كيست اين يك, و ما در برابر چه كسي مسئول هستيم اين دوتا, اين دوتا را عرب نمي‌پذيرفت يعني ربوبيّت خدا نسبت به انسان را قبول نداشت مسئوليّت انسان در برابر خدا را هم قبول نداشت مي‌گفت انسان «إذا مات فات» آنچه كه سازندهٴ انسان است در بخش عملي و تهذيبي همين دوتاست البته براي اوليا و اوحديّ از اهل معرفت آنها مراحل علمي سر جايش محفوظ است اما اينكه من قانون چه كسي را بايد عمل بكنم؟ قانون ربّ خودم را, ربّ من چه كسي است؟ همان كه فرعون مي‌گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي[15] او كه نمي‌گفت من واجب‌الوجودم يك, نمي‌گفت من خالق كلّم دو, نمي‌گفت من ربّ‌الأربابم سه, مي‌گفت من رّب و مدبّر و مربّي شما هستم انديشهٴ من محور قانون شماست همين اين را مشركان حجاز به بتها مي‌دادند مشركان مصر به فرعون و امثال مصر مي‌دادند و مسئوليت هم نيست انسان هر كاري كرد, كرد در آيهٴ 26 سورهٴ مباركهٴ «ص» مي‌فرمايد چون قيامت را فراموش كردند به دام افتادند خب آدم اگر بداند كه مسئول است خب مواظب كارهاي خودش است ديگر چون قيامت را فراموش كرده‌اند به دام افتادند در اينجا هم اين شخص گفت ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ و اگر هم بر فرض ـ معاذ الله ـ به خيال او معاد باشد من بهتر از اين پيدا مي‌كنم بنابراين بين وصف و دستور فرق است. بين غنا و فقر فرق است اينكه ما در چه حالتي بايد صابر باشيم در چه حالتي بايد تلاش و كوشش بكنيم آن هست بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه راجع به اينكه هر جا فقر هست در اثر اينكه يك عدّه اهل اتراف و اسراف‌اند آن هم هست اما آن بيان نوراني حضرت كه فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آن را در همان كلمات قصار كلمات حكمت شمارهٴ چهار اين‌چنين فرمود: «الْعَجْزُ آفَةٌ وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَا» اما در شمارهٴ ديگر كه مربوط به اين است كه اگر كسي فقير شد در اثر اينكه عده‌اي به حقّ او تجاوز كردند آن را در همان كلمات حكيمانه يعني كلمات قصار شماره 328 به اين صورت آمده كه «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ» اين در كتاب صوت‌العداله و امثال ذلك آن هست كه هر جا ثروتي هست در كنارش حقّي تضييع شده است آن مضمون اگر پيدا نشد اين عبارت همان معنا را تأديه مي‌كند فرمود هيچ كسي گرسنه نشد مگر در اثر اسراف و اتراف سرمايه‌دار, سرمايه‌دار حقّ فقير را دارد مي‌دهد نه از خودش در روايات زكات ملاحظه بفرماييد فرمود خدا فقرا را شريك اموال اغنيا قرار داده اينكه مال خودش را نمي‌دهد كه.

پرسش: حاج آقا اگر اصل نقدينگي و پول به حداقل ممكن كاهش پيدا كند باعث اعتبار اقتصاد...

پاسخ: خب آن قسمت مهم مرحلهٴ اقتصاد است كه بايد عاقلانه و عالمانه و سياستمدارنه آدم بررسي كند در روزهاي قبل هم اشاره شد فنّ اقتصاد يك فنّ پيچيده است تنها علمي نيست الآن يك فقيه بخواهد استنباط بكند درست است كه اجتهاد يك كار مشكلي است اما خطر ندارد منابع معلوم, كتابها معلوم, احاديث معلوم, برهان معلوم, اجماع معلوم بالأخره بر اساس اين مي‌نشيند بعد از دو, سه ساعت يا كمتر و بيشتر يا دو, سه روز مسئله را حل مي‌كند پيچيدگي اقتصاد تنها در فن نيست اينها آمدند بررسي كردند مثلاً اين كشور را بايد از نظر صنعت پيش برد يا از نظر اقتصاد و كشاورزي يا با هم, حساب كردند كه ما چقدر آب داريم چقدر قسمتهاي كويري داريم اينها درست و حساب كرديم ديديم كه اين آبها را بايد با سد مهار كرد اين هم درست, سد هم آبي باشد يا خاكي اين هم درست, طول تاج سد چقدر باشد درست, اينها همه كارهاي علمي است اما تحريمي پيش مي‌آيد, قاچاقي پيش مي‌آيد دفعتاً مي‌بيني صدها كالا وارد مي‌شود دست اينهايي كه توليد كردند مي‌بندد اين ديگر دست كسي نيست اين علمي نيست است يك سياست اين مرزداري هست, دشمن‌شناسي هست همهٴ اينها بايد دست به هم بدهند تا كشور را اداره كنند اين‌چنين نيست كه مسئله اقتصاد نظير مسئله اجتهاد و فقاهت و فلسفه يك كارِ علمي محض باشد كه كارشناسي بكنند خير, كارشناسي كردند ديدند كه اگر ما بخواهيم از نظر جو و گندم و برنج خودكفا بشويم راهش اين است راه خوبي هم طي كردند دفعتاً تحريمي پيش آمد, دفعتاً قاچاقي پيش آمد, دفعتاً مرزها گشوده شد اين يك راه ديگر است اگر يك وقت چهارتا مشكلي پيش مي‌آيد اين را نمي‌شود به حساب مسئولين آورد, خب فرمود: «فما جاع فقيرٌ الاّ بما متّع به غني»[16] اين بيان كه هيچ‌جا ثروتي نيست مگر اينكه حقّ مضيّعي ما داريم ناظر به همين است هر جا فقيري هست در اثر مي‌بينيد در بعضي از اين كشورها اينها سفرهٴ صبحانه را كه پهن كردند همان طور اين سفره را مي‌اندازند در سطل زباله بعضي از دوستان مي‌گفتند كه ما وقتي در كشورهاي خارج بوديم خيلي از اين سياهها روزي خودشان را از همين سطل زباله تأمين مي‌كردند اين‌طور هم هست آن‌طور هم هست اين بيان نوراني حضرت كه فرمود هيچ كسي گرسنه نشد مگر در اثر اسراف و اتراف يك سلسله توانگرها ناظر به همين است غرض اين است كه بين تكاثر و كوثر فرق است ما اگر در نظام ارزشي بدانيم چه چيزي تكاثر است كه خطّ بطلان روي آن بكشيم يك ضربدر, كوثر چيست كه به سراغ او برويم هم اقتصاد خوبي خواهيم داشت هم اعتقاد خوبي حالا اين شخص كه اعتقاد خوبي داشت و اقتصاد معتدلي در برابر او خودش را نباخت او كه گفت ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ اين تريبون ابليس دستش بود براي اينكه تا سخن از «أنا» است معلوم مي‌شود تريبون ابليس است او گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ[17], ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾, ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ من از او بهترم اين من از او بهترم كه حرف آدم عاقل نيست اگر كسي گفت من از او بهترم اين بداند كه تريبون ديگري دستش است تا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است انسان ابليسي فكر مي‌كند تا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[18] است در برابر داود(سلام الله عليه) در برابر كه ﴿وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ[19] در برابر طالوت قرار مي‌گرفت اين معلوم مي‌شود تريبون ابليس دستش است آنها مي‌گفتند ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ ابليس هم مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين باغدار هم گفت ﴿أَنَا أَكْثَرُ﴾ اين «أنا», «أنا», «أنا» همين است اما اگر نه, گفتيم ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي﴾ اين حرفِ الهي است نه حرف ابليسي اين معيار مشخص است هم در بحثهاي اعتقاد معيارْ كوثري است هم در بحثهاي اقتصاد معيار كوثري است آن‌وقت آدم راحت است وقتي عاقل شد اين عقل آن‌چنان لذيذ است كه تمام ذائقه را تأمين مي‌كند درست است كه نعمتهاي ظاهري هم لذيذ است اما مي‌دانيد اين نعمت ظاهري هم مثل آدامس است مادامي كه در فضاي دهنِ لذيذ است همين كه جويده شد و ديگر پوسته‌اش در آمد بايد انسان آن را فرو ببرد اگر از مخرَج بالا در آمد كه متعفّن است از راه ديگر دفع شد كه بدبوست اين همين چند لحظه‌اي كه در فضاي دهن است شيرين است اما مطلب علمي اگر كسي چهل سال قبل مطلبي را خوب فهميد هم‌اكنون هم در كامِ جان او لذيذ است يك كار خيري كرده هم‌اكنون هم لذيذ است اينكه از بين رفتني نيست يك عمل خير و يك علم صائب تا انسان زنده است با او هست و لذّت‌بخش است اين مي‌شود كوثر آن مي‌شود تكاثر اين ﴿أَنَا﴾, ﴿أَنَا﴾ گفتن مي‌شود تكاثر ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي﴾ مي‌شود كوثر گرچه قرائتي هست كه بدون «الف» قرائت شده لكن مشهور همين دو قرائت هست يا عندالوصل اين «الف» را حذف مي‌كنند و عندالوقف حفظ مي‌كنند «لكنا» در حال وصل ساقط مي‌شود, مي‌شود ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي﴾ و در حال وقف اين «الف» محفوظ است يا نه, بالقول المطلق «الف» محفوظ است «لكن أنا» همزهٴ «أنا» حذف شد «نون» «أنا» با «نون» «لكن» ادغام شد, شدن ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي﴾ مشدّد شد آن «الف» «أنا» كه به جاي همزه محفوظ مانده است در حال وصل ساقط مي‌شود و در حال وقف محفوظ است مي‌گوييم «لكنا هو الله ربّي», خب اين مي‌گويد من سخن از اينكه چه چيزي هستم نيست من حرفم حرف خداي من است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾ اين نكره هم در سياق نفي است كسي را شريك او قرار نمي‌دهم و تو چرا اين كار را نكردي اين امر به معروف و نهي از منكر و اينها هم در آن هست تنها خودش را در نيافت كه من اهل توحيدم او را هم نجات داد به فكر نجات او بود يك آدم نترس اين است كسي كه مرعوب نمي‌شود اين است آنها به فكر مرعوب كردن‌اند ملاحظه بفرماييد در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آنها براي اينكه به رخ بكشند اين حرف را مي‌زنند مي‌گويند ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ ما آيهٴ 74 سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين است كه ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ ما قبل از اينها خيليها را به خاك كرديم كه اينها هم اثاث‌البيتشان يعني فرششان, ظرفشان اينها اثاث با «ث» مثلثه اما آن اساس با «سين» يعني پايه اثاث‌البيتشان گرانبها بود و وضع زندگي داخلي اينها هم چشمگير بود ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ يعني به چشم بهتر مي‌افتادند در مرآ, در رؤيت, در ديدن اينها در چشم بودند ما اينها را خاك كرديم, خب آنكه مي‌گويد ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ يعني «أحسن منك اثاثاً و رءيا» در سورهٴ «مريم» فرمود ما اينها را خاك كرديم كه بيش از اينها بودند خب اين شخص كه او را نهي از منكر كرد فرمود چرا وقتي وارد باغ شدي در برابر اين نعمت ما شاء الله نگفتي؟ چرا شكر نكردي؟ لا قوّة الاّ بالله نگفتي اما اگر مي‌بيني من از نظر مال نسبت به تو كمترم ﴿إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً﴾ خب خدا جبران مي‌كند من به او متّكي‌ام ﴿فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ ﴾ اينجا هم مفرد آورد به همان سه دليل يا جنس مراد است يا تك تك اينها مراد است يا اين دوتا باغ به هم مرتبط بودند ﴿وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً﴾ حُسبان آن تيرهايي كه به حساب آورده مي‌شود در تحت شمارش است آنها را مي‌گويند حُسبان و يا عذابهايي كه يكي پس از ديگري بررسي مي‌شود به آن مي‌گويند حُسبان عذاب الهي خواهد آمد به حيات اينها خاتمه خواهد داد ﴿فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً﴾ اينكه الآن جنّتي بود محفوف به درخت و محفوف به آن كشاورزي و محفوف به نهر مي‌شود يك سرزمين خشك لغزنده اين لَزِغ و زَلِق همان ليزي است كه ما در فارسي مي‌گوييم يعني صاف شد اين بيابان قاع صَفصَف كرد خدا او را لَزغ كرد, زَلق كرد و ليز كرد صاف شد ديگر چيزي نيست ﴿أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً﴾ اين چون كوثري فكر مي‌كند برابر با آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مُلك» آمده همان را دارد نصيحت مي‌كند آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «ملك» اين است ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ بالأخره الآن اين سرزمين با چشمه و چاه و قنات دارد تأمين مي‌شود اينها در دسترس مُستخرِجان‌اند اگر دو, سه هزار كيلومتر اينها پايين برود چطور مي‌شود؟ كلّ اين سرزمين مي‌شود فلات خشك ديگر, فرمود اين آبهايي كه الآن در چشمه‌هاست, در چاههاست, در قناتهاست در دسترس شماست اگر ما دستور داديم قدري پايين‌تر بروند چه كار مي‌كنيد شما؟ بعد فرمود ما اين راهها ورود ممنوع را بلديم ما ساختيم, خروج ممنوع را بلديم خود ما ساختيم دو راه, سه راه, پنج راه زيرزمين اين آبها را ما رهبري مي‌كنيم اين باران را ما مي‌فرستيم مي‌دهيم به دل خاك به زمين مي‌گوييم فرو ببر اين تنها جريان طوفان نوح نيست كه ﴿قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي[20] خب اين زمين بايد فرو ببرد, فرو مي‌برد اين همه آبي كه آمده روي زمين سيل راه انداخته آنجا كه مي‌رود كجا مي‌رود؟ اينجا را به ما گفت خودت تأمين بكن آنجا را من خودم تأمين مي‌كنم كجا جاسازي بكنم, كجا دو راه بشود, كجا سه‌ راه بشود, كجا ورود ممنوع بشود, كجا خروج ممنوع بشود گفت همهٴ اين كارها را من آنجا انجام مي‌دهم اين كار را مي‌كنم ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ[21] مَسلك را من مي‌دهم, راه را من مي‌دهم كجا بايد چشمه بشود اين را من تأمين مي‌كند, كجا بايد چاه بشود آن را من تأمين مي‌كنم, كجا بايد مسير قنات بشود من تأمين مي‌كنم, كجا ورود ممنوع, كجا خروج ممنوع اينها همه كارها را من مي‌كنم ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ تا به چشمهٴ اصلي برسانم به چيزي اجازهٴ خروج نمي‌دهم اينها را من مي‌كنم خب اين هم كه خداست اين كارها علمي هم هست با نظم هم هست اگر كسي اين زمين‌شناسي را كرده آن‌وقت خودش كشف كرده گفته كه اين بشر كشف مي‌كند علم بشري است اين قابل قبول است يا وقتي قدم به قدم بگوييم خدا اين‌چنين كرد, خدا اين‌چنين كرد, خدا اين‌چنين كرد, كجا راه را بست, كجا راه را گشود, كجا سه راه كرد, كجا دو راه كرد, كجا طرفيني كرد اين مي‌شود علم زمين‌شناسي و نمي‌دانم آب‌شناسي تحت‌الأرض اسلامي قدم به قدم خدا اين كار را كرد, خدا, عقل هم چراغ خداست اينكه شما مي‌بينيد به بعضيها ناله مي‌كنند مي‌گويند ما بچه‌هاي مسلمان مي‌فرستيم به بعضي از مراكز علمي اينها بي‌نماز در مي‌آيند براي اينكه دانش يك لاشهٴ علم است اين دانش, دانش اسلامي نيست مي‌گوييد زمين‌شناسي مگر زمين‌شناسي غير اسلامي ما داريم؟ آب‌شناسي غير اسلامي داريم؟ هواشناسي غير اسلامي داريم؟ ما بارها عرض شد كه اين «هو الأول» را گرفتيم آن «هو الآخر» را گرفتيم اين لاشهٴ علم را آورديم در كتابها يك, عقل را هم مصادره كرديم گفتيم براي ماست بشري است خب اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[22] اينكه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[23] اينكه فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ[24] اينكه فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[25] اينكه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[26] چه چيزي از آن بشري است اين چراغ را به دست ما داده ما شديم عاقل چه عقل تجربي, چه عقل تجريدي اگر كسي اهل فلسفه و كلام است با عقل تجريدي كار دارد, اهل علوم آزمايشگاهي است با عقل تجربي كار دارد اين سرمايه را به ما داد چراغ را به ما داد ما قدم به قدم مسئوليم هيچ كسي نمي‌تواند بگويد اين عقل من است من نمي‌خواهم كار ببرم مي‌گويد خير بر تو واجب است كه تحصيل علم بكني اين يك, خب اگر عقل و قدرت فراگيري براي ما باشد چرا او مي‌گويد بايد بكنيم مگر كسي نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم عقلم را به كار ببرم؟ مي‌گويد خير, اين چراغ را كه من دادم الاّ ولابد بايد با او ببيني «طلب العلم فريضة»[27] اين يك, قدم بعد كسي مي‌خواهد خودش را به جادوگري و سِحر و شعبده مي‌دانيد وقتي اين بازي جهان بشر را به بازي داد بازيگران ما به كدام طرف دارند, به كدام خراف نماز نمي‌خواند اما به دنبال خرافات سِحر و شعبده و جادو راه مي‌افتد وقتي عقل نباشد همين است ديگر, خب كسي مي‌گويد من نمي‌خواهم عقلم را به علمِ صحيح كار ببرم مي‌گويد حرام است, اين علوم, علوم حرام و حلال است بايد به دنبال علم نافع برويم اين قدم دوم. حالا كه چيزي را ياد گرفته چه در علوم تجربي, چه در علوم تجريدي مي‌تواند بگويد من خودم زحمت كشيديم اين علم را پيدا كردم يا او مي‌گويد من به تو دادم اين حجّت من است؟ الاّ ولابد بايد برابر اين عمل كني پس ما قدم به قدم داريم به دستور او راه مي‌رويم شما در حوزهٴ درون و بيرون يك‌جا بگرديد كه سخن از خدا و دين نباشد مي‌شود پيدا كرد؟ اينها آمدند اين لاشهٴ علم را به كتابها دادند «هو الاول» را گرفتند «هو الآخر» را گرفتند اين سير عمودي را ربودند سير افقي دادند زمين در چندين ميليون يا چند ميليارد سال قبل چنين بوده است الآن چنين است آينده نزديك يا دور چنين مي‌شود اما چه كسي كرد براي چه كرد اينها را گرفتند عقل را هم كه عطيه الهي است مصباح‌الشريعه است اين را مصادره كردند گفتند براي من است گفتند بشر خودش فهميده, بشر كشف كرده آ‌‌ن‌وقت چه توقّعي داريد كه اين علم بشود اسلامي, اگر اين علم شده اسلامي قدم به قدم گفتيم خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, خدا چنين كرد همان‌طوري كه يك خطّ «لا تنقض» را بزرگان ما آمدند پنجاه, شصت جلد كتاب از آن در آوردند با حذف مكرّرات الآن بارها گفته شد كه اين «لا تنقض» پنجاه, شصت جلد كتاب دربارهٴ آن استصحاب نوشته شده مطالب عميق آنها هم اين همه آياتي كه دربارهٴ پيدايش باران, پيدايش ابر, پيدايش باد, پرورش گياهان, ريزش باران در زمين, جاسازي باران در زمين, پيدايش چشمه, پيدايش قنات, پيدايش چاه, راه‌سازيها همهٴ اينها را عقل گفته چندين برابر «لا تنقض» را كه اينها گفته, اگر عقل كه چراغ دين است اينها را كشف بكند مي‌شود زمين‌شناسي اسلامي, هواشناسي اسلامي, آب‌شناسي اسلامي ديگر بچه‌هاي ما با نماز نمي‌روند و بي‌نماز برگردند غرض اين است كه اين شخص گفته ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾ بعد فرمود اگر قدري خدا پايين ببرد چه كار مي‌كني؟ اگر اين نفت و گاز خداي ناكرده سه, چهار هزار متر بروند پايين كشور جز كاسهٴ گدايي چيز ديگر دستش نيست اين آب به عنوان تمثيل است نه تعيين در سورهٴ مباركهٴ «ملك» در پايانش كه مي‌فرمايد: ﴿قُلْ﴾ بگو به اين مردم ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً[28] خب «لو أصبح نفتكم», «لو أصبح گازكم غوراً» همين‌طور است ديگر اگر چند هزار كيلومتر يا چند هزار متر اين نفتها برود پايين اين كشور جز اينكه كاسهٴ گدايي در دست بگيرد چيز ديگر است؟ فرمود اين را چه كسي خلق كرد؟ چه كسي اينها را تبديل كرد به نفت؟ چه كسي تبديل كرد به گاز؟ چه كسي اينها را در دسترس شما قرار داد؟ يك چند قدم دورتر و پايين‌تر برود كه شما گدا مي‌شويد چه مي‌گوييد ما سرمايه‌داريم ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ يكي از القاب نوراني وجود مبارك حضرت ماء مَعين است شما ذيل اين روايت را ملاحظه كنيد ماء معين است اين ماء معين فعلاً غائر است ماء معين آبي است كه «تراه العيون و تناله الدلاء» آن آبي كه دلو به آن مي‌رسد چشم او را مي‌بيند مي‌گويند ماء معين و اين بايد جاري باشد به دنبال آن مقام نوراني حضرت عالمان دين هم به اين لقب پرافتخار در اثر نيابت ملقّب‌اند يك عالم ديني را مي‌گويند ماء معين گاهي خداي سبحان علما را از مردم منطقه‌اي مي‌گيرد اين هم ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾ گاهي وجود مبارك وليّ عصر را غايب مي‌كند ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾ اين مي‌شود ماء حيات, اين مي‌شود ماء ظاهري.

«غفر الله لنا و لكم و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . بحارالأنوار, ج99, ص267.

[2] . بحارالأنوار, ج49, ص127.

[3] . بحارالأنوار, ج99, ص267.

[4] . بحارالأنوار, ج3, ص7.

[5] . سورهٴ عبس, آيهٴ 5.

[6] . الكافي, ج6, ص287.

[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 188.

[8] . الكافي, ج6, ص287.

[9] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 60.

[10] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[11] . نهج‌البلاغه, حكمت 4.

[12] . جامع الأخبار, ص94.

[13] . نهج‌البلاغه, حكمت 4.

[14] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[15] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.

[16] . نهج‌البلاغه, حكمت 328.

[17] . سورهٴ ص, آيهٴ 76.

[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 247.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 251.

[20] . سورهٴ هود, آيهٴ 44.

[21] . سورهٴ زمر, آيهٴ 21.

[22] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.

[23] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.

[24] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.

[25] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.

[26] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.

[27] . بحارالأنوار, ج1, ص177.

[28] . سورهٴ ملك, آيهٴ 30.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق