اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً ﴿21﴾ سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾
جريان اصحاب كهف مدتي با تقيّه گذشت چون برخي از اينها در دستگاه حكومت سِمتي داشتند زندگي با تقيّه در كوتاهمدّت ممكن است ولي در درازمدّت توانفرساست مخصوصاً در حكومتي كه شرك در همهٴ مظاهر آن حكومت نفوذ دارد و اين عدّه هم در بسياري از مسائل حكومتي حضور دارند تحميل تقيّه بر اين افراد بسيار سخت است چه اينكه در صدر اسلام عدّهاي چند صباحي در مكه تقيّه كردند ولي بعد به طرف حبشه يا مدينه هجرت كردند تقيّهٴ درازمدت را هم قرآن كريم امضا نميكند براي كسي كه كودك نباشد, پيرزن و پيرمرد نباشد, بيمار نباشد آن را امضا نميكند در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 97 به اين صورت آمده ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾ كسي كه نتواند دينش را در جايي حفظ بكند در هنگام مرگ فرشتهها با آنها از راه عِتاب برخورد ميكنند اينها را ظالم به نفس ميدانند يك, و در هنگام جان دادن هم با عِتاب برخورد ميكنند دو, و از اينها ميپرسند ﴿فِيمَ كُنْتُمْ﴾ در چه وضعي بوديد يعني اين چه وضعي است كه داشتيد؟ اينها در پاسخ ميگويند ﴿كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ عدهاي ما را استضعاف كردند فرشتهها در جواب ميگويند ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا﴾[1] خب زمين خدا وسيع است آن شهر يا روستا نشد, شهر يا روستاي ديگر اگر ﴿أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً﴾ چه اينكه در بخشهاي ديگر قرآن كريم آمده است ﴿إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ﴾[2] چرا هجرت نكردي؟ ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾ اينها نميتوانند بگويند ما مستضعف بوديم البته كودكان, سالمندان, بيماران حرجي بر اينها نيست ولي عدهاي كه توان هجرت دارند به بهانهٴ اينكه ما مستضعفيم و ما را مستضعف كردند و نتوانستيم احكام ديني را اجرا كنيم اينها معذور نيستند مگر اينكه هجرت هم براي اينها مقدور نباشد. اصحاب كهف بعد از مدتي كه به ستوه آمدند گفتند ما بايد جايي برويم, كاري بكنيم كه قيامِ الهي باشد و دهها بركت بر قيام اينها مترتّب شده است صدها نفر از اين قصّه باخبر شدند آگاه شدند متنبّه شدند دربارهٴ كيفيت خواب درازمدّت تحقيق كردند دربارهٴ كهفشان تحقيق كردند دربارهٴ سخنان اينها تحقيق كردند كهفهايي را شناسايي كردند اگر اين چند نفر به حال تقيّه در همان شهر افيسوس يا شهرهاي ديگر ميمُردند كه اين همه بركات به همراه نداشت لذا اينها قيام كردند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[3].
مطلب ديگر اينكه ضميرهايي كه اينها برگرداندند اين ضمير جمع مذكّر سالم است و اين ضمير جمع مذكّر سالم كه به بُتها برميگردد دو منظر هست يكي اينكه چون بتپرستها آثار معقول را بر اين بتها بار ميكردند لذا قرآن كريم ضمير جمع مذكّر سالم را به اينها ارجاع ميكنند نظير آن چوبهاي منحوت و تراشيده شده قرآن ميفرمايد: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾[4] يك راه و منظر ديگر آن است كه آنكه ارباب حقيقي اينهاست اين مجسّمهها و تمثالها نيستند اينها يا به ملائكه معتقد بودند كه ميگفتند اينها بنات اللهاند يا به قدّيسين بشر نظير عيساي مسيح(سلام الله عليه) يا عُزير اينها را تقديس ميكردند كه اگر ضمير جمع مذكّر سالم هست به همان ارباب برميگردد نه به اين چوب و سنگها. در آيه محلّ بحث سخن از آلهه است نه سخن از بتهاي حسّي و تراشيده شده. آيه اين است كه اينها ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً﴾ آيهٴ پانزده اين سوره كه گذشت اين است ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم﴾ يعني «علي الآلهة» ﴿بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ﴾[5] ضمير جمع مذكّر سالم كه به اين آلهه برميگردد در حقيقت به لحاظ آن آلههٴ راستين است نه تمثال و تنديس و مجسّمههاي آن آلهه.
مطلب بعدي آن است كه اينها كه خوابيدند انسان مادامي كه بيدار است با بدن ارتباط تنگاتنگ دارد اين بدن متزمّن است, اين بدن متمكّن است انسان زمان و مكان را در اثر ارتباط با اين بدن حفظ ميكند ميتواند بگويد من چه مقدار راه رفتم يا چند ساعت اينجا نشستم يا چند ساعت مشغول كار بودم با حدس ميتواند بفهمد اما وقتي خوابيد ارتباط با بدن بسيار ضعيف ميشود, وقتي مُرد ارتباطش از اين بدن تقريباً قطع ميشود, وقتي كه خوابيد يا مُرد آنچه كه در زمان و زمين است يعني اين پيكر اينكه نميفهمد آنكه ميفهمد نه متزمّن است نه متمكّن, گاهي ميبينيد كارهاي ده ساله, دوازده ساله را در ظرف چند دقيقه اين شخص در عالَم رؤيا ميبيند انجام داده داستانهاي مبسوطي را ميبيند از كودكياش تا دوران سالمندياش را ميبيند كه پشت سر گذاشته همه در عالم رؤيا براي او يكي پس از ديگري مجسّم ميشود چه موقع به مكتب رفته, چه موقع به دبستان و دبيرستان رفته, چه موقع به حوزه و دانشگاه رفته همهٴ اينها با آن امتدادي كه در خارج داشتند براي اين شخص در عالم رؤيا متمثّل ميشود يا گاهي خواب ميبيند به زيارت فلان مشهد مبارك رفته, به فلان عتبه مباركهٴ رفته و اين راه طولاني را طي كرده رفته آمده در ظرف چند دقيقه هم بيشتر خوابش طول نكشيد. انسان وقتي كه فاصلهاش از بدن قطع ميشود يا كم ميشود وارد عالم برزخ ميشود آنجا همهٴ اين حركتها تمثّل حركت است زمانها تمثّل حركت است مكانها تمثّل مكان است و اگر يك وقت بيدار شد چون خود را با بدن مرتبط ميبيند از راه مقايسه و سنجش حكمي ميكند وگرنه او زمان را درك نكرده اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»[6] از آن غُرر بيانات خُطب مبارك حضرت است اين خطبه همان خطبهاي است كه ابنابيالحديد ميگويد من از پنجاه سال قبل تا الآن بيش از هزاربار اين خطبه را خواندم و هر بار اين خطبه را خواندم «إلا و قد أحدثت عندي روعة و خوفا وعظة»[7] براي من تازگي داشت و هنوز هم كه هنوز است اگر كسي اهل نظر باشد ميداند كه حلّ آن خطبه مقدور ابنابيالحديدها نيست كه چگونه انسان سرمدي ميشود اين «كان» به چه كسي برميگردد؟ «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا» ظَعن يعني كوچ كردن, انسانه چه شب بميرد سرمدي ميشود, چه روز بميرد سرمدي ميشود خب آن كسي كه زماني فكر ميكند كه توان فهم اين خطبه را ندارد فرمود انسان همين كه شب مُرد سرمدي ميشود «كان» چه بر او سرمد ميشود؟ زمان سرمد ميشود؟ شب سرمد ميشود؟ روز سرمد ميشود؟ يعني يك امر سيّال گذرا ميشود سرمد يا يك چيز ديگر بر او سرمد ميشود؟ «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا» انسان چه شب كوچ بكند, چه روز كوچ بكند هر كدام از اينها براي او سرمدي ميشود, خب وقتي كه در شب يا روز خوابيد يا مُرد از نبش زمان ميآيد بالا وقتي از نبش زمان بيايد بالا نه روز است نه شب, نه يوم است نه بعض يوم, نه سيصد سال قمري است نه 309 سال شمسي ولي برميگردد به تن آنوقت با مقايسه اين حرفها را ميفهمد آدم كه پنج ساعت نميخوابد كه اين تَن پنج ساعت در رختخواب افتاده آن روح كه رابطهاش را از اين بدن كم كرده او نه زمانمند است نه مكاندار حالا كه اين شد انسان واقعاً نميفهمد كه چقدر خوابيده مگر اينكه با مقايسه بفهمد همين معنا در حال مرگ هست منتها به نحو اشد, اگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن بزرگواري كه گفتند از اِرمياي پيامبر بود يا بزرگان ديگر آيه 259 سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن هم شرحش همين است ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِيْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامَكَ﴾ از همين قبيل است خب با اينكه دربارهٴ او گفته شد او اِرمياي پيامبر بود بالأخره انسان وقتي رخت بربست آنكه ميماند در خاك او كه درك نميكند يعني تَن, آنكه درك ميكند كه ديگر در نبش زمان نيست آنوقت چه چيزي را بفهمد؟ وقتي برگشت به تَن بر اساس مقايسه ميگويد ﴿لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ﴾, «مِتّ يوماً أو بعض يوم» و مانند آن هيچ برهاني هم ندارد اگر سؤال بكند به چه دليل ميگويد «لست أدري» براي اينكه آنجا كه بودند كه زماني نبود, اينجا كه تَن من افتاده او هم كه اهل درك نيست من هم از راه قياس و حدس و امثال ذلك ميگويم برهاني بر مسئله ندارد كه كسي با ضرس قاطع بگويد من سيصد سال خوابيدم يا دويست سال خوابيدم و مانند آن.
اما جريان اينكه مُردهها برميگردند به خانههايشان سري به خانههايشان ميزنند, باخبرند, حرفها را ميشنوند اينها همهاش حق است اما اينها براي كساني است كه بعد از مدّتي با اينها گفتگو ميشود و تازه نمردند افرادي كه تازه مُردند اينها چند قِسماند بعضيها كاملاً متوجّهاند كه مُردند چه كساني به تشييعشان ميآيند, چه كساني به تشييعشان نميآيند و حتي از اينها خواهش ميكنند بيشتر باشيد اينكه گفتند در تشييع ديگر سلام نكنيد بگذاريد همه ذكرشان را بگويند «لا اله الاّ الله» بگويند براي همين است در موقع تشييع حرف نزنيد شما نميدانيد به اين بيچاره چه ميگذرد, نميدانيد او از شما چه توقع دارد و كجا دارد ميرود كه. وجود مبارك حضرت امير اين صحبت را دارد, وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين صبحت را دارد حضرت ديد در تشييع جنازه كسي دارد لبخند ميزند فرمود: «كأنّ الموت في هذه الدنيا علي غيرهم كُتب و كأنّ الحقّ في هذه الدنيا علي غيرهم وجب»[8] فرمود اينها خيال ميكنند مرگ براي ديگري است خب اينها هم پسفردا ميميرند خب چه التماس ميكند اين ميّت كه فقط «لا اله الاّ الله» بگوييد اذكار الهي بگوييد, ولايتي باشيد اين حرفها را بزنيد شوخيها و خنده و سلام و عليك و اينها را بگذاريد كنار مكروه است كه انسان به تشييع كننده سلام بكند با اينكه اين همه فضيلت براي سلام كردن هست مكروه است بگذاريد اين آقا كه دارد ميرود با اذكار طيّب و طاهر مشيّعين برود خب بعضيها واقعاً ميفهمند كه مُردند چه كساني ميآيند به تشييعشان و درك ميكنند, بعضيها دفعتاً ميبينند اوضاع عوض شده يا اينها را نميبينند اصلاً شما اين روايت كلمهٴ احقاب را حالا انشاءالله اگر به سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» رسيديم كه دارد ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[9] شايد اين روايات نوراني خوانده بشود شما اين كلمهٴ احقاب را ببينيد در بحارالأنوار آنجا در روايت هست كه عدهاي بعد از احقابي از عذاب مثلاً هشتاد سال, بيشتر يك قرن عذاب تازه يادشان ميآيد كه پيغمبر آنها كسي بود كه قرآن بر او نازل شده هنوز نام مبارك حضرت يادشان نميآيد خب كسي كه اهل نماز فقط يك مسلمان شناسنامهاي بود يك مسلمان شناسنامهاي مگر اين تامّهٴ مرگ ميگذارد چيزي به ياد آدم بماند؟ در آن روايت حضرت فرمود بعد از احقابي از عذاب تازه به يادشان ميآيد چون تا اين سؤالها را جواب ندهند در عذاباند ديگر همين سؤالهاي قبر بالأخره سؤال, جواب ميخواهد «مَن ربّك», «مَن نبيّك», «ما كتابك», «ما قِبلتك», «ما دينك» اينها را بايد جواب بدهند تا جواب ندادند در عذاباند بعد از احقابي از عذاب تازه يادشان ميآيد كه پيغمبر آنها كسي است كه قرآن بر او نازل شد ولي نام مبارك حضرت هنوز يادشان نيست حالا انشاءالله به ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ﴾ كه رسيديم انشاءالله اين روايت ممكن است خوانده بشود ولي شما حتماً به كتاب شريف بحارالأنوار مراجعه كنيد كلمهٴ احقاب آنجا بحثهاي برزخ را ميبينيد كه چه كساني ميفهمند مردند, چه كساني نميفهمند مُردند, چه كساني يادشان ميآيد, چه كساني يادشان نميآيد هر كسي اين سؤالها را جواب نداد در عذاب است مستحضريد اين سؤالها هم الفباي دين است مشكلات دين را, مشكلات فقه و اصول را كه كسي در قبر سؤال نميكند كه همين الفباي دين را سؤال ميكند خب چطور ميشود يك عده جواب نميدهند و به عذاب قبر گرفتار ميشوند خب كسي نداند قبلهاش كجاست؟ كتابش چيست؟ دينش چيست؟ از او سؤال ميكنند دينت چيست؟ ميگويد نميدانم براي اينكه اسلام براي او مَلكه نشد فشار مرگ تمام ذرّات بدن را آسيب ميرساند قبلاً كه بدون تخدير موضعي اين دندان را ميكشيدند از اين سالمندان سؤال كنيد كه چه درد فراواني داشت سؤال كردن لازم نيست كه انبر بگذارند اين دندان را بخواهند بكشند خب خيلي درد ميآيد مرگ يعني همين يعني چرا درد ميآيد؟ براي اينكه ميخواهند زندهاي را بميرانند ديگر, چرا يك تكّه گوشت اگر بخواهند از بدن ما قيچي كنند درد ميآيد؟ براي اينكه مِيته ميشود ديگر ميخواهند بميراند ديگر مرگ يعني همين از تمام ذرّات بدن اين روح جدا ميشود مگر كارِ آساني است تامّهٴ موت مگر آسان است؟ اين همه دعا, ضجّه, نالهاي كه ائمه دارند براي همين است ديگر اگر تمام ذرّات بدن ما را بخواهند قيچي كنند تحمّلپذير نيست كه مرگ هم حقيقتاً يعني حقيقتاً همين است اگر يك تكّه گوشت را بخواهند بميرانند درد ميآيد مرگ هم از تمام ذرّات بدن اين روح را ميكشند بيرون خب انسان بايد قبلاً رفته باشد تا اينكه تعلّقش كم بشود وقتي حواسش جاي ديگر است علاقهاش كم است به آساني جان ميدهد. مگر اين حواس ميگذارد براي كسي اگر دين مَلكه نباشد مگر يادش است كه كتاب او چه كسي است او ميماند نميداند چكار بكند قبلهات چيست؟ نميداند, امامت كيست؟ نميداند واقعاً يادش نيست بعد از احقابي از عذابي تازه به يادش ميآيد نام مبارك حضرت هنوز يادش نميآيد ميگويد پيغمبر من كسي است كه قرآن بر او نازل شد چنين صحنهاي ما در پيش داريم, خب بنابراين اينها كه آدمهاي عادياند به زحمت ميفهمند مُردند اما آنهايي كه كجراهه رفتند كه هنوز برايشان روشن نيست ولي آنكه وجود مبارك حضرت امير بعد از جريان صفين و غير صفين در قبرستان آمد سخنراني كردند آنها افراد تازه مرده نبودند كه اين يك, و گاهي هم ممكن است كه ولي خدا منتظر كرامتي باشد و آنها را درك بكنند دو, افرادي هم كه ميآيند سري به خانههايشان ميزنند افراد تازهمُرده نيستند و اگر هم تازهمُرده بودند جزء مؤمناني بودند كه قبر براي آنها «روضة من رياض الجنّة»[10] بود و اما جريان قَليب بدر كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشركان حجاز را در چاهي انداخت با آنها سخن گفت آنها عذاب را درك ميكنند ديگر, ديگر نميدانند چه خبر است ولي عذاب شعله را ميبينند «حفرة من حُفر النيران» را ميبينند آن هم پيغمبر دارد با اينها سخن ميگويد اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با مُردهاي سخن گفت دليل اين نيست كه هر كسي ميتواند با آنها رابطه برقرار كند.
مسئلهٴ خواب اينچنين است, مسئله مرگ اينچنين است, اصحاب كهف هم بالأخره به مقصد رسيدند مردم را هم به مقصد رساندند يكي از اينها كه وارد شهر شد براي تهيه غذا خب مستحضريد كسي كه براي سيصد سال قبل است چهرهٴ او, قيافهٴ او, لهجهٴ او, لباس او, ادبيات و فرهنگ او و مهمتر از همه آن پول و سكّهاي كه براي عهد دقيانوس بود همهٴ اينها نشان ميداد كه اين براي سيصد سال قبل است و همه هم به دنبال اين بودند كه اينها كجا رفتند؟ خب همه منتظر بودند باخبر بشوند و باخبر شدند و كلاً اوضاع آن منطقه عوض شد اين هم كه دارد ﴿قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ﴾ شايد ناظر به اين باشد كه وضع فرهنگ عمومي عوض شد عدهٴ زيادي ايمان آوردند اين مؤمنين غالب شدند بر غير مؤمنين و اينها گفتند اينجا را ما ديوار بچينيم و دهنهٴ غار را ببنديم چرا؟ اينها را مسجد ميسازيم ﴿قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً﴾ اين احتمال هست بالأخره, پس اينها يك تلاش و كوشش كردند منطقهاي را عوض كردند, كرامتي را هم به مردم نشان دادند با همين خوابي كه خداي سبحان اِنامهٴ اينها و ايقاظ اينها را به عهده گرفته بعد فرمود ما اينها را خوابانديم, ما اينها را بيدار كرديم, ما اهل بلد را هم به حال اينها متوجّه كرديم عُثور اهل ولد به عنايت ما بود, ﴿أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ﴾ خواباندن اينها ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[11] بيدار كردن اينها به عهدهٴ ما بود ﴿بَعَثْنَاهُمْ﴾ ما خوابانديم, ما بيدار كرديم, ما مردم شهر را آگاه كرديم ميشود كرامت الهي اين با قيام چندتا جوان حل شد يك وقت است كسي ميخوابد بيدار ميشود يك امر عادي است درست است هر كاري كه ميشود تحت ربوبيّت خداي سبحان است اما خداي سبحان هر خوابي را به خود اسناد نميدهد فرمود اين سه, چهارتا كار را ما كرديم ما خوابانديم, ما بيدار كرديم, ما مردم را روشن كرديم اين فضيلتي بود براي قيام اين جوانها كه فرمود: ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾[12] و مانند آن, پس بنابراين بركات فراواني را اينها به همراه داشتند.
پرسش:...
پاسخ: اين تمثّل برزخي است ديگر در برزخ ما گفتيم تمثّل برزخي است مثل حركت برزخي اين تمثّل برزخي است حركت برزخي است يا تمثّل حركت است صبح برزخي است يا تمثّل صبح است اين غدوّ و عَشيّ براي برزخ است نسبت به قيامت كبرا وگرنه اگر صبح باشد, شب باشد بايد زميني باشد به دور شمس بگردد و اين شبانهروز پيدا بشود, بشود غُدوّ و عشيّ اما وقتي كه «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»[13] ديگر شب و روزي نيست, ليل و نهاري نيست, خب.
فرمود اينها نزاع ميكردند مسئله مهم در اين نيست كه حالا اينها چند نفر بودند و چه كسي همراهشان بود اينها چون مهم نبودند قرآن كريم اينها را ذكر نكرده اما مسئلهٴ درازمدّت بودن چون سهم تعيينكنندهاي دربارهٴ معاد دارد اين را چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 259 بيان فرمود: ﴿بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ هم اينجا فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[14] بعد آن سنين عدد را هم در بخش پاياني مشخص فرمود, فرمود: ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾[15] چون اين سهم تعيين كنندهاي دارد كه اين كار ممكن است انسان در درازمدت بخوابد و بعد بيدار بشود و نپوسد همانطوري كه سيصد سال يك بدن نميپوسد, يك لباس نميپوسد سه هزار سالش هم همينطور است مرحوم آقا علي حكيم(رضوان الله عليه) شايد وقتي به مناسبتي به عرضتان رسيد مرحوم آقا علي حكيم وقتي از حوزهٴ اصهفان آمدند حوزهٴ تهران تدريس فلسفه ساليان متمادي به عهدهٴ ايشان بود ايشان كتابهاي فراواني دارد يكي از كتابهايشان سبيل الرشاد في علم المعاد است اين را در باب معاد نوشتند اوايل اين رسالهٴ شريف قصّهٴ مرحوم ابنبابويه قمي را ايشان نقل ميكنند ابنبابويه آن پدر در قم دفن است در همين خيابان ارم در نزديك مقبرهٴ مرحوم هيدجي و حاج سعيد قمي اين پدر است كه در قم دفن است ابنبابويه معروف در تهران نزديك مزار حضرت عبدالعظيم(رضوان الله عليهما) آنجا دفن است, خب ابنبابويه معروف بود مرحوم آقا علي حكيم تقريباً براي دويست سال قبل است ايشان در اوايل رساله مينويسد كه در اثر بارش باران شديد بود و آبگرفتگي آن قسمت از قبرستان بعضي از قبور فرو ريخت يكي از آن قبري كه فرو ريخت وقتي كه رفتند مرمّت كنند ديدند يك جنازهٴ تازهاي است با كفن تازه اوايل نميدانستند كه اين قبر چه كسي است و اين شخص محترم چه شخصي است بعد وقتي كه مراجعه كردند به مسئولان آن منطقه فهميدند اين قبر ابنبابويه است مردم متديّن تهران يكي پس از ديگري آمدند به زيارت قبر ابنبابويه مرحوم آقا علي حكيم در همان رسالهاش ميفرمايد ده روز يا بيست روز الآن چون تازگي نگاه نكردم ده روز يا بيست روز من صبر كردم كه اين فشار جمعيّت كم بشود خب مردم ميآمدند هم به زيارت حضرت عبدالعظيم هم به زيارت اين فقيه نامي, بعد از اينكه اوضاع كمي آرام شد من خودم شخصاً رفتم حضرت عبدالعظيم كنار مقبرهٴ اين بزرگوار اين بدن طيّب و طاهر را تازه ديدم خب اين براي هشتصد سال است ديگر همين ابنبابويه است اين را آقا علي حكيم نقل ميكند رفتم و ديدم بله طيّب و طاهر است بدن سالم است, كفن سالم است فاصلهٴ مرحوم آقا علي با مرحوم ابنبابويه هشتصد سال است تقريباً ديدم طيّب و طاهر است اين جاي تعجّب نيست اگر سيصد سال نگه داشت سه هزار سال هم ميتواند نگه بدارد, اليالأبد هم ميتواند نگه بدارد, خب گاهي باراني منشأ پيدايش بسياري از بركات ميشود آدم نميداند اين آبگرفتگي براي چيست؟ اين قبر براي چه خراب شده؟ آنوقت شايد نگران بشود كه چرا قبلاً تعمير نكردند خب اين همه بركات متوجّه اين است ديگر شما اين سبيل الرشاد في علم المعاد مرحوم آقا علي حكيم را بخوانيد حتماً اين را ببينيد تا روشن بشود كه اين يك امر قطعيِ الهي است ذات اقدس الهي قادر است كه بخواباند در درازمدّت بعد بيدار كند اِماته كند در درازمدّت بعد اِحيا كند اينها آسان است حالا آنكه صد سال بود ديگر حالا اين هشتصد سال بود ديگر, خب.
پرسش: اگر مثل بدن هست ولي اين بدن نيست پس بدن چه ميشود؟
پاسخ: بدن الآن مثل دنياست ديگر اين سهتا مسئله بود يكي اينكه روح عين روحِ قبلي است چون زوال ندارد, يكي اينكه انسان عين انسانِ قبلي است چون اصالت با روح است اين هم تبدّل ندارد, سوّمي اينكه الآن هر لحظه بدنِ امسالي ما مثل بدن ده سال قبل است نه عين او براي اينكه چندين بار اين روزانه دارد عوض ميشود كسي كه هشتاد سال زندگي كرده لااقل ده بار كلّ بدن عوض شده ما اگر ميگوييم بدنِ من يا بدن زيد عين بدن دوران كودكي ماست اين را بر اساس مسامحه عرفي ميگوييم وگرنه نه عقل قبول دارد, نه علم قبول دارد, نه طب قبول دارد, نه آزمايش قبول دارد اين روزانه دارد عوض ميشود در طيّ هفت, هشت سال تمام ذرّات بدن عوض ميشود منتها ما عرفاً ميگوييم اين عين همان است اگر بحث عرفي است بله, آن معاد هم عين بدن است اما بحث علمي كه شد كه ما نميتوانيم بگوييم اين عين اوست و هر جا سخن از بدن است قرآن هم تعبير به مثل كرده.
پرسش:...
پاسخ: اين مصداق است ديگر چون روح با همين بدن به كمال رسيد ديگر چرا ما كنار قبور ائمه ميرويم؟ چرا دعا اين در تربت مستجاب است عند القبر مستجاب است براي اينكه آن ذوات قدسي با همين بدن عبادت كردند و كامل شدند و با همين بدن به مقاماتي رسيدند لذا خداي سبحان به اين بدن, به اين قبر, به اين حرم بركات فراواني ميدهد, خب. روح چون از بين نميرود در تمام حالات عين اوست بالدقّة العقليّه هويّت ما هم چون به روح است طبق بيان امام صادق(سلام الله عليه) كه فرمود: «اصل الانسان لُبّه»[16] ما عين همان انسان دوران كودكي هستيم بالدقّة العقليّه, اين مسئله دوم. سوم اينكه بدن ما مثل بدن ده سال قبل است عرفاً ولي بالدقّة العقليّه تمام اين ذرّات عوض شده اينها تحليل رفته, غذايي كه خورديم جاي آنها را گرفته, اين گوشت و پوست و خون و همهٴ اينها, اينها يكي پس از ديگري تحليل ميرود اين غذاهاي بعدي جاي آنها را پُر ميكند مثل همان كنار نهر نشستن و عكس ماه و عكس اختر برقرار ديدن است, خب بنابراين اين هيچ جاي سؤال و تعجّب و اينها نيست براي قدرت ذات اقدس الهي اگر چيزي محالِ عقلي نبود براي ذات اقدس الهي به احسن وجه ممكن است, خب.
پرسش: چرا لبّ را به روح تفسير ميكنيد؟
پاسخ: لبّ چون قلب است ديگر چون قلب و فؤاد و مثلاً فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[17] يا ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ اين همان قلب است كه حقيقت ماست آن همان عقل است كه حقيقت ماست ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ به اينها ميگويند ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ اين قلبِ ظاهري را كه نميگويند اين منافقين را اگر ببرند در آزمايشگاه قلب اِكو كنند, نوار بگيرند آن متخصّص قلب ميگويد اين قلب مريض نيست اما قرآن ميگويد قلب اينها مريض است اين قلبي كه در قسمت چپ بدن است و مسئوليت او پالايش خون است اين در حيوانات هم هست در مؤمن و كافر هم يكسان است.
پرسش: استاد عقل ظاهري را ميگويد ظاهراً لبّ يعني عقل اصل انسان عقل اوست.
پاسخ: عقلش است ديگر روح, حقيقتي دارد كه آن عقل كلّ اين حقيقت را دارد اداره ميكند آن محور اصلي روح همان عقل اوست ديگر, خب بقيه جزء فروع هستند كه در تحت رهبري عقل و حواس او, باصرهٴ او, لامسهٴ او را عقل او دارند اداره ميكنند عقل ميگويد ببين, عقل ميگويد نبين, عقل ميگويد اينجا را ببين, عقل ميگويد آنجا را ببين و مانند آن, خب. اينها آثار و بركاتي بود كه اصحاب كهف به همراه داشتند. اما دربارهٴ اين ﴿سَيَقُولُونَ﴾ اين «سين» اگر براي آيندهها باشد ترسيم همان قصّه است به لحاظ آينده جا براي «سين» هست يعني خداي سبحان آن قصّه را تنظيم كرده فرمود در ظرف اين قصّه من به شما اطلاع ميدهم كه بعداً مردم آن شهر يا آيندگان نسبت به رقم اصحاب كهف و عدد اصحاب كهف اختلاف دارند بعضي ميگويند سه نفر بودند چهارمي كلبشان بود و بعضيها هم رقم ديگر و اگر نسبت به عصر پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد كه مسيحيها آمدند و يعقوبيه اينطور گفتند گروه ديگري جور ديگر گفتند كه ناظر به اختلاف نظر مسيحيها باشد در برخورد با پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مسلمانها اين كلمهٴ ﴿سَيَقُولُونَ﴾ هم درست است جامع هر دوي اينها هم ممكن است يعني خداي سبحان اصل قصّه را ترسيم كرده بعد آنچه كه بعد از اين قصّه اتفاق ميافتد خواه كوتاهمدت, خواه درازمدّت ﴿سَيَقُولُونَ﴾ مصحّح دارد. و اما دربارهٴ اين «واو» عطف, «واو» ثمانيه اين ششتا جمله است اولاً مفرد نيست جمله است اين شش جمله دوّمي بر اوّلي عطف نشد چهارمي بر سومي عطف نشد ولي ششمي بر پنجمي عطف شد سرّش چيست؟ عطف مفرد بر مفرد نيست عطف جمله بر جمله است و آن چهار جملهٴ اول بدون عطفاند اين دو جملهٴ آخر يعني ششمي بر پنجمي عطف شده است عبارت را ملاحظه بفرماييد ﴿سَيَقُولُونَ﴾ مفعول «يقولون» اين جملهٴ ﴿ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ﴾ در محلّ نصب است تا مفعول باشد براي «يقولون» و هكذا جملههاي ديگر ﴿سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ﴾ جملهٴ اول يعني «هؤلاء ثلاثة» ﴿رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ﴾ اين جملهٴ ﴿رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ﴾ بر جملهٴ ﴿ثَلاَثَةٌ﴾ كه خبر است براي مبتداي محذوف يعني «هم ثلاثةٌ» عطف نشده ﴿وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ﴾ يعني «أصحاب الكهف خمسةٌ» اين يك جمله, جملهٴ چهارم, ﴿سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ﴾ اين سوم, جملهٴ چهارم بر اينها عطف نشده نفرمود «خمسة و سادسهم كلبهم» جملهٴ پنجم ﴿وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ﴾ يعني «أصحاب الكهف سبعةٌ» اين ﴿سَبْعَةٌ﴾ خبر است براي مبتداي محذوف ﴿وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ﴾ اين جملهٴ ششم بر جملهٴ هفتم عطف شده است ممكن است ما مشابه اين در تعبيرات فارسي هم داشته باشيم لكن مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) ميفرمايد بهترين تحقيق را ابوعلي فارسي كرده ايشان يك تحقيق مبسوطي دارد كه چون طول ميكشد من همهٴ آن تحقيق را نقل نميكنم من تلخيص ميكنم, تهذيب ميكنم عصارهٴ اين فرمايش ابوعلي فارسي را بازگو ميكنم ايشان آمده گفته كه جملهها در قواعد عربي به چند قِسم تقسيم ميشوند در بعضي از جاها مصحّح عطف دارند, در بعضي از جاها مصحّح عطف ندارند آنجا كه معنا تغيير ميكند مصحّح عطف ندارند, آنجا كه معنا تغيير نميكند مصحّح عطف دارند شواهد فراواني هم ذكر ميكنند در جايي كه بعضي از جملهها بر جملهٴ ديگر عطف ميشود معنا عوض نميشود و شواهدي را هم ذكر ميكنند كه اگر جملهٴ بعدي بر جملهٴ قبلي عطف بشود معنا را عوض ميكند اين بحث مبسوط را مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان مبسوطاً از ابوعلي فارسي نقل ميكند بعد ميگويد كه اين چهار جملهٴ قبلي از جاهايي است كه اگر عطف بكنند آسيبي به معنا ميرساند و جملهٴ پنجم و ششم جايي است كه اگر عطف بشود آسيبي نميرساند لذا عطف كردند تفصيلش را رسالهٴ ابوعلي فارسي دارد, عصارهاش را مرحوم امينالسلام در اين مجمعالبيان دارد عمده آن است كه اين «واو» ثمانيه كه در مغني و امثال مغني مطرح است ايشان ميفرمايند اين معروفِ نزد علماي نحو نيست «فشيءٌ لا يعرفه النحويّون»[18] بر اساس قواعد نحوي ما واوي داشته باشيم كه روي عدد ثامن در بيايد ما چنين چيزي نداريم ممكن است كسي نامگذاري بكند بگويد «واو» ثمانيه ولي «هذا شيء لا يعرفه النحويّون» آنها كه گفتند ما «واو» ثمانيه داريم يعني در شمارش از يك تا هفت كه رسيدند بدون «واو» ذكر ميكنند وقتي به هشت رسيدند «واو» ذكر ميكنند يا رقم از يك به هشت برسد پشت سر هم يا اگر چيزي هشتتاست دربارهٴ آن هشتتايي و هشتمي يا هشتتايي «واو» ذكر ميكنند يك شاهد قرآني هم ذكر ميكنند آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آمده در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ 71 و آيهٴ 73 فرقشان اين است در آيهٴ 71 سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّي إِذَا جَاؤُهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ وقتي دوزخيان وارد دوزخ ميشوند درِ دوزخ باز ميشود ﴿وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ تا آخر اين در آيهٴ 71 كه بدون «واو» ذكر شده ﴿حَتَّي إِذَا جَاؤُهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ نه «و فتحت ابوابها» اما در آيهٴ 73 به اين صورت آمده است ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّي إِذَا جَاؤُهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾ اينجا كه سخن از بهشت است چون ابواب بهشت ثمانيه است هشتتاست و دركات و ابواب جهنّم هفتتاست آنجا «واو» ذكر نشده اينجا «واو» ذكر شده, خب ﴿حَتَّي إِذَا جَاؤُهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ اين شاهدي كه اينها اقامه كردند به خيال اينكه چون درجات بهشت يا ابواب بهشت هشتتاست به مناسبت اين ثمانيه «واو» آوردند اولاً اينها بين ثمانيه و ثامن فرق نگذاشتند يك, و ثانياً بسياري از لطايف است كه به بركات روايات اهل بيت حل ميشود نه با تعبيرات مغني و امثال مغني اينكه قبلاً به عرض رسيد شيعه بايد به جاي آن ادبيات جامعالمقدمات غير از عواملي كه مرحوم ملاّ محسن فيض(رضوان الله عليه) نوشته و غير از صمديهاي كه مرحوم شيخ بهايي تنظيم فرمود يا عبدالصمد تنظيم فرمودند بقيه را بايد محقّقان شيعه بنويسند يك سيوطي شيعهمَنشي بنويسند يك مغني و جامع و مطوّل و مختصر شيعهروش بنويسند تا اين مثالها اين «واو»ها, اين حروف, اين كلمات, اين جملهها معناي خاصّ خودش را داشته باشد الآن اين طلبهها را با اين ادبيات ابنهشامها ميپرورانند حالا انسان ميخواهد چيزهايي را خدا غريق رحمت كند شيخناالاستاد مرحوم آقاي آقاميرزا هاشم آملي(رضوان الله عليه) ميفرمود اينها كه پاي درس بعضي از آقايان رفته بودند بعد ميآمدند پاي درس مرحوم آقا ضياء مرحوم آقا ضياء ميفرمود كه من دوتا كار بايد بكنم اول بايد آنچه كه در ذهن شماست از ذهنتان بيرون بياورم بعد يك مطالب عميقي را القا بكنم اين دو زحمت براي من هست الآن شما هر جا برويد بايد اول آنچه را كه در ذهن اين طلبهها هست كه اين «واو»ها و اين «الف»ها و اين «باء»ها به چه معناست اين را از ذهن اينها در بياورند كه اين اينطوري نيست كه ابنهشام گفته, اين اينطور نيست كه فلان عالِم سنّي گفته يا سيوطي گفته او هم بالأخره بسياري از مطالب را از همان بر اساس روال خودشان دارند ميگويند ديگر اگر كسي حالا شما نگاه كنيد به الميزان ببينيد كه چرا آنجا «واو» دارد اينجا «واو» ندارد بعضي از جاهاست كه براي عظمت جواب حذف ميشود در آنجا جواب نقد است يك چيز نقدي است حسّي, اما براي بهشت جواب ندارد از بس با جلال و شكوه است كه جوابش محذوف است قابل بيان نيست «ما لا يُدرك» است «ما لا يدرك» را نميشود گفت آن بيان كجا اين بيان «واو» ثمانيه كجا؟ خب اين را مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) ميفرمايد: «فشيءٌ لا يعرفه النحويّون»[19] اين چيزي نيست كه اين «واو» ثمانيه اينها ريشهاي داشته باشد كه نحويّون بفهمند آنوقت فرمود البته آن جملهاي هم كه ابنعباس ميگويد من ميدانم با اينكه قرآن فرمود: ﴿مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ اگر دعواي ابنعباس درست باشد اين هم به بركت آن است از وجود مبارك پيغمبر شنيده, از حضرت امير شنيده, از اهل بيت شنيده, وگرنه خود ابنعباس از جاي ديگر ياد گرفته باشد كه عدد اصحاب كهف چندتاست اين نيست فرمود: ﴿مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نساء, آيهٴ 97.
[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 56.
[3] . سورهٴ كهف, آيهٴ 14.
[4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 195.
[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 15.
[6] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 221.
[7] . شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديد, ج11, ص153.
[8] . الكافي, ج8, ص168 ـ 169.
[9] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 100.
[10] . بحارالأنوار, ج6, ص214.
[11] . سورهٴ كهف, آيهٴ 11.
[12] . سورهٴ كهف, آيهٴ 13.
[13] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 221.
[14] . سورهٴ كهف, آيهٴ 11.
[15] . سورهٴ كهف, آيهٴ 25.
[16] . بحارالأنوار, ج1, ص82.
[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.
[18] . تفسير مجمعالبيان, ج6, ص327.
[19] . تفسير مجمعالبيان, ج6, ص327.