اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً ﴿9﴾ إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ﴿10﴾ فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ﴿11﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً ﴿12﴾ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً ﴿13﴾ وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً ﴿14﴾ هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً ﴿15﴾
در مكه مهمترين مطلبي كه براي مردم آن منطقه مطرح بود اصول دين بود يعني توحيد بود, وحي و نبوّت بود, معاد بود, خطوط كلي احكام و فقه و حقوق هم مطرح ميشد ولي عنصر اصلي همان اصول دين بود و جريان اصحاب كهف هم قبل از ميلاد مسيح(سلام الله عليه) اتفاق افتاده بود به دليل اينكه در كتابهاي يهوديها آمده و يهوديها هم باخبر بودند آنها هم سؤال ميكردند و احياناً براي برخيها كه از جريان اصحاب كهف باخبر بودند اين قصّه تعجّبآور بود فرمود اينها تعجّب ندارد در برابر ذات اقدس الهي اينكه فرمود ﴿كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾ اين ﴿عَجَباً﴾ ظرفش اين است ﴿إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ﴾ چون يك چند نفري به كهف يعني آن غار وسيع, آن غار غير وسيع را همان مَغاره و غار ميگويند آن غار وسيع را ميگويند كهف به كهف پناهنده شدند و اين حرف را زدند و سيصد سال خوابيدند كه اين ﴿إِذْ﴾ ظرف آن ﴿عَجَباً﴾ است ﴿كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً ٭ إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ﴾ اين را به عنوان متن قبل از شرح ذكر ميكنند بعد شرح ميدهند لذا جملههايي كه در شرح آمده بيش از آن مقداري است كه در متن آمده لكن در متن و شرح عنوان فتوّت مأخوذ و ملحوظ است ديگر به ضمير اكتفا نشده اگر ميفرمود «إنّهم آمنوا» كافي بود اما بار دوم كلمهٴ فِتيه را ذكر كرده تا روشن بشود كه فتوّت و جوانمردي منشأ اين مقاومت بود. بار اول فرمود: ﴿إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ﴾ از قيام و مقاومت و ايستادگي آنها سخني به ميان نياورد نفرمود «قاموا فقالوا» بلكه فرمود: ﴿فَقَالُوا﴾ در شرح اين متن قيام و مقاومت و ايستادگي اينها را مطرح كرده فرمود: ﴿فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً﴾ براي اينكه اينها فهميدند هم الحاد باطل است الهي بودن حق است هم شرك باطل است و توحيد حق است نه بايد ملحد بود نه بايد مشرك و اينها هيچ راهي نداشتند يعني محيط خانواده, محيط زيست, محيط تحصيل, محيط تجارت آلوده به شرك بود هيچ پناهگاهي نداشتند مگر غار, هيچ وسيلهاي نداشتند مگر خالق ربّ السماوات و الأرض لذا عرض كردند از نزد خودت چيزي به ما برسان براي اينكه در نزد ديگران راه براي نجات نيست.
﴿فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ اگر اينها راهي ممكن بود با طيّ آن راه به مقصد برسند ديگر لدي اللهي درخواست نميكردند اينها مستحضريد به آن حد نرسيدند كه علمشان لدنّي باشد, رحمتشان لدنّي باشد نظير وجود مبارك خضر كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[1] آن خضر ميخواهد كه علم لدنّي و رحمت لدنّي نصيبش بشود كسي كه بيچاره شد هيچ چارهاي ندارد يقيناً به الله پناهنده ميشود مشركان هم همينطور بودند آنها وقتي سوار كشتي ميشدند و كشتي در آستانهٴ غرق بود و هيچ وسيلهاي براي نجات نداشتند ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[2] ذات اقدس الهي روي اخلاص اينها صحّه گذاشت فرمود همين مشركين بتپرست حجاز وقتي سوار كشتي بشوند ﴿وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَدْعُونَ﴾[3] بشود آنچه را كه به حسب ظاهر پناهگاه ميدانستند ميبينند در دسترس آنها نيست يا اينها به آنها دسترسي ندارند به الله پناهنده ميشوند مخلصاً ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ آنگاه ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾[4]. بنابراين اين پردهها خاصيّت اضطرار اين غبارروبي و پرده را كنار زدن است پرده كه كنار زده بشود انسان مبدأ خود را به خوبي ميبيند در حال اضطرار اين است اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[5] هم خاصيّتش همين است آنگاه فرمود اينها از هر راهي كه ميخواستند بروند رفتند و نااميد شدند تنها راهِ الهي مانده بود و از خداي سبحان كمك طلبيدن اين راهِ الهي در مناجات, در ادعيه, در آيات مطرح است در راههاي حوزه و دانشگاه راه اسباب و علل است ميگوييم خدا هست ولي بالأخره سبب لازم است, خدا هست ولي وسيله لازم است اما اين خدا هست ولي وسيله لازم است, خدا هست ولي سبب لازم است معنايش اين نيست كه خداي سبحان الاّ و لابد هميشه با وسيله كار ميكند معنايش اين نيست البته «أبي الله أن يَجري الامور إلا بأسبابها», «أبي الله أن تَجري الامور إلا بأسبابها» اين در روايت هست درست است آن بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه درست است, آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق درست است كه «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ»[6] هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست معلول است نظام عليّت و معلوليّت درست كردند اما معنايش اين نيست كه جهان بر اساس سلسلهٴ علل و معلول حركت ميكند و ذات اقدس الهي سرسلسله است اگر چنين چيزي باشد كه ميشود محدود خدا سرسلسله است با حلقهٴ اول هست, با حلقهٴ دوم هست, با حلقهٴ سوم هست, با حلقهٴ وسط هست, با حلقهٴ آخر هست كسي با او نيست ولي او با همه هست اين ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[7] هم ضمن تثبيت نظام علّيت او را ثابت ميكند, هم بلاواسطه را كاري كه از ديگران ساخته نيست و ذات اقدس الهي قادر مطلق است انجام ميدهد اين در دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي كه وجود مبارك امام سجاد آموخت عرض كرد خدايا تو حاجت ما را برآورده ميكني «بغير شفيعٍ فيقضي لي حاجتي» كه نميخواهد ـ معاذ الله ـ شفاعت را انكار كند كه, يعني تو دوتا راه داري يك راه وسيله است, توسّل است, شفاعت است به وسيلهٴ انيبا, اوليا اعمال صالح انجام ميدهد گاهي هم بر اساس «آخر من يشفع هو أرحم الراحمين» بدون وسيله كار ميكني تو هر دو راه در اختيار توست اين «مِن لدنه» براي كسي است كه بيچاره شد ديگر هيچ وسيلهاي ندارد نه اينكه آن لدي اللهي را اينها طلب بكنند اينها در آن حد نبودند بنابراين آنچه را كه ذات اقدس الهي به خضر و امثال خضر داد كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[8] يا دربارهٴ شخص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[9] آن علم لدنّي مخصوص انبيا, اوليا و خُلّص اولياي الهي است اما اينكه عرض كردند ﴿مِن لَدُنْكَ﴾ يعني ما هيچ چارهاي نداريم, پس بنابراين ما دو راه ميتوانيم به نحو مانعةالخلو كه جمع را شايد از خدا فيض بگيريد يكي از راه توسل و شفاعت و امثال ذلك, يكي هم بلاواسطه او فيض ميرساند اينها عرض كردند ﴿رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ كه در روزهاي قبل اشاره شد كاري كه سامان ندارد, هيئت ندارد نتيجه نميگيرد موادّ خام است اما وقتي كاري كه هيئت داشته باشد به آن ميگويند مهيّا ديگر موادّ خام نيست رشد براي بعضيها موادّ خام است يعني بايد مقدّماتي فراهم كنند كسي مقدّمات را به نتيجه برساند اينها كه عرض كردند ﴿وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ يعني اين موادّ خامي كه آن هم به لطف شما فراهم شده است اينها را هيئت بدهيد, سامان بدهيد و آن رشد باشد ﴿وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ اينها درخواست اينها بود, خب خدا چه كار كرد؟ با «فاء» تفريع فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ ما به خواستهٴ اينها خواستيم رحمتي از نزد خودمان بدهيم و امرِ اينها را هيئت ببخشيم اينها را خوابانديم گاهي معلوم ميشود تعطيلي موقّت زمينه براي يك نجاح و فلاح است دربارهٴ بعضي از انبياي الهي دارد كه اينها ندايي دادند و از ذات اقدس الهي كمك خواستند ما كمك را از راه ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾ به اينها رسانديم آيه 41 و 42 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است كه دربارهٴ ايّوب فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ﴾ چه گفت؟ عرض كرد﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ اين ندا, اين ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾ يعني «فاستجبنا له فأجبنا له» به او گفتيم پايت را بزن به اين آب ﴿هذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ﴾ و از اين راه درمان ميشوي, پس گاهي ندا را ذات اقدس الهي با ﴿فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ﴾[10] و امثال ذلك پاسخ ميدهد گاهي از آن قبيل نيست ميفرمايد: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾ اين ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾ جواب آن نداست جواب آن درخواست است, خب حالا فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ معمولاً ساير حواس براي اينكه مشخص بشود شخص خواب است يا بيدار مؤثرند, راهگشاياند ولي قويترين حاسّه ظاهراً سامعه است انسان اول ميشنود بعد بيدار ميشود نه اينكه بيدار بشود بعد بشنود روح در هنگام خواب رابطهاش را با بدن بالكلّ قطع نميكند وگرنه او مُرده است خيلي كم ميكند ولي اوّلين چيزي كه از آن راه ادراك ميكند مسئله سامعه است اول ميشنود بعد اين بدن را بيدار ميكند اين روح است كه اين بدن را ميخواباند, اين روح است كه اين بدن را جابهجا ميكند, اين روح است كه اين بدن را از وضعي به وضع ديگر درميآورد وقتي اراده كرد كه از منزل به مَدْرَس يا از مدرس به منزل برود با اراده كردن اين بدن هفتاد, هشتاد كيلو را جابهجا ميكند وقتي اين بدن خسته شد اين را ميخواباند, وقتي خستگياش برطرف شد اين را بيدار ميكند اينكه دارد او را اداره ميكند همين روح است و اگر اين در تحت تدبير مبادي برتر باشد اين سامان پيدا ميكند اين روايت خيلي روايت لطيفي است منتها الآن در جوامع روايي ما من يادم نيست ولي در تفسير المنار در ذيل همين اولين آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» ايشان از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند از مُسند احمدحنبل و از ابوسعيد خُدري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كسي كه اراده كرده برود مسجد نماز بخواند بايد بگويد «اللهمّ ... فإنّي لم أخرج أشَراً و لا بطراً»[11] اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) معلوم ميشود از اين اصل گرفته شده آدم وقتي دنبال كاري كه ميخواهد برود بايد عرض كند خدايا من با اخلاص دارم اين كار را انجام ميدهم اين «أَشِر» از آن واژههايي است كه چند بار در قرآن كريم تكرار شده در قصه نوح و امثال ذلك كه فرمود ميفهمند ﴿مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ﴾[12] وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هم عرض كرد خدايا براي هر كاري ما بايد اين را بگوييم ولي اين جريان قيامت كه مهمترين كار عصر ماست اين به عنوان أَشِر و بَطِر و امثال ذلك نيست اين روايت را حتماً از مسند احمدحنبل و از ابوسعيد خُدري استخراج كنيد و مطالعه كنيد، خب.
فرمود اينها به اين قصد حركت كردند و گفتند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ فرمود ما هم پاسخ داديم ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ اينها را ساليان متمادي خوابانديم بعد بيدارشان كرديم شرح اين قصه خواهد آمد كه ما اينها را سيصد سال خوابانديم بعد بيدار كرديم سيصد سال شمسي و 309 سال قمري ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ تا معلوم بشود خود اينها هم يك حد نبودند با اينكه همهشان اهل قيام و مقاومت بودند، موحّد بودند از الحاد رهايي يافتند، از شرك رهايي يافتند ﴿فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما گاهي ممكن است سيصد سال انسان در كرامت الهي باشد و نفهمد حالا اگر كسي هفتاد، هشتاد سال در كرامت الهي باشد نفهمد عجيب نيست سيصد سال در كرامت الهي باشد و نفهمد اين آيات انفسي است براي ماها كه قصّهٴ اصحاب كهف را ميخوانيم جزء آيات آفاقي است اما براي خود آنها جزء آيات انفسي است آيات انفسي يعني براي خود آدم نه اينكه مربوط به نفس باشد اگر كسي در درون خودش رقيب خوب و مراقب خوب بود و اوضاع خودش را ارزيابي كرد از آيات انفسي خودش طَرْفي بسته است اما نه حكيمانه، نه متكلّمانه آنكه ميگويد روح مجرّد است به دليل اينكه تفكّر دارد، علم دارد، علم اليقين است اينها آيات آفاقي است گرچه دربارهٴ من حرف ميزند، درباره روح حرف ميزند، درباره علم حرف ميزند، درباره فكر حرف ميزند اما همهٴ اينها عناوين و مفاهيم است اينها به تعبير جناب شيخ اشراق «هو» است نه «أنا» اين معناي «أنا» كه در فارسي ميگوييم من، در عربي ميگوييم «أنا» اين «أنا» به حمل اوّلي «أنا» است وگرنه به حمل شايع صناعي «هو» است اين مفهومي است در ذهن ما اينكه من نيستم اينكه ميگوييم من فكر ميكنم اينها همهشان مفهوم است اينها لدي العارف سير آفاقي است و نه انفسي آنكه گفتند خود را بشناس نه يعني حكيمانه، اگر كسي عارفانه خود را شناخت «مَن عرف نفسه» ميشود «عرف ربّه»[13] وگرنه اين سير آفاقي است، خب. هر چه برهاني اقامه ميكنيم مادامي كه مفهوم است و فكر است «هو» است نه «أنا» در حقيقت. اينها سيصد سال آيات الهي در درون اينها ظهور كرد ولي بعضيها فهميدند، بعضي نفهميدند بنا بر اينكه ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي﴾ كه ﴿أَحْصَي﴾ فعل ماضي است نه افعل تفضيل براي خود اينها باشد كه «يتسائلون بينهم» اما اگر مربوط به ديگران باشد كه خب ممكن است همهٴ اينها آيات انفسيشان را ادراك كرده باشند اختلافي نداشته باشند بيگانهها دربارهٴ اينها به دو گروه تقسيم شدند بعضي ميگفتند «لبث يوماً أو بعض يوم» بعضيها گفتند نه، مدّت طولاني اما اينكه اينها گفتند ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[14] اين معلوم ميشود اختلاف در درون خود اينها بود نه اينكه بيگانهها، خب ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ٭ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾ اين متنِ قضيه، حالا شرح ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ﴾ داستان حق آن است كه نه زمان دارد نه زمين چون جهاني است براي انسانيّت است، براي وحي و نبوّت است يك وقت تاريخنگار است اين حتماً بايد بگويد قرن چندم بود اين كار مورّخ است نه كار وحياني شما در هيچ قسمت تاريخ قرآن كريم از زمان و زمين خبري نيست كه مثلاً در فلان نقطهٴ خاص بود گرچه بعضي از جاها را براي بركت نام ميبرد مثل طور، مثل بلد امين و مانند آن اما از زمان نامي نميبرد كه در فلان تاريخ بود قبل از ميلاد بود، بعد از ميلاد بود براي اينكه اينها نقشي ندارد حالا چه قبل از ميلاد، چه بعد از ميلاد داستان الهي ابدي است لذا جريان حضرت ابراهيم را، موسي را، عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را هيچ كدامشان را با تاريخ ذكر نميكند براي اينكه چون سهمي ندارد، نقشي ندارد فرمود اين قصّه، قصّهٴ حق است داستاني است حق ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ خب اگر فِتيه را نميفرمود ميفرمود «إنّهم آمنوا» كافي بود اما تكرار آن هم با اسم ضمير براي آن است كه به فتوّت عنايت كند اولاً و به جوانان احترام بگذارد ثانياً اگر كسي واقعاً خويي را با خودش به سالمندي برد بعيد است برگردد اينها كه حديث العهد بالفطرتاند در اينها اثر ميكند غالب كساني هم كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردند جوان بودند بسيار سخت است كسي كه به كهنسالي و فرتوتي رسيده بيايد دست از عقيدهٴ قبلياش بردارد حالا برخيها اين را دربارهٴ اوليا هم گفتند، گفتند فرق بين يوسف و يعقوب(سلام الله عليهما) هم همين بود خب البته خيلي نميشود اين را دربارهٴ اوليا پياده كرد و آن فرق اين است كه برادرها اين جنايت جُرم را نسبت به يوسف(سلام الله عليه) كردند و يعقوب را به فراق مبتلا كردند ولي چاه انداختن براي يوسف بود تمام رنج را اين جوانك كشيد اما همين كه برادرها گفتند كه ببخش فوراً گفت ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ﴾[15] ولي وقتي به يعقوب عرض كردند ﴿يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾[16] فرمود صبر كني من ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ﴾[17] حالا اين آدم جرأت ميخواهد كه اين حرف را بزند شايد حرف، حرف صحيحي نباشد ولي بالأخره بين يوسف و يعقوب چنين فرقي هست آنكه درد ديد و رنج ديد فوراً گفت بخشيدم اما آنكه پيرمرد است ميگويد صبر كنيد براي شما استغفار بكنم اينكه عرض ميكنيم شايد اين سخن صحيح نباشد چون در كنارش هست كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) منتظر بود سحر بشود در مناجات سحر براي اينها استغفار كند دربارهٴ انبيا و اوليا آدم زبانش بسته است ولي دربارهٴ ديگران درست است كه غالباً جوانها ميتوانند زودتر حق را بپذيرند تا آن سالمندان ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ اينها چون ﴿آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[18] ما هم پاداش داديم به اينها ما منتظر نيستيم اينها بميرند اينها را ببريم بهشت آنجا كه سرِ جايش محفوظ است اگر كسي واقعاً ايمان آورد ما هم چيزي به او پاداش ميدهيم پاداش نقد ﴿انهم آمنوا فزدناهم هدي﴾ چيزي هم ما به اينها داديم اين ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُديً﴾[19] يا ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً﴾ در سورهٴ مباركهاي كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست آيهٴ هفدهاي كه در سورهٴ 47 است به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست اينچنين آمده ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُديً﴾ يك اصل كلي است اگر كسي دو قدم راه بيفتد خدا به او هدايت بيشتري ميدهد آن اهتدا به هدايت ابتدايي خدا پاسخ مثبت دادن است اين يك هدايت پاداشي است نه هدايت تشريعي اوّلي، هدايت تشريعي اوّلي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[20] است به همه داده اينكه ميبينيد بعضيها حاضرند الفيه را حفظ بكنند اما حاضر نيستند قرآن حفظ بكنند اين يك نحوه توفيقي است يا تمام اين مجلاّت و تيترها را حفظ بكنند اما سعي نميكنند قرآن و روايت را حفظ بكنند اينها توفيقي است نصيب هر كس نميشود شما نام اين بازيگرهاي داخل و خارج همه را بلدند اما نام ائمه يادشان نيست، نام رهبران الهي يادشان نيست اين هم توفيقي است اينچنين حافظه را داده اما آن محفوظ را خدا به هر كسي نميدهد بالأخره اينكه گفت «كه عنقا را بلند است آشيانه» اين است خب انسان ميتواند اين مرغ خانگي يا مرغهاي دمِ دستي را صيد كند اما عَنقا بر فرض اينكه وجود داشته باشد اين به شكار هر كسي نميآيد برخي از پرندهها هستند كه خيلي اوج ميگيرند اگر گفتند «برو اين دام بر مرغ دگر نِه٭٭٭ كه عَنقا را بلند است آشيانه» علم اينچنين است آنقدر بزرگ است، آنقدر مَنيع است، آنقدر باكبرياست كه در هر دلي فرود نميآيد خب ميبينيد تمام اينها را بلدند پشت سر هم اسامي بازيگرها را بلدند اما وقتي ائمه معصومين را ميخواهند بشمارند يادشان نيست اين نعمت نصيب هر كسي نخواهد شد فرمود آنها چون درست راه افتادند ﴿زَادَهُمْ هُديً﴾ به آنها چيزهاي خوب ما داديم در دنيا هم همين طور است، آخرت هم همين طور است ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[21] تقواي اينها را ما به اينها داديم اينها خواستند ما هم توفيق فراهم كرديم اين در سورهٴ مباركهٴ 47 است به نام پيغمبر است اينجا هم فرمود: ﴿آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾، خب ما چه كار بايد بكنيم حالا؟ حكومت، حكومت شرك است پدر و مادر مشركاند محيط، محيط شرك است، محيط تحصيلي شرك است، محيط تجاري شرك است، محيط سياسي شرك است، همه جا شرك آلوده است اينها هيچ پناهگاهي ندارند، خب اگر هيچ كسي پناهگاهي نداشت با دست خالي رفت در غار آخر آنجا كه طعمهٴ گرگ ميشود اينها چطوري خوابشان ميبرد كوه است و غار است و درنده است و چطور آدم ميخوابد خوابش ميبرد؟ فرمود: ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ ما دلهاي اينها را آرام كرديم خوابانديم اينها را بالأخره، اين يك وقت است در قوس صعود است يك وقت در قوس نزول، يك وقت است از عبد به مولاست يك وقت از مولا به عبد است از عبد به مولا در همان سورهٴ مباركهٴ «رعد» است كه بحثش گذشت آنجا آيه 28 فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ يك وقت است نه، ذات اقدس الهي از همان اول طناب آويزان بكند بگويد بگير و محكم بچسب و بيا بالا اينكه با ﴿عَلَي﴾ به كار رفته براي اينكه از بالا آمده استعلا را به همراه دارد ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ در جريان مادر حضرت موسي هم همين طور بود خب بالأخره كسي تلاش و كوشش بكند مخفيانه مادر بشود، مخفيانه زايمان داشته باشد، مخفيانه هم شير بدهد، مخفيانه بچه را بپروراند همين كه احساس خطر كرده بچهاش را بگذارد در دريا چه كسي اين كار را ميكند؟ فرمود اگر ما قلبش را نبسته بوديم به مِهر خودمان اينكه اين كار را نميكرد كه اين را در سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود ما اين كار را كرديم الآن هم اين خدا همان خداست ديگر. در سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود اگر ما قلبش را نبسته بوديم به مِهرمان او هرگز اين كار را نميكرد آيهٴ هفت به بعد سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ﴾ بعد در آيه ده فرمود: ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾ اگر ما قلبش را مرتبط به خودمان نكرده بوديم اين دلش خالي ميشد خب دلِ خالي ميلرزد ديگر دلِ وَزين يك ظرف خالي ميلرزد «إنّ هذه القلوب أوعيه»[22] اگر اين ظرف خالي باشد لرزش دارد ديگر وقتي پُر باشد كه لرزش ندارد فرمود ما بستيم اين دل را به خودمان لذا در كمال اطمينان اين بچه را انداخت به دريا و بعد ميدانست هم به او ميرسد در موارد ديگر هم ذات اقدس الهي از ربط قلب خبر داده است فرمود ما اين قلبها را به خودمان مرتبط كرديم و نگذاشتيم اين قلب بلرزد و بتپد بنابراين اين كريمه هم كه فرمود: ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا﴾ همين است، خب اينجا قيام را ذكر كرده قيام در اينجا مقاومت است و استقامت است نه قيام فيزيكي اينكه در آن كريمه دارد كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي﴾[23] ممكن است كسي نشسته باشد تصميم عاقلانه بگيرد اين ايستاده است، ممكن است كسي ايستاده باشد تصميم عجولانه بگيرد اين نشسته است قيام يعني مقاومت چون بهترين و مهمترين حالت دفاعي آدم حالت ايستادن است آنجايي كه انسان مقاومت ميكند تعبير به ايستادن ميكنيم براي اينكه انسان حالات فراواني دارد ديگر از اضطجاع و انبطا و استلقا و امثال ذلك و قعود و ركوع و اين حالات دارد بهترين حال براي دفاع حالت ايستادن است ديگر چون بهترين حال براي دفاع و انجام كار حالت ايستادن است از اين ايستادنِ فيزيكي پُلي زدند به آن مقاومت ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي﴾[24] اينجا هم فرمود: ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾ اينها كه آمدند اينجا بخوابند اينها اهل قياماند در حقيقت ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾ چه چيزي گفتند با دو مطلب با خدا سخن گفتند يكي اصلِ الهي بودند كه الحاد را باطل ميكنند اين ميشود تولّي، يكي توحيد كه از شرك نجات پيدا كردند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين را مشركين هم ميگويند مشركين گرفتار ارباب متفرّقه هستند ولي مديركل را خدا ميدانند در بعضي از آيات همانطوري كه دارد از آنها سؤال ميكنيم ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[25] دارد اگر سؤال بكنيد ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چه كسي است؟ آن هم ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ اما ربّ رزق چه كسي است؟ ربّ شجر چه كسي است؟ ربّ حجر چه كسي است؟ ربّ شِفا چه كسي است؟ ربّ رفاه چه كسي است اين را ارباب متفرّقه قائلاند اما آن مدير كل, رب الأرباب, ربّ السماوات و الأرض يكي است اينها بر اساس همان الهي انديشيشان ﴿فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما آنچه را كه همشهريهاي آنها، مشركان آن منطقه ميگفتند خدا داراي شركايي است او را با جملهٴ ديگر نفي ميكنند ميفرمايند ذات اقدس الهي منزّه از شرك است ﴿فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين الهي بودن، ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً﴾ اين موحّد بودن آنها آلههٴ فراواني قائل بودند غير از اله آلههٴ ديگري را قائل بودند كه انبيا آمدند بگويد «لا اله الاّ الله» فرمود: ﴿لَقَدْ قُلْنَا﴾ اگر ما غير از ذات اقدس الهي اله ديگري قائل بشويم ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ شَطَط انحراف از جادّه است مخصوصاً دربارهٴ شطط گفتند افراط در ظلم است براي اينكه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[26] تنها ظلم نيست شركِ آن ظلم عظيم را ميگويند شطط و اين تعبير زمخشري است در كشّاف كه افراط در ظلم را ميگويند شطط در قرآن كريم از شطط نهي شده گفتند ما شما را انتخاب كرديم براي حُكم ﴿وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ﴾[27] در سورهٴ مباركهٴ «ص» در جريان داوري داود و ديگران آمده است كه حكم بكن ﴿وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ﴾ اگر مثلاً خلاف بكني اين ميشود شَطط و انحراف بدهي ميشود ظلم سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 22 اين است ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَي دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لاَ تَخَفْ خَصْمانِ بَغَي بَعْضُنَا عَلَي بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلاَ تُشْطِطْ﴾ «أشطّ» يعني «أفرط في الظلم» در سورهٴ مباركهٴ «جن» هم مشابه اين آمده كه آنها آيهٴ چهار سورهٴ «جن» هم اين است ﴿وَأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَي اللَّهِ شَطَطاً﴾ در بعضي از كتابهاي عقلي مخصوصاً در حكيم سبزواري قول شطط را هم به كار برده، خب شطط يعني انحراف از راه و ظالمانه سخن گفتن از شرك هم چون ظلم عظيم است اگر كسي گرفتار شرك بشود ميشود شطط، ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ خب حرف آنها چيست؟ همين فِتيه مؤمن به خداي سبحان عرض ميكنند كه ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ اينها با خدايشان دارند مناجات ميكنند با يكديگر هم همين حرف را ميزنند چرا حرف آنها شطط است؟ براي اينكه اينها مشركاند شرك دليل ندارد اينها بيراهه دارند ميروند ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ شرك ميشود شطط، انحراف از راه، چرا؟ براي اينكه اينها من دون الله اله قائل شدند و سلطان ندارند برهان چه عقلي باشد, چه نقلي باشد اگر به نصاب حجّيت برسد ميشود سلطان مسلّط بر شك است, وهم است, خيال است, قياس است, گمان از اين جهت برهان را ميگويند سلطان ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[28] ما نه سلطان دروني به نام عقل به اينها داديم, نه سلطان بيروني به عنوان نقل, اگر كسي بدون سلطان حرف بزند گرفتار شطط ميشود اينها هم به خداي سبحان عرض كردند با خودشان هم در درونگروهي ميگفتند كه اين مشركان حرفِ برهاني ندارند براي اينكه كسي كه كاري نكرده چه هويّتي دارد؟ غير خدا نه بالاستقلال كار كردند, نه بالمشاركه كار كردند, نه بالمظاهره همهشان مخلوقاند نه ذرّهاي را بالاستقلال مالكاند, نه ذرّهاي را بالاشتراك مالكاند, نه ذرّهاي را به دستياري و معاونت مالكاند اينها چه كارهاند؟ اگر هيچ كاري از غير خدا ساخته نيست پس ربوبيّت ندارند ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اينها هم كذب خبري دارند قبلاً هم گذشت، گذشته از اينكه اين سخن، سخن باطلي است فِريه هم هست يك وقت از خارج خبر ميدهيم، يك وقت از شخص خبر ميدهيم از خارج كه خبر داديم ميشود كذب، اگر از شخص خبر داديم گذشته از كذب ميشود افترا.
پرسش: حاج آقا اينها سلطنت را قبول دارند براي خدا.
پاسخ: سلطنت را براي خدا قبول ميكنند اما خدا چون سلطنت براي خداست خدا سلطاني نفرستاده به نام دليل عقلي يا دليل نقلي نه دليل عقلي بر شرك است نه دليل نقلي حالا چون اين آقايان براي بچههايشان بايد پنج دقيقه قبل از دوازده بروند اميدواريم خدا همه را حفظ بكند و زودتر مرخص بشوند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 65.
[2] . سورهٴ يونس, آيهٴ 22.
[3] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 48.
[4] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 65.
[5] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[6] . التوحيد, ج35.
[7] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.
[8] . سورهٴ كهف, آيهٴ 65.
[9] . سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[10] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 76.
[11] . مسند احمد, ج3, ص21.
[12] . سورهٴ قمر, آيهٴ 26.
[13] . بحارالأنوار, ج58, ص99.
[14] . سورهٴ كهف, آيهٴ 19.
[15] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 92.
[16] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 97.
[17] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 98.
[18] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[19] . سورهٴ محمد, آيهٴ 17.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[21] . سورهٴ محمد, آيهٴ 17.
[22] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[23] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 46.
[24] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 46.
[25] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25.
[26] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 13.
[27] . سورهٴ كهف, آيهٴ 26.
[28] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 40.