اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ببسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً ﴿9﴾ إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ﴿10﴾ فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ﴿11﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً ﴿12﴾ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً ﴿13﴾
بعد از اينكه فرمود آنچه در روي زمين است زينت زمين است و مردم بين زينت زمين و زينت انسان اشتباه ميكنند بعد از گذشت عمر ميفهمند كه سرزمين زندگي آنها به صورت صَعيد جُرز در آمده قصّهٴ اصحاب كهف را نقل فرمودند اصحاب كهف عدّهاي ساليان متمادي به خواب رفته بودند بعد از خواب بيدار شدند و خيلي از حقايق براي آنها كشف شد اين مردم هم در خواباند وقتي مُردند حقايق برايشان كشف ميشود كه «الناس نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا»[1] اين تناسب قصّه با آن آيات قبل. اما اينكه آيا براي شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين امور باعث تعجّب است يا نه؟ اگر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند كه براي خود پيامبر هم مورد تعجّب بود از آن جهت است كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اما با توجه به ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا﴾[2] كذا و كذا ديگر جا براي تعجّب نيست مخصوصاً اگر جريان سورهٴ «كهف» بعد از جريان اِسرا باشد در جريان اِسرا ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي بخشي از آن سفر ملكوتي را در سورهٴ «اسراء» ذكر كرد كه فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾[3] در سورهٴ مباركهٴ «نجم» هم كه معراج است و تتمّهٴ اسراست در آنجا به عنوان آيات كبرا ذكر كرده است فرمود: ﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَي ٭ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَي﴾[4] تا به اين جمله ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي ٭ لَقَدْ رَأَي مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي﴾[5] اگر قصّهٴ كهف بعد از جريان اسراء و معراج است كسي كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ را پشت سر گذاشته, كسي كه ﴿لَقَدْ رَأَي مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي﴾ را پشت سر گذاشته براي او قصّهٴ اصحاب كهف تعجّبآور نيست. پس جمع بين دو مطلب اين است كه شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن جهت كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[6] ممكن است اين داستان براي آن حضرت تعجّبآور باشد اما از آن جهت كه خودش با وحي الهي آيات كبرا را پشت سر گذاشت براي او تعجّبآور نيست و خطاب به آن حضرت از آن جهت كه او اُسوهٴ همهٴ مخاطبان است و تنها گيرندهٴ وحي خود آن حضرت است مخاطب آن حضرت است لذا فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾.
پرسش:...چرا نفرمود «أم حسبتم».
پاسخ: نه ديگر چون غالب خطابها مفرد است ديگر, غالب خطابها به شخص پيغمبر است مگر آنجايي كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ و مانند آن باشد آيات قبلش هم ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾[7] كه خطاب به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود اينجا هم بايد با شخص حضرت در ميان بگذارد, خب.
چندتا مطلب است كه در جريان اصحاب كهف از اهميّتي برخوردار است كه بعضي از اينها مهم است بعضي از اينها اهم آنكه خيلي مهم است آن اختلاف نظري است كه بين مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) و غالب مفسّران است گرچه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) كتاب تفسيري جامع و مستدلتري از ايشان در دسترس نيست اما اين جملههاي تفسيري ايشان كه دربارهٴ آيات فرمودند اين را آن كنگرهٴ بزرگداشت مرحوم مفيد جمعآوري كرده به نام تفسير مرحوم شيخ مفيد در هر سورهاي مثلاً دو آيه, سه آيه, چهار آيه كمتر و بيشتر را معنا كردند تفسير مصطلح به آن صورت نيست در جريان اصحاب كهف نظر مرحوم شيخ اماته و احياست نه اِنامه و ايقاظ مرحوم شيخ ميفرمايد ذات اقدس الهي اينها را اماته كرده اينها در كهف مُردند و بعد از سيصد سال خدا اينها را زنده كرده است, ولي معروف بين اهل تفسير چه شيعه, چه سنّي سخن از خواب است و بيداري نه مرگ است و حيات بعد از مرگ اين فرمايش مرحوم شيخ كه دارد «أماتهم الله ثمّ أحياهم» اينها را اِماته كرد اينها مُردند البته اجساد اينها براي اينكه نپوسد ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ﴾[8] آفتاب ميتابيد و خداي سبحان بدن اينها را جابهجا ميكرد از پهلوي راست به پهلوي چپ و اينها «ثمّ أحياهم» شايد احيا را از كلمهٴ بَعث استفاده كردند كه فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ ولي معروف بين اهل تفسير و شايد روايات هم همين را تأييد كند سخن از خواب و بيداري است نه سخن از مرگ و احياي بعد از مرگ است جريان مرگ و احياي بعد از مرگ سه قِسم بود كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾[9] آن قسمت هست جريان وجود مبارك ابراهيم كه ﴿كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي﴾[10] در همان قسمت است و مانند آن سهتا جريان دقيقي است در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» براي اينكه خداي سبحان در دنيا عدهاي را اماته كرده بعد احيا كرده تا جريان حشر نمونه پيدا كند و جريان اصحاب كهف اگر از سنخ اماته و احيا بود مناسب بود همانجا ذكر بشود ظاهراً جريانش از سنخ احيا و اماته نيست از سنخ انامه و ايقاظ است خدا اينها را خواباند و بعد اينها را بيدار كرد منتها خواب يك مرگ موقّت است كه «النوم أخ الموت»[11] اين كلمهٴ «توفّي» را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي دربارهٴ خواب هم به كار برده كه ﴿يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾[12] يا ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[13] خداي سبحان جانِ همه را توفّي ميكند آنهايي كه ميميرند در هنگام مرگ خدا جانشان را ميگيرد آنهايي كه نمردند هنوز و ميخوابند خداوند در خواب جانشان را ميگيرد جريان خواب از پيچيدهترين بحثهاي عقلي و نقلي است كه انسان ميخوابد چه ميشود؟ رابطهٴ روح و بدن چه ميشود؟ اين روح كجا ميرود؟ اين برزخ متّصل چيست؟ اين چيزهايي كه ما در خواب ميبينيم توجيهشان چيست و اگر خوابيده را بيدار ميكنند اول بيدار ميشود بعد ميشنود يا اول ميشنود بعد بيدار ميشود «كما هو الحق» اول ميشنود بعد بيدار ميشود, خب رابطهٴ روح و بدن چقدر است كه اول ميشنود بعد بدن را بيدار ميكند. خواب يك مرگ است ما هر شب واقعاً ميميريم و هر شب هم به لقاي خدا ميرسيم منتها از بس آشفته زندگي كرديم كه اصلاً يادمان نيست ما را كجا ميبرند ما را ميبرند و ميآورند اما حالا كجا ميبرند, چه كار ميكنند, به ما چه چيزي ميگويند خيلي از مواقع است كه احياناً چيزهايي را آدم در رؤيا ميبيند صبح كه بلند شد دستش خالي است يادش نيست. به هر تقدير مسئله خواب يك امر پيچيدهاي است معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) مسئله انامه و ايقاظ است ولي فرمايش مرحوم شيخ اماته و احياست قبول فرمايش مرحوم شيخ آسان نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر اينها هم تأييد ميكنند حرف مفسّران معروف را ايشان كه دارند با فرمايش ايشان سازگار نيست ديگر غالب فرمايشات اصحاب مطابق با قرآن كريم است اما فرمايش ايشان ظاهراً بعيد است حالا ايشان از كلمهٴ بعث ميخواهند استفاده كنند اين هم سخت است چون بعث مشترك است البته اگر كسي مُرد وقتي زنده ميشود ميگويد ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا﴾[14] قبر هم مرقد است قبر يعني برزخ, رقود يعني خواب اگر دربارهٴ اصحاب كهف گفته شد ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾[15] رقود به مُردهها هم ميگويند راقدند, به خوابيدهها هم ميگويند راقد ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا﴾ منتها طرزي اينها خواب رفته بودند كه شبيه انسانِ بيدار بودند كه فرمود تو اينها را بيدار مييابي, بيدار ميپنداري ولي اينها خواباند مرحوم شيخ مفيد ميفرمايد اينجا رقود نظير ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا﴾ يعني اموات ولي ظاهر آيات و فرمايشات اصحاب(رضوان الله عليهم) با بيان مرحوم شيخ مفيد هماهنگ نيست, خب.
فرمود اينها چنين حرفي زدند ما پاسخي كه داديم با «فاء» تفريع فرمود اينها از ما خواستند ﴿رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ ما هم بر اساس ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[16] اين دعاي اينها را جواب داديدم فوراً اينها را خوابانديم معلوم ميشود جواب الهي گاهي بعد از سيصد سال نتيجه ميدهد و زمينهاش از همان وقت شروع ميشود منتها درختي را كه غرس كردند گاهي زود نتيجه ميدهد گاهي دير تا درخت چه درختي باشد اين «فاء» تفريع نشان ميدهد كه از ما چيزي را خواستند ما هم جواب داديم فوراً اينها را خوابانديم ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ اين كلمهٴ «ضَرْب» اين جمله را عنايت كنيد اگر كسي خواست مشكل روزمرهٴ او حل بشود اين كتاب تفسير المنجد ميتواند مشكلش را حل كند اما اگر خواست پژوهش قرآني داشته باشد, مفسّر باشد, محقّق باشد, عالِم بشود كتابهايي نظير منجد و امثال منجد صبغهٴ علمي ندارد شما بايد يك كتاب عميق نظير مقاييس نظير اقربالموارد كتابهايي كه مخصوص اين آيات قرآن كريم است يا لغات است نظير نهايه ابناثير و بعد از او كه متفرّع و مترتّب بر اوست و به قدرت و عظمت علمي او نيست مجمعالبحرين است اين مجمعالبحرين ما بعد از آن نهايه ابناثير اهل سنّت نوشته شده نه به آن قدرتِ علمي است نه به آن صَبغ بالأخره كتابي است كه بسياري از مشكلات را ميتواند حل كند تازه مجمعالبحرين براي كسي كه بخواهد محقّق باشد اصلاً گاهي ممكن است ما چند سال به منجد مراجعه نكنيم كتاب علمي نيست اما اين كتاب اقربالموارد شما قبلاً هم به عرضتان رسيد اين بزرگوار ميگويد ما براي جمع لغات عرب مدّتها زحمت كشيديم شهرهاي مرزي, روستاهاي مرزي همهٴ اينها را پشت سر گذاشتيم براي اينكه شهرهاي مرزي, روستاهاي مرزي كلمات دخيل فراوان دارند اما آن روستا و شهرهايي كه در متن و بَطن منطقههاي عربنشين هست آنها ارتباطشان با خارج بسيار كم بود يا نبود ما سعي كرديم لغات را از آنجا شناسايي كنيم صاحب قاموس فيروزآبادي هم تلاش و كوشششان براي لغتشناسي كم نيست ساليان متمادي اينها مجتهد در لغتشناسياند يا آن حقيقت و مجاز يا اساسي را كه زمخشري نوشته از اين قبيل است, مقاييس از اين قبيل است اين كلمهٴ قَصص در همين آيه قرآن كريم هر جا به كار رفته مفرد به كار رفته در اولش فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[17] وقتي به اقربالموارد مراجعه ميكنيد ميبينيد كه بيان ميكند كه «أحسن القَصص أي أحسن البيان» در پايان همان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» دارد ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ﴾[18] اگر يك كتاب لغت عميقِ قابل اعتماد و استنادي نظير مقاييس, نظير أقربالموارد نظير كتابهايي مانند اين قصص را جمع بداند خب قابل اعتماد است وگرنه همين كتابهاي ياد شده مثل اقرب ميگويد قصّه جمعش قِصص است ديگر قَصص را به عنوان جمع ذكر نكردند به هر تقدير اگر يك وقت ميخواهيد روزمره مشكل روزانهٴ او سخنراني او حل بشود بله يك كتاب دمِ دستي بد نيست ولي بخواهد عالِم بشود اين راهش نيست, خب.
فرمود ما اين قصّه را براي شما بيان ميكنيم ما اينها را خوابانديم اين جريان ضَرب را هم جناب زمخشري در كشّاف معنا كرده, هم مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان ذكر كرده زمخشري گفت ﴿ضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ يعني چيزي را به عنوان پرده جلوي گوش اينها گذاشتيم آويزان كرديم كه حجابي باشد كه اينها حرفها را نشنوند و بيدار نشوند لكن مرحوم امينالاسلام تلاش و كوشش كرده از بعضي از لغتشناسان نقل كرده كه ﴿ضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ يعني «سَلّطنا عليهم» كذا و كذا بعد از بزرگان لغتشناس نقل كردند اين معناي كنايي است وقتي گفتند خداي سبحان «ضرب الله به الفالج» فلج را دامنگير كسي كرد او را به فلج زد سخن از آويختن نيست, سخن از زدنِ مصطلح نيست سخن از سلطه است يعني ما خواب را بر اينها مسلّط كرديم بعد مرحوم امينالاسلام اين جمله را هم بازگو ميكند كه ميگويد اين كلمهٴ ضَرْب به معناي تسليط اين يك كلمهٴ عربي نيست كه معادل فارسي داشته باشد قبلاً هم از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل شد كه عربي را مُبين گفتند چون «يُبين الألسن و لا تُبينه الألسن»[19] اين قدرت دارد كه زبانهاي ديگر را ترجمه كند ولي زبانهاي ديگر آن قدرت را ندارند كه اين را ترجمه كنند عربي مُبين است لذا بعضي از اوصاف را يا افعال را با تكواژه بيان ميكنند و رسالتش هم ايفا ميشود و همان معنا را شما بخواهيد در فارسي يا غير فارسي بازگو كنيد ميبينيد تكواژه نداريد ناچاريد از چند كلمه كمك بگيريد اگر معنا بسيط بود و در لغت عرب با تكواژه آن معنا ايفا شد آدم به مقصد ميرسد اما اگر همان معناي بسيط را شما بخواهيد معاد فارسي يا غير فارسي بياوريد ناچاريد چند كلمه را دوخت و دوز كنيد, جمع كنيد تا اين چند كلمه آن معناي بسيط را برساند و در اين وسطها ضايعات و ريخت و پاشش كم نيست براي اينكه اگر شما سهتا كلمه يا چهارتا كلمه را جمع كرديد هر كدام از اين كلمه به منزلهٴ بندِ غربال است هر كدام از اين كلمه به اندازهٴ خودش جا ميگيرد بين اين چهارتا كلمه خالي است وقتي بين اين چهارتا كلمه خالي بود خيلي از آن لطايف معناي مُدرَك ميريزد اين ريزش است آن معنا بسيط است, الفاظ مركّب است, بيان اينها فاصله است اين معنا ميريزد لذا «يُدرَك و لا يوصَف» كه گفته ميشود در اينگونه از موارد است يعني در اينگونه از موارد هم هست يعني آن معنا بسيط است لفظي كه تكواژه باشد بتواند آن را ادا كند نيست از چند كلمه آدم بايد كمك بگيرد دوخت و دوز بكند اين كلمات هم مركّباند بينشان فاصله است در اين فواصل آن لطايف ميريزد لذا خيلي از چيزهاست كه انسان بخواهد عربي را به فارسي ترجمه كند بسيار سخت است اينكه ميبينيد بسياري از بزرگان تلاش و كوشششان اين است كه قرآن را ترجمه نكنند براي اينكه ترجمه نميشود نه اينكه محال است بسيار يعني بسيار سخت است كه اينجا «لام» به چه معناست, فلان حرف به چه معناست در زبان عربي انسان خوب ميفهمد ولي ميخواهد با فارسي بيان كند ميبيند ابزار كم است شما كمتر ترجمهاي ميبينيد كه بتواند رسالت آن خاصّ خود را كه تفهيم معناي آيه است برساند مگر اينكه شما بگوييد ترجمه آزاد است يا گزيدهٴ تفسير است به اين سبك باشد وگرنه ترجمه آن قدرت در فارسي نيست كه عربيِ مبين را تبيين كند.
به هر تقدير مرحوم امينالاسلام ميفرمايد كه اين ضرب از آن كلمات است كه ما نميتوانيم معادل فارسي يا غير فارسي براي اين كلمه از غير عربي بياوريم ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ يك وقت است كه اين ﴿سِنِينَ﴾ مبهم ميخواهد ذكر بشود ديگر ﴿عَدَداً﴾ در آن نيست اما ميخواهد بفرمايد نه, سالهاي معدود و روشني است قابل شمارش است ما شمرديم به ديگران آموختيم آنها هم ميشمارند كه بعد ميفرمايند سيصد سال است ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾[20] اگر قابل شمارش نباشد مبهم باشد يا مصلحت در ابهام باشد ديگر نميفرمايد ﴿عَدَداً﴾ ميگويند ﴿سِنِينَ﴾ سالياني بود اما وقتي بخواهند بگويند معدود است قابل عَدّ است ما شمرديم به شما هم تفهيمتان ميكنيم اين كلمهٴ ﴿سِنِينَ عَدَداً﴾ را ذكر ميكنند گاهي اين كلمهٴ عدد نشانهٴ قلّت است مثل اينكه فرمودند: ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾[21] چون اگر پول زياد باشد قابل شمارش نيست اما اگر پول خُرد باشد كم باشد قابل شمارش است ديگر فرمود او را با يك مقدار پول خُرد فروختند خلاصه وجود مبارك يوسف را به دراهمي فروختند كه قابل شمارش است ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ﴾ كه خود ﴿بَخْسٍ﴾ نشانهٴ قلّت است ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ اينجا گرچه به لحاظ ذات اقدس الهي بالنسبة اليه سبحانه و تعالي قليل است ولي نظر به اين قسمت معطوف است كه اينها معدود است معيّن است شمارششده است ما براي شما شماره ميكنيم و مشخص ميشود آنوقت فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾ و اين كار را ميكنيم ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ حالا اين اول تيتر قضيه است به اصطلاح, سرفصل قضيه است, عنوان قضيه است ما اينها را خوابانديم بعد بيدارشان كرديم ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ اين بَعث ما براي چند فايده است چند نكته است يكي اينكه معلوم بشود كه چه كسي به اين اسرار پي ميبرد كه اينها چند سال خوابيدند ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾ اينها وقتي كه بلند شدند دو حزب شدند دو گروه شدند چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» در آيات بعد خواهد آمد كه آيهٴ نوزده ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ﴾ اينها دو گروه شدند بعضيها از يكديگر سؤال ميكردند ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ اين يك گروه بودند سؤال ميكردند آن يك گروه گفتند يك روز يا نصف روز براي اينكه آن روزي كه رفتند خوابيدند آفتاب در اين قسمت غار بود وقتي بيدار شدند در آن قسمت اينها خيال كردند كه صبح آمدند آفتاب اينجا بود عصر آفتاب آنجا اين شده ﴿بَعْضَ يَوْمٍ﴾ ديگري گفتند كه نه, براي امروز نيست آفتابِ امروز نيست آفتاب روز بعد است ما امروز كه آمديم آفتاب اينجا بود فردا كه بيدار شديم آنجا بود اين حرفِ يك گروه پس تسائل شده يك عده گفتند چقدر خوابيديم؟ يك عده گفتند ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ آنها گفتند نه, سخن از يوم يا بعض يوم نيست ﴿قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ﴾[22] كه بحثش خواهد آمد. اين حزبين, حزبين داخلي بود نه اينكه يك حزب به نام اصحاب كهف, يك حزب به نام اصحاب رقيم اين قبيل نبود همين داخل يك عده سؤال كننده بودند يك عده جواب دهنده خدا ميفرمايد ما اينها را بيدار كرديم تا روشن بشود كدام يك از اينها عالِمترند به آنچه را كه پشت سر گذاشتند ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي﴾ آنگاه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ حالا بحث مهمّي كه ما الآن در پيش داريم كه پيشنهاد ميدهم عرض ميكنم مطلب ديگر است اين ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه اين اشاره به شَباب و جواني نيست به فتوّت است البته گاهي اين فَتا و فِتيان و فَتيات آن بارِ معنوي را به همراه دارد كه فتوّت باشد نظير جريان حضرت ابراهيم ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾[23] ما فَتايي را كه با فتوّت همراه بود شنيديم كه درباره بتها نقدي دارد يا وجود مبارك موساي كريم به همراهش ﴿قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا﴾[24] و مانند آن در اين جريان هم كه فرمود: ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ در چند جاي همين سورهٴ «كهف» از اصحاب كهف به عنوان فتيه ياد ميكند اينها بار معنوي و ارزشي را به همراه دارد گاهي هم فَتا به معني مطلق جوان است چه اينكه در جريان حضرت يوسف دارد كه ﴿وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ﴾ آنجا ديگر بارِ معنوي ندارد يا ﴿لاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾[25] كه آنجا ديگر بار ارزشي ندارد بلكه با ضدّ ارزش همراه است در اينگونه از موارد بر اساس قرائن حافّهاي كه دارد بارِ ارزشي دارد ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ كه ﴿آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾.
آن مطلب مهمّي كه بارها براي خود ما مسئله است و ميخواهيم عرض كنيم اين است كه در جريان عاشوراپژوهي به لطف الهي ساليان متمادي است كه در جريان سيّدالشهداء و كربلا سخنرانيها شده, كتابها شده از بيشترين بركاتي كه از وجود مبارك حضرت گرفته شده همان احياي اسلام است ظلمستيزي, طاغوتستيزي اين انقلاب هم از بركت اوست اين جريان موفقيّت برادران لبناني در 33 روز همين است, برادران مسلمان غزّه همين است اينها به بركات حضرت است و آنچه كه در عاشورائيّات مطرح است همان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهي از منكر و اينهاست كه حق است اما عرفانيّات اين عاشورا كمتر مطرح است در عرفانيّات اينكه عرض ميكنم اينجا براي ما مهم است چون اين آيه مباركهٴ ﴿أَمْ حَسِبْتَ﴾ را وجود مبارك حضرت قرائت كردند يعني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در كوفه بر نِي اين آيه را قرائت كردند آنكه مهم است اين است كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) دربارهٴ بخشي از اينها يادم هست كه فرمايش داشتند دربارهٴ آن خوابي كه معمولاً در بين راه قبل از اينكه حضرت به كربلا بيايند خوابي ديدند كه منادي ميگويد اين قافله حركت ميكند مرگ اينها را تعقيب ميكند در اين باره, عصر تاسوعا وجود مبارك حضرت دمِ خيمه خوابي ديدند يا شب عاشورا يا صبح عاشورا خوابي ديدند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن حضرت فرمود شما فردا مهمان ما هستيد و اينها. نظر شريفشان اين بود كه اينها خواب نبود حالت مناميه بود نه نوم, نوم آن است كه بالأخره آدم ميخوابد وضو باطل ميشود بعد بايد وضو بگيرد و اينها اما حالت مناميه اين است كه نه, بيدار است وضو باطل نشده ميتواند بعد نمازش هم بخواند اما حالت كشف و شهود است نه حالت نوم اين را ميگويند حالت مناميه در عرفان ايشان فرمودند كه اينها خواب نبود كه وجود مبارك حضرت روي اسب خوابيده باشد يا جلوي خيمه خوابيده باشد اين يك برداشت لطيفي است كه اين حالتهايي كه از وجود مبارك حضرت نقل شده است به حالت مناميه تعبير ميكردند اين يك بخش كه بخواهد الآن عاشوراپژوهي و اينها به لطف الهي هست اگر در جمع شما كساني هستند كه اين توفيق را داشته باشند كارِ خوبي است كه روي عرفانيّات عاشورا كار بشود, اين يك بخش. بخشي هم مربوط به اينكه در شب عاشورا وجود مبارك سيّدالشهداء بعد از اينكه آن سخنراني را كرد و آنها عرض كردند كه ممكن نيست دست از شما برداريم خواصّ اصحاب را كه خواستند جايِ اينها را در بهشت به اينها نشان دادند خب اين كشف و شهود است ديگر اين ديگر خواب نيست پس انسان ميتواند در دنيا مادامي كه هست بهشت را ببيند البته اينكه جهاد اكبر ميگويند اين جهاد اكبر اين است نه آن جهاد اكبر اخلاقيّات جهاد اوسط است در اخلاقيّات جمع بين عقل است و نفس امّاره اين نفس به شهوت و غضب يا وهم و خيال ميكشاند عقل به حكمت ميكشاند, به معرفت ميكشاند, به زهد و تقوا ميكشاند و مانند آن اين جنگ هست اگر انسان پيروز شد در جهاد اوسط پيروز است جهاد اكبر از آن به بعد است يعني كساني كه در حدّ سلمان و اباذرند يا در حدّ شيخ انصارياند يا در حدّ مقدّس اردبيلياند اينها تازه سربازان جهاد اكبرند در جهاد اكبر جنگ بين عقل است و قلب, عقل ميگويد كه به همين مقدار بسنده كن راه بسيار سخت است, قلب ميگويد خير من نميخواهم بهشتي بشوم كه من ميخواهم بهشت را ببينم اين جنگ بين علم حصولي و حضوري, جنگ بين ادراك حضوري و ادراك شهودي, جنگ بين فلسفه و عرفان اين جنگ اكبر است جهاد اكبر است اين است كه ميخواهند ببينند نه اهل بهشت بشوند اينها اهل بهشتاند اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا»[26] اين مقام «كأنّ» است ميخواهند از مقام «كأنّ» به مقام «أنّ» برسند مثل خود حضرت امير فرمود: «لو كُشف الغطاء ما ازددتُ يقينا»[27] وقتي دربارهٴ مبدأ فرمود من آن نيستم كه نبينم و عبادت كنم «ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره»[28] دربارهٴ معاد هم به طريق اُوليٰ اين فرمايش را دارد اينها مقام «أنّ» است كه براي آنهاست اينهايي كه در خطبهٴ همّام آمده «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا» يا «هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ» اين مقام «كأنّ» است اين مقام «كأنّ» همان است كه نصيب حارثةبنزيد شده كه مرحوم كليني نقل ميكند كه به حضرت عرض كرد يعني به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه «كأنّي أنظر إلي عرش ربّي [و] قد وضع للحساب»[29] اين در راه است بين راه است اين مقام «كأنّ» است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين اصطلاح را در آوردند كه از حضرت سؤال كردند احسان چيست؟ فرمود: «الإحسان أن تَعبد الله كأنّك تراه»[30] طرزي خدا را عبادت بكني كه گويا ميبيني اگر اين قسمت بازرسي شد ميشود عرفاني اين براي شب عاشورا كه عدهاي را حضرت انتخاب كرد جاي اينها را به آنها نشان داد شده, شده روز عاشورا در روز عاشورا كاري خود وجود مبارك عليبنالحسين عرض كرد «هذا جدّي رسول الله»[31] اين «هذا» اشاره به چيست؟ اشاره به كيست؟ «هذا جدّي رسول الله» يك وقت است كه نقل ميشود كه «هذا جدّي رسول الله(ص) قد سقاني بكأسه الأفيٰ»[32] و به من پيام داد به شما اطلاع بدهم كه «العجل, العجل» يك وقت است كه نه, در نقل اينچنين ذكر بشود كه «هذا جدّي رسول الله» اين حالت احتضار است يا قبل از احتضار حالت احتضار خب همهٴ ما انشاءالله حضرت را ميبينيم اما در حالت وداع كه طليعه است هنوز انسان در دنيا هست به حالت احتضار و ورود برزخ نشده عرض كند «هذا جدّي رسول الله» معلوم ميشود شهود است ديگر اين هم يك بخش. در جريان حضرت سكينه(سلام الله عليها) وجود مبارك امام حسين(سلام الله عليه) يكي از برادرزادههايش خِطبه كرده, خواستگاري كرده گفته كه مرا به عنوان دامادي قبول كنيد حضرت فرمود در بين دختران من سكينه در حدّي نيست كه تو بتواني با او زندگي كني او براي تو خانهدار باشد, بچه بياورد, داخلهٴ زندگي تو را حل بكند نيست و تو هم در آن حدّي نيستي كه با سكينه زندگي كني اين در مقتل مقرّم هست حضرت فرمود سرّش اين است كه سكينه(سلام الله عليها) «فالغالب عليها الاستغراق مع الله»[33] اين غالباً غرق جمال و جلال الهي است شاهد قضيه اين است كه در قتلگاه خيليها بودند تنها كسي كه از آن گلوي بريده اين حرف را شنيد سكينه بود اينچنين نيست كه حرف را همه بشنوند خب وجود مبارك بچههاي ابيعبدالله بودند, زينب كبرا بود, امّ كلثوم بود خيليها كنار جسد بودند تنها كسي كه شنيد كه جريان سلام مرا به شيعيان برسانيد به اينها بگوييد مرا بهانه نكنند براي كُشتههايشان گريه بكنند اين حيف است كشتههايشان را بهانه كنند, شهدايشان را بهانه كنند براي من گريه كنند «أو سمعتمُ بغريبٍ ٭٭٭ أو شهيدٍ فاندبوني»[34] نه اينكه مرا بهانه كنيد براي آنها گريه كنيد اين حيف است آنها را بهانه كنيد براي من گريه كنيد خب از غير سكينه كه نقل نشده كه اين همه بودند ديگر اطراف. وجود مبارك حضرت از اين كارها زياد داشت در مسئلهٴ خواندن قرآن اين ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ﴾ را در شام قرائت فرمودند, ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ﴾ را در كوفه قرائت فرمودند خب مستحضريد وجود مبارك زينب كبرا(سلام الله عليها) يك سخنراني مثلاً عاطفي كرده خيليها دست به شمشير ميكردند چطور ميشود علني علي رئوس الأشهاد حضرت قرآن بخواند و همه بشنوند و كسي قيام نكند اينها را فريب دادند ديگر گفتند اينها ـ معاذ الله ـ بر باطلاند اگر همه ميشنيدند همان روز قيام ميكردند در بين اين همه جمعيّت شما از زيدبنارقم نقل ميكنيد اگر انشاءالله تحقيق بكنيد كه آيا همه شنيدند, آيا گوش همه آن لياقت را داشت بشنود در اينكه وجود مبارك اين آيات را تلاوت فرمودند اينها «ممّا لا ريب فيه» است در اينكه بعضيها شنيدند و نقل كردند آن هم «ممّا لا ريب فيه» است اين دوتا مطلب مفروقعنهماست اما آيا همه شنيدند؟ چطور شد آنها نشنيدند؟ چه گوشي ميخواهد تا انسان بشنود؟ با چه گوشي ميتواند بشنود؟ آنكه الآن تسبيح موجودات را ميشنود آن بيان را هم ميشنود اينها را جزء عرفانيّات عاشوراست و متأسفانه مطرح نيست در ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾[35] هم همين است آن رفته عوامفريبي بكند و آيه بخواند كه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ﴾ خب وجود مبارك زينب كبرا جلويش را گرفته فرمود شما اشتباه ميكنيد «أظننت يا يزيد حيث أخذت علينا أقطار الأرض و آفاق السماء»[36] تا آخر اما وجود مبارك سيّدالشهداء علي رئوس الأشهاد در آن جلسهٴ علني چنين آيه را بخواند همه بشنوند باز جا براي عوامفريبي باشد اين بعيد است پس سه مطلب است يكي وجود مبارك حضرت قرآن خواندند اين مفروقعنه است, يكي اينكه بعضيها شنيدند اين هم مفروقعنه است اما آيا اينكه چطور شد كه ديگران نشنيدند, آيا همه شنيدند و اعتنا نكردند چرا آن را پس نقل نكردند از آنها نقل نشده اينها عرفانيّات عاشوراست كه انشاءالله اگر فراغت كرديد اينها تنها مسئله روضهخواني نيست اينها هم علم است, هم عبادت است, هم تقرّب به ولايت اينهاست اينها هم سهمي دارد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . بحارالأنوار, ج4, ص43.
[2] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110.
[3] . سورهٴ نجم, آيات 13 ـ 14.
[4] . سورهٴ نجم, آيات 17 ـ 18.
[5] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.
[6] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110.
[7] . سورهٴ كهف, آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ كهف, آيهٴ 18.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 259.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 260.
[11] . مستدرك الوسائل, ج5, ص123.
[12] . سورهٴ انعام, آيهٴ 60.
[13] . سورهٴ زمر, آيهٴ 42.
[14] . سورهٴ يس, آيهٴ 52.
[15] . سورهٴ كهف, آيهٴ 18.
[16] . سورهٴ غافر, آيهٴ 60.
[17] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 3.
[18] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 111.
[19] . الكافي, ج2, ص632.
[20] . سورهٴ كهف, آيهٴ 25.
[21] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 20.
[22] . سورهٴ كهف, آيهٴ 19.
[23] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 60.
[24] . سورهٴ كهف, آيهٴ 62.
[25] . سورهٴ نور, آيهٴ 33.
[26] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 193.
[27] . بحارالأنوار, ج40, ص153.
[28] . الكافي, ج2, ص54.
[29] . الكافي, ج2, ص54.
[30] . بحارالأنوار, ج67, ص196.
[31] . بحارالأنوار, ج45, ص45.
[32] . بحارالأنوار, ج45, ص44.
[33] . الكني والألقاب, ج2, ص424.
[34] . مستدرك الوسائل, ج17, ص26.
[35] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 227.
[36] . بحارالأنوار, ج45, ص133.