اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ببسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ﴿4﴾ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً ﴿5﴾ فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً ﴿6﴾ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ﴿7﴾ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً ﴿8﴾
بعد از حمد مطلق نسبت به ذات اقدس الهي براي اينكه بهترين نعمت را كه نعمت وحي و نبوّت است نسبت به جوامع بشري ارزاني داشت آنگاه پيام وحي را كه انذار و تبشير است مطرح فرمود. در جملهٴ قبل مسئلهٴ انذار را ذكر فرمود ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[1] چون دربارهٴ انذار آن مُنذَربه را ذكر فرمود در آيهاي كه امروز تلاوت شد ديگر از آن منذربه سخن به ميان نيامده فرمود: ﴿وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ چه چيزي انذار ميكند؟ همان بأس شديد است كه قبلاً فرمود ولي دربارهٴ تبشير و همراه خود تبشير آن مبشّربه را ذكر كرد فرمود: ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾[2] بنابراين اگر در جملهٴ دوم بعد از ذكر ﴿يُنْذِرَ﴾ آن مُنذَربه را ذكر نفرمود براي آن است كه در جملهٴ قبل و در آيه اسبق مسئلهٴ منذَربه را مطرح فرمود.
مطلب ديگر اين است كه گاهي براي تأكيد نفي و تثبيت نفي به صورت «لا»ي نفي جنس مطرح است مثل ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[3] يا «لا اله الاّ الله» گاهي هم از حرف «لن» استفاده ميشود اينچنين نيست كه هميشه حرف تأكيد و مطلب تأكيدي با «لن» ادا بشود «لن» براي تَعبيد نيست براي تأكيد است اينكه گفته ميشود «لن» براي نفي ابد است تام نيست چون اگر چيزي ابدي بود كه ديگر حد ندارد در حالي كه ﴿لَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾ خيلي از موارد است كه در قرآن و غير قرآن بعد از ذكر «لن» غايت و حد ذكر شده است خب اگر چيزي ابدي بود كه محدود و مغيّا نيست معلوم ميشود «لن» براي تأ:يد نفي است نه تعبير اين تأكيد گاهي با «لا»ي نفي جنس ذكر ميشود مثل ﴿لاَّ رَيْبَ فِيهِ﴾ گاهي هم با «لن» ذكر ميشود در «لا اله الاّ الله» در ﴿لاَّ رَيْبَ فِيهِ﴾ از سنخ نفي جنس است. اين حرفي كه مشركان زدند گفتند ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ يا برخي از اهل كتاب گفتند كه ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ اگر منظورشان همان توالد و توليد جسماني باشد اين مستحيل است اگر منظورشان آن اتّخاذ تشريفي باشد كه ميگويند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[4] اين حرام است براي اينكه اين منتهي به همان حرف شركآلود ميشود كساني كه ميگفتند ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ برخيها از سنخ «قالوا ولد الله» هستند كه خدا ميفرمايد چگونه او توليد ميكند در حالي كه جسم نيست منزّه از جسم است «لم يكن له صاحب» او همسر ندارد تا والد بشود او ﴿لَمْ يَلِدْ﴾ است, ﴿لَمْ يُولَدْ﴾[5] است و مانند آن. برخيها معتقدند كه ذات اقدس الهي منزّه از توليد است ولي يك بنوّت تشريفي نصيب بعضي از اوليا ميكند آنجا كه گفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ از اين قبيل است اين معصيت است براي اينكه به آن كفر كم كم منتهي ميشود خب اينها كه گفتند ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ اگر ناظر به حرف مشركان باشد كه ملائكه را بنات الله ميپنداشتند يا برخيها ميگفتند «لقد ولد الله» اين چندتا بحث را به همراه دارد يكي براي خود قضيه است, يكي براي خبر هست, يكي هم براي مُخبِر هست, يكي هم براي مُخبرعنه اين قضيه اگر سخن از تولد و توالد جسماني و امثال ذلك باشد ـ معاذ الله ـ اين قضيه ممتنعةالوجود است مسئلهٴ ضرورت و امكان و امتناع در سنجش محمول با موضوع مطرح است نه سنجش با واقع اين قضيه يا موجّهه هست يعني جهت دارد يا ندارد قضيهاي كه موجّهه هست يعني جهت دارد اين جهت بيانكنندهٴ كيفيت ربط محمول به موضوع است اين محمول با اين موضوع نسبتشان يا ضرورت است يا امكان است يا امتناع كاري به صِدق و كذب ندارد صدق و كذب قضيه يا خبر يك مبحث جداگانهاي دارد وقتي گفتيم «زيدٌ قائمٌ» چه بگوييم «زيدٌ قائمٌ» چه بگوييم «زيدٌ ليس بقائم» هر كدام از اين دو قضيه ممكن است اگر خواستيم جهت براي آن ذكر كنيم اگر مطلق بود جهت ذكر نكرديم كه ميگوييم «زيدٌ قائم» يا «زيدٌ ليس بقائم» اما اگر خواستيم موجّهه كنيم يعني جهت ذكر كنيم ميگوييم «زيدٌ قائم بالإمكان», «زيدٌ ليس بقائمٍ بالإمكان» اين براي جهت قضيه است. دربارهٴ قضايايي كه محمول لازمهٴ ذات موضوع است يا ذاتي با برهان است و يا لازم ذات است آنجا جهت قضيه ضرورت است در قضايايي كه محمول منافي با موضوع است ذاتاً با او منافات دارد جهت قضيه امتناع است پس قضيه يا ضروري است يا ممتنع يا ممكن در سنجش محمول با موضوع. قضيه اينكه ولد الله داشته باشيم ما يا «الله والد» باشد يا «الله مولودٌ» اين قضيه ممتنع است يعني نسبت محمول به موضوع امتناع است اين كاري به صدق و كذب ندارد اين يك جهت, جهت ديگر مربوط به تطبيق قضيه با خارج است كه اين قضيه يا صادق است بعد از سنجش با خارج يا صادق نيست, اگر مطابق با واقع بود صادق است و اگر مطابق با واقع نبود كاذب است ميبينيد «زيدٌ قائمٌ» صادق باشد قضيه ممكنه است, كاذب هم باشد قضيه ممكنه است اما صدق و كذب در اثر سنجش محتواي اين قضيه با واقع است امكان, سنجش محمول قضيه نسبت به موضوع قضيه است بنابراين «زيدٌ قائم» موجبهاش هم جهتش امكان است سالبه هم جهتش امكان صادق هم جهت امكان است كاذب هم جهتش امكان ولي صدق و كذب با سنجش محتواي اين خبر است با واقع كه يا صادق است يا كاذب, امكان براي سنجش محمول قضيه است با موضوع قضيه اگر گفته شد كه ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ اين اتّخاذ به معناي ولد الله باشد والد و مولود باشد ـ معاذ الله ـ اين قضيه از نظر جهت ممتنع است و از نظر سنجش با واقعْ كذب, اما اگر از جهت اتّخاذ ولد اتّخاذ تشريفي باشد نه اتّخاذ توليدي آن هم همين دو جهت را دارد يعني از لحاظ صِدق و كذب كاذب است ولي به لحاظ جهت قضيه ممكن است ذات اقدس الهي كسي را متقرّب به خود بكند آنها جزء مقرّبين درگاه بشوند اما سخن از اتّخاذ ولد نيست تَبنّي و امثال ذلك نيست اين شخص جزء اولياي الهي است مقرّب عند الله است اما سخن از اتخاذ ولد و تبنّي و اين امثال ذلك نيست, خب البته استحالهٴ به آن معنا كه خدا والد و ولد باشد نيست لكن از اين جهت هم چون منتهي ميشود به آن شرك از اين جهت بدون فساد نيست, خب اين دو مطلب براي خود قضيه. گويندهٴ قضيه يا عالِم است يا جاهل, اگر جاهل بود خب كذبِ مُخبِري در آن نيست ولي اگر عالِم بود كذب مخبري هم در آن هست يعني اين قضيه كذب است خبراً و كذب است مُخبراً اگر جاهل باشد دروغگو نيست جاهل است ولي اگر عالِم باشد هم خبر كذب است هم مُخبِر كاذب اگر جاهل باشد خبر كاذب است مخبر كاذب نيست ولي جاهل است اين به لحاظ مخبر كه بين صدق مخبري و صدق خبري, بين كذب مخبري و كذب خبري فرق است, اگر كسي خبر راست را ارائه كرد به خيالش كه اين خبر دروغ است اين خبر راست است ولي مخبر متجرّي است كاذب نيست براي اينكه خبرِ دروغي نداده بيتجرّي نيست براي اينكه اين علم دارد اين خبر دروغ است دارد شايعهپراكني ميكند در حالي كه خبر راست است اين ميشود متجرّي اينها اموري مربوط به آن مخبر. اما راجع به مُخبرعنه كه ذات اقدس الهي است اگر از فعلي نسبت به او خبر داديم او را به عنوان فاعل دانستيم اين يكي, يكي به عنوان وصف قرار داديم براي او يك حساب ديگري دارد اگر گفتيم خدا فرزند دارد اين كذب خبري است و گذشته از اينكه قضيه في نفسها ممتنعالصِدق است و اگر گفتيم او فرزند گرفته است گذشته از كذب خبري, فِريه هم هست براي اينكه از كار او داريم خبر ميدهيم ميگوييم او چنين كاري كرده است اگر گفتيم اين آب سرد است در حالي كه اين گرم است يا سرد نيست اين خبر دروغ است اما اگر گفتيم زيد اين آب را گرم كرده است اين گذشته از اينكه دروغ است فِريه هم هست, افترا هم هست اما نسبت به آب نميشود گفت افترا بست آب به او افترا بست و آب را مورد فِريه قرار داد اين است كه اين جهاتي كه محلّ بحث است ذات اقدس الهي گاهي از جهت خبر سخن ميگويد, گاهي از جهت قضيه سخن ميگويد, گاهي از جهت مُخبِر سخن ميگويد, گاهي از جهت مُخبرعنه چهار طايفه آيات است مربوط به اين چهار بخش در اينجا كه فرمود: ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ يعني اين گويندهها جاهلانه سخن ميگويند و خودشان هم مقلّد نياكان و تبار قبليشاناند آنها هم جاهل بودند ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ﴾ اينها كه ميگويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[6] هم اينها جاهلاند هم آنها, هم اينها كه تقليدكنندهٴ نياكاناند جاهلاند هم آن نياكانشان جاهلاند اين براي گويندهها, دربارهٴ خبر هم فرمود: ﴿إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً﴾ اما دربارهٴ مطلب كه مهمترين كار است كه آيا ذات اقدس الهي فرزند دارد يا نه؟ آن را بيش از هر چيزي و پيش از هر چيزي قرآن كريم روي آن همّت دارد و عنايت دارد و بيان ميكند ميفرمايد اين كار اصلاً ممتنع است يعني نسبت محمول به موضوع اين ضرورتِ عدم دارد اين ممتنع است مثل اينكه شما بگوييد دو دوتا پنجتا اين دو دوتا پنجتا برهانپذير نيست، دليلپذير نيست لفظي است كه از مفهومي حمايت ميكند كه داراي مفهوم است و آن مفهوم زيرش خالي است اينها كه ميگويند براي خدا شرك هست در بخشهاي فراواني از قرآن كريم مطالبي است كه برخي از آن مطالب اين است ميفرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[7] فرمود اين حرفهايي كه شما ميزنيد الفاظ هست يك، اين الفاظ دالّ بر معاني هست دو، اما اين مفاهيم و معاني زيرش خالي است مثل عدم، عدم يك دانه «عين» است و «دال» است و «ميم» اينكه مهمل نيست معنا دارد اين لفظ معنا دارد اما زير اين معنا خالي است چيزي در خارج باشد به نام عدم كه اين مفهوم عدم از او حكايت بكند اين نيست اين مفهوم زيرش خالي است فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾[8] يك اسم بيمسمّاست شما گفتيد اين چوبها ارباباند لفظ ربّ از زبان شما شنيده ميشود اين لفظ مفهوم دارد مهمل نيست مستعمل است اما اين مفهوم زيرش خالي است از هيچ چيزي حكايت نميكند شما وقتي وارد بتكده ميشويد يك سلسله چوبهاست ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ اگر بگوييد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[9] آنها همين مشكل را داشتند كه اسم بيمسمّا تحويلتان دادند اگر اينجا هم ميگوييد ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ٭ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ ﴾ اگر بر اساس ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ است آنها عالِمانه سخن نگفتند، اگر بر اساس ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ است شما و آنها حرفي ميزنيد كه اين حرف اين مفهوم زيرش خالي است پس بنابراين نسبت اين محمول به موضوع اين بالامتناع است اين اصلاً برهانپذير نيست آن را به صورت شفاف در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بيان كرده آيهٴ 117 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ اين ﴿فَإِنَّمَا﴾ جزاي اوست و جواب است اگر كسي ادّعا كند كه با خدا آلههٴ ديگري هست كه اين حرف برهانپذير نيست اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است اين دليل را به همراه مدّعا ذكر كردن است مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي بگويد دو دوتا پنجتاست كه دليل ندارد ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ وصف ضروري و لازم است براي اله آخر، اله آخر يعني شرك برهانپذير نيست براي اينكه واجبتعاليٰ كلّ صحنهٴ هستي را پُر كرده، خب پس اگر سخن از شرك است نسبت محمول به موضوع امتناع است شما كه اين حرف را ميزنيد جاهليد اين حرفتان از نظر خبر دروغ است از نظر جهتِ قضيه همين جهت قضيه ممتنع است براي اينكه ما نه دليل عقلي براي آن داريم نه دليل نقلي، دليل را هم كه سلطان ميگويند براي اينكه بر وهم و خيال و شبهه سلطنت دارد انسان وقتي برهان ندارد با شبهه و خيال درگير است اما وقتي برهان بر مسئله اقامه شد ديگر آن اوهام و خيالات رخت برميبندد، آن شبهات گزندگيشان را ميگذارند كنار و قلب با يك حالّت شفّاف مطلبي را ميپذيرد لذا در بخشهايي كه مربوط به توحيد است ميفرمايد: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[10] شرك دليل ندارد خدا نازل نكرده نه به زبان نقل نازل كرده، نه به زبان عقل الهام كرده كه آن هم يك نحوه انزال است ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[11] خب پس جهت قضيه ميشود امتناع، نفي سلطنت را در آيات ديگر بازگو كرده در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ 35 به اين صورت آمده آيهٴ 34 و 35 سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است ﴿لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ٭ أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ﴾ ما برهاني نازل كرديم كه اينها طبق آن برهان مشركانه حرف ميزنند و خود آن برهان متكلّم به تصحيح شريک اينهاست اين استفهام، استفهام انكاري است يعني ما چنين كاري نكرديم خب اگر چيزي از طرف خدا نازل نشده نه از درون، نه از بيرون معلوم ميشود نيست ديگر. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و همچنين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشابه اين مطلب آمده در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 33 به اين صورت بيان شده فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ تنزيل سلطان اعم از درون و بيرون است اعم از برهان عقلي و نقلي است و خدا حرام كرده كه ﴿وَأَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ چيزي را كه آدم نميداند حقّ گفتن ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 100 و 101 به اين صورت آمده است ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ﴾ اين «جعل» چون دوتا مفعول ميگيرد مفعول اوّلش شركاست، مفعول دومش جن است ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ﴾ جن را شركاي الله قرار دادند در حالي كه ﴿وَخَلَقَهُمْ﴾ ذات اقدس الهي همه اينها را خلق كرده ﴿وَخَرَقُوا لَهُ﴾ همين مشركان ﴿خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَصِفُونَ ٭ بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ وقتي همسر ندارد اين مثل زن نيست كه ممكن است از را معجزه مادر بشود كه مرگ نه از راه عادت، نه از راه غير عادت مادر نميشود اين مستحيل است ﴿وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[12]، بنابراين اين پنج، شش جهت مربوط به اين كريمه است كه فرمود: ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ اين جزء گناهان بزرگ است جزء گناهان كبيره است يك قصيده را ميگويند كلمه، يك جمله را ميگويند كلمه و مانند آن فرمود اين يك گناه بزرگ است يك حرف بزرگ است كه از دهان اينها خارج شده اين حرف، حرف عقلي ندارد ريشهٴ عقلي ندارد در همان فضاي دهن هست چيزي كه از جان برنميخيزد در همان فضاي دهن است ديگر همان بيان نوراني سيّدالشهداء را كه اين روزها كاملاً ملاحظه كرديد فرمود هم تعبير «لَعِق» آمده، هم «لَعوق» آمده بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود: «الناس عَبيد الدنيا و الدين لَعق عليٰ ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم»[13] فرمود آنها كه از قرآن و عترت فاصله گرفتند اگر هم به حسب ظاهر مسلمان باشند دين براي آنها مثل يك آدامس است چقدر شيرين حرف ميزند آدامس را آدم چه كار ميكند اين بچهها با آدامس چه كار ميكنند اين را در دهنشان اين را نميجوند كه اين را در دهنشان ميچسبانند، ميگردانند وقتي كه آن مزهاي كه مربوط به سطح و قشر زَبرين اين آدامس است اين را ميگردانند وقتي كه اين تمام شد تُف ميكنند مياندازند دور فرمود خيليها دين برايشان سابقاً ميگفتند مَصطكي حالا آدامس فرمود: «الناس عَبيد الدنيا و الدين لَعقٌ علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم»[14] مادامي كه مَزه دارد در دهن ميگردانند وقتي نشد تُف ميكنند مياندازند دور چقدر اين عالي است خب آن روز كه اسم آدامس نبود مسلكيها فراوان بود شما در جريان شهادت امام نهم و اينها اين تعبير مسلك و مسلكي را در اين كتابهاي مقتل ميبينيد فرمود عدهاي اينطورند مادامي كه يك مَزهٴ ظاهري دارد اين را در دهن ميگردانند ذات اقدس الهي فرمود اين حرفها, حرفهاي دهني است حرفهاي عقلي نيست, حرفهاي قلبي نيست ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً﴾ اين ﴿أَفْوَاهِهِمْ﴾ ضمير به هر دو برميگردد يعني هم به آباء هم به خود اينها. اين آدامسهاي ديني هم در دهن پدرانشان بود هم در دهن اينها ﴿كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً﴾ خب البته قول يهود به دو امر منحل شد، قول مسيحيها به دو امر منحل شد قول مشركين ظاهراً به يك امر همان ولد حقيقي بود چون اينها مجسِّمه بودند قائل به جسم بودن الله بودند بنات الله قائل بودند و مانند آن.
پرسش: ببخشيد آيهٴ صد سورهٴ «انعام» ﴿خَلَقَهُمْ﴾ به جن بر ميگردد؟
پاسخ: «خلق» به الله برميگردد «هُمْ» به آن شركا برميگردد آنها خودشان قائلاند كه خالق اينها الله است كه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[15] اما ميفرمايد اينهايي كه اين جنّي كه شما اينها را شركاي الله قرار داديد اينها شريك الله نيستند مخلوقاللهاند چگونه مخلوق شريك خالق ميتواند باشد ﴿وَخَلَقَهُمْ﴾ در حالي كه خداوند اين شركا را خلق كرده آنوقت ﴿وَخَرَقُوا﴾[16] ضمير ﴿خَرَقُوا﴾ به همانجايي برميگردد كه ضمير ﴿جَعَلُوا﴾ برميگردد ﴿وَجَعَلُوا﴾ آن مشركان براي خدا شركايي كه آن شركا جن است يعني «جعل الجنّ شركاء لله و خَرقوا» همان مشركان براي خدا ﴿بَنِينَ وَبَنَاتٍ﴾، خب.
پرسش:...
پاسخ: شركت بالأخره بالقول المطلق ممتنع است ديگر ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ﴾[17] يعني در هر كاري چون ذات اقدس الهي ذاتاً واحد است وصفاً واحد است فعلاً هم واحد است بحثهايي كه قبلاً داشتيم اين بود اينكه گفته ميشود «لا اله الا الله وحده وحده وحده» اينها كه تكرار و تأكيد نيست كه «لا اله الاّ الله وحده ذاتاً، وحده صفتاً، وحده فعلاً» او ذاتي است «لا شريك له» در ذات، او موصوف است به اسماي حُسنا صفات عُليا كه «لا شريك له في الصفات» او فاعل كل و خالق كل است كه «لا شريك له بالفعل» «وحده وحده وحده» خب اگر اين است هر مرحلهاي اگر كسي گرفتار شرك بشود با اين مطلب مخالف است يعني سخني است باطل.
بعد فرمود شما اين معارف را بازگو ميكنيد ولي خب يك عده نميپذيرند از آن جهت كه شما ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[18] هستيد بسيار نگرانيد نه چون حرف شما را گوش ندادند يا پيام ما را به زمين گذاشتند بلكه براي اينكه خودشان را به زحمت نيندازند شما نگرانيد ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾ يك وقت است كسي ميگويد من مأمورم و معذور همين را بايد بگويم ديگر به ما چه، فرمود نه اينطور نيست اينكه فرمود: «أنا و عليٌّ أبوا هذه الاُمّة»[19] اين احساس پدري ميكند اينها فرزندان اويند اين جوامع بشري فرزندان او هستند اين ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است لذا بسيار متأثّر ميشود يك بيان نوراني از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه «بليّة الناس عظيمة إن دعوناهم لم يجيبونا و إن تركناهم لم يهتدوا بغيرنا»[20] ما كه نميتوانيم بگوييم چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود بگذار بيفتد و ببنيد ما كه نميتوانيم چنين حرفي بزنيم بگوييم رها كنيم ميافتند در چاه، خب چرا بيفتند در چاه؟ ما يك دردِ سنگيني نسبت به مردم داريم دعوت ميكنيم نميآيند رها كنيم راه غير از اين نيست ما كه نميتوانيم بگوييم بگذار تا بيفتد و ببيند جزا اينكه نيست كه اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) اين همان بيان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه غصّه ميخورد. خدا در چند بخش آيات فرمود: ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[21] اين را در جاي ديگر فرمود، در اين قسمت فرمود: ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ﴾، ﴿بَاخِعٌ﴾ يعني «مُهلكٌ» داري جان ميدهي كه اينها قبول نكردند خب قبول نكردند، نكردند ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم﴾ به دنبال اينها اينقدر تلاش و كوشش ميكني گويا مثل اينكه ميخواهي خودت را هلاك كني ﴿إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾ بر آنها متأسّف بودن، متأثّر بودن بر آنها، غصّه خوردن بر آنها خب لازم نيست چرا؟ اين مطلب را به آنها بگو كه چيزي در آسمان و زمين براي شما نيست اينها وسيلهٴ سرگرمي است ما زمين را خيلي مزيّن كرديم، باغ و راغ آفريديم، ميوه آفريديم، نهر آفريديم، بحر آفريديم، جبال آفريديم, بساط زيبايي پهن كرديم اما همهٴ اينها جامهاي است بر پيكر زمين ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ نه «لكم» حالا اگر كسي خانهٴ خوب دارد، فرش خوب دارد، اتومبيل خوب دارد آن زمين را مزيّن كرده يك فرش خوب دوازده متري پهن كرده آن اتاق را زينت داده نه خودش را فرمود اين روزي هست روزي نيست شما يك زينت خاصّي داريد كه ما برايتان مشخص كرديم آن را در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» بيان فرمود كه فرمود إنْ ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ فرمود خداي سبحان ايمان را در قلب شما مزيّن قرار داد آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «حجرات» اين است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ شما يك محبوب داريد و يك زيور و آن ايمان است بقيه ديگر لجن است حواستان جمع باشد به دنبال آن نرويد اين بيان نوراني حضرت امير مكرّر در نهجالبلاغه با چند تعبير آمده «اُوبيٰ» آمده، «موبي»[22] آمده، «وَبي»[23] آمده فرمود اينجا خيلي سبز است خيلي پررونق است خيلي پر طمطراق است باغ هست، بوستان هست اما اين دنيايي كه خيلي مزيّن است بهبهاي دارد، استقبالي دارد اين يك چراگاه «وَبي» و «موبي»[24] است چراگاه وَبي و موبي آن چراگاه سبزِ خرّم وباخيز است يك گاو نميداند كه اين پايانش وباست كه خب اين علف را ميخورد وبا هم مثل سرطان و سكته و اينها نيست يك بيماري آبروبر است بالأخره حالا كسي با ايست قلبي مُرد خب خدا رحمتش كند اينچنين نيست كه آبرويش رفته باشد كه اين همه دارند ميميرند ديگر اما اگر كسي وبا گرفته بالا تاس پايين لگن، پايين لگن بالا تاس اين ديگر آبرو نميماند برايش فرمود اين بيماريها، اين گناهها، اين باندبازيها اين آبروبر است مواظب آبرويتان باشيد هر چه در روي زمين است خيلي زيباست ولي زينت ارض است زينت شما چيز ديگر است كه در سورهٴ «حجرات» است شما ايمان داريد، علاقهٴ به خدا داريد، فهم داريد، ادب داريد، انسانيّت داريد و قناعت كارتان را هم انجام بدهيد در متن سياست هم هستيد بيرون هم نيستيد آدم ميتواند در متن سياست باشد مثل سيّد مدرّس فرمود بقيه ديگر بازي است هيچ وقت خودتان را به وبا و موبي و اُوبيٰ و وَبي آلوده نكنيد ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ حالا رفتيد آسمان سفينههاي فراواني، اجارهنشيني يا غير اجارهنشيني يا براي خودتان رفتيد كُرهٴ مريخ رفتيد با كهكشانها مأنوس شديد آنجا هم همين حرف است اگر كهكشان هست، اگر شمس و قمر هست، اگر ستارههاي ثابت و سيّار هست ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[25] آنها هم زينت آسمان است نه زينت شما آسمان برويد زينتتان سورهٴ «حجرات» است، زمين برويد زينتتان در سورهٴ «حجرات» است چيزي كه جداي از انسان است زينت انسان نيست آبروبر است بالأخره اگر كسي آن قدرت را پيدا كرد كه حالا گفت امروز همه مِلك جهان زير پَر ماست رفته آسماني شده خب شده اما اين راهِ شيري زينت آسمان است نه زينت او ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾ بنابراين اگر انسان بخواهد خود را مزيّن كند تنها زيور او ايمان به خدا و محبّت الهي است.
پرسش: اينکه فرمود ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ﴾[26]
پاسخ: بله ديگر آن چهار شهوت بود در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ﴾ فرمود زينتي كه براي مردم تزيين داده شده ما زينت نداديم آن كسي كه زينت داده براي مردم ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾[27] است ما مزيّن نكرديم آنكه به خدا منسوب است همين تزيين سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است فرمود انسان يا گرفتار جماد است يا گرفتار نبات است يا گرفتار حيوان است يا گرفتار همنوع خود ديگر بيش از اين چهار سرگرمي كه ندارد ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ﴾ كه بيش از هر چيزي دامنگير انسان ميشود و فرزند ﴿مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ﴾ از اينها قناطير مقنطره كه جماد است، از آنها خِيل مسوّمه كه دام است و حيوان، از آنها كه بگذريم ميشود حرث كشاورزي، باغ، بوستان و مانند آن ديگر بيش از اين چهار زينت كه براي بشر روي زمين وسيلهٴ آزمون نيست كه فرمود آنچه كه در روي زمين است ما اين را زينت زمين قرار داديم ولي آزمون شماست شما را با زينت زمين ميآزماييم تا شما زينت خودتان را جستجو كنيد كه ايمان است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ﴾ يعني اين انسانها را كه ﴿أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ يعني «أخلص عملا» چه كسي بهتر كار ميكند.
پرسش: به خدا هم نسبت داده شده ميفرمايد ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي﴾[28]
پاسخ: حرام نكرده زينة الله اين خَلق الله ديگر بله «أخرج لعبادي» كه براي بهره ببرد اما زينت او نيست اين زينت مخلوقِ خداست براي اينكه خودش اينجا فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا﴾ اگر ﴿إِنَّا جَعَلْنَا﴾ است ﴿خلقنا﴾ هم هست جعل هم براي اوست پس زينة الله است زينة الله است يعني زينت آنكه خَلقه الله تعالي نه زينةٌ كه «تزيّن الله سبحانه و تعالي» ـ معاذ الله ـ پس زينة الله هست مثل ﴿نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا﴾[29] فرمود وجود مبارك صالح به اين قوم گفت ﴿نَاقَةَ اللَّهِ﴾ كه منصوب به آن اغراست يعني «احذروا، بعّدوا انفسكم» از آن زينت خدا اين ﴿نَاقَةَ اللَّهِ﴾ است آن أرض الله است، آن جَبل الله است، آن بحر الله است، آن نهر الله است اين هم زينة الله است يعني زينتي كه خَلقه الله اما اينچنين نيست كه «تزيّن الله سبحانه و تعالي» ـ معاذ الله ـ اينكه نيست و اين هم زينت انسان نيست براي اينكه بالصراحه در سورهٴ «كهف» كه محلّ بحث است فرمود ما اين را زينت زمين قرار داديم تا شما را بيازماييم حرام نيست و اما خودتان را به چاه نيندازيد بهرهبرداري از اينها حلال است از راه حلال به دست بياوريد بهرهبرداري كنيد اما شما زينتتان چيز ديگر است آنكه گرفتار تكاثر است ميگويد ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾[30] تمام تلاش و كوشششان اين است كه ببينند چه كسي چشمگيرتر است، چه كسي بيشتر چشمپُر ميكند ﴿رِءْياً﴾ يعني رؤيت، ديدن، خب.
پرسش: «خلق له» و «خلق لکم» آنها چه
پاسخ: خب بله حلال است ديگر حرام كه نيست اين همه مواهب الهي براي بشر خلق شده ديگر اما حلال دارد و حرام انسان از حرامش ميگذرد حلالش براي او طيّب و طاهر خواهد بود بعد فرمود شما براي اين اگر خداي ناكرده بخواهيد از آن زينت اصلي بمانيد بدانيد اين آخرش پژمردگي است ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾ صَعيد يعني وجه الأرض فرمود اين كوههايي كه هست هنگام فرارسيدن جريان معاد ما اين كوهها را ميكوبيم اين درّهها را تسطيح ميكنيم ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[31] اين براي برنامههاي درازمدت اما برنامههاي كوتاهمدت يا ميانمدت اين باغ و بوستان چيست؟ فرمود: ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾ صَعيد وجه الأرض است كه دارد ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾[32] ما اين سطح زمين را از اين درختها و نهالها و گُلها و رياحين خشك ميكنيم ديگر هيچ گُل و ريحاني ديگر روي زمين نيست خَزان بالأخره در كنار هر بهاري هست اين ميشود صَعيد جُرُز، آن ميشود قاع صفصف در برنامههاي درازمدّت اين كوهها كَنده ميشوند، درّهها تسطيح ميشوند زمين ميشود قاع صفصف در برنامه كوتاهمدت و ميانمدّت همين است كه ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره کهف, آيهٴ 2.
[2] . سوره کهف, آيهٴ 2.
[3] . سوره بقره, آيهٴ 2.
[4] . سوره مائده, آيهٴ 18.
[5] . سوره اخلاص, آيهٴ 3.
[6] . سوره زخرف, آيهٴ 22.
[7] . سوره نجم, آيهٴ 23.
[8] . سوره نجم, آيهٴ 23.
[9] . سوره زخرف, آيهٴ 22.
[10] . سوره يوسف, آيهٴ 40.
[11] . سوره مؤمنون, آيهٴ 117.
[12] . سوره انعام, آيهٴ 101.
[13] . بحارالانوار, ج 44, ص 383.
[14] . بحارالانوار, ج 44, ص 383.
[15] . سورهٴ عنکبوت, آيهٴ 61.
[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 100.
[17] . سورهٴ انعام, آيهٴ 100.
[18] . سورهٴ انبيا, آيهٴ 107.
[19] . بحارالانوار, ج 16, ص 95.
[20] . من لايحضره الفقيه, ج 4, ص 405.
[21] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 8.
[22] . نهجالبلاغه, حکمت 367.
[23] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 175.
[24] . نهجالبلاغه, حکمت 367.
[25] . سورهٴ صافات, آيهٴ 6.
[26] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 14.
[27] . سورهٴ انفال, آيهٴ 48.
[28] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 32.
[29] . سورهٴ شمس, آيهٴ 13.
[30] . سورهٴ مريم, آيهٴ 74.
[31] . سورهٴ طه, آيات 105 – 107.
[32] . سورهٴ نساء, آيهٴ 43.