اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي البَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ (۳۲) وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ (۳۳) وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (۳٤)﴾
بعد از اينكه فرمود عدهاي نعمتهاي الهي را كفران كردهاند و گروهي براي ذات اقدس الهي انداد و شركا قائل شدهاند آن گاه به منعم حقيقي يعني ذات اقدس الهي اشاره كرد و اينكه خداي سبحان استحقاق ربوبيت و الوهيت و معبوديت را داراست و وظيفه ما توحيد ربوبي و الوهي در پيشگاه اوست وظيفه ما شناخت نعمتهاي اوست و وظيفه ما بهرهبرداري صحيح از نعمت اوست و وظيفه ما شكر گذاري درباره اين نعم است ولي متأسفانه عدهاي اهل ظلم و كفرند اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً﴾[1] در اين آيه 32 برهان اقامه ميكند كه خداي سبحان ندّ و مثل و ضد و شريك ندارد براي اينكه كل اين نظام را او آفريد ديگران نه چيزي آفريدند نه شريكي در آفرينشند نه ظهير در آفرينش اگر اين اوثان و اصنام اگر اين ارباب اگر معبودهاي دروغين شما هيچ كاري در عالم انجام ندادند نه بالاستقلال چيزي را خلق كردند نه بالمشاركه چيزي را آفريدند نه بالمظاهره كه ظهير و پشتيبان و پشتوانه آفرينش خداي سبحان باشند هيچ نقشي نداشتند دليلي ندارد كه آنها را شما بپرستيد اين ﴿اللَّهُ﴾ نقشش از نظر تركيبي اين است كه آن معبود حقيقي الهي است كه اين كارها را كرده مطلب ديگر اين است كه گاهي قرآن كريم جريان توحيد را از وحدت به كثرت شروع ميكند گاهي از كثرت به وحدت در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه دو اين است آيه دو و آيه سه سورهٴ مباركهٴ «رعد» ا ز وحدت به كثرت است آيه چهار سورهٴ مباركهٴ «رعد» از كثرت به وحدت گاهي ميفرمايد كه خداست كه اين نظام را با اين عظمت آفريد گاهي ميفرمايد اگر شما درباره اين نظام فكر بكنيد پي به خدا ميبريد گاهي از وحدت شروع ميكند آغاز آيه ﴿وَهُوَ الَّذِي﴾ كذا ﴿اللَّهُ الَّذِي﴾ كذا از خداي واحد شروع ميكند گاهي ميفرمايد اين كثرتهاي منسجم و منظم اگر خوب ارزيابي و بررسي بشود شما را هدايت ميكند به خداي واحد آيه دو و سه سورهٴ مباركهٴ «رعد» از وحدت شروع ميكند ميفرمايد: ﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾ اوست كه اين كارها را كرده است تا شما به معاد معتقد بشود باز از وحدت به كثرت در همان سوره «رعد» آيه سوم اين است ﴿وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِي وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ گاهي از كثرت شروع ميكند به وحدت ميرسد مثل آيه چهار همان سورهٴ مباركهٴ «رعد» در اول سوره سخن از خدا نيست در اول سوره سخن از كثرت منسجم و منظم جهان خلقت است فرمود: ﴿وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الأُكُلِ﴾ ما همه اين كارها را ميكنيم يعني يك هكتار زمين، زمين يكي خاك يكي آب يكي هوا يكي باغبان يكي كود يكي شمس يكي اما رنگهاي گوناگون در برگها، عطرها، ميوهها طعمها، كيفيتها، كميتها و مانند آن فرمود ما اين كارها را ميكنيم پس اوست كه اين كارها را ميكند تا متفكر و متذكر بشويد گاهي از كثرت به وحدت شروع ميشود آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» از وحدت به كثرت شده اوست كه اين كارها را كرده است پس دليلي ندارد شما اندادي براي او قائل بشويد.
مطلب دوم آن است كه كلمه تسخير چهار بار تكرار شده و ضمير خطاب هم شش بار تكرار شده براي شما براي شما براي شما شش بار اين كلمه تكرار شده تسخير هم ﴿سَخَّرَ﴾﴿سَخَّرَ﴾﴿سَخَّرَ﴾﴿سَخَّرَ﴾ چهار بار تكرار شده گرچه تسخير مفهوم جامع ذهني دارد اما تسخير شمس و قمر غير از تسخير ليل و نهار است تسخير بحر غير از تسخير نهر است اينها وجودشان فرق ميكند كيفيت تسخيرشان فرق ميكند نحوه بهرهبرداري فرق ميكند گرچه با يك كلمه كه در آن مفهوم جامع ذهني استعمال بشود ميشود بر همه اينها منطبق بشود لكن چون اين امور جوهراً فرق ميكند گوهر هستيشان فرق ميكند بهرهبرداريشان فرق ميكند كيفيت انتفاع اينها فرق ميكند لذا نحوه تسخير اينها هم فرق ميكند اين هم يك مطلب مطلب بعدي آنكه چون در قبل فرمود يك عدهاي كفران نعمت كردند و شما كفران نعمت نكنيد و ما موجودات آسماني و زميني را براي شما مسخر كرديم اگر كسي از آب دريا استفاده صحيح نبرد خب چه فرقي بين انسان با ماهي دريا و با پرندههاي هوايي با پرندههايي كه احياناً با دريا زندگي ميكنند با موجودات آبزي و مانند آن اگر از دريا خوب بهرهبرداري كند غواصي كند از عمق دريا آنچه كه هست در بياورد و از فضاي درون و بيرون دريا بهرههاي عميق علمي ببرد آن وقت از اين ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي البَحْرِ﴾ بهرهبرده اگر انرژي هستهاي شد و نيروهاي هستهاي شد و بحثهاي انرژياش را از شمس تهيه كرده اين از شمس بهرهبرده وگرنه همان طوري كه پرندهها از نور آفتاب استفاده ميكنند از حرارت استفاده ميكنند خب انسانها هم همينطور است ديگر بهرهاي كه انسان عادي جاهل از آفتاب ميبرد مگر بيش از بهرهاي است كه پرنده ميبرد اين ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ﴾ نيست آن كه به اين فكر افتاده كه ميگويد نفت همان طوري كه نفت و گاز زير زمين ذات اقدس الهي براي ما مسخر كرده بايد بهرهبرداري كنيم اين شمس و قمر بالاي سر ما هم همينطور است ميخواهيم بهرهبردراي بكنيم ميرويم آنجا ببينيم چه خبر است از آنجا پيام بياوريم رابطه زمين را با آنجا مستحكم يك بكنيم كيفيت بهرهبردراي مان را شناسايي بكنيم و مانند آن اين معناي ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ﴾ است پس اگر كسي همينطور از حرارت شمس استفاده كند از نور شمس استفاده كند اين مبتلا به ﴿ألَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً﴾[2] خواهد بود اين نعمت به اين عظمت را نرفت رويش بررسي بكند بشناسد در حد يك پرنده دارد زندگي ميكند خب اين كفران نعمت است ديگر مگر اين همه حيوانات از شمس استفاده نميكنند مگر اين همه پرندهها استفاده نميكنند صرف بهرهبردراي از نور شمس صرف بهرهبرداري از حرارت شمس يك بهره عامي است كه هر جنبندهاي دارد ميكند اما تكرار اين ﴿وَسَخَّرَ﴾ در چهار جا تكرار ضمير مخاطب ﴿لَكُمُ﴾ در شش جا نشانه آن است كه شما اينها را بشناسيد و حد اكثر بهره را ببريد مبادا گرفتار ﴿ألَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً﴾ بشويد فرمود ما اين را براي شما خلق كرديم شما تسخير نميكنيد ما براي شما نرم كرديم رمل كرديم فرمود زمين را ذلول و نرم قرار داديم كه از آن بهرهبرداري كنيد اين عرض را ذلول قرار داد يا مثل گهواره قرار داد براي همين است كه بهرهبردراي كنيد.
پرسش ...
پاسخ: نه تسخير كرده مسخر اوست ما كه نيستيم كه فرمود كه ما زمين را براي شما نرم كرديم كشاورزي بخواهيد بكنيد معدنشناسي بخواهيد بكنيد كند و كاو بخواهيد بكنيد مصالح ساختماني بگيريد بنا بسازيد هر كاري بخواهيد بكنيد اين در اختيار شماست من در اختيار شما قرار دادم مسخر خداست كسي مسلط بر زمين نيست ولي خداي سبحان كه مسخر ارض است عرض را تسخير كرده رام كرده براي انسان خورشيد هم همينطور است خوشيد هم يك كرهاي است مثل زمين خب اگر كسي خاكشناسي نكند آن روزي كه اين رشتهها نبود خاكشناسي نبود معدنشناسي نبود مثل اينكه الآن متأسفانه بعضي از كشورهاي دور افتاده كه آنها استعداد خوبي دارند برا ترقي و پيشرفت اما نميگذارند كه آنها زمينشان را بشناسند آنها روي معدن طلا زندگي ميكنند و در كمال فقرند اصلاً نميگذارند آنها به اين پيشرفت برسند خب اگر كسي از زمين همين بهره را ميبرد كه رويش يك آشيانهاي ميسازد و ميخورد و روي زمين ميخوابد خب اين بهرهاي است كه حيوانات هم ميبرند پرندهها هم دارند اين ديگر ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ﴾[3] نيست اما آن كسي كه معدنشناس است به عمق زمين ميرود گاز را شناسايي ميكند نفت را شناسايي ميكند گسلها را شناسايي ميكند كجا زلزلهخيز است كجا زلزلهخيز نيست چطور خانه بسازند چطور خانه نسازند اين ميشود بهرهبرداري از زمين كشاورزياش درست است آبيارياش درست است و مانند آن اين تسخير زمين از ناحيه ذات اقدس الهي است مسخر اوست كسي نميتواند زمين را رام بكند آسمان را رام بكند شمس و قمر را رام بكند او اينها هم حرف كسي را گوش نميدهند اينها حرف آفريدگار خودشان را گوش ميدهند و بس همان خدايي كه شمس و قمر را آفريد زمين را آفريد زمين را نرم كرده در اختيار انسان قرار داده كه انسان انحاي بهره را از آن ببرد اين بايد زمينشناس خوبي باشد خاكشناس خوبي باشد كدام خاك به درد فلان معدن ميخورد براي ظروف چيني كدام خاك آماده است براي ظروف ديگر كدام خاك آماده است فرمود اينها را شناسايي كنيد بهرهبرداري كنيد ما براي شما اصلاً خلق كرديم خب اگر كسي همان طوري عادي باشد اين گرفتار ﴿ألَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً﴾[4] ميشود آن وقت ميشود ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ خب.
پرسش ...
پاسخ: بله خب اما انسان هم مثل ديگري استفاده كند مثل پرندهها و حيوانات بهره ببرد خب معلوم ميشود كفران نعمت كرده ديگر فرمود ما براي آنها كه مسخر نكرديم كه حتي آنها را هم براي شما مسخر كرديم فرمود: ﴿الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ﴾[5] آنها را هم براي شما مسخر كرديم آنها را هم بخواهيد بهرهبرداري كنيد در اختيار شما قرار داديم رام قرار داديم ﴿وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ﴾[6] براي شما قرار داديم ﴿وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ﴾[7] براي شما قرار داديم اين جنبندهها را اين انعام را اين دواب را هم براي شما قرار داديم آن وقت انسان يك زندگي بكند در حد همانها زمين را جاي راه رفتن بداند و خانه ساختن خب يك آشيانهاي است كه پرندهها هم ميسازند فرمود اين براي شما من رام كردم باطن و ظاهرش براي شما خلق شده است خب بهرهبرداري كنيد ديگر.
پرسش ...
پاسخ: خب اينكه حالا شايد به بحث بعد برسد اين با اين بحث اين منافات ندارد يعني كسي كه از زمين بهره نميبرد خيال ميكند وقتي كه آيه دارد كه در آن روز زمين ﴿تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾[8] ﴿وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾[9] حالا اين را انشاءالله در اين بحثي كه در پيش داريم مطرح ميشود ﴿وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾ زمين آن ثقل و آن وزنهها و آن كالاهاي وزينش را بيرون ميآورد اينها ميگفتند وجوه شرعي را بايد در زمين پنهان كرد تا وقتي وجود مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) ظهور ميكند اين زمين اين گنجها را بيرون بياورد در اختيار حضرت قرار بدهد كه حالا الآن به آن نكته هم ميرسيم.
غرض آن است كه اگر كسي به اين فكر نباشد كه انرژيهايش را از شمس و قمر بگيرد اين بهره صحيح از شمس و قمر نبرده است و اين شمس و قمر براي بشريت تسخير شده است نه آن حدي كه فقط آفتاب نور بدهد و حرارت بدهد خب اين را پرندهها هم استفاده ميكنند خب پس سرّ تكرار چهارگانه تسخير براي اين است كه اين انحاي تسخير فرق ميكند و سرّ تكرار ششگانه ضمير ﴿لَّكُمْ﴾ براي اهتمام مسئله است كه براي شما براي شما پنج بار در اين دو آيه 32 و 33 بار ششم هم در آيه ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ مطرح است.
پرسش ...
پاسخ: نهخير تنها اين نيست شما ببينيد بسياري از اين جوانها كه دست به خيلي از خلافها ميزنند در اثر فقر و فلاكت و نداري و بيچارگي خانوادگي است اينها بالأخره يك بچهاي است در مدرسه دارد درس ميخواهد پسر تصادف ميكند مشكل هزينه دارد ميرود كارگري بكند ميماند بعد سر از جاي ديگر در ميآورد غالب اينها اينطور است حالا در ذيل ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ كه انشاءالله به آن ميرسيم غالب اينها در اثر فقر و فلاكت ونداشتن تربيتهاي فرهنگي و اينهاست وگرنه هيچ كدام از اينها معتاد به دنيا نيامده شرور به دنيا نيامده خيليها فقر «ما ضرب الله العباد [سبحانهوتعالي] بسوط أوجع من الفقر»[10] سوط با سين و تاي مولف يعني تازيانه هيچ تازيانهاي دردناكتر از فقر نيست كه خدا كسي را مبتلا نكند فقر همين مشكلات را به بار ميآورد ديگر خيلي از اين سارقين جوانها اينها كه ديگر راهزن نبودند ياغي كه نبودند كه اينها يا بچه مدرسهاي بودند يا دانشگاهي بودند يا حوزوي بودند بالأخره فقر اينها را به آنجاها كشانده ديگر فقر اخلاقي هم همينطور است فقر فرهنگي هم همينطور است انسان وقتي مسلوب الحيثيه بشود ديگر هر كاري كه از دستش بر بيايد ميكند ميگويد من كه امنيت ندارم آبرويم در خطر است و زندگي براي من تلخ است هر چه شد شد ميبينيد كشورهاي ديگري كه دست به اين كار ميزنند غالبشان همينطور است آن كسي كه جاني باشد فطرتاً آن بسيار كم است اگر به زندگي صحيح ببرند همين است ديگر بالأخره يك زندگي معقول مقبول داشته باشند بدون اسراف و بدون افراط و تفريط اين قابل رشد فرهنگي هست فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ﴾ ابوحيان اندلسي در بحرمحيط ميگويد كه متكلمين ميگويند كه تسخير ليل و نهار مجاز است براي اينكه ليل و نهار عرضاند و اعراض تسخيرپذير نيستند اين سخن جناب صاحب بحرمحيط بر فرض صحت نقل آن منقول ناتمام است براي اينكه همان خدايي كه ليل و نهار را آفريد همان خداي سبحان ليل و نهار را طرزي قرار داد كه مورد بهرهبرداري است اگر يك چيزي وجود مستقل دارد تسخير مستقل ميپذيرد اگر وجود تبعي دارد تسخير تبعي ميپذيرد هر نحوي كه وجود يافت به همان نحو تسخير پذير هم هست ديگر مجاز بودن فرض ندارد راه صحيح نيست كاملاً قابل تسخير است.
اما اينكه قرآن كريم وحي است بر اساس آنچه كه در بحث ديروز گفته شد كه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحي رازش اين است وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در تلقي قرآن كريم لفظاً و معناً در هر سه مقطع معصوم است يعني الفاظ قرآن كريم عين الفاظ ذات اقدس الهي است معاني و معارف و مقاصد قرآن كريم هم عين چيزي است كه ذات اقدس الهي اراده كرده و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در هر سه مقطع معصوم است يعني در مقطع تلقي و فراگيري اين معارف از خدا ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[11] در مقطع حفظ و نگهداري و نگهباني معصوم است ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[12] در مرحله ابلاغ و انشا در افق لب معصوم است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[13] محدوده وحي و رسالت عصمت كليه الهي است لذا خود حضرت فرمود كسي با ما قياس نميشود و وجود مبارك حضرت امير هم همان بيان رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در نهجالبلاغه دارد كه «لا يقاس بآل محمد(ص) من هذه الأُمة أحد»[14] در آن خطبهها به اسم ظاهر آمده نه به اسم ضمير هيچ كس با اينها سنجيده نميشود براي اينكه اينها از هر جهت معصوماند اينها حقيقت را به ما گفتند آنچه به ما گفتند در حد الفاظ قرآن كريم است اين الفاظ عين آن چيزي است كه ذات اقدس الهي فرموده و پيغمبر تلقي كرده و به ما فرموده ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[15] اما مشكل در معاني و برداشت و تفسيرهاست شما از اول طهارت تا آخر ديات ببينيد در اين 72 ملّت 72 جور برداشت است در اصول دين از توحيد تا معاد از معاد تا توحيد اين 72 ملتي كه هستند 72 و طور برداشت دارند يكي اشعري است از همين آيات جبر استفاده ميكند يكي مثل زمخشري معتزلي است از همين آيات تفويض استفاده ميكند يك كسي امامي است تبعاً لاهل بيت (عليهم السلام) از همين آيات امر بين الامرين استفاده ميكند يك كسي سني است از ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ﴾[16] اين را غايت غسل ميداند ميگويد بشور تا آرنج يك كسي شيعي است تبعاً لاهل بيت ميگويد غايت مغسول است نه غايت غسل يعني تا آنجاي دستت را بشوي نه بشور تا آنجا اگر گفتند تا آرنج را گچ بگير يا باند پيچ كن يا ببند يا به دكتر نشان بده يعني اينطور نشان بده اين غايت مغسول است شما صدها نمونه داريد وقتي گفتند اينجا تا آنجا ديوار را رنگ كن اينجا تا آنجاي فرش را شست شو كن اينجا تا آنجا فرش را رفت و رو كن اينها همه غايت مغسول است نه غايت غسل اين برداشتي است كه شيعه دارد لذا ميگويند بايد ديد كه ائمه چطور فرمودند و طبيعي چطور است از بالا شروع ميكنند از آرنج شروع ميكنند اين همان ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾[17] است ديگر در نماز جمعه ميرسيد نماز جمعهاي كه نماز جمعه را همين فقهاي خودمان نه حالا اشعري و يكي نماز جمعه را در عصر غيبت حرام ميداند يكي نماز جمعه را در عصر غيبت واجب عيني ميداند تعيني ميداند و بينهما هم مراتب همه از اين ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾[18] استفاده ميكنند اينها كه از جاي ديگر كه نميآورند بنابراين انكه وحي است مخصوص ذات اقدس الهي پيغمبر و اهل بيت (عليهم السلام) است كسي به او دسترسي ندارد ماييم و ظواهر الفاظ ظواهر الفاظ حجت است و اگر روشمند باشد براي ما حجت است آن گاه مفسر فقيه محدث از اين ظواهر نقلي كمك ميگيرند حكيم متكلم از ادله عقلي مدد ميگيرند اين آن عقل در برابر اين نقل است اين نقل در برابر آن عقل است بايد هماهنگ بشوند در پيشگاه وحي خضوع كنند يك چيزي در برابر وحي نيست.
پرسش ...
پاسخ: فهم؟ خب بله فهم عقل اگر روي اصول منطقي باشد حجت خداست نقل هم روشمند باشد حجت خداست ديگر اين عقل در مقابل نقل است نقل در مقابل عقل است نه اينكه عقل - معاذالله- در برابر وحي باشد وحي چيزي است «لا يقاس به شيء» و گيرنده وحي هم انسان كاملي است كه لا يقاس به احد ما با اين ظواهر نقلي روبهروييم ظواهر نقلي هم الي ماشاءالله خب اين ديگر در درون خود ما شيعههاست كه يكي نماز جمعه عصر غيبت را تحريم كرده يكي واجب عيني دانسته يكي واجب تخييري دانسته مطلقا يكي واجب تخييري دانسته با احتياط وجوبي نماز ظهر چهار ركعت يك كسي واجب تخييري دانسته با احتياط مستحبي يك كسي واجب تخييري دانسته بدون احتياط اينها همه از اين ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الجُمُعَةِ﴾ در آمده ديگر بنابراين وحي مقابلپذير نيست معصوم لا يقاس به احد آن وقت اين ادله نقلي فقيه مقابلپذير است حكيم مقابلپذير است دليل عقلي مقابلپذير است دليل نقلي مقابلپذير است اينها را بايد جمعبندي كرد مطلب ديگر اين است كه حالا اگر ما خواستيم آيهاي درباره مطلب عقلي يا روايتي درباره مطلب عقلي نه تعبدي اگر پيامي كه بالأخره آيه يا روايت دارد بخواهيم به يكي از اين اصول لفظيه تمسك كنيم يا اصالة العموم يا اصالة الاطلاق و مانند آن مستحضريد اگر ما خواستيم به اصالة العموم يا اصالة الاطلاق تمسك كنيم قبل از فحص از مخصص اين عموم و اطلاق حجت نيست اگر فحص كرديد مخصص يا مقيدي نيافتيم به استناد اصالة العموم يا اصالة الاطلاق آن عام يا آن مطلق براي ما حجت است چه اينكه در اصول عمليه هم همينطور است ما اگر بخواهيم برائت جاري كنيم اصل حل جاري كنيم اصل طهارت جاري كنيم و مانند آن در شبهات حكميه قبل از فحص از اماره نميشود برائت جاري كرد يا اصالة الحل جاري كرد يا اصالة الطهاره جاري كرد ما اگر در حكم يك شيئي شك كرديم خب قبل از فحص از ادله و امارات كه نميتوانيم بگوييم كل شيء لك مباح اين مباح است كه بايد ادله خاصه را ارزيابي كنيم اگر در شبهه حكميه به دليلي به امارهاي دسترسي پيدا نكرديم نوبت به شك صرف رسيد آن گاه جاي اصالة الحل اصالة الطهاره اصالة البرائه و مانند آن است اينها يك حرفهاي رايج حوزوي است ما اگر خواستيم در جريان مسائل عقلي در پيدايش انسان و پرورش انسان و امثال ذلك به آيهاي تمسك كنيم بايد دو كار بكنيم يكي اينكه ببينيم مخصص يا مقيد لفظي در روايات ما هست يا نه يك، دوم اينكه اين چون انسانشناسي است خلقتشناسي است زيستشناسي است ببينيم صاحبنظران و كارشناسان در اينجا رأيي دارند يا نه اگر بگوييد ما چه كار داريم به كارشناسي كارشناسان ما چه كار داريم به زيستشناسي زيستشناسان ما چه كار داريم به علوم تجربي تجربهگران چه كار داريم ماييم و ظاهر اين آيه اين تمسك به عام يا مطلق است قبل از فحص از مخصص لبي چون مخصص لبي هم مثل مخصص لفظي حجت است اين مثل تمسك به اصالة الحل يا اصالة البرائه يا اصالة الطهاره است قبل از فحص از امارات آن وقت سر از شبهه داروين در ميآيد آن وقت سر از تعارض علم و دين در ميآيد آن وقت سر از تكفير دو جانبه در ميآيد از آن سو از اين سو تحميق اين شكاف پيش ميآيد اگر ما بخواهيم به ظاهر يك آيه به ظاهر يك حديث عمل بكنيم نميتوانيم بگويم ماييم و اين حديث خب اصول به ما اجازه نميدهد اصول ميگويد شما بايد فحص از مخصص بكنيد اگر بحث نقلي محض بود فحص از مخصص يا مقيد لفظي محض بكنيم اما اگر مطلب بار عقلي داشت بايد فحص بكنيد از مخصص لفظي و لبي، لبي براي كارشناسان است كه سي چهل سال روي آن كار كردند شما بايد ببينيد اين زيستشناسان چه ميگويند اگر آنها نظير اين جعلياتي است كه يكي پس از ديگري سند جعلش در آمده يا حد فرضيه است كه قابل اعتنا نيست اما اگر تجربه است علم است تثبيت شده است بازده است ساليان متمادي بشر روي آن دارد كار ميكند كارشناسان روي آن كار ميكنند اين ميشود حكم عقلي ميشود حجت عقلي ميشود مخصص لبي يا مقيد لبي پس ما اگر بخواهيم به ظاهر يك آيه يا ظاهر روايت در مسائل عقلي كه حكمت و كلام متولي او هستند در عقل تجريدي يا رياضيات كه عقل نازلاتر متولي اوست يا نازلاتر از او كه عقل تجربي متولي است به ظاهر آيه يا به ظاهر روايت تمسك بكنيم حتماً بايد يا خودمان كار كارشناسي بكنيم يا به كارشناسان مجرب مراجعه بكنيم ببينيم نظر چيست آيا همين است يا نه طور ديگر است آن هم بايد با طمانينه باشد عقل تجربي حجيتش شرايطي دارد خب ببينيد ﴿وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾[19] كسي از اين آيه يك طور استفاده ميكند ديگري كه ميگويد وجوهات شرعيه را بايد دفن كرد از همين آيه كه وحي خداست طور ديگر استفاده ميكند تفاوت ره از كجاست تا كجا مگر اين هم ما ينطق عن الهوي نيست؟ مگر اين وحي نيست؟ از همين وحي ديگران ميگفتند: ﴿وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾[20] يعني وجوهات را بايد دفن كرد وقتي حضرت ظهور كرد خود زمين نشان ميدهد ديگري ميفرمايد: ﴿وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾ مطالب ديگري است عميقتر از اين اين مال مردم را حرام نكن بيت المال را حرام نكن فقرا زيادند نيازهاي حوزه زياد است خب هر دو از وحي استفاده ميكنند اين است كه وحي معادل ندارد گيرنده وحي كه انسان كامل معصوم است لايقاس به احد اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است هيچ انساني همتاي پيغمبر نيست هيچ جني همتاي پيغمبر نيست و هيچ فرشتهاي هم همتاي پيغمبر نيست اينكه اختصاصي به جن و انس ندارد كه «لايقاس بنا احد» آن ميشود وحي آن ميشود معصوم اما ماييم و اين الفاظ و حجيت نقلي در برابر حجيت عقلي است اما آيا انسان طبعاً شرور است كه در آيه فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ يا نه؟ قبل از اينكه به آنجا برسيم فرمود هر چه خواستيد به شما داد خيلي از چيزهاست كه اين آيه آن وقتي كه نازل شد كه بشر هواپيما نخواست بشر سفينه فضانورد نخواست اصلاً فكرش نميآمد كه هواپيمايي هست و سفينهاي هست فرمود خيلي از چيزهاست كه شما ميخواهيد و با فطرتتان سؤال ميكنيد با استعدادتان سؤال ميكنيد با زبان حالتان سؤال ميكنيد ولي نميدانيد ما ميدانيم شما چه ميخواهيم ما به شما ميدهيم در سورهٴ مباركهٴ «نحل» بعد از اينكه مسائل دامداري و اينها را ذكر كرد فرمود يك چيزهاي ديگر هم هست كه ما بعد برايتان خلق ميكنيم آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه هفت و هشت ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ٭ وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين فعل مضارع است يعني به تدريج چيزهايي را خدا خلق ميكند كه شما نميدانيد اصلاً نميدانيد تا بخواهيد مگر الآن اين همه ادعيهاي كه اين افراد عادي دارند مگر در ادعيه اينها هيچ به ذهن كسي ميآيد كه اي كاش آن نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را مثلاً ما ميداشتيم يا نسخه خطي منطقيات فارابي را من پيدا ميكردم يك كارگر يك كاسب يك پيشهور يك دامدار اصلاً اينها در خواستههاي او نيست هر كس برابر معرفت خود خواستهاي دارد بشرهاي سابق هم هرگز خواستهشان اين نبود كه اي كاش ما يك هواپيما ميداشتيم اي كاش يك سفينه ميداشتيم كه از زمين ما را به كرات ديگر ببرد و مانند آن ولي فرمود ما اينها را يكي پس از ديگري برايتان خلق ميكنيم ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[21] چيزي كه نميدانيد همان طوري كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[22] كه او قويتر از اين است چيزهايي را ما يادتان ميدهيم كه شما هرگز نميتوانيد ياد بگيريد اينجا هم فرمود اصلاً چيزهايي كه شما نميدانيد ما براي شما خلق ميكنيم خب اين همه آثار صنعت همينطور است اگر آثار صنعت كسي نميدانست و خداي سبحان خلق كرد آن هم همينطور است پس ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾ ناظر به سؤال به زبان حال نيست به زبان استعداد هم هست به زبان حال هم هست آن وقت در چنين مجموعهاي ميفرمايد انسان همينطور است حالا الآن شما اكثري انسان را ببينيد اين هفت ميليارد را ببينيد كه اكثري در زحمتاند يا نيستند ظالم زياد نيست ظلم زياد است مظلوم هم زياد يك گروه اندكي غارتگرانه مثل بوش و صهيونيستها به جان همه افتادند اينها كماند مثل يك گرگي كه بيفتد در يك شهري خب بالأخره مظلوم زياد است نه درنده زياد باشد درنده يكي دو گرگ بيشتر نيست خب اينها افتراس دارند اينها كه به اندازه گرسنگي نميدرند اينها به اندازه غضب ميدرند اينها را ميگويند حيوان مفترس نه اكول مگر گرگ چقدر غذا ميخورد وقتي به گوسفند رسيد خفهاش ميكند به گوسفند ديگر ميرسد او برابر خشمش ميدرد نه برابر شكمش بدرد ميشود حيوان مفترس اين بوش الآن اين است اين شارون الآن اين است اين چند نفري كه الآن در زمين اين همه فساد ايجاد كردند اينها حقيقتاً حيوان مفترساند اينها به اندازه غضب ميدرند نه به اندازه حاجت به كشورها حمله كنند مگر اينها چقدر زندهاند چقدر نياز دارند فتحصل كه انساني كه ظلوم و جهول است مظلوم زياد است نه ظالم زياد باشد يك، و اگر كسي اين بهرههاي صحيح را شناسايي نكند و انتفاع نبرد گرفتار چنين ظالماني ميشود دو.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 30.
[2] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 28.
[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 65.
[4] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 28.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 79.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 6.
[8] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 4.
[9] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 2.
[10] ـ شرح نهجالبلاغه، ج20 ص301.
[11] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[12] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[13] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 و 4.
[14] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 2.
[15] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 و 4.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[17] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.
[19] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 2.
[20] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 2.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.