29 11 2005 4849135 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 9

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ العَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ (۶) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ (۷) وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (۸)

برخي از مفسران نظير ابو حيان در بحر محيط مي‌گويد كه شان نزول ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[1] اين بود كه مردم مكه به وجود مبارك پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اعتراض كردند كه چطور كتابهاي انبياي پيشين عربي نيست و كتاب تو عربي است؟ آيه نازل شد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ اين تناسب حكم و موضوع هم اقتضا مي‌كند كه پيامبر هر امتي كه از يك امت برخواست به فرهنگ همان مردم به زبان همان مردم حرف بزند و اما اينكه وجود مبارك حضرت موسي طبق آيه‌اي دارد «و لقد ارسلنا موسي الي بني‌اسرائيل» اين فقط رهبري بني‌اسرائيل را به عهده دارد از اين گونه آيات استفاده نمي‌شود چون اينها برنامه‌هاي كوتاه مدت وجود مبارك موساي كليم بود نظير ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[2] و مانند آن به دليل اينكه وجود مبارك موساي كليم مأموريت رسمي‌ش براي هدايت فرعون و هامان و اينها بود ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾[3] آن مصاحبه و آن مناظره و آن محاجه اينها همه با درباريان فرعون بود كه اينها قبط بودند نه نبط اينها جزء بني‌اسرائيل نبودند اينها در تيپ مخالف بودند از اينكه خداي سبحان به حضرت موسي (سلام الله عليه) فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ و مانند آن نشان مي‌دهد كه آنكه فرمود: «لقد ارسلنا موسي الي بني‌اسرائيل» و مانند آن يعني اين برنامه‌هاي اوليه آن حضرت است نظير آنچه كه درباره حضرت رسول آمده است ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[4] يا ﴿وَلِتُنذِرَ أُمَّ القُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾[5] ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾[6] و مانند آن.

پرسش ...

پاسخ: چرا اشكال دارد ديگر قومش نبود كه.

پرسش ...

پاسخ: نه قومش يعني قوم بني‌اسرائيل يك وقت است كه نظير آن چه به عنوان ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[7] ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[8] اين يك اخوت نژادي و قومي است و وجود مبارك حضرت موسي (سلام الله عليه) از قوم قبط نبود از آن گروه نبود اصلاً.

بعد از اينكه آن اصل كلي را بيان فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[9] چون اين لسان جنس است لذا السنة قومه نفرمود كه جمع بياورد همان مفرد كافي بود «و ما ارسلنا من رسول الاّ بالسنة قومه» «قومهم» نفرمود چون هم آن رسول جنس است هم اين لسان جنس است لذا مفرد آورد بعد از آن بيان اصل كلي كه به منزله متن است آن وقت ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي﴾[10] شرح اين متن است كه جريان انبيا را يكي پس از ديگري در همين سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» ذكر مي‌كند ﴿وَلَقَدْ﴾ اين واو و لام براي جريان قسم است آن كه در بحث ديروز گفته شد با بود كه باي ﴿بِآيَاتِنَا﴾ للمصاحبه است نه واو ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا﴾ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾ مصحوب به آيات در صحابت آيات فرستاديم ما گاهي انبيا مبعوث مي‌شدند بعدها معجزه مي‌آمد گاهي همراه معجزه پيامبري مبعوث مي‌شد گاهي هم قبل از دعوت رسمي اعجاز مي‌آمد نظير آنچه كه در جريان عيساي مسيح (سلام الله عليه) آمده است كه ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي المَهْدِ صَبِيّاً ٭ قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[11] كه حكم يك معجزه‌اي بود بعد هم ديگر وجود مبارك عيساي مسيح به حالت عادي در آمد ديگر رهبري وهدايت و نبوت و رسالتي نداشت تا به مرحله بلوغش رسيد ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾ كه چكار بكند ﴿أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[12] اينجا چون به اذن نفرمود طبق دليلي كه قبلاً ذكر شد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» دارد كه خداي سبحان دعوت به جنت و مغفرت مي‌كند ﴿بِإِذْنِهِ﴾ آيه 221 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الجَنَّةِ وَالمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾ دعوت در دنيا تشريعي است هدايت است كه ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ﴾[13] اما حالا آدم وقتي عمل كرد در قيامت مي‌خواهد وارد بهشت بشود يك اذن تكويني مي‌طلبد وگرنه مي‌شود در حدوث محتاج به علت در بقاء بي‌نياز از علت همان‌طوري كه برخي از متكلمها مي‌پندارند هر كاري كه ممكن انجام مي‌دهد حدوثاً و بقاءاً به اذن خداست در دنيا تشريع و تكوين در آخرت فقط تكوين اين‌طور نيست كه اگر كسي عمل صالح انجام داد خود‌به‌خود بتواند وارد بهشت بشود بدون اذن تا اذن نباشد ورود به بهشت ندارد پس بنابراين دعوتش به طرف بهشت و مغفرت در دنيا روي نظام تشريع است خب احكام دارد عقايد دارد اخلاق و حقوق دارد اگر كسي قبول كرد اهل جنت است نكرد نيست.

پرسش ...

پاسخ: بله لذا در آنجا نفرمود: «اخرج قومك من الظلمات الي النور باذنه» آن بحثش آن بود كه اشاره شد كه در آنجا چون فرمود: ﴿أَنْ أَخْرِجْ﴾ خودش اذن است اما در آيه 221 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه دارد ﴿وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الجَنَّةِ وَالمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾ اين دعوت در دنياست كه تشريع است آن ورود به بهشت در آخرت است كه اذن تكوين است اين‌طور نيست كه اگر كسي مؤمن شد و عمل صالح انجام داد ديگر اذن نخواهد ـ معاذالله‌ـ مستقل باشد و بشود تفويض در مرحله بقا پس حدوثاُ و بقاءاً محتاج به اذن خداست اين روايات را حتماً ملاحظه بفرماييد در موقع نوشتن بحث روايي از بحث آيات جداست اما در گفتن اين آيات و روايات كنار هم ملحوظ مي‌شود و ارائه مي‌شود آن رواياتي كه در تفسير شريف كنز الدقايق هست ضمن همين آيه است كه اصلاً شاخص مؤمن صبر و شكر است گرچه مؤمن اوصاف فراواني دارد ولي بالأخره يا قهر الهي نصيب اوست به عنوان آزمون يا مهر الهي نصيب اوست به عنوان لطف لذا اين يدور بين الصبر و الشكر گرچه اوصاف فراواني براي ايمان هست اما شاخص‌ترين نشانه‌هاي ايمان همان صبر و شكر است براي اينكه يا نعمتي از خدا به او مي‌رسد بايد شاكر باشد يا نقمتي است و آزمون الهي است بايد صابر باشد البته آن نعمت هم صبر و امتحان است انسان مادامي كه در دنيا است در كلاس امتحان نشسته بعضيها مبتلاي به مرض‌اند اين يك فرهنگي عمومي است كه ما قبول كرديم ماها كه اينجا نشتسه‌ايم مبتلاي به سلامتيم اين را هم بايد بپذيريم مبتلا يعني ممتحن بعضيها مبتلاي به فقرند بعضي مبتلاي به غني بعضي مبتلاي به مرض‌اند بعضي مبتلاي به سلامت ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ اليَتِيمَ﴾[14] فرمود هر دو ابتلا و امتحان است منتها در يك كلاس شكر مي‌طلب‌اند در يك كلاس امتحان صبر مي‌طلب‌اند اگر كسي آيات الهي را ببيند در آن بخشي كه نعمت است واقعاً شاكر است در آن بخشي هم كه نقمت است واقعاً صابر است يك چند روزي صبر بكند اوضاع عوض مي‌شود اين طور نيست كه انسان به حال خودش از ذات اقدس الهي مهربان‌اتر باشد اين فرض ندارد هيچ موجودي نسبت به خود يا ديگري همانند ذات اقدس الهي مهربان باشد چون او ارحم الراحمين است بالقول المطلق هم اعلم از همه است به مصالح هم اقدر از همه است به انجام مصالح هم اجود از همه است در دادن مصالح در آن روايتي كه از وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است «اجود الأجواد الله (جل جلاله)» بعد فرمود: «انا أجود بني آدم»[15] آن كسي كه جواد محض است و بالذات است ذات اقدس الهي است در بين بني بشر از گذشته و حال و آينده هيچ كسي به اندازه من بخشنده نبود آن حاتم طايي و امثال آنها يك بخشش محدود داشتند آن هم نان و گوشت مي‌دادند من گذشته از اينكه نان و گوشت مي‌دهم معارف مي‌دهم عقايد مي‌دهم دنيا مي‌دهم آخرت مي‌دهم ملكوت مي‌دهم ملك مي‌دهم اينها سفره من است «أنا أجود بني آدم» بعد از من حالا كسان ديگر هم هستند خب اگر يك حادثه‌اي پيش آمد انسان چند روز صبر كرد بالأخره پاداش مي‌گيرد اين‌طور نيست كه هميشه در فشار باشد خدا به ما از خود ما مهربتان‌تر است فرض ندارد كه ـ معاذالله‌ـ ما به اندازه خدا به خودمان رحم بكنيم براي اينكه علم ما محدود است قدرت ما محدود است و مانند آن تازه آن مقدار هم كه مي‌فهميم اهل بخليم جود معنايش اين نيست كه انسان نان و مال به ديگري بدهد در نهج‌البلاغه بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه شما بخشش كنيد چرا هميشه از جانتان مايه مي‌گذاريد به شكمتان مي‌بخشيد از شكمتان مايه بگذاريد به جانتان بخشش كنيد «خذوا من ا‌جسادكم فجودوا بها علي أنفسكم»[16] اين كسي كه يك قدري كمتر مي‌خورد كمتر مي‌خوابد اين هم اهل بخشش است منتها از خود مي‌گيرد يعني از بدن خود از شكم خود مي‌گيرد به جان خود مي‌دهد حالا اگر كسي خواست خوش استعداد بشود خوش‌درك بشود خوش‌فهم بشود اينكه با پر خوري حل نمي‌شود كه قبلاً هم اين روايت نوراني خوانده شد وجود مبارك حضرت فرمود: «لا تجتمع الفطنة و البطنة»[17] يك طلبه يا دانشجوي پرخور به جايي نمي‌رسد آدم هميشه با شكم سير بخواهد مطالعه كند كه جايي نمي‌رسد كه فرمود فطن بودن زرنگ بودن با شكم‌چرايي و سور‌چرايي جمع نمي‌شود كه «لا تجتمع عزيمة و وليمة»[18] اگر كسي اهل عزيمت بود عزم پيدا كرد كه عالم رباني بشود اين با سور چرايي جمع نمي‌شود كه فلان جا مهمان است فلان جا وليمه مي‌دهند اين همه جا حاضر است اين با عالم رباني شدن جمع نمي‌شود پرخوري با فطن بودن جمع نمي‌شود «لا تجتمع الفطنة و البطنة» آدم در متن مردم است به همه هم احترام مي‌كند اما لازم نيست دستش در كنار هر سفره دراز بشود كه «لا تجتمع الفطنة و البطنة» «لا تجتمع عزيمة و وليمة» خب اين بيان نوراني حضرت امير است در نهج‌البلاغه كه مراجعه مي‌فرماييد فرمود شما يك بخشش كنيد از شكمتان به جانتان خب اجود اجواد خداست و ارحم اوست اقدر اوست اجود اوست و مانند آن پس اگر يك حادثه‌اي پيش آمد تلخ بود انسان چند روزي صبر كرد يقيناً ثمر دارد و اگر حادثه‌اي خوب بود شكر كرد هم ثمر دارد شكرش هم به اين است كه آن نعمت را در جايش صرف بكند حالا ما چون در جريان همان روايتي كه روايت نوراني كه در اين كنزالدقايق هست در اين جوامع روايي ما هست كه «من اعطي الدعاء اعطي الاجابة و من اعطي الشكر اعطي الزيادة»[19] و مانند آن «من اعطي الصبر اعطي المعونة» در آنجا آمده است كه اگر كسي توفيق دعا پيدا كرد خدا اجابت مي‌كند توفيق شكر پيدا كرد خدا اضافه مي‌كند و مانند آن شكر هم عبارت است صرف هر نعمت در جايگاه خودش است اين زمينه است كه وجود مبارك موساي كليم به بني‌اسرائيل مي‌فرمايد كه شما شاكر باشيد اصرار اين بخش از آيات روي شكر بني‌اسرائيل اين است دوران صبر به حسب ظاهر تمام شد آن ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ العَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾ ﴿يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾[20] گذشت حالا ﴿وَأَوْرَثْنَا﴾ بني‌اسرائيل ﴿مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[21] اين منطقه وسيع و مشرق و مغرب همان منطقه را اينها صاحب شدند اينها بايد شاكر باشند در دو جاي قرآن شكر اين امت انقلابي را كه به مقصد رسيدند و حكومتي تشكيل دادند قرآن كريم ذكر مي‌كند گاهي به صورت غايب گاهي به صورت متكلم مع‌الغير وجود مبارك موساي كليم به اينها مي‌فرمايد كه شكرتان اين است كه شما الآن به جاي ظالمين نشسته‌ايد ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾[22] اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است يعني مواظب باشيد علت سقوط آنها ظلم بود اگر خداي ناكرده شما هم بيراهه رفتيد محكوم سقوطيد: ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ خدا شما را به اينجا نشانده ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[23] يك آيه ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[24] آيه ديگر فرمود ما شما را سمتي داديم انقلابي كرديد حكوميت كرديد به مسئوليتي رسيديد حالا مي‌خواهيم ببنيم چه مي‌كنيد اگر خداي ناكرده يك تفاوتي در بين شما پيدا شد معلوم مي‌شود شكر نكرديد اگر ان‌شاءالله تفاوتي پيدا نشد اين انقلابتان مي‌ماند اصرار وجود مبارك موساي كليم كه شاكر باشيد شكور باشيد «ان في ذلك» براي اين گونه از موارد است آن شكرهاي شخصي هم البته سرجايش محفوظ است حالا كسي بيمار شد سالم شد بيماري‌اش بر طرف شد بايد شاكر باشد فقير بود غني شد بيكار بود كاردار شد اينها شكرهاي فردي است و سرجايش هم محفوظ است در اينها حرفي نيست اما جامعه‌اي كه وجود مبارك موساي كليم با آنها كار دارد و قيام كرده است و حكومت تشكيل داد شكر اين جامعه اين است لذا به اين دو بخش خيلي اصرار مي‌پردازند صبر شكر صبر شكر چه اينكه وقتي هم به نعمت رسيدي صبر آميخته با شكر داريد صبر عن المعصيه كسي امكاناتي دارد قدرتي دست او رسيد مي‌تواند خلاف بكند رانت و رشوه و اين رذائل اخلاقي مقدور اوست اما بايد «صبر عن المعصية»[25] داشته با شد لذا در بحبوحه نعمت كه جاي شكر است سخن از صبر هم هست شما اين دو جمله را با ترجيع بند ببينيد در فرمايشات موساي كليم هست صابر باشيد شاكر باشيد صابر باشيد شاكر باشيد ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[26] ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[27] اين است.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر نعمت صبر نيست يعني اين نعمتي كه ما به شما داديم براي كساني كه عندالنعمة شاكرند و عندالنقمة صابرند آيات فراوني دارند لحظه به لحظه معجزه است كه چگونه توطئه اثر نكرد؟ چگونه وفاق آنها اثر نكرد؟ چگونه سلاح آنها اثر نكرد؟ از اين طرف اين پابرهنه‌ها بر آنها مسلط شدند؟ يك گروهي كه ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً﴾[28] مي‌روند و مي‌رزمند و سالم برمي‌گردند پيروز برمي‌گردند قدم به قدم معجزه است فرمود نه تنها يك آيه چندين آيه است آنها پشت درهاي بسته توطئه كردند آنها هرگونه سلاحي داشتند آنها استخبارات داشتند شما هيچ چيزي نداشتيد وقتي وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فاتحانه وارد مكه شدند ابوسفيان قدم مي‌زد متحيرانه مي‌گفت «ياليت شعري بماذا غلبني» همان‌طور قدم مي‌زد متحير بود كه چطور شد اينها بر ما پيروز شدند اينها پا برهنه بودند اينها با چوب دستي مي‌جنگيدند ما شمشير داشتيم اينها پا برهنه بودند پياده بودند ما شتر داشتيم اينها به سربازانشان خرما مي‌دادند ما شتر مي‌كشتيم و كباب مي‌داديم جمعيت ما بيشتر بود آخر چه دليل دارد آنها پيروز بشوند؟ «ياليت شعري بماذا غلبني» همين‌طور مي‌گفت وجود مبارك حضرت از پشت رسيد دست مبارك را روي دوش نحس ابوسفيان گذاشت فرمود: «بالله غلبتك» همين اين «بالله غلبتك» در همه مقاطع هست ديگر تنها يك آيه نيست كه چندين آيه يك كرامت يا يك معجزه نيست كه چندين معجزه است دليل ندارد فرض ندارد يك ملت ضعيف پا برهنه گرسنه يك قوم قوي مسلح تا دندان سلاح و سواره و رزمي سلحشور را از پا در بياورد هميشه اين اصل است اين‌طور نيست كه بگوييم ـ معاذالله‌ـ قضية في واقعة اين‌چنين نيست كه اين جريان طبس كه زير گوش ما بود هم همين‌طور بود با يك مشت شن مسئله حل شد ديگر هيچ كسي هم خبر نداشت مگر جنگ احزاب چه بود آنها هواشناسي كردند كارشناسي كردند نيروهايشان را آوردند از ناو پياده كردند همه كارها را كردند هيچ پيش‌بيني نمي‌شد طوفان شني بشود اين جنود الهي با يك مشت شن مسئله حل شد در هر جرياني اين‌طور است نه يك آيه نه آيتين بلكه آيات و معجزات و كرامات است براي همه منتها آن كه طرفي مي‌بندد گروه صبّار شكور است.

پرسش ...

پاسخ: خب حالا بايد تا الآن بخش فراواني از آيات گذشت در سورهٴ مباركهٴ «بقره» غير بقره ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[29] تا كنون چندين بار باز هم ممكن است به يك مناسبتي اين مسئله طرح بشود براي اينكه ما از آن تكرار مصون بمانيم حالا فعلا به همين مقدار اكتفا بكنيم.

فرمود كه اين سرفصل سخنان وجود مبارك موساي كليم بود بعد ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ العَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ﴾ خب بلاي عظيم را كه صبر تحمل نمي‌كند صبّار مي‌خواهد پيروزي بر چنين رقيب خون‌آشامي را كه شكر كفايت نمي‌كند بايد شكور باشد خب بعد تبشير و انذار وعد و وعيد هر دو بخشش به اين صورت آمده است با صداي بلند اعلان كرد وجود مبارك موساي كليم فرمود خداي شما با صداي بلند يك وقت ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾[30] اين ﴿أَذَانٌ﴾ اما يك اعلام عمومي است آن يك اعلام يا اعلان محلي است كه براءه من المشركين تمام شد اما يك اعلان بين المللي داريم آن اعلان اين است كه گذشته و حال و آينده است ﴿تَأَذَّنَ﴾ نه اذن ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ﴾ كه اين ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾ اين يك اصل كلي و جامع است كه هر كسي شكر كرد نعمتش افزون مي‌شود اگر كسي كفران كرد نعمتش از دستش بيرون مي‌رود منتها در آن وعده بالتصريح و در اين وعيد بالتلويح آن‌گاه اين مسئله را بازگو كرد فرمود اگر شما شاكر نبوديد اين چنين نيست كه حالا آسيبي به قدرت الهي برسد يا به نظام ضربه بزنيد ﴿وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ حالا اگر ـ معاذالله‌ـ سازمان ملل تصميم بگيرد و بتواند اين تصميمش را اجرا بكند كه همه اين هفت ميليارد بايد كافر بشوند خب بشوند ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً﴾ بعد هم ذات اقدس الهي با يك تشر مسئله را حل مي‌كند ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[31] اين‌طور نيست كه حالا اگر همه مردم كافر شدند به گوشه‌اي بر بخورد كه اين يك توضيحي مي‌طلبد و آن اين است كه ذات اقدس الهي دو هدف ذكر كرده يك هدف علمي يك هدف عملي براي نظام خلقت هدف عملي همان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» است كه آيه معروف است كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[32] يك بحث مبسوطي قبلاً اينجا گذشت كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾ معنايش اين نيست كه اگر كسي واجباتش را انجام داد محرمات را ترك كرد به اين آيه عمل كرد آيه نمي‌گويد ما شما را براي عبادت خلق كرديم تا كسي بگويد من كه واجبها را انجام دادم محرمات را ترك كردم آيه مي‌گويد ما جز براي عبادت شما را نيافريديم اين دو قضيه است نه يك قضيه يك موجبه است يك سالبه است كسي كه مشغول گوش دادن برنامه‌ها و سريالها و گفتن و خندين و اينهاست به اين آيه عمل نكرده همه واجباتش را انجام داده همه محرماتش را هم ترك كرده اما كارش به همين طنز‌ها هم مي‌‌گذرد اينها حرام نيست ولي او به اين آيه عمل نكرده چون آيه دو قضيه است يك موجبه است يك سالبه يعني جز براي عبادت خلق نشديد يك وقت اگر آيه اين بود «خلقت الجن و الانس ليعبدون» خب اگر كسي واجباتش را انجام بدهد محرمات را ترك كند به آيه عمل كرده است ديگر تفريحاتش را هم مي‌كند هر فيلمي را هم گوش مي‌كند هر بازي را هم نگاه مي‌كند اما اگر آيه معنايش اين است كه ما جز براي عبادت خلق نكرديم ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[33] خب اين لحظه‌اي كه اين شخص مشغول گفتن و خندين و خنداندن است اين عبادت است نه اين هوا و نفس و عمر را دارد براي چه صرف مي‌كند اين بدهكار است اين است كه مي‌بينيد در روايات معاد را كه ملاحظه مي‌فرماييد مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) نقل كرده ديگران هم در جوامع روايي نقل كردند كه براي هر شبانه روزي بالأخره 24 صندوق يا ظرف هست همه را نشان مي‌دهند بعضي اين ظرفها را نگاه مي‌كنند در معاد مي‌بينند كه خالي است چيزي در آن نيست اين همان وقتي است كه شخص دارد به بطالت عمر مي‌گذراند بعضيها مار و عقرب در آن هست بعضي هم نعمتهاي خوب در آن است غرض اين است كه آن بحث قبلي اين بود كه آن آيه دو قضيه است يك قضيه موجبه يك قضيه سالبه حالا اگر كسي دائماً با وضو بود خوابيدنش هم رو به قبله بود اگر كسي اينها را رعايت بكند سخت نيست براي او اين‌چنين نيست كه حالا كار شاق باشد و اينها خب موقع وضو كه دست مي‌شورد يك مقداري هم سر و صورتش را بيشتر مي‌شويد مي‌شود وضو يك جمله دعايي را هم دعاي خواب است آنها را هم مي‌خواند رو به قبله هم مي‌خوابد اينها ديگر مشكلي نيست آن وقت خواب خوب هم مي‌بيند.

پرسش ...

پاسخ: بله اين لذّات مثلاً ببينيد وجود مبارك حضرت امير يا ائمه (عليهم السلام) وقتي كه كنار سفره غذا مي‌نشستند چه چيزي مي‌گفتند قو علي خدمت يك وقتي انسان اين‌قدر مي‌خورد كه عاروق بزند يك وقتي اين‌قدر مي‌خورد كه تأمين بشود بتواند مطالعه كند تا با چه هدف بخورد «قو علي خدمتك جوارحي»[34] با اين نيت كنار سفره نشستن اين هم لذت است هم عبادت گفتند بسم الله بگو اين بسم الله گفتن يك قرنطينه است يعني هر كاري مي‌كني بسم الله بگو يك قرنطينه است واقعاً خب آدم حرام و مكروه را كه نمي‌تواند بگويد به نام خدا كه يا كارهاي لغو و لعب را كه نمي‌تواند بگويد به نام خدا كه خود اين يك قرنطينه است كه آدم بالأخره يا كار واجب بكند يا مستحب بقيه هم براي او سهل است اوائل ممكن است يك كمي آزمونش دشوار باشد خب.

 آن آيه غرض عبادي و عملي را ذكر مي‌كند كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[35] آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آن غرض علمي را ذكر مي‌كند كه ما اصلاً اين نظام را آفريديم براي اين كه بشر عالم بشود ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً﴾[36] براي اينكه شما به خدا و اسماي حسناي خدا را موحدانه خوب بفهميد ما نظام را خلق كرديم پس آيه سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه معروف است هدف را عبادت مي‌داند آيه سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف را معرفت مي‌داند يعني انسان براي اين خلق شده است كه عالم و عابد بشود در همه شئون خب حالا اگر نه اهل معرفت بود نه اهل عبادت بود پس به غايت نرسيد خلقت به غايت نرسيد آن وقت خلقت كه به غايت نرسد مي‌شود عبس آن وقت اين آيه مي‌فرمايد كه نه اگر همه‌شان كافر بشوند مشكلي پيش نمي‌آيد اين سؤال، پاسخ اين سؤال اين است كه، كه اين بحث هم قبلاً بازگو شد يك غايت است براي خالق يك غايت است براي خلق كه خلق به معني مخلوق مثل لفظ به معني ملفوظ مخلوق غايت دارد بالأخره ناقص است بايد به كمال برسد خداي سبحان چون حكيم است تمام كارهاي او بر اساس حكمت تبيين شده است آثار خوب دارد منافع خوب دارد مصالح خوب دارد و مانند آن چو حكيم است همه كارهاي او هدفمند است كار او هدفمند است يك چون غني محض است او بي‌نياز از هدف است اما نه آن طوري كه اشعري فكر مي‌كند «افعال الله لا تعلل بالاغراض» بيان ذلك اين است كه فاعلي هدف دارد كه به وسيله فعل به آن مقصد برسد و فعل ميانجي و رابط باشد بين فاعل و آن مقصد كه اين فاعل ناقص باشد يعني اين فاعل يك طرف كمال طرف ديگر اين فاعل فاقد آن كمال است كاري را انجام مي‌دهد كه به وسيله اين كار به آن كمال برسد اگر فاعلي همه كمالات را داشت و كمالات او هم نامتناهي بود بيرون از او كمالي نيست كه او كاري را انجام بدهد تا به آن كمال برسد مثلاً يك كسي كه وضع مالي‌اش خوب است احتياجي به مسكن ندارد اين مسكن مي‌سازد براي بي‌مسكنها تا به يك ثوابي برسد تا به يك فضيلت جود برسد و مانند آن گرچه اين شخص توانگر هست نيازي به مسكن ندارد ولي نسبت به كمال جود فقير است نسبت به آن ثواب فقير است نسبت به ورود بهشت فقير است اين كارها را انجام مي‌‌دهد تا به آن مقصد برسد ولي اگر فاعل غني محض بود كمال نامتناهي بود فرض ندارد كه كاري را انجام بدهد كه به كمالي برسد لذا آن شعر معروف هم بايد اصلاح مي‌شد كه «من نكردم تا سودي كنم» يك «من نكردم خلق تا جودي كنم» دو اين‌چنين نيست كه من «بلكه بر بندگان جودي كنم» اين «بلكه بر بندگان جودي كنم» معنايش اين است كه قبلاً جواد نبود اين نقص را داشت مبتلا به فقدان جود بود به وسيله اين كار مي‌خواهد جواد بشوند سخي بشود اين‌چنين كه نيست ذات اقدس الهي چون حكيم علي الاطلاق است و كمال محض است و اين كمال او عين قدرت و علم است از قدرت و علم و اراده و خيرات مي‌جوشد و نازل مي‌شود خب پس خدا منزه از آن است كه هدف داشته باشد غني عن العالمين مخلوقها هستند كه هدفمندند دو قياس است حد وسط هر كدام هم فرق مي‌كند قياس اول حد وسطش حكمت است خدا حكيم است هر حكيمي كارش هدفمند است خدا كارش هدفمند است دوم خدا غني است هر غنيي بي‌نياز از ماعداست خدا بي‌نياز از ماعداست آن دو آيه پاياني سوره «ذاريات» و «طلاق» محور عنصري آنها حكمت خداست چون حكيم است للعبادة خلق كرد چون حكيم است للمعرفة خلق كرد عنصر محوري اين آيه سوره «ابراهيم» غناي خداست چون غني است ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾.

 

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[2] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 214.

[3] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 24.

[4] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 214.

[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 92.

[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 123.

[7] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 65.

[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 73.

[9] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.

[10] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.

[11] ـ سورهٴ مريم، آيات 29 و 30.

[12] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.

[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 25.

[14] ـ سورهٴ فجر، آيات 15 ـ 17.

[15] ـ ارشاد القلوب ، ج1 ، ص14.

[16] ـ نهج‌البلاغه ، خطبه 183.

[17] ـ غرر الحكم، ص360.

[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 241.

[19] ـ كافي ، ج2 ، ص65.

[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 141.

[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.

[22] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 45.

[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 129.

[24] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 14.

[25] ـ كافي ، ج2 ، ص91.

[26] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 129.

[27] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 14.

[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 249.

[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 45.

[30] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.

[31] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 19.

[32] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[33] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[34] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[35] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[36] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق