أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ (۱) اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (۲) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (۳) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ (٤)﴾
در اين بخش از آيات فرمود كه هدف مهم نزول كتاب الهي است آن است كه شما جامعه را نوراني كنيد معلوم هست كه به وسيله نور جامعه روشن ميشود پس قرآن بايد نور باشد چه اينكه در آيات ديگر قرآن را به وصف نور موصوف كرد فرمود: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[1] اگر قرآن نور نباشد قدرت آن را ندارد كه جامعه را نوراني كند چه اينكه اگر پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نوراني نباشد آن هم نميتواند جامعه را نوراني كند پيامبر به وسيله قرآن جامعه را نوراني ميكند قهراً هر دو بايد نوراني باشند جامعهاي كه مطيع وحي و رهبران الهي باشد ميشود نوراني قهراً جامعه ميشود نوراني قرآن نور است و پيامبر هم نور اينگونه از امور چون وابستهٴ به ذات اقدس الهياند و خداي سبحان هم ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[2] است آن نوري كه بالاصاله براي خداست در پيامبر در قرآن كريم در جامعه اسلامي ظهور ميكند اينها به نور الله روشن ميشوند و اگر گفته شد: ﴿وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[3] به همين برميگردد «اشرق الناس بنور ربهم» همين است «القرآن نوراني بنور ربه» همين است «الرسول نوراني بنور ربه» همين است چون هيچ كس و هيچ موجود ذاتاً واجد نور نخواهد بود لذا فرمود قرآني كه نور است و تو كه نوراني هستي جامعه را روشن كند مطلب ديگر از نظر ادبي اين صراط عزيز حميد بدل نور است ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ﴾ گاهي بدل بدون تكرار عامل ذكر ميشود گاهي هم با تكرار عامل در محل بحث با تكرار عامل ذكر شده است كه الي تكرار شده چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 75 به اين صورت آمده است: ﴿قَالَ المَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ﴾ اين ﴿لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ﴾ بدل ﴿لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا﴾ است اگر ميفرمود: «قال الملأ الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا من آمن منهم» اين معلوم بود كه من آمن بدل همان الذين استضعفوا است لكن اين لام كه آمن است تكرار شده است ﴿لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ﴾ اينجا هم بدل هست از با تكرار عامل ﴿إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾ مصحح اين تكرار و موجب اين تكرار اين است كه خب نور كه ذات اقدس الهي است ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[4] است نور حقيقي اوست اسماي حسناي فراواني دارد صفات علياي بيشماري دارد قرآن به كدام سمت و به كدام سمت و صفت دعوت ميكند به سمت و صفت و سمت عزيز حميد دعوت ميكند كه اگر گفته شد ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ اين سؤال مطرح است اي نور من الله يا اي طريق من طرق النور و مانند آن آن وقت اين مشخص كرده است ﴿إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾ و چون ناس عامه مردماند ضمير را هم جمع آورد نفرمود «باذن ربه» فرمود: ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ در آيه بد كه انشاءالله ميخوانيم جهاني بودن و راه جهاني شدن اسلام هم بازگو خواهد شد عزت و محمدت خداي سبحان هم برهانش همين است ﴿اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ الله است كه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[5] پس نوراني بودن از آن راه تامين است ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ است پس عزيز و حميد خواهد بود عزيز يعني نفوذ ناپذير و لازمه نفوذ ناپذيري غلبه و پيروزي است وگرنه عزت به معناي پيروزي نيست عزت ارض عزاز زمين عزاز آن زمين صفت و محكمي كه كلنگ در او اثر نميكند چنين زميني را ميگويند ارض عزاز انسان نفوذ ناپذير تسليم نشدني را ميگويند عزيز و خداي سبحان عزيز است چون هيچ عاملي در او نفوذ پيدا نميكند و حميد هم هست براي اينكه جميع نعمتها از ناحيه اوست ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] پس اين ﴿اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ برهان است براي عزيز حميد بودن و چون تبشير با انذار همراه است آنهايي كه اين راه نوراني را طي نكردند گرفتار ويلاند كه «يولولون» اين يولون نيست «يولولون» است كه در تفسير فخررازي آمده و اصلش هم در حرف زمخشري است زمخشري اين را نقل ميكند كه اهل جهنم در همان دوزخي كه هستند «يولولون» يعني وا ويلا وا ويلا ميگويند بعد در تفسير فخررازي هم به صورت «يولولون» آمده است اين متأخرين كه از تفسير فخررازي نقل كرده است اين نسخههايشان درست نيست يولون نيست «يولولون» است خب اينها واويلا واويلا ميگويند ﴿وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ تبشير و انذار از همين راه مشخص مي شود.
مطلب دگير آن است كه جريان نور يك حقيقت است از سنخ تشبيه و تمثيل نيست در جريان مؤمنين آن آيات فراوان بود كه اينها واقعاً ايمانشان و عمل صالحشان در قيامت كل آن فضا را روشن ميكند واقعاً نور است نه اينكه شبيه نور باشد علم در دنيا شبيه نور است ولي در آخرت حقيقتاً نور است عدل حقيقتاً نور است يعني انسان در آن فضايي كه هست روشن ميشود اين را عدل روشن كرده است علم روشن كرده است وگرنه ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[7] اين مجاز نيست اين تشبيه نيست در جريان ظلمت هم همينطور است اين جهنميها واقعاً در تاريكياند هيچ جايي را هم نميبينند راه جهنم را هم بلد نيستند گم ميكنند كه خود همين سرگرداني هم عذاب فوق عذاب است اين كفر در آنجا به صورت ظلمت در ميآيد حقيقتاً اين فضا تاريك است و اگر بخواهد يك جايي بروند هم نميتوانند و يك كسي بايد اينها را كشان كشان ببرد اين سوق براي بهشتيها بدرقه است براي جهنميها هي كردن حيوانات است يك وقتي است يك مهمان عزيزي براي آدم ميآيد انسان او را بدرقه ميكند اينجا سوق است ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الجَنَّةِ زُمَراً﴾[8] فرشتگان سائقاند بدرقه ميكنند اما ﴿وَنَسُوقُ المُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ﴾ ما هي ميكنيم اينجا اين طوفانها و رمه دارها وقتي گوسفندها را به آغل ميخواهد ببرند يا جاي ديگر ببرند از پش سر هي ميكنند اينها را اين هم يك نحوه سوق است ﴿وَنَسُوقُ المُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[9] نظير هي كردن اين حيوانات است اما ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الجَنَّةِ زُمَراً﴾ بدرقه كردن فرشتههاست خب اينها را از پشت سر هي ميكنند به جهنم ميبرند حقيقتاً تاريك است اين نه اين است كه از سنخ تشبيه باشد منتها آنهايي كه حقيقتاند و حقيقتبيناند الآن هم نور را مشاهده ميكنند هم ظلمت را و چون لفظ براي روح معنا يا به اصطلاح ديگر براي مفاهيم عام وضع شده است اطلاق نور بر علم و ايمان و عدل و امثال ذلك حقيقت است مجاز نيست اولاً اينها مصداقاند لفظ در مصداق استعمال نميشود بر آن مفهوم جامع استعمال ميشود و بر مصداق تطبيق ميشود نه استعمال لفظ در معناي خاص خودش استعمال ميشود آن وقت تطبيق ميشود در مصاديق مجرد و مادي استعمال لفظ در آن معناي جامع حقيقت است تطبيقش هم بر مصاديق مجرد و مادي هم دنيايي و اخروي هم تطبيق بجايي است الي النور واقعاً الي النور است از سنخ تشبيه نيست ﴿اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ اين عذاب شديد است به طوري كه به هيچ وجه قابل فرار كردن نيست يك وقتي خانه آدم آتش ميگيرد خب بالأخره آدم فرار ميكند نجات پيدا ميكند يك وقتي لباس آدم آتش ميگيرد بالأخره آدم لباس را ميكند راحت ميشود يك وقتي بدن آدم آتش ميگيرد انسان ميميرد راحت ميشود وقتي مرد ديگر سوخت و سوز نيست اما يك وقتي ـ معاذاللهـ ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[10] است آنجا چكار كند اينطور نيست كه آنجا بميرد راحت بشود ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾[11] يك آتشي نيست كه فرار از او ممكن باشد كه لذا شديد به تمام معناي كلمه است اصلاً فرض ندارد آدم فرار بكند از آن ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾ كجا فرار بكند آدم؟ لذا از هر نظر اين عذاب شديد است منشأش هم همين است كه اينها اين «حب دنيا» كه «رأس كل خطيئة» است همين حب دامنگير اينها شده اينها به استقبال اين حب رفتند ﴿الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ﴾ اين مشكل همه بشر در طول تاريخ بود و انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم همواره اين مشكل را گوشزد ميكردند در پايان سورهٴ مباركهٴ «اعلي» ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَي﴾ آنجا فرمود كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي ٭ وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي ٭ بَلْ تُؤْثِرُونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ٭ إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾[12] همه انبيا مشكلشان همين بود با مردم وجود مبارك ابراهيم فرمود وجود مبارك موسي فرمود انبياي قبل و بعد هم همين را فرمودند به مردم ميگفتند كه شما مردم را معبر را مجاز را مُجَوز و معبر را دارالقرار خيال نكنيد اينجا جاي عبور است براي مسافرخانه به اندازه مسافر خانه توشه تهيه كنيد نه اينكه هدف را رها كنيد مسافرخانه را آباد كنيد ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اين مطلب ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾ پس همه انبيا اين مطلب را ميفرمودند مشكلات جامعه در طول تاريخ هم همين بود ﴿الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ﴾ براي اينكه به اين محبوب دروغينشان برسند راه خدا را ميبندند و براي اينكه نشان بدهند ما هم در راهيم يا ديگران وارد اين راه را كج ميكنند ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ اين پنجمين بار است كه ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ محل بحث است يكبار در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحث شد دوبار در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» چون در دو جاي سوره «اعراف» همين ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ بار چهارم هم مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «هود» بحث شده است كه راه را كسي راه اتوبان را خاكي بكند بريده بريده بكند خب نه خودش ميرود به مقصد ميرسند نه ديگران به مقصد ميرسند دو راه در عالم نيست كه يكي راه مستقيم يكي غير مستقيم راه در عالم يكي است آنهايي كه بيراهه ميروند همين راه را كج نشان ميدهند همين راه را ميبندند ﴿وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ آن وقت ميشود سبيل الغي قهراً نه خودشان به مقصد ميرسند نه ميگذارند كسي به مقصد برسد انحاي تفسير به رأي بدعت گذاري ـ معاذاللهـ تاريخ مصرف براي دين ذكر كردن گفتن كه دين تاريخ مصرفش گذشت براي 1400 سال قبل بود براي شبه جزيره عرب بود فعلاً كارآمد نيست ما تجربه كرديم اسلام جواب نميگويد همين حرفها اينها ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ اين را كج نشان ميدهند در سورهٴ مباركهٴ «هود» همينطور بود دوجاي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» همينطور بود يك جاي سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» همينطور بود كه مبسوطاً گذشت.
پرسش ...
پاسخ: نه صراط بيش از يكي نيست اما اين يكي را اينها كج كردند خداي سبحان كه دوتا راه ندارد كه.
پرسش ...
پاسخ: اين غير مستقيم را خدا نيافريده اينها كج كردند وگرنه خداي سبحان ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ اين سبل را چه كسي آفريده شيطان به وسيله همين الذين يبغونها عوجا درست كردند وگرنه ذات اقدس الهي دوتا راه خلق نكرد كه خب آن راه مستقيم پايانش سعادت است اين راه غير مستقيم را ذات اقدس الهي كه خلق نكرد كه ديگران همين راه را كج نشان ميدهند همين راه را ميبندند وگرنه دوتا راه در عالم باشد كه نيست فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾[13] كه اين در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه گذشت اگر هم صراط هست صراطي است كه اينها درست كردند وگرنه انبيا و اوليا بيش از يك راه نياوردند.
پرسش ...
پاسخ: هر كافري بالأخره در عذاب است منتها كافرين مثل مؤمنين، مؤمنين درجاتي دارند آنها دركاتي دارند كه منافق ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[14] بعضي ﴿أَشَدُّ كُفْراً﴾اند و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: خب آنهايي كه مستضعفان فكرياند فقط كفر اعتقادي دارند اميد نجات آنها هست آنها كساني كه در روستاهاي دور دست مناطق كفرنشين به سر ميبرند اينها كافرند حق به آنها نرسيده است خب اينها مستضعفاند اما اينهايي كه در برابر دين ميايستند: ﴿وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾اند ﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ هستند اين مشكل جدي شان همين است وگرنه كسي كه احكام و حكم الهي به او نرسيده در اثر استضعاف فرهنگي به دامن كفر افتاده خب آن حسابش جداست.
﴿وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ فرمود: ﴿أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ﴾ مستحضريد كه هدايت قرب و بعد ندارد چه اينكه ضلالت هم قرب و بعد ندارد نميشود گفت هدايت نزديك و همچنين نميشود گفت ضلالت بعيد قرب و بعد براي سالك است نه براي ضلالت و هدايت كه صفت سالك است اين صفت به لحاظ آن موصوف است اين ضلالت به لحاظ كافر است كافر دور است نه ضلالت دو ضلالت شديد هست اما مگر اينكه كسي درجاتي حساب بكند بالا را هدايت بداند پايين را ضلالت و آن عمق را بگويد كه اين ضلالت عميق ضلالت بعيد و مانند آن است وگرنه اين بعد در حقيقت صفات آن كافر است صفت ضال است كه به ضلالت داده شد: ﴿أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به لسان قوم او تا اينكه اين پيامبر پيام ما را براي قوم خود تبيين كند از آن به بعد يك عده گمراهاند يك عده هدايتاند و آن وقت هدايت الهي هم دو قسم است ضلالت الهي هم اضلال الهي هم بيش از يك قسم نيست كه قبلاً گذشت الآن هم اجمالاً بازگو ميشود اين يك اصل كلي است مربوط به نبوت عام است كه هر پيامبري وقتي در منطقهاي ظهور كرد به زبان همان مردم منطقه حرف ميزند خواه براي همان منطقه مبعوث شده باشد مثل انبيايي كه براي قوم خودشان مبعوث شدند ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[15] ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[16] و مانند آن يا نه براي فرا منطقه باشد بين الملل باشد همگاني و هميشگي باشد خاتم باشد نظير وجود مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ما نداريم كه ما پيامبر را براي عرب فرستاديم فرمود قرآن عربي است اما پيامبر جهاني است هر جا سخن از نبوت حضرت است نبوت جهاني است در صدر همين سوره فرمود: ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه ما به مناسبت اين ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ﴾ آياتي كه جهاني بودن رسالت آن حضرت را ثابت ميكرد اشاره كرديم نظير ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[17] كه هست ﴿ذِكْرَي لِلْعَالَمِينَ﴾[18] كه هست ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[19] كه در سوره «سبأ» آمده است اينها آيات فراواني است كه جهاني بودن همگاني و هميشگي بودن رسالت آن حضرت را ثابت ميكند عملاً هم كه همينطور بود هم صحيب رومي اسلام آورد و به وظيفهاش عمل كرد هم سلمان فارسي و هم بلال حبشي اينها هيچ كدام عرب نبودند نامهاي هم كه وجود مبارك حضرت براي امپراطوري ايران نوشت از همين قبيل است يا براي امپراطوري روم مرقوم فرمود از همين قبيل است هم همه را دعوت كرده است هم ايمان و اسلام هر كسي از هر جاي دنيا ميآمد ميپذيرفت و مانند آن اين بر خلاف آن است كه بفرمايد: ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[20] ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[21] نفرمود ما تو را براي عرب فرستاديم فرمود زبانت عربي است چون از قوم عرب برخواستي و اگر چنانچه از يك قومي برخيزد و با زبان آنها حرف نزند نه قوم او ميپذيرند نه ديگران اما قوم او نميپذيرند چون نميفهمند ديگران نميپذيرند ميگويند خب اگر شما رهبري داريد اول قومت را هدايت بكن آن ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[22] و مانند آن اين سير طولي پياده كردن رسالت آن حضرت است نظير اينكه فرمود: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾[23] خب شما كه ميخواهيد دفاع كنيد مبارزه كنيد اول با اين كفار محلي و منطقهاي بجنگيد بعد منطقههاي دور اين ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ منسوخ نشده به ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾[24] يا به اين دو آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» و انفال نسخ نشده كه ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾[25] يك ﴿وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[26] دو اين دو آياتي كه جهاني بودن را نشان ميدهد كه شما آن قدر دفاع كنيد تا دين فراگير بشود اين منافي با ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[27] نيست منافي با ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾[28] نيست اين برنامه كوتاه مدت و ميان مدت و بلند مدت اسلام را تشريح ميكند در سه مقطع تاريخي اينطور نيست كه حالا ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾[29] يا ﴿حَتَّي لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[30] اين ناسخ ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾ باشد يا ناسخ ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ باشد اگر برنامهريزي صحيح پيشبيني شد برنامه كوتاه مدت بود ميانمدت بود بلندمدت بود هيچ كدام منسوخ به ديگري يا ناسخ به ديگري نيست اين برنامهاي است تعيين شده در سه مقطع زمان بنابراين رسالت حضرت جهاني است گرچه اجرايش در سه مقطع زمان بود ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ و اگر هم در طليعه بعثت اين كتاب غير عربي بود عرب قبول نميكرد در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيه 44 به اين صورت است ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْلاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَأَعْجَمِيٍّ وَعَرَبِيٌّ﴾ خب ما اگر اين كتاب را عبري يا سرياني يا فارسي قرار ميداديم قوم تو اعتراض ميكردند ميگفتند آخر عربي و غير عربي فرق ميكند ما اصلاً نميفهميم تو چه ميگويي كسي كه نتواند داخله خود را تأمين كند و قوم خود را هدايت كند آن وقت چگونه ميتواند حكومتي تشكيل بدهد و ديگران را دعوت كند به اين دين عربي بودن غير از آن است كه دين عربي باشد مطلب ديگر آن است كه چگونه اين دين ميتواند جهاني باشد؟ در همان طليعه نزول هم سخن از جهاني بودن بود شما اين نهجالبلاغه خطبه اول را كه ملاحظه بفرماييد يك سبك است بعد هم خطبههاي ديگر هم مشابه اين دارد ميفرمايد جهان در عصر بعثت گرفتار «الحاد و تشبيه و تجسيم و امثال ذلك» بود بين «ملحد و مشبه و مشير الي غيره» و مانند آن پس همان اول وجود مبارك پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) رسالتش متوجه جهان بود و اين آيات هم در سور مكي هست نه سور مدني نه بعد از تشكيل حكومت در همان طليعه بعثت اين آيات مكي كه نازل شده است از جهاني بودن خبر داد آن وقت چه چيزي ميتواند جهاني باشد؟ جهاني بودن يك چيزي خوبي است وحدت نوعي داشتن وحدت جمعي داشتن متحد بودن واحد بودن چيزي خوبي است اما چه چيز ميتواند عامل وحدت باشد؟ تجارت ميتوند عامل وحدت باشد؟ يعني غني و فقير در اين سهيماند تا در كنار هم قرار بگيرند سياست ميتواند؟ آداب و عادات و سنن و رسوم متنوع و گوناگون ميتواند؟ الآن اين حقوق بشر داعيه آن دارند كه اين جهاني است ميبينيد اين حرف پايه علمي ندارد اصلاً بيان ذلك اين است اين حقوق مثل قوانين فقهي اين سه مرحله دارد همه جاي دنيا همينطور است مواد قانوني و فقهي و حقوقي را از مباني ميگيرند مباني را از منابع ميگيرند ما يك منبع داريم يك مبنا داريم يك ماده الآن مجلس شوراي اسلامي هم همين كار را ميكند همه جاي دنيا همين كار را ميكنند آنها يك قانون اساسي دارند كه مباني آنهاست يك مواد مصوب مجلس دارند كه كشور را با او اداره ميكنند اين مصوبات مجلسشان به استناد قانون اساسي است آن قانون اساسيشان را از جايي ميگيرند حالا برويم به سراغ آنجا پس ما سه امر را ناچاريم داشته باشيم منبع مبنا ماده يك فقيه هم همين كار را ميكند ديگر يك فقيه كه مواد فقهيش به صورت رساله عمليه در ميآيد اينها را از مباني ميگيرد حالا شيخ انصاري (رضوان الله عليه) مبنايش در شك مقتضي كذا و كذا است يك كسي مبنايش اين است كه در اقل و اكثر ارتباطي بايد احتياط كرد يكي ميگويد نه بايد برائت جاري كنيم يك كسي ميگويد مبناي ما در برائت رفع حكم تكليفي است يك كسي ميگويد رفع حكم وضعي است اينها مباني است كه در اصول هر كدام براي خودشان انتخاب ميكنند اين مباني را از آن منابع ميگيرند منابع ما هم عقل است و نقل، نقل ما هم كتاب و سنت است منبع ما روشن مبناي ما روشن مواد حقوقي ما روشن آنها هم براي خودشان دارند آنها يك منبعي دارند كه قانون اساسي را از آن منبع ميگيرد مواد حقوقي هم دارند كه مجلس به استناد آن قانون اساسي آن مواد حقوقيشان را تنظيم ميكند تمام بحث محور علمي آن است كه اگر قانون جهاني است حقوق جهاني است بايد آن منبع جهاني باشد از منبع جهاني، مباني جهاني بگيريم از مباني جهاني مواد جهاني را تصويب بكنيم وگرنه منبع اگر محلي يا منطقهاي باشد مبنا هم منطقهاي و محلي خواهد بود آن مواد هم يقيناً محلي و منطقهاي خواهد بود از كجا بشود جهاني خب حالا آن منبع جهاني چيست؟ آنها منبع حقوقيشان عادات است آداب است رسوم هست سنن هست فرهنگ ملي و مردمي و مرز و بوم همانهاست ما اقليمهاي مختلف داريم نژادهاي مختلف داريم زبانهاي و زمان و مليتهاي مختلف داريم هر كدام از آنها براي خودشان منبع خاصاند اينها براي قانون داخليشان خوب است آن عادات و آداب و سنن از پيش پذيرفته آن ميتوان منبع باشد براي سلسله مباني آن سلسله مباني ميتوانند مبنا باشند براي يك سلسله مواد كشورهايشان را هم اداره بكنند و دارند اداره ميكنند اما اگر بنا شد جهاني باشد يك منبع جهاني لازم است منبع جهاني نه زمان است نه زمين كدام فرهنگ كدام لغت كدام آب و خاك كدام سنت كدام آئين اين جهاني است منبع جهاني را بايد از درون انسانيت انسان گرفت كه اين يكسان است الآن اين شش هفت ميليارد بشري كه هستند در انسانيت يكساناند رنگ و پوستشان آدابشان عاداتشان سننشان فرق ميكند اما فطرتشان يكي است اگر اين فطرت شده منبع و ماهرانه از اين منبع ما مباني استنباط كرديم و حكيمانه از اين مباني مواد استخراج كرديم اين ميتواند حقوق بشر باشد اسلام حرفي براي گفتن دارد ميگويد آن خداي فطرتآفرين متن و شرح هر دو براي اوست يعني در درون دلهاي بشر يك كتاب تكوين گذاشته به نام كتاب فطرت اينكه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[31] فرمود اين جهاني است چون ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[32] بشر قبلي اينطور بود بشر فعلي اينطور است بشر آينده اينطور است كسي اين را عوض نميكند نه خدا عوض ميكند نه غير خدا اما خدا عوض نميكند چون به احسن تقويم آفريد غير خدا عوض نميكند چون قدرت اين كار را ندارد لذا به صورت لاي نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين فطرت يك كتاب تكويني است كه متن است در درون هر كسي هست و انسان با اين سرمايه خلق شده به وسيله انبياي معصوم ائمه معصوم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اولياي طيّب و طاهر اين كتاب تكويني كه متن بود اين را شرح كرده است اين همان است كه در خطبه اول نهجالبلاغه آمده فرمود «و يثيروا لهم دفائن العقول»[33] اين مال نبوت عام است نبوت خاص نيست يعني همه انبيا وقتي وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) برنامه همه انبيا را ذكر ميكند ميفرمايد انبيا براي اين كار آمدند كه ثوره كنند انقلاب فرهنگي ايجاد كنند اثاره كنند شكوفا كنند و بشورانند آنچه در درون جان اينها دفينه است «و يثيروا لهم دفائن العقول» اين صحف ابراهيم وموسي عهدين همه كتابهايي كه انبيا آوردند اين شرح اين متن خدا داد است آن وقت اين شرح به علاوه آن متن آن متن به ضميمه اين شرح ميشود منبع كه از اين منبع مباني استنباط ميشود از اين مباني مواد حقوقي اسلام كاملاً ميتواند حقوق بشر تدوين كند اسلام حرفي براي جهاني شدن دارد اسلام همه را به اين جهاني شدن فطرت دعوت ميكند اگر اين نباشد سنتهاي قومي مبناي قومي ميدهد قهراً آن حقوقي كه موادي كه تصويب شده است آن هم به درد همان قوم و ملت خاص ميخورد معلوم ميشود انسان هر چه در درون دارد از خداست هر چه از بيرون دارد از خداست نه متن براي اوست نه شرح براي اوست حالا اين دعاي نوراني عرفه وجود مبارك سيد الشهداء (سلام الله عليه) معلوم ميشود كه عرض كرد خدايا آنچه كه من دارم براي توست در آنچه كه من دارم فقيرم چه رسد به آنچه كه ندارم «الهي أنا فقير في غناي فكيف لا أكون فقيراً في فقري»[34] اين حرف همه انسانها است به خدا عرض ميكنند خدايا آن را كه من دارم باري توست من مستعيرم نه مستأجر چه رسد به مالك من مستعيرم خب مستعير چه دارد؟ عرض ميكنيم به خداي سبحان آن متن را كه تو دادي شرح را هم كه تو دادي هيچ كس حق ندارد بگويد من اينچنين ميفهمم بشر اينچنين ميفهمد خدا آنچنان ميگويد اگر راز و رمز اين بحثها حل بشود آن جريان چالش علم و دين هم حل خواهد شد اينها خيال ميكنند بشر يك چيزهايي از خودش ميفهمد دين يعني نقليات و منقولات و يعني آيات و روايات آن وقت ميگويند علم با دين مخالف است اينها بايد بدانند كه بشر يا نميفهمد كه جهل است يا فرضيه است كه هنوز خام است يا ميفهمد آنجا كه ميفهمد حرف خداست اگر بشر چه در عقل تجربي يك، بالاتر در عقل رياضي دو، بالاتر در عقل فلسفي و كلامي سه، بالاتر در عقل عرفان نظري چهار، هرجا به يك مطلبي رسيده است اين حجتالله عليه است بر او حجت خداست با همين بهشت ميرود با همين جهنم ميرود با همين ميتواند عادل باشد با همين ميتواند ظالم باشد اگر يك مطلبي را فهميد اين حجت شرعي است عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع عقل در مقابل سمع است نه در مقابل دين نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا ديني عقلي است يا شرعي اگر عقلي شد يقيناً شرعي است اگر چيزي را انسان با برهان عقلي فهميد در طي اين چهار رشته ياد شده در صورتي كه خيال و قياس و گمان و وهم نباشد واقعاً علم باشد ميشود حجت شرعي قهراً مسئله چالش علم و دين رخت برميبندد خيلي از حرفهايي كه در جريان خاتميت مطرح كردند رخت برميبندد اينطور نيست كه بگوييم ـ معاذاللهـ چون بشر حالا كامل شد به رشد عقلي رسيد ديگر نيازي به وحي نيست خير رشد بشر در اين است كه حرف انبيا را بهتر ميفهمد هر چه را كه فهميد حجت خداست بر او در مقابل دين.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[2] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[3] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 69.
[4] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[5] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[6] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[7] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 73.
[9] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 86.
[10] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6 و 7.
[11] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 13.
[12] ـ سورهٴ اعلي، آيات 14 ـ 19.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 65.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 73.
[17] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 90.
[19] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 65.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 73.
[22] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 214.
[23] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 123.
[24] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 193.
[26] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[27] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 214.
[28] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 123.
[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 36.
[30] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[31] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 39.
[32] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 39.
[33] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[34] ـ مفاتيح الجنان، دعاي .