اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الغَفُورُ الرَّحِيمُ (٤۹) وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ العَذَابُ الأَلِيمُ (۵۰) وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ (۵۱) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ (۵۲) قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ (۵۳) قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَي أَن مَسَّنِيَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵٤) قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالحَقِّ فَلاَ تُكُن مِّنَ القَانِطِينَ (۵۵)قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ (۵۶)﴾
بخشي از مطالبي كه مربوط به سؤالات گذشته بود اين است كه اين جمله كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ سؤال بر انگيز است كه اينها چگونه وارد ميشوند و در آنجا از چه نعمتي برخوردارند رابطه آنها با يكديگر چگونه است و تا چه زماني ميمانند و آيا خسته ميشوند يا نه بعضي از اين سؤالات براي هميشه هست كه اينها از ماندن خسته نميشوند از زندگي يكنواخت الآن هم در غالب اذهان اين هست كه انسان ميرود آنجا خب يك سال دو سال يك ميليون سال دو ميليون سال بالأخره خسته نميشود يا نه؟ اين ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾[1] سرفصل است نه اين است كه خبر داد به اينكه متقين در بهشتاند بعد سؤال بشود كه خب حالا كه در بهشتاند از دخول و ورود سخن به ميان نميآيد كه بعد از اينكه فرمود متقين در بهشتاند سؤال از اينجا شروع ميشود كه اينها چگونه وارد ميشوند با چه تشريفاتي وارد ميشوند تا چه زماني ميمانند رابطه آنها با يكديگر چگونه است آنها از زياد ماندن خسته ميشوند يا نه اين پنج، شش سؤال است اين پنج، شش سؤال را در اين آيه جواب داد كه اولاً ورودشان با تشريفات و تكريم و تجليل و تعظيم است كه عدهاي به استقبال ميآيند ميگويند بفرماييد ﴿ادْخُلُوهَا﴾ «باي» در ﴿بِسَلاَمٍ﴾[2] هم باي مصاحبت است يعني در صحبت سلامت وارد بشويد هيچ نقصي در شما نيست بعضيها هستند كه ولو وارد باغ كه ميخواهند بشوند در اين ورود يك خستگي دارد وقتي كه رفتند آنجا خستگيشان رفع ميشود ميفرمايند بدون خستگي وارد ميشويد بدون رنج و بدون زحمت وارد ميشويد ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ﴾ و هراسي هم نيست نه از درون نه از بيرون نسبت به يكديگر هم در كمال محبت هستيد ما در دنيا گفتيم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[3] گرچه اين جمله جمله خبريه است ولي ميتواند صبغه انشاء هم داشته باشد كه به داعي انشاء داشته باشد يعني مؤمنان نسبت به يكديگر بايد برادرگونه رفتار بكنند ولي آنجا خبر ميدهيم سخن از انشاء نيست واقعاً اينها برادرانه نسبت به هم زندگي ميكنند در بين اوصاف رذيله مهمترينش كينه است كه منشأ بسياري از مشكلات اجتماعي است فرمود ما اين كينه را برداشتيم حسد و اينها كه در آنجا اصلاً مطرح نيست بخل و حسد چون كسي از كسي چيزي نميخواهد تا او بخل بورزد اصلش كينه است لذا فرمود اينها كينهاي هم ندارند و نسبت به يكديگر هميشه روبهرو هستند اين ﴿ مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾[4] رواياتي كه بنا شد ملاحظه بفرماييد حتماً ديدهايد در بعضي از روايات دارد كه هيچ كدام پشت سر ديگري را نگاه نميكند پشت كلّه ديگري را نگاه نميكنند پشت گردن كسي را نگاه نميكنند «لا ينظر احدكم في قفاء» اين «لا ينظر احدكم في قفاء» را گفتند كنايه از آن است كه پشت سر ديگري حرف نميزنند اين معناي ظاهري است معناي خوبي هم هست هميشه مثل اينكه در حضور يكديگرند اما معناي عميقي كه برخيها ذكر كردند اين است كه اينها حالا يا هميشه اين حال را دارند يا براي بعضيها اين حالت هست اينها ميگويند وقتي به زيارت ذات اقدس الهي ميروند در آنجا اصلاً غيبتي ندارند پشت و رو ندارند اين از آن تعبيرات به جاست كه گل پشت و رو ندارد قفا ندارند اينها غيبت ندارند تا پشت سري داشته باشند آن البته به فهم عادي نميآيد نه مقدور خيليهاست نه مفهوم خيليها كه چه زماني به زيارت خدا ميروند چطور ميشود آدم ميليونها نفر يا ميلياردها نفر روي تخت بنشينند همه رو در روي هم باشند اينچه نشئهاي است كه اصلاً غيبت ندارد اينكه ميگويند گل پشت و رو ندارد براي آن نشئه است قفا و قدّام اينها يكي است نه يعني پشت ندارند كسي پشت ديگري نيست همه، همه جا را ميبينند اين آقا پشت را هم ميبيند جلو را هم ميبيند آن آقا پشتش هم مثل جلوي اوست در آن مشهد و در آن محضر اگر ميليونها نفر روي تختها قرار بگيرند بالأخره دو، سه نفر مقابل هماند ديگر همه مقابل هم باشند كه نيستند ولي يك نشئه است كه همه در شهود هماند خب ميماند سؤال بعد كه اينها وقتي رفتند آنجا حالا يك ميليون سال دو ميليون سال خب آنها خسته نميشوند؟ ميگويند آنجا نشئه سكون نيست كه آدم خستگي داشته باشد نشئه ثبات است الآن شما ميتوانيد بگوييد فلان كره فلان منظومه شمسي فلان كهكشان اينها بالأخره بعد از يك مدتي متلاشي ميشود اما ميتوانيد سؤال كنيد كه اين قواعد مثلاً قاعده اينكه هر معلولي علتي دارد هيچ ضدي با ضد جمع نميشود هيچ مثلي با مثل جمع نميشود هيچ علتي مؤخر از معلول نيست اين قواعد خسته نميشوند در عالم ماندهاند اصلاً اين سؤال معنا ندارد انسان به نشئهاي ميرسد كه در آن نشئه خستگي راه ندارد اين سؤال براي خيليها هست كه بهشتيها وقتي آنجا رفتند ماندند يكي، دو، سه ميليون سال ماندند از زندگي يكنواخت خسته نميشوند ميفرمايند نه ﴿لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ﴾[5] اين تعبيرات هست خب بخشي را اين روايات به عهده دارد كه توضيح ميدهد همان طوري كه در روايات باب جهنم مشخص شد كه ﴿لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾[6] در روايات هست كه از كدام در يهودي ميرود از كدام در مسيحي ميرود از كدام در منافق ميرود از كدام در منافق ميرود از كدام در كافر ميرود بهشت هم از همينطور است بهشت هم درهايي دارد اطاعتها فرق ميكند درجات ثواب فرق ميكند اگر ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[7] است يك آيه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[8] است آيات ديگر درجات بهشت ابواب بهشت هم فرق ميكند دركات دوزخ ابواب دوزخ هم فرق ميكند هر معصيت كاري از در خاص وارد دوزخ ميشود چه اينكه گرفتار دركه خاصي از دركات دوزخ است
پرسش: زندگي و نعمتهاي بهشتي از سنخ ماده است يا فرق ميكند؟
پاسخ: بله دو قسم است يك قسمش حسي است جسمي است كه اشاره شد يك قسمش كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِ ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[9] است از اين سنخ نيست آن قسمي كه ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[10] غرف مبنيه است حور است قصور است نعمت است همين زندگي ظاهري و جسماني و حسي است اما آن ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِ ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ آن است كه مهم است خب فرمود متقين چنين حالتي دارند و خارج هم نميشوند اين ﴿نَبِّئْ عِبَادِي﴾ هم ميتواند جمعبندي بحثهاي قبل باشد كه مرحوم امين الاسلام و بخشي از مفسران(رضوان الله عليهم) اين كار را كردهاند هم ميتواند سرفصل داستان بعدي باشد كه سيدنا الاستاد علامه(رضوان الله عليه) اين كار را كردهاند اين ﴿نَبِّئْ عِبَادِي﴾ را به ﴿نَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيم﴾ مرتبط دانستند البته اين چون بحثهاي قبلي هم درباره متقين بود هم درباره عاصين هم درباره دوزخيان بود هم درباره بهشتيها ميتواند جمعبندي آنها باشد كه ﴿نَبِّئْ عِبَادِي﴾ كه خدا هم غفور رحيم است هم عذاب اليم دارد و هم ميتواند سرفصل باشد براي جريان مهمانان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه اينها آمدند به حضرت ابراهيم بشارت بدهند و عذاب قول لوط را هم به همراه داشتند كه براي يك عده تبشير بود يك عده عذاب فرمود: ﴿نَبِّئْ عِبَادِي﴾ گزارش بده ﴿أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ كه گذشت جمله اسميه با ان و انا و ضمير فصل و اينها نشانه اهميت مطلب است و مغفرت و رحمت الهي به تصريح ذكر شده عذاب الهي به تلويح ذكر شده نفرمود اني معذب فرمود: ﴿وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الألِيمُ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هم قبلاً گذشت كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾[11] نه لاعذبنكم جريان ضيف و مهمانان حضرت ابراهيم تا حدودي در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت آيهٴ 69 به بعد سورهٴ مباركهٴ «هود» كه مبسوطاً بحث شد اين بود ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْريٰ قالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذٍ ٭ فَلَمّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ﴾ تا بخشهاي پاياني آن فصل اينجا گوشه ديگري از جريان مهمانان حضرت ابراهيم را بازگو ميكند ميفرمايد: ﴿وَنَبِّئْهُمْ﴾ بعد از اينكه بيان فرموديد خدا هم قهار است هم غفار هم جمال دارد هم جلال هم بهشت دارد هم جهنم جريان مهمانان حضرت ابراهيم را بگو ضيف هم در مفرد و تثنيه و جمع به كار ميرود با هم مهمانان حضرت ابراهيماند و جريانش از اينجا شروع ميشود مهمانان حضرت ابراهيم كه وارد شدند لدي الورود سلام گفتند ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا﴾ در جاهاي ديگر جواب حضرت ابرهيم آمده ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ در اين كتابهاي ادبي مثل مطول و اينها ملاحظه فرموديد دارد جواب حضرت ابراهيم بالاتر از سلام ملائكه است براي اينكه آنها ﴿قَالُوا سَلاَما﴾ گفتند يعني «نسلم سلاما» و حضرت ابراهيم مرفوعاً جواب دادند كه جمله اسميه باشد و ثبات و دوام را برساند آنها با جمله فعليه سلام كردند حضرت ابراهيم با جمله اسميه جواب دادند در جاي ديگر جواب حضرت ابراهيم هست با رفع هست ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ آنها ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ اين نكته آن جاها هست لذا جواب حضرت ابرهيم اينجا نيامده ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ آن وقت حضرت ابرهيم كه جواب ﴿سَلاَماً﴾ را به ﴿سَلاَمٌ﴾ داد در آيات ديگر آمده اينجا ذكر نشده حضرت ابراهيم فرمود: ﴿إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ﴾ نه از برخورد اينها فرمود ما از شما هراسناكيم در جواب سؤال آنها نفرمود ما از شما ميترسيم جواب سؤال آنها را داد و آنها را به عنوان مهمان عزيز پذيرايي كرد برد در خانه و پذيرايي كرد كه سورهٴ مباركهٴ «هود» از پذيرايي حضرت ابراهيم خبر داد در سورهٴ «هود» آيهٴ 69 اين است ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْري قالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ﴾ كه اين در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد اين ﴿سَلاَمٌ﴾ بالاتر از آن ﴿سَلاَماً﴾ است اين نشان جمله اسميه است آن نشان جمله فعليه ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ يعني «سلمنا سلاما، نسلموا سلاما» اين به جمله اسميه جواب داد اين تمام شد ﴿قال سلام فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذٍ﴾ خب مهمانان حضرت ابراهيم بودند آن هم كريم و شريف و سخيالطبع بود و طولي نكشيد كه بالأخره يك بزغاله بريان شدهاي را آورد نزد اينها خب هم عادات آن منطقه اينطور بود هم حضرت ابراهيم مليء بود و هم سخاوت اختيار ميكرد بعضي از ظرفايي كه در اين بخشهاي تفسيري كار ميكردند از پيشينيان گفتند ادب مهماننوازي را قرآن آموخت و آن اين است كه غذا را بايد نزد مهمان برد نه مهمان را نزد غذا كه الآن رسم شد وجود مبارك حضرت ابراهيم اتاقهاي متعددي داشت امكانات فراوني داشت و مليء بود بالأخره ميتوانست غذا را در اتاق ديگر آماده كند مهمان را نزد غذا ببرد اما غذا را نزد مهمان آورد در بخشهاي ديگر هم آمده است كه ﴿قَرَّبَهُ إِلَيْهِم﴾[12] نه قربهم اليه غذا را نزد مهمان آورد نه اينكه مهمانها را از اينجا جمع بكند ببرد نزد سفره خب طولي نكشيد ﴿ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ اين مقدمات و بخشها كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» بازگو شد اينها را ديگر در سورهٴ مباركهٴ «حجر» نقل نفرمود از آن به بعد كه ﴿فَلَمّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ﴾[13] وجود مبارك حضرت ابراهيم ديد كه اينها غذا بخور نيستند يك وقت است كسي غذا بخور است ولي سير است يا تعارف ميكند خب آن ترسي ندارد ولي يك وقتي يك قيافههايي آمدند كه ظاهراً اينها انسانند و حضرت هم براي آنها غذا تهيه كرده بعد معلوم ميشود از سنخ غذاخور نيستند اينجا هراسناك شد كه شما چه كسي هستيد
پرسش ...
پاسخ: خب كرامت مهمان اقتضا ميكند غذا را نزد او ببرند ديگر وقتي آدم ميخواهد اطعام بكند وقتي ميخواهد اكرام بكند آن كسي كه دركش بيشتر است خب ميفهمد به اينكه اينها با هم فرق ميكنند ديگر ما نميخواهيم اطعام بكنيم كه ميخواهيم اكرام بكنيم بايد طوري پذيرايي بكنيم كه با كرامت مهمان هماهنگ باشد وگرنه اين غذا را در خانه خودش هم ميخورد
پرسش: با اينكه اينها با سلام آمدند باز ...
پاسخ: سلام ديگر هم فرشته سلام ميكند هم انسان سلام ميكند اما حالا اول مشخص نبود اينها فرشتهاند اول به صورت انسان ظاهر شدند سلام كردند حضرت ابراهيم هم جواب داد و خيال كرد مهمانان از راه رسيدهاند براي آنها بزغالهاي مثلاً بريان كرده آورده ديد اينها غذاخور نيستند نه غذا نميخورند ﴿فَلَمّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ﴾ به آن عجل حنيد به آن گوساله بريان شده ﴿نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً﴾ آنها گفتند ﴿لاَ تَخَف﴾ ما فرستادگان الهي هستيم مأموريت داريم و مأموريتها را شرح داد كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت اينجا هم به همين صورت است اينجا كه فرمود هراسناك شدند ترسيدند بعد از آن جريان ترسيد نه اينكه مستقيماً همين كه آنها را ديد ترسيد ﴿قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ﴾ آن مقدمه مطوي آن مبادي مطوي كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» بود اينجا ذكر نشد وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود ﴿إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ﴾ او سخنگو بود از طرف خود و اعضاي منزلش فرمود ماها از شما ميترسيم آخر شما كسي هستيد غذاخور نيستيد چه كسي هستيد؟ چه هستيد؟ برنامهتان چيست؟
پرسش ...
پاسخ: خب اول كه نه همه اينها را به علم الهي ميدانند يك وقت است كه وارد قلب ايشان ميشوند وحي ميآورند بله اما يك وقتي مأموريت خارجي دارند اينها به تعليم الهي عالم ميشوند لحظه لحظه معلمشان ذات اقدس الهي بايد چيز به اينها بگويد ديگر﴿قَالُوا لاَ تَوْجَلْ﴾ اين بحثهايي كه ده بار تكرار شد ديگر يازدهمين بار نگوييد در سورهٴ مباركهٴ «هود» ده بار تقريباً اين حرفها گفته شد ﴿قالُوا لا تَوْجَلْ﴾ نترسيد وجل نداشته باشيد چرا؟ براي اينكه ما آمديم بشارت داديم ديگر فرشته چگونه ميآيد آيا تمثل است؟ آيا تجسد است؟ آيا تجسم است؟ همه اينها مبسوطاً آنجا گذشت ﴿ قَالُوا لاَ تَوْجَلْ﴾ نترس البته وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) سخنگوي اهل بيتش بود با متكلم معالغير حرف ميزد گفت ﴿إنا﴾ ولي آنها با وجود مبارك حضرت ابراهيم كار داشتند ميگفتند تو كه نترسي خب آنها هم آرام ميشوند گفتند نترس ما آمديم هم براي بشارت هم براي خبر تلخ كه هر دو خبر در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت فرمود بشارت نسبت به توست خبر تلخ هم نسبت به قوم لوط كه هر دو در اينجا با فاصله آمده ﴿قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾ اين يك، چهار، پنج آيه بعد يعني آيهٴ 58 ﴿ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ﴾ كه ﴿إلاّ آلَلُوطٍ﴾ و فرزندان لوط را نجات بدهيم قوم لوط را ميخواهيم به عذاب اليم گرفتار كنيم پس هم براي تبشير آمديم هم براي انذار اين است كه در سرفصل اين قصه خدا فرمود ﴿نَبِّيْ عِبادي أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ﴾ يك و ﴿وَ أَنَّ عَذابي هُوَ الْعَذابُ اْلأَليمُ﴾ دو آن وقت اين سرفصل است براي تبشير نسبت به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و انذار نسبت به آل لوط ﴿قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾ اولاً تو فرزنددار ميشوي يك پسر هم هست دو و از علوم الهي برخوردار است سه كه عليم است يعني «مما يعلمه الله» است «ممن علمه الله» است و مانند آن، كه بعد معلوم شد كه اسحاق را ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم داد و من وراي اسحاق يعقوب را به اين دوتا داد در سورهٴ مباركهٴ «هود» اين جريان مبسوطاً گذشت آيهٴ 71 سورهٴ «هود» اين بود كه ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ﴾ وجود مبارك حضرت ابراهيم از خداي سبحان فرزند ميخواست خداي سبحان فرمود نه تنها خواسته تو را ما به تو ميدهيم آنچه را هم كه نخواستي او را هم به تو ميدهيم كه فرمود ﴿وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَة﴾[14] نافله يعني زايد نافله اختصاصي به صلات ندارد نوه نافله است اگر كسي از خدا فرزند بخواهد خدا به او هم فرزند بدهد و به فرزندش هم فرزند بدهد كه او هم فرزند داشته باشد هم نوه اين نوه را ميگويند نافله براي اينكه او از خدا فقط فرزند خواست نافله يعني فرزند فرزند كه نخواست فرمود ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ يعني آن فريضه دعا را كه خواسته او بود انجام داديم آنچه را هم كه او نخواسته بود زايد بر خواسته او بود به او هم عطا كرديم كه ميشود يعقوب نافله و اسحاق فريضه به اصطلاح يعني اسحاق خواسته حضرت ابراهيم است و يعقوب زايد بر خواسته او كه فرمود ﴿فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ﴾ منتها يعقوب نافله است آن را در آيات ديگر گفتند از اينكه گفتند ﴿مِن وَرَاءِ﴾ او نه يعني اول اسحاق داديم بعد يعقوب بلكه از وراي اسحاق يعقوب داديم يعني يعقوب ميشود نوه خب در اينجا اصل جريان بازگو شد به اين صورت كه فرمود [از] ما خواست به او فرزند بدهيم غلام عليم است اما حالا آن غلام كيست؟ و چيست؟ نوه هم پيدا ميكند يا نه؟ آن را اينجا مطرح نفرمود وجود مبارك ابرهيم(سلام الله عليه) عرض كرد به اينكه ﴿أَ بَشَّرْتُمُوني عَليٰ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ﴾ من در سن پيري پدر بشوم ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾ آخر به چه چيزي بشارت ميدهيد؟ ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ ٭ قالوا﴾ اين فرشتهها اين مهمانان هنوز سخن از فرشته بودن و اينها را قرآن اينجا مطرح نكرده به عنوان ضيف مطرح كرده ﴿قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ﴾ شما گفتيد من در سن پيري چگونه پدر ميشوم اين تبشير ما مصاحب حق است در صحبت حق است كه «باء» براي مصاحبت است يعني اين تبشير ما باطل نيست صرف آرزو نيست حق است كه داريم به شما ابلاغ ميكنيم پس بنابراين جا براي نااميدي نيست ﴿بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ﴾ تو اهل قنوط و نااميدي و يأس نباش فوراً وجود مبارك ابراهيم فرمود نه يأس براي ضالّين است و من مهتديام يقيناً نااميد نيستم ولي ميخواهم راز و رمز اين كار را بفهمم بالأخره يك امر طبيعي بايد باشد ديگر در بخشهاي ديگر مربوط به ذكريا هم همين طور است اين بزرگان به خداي سبحان عرض ميكردند به اينكه ﴿كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرا﴾[15] عرض ميكردند كه من كه الآن پير شدم و مهمترين عضو بدن كه استخوان است آن پوك شده ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[16] وقتي استخوان پوك بشود خب اعضاي بدن فرسوده است اگر مهمترين و سنگينترين عضو بدن كه استخوان است او پوك بشود خب بدني نميماند اين براي خود پيرمرد، همسرش هم كه پير است فرمود الآن پير است اين همسر آن وقتي كه جوان بود نازا بود يك بخشي قرآن دارد كه ﴿وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾[17] بخش ديگر دارد [كه] ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ آن وقتي كه جوان بود عاقر بود نازا بود و اين هماهنگ در نميآيد اما هرچه خدا بگويد حق است و شد هم درباره حضرت ذكريا معجزه شد هم درباره حضرت ابراهيم ﴿قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ﴾ و من كه او نيستم من مهتديام به وعده الهي به كرامت الهي به امداد غيب الهي مؤمنم هيچ كسي از رحمت خدا نااميد نيست اينهايي كه احساس پوچي ميكنند سرّش همين است يعني به جايي ميرسند كه دستشان به جايي بند نيست خب بله اينها هم يا ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[18] اين را كه از دست دادند يا ﴿فَتَوَلّيٰ بِرُكْنِهِ﴾[19] نظير فرعون كه او را از دست دادند يا به قوم و حزب وابسته بودند كه آنها متلاشي شدند چيزي براي اينها درك نكردند لذا احساس پوچي ميكنند و دست به خودكشي ميزنند اما اگر بدانند مبدئي است كه كل اين نظام در اختيار اوست و هيچ چيز نميتواند او را عاجز كند هيچ كس يأس پيدا نميكند اينكه ميگويند يأس كفر است براي همين است آدم به جايي برسد كه بپندارد كه كسي نيست كه مشكل او را حل كند خب اين كفر است ديگر يا برفرض به خدا معتقد باشد ـ معاذالله ـ به جايي برسد كه از او ديگر برنميآيد خب اين كفر است يأس از رحمت خدا كفر است همين است نه جزء معاصي عادي باشد يعني به جايي برسد بگويد ديگر كار تمام شده آخر خط است ديگر كسي نيست كه مشكل من را حل بكند نه ميتواند بگويد ديگر من لايق آن نيستم كه كسي مشكل من را حل بكند اما نميتواند بگويد ديگر كسي نيست مشكل من را حل بكند نهخير هست هميشه خدا هست براي او هم تمام قدرتها در اختيار او هست براي او دريا و صحرا يكسان است وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ﴾
اما بخشي از سؤالتي كه قبلاً مانده اين جرياني كه مرحوم طريحي در مجمع البحرين نقل كرده است كه فرمود و في حديث علي(عليه السلام) «العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج»[20] اين به عنوان حديث نقل كرده منتها مرسل است از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل كرده راغب اصفهاني گرچه چند قرن قبل از طريحي است اما او اصلاً به عنوان حديث نقل نكرده او تحليلي كرده كه شرع و عقل هماهنگاند متعاضدند يكي اساس است يكي مبناست ديگري بناست يك مطلب تحليل عقلي خوبي هم ارائه كرده است اما اين به عنوان حديث نقل نكرده حتي به عنوان حديث مرسل مجمع البحرين از اين جهت نافعتر است كه اين را به عنوان حديث نقل كرده منتها حديثش مرسل است كه بايد پيدا بشود آن بزرگوار اصلاً به عنوان حديث نقل نكرده.
مطلب ديگر اين است كه چون ايمان درجاتي دارد هم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مشخص شد هم در «انفال» مشخص شد گاهي به صورت ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[21] هم گاهي به صورت ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[22] اين است كه ما نبايد معيار را آن اوحدي از انسانها بگيريم معيار موفقيت حوزه علميه مرحوم شيخ انصاري نيست تا بگوييم چون اكثري به آنجا نرسيدند پس اكثري به هدر رفتند معيار حوزه علميه اين است كه نيازهاي مردم را پاسخ بدهند و الحمد لله پاسخ ميدهد مردم علي درجاتياند روستايي يك طور شهري يك طور استاني يك طور كشوري يك طور خب حالا اگر كسي همهشان در حد شيخ انصاري باشند كه كسي حاضر نيست برود مهاجرت كند مشكل مردم را حل كند آن وقت اين خيل عظيم جامعه ميشوند بدون معلم بدون امام جماعت بدون امام جمعه حوزه وقتي بتواند نياز شهر و روستا را برطرف بكند مسائل آنها را بگويد احكام آنها را بگويد اخلاق آنها را بگويد موفق است ديگر حالا صد در صد موفق نشد نود درصد موفق است اين را ميگويند توفيق حوزه، دانشگاه هم معنايش اين نيست كه همهشان بشوند استاد كل في الكل خب اگر همهشان بشوند استاد كل في الكل مشكل جامعه را چه كسي حل بكند آن خانهها و آن مغازهها و آن واحد تجاري و مسكوني را چه كسي مهندسي كند و بسازد آن راه و سد و آنها را چه كسي بسازد همه كه نميتوانند استاد دانشگاه بشوند كه دنيا هم همين طور است اما اينكه شيطان گفت ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾[23] نسبت به اين محدوده است و ذات اقدس الهي نسبت به اين محدوده فرمود ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُون﴾[24] ﴿أَكْثَرُهُم﴾ كذا و كذا ولي در جهانبيني كل دنيا «كحلقة في فلات» بحث جهانبيني يك مطلب است بحث دنيا كه بازارچهاي است نسبت به بازار جهاني يك حساب ديگر است در اينجا ممكن است كه چند روزي آنهايي كه بايد به مقصد برسند كمتر به مقصد برسند افت و خيزي داشته باشند اما اين معنايش اين نيست كه شيطان موفق است كه اينها با افت و خيزي كه دارند در مراحل بعدي تطهير ميشوند و مشمول رحمت الهي ميشوند و به ابديت ميرسند اشكال جهانبيني با ابديت حل است نه محدوده دنيا كه يك چند روزي است قابل قياس نيست نسبت به جريان آخرت
پرسش: بين انذار و تبشير براي هدايت انسان كدام مؤثرتر است؟
پاسخ: حالا فرق ميكند افراد فرق ميكنند بعضيها هستند كه جنبه خوفشان بيشتر است بعضيها هستند كه جنبه بشارت بيشتر است ولي معمولاً خوف در اكثر مردم بيشتر است براي اينكه بارها مثلاً زده شد همين نماز صبح را بالأخره همه ميخوانند از ترس دوزخ اما نماز شب اين همه فضيلت كه براي او ذكر شده است شايد خيليها نخوانند صرف اينكه تشويق بشود درجاتي هست كمالاتي هست خيليها شايد به آن سمت نروند اكثري مردم با انذار همراه است لذا شما در قرآن كريم دو طايفه آيات ميبينيد نه سه طايفه يك طايفه اين است كه فرمود خدا تبشير دارد انذار دارد انبيا تبشير و انذار دارند قرآن هم تبشير و انذار دارد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بشير و نذير است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾[25] اين يك طايفه از آيات كه تبشير و انذار كنار هماند طايفه ديگر حصر ميكند ميگويد تو فقط منذري ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[26] ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّا﴾[27] ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[28] با حصر آمده تو فقط كارت انذار است اما طايفه سومي در كار نيست كه فقط تبشير را حذف بكند انما انت مبشر ما چنين چيزي نداريم در قرآن پس سه طايفه نيست دو طايفه است يك طايفه جمع كرده بين تبشير و انذار مثل همين آيات محل بحث يك طايفه هم حصر كرده فرمود تو فقط منذري ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِين﴾[29] ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ برخيز و انذار بكن نه اقم فانذر و أبشر اينچنين نيست ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ چون اكثري با هراس از دوزخ اين گناهان را ترك ميكنند نيل به بهشت براي كساني است كه مقام برتري را دارند
اما آيا مؤمنين در بهشت خدمت انبيا ميرسند يا نه البته اين مربوط به درجات ايمان آنهاست سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي نميدانم از استادشان مرحوم آقا شيخ محمد حسين(رضوان الله عليه) نقل ميكردند از بزرگان ديگر نقل ميكردند كه وجود مبارك سيد الشهداء(سلام الله عليه) سالي يك بار براي اهل بهشت جلوه ميكند كه به خدمت حضرت ميرسند اينطور نيست كه آدم هر وقت خواست خدمت امام برسد سالي يك بار براي اهل بهشت جلوه ميكند حسينبنعلي خب اينطور نيست كه حالا هر وقت هر كسي خواست خدمتشان برسد مجاز باشد درجات هم همين طور است كسي كه درجه ايمانش ده است با كسي كه درجه ايمانش نه است شما آن غرف مبنيه رواياتي كه در ذيل غرف مبنيه و مانند آن است ملاحظه بفرماييد آنجا دارد كه آن كسي كه در غرفه دهم است ميتواند سري به غرفه هشتم و هفتم و نهم بزند اما اينهايي كه در غرفه هفتم و هشتماند نميتوانند بروند آن دهمي را ببيند نظير اين واحدهاي آپارتماني دنيا نيست كه رفت و آمد از دو طرف مجاز باشد به همان دليل كه اين آقا كه در دنيا بود نتوانست درجه ده ايمان را فراهم بكند آنجا هم نميتواند در غرف مبنيه غرف مبنيهاي كه غرفهها فوق يكديگر است به درجه ده برسد سري به آن آقا بزند در دنيا هم مباحثه بودند همسايه بودند اما اين نميتواند برود آنجا گاهي هم آدم در خواب ميبيند كه ميبيند فلان كار را ميخواهد بكند دو قدم جلوتر برود نميتواند برود سرّش اين است كه هرچه در دنيا آدم كرد محصولش را آنجا ميبيند به همان دليل كه اين دو نفر در دنيا بودند يكي مرفّهتر بود يكي سادهتر زندگي ميكرد يكي عادل بود يكي اعدل بود يكي متقي بود يكي اتقا بود اين به درجه او نميرسيد آنجا هم همين طور است صاحبان غرف مبنيه هم همين طورند آن بالاييها كاملاً ميتوانند پايينيها را بازديد كنند سركشي كنند اما پايينيها اينچنين نيست البته عمل بايد خالص باشد عمل ريايي هم به هيچ وجه مقبول نيست
مطلبي كه درباره اختلاف يهوديها و اينها ذكر شد كه فرمود ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِليٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[30] يك ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَيٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[31] دو اين معنايش اين نيست كه گناهان آن نسل گذشته باعث شد كه ذات اقدس الهي اعقابشان را گرفتار اختلاف كرده است خير بلكه تك تك اين افراد در اثر گريز از اسلام گرفتار گناه جديدياند چون هر كدامشان گناه جديد دارند گرفتار درد تازهاند نه اينكه خداي سبحان نسل فعلي را به عذاب نسل قبلي گرفتار كرده باشد در قرآن فرمود ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[32] اين ديگر جريان پلوراليسم و اينها را مطرح نميكند كه، كه هر كس به دين خودش كه فرمود الآن تنها دين اين است ديگر ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ﴾ آن وقت ﴿فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اما اگر بگويند عيسي به دين خويش موسي به دين خويش خب پس پيامبر براي چه كسي آمده اگر اينچنين شد يعني آنها به اسلام گرايش پيدا كردند كه خب متنعماند نشد همانند پدرانشان لجوجانه و لدودانه به سر ميبرند چون لدودانه به سر ميبرند ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّا﴾[33] ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾[34] را و ما هم بين اينها كينه و اختلاف را مستقر كرديم در جريان ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾[35] هم ﴿فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴾ آمده هم ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾[36] آمده اين معنايش اين است كه اينها در بهشت مستقرند غرق بهشتاند غرق چشمهاند نه در چشمهاند ما ميگوييم غرق نعمت است يعني از هر راهي نعمت در اختيار اوست بيان روشن ﴿في﴾ در اين گونه از موارد به «لام» برميگردد در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» آيهٴ 31 به بعد اين است كه ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازا ٭ حَدَائِقَ وَأَعْنَابا ٭ وَكَوَاعِبَ أَتْرَابا ٭ وَكَأْساً دِهَاقاً﴾ اين يا «لام» ملكيت است يا «لام» انتفاع است يا «لام» اختصاص است بالأخره اين بهشت براي آنهاست براي اينكه ثابت بشود براي آنهاست و آنها از هر جاي اين بهشت ميتوانند متنعم بشوند تعبير اين است كه اينها غرق در بهشتاند غرق در چشمهها هستند غرق در نهرند ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴾ در اينجا ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ در آيات ديگر بازگشت همه اينها به ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً﴾ مفاز يعني بيابان وسيع بيابان وسيع را ميگويند مفازه اينجا هم يعني فوز عظيم براي بهشتيهاست لذا بازگشت اين ﴿في﴾ها در حقيقت به همان «لام» است كه در تعبيرات ديگر آمده ﴿لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ﴾[37] براي آنها اين بهشت است حالا گرچه مالك حقيقي ذات اقدس الهي است لكن اينها حق بهره برداري دارند و مختص به اينهاست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 45.
[2] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 46.
[3] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 10.
[4] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 16.
[5] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 35.
[6] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 44.
[7] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[8] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 163.
[9] ـ سورهٴ فجر، آيات 29 ـ 30.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[11] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.
[12] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 27.
[13] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 70.
[14] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 72.
[15] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 5.
[16] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 40.
[18] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 3.
[19] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 39.
[20] ـ مجمع البحرين، ج 3، ص 224.
[21] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 163.
[22] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 17.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 103.
[25] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 45.
[26] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 65.
[27] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[28] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[29] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 50.
[30] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[31] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 14.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 137.
[33] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[35] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 45.
[36] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 54.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.