اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ (۳۷) إِلَي يَوْمِ الوَقْتِ المَعْلُومِ (۳۸) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۳۹) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ (٤۰) قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (٤۱) إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ (٤۲) وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ (٤۳) لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ (٤٤)﴾
ابليس در اول امر برخورد مستكبرانه داشت خداي سبحان را به عنوان رب ياد نميكرد سخن از ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[1] بود سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ بود و مانند آن بعد از اينكه قهر الهي را مشاهده كرد ديد ذات اقدس الهي فرمان خروج را داد فرمود از اين منزلت پايين برو بيرون برو ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا﴾[2] اينجا جاي تكبر نيست ﴿فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾[3] اينجا جاي گناه نيست تكبر نيست خاضعانه به ربوبيت حق (سبحانه تعالي) تن در داد وگرنه او در درون خود كفري داشت ﴿وَكَانَ مِنَ الكَافِرِينَ﴾[4] سابقاً هم اينچنين بود منتها كفر او هم مستور بود با اين امتحان مشهور شد اين استكبار به ضميمه آن كفر دروني وادار كرده بود كه در موقع محاجّه بگويد: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ وقتي قهر الهي عزت الهي را ديد و ذلت خود را احساس كرد سخن از ﴿رَبِّ﴾ سخن از ﴿فَبِعِزَّتِكَ﴾[5] و مانند آن مطرح شد نظير اينكه يخل يها هنگام مرگ ميگويند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[6] آن كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست از همين قبيل است در سوره «مؤمنون» بخش وسيعي مربوط به جريان كفار مطرح است يعني آيه 73 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ٭ و إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ﴾ يك صفحه و اندي وقتي جريان اين كفار را ذكر كرد آنگاه وقتي اينها به هنگام مرگ افتادند ميگويند ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلّي أَعْمَلُ صالِحًا﴾[7] همينهايي كه در آيه 74 از كفر اينها سخن به ميان مده ﴿وَإِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ﴾ بعد از يك صفحه و نصف شرح حال اينها و دستور نجات از وضع اينها آنگاه فرمود: ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ وقتي به خطر افتادند ميگويند ﴿رَبِّ﴾ ابليس هم وقتي آن قهر حكيمانه الهي را ديد گفت رب رب اين هم يك مطلب وگرنه اول سخن از ﴿رَبِّ﴾ نبود سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[8] بود.
پرسش: ...
پاسخ: هنگام مرگ است ديگر هنگام مرگ ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ در حال احتضار اينجا هم براي ابليس روشن شد كه تحت قهر الهي است اينچنين نيست كه بگويد: ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[9] مقهور است خيال كرده كه مخلوق شد ولي امر به او تفويض شده اينچنين نيست وقتي مقهور بودن او مشخص شد آنگاه اظهار عجز كرد.
مطلب ديگر اينكه در همين جريان خود را سلطان بر اغوا تلقي كرده است از اينكه در خواست مهلت كرده است براي اينكه تا تكليف هست بالأخره بايد همان طور كه فرشتهها هستند راه شيطنت هم باشد براي اينكه دار، دار امتحان است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 268 به اين صورت است ﴿الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ و يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ و اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ و فَضْلاً و اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾ كه بشود آزمون از دو طرف دو دعوت هست شما هم مختاريد البته تأييد الهي در درون شما تعبيه شده است هم از راه فطرت هم از راه عقل و هم از راه انبيا و اوليا (عليهم السلام) از بيرون، شما از هر ناحيه مؤيديد به طرف صراط مستقيم رفتن ولي امتحان خاصيتش اين است كه بالأخره دعوت باشد لذا شيطان تا زمان تكليف هست حالا يا خود ابليس است يا شيطنت شياطين الانس و الجن هست اينكه تا زمان تكليف وسوسه هست حرفي نيست اما آن وسوسه كننده شخص ابليس هست يا او ميميرد «و شياطين الانس و الجن» اين كار را انجام ميدهند هر دو ممكن است ﴿إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ٭ قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي﴾[10] اغوا را ملاحظه فرموديد اغواي به معناي وسوسه كردن فريب دادن نيرنگ بازي كردن گمراه كردن وجودي اينها اينها شرّ است به خداي سبحان اسناد ندارد اما اغواي كيفري به خداي سبحان اسناد دارد اغواي ابتدايي كه شر است براي ابليس است يعني وسوسه كردن فريب دادن گرايشي به طرف رذيلت پيدا كردن ميل به طرف گناه پيدا كردن اينها كار زشت است اينها هرگز به ذات اقدس الهي منسوب نيست اينها معصيت است كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[11] وقتي بخشي از گناهان را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشخص كرد فرمود همه ينها پي شخد منفورند ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ بنابراين هرگز فريب و نيرنگ و اغواي به معناي وسوسه به خداي سبحان اسناد ندارد كه بشود اغواي ابتدايي اما اغواي كيفري بله به خدا اسناد دارد به دليل اينكه حرف شيطان را رد نكرده لكن اغواي كيفري همان طوري كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آمده است يك امر وجودي نيست يك امر عدمي است اضلال كه كيفري باشد به معناي گمراه كردن يا فريبدادن و مانند آن نيست اضلالي كه به خداي سبحان اسناد دارد كه ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾[12] اضلال كيفري است نه ابتدايي اولاً و اين اضلال عدم و ملكه آن هدايت است عدم و ملكه آن افاضه است هدايت و افاضه دادن نور به فيض وجودي است اضلال الهي گرفتن اين نور است نه دادن يك شيء نقص شما سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آيه دوم را ملاحظه بفرماييد ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها﴾ دري را كه خداي سبحان به عنوان در رحمت به روي فرد يا ملتي باز كند هيچ كسي نميتواند آن در را ببندد اين يك امر وجودي است اما ﴿وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ﴾[13] اگر خداي سبحان يك فيضي را ندهد به كسي، كسي نميتواند آن فيض را بالاجبار از ناحيه خدا منتقل كند يا بدل او را بدهد پس خدا يا ارسال فيض دارد كه امر وجودي است يا امساك فيض دارد اين امر عدمي است اين ميشود اضلال اين ميشود اغوا و مانند آن وگرنه چيزي به نام وسوسه، فريب، فتنه، كارهاي زشت -معاذالله- به خدا اسناد پيدا كند اين نيست خداي سبحان تا آنجا كه ممكن است شخص لايق است فيض عنايت ميكند چندين بار اگر فيض را داد ديد آن «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[14] بعد فيض را ميگيرد فيض را كه گرفت او را به حال خودش رها ميكند وقتي به حال خودش رها شد نفس مسوله و اماره از درون ابليس از بيرون او را گرفتار ميكنند اين ميشود اغواي الهي اين شود اضلال الهي اينكه فرمود: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفَاسِقِينَ﴾[15] نه يعني يك چيزي به او ميدهد به عنوان فتنه و نيرنگ كه او را گرفتار كند اين يك مطلب مطلب ديگري هم كه باز قبلاً گذشت اين است كه.
پرسش: ...
پاسخ: نه فتح و اينها كه امر وجودي است امساك به امر عدمي برميگردد.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن وقتي كه خداي سبحان ببيند خود اين شخص كل صحنه دل را پر كرده است حالا تمام كار شده مؤلفي كتاب را تنظيم كرده غلط گيري كرده ويرايش كرده ويراستار دار كارهايش را انجام داده فقط يك امضا مانده تا ته صفحه هم نوشته شده هيچ چيزي ديگر جا نيست از آن به بعد ديگر خداي سبحان خاتم ميزند امضا ميكند ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾[16] چه زماني مهر ميزنند مادامي كه نامه نوشته شده باشد تمام شده باشد نامه را چه كسي مينويسد همين گنهكار مينويسد صحنه قلب را اگر كسي خداي ناكرده با عقايد سيئه اخلاق سوء پر كرد نوشت آن ذيلش يك امضا ميخواهد فرمود ديگر حالا كه كار گذشته ما امضا ميكنيم ما چندين بار به او مهلت داديم چندين بار برايش پيام فرستاديم كه بيا توبه كن اين توبه آب است اين آب توبه آب توبه، كه جزء تشريفات و سنن است اينها كه ضرورتي ندارد كه كسي توبه بكند آب توبه بخورد خود توبه آب شستشو كننده است گفتيم بيا بشور اين را هنوز چاپ نشده بيا كاغذ و نامهاي كه انسان نوشته وقتي كه چاپ نشده قابل شستن است بيا تو به بكن ما هر چه مهلت داديم اينچنين نبود ساليان متمادي اصرار ورزيد بعد ما اين را چاپش كرديم حالا ديگر نميشود پاكش كرد يا زيرش را امضا كرديم ديگر حالا نميشود پس گرفت ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾ خاتم زدن مهر زدن براي جايي است كه كل صفحه را صاحب نامه پر كرده باشد وگرنه جاي خالي باشد كه خدا امضا نميكند كه هنوز مهلت هست هنوز اميد برگشت هست هنوز راه توبه باز است آنجا را خدا امضا نميكند.
پرسش: ...
پاسخ: آن مرحله ديگر نيرنگ نيست امضاي نيرنگ است يعني اين شخص به سوء اختيار خودش هر چه ميخواست بكند كرد رسيد به جايي كه صريحاً به رهبران الهي ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الوَاعِظِينَ﴾[17] چه بگويي چه نگويي براي ما بيتفاوت است و ذات اقدس الهي هم صريحاً به پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[18] اينها اين طورند وقتي اين طور شدند آن گاه امضا ميكند ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[19] آنگاه چاپ ميكند ميبرد به مطبعه وگرنه اينهايي كه مينويسند ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ اليَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[20] خودت نوشته نوشته خودت را خودت بخوان كه فرمود: ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ الزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾[21] الآن ملفوف است بعد ميشود منشور حالا ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ﴾ خودت نوشتي خودت تنظيم كردي خودت هم بخوان ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ اليَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ تا آخرين لحظه ذات اقدس الهي مهلت ميدهد بنابراين هرگز ذات اقدس الهي احدي را فريب نميدهد احدي را با نيرنگ نميگيرد ولي اگر كسي بيراهه رفت او را به حال خودش وا ميگذارد يك، شيطان را هم واگذار ميكند كه هر كاري ميخواهي بكني بكن يك بحث مربوط به خود شخص تبهكار است ميفرمايد ما هرگز شما را آلوده نكرديم نگرفتيم ما مدتها فيض را داديم ديديم هدر ميدهيد بعد فيضمان را از شما گرفتيم اما با شيطان چطور برخورد ميكند شيطان پي در پي الدرم و بلدرم كرده در اينجا من گناهكارها را ميگيرم من اينها را اغوا ميكنم من تضييع ميكنم ﴿وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُم﴾[22] ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُم﴾ و ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُم﴾ از اين طرّهها تحويل داده ذات اقدس الهي اين را هم اينجا خاموش كرده فرمود تو چه كارهاي گفتي ﴿وَلأَمُرَنَّهُم﴾ گفتي ﴿وَلأُمَنِّيَنَّهُم﴾ گفتي ﴿لأُغْوِيَنَّهُم﴾ گفتي ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُم﴾ اما هيچ كارهاي تو مثل كلب معلّمي در دستگاه الهي خب سگ تربيت شده كه بيخود پارس نميكند كه فرمود تو فقط سگ تربيت شده هستي تو دمِ در باغ فقط بايد پارس بكني همين، صاحبخانه اگر ديد پارست را شنيد ديد كه اين كسي كه دارد ميآيد مهمان است تشر ميزند تو كنار ميروي و يا خودش آشناست تشر ميزند تو كنار ميروي اين وارد باغ ميشود اين ميشود «روضة من رياض الجنة» اين همين است كه ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[23] اين پارسي كه سگ شكاري كرده اين همان وسوسه است مردان الهي وقتي صداي اين پارس را شنيدند يعني وسوسه را شنيدند كه اين حرف را بزن اين مال را بگير اين طرف را نگاه بكن ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ اين را طرد ميكنند وارد روضه من رياض بهشت ميشوند.
پرسش: ...
پاسخ: نه در اضلال كيفري آن وقتي كه ديگر هيچ راهي براي مهلت نيست تا آنجا كه راه براي مهلت هست ذات اقدس الهي مهلت ميدهد غرض اين است كه بحث مردم الآن گذشت ذات اقدس الهي در مقام اول نسبت به مردم فرمود ما هيچ نسبت به مردم بيمهري نكرديم و نميكنيم اگر ديديم اينها نعمتهاي الهي را با سوء اخيتار خودشان ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾[24] از آن به بعد فيض را از اينها ميگيريم ديگر كاري به اينها نداريم اينها را به حال خودشان رها ميكنيم اين همين الهي «لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابداً»[25] همين است فرمود: ﴿وَ ما يُمْسِك﴾[26] يعني ما اين فيض را از اينها ميگيريم اين مقام اول بحث راجع به مردم كه ذات اقدس الهي نسبت به خلق «ارحم الراحمين» است تا آنجا كه ممكن است مهلت ميدهد اگر به جايي برسد كه اينها صفحه دل را با سيئات سياه كرده باشند و به جايي رسيده باشند كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[27] آنگاه امضا ميكند و چاپ ميكند بساطش ميگذرد اين براي مردم.
پرسش: ...
پاسخ: خب بله به او هم به عنوان امتحان داد به آن بلعم باعور ديگر به او فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾[28] ما آياتمان را به او داديم ولي ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[29] يعني از اين پوست در آمده غرض آن است كه او وقتي از آن پوست دربيايد ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾[30] از آن به بعد اين سگ معلم ميرود پارس ميكند ميگزد و ميگيرد خب پس مقام اول بحث كه لطف خدا نسبت به مردم باشد اين دائمي است تا مردم خودشان اين فيض را طرد نكنند خدا قطع نميكند مردم اگر به جايي رسيدند كه گفتند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الوَاعِظِينَ﴾[31] تا به آنجا نرسند او دائم الفيض است وقتي به آنجا رسيدند مشمول ﴿ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَه﴾[32] ميشود دري را كه خدا ببندد كسي نميتواند باز كند اين.
پرسش: ...
پاسخ: آن در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» قبلاً گذشت ديگر كه خود شيطان در قيامت به اينها ميگويد كه ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيّ﴾[33] مرا ملامت نكنيد من دعوت كردم ميخواستيد نياييد اين در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مبسوطاً گذشت حالا ميماند مقام ثاني بحث، مقام ثاني بحث دستوري است و هدايتي است و فرماني است كه ذات اقدس الهي به ابليس ميدهد ابليس از اين خودنماييهايي كه كرده من چنين ميكنم آمرن هستم ازينن هستم اغوين هستم امنينهم هستم خداي سبحان فرمود همه شان ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ اين طور رجزخواني كرده ذات اقدس الهي دارد ابطال ميكند كه اين رجزخوانهايت كلاً باطل است تو گفتي ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ كه مخلصين را جزء عباد دانستي خير مردم همه بندگان مناند تو هيچ كارهاي، هيچ كاره يعني هيچ كاره بر اساس توحيد هيچ كاري از ابليس ساخته نيست چه اينكه هيچ كاري هم از فرشتهها ساخته نيست ابليس ميشود كلب معلم فرمود تو سگي هستي ميخواستي نشوي حالا كه شدي سگ هرز نيستي جزء كلاب هراش نيستي كلب معلمي تو فقط بايد پارس كني همين، اين وسوسه است اين پارس نعمت خوبي است معلوم ميشود چه كسي سارق است چه كسي امين است چه كسي دوست است چه كسي دشمن است ديگر، پارس كلب معلم كه نعمت است وسوسه هم از بهترين نعمتهاي الهي است چون هر كس به كمالي رسيده است از راه وسوسه بود اگر وسوسهاي نباشد انسان ساده لوح ميآيد به دنيا ساده لوح ميرود ديگر جهاد نفس و تهذيب نفس و تزكيه باطن و اينها نيست اين ديگر وليالله نخواهد شد پارس كردن يك نعمتي است هم صاحبخانه ميفهمد هم اين كسي كه تازه وارد است ميفهمد اگر ذات اقدس الهي ديد كه اين سارق، سارقي است كه چند بار صاحبخانه سعي كرد آبروي او محفوظ بماند و اين عمداً دارد سوء استفاده ميكند از آن به بعد ذات اقدس الهي دستور ميدهد كه جلوي اين سگ را باز كنيد ببنيد اين سگ با او چه ميكند از آن به بعد فرمود ﴿الم تر أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[34] اين كلب معلم رسالت ما را دارد اجرا ميكند اينكه ميبينيد اين دهن كجيهاي تند و تند را دارد انجام ميدهد سگ اين را گاز گرفته و اين فرياد ميزند فريادش همين سب و لعن است اين سگ را ما رها كرديم دارد ميگيرد را هم سگ ميتواند نگيرد هم او ميتواند توبه كند ما فرستاديم كه اين را بگيرد ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ كار كلب معلم كار خوبي است يا نديديد إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[35] اگر گفته شد ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[36] و گفته شد ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[37] يعني -معاذالله- اينها از قدرت الهي بيروناند يعني طاغوتي هست خارج از حوزه قدرت الهي كفاري هستند خارج از قلمرو قدرت الهي آن طغيانگرها آن طاغوتها ولايت اين كفار را به عهده دارند خارج از قدرت الهي يا اين مجموعه تحت قهر خداست اگر در سورهٴ مباركهٴ «مريم» به اين صورت بيان فرمود آيه 83 سوره «مريم» ﴿أَلَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ﴾ ﴿الْكافِرينَ﴾ يعني الكافرين اين هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني كسي كه «استقر الكفر في قلبه و نفسه» ساليان متمادي انبياي ما آمدند فطرت و عقل او را شكوفا كردند اين اعتنا نكرد ديگر، كسي كه «استقر الكفر في قلبه» از آن به بعد شيطان مرتب او را گاز ميگيرد اين حرفهاي بدي كه ميگويد حرفهاي زشتي كه مينويسد اين فرياد انسان سگگزيده است اين همين است.
پرسش: نسبت به مؤمنين نيست يا نسبت بهه كفار هم هست؟
پاسخ: كفار كيفرياش چرا كيفري اين ديگر معاقب است ديگر مثل اينكه خدا هيچ كسي را نميسوزاند اما كفار را هم ميسوزاند يا نميسوزاند آن سوزاندن عدل است خدا كسي را آزار نميكند اذيت نميكند ارحم الراحمين است اما كسي را كه به جهنم ميبرد ﴿لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[38] ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[39] هست در آن يا نيست؟ فرمود شما مختاريد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[40] هر راهي را كه ميخواهيد انتخاب بكنيد خوب است اما آن راه سعادت است اين دره است اگر كسي گفت ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آن دو طرفش را هم گفته، گفت: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾[41] اين دره است آن هم صراط مستقيم است هر راهي خواستي بروي برو اما اين طور نيست كه انسان رها باشد بگويد به تو چه من ميخواهم بروم داخل دره وقتي هم ميخواهد به دره برود كسي هست كه اورا همان جا سرازير ميكند اينچنين نيست كه از حوزه خدايي كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[42] است كسي بيرون برود فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأَرْضِ إِلهٌ﴾[43] اين ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾[44] يعني ما راه را گفتيم چاه را گفتيم هر جا برويد تحت اخيتار ماييد بالأخره ولي با عقلتان با فطرتتان با انبيا و اوليا هدايتتان كرديم كه آن راه كج را نرويد رفتيد از آن به بعد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[45] است ﴿ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[46] است ما كه نگفتيم شما شرعاً آزاديد كه گفتيم تكويناً آزاديد اگر شرعاً آزاد بوديد كه ميشد اباحهگري -معاذالله- ديگر ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ نبود در آن شرعاً بالأخره يك واجبي هست يك حرامي هست يك مستحبي هست يك مكروهي هست يك مباحي هست هر كدام از اين پنج حكم راه خاص خودش را دارد اما تكوينا بشر آزاد است در كنار ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾ را هم گفته كل صحنه فرمود صراط مستقيم است اين نظام رهبرش من هستم و لا غير تو اين همه گفتي با «نون» تأكيد ثقيله چنين ميكنم، چنين ميكنم تو يك كلب معلمي كاري از تو ساخته نيست ما هر جا دستور اغراء داديم بله دستور ارسال داديم بله، دستور حبس داديم بله اين در سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[47] ناظر به اين است در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 27 در آنجا به اين صورت فرموده ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ اما ﴿لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾ اين ﴿لاَيُؤْمِنُونَ﴾ هم فعل مضارع است مفيد استمرار است كساني كه نه تنها تا حال ايمان نياوردند اهل ايمان هم نيستند حرفشان هم اين است كه چه بگويي چه نگويي براي ما بيتفاوت است خب بالأخره ما اين كلب معلم را رها بكنيم يا نكنيم اين را رها كرديم اين ميداند و مولي عليه ميداند و ولي خودش اين طور نيست كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[48] يعني طاغوت مستقل باشد اينها مستقلا تحت ولايت او باشد دو حوزه مستقل و جدا باشند اين طور كه نيست اين طاغوت هم كلب معلم است در برابر ذات اقدس الهي.
پرسش: ...
پاسخ: يعني ما فيض را ميگيريم آن وقت او كارهاي وجودي انجام ميدهد معصيت ميكند بيراهه ميرود دروغ ميگويند غيبت ميكند در اثر وسوسه اغوايي كه به خداي سبحان اسناد دارد همان امساك است كه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود: ﴿ما يُمْسِك﴾[49] مثل اينكه انسان چندين بار اين برق را روشن كرده آن دست، مرتب اين لامپها را شكانده فرمود آخر ما برق را روشن كرديم كه شما راه را ببينيد چرا لامپ را ميشكنيد دوبار، سه بار، صد بار كمتر و بيشتر هر چه لامپ گذاشتند اين شكانده فرمود حالا كه لامپ ميشكنيد خب ما هم برق را روشن نميكنيم تو و تاريكي به هر سمت ميخواهي بروي برو اين رفتنهاي او امر وجودي است سرش به سنگ خوردن امر وجودي است اما محصول تاريكي است خودش هم باعث اين تاريكي شد فرمود: ﴿ما يُمْسِك﴾[50] دري را كه خدا از رحمت ببندد اين فيض را ندهد كسي نميتواند باز كند حالا كه فيض الهي نيامد انسان است و خواستههاي او نفس اماره او و ابليس وسوسهگر و ابليس هم مكرّر با اين فعلهاي تأكيد ثقليه من چنين ميكنم چنين ميكنم خدا فرمود خير اينراه مستقيمي است كه من دارم اداره ميكنم يك ﴿عليّ﴾ بر عهده من است حفظ اين نظام تأسيس نظام ايجاد نظام تأسيس نظام حفظ نظام تبيين نظام اينها ﴿عليّ﴾ من بايد اين راه راست صراط مستقيم را ايجاد بكنم كه كردم من بايد نگهداري بكنم كه ميكنم من بايد با عقل و فطرت از درون وحي و رسالت و نبوت و امامت از بيرون براي مردم بيان بكنم كه كردم نظير ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[51] كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود فرمود ذات اقدس الهي برخودش رحمت را الزامي كرده است يعني اسمي از اسماي حسناي الهي كه برتر است بر اسمي از اسماي ديگر كه مادون اوست حكومت دارد و ميشود رحمت الهي ما بر اساس رحمت همه چيز را بيان كرديم كسي در دايره خلقت حكمران نيست جزء خداي سبحان ﴿إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ﴾[52] پس مقام ثاني بحث كه گفتههاي ابليس بود آن را هم از چند جهت ابطال كرده است كه ابليس گفت من چنين ميكنم چنين ميكنم خداي سبحان فرمود نه خير كار از تو ساخته نيست تو فقط وسوسه ميكني و اين وسوسه هم دعوتنامه است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت.
پرسش: اغواي ابتدايي در دايره توحيد افعالي ...
پاسخ: اغواي ابتدايي نعمت است بركت است اين وسوسه است ديگر.
پرسش: خودش گفت ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾.
پاسخ: بله، آنكه به معصيت برسد ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾[53] ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ القَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[54] ريشه اصلي آنجاست اما وقتي اينجا كه سيئه و حسنه ميشود حسنه از خداست سيئه از خود انسان است اغواي ابتدايي از بهترين نعمتهاست آدم سادهلوحي كه اهل جهاد و تهذيب نفس نيست كه به ولايت نميرسد آن كسي كه امكانات براي او نيست در بيابان زندگي ميكند راهبانه امتحان نميشود آزمون نميشود اين كه اهل المپياد نيست آنكه امتحان ميشود اهل المپياد است.
پرسش: ...
پاسخ: اينها كسانياند كه راه گناه را كمتر بلدند اصلاً اهل حيله نيستند اكثر اهلالجنة البلهاند نه بلها بلها كه استعمال نشده بله جمع ابله است ابله همان طوري كه مرحوم خواجه (رضوان الله عليه) در شرح اشارات تفسير كردند انسان سليم الصدر را ميگويند نه احمق، احمقها كه به بهشت راه ندارند كه ديگر حالا در اعراف يا جاي ديگر ممكن است باشند يك انسان سليم الصدر انساني كه اهل حيله و نيرنگ و فتنه و آتش بيار معركه نيست اكثري اهل جنت اينها هستند كاري به كار اين و آن ندارند كه دو به هم اندازي كنند آتش بيار معركه باشند ببيند اين چه گفته آن چه گفته اكثر اهل جنت از اين قبيلاند خب پس بنابراين اين طرحات كه ابليس بافت همه اينها را پاسخ داد گفت ﴿ولأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ كه مخلصين را جزء عباد دانست فرمود خير ﴿هذا﴾ اين نظام ﴿صراط مستقيم﴾ كه ﴿عليّ﴾ تأسيسه و تبيينه و حفظه و جميع شئونه به عهده من است تو چه كارهاي حالا كه به عهده من است نگو فقط مخلصين بنده تواند نه خير همه بنده مناند نگو ﴿ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ بگو ﴿إِنَّ عِبادي﴾ همه اينها همه اينها بندگان مناند تو سلطنتي نداري البته اگر كسي آمد تو را والي خود قرار داد با سوء اختيارش خب ما او را آزاد گذاشتيم ما به او گفتيم تحت ولايت شيطان نرو از درون و بيرون پيام فرستاديم اين بيان لطيف را مرحوم شيخ طريحي (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف مجمعالبحرين تحت لغت عقل و عقله آنجا ذكر كرده كه فرمود «و في حديث علي(عليه السلام)» حالا اين را فحص كنيد ببنيد اين حديث كجاست ايشان به نام مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) نقل ميكند ميفرمايد: «و في حديث علي (عليه السلام) العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج»[55] اين همان تقابل عقل و نقل است عقل در قبال شريعت نيست «العقل شرع من داخل» يعني هر چيزي را كه عقل فهميد بالأخره يجب العمل به ديگر يا يجب الاعتقاد به البته عقل برهاني نه قياس و خيال و گمان و وهم، «العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج» حالا اين را فحص كنيد مرحوم طريحي در مجمعالبحرين ذيل لغت عقل اين حديث را ذكر كرد خب اگر چنانچه ذات اقدس الهي با دادن اين نعمت به كسي و فرستادن انبيا و اوليا از بيرون شخص نتوانست خودش را تطبيق بدهد اين به سوء اختيار ولايت شيطان را امضا ميكند تحت ولايت او ميرود فرمود: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾ تو هي تند و تند ميگويي «لاغوين» «لازينن» «آمرن» «امنين» كاري از دست تو بر نميآيد مگر اينكه خود اينها بيايند تحت ولايت تو ﴿ إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ﴾ مگر كسي كه خودش گمراه بشود تحت ولايت تو بيايد به سوء اختيار خود «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[56] بشود و بشود شيطاني و اما اينكه گفته شد اگر شيطان نبود اگر وسوسه نبود كمالي براي انسان حاصل نميشد نظير اينكه اگر مرض نبود طب نبود و داروشناسي نبود نميشود گفت اگر مرض نبود خب انسان احتياجي به طبيب نداشت بله خب اگر مرض نبود احتياجي به طبيب نداشت ولي عالم هم نبود علم طب پي بردن به اسرار خلقت است علم داروسازي پي بردن به اسرار عميق علمي است ميبينيد صدها دانشكده و هزارها دانشجو و دانشمند دارند اين روابط و نظم ساختار انسان و گياه و اينها را دارند ميفهمند هر كدام از اينها برهان بر وجود خداي سبحان است چون نظم بالأخره ناظم ميخواهد اگر نظم هست يقيناً ناظم را به همراه دارد درست است اگر مرض نبود احتياجي به طبيب نبود اما انسان عوامانه زندگي ميكرد اما اين مرض باعث ميشود كه به اسرار ساختار درون پي ميبرد به اسرار خلقت گياهان پي ميبرد و اما درباره اسناد بدن ما وقتي بدن را به خود اسناد ميدهيم ميگوييم بدن من وقتي روح را به خود اسناد ميدهيم از سنخ تأكيد است ميگوييم روح من مثل اينكه ميگوييم خود من آنجا ديگر مضاف و مضاف اليه يكياند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[2] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 34.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.
[5] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 82.
[6] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 99.
[7] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 99 و 100.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[10] ـ سورهٴ حجر، آيات 38 و 39.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.
[12] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.
[13] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[14] ـ كافي، ج1، ص203.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[17] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[18] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 10.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 14.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 13.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 187.
[25] ـ كافي، چ2، ص524.
[26] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[27] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 10.
[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[30] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[31] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[32] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[33] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.
[34] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 83.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[38] ـ سورهٴ فجر، آيات 25 و 26.
[39] ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 و 31.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[43] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.
[44] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[45] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 30.
[46] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 31.
[47] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 83.
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[49] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[50] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[51] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.
[52] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 1.
[53] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.
[54] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[55] ـ مجمع البحرين، ج3، ص224.
[56] ـ كافي، ج1، ص203.