10 04 2006 4820355 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 35

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُون (30) إِلاّ إِبْليسَ أَبي أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31)﴾

در جريان خلقت انسان براي اينكه روشن بشود انسان خليفه خداست يا مي‌تواند به مقام خلافت بار يابد كاملاً آن جهات شرافت و كرامت او را بازگو كرد ساختار دروني او را بر خلاف ساختار دروني جن از صبغه ملكوت تأمين كرد يعني در جريان خلقت جن سخن از ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[1] ديگر نيست سخن از «فطرت الله التي فطر الجن عليها» نيست اين‌گونه از عظمت و جلال نسبت به انسان است چه اينكه درباره جن هم سخن از «لقد كرّمنا الجن» يا «بني جان» نيست سخن از ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[2] نيست همه اين كرامتها و عظمتها براي انسان است انسان وقتي مي‌تواند خليفةالله باشد و از كرامت الهي بهره ببرد كه آن سرمايه‌هاي اصيل خود را بشناسد و آنها را در راه درست به كار ببرد سرمايه‌هاي فراواني را خداي سبحان به انسان داد.

پرسش: حاج آقا اين كرامت به جن نيست چه جن خاكي باشد جه آتشي و كرامت به روح و جان است كه هم به جن روح داد و هم به انسان.

پاسخ: بله درست است كرامت به روح است اما درباره جن اين‌چنين نيامده ﴿ وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[3] نفس ملهمه داشته باشد ذات اقدس الهي اصول كلي ارزشي تقوا و اخلاق را به آموخته باشد اين‌چنين كه نيست يا ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[4] كه درباره جن نيست.

پرسش: از نظر تكليف كه هر دو مساوي‌اند.

پاسخ: بله هر دو مساوي‌اند اما كسي بتواند به مقام خلافت الهي برسد شرايط ويژه دارد مثل همه انسانها در تكليف يكي‌اند ولي آن كسي كه مي‌تواند امام و پيامبر بشود نادر است اين عظمتهايي كه خداي سبحان درباره آفرينش انسان بازگو فرمود درباره جن نيست ديگر لذا درباره جن نفرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[5] با اينكه قبل از انسان جن را خلق كرد معلوم مي‌شود جن راهزن انسانها هستند لذا هر جا سخن از خلقت انسان است ضمن اينكه آن عظمت و ساختار دروني را براي او مطرح مي‌كند از وجود ناامني راه هم او را باخبر مي‌كند كه اين راه ناامن است راهزنها در كمين‌اند شيطان گفت: ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ المُسْتَقِيمَ[6] يعني من كنار راه راست به عنوان كمين مي‌نشينم خب بايد خداي سبحان اينها را بگويد يا نگويد؟ اگر يك كتاب علمي محض باشد كه انسان از چه چيزي خلق شده از چه چيزي پيدا شده بله اين مي‌شود زيست‌شناسي محض اما قرآن كتاب نور است كه فوق علم است مسائل علمي را ذكر مي‌كند مسائل حكمت و كلام را ذكر مي‌كند مسئله تربيت را ذكر مي‌كند تا هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ[7] بشود و هم ﴿وَيُزَكِّيهِم﴾ بالأخره بايد به اين سالك و مسافر بگويد رهزن در كمين است يا نه بايد به او بفرمايد كه اين كمينها گاهي در درون است گاهي در بيرون اينها را بايد به او بگويد ديگر لذا هر جا موارد زيادي كه سخن از آفرينش انسان است ضمن اينكه عظمت و جلال و شكوه فطرت و خلقت انسان را به او بازگو مي‌كند كه تو اين سرمايه سنگين را داري راهزن براي غارت تو كمين كردند اگر سرمايه نداشته باشي كه كسي براي غارتگري او كمين نمي‌كند كه تو چون سرمايه سنگين داري آن راهزنها براي غارت اين سرمايه در كمين‌اند من اين مثلث را تشريح مي‌كنم تا هميشه به يادتان باشد اين ﴿وَ إِذْ قالَ﴾ اين ﴿إِذْ﴾ منسوب است به آن «اذكر» محذوف و مقدر يعني «اذكر» اين صحنه را هميشه بياد بياور انساني هست و جني هست و فرشتگان ما به فرشته‌ها و جن گفتيم خاضع باشيد رهزن نباشيد راهنما باشيد فرشته‌ها گفتند اطاعت، جن ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ[8] آن وقت اين درگيري و چالش جهاد اكبر از همين جا شروع مي‌شود خاصيت يك كتاب نور اين است راهنمايي بكند ﴿هُديً لِلنَّاسِ[9] است وگرنه مي‌شد يك كتاب زيست‌شناسي علمي محض خب ملاحظه فرموديد در اين مثلث كه سخن از انسان است و جن است و فرشته آن كسي كه گرفتار حس‌گرايي است و با تجربه حسي پيشرفت دارد اين هر سه ضلع را منكر است نسبت به فرشته كه منكر است نسبت به جن كه منكر است چون محسوس نيستند نسبت به انسان اصل وجودش را انكار ندارد اما ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾ باشد ﴿وَصَلْصَالٍ كَالفَخَّارِ[10] باشد و بعد ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ باشد اينها را نمي‌پذيرد در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه حس و تجربه لازم است ولي گوشه‌اي از منبع معرفت‌شناسي است بالاتر از حس و تجربه كه علوم طبيعي با آنها تأمين مي‌شود علوم رياضي است بالاتر حكمت و كلام است بالاتر شهود عرفاني است و سلطان همه علوم وحي انبياء است كه هيچ علمي در برابر او نيست همه رعيت او هستند چه اينكه هيچ عالمي در برابر نبي و وصي معصوم نيست بلكه امت او محسوب مي‌شوند خب در جريان حس آنها گاهي سابقين مي‌گفتند كه چهار تا عنصر داريم يعني عنصر خاك است و آب است و هواست و آتش حالا امروز آن عناصر چهارگانه را ممكن است به چهار عنصر ديگر تبديل كنند يا چهارصد عنصر ولي تجربه هميشه حرف اثباتي مي‌زند يعني آنچه را كه آزمود از او خبر مي‌دهد هرگز توان نفي ندارد لذا حصر از تجربه ساخته نيست يعني يك عالم تجربي نمي‌تواند فتوا بدهد كه اين است و لا غير ممكن است در اثر تكامل علوم عناصر ديگري كشف شود او خبر ندارد فقط راه آزمايشش همين است اگر البته به حد تجربه برسد نه در حد فرضيه، فرضيه كه اصلاً علم نيست اگر صد درصد بشود يا بالأخره طمأنينه آور باشد قابل اتكاست مطلب بعدي هم اين است كه اينها كه اهل تجربه‌اند پشتوانه اينها بايد برهان عقلي باشد يعني اگر كسي بگويد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[11] ما چيزي را كه نيازموديم و در آزمايشگاه نديديم و تجربه نكرديم باور نمي‌كنيم او اصلاً علم هم ندارد او فقط قضاياي شخصي دارد و قضاياي شخصي هم كه در منطق ملاحظه فرموديد كه در علوم معتبر نيست در هر علمي بالأخره يك استدلال است استدلال از يك كبراي كلي كمك مي‌گيرد قضاياي شخصي براي آن است كه انسان كار روزانه‌اش را حل بكند به اصطلاح مي‌شود علمي كاربردي اما علم نيست كه بتواند بر اساس آن فتوا بدهد نظريه پردازي كند براي اينكه علم به قضاياي كلي تكيه دارد و كلي را انسان با تجربه و حس و آزمايشگاه درك نمي‌كند كلي را عقل درك مي‌كند آنها كه به اين نكته توجه كردند آمدند كلي را هم منكر شدند گفتند كلي ما نداريم مشترك لفظي است وقتي شما مي‌گوييد انسان اين انسان بر هزار نفر به هزار معنا صادق است انسان در زيد يعني زيد انسان در عمر يعني عمر شما يك معناي مشترك ذهني داشته باشيد كلي بخواهيد بر همه حمل كنيد اين نيست و مي‌گويند شما افراد فراواني كه مي‌بينيد خيال مي‌كنيد يك معناي جامعي داريد ولي اين شبيه آن است كه يك مهر مشخص دستتان است اين مهر را چند بار كه روي اين كاغذ بزنيد شبيه هم درمي‌آيد وگرنه مهر يك امر شخصي است آن كاغذ يك امر شخصي است يك عكس و انتمام هم يك امر شخصي است زدن روي كاغذ هم شخصي است يك امر كلي ما در عالم نداريم آنها كه متوجه شدند كه اگر كلي را بپذيرند بايد معرفت‌شناسي تجربي را زير پوشش معرفت‌شناسي تجريدي و عقلي قرار بدهند كلي را منكرند حكمت اسلامي فلسفه اسلامي مهم‌ترين كارش اين است كه اولين قدم را برمي‌دارد مي‌گويد كلي موجود است وقتي كلي موجود شد اين موجود مجرد است وقتي كه موجود مجرد شد ذهن و نفسي كه اين موجود مجرد را درك مي‌كند مجرد است وقتي ثابت شد مجرد است مي‌گويد پس نگوييد «كل موجودٍ مادي وما لا مادة له فلا وجود له» بشود افيون و افسون بگوييد «الموجود علي قسمين ماديٍ و مجرد» اين راه را حكما طي كردند مخصوصاً مرحوم بوعلي در اول نمط چهارم اشارات ايشان حرفشان اين است كه شما وقتي كه وارد يك مركزي شديد مثلاً هزار نفر آنجا نشسته‌اند يا وارد يك باغي شديد كه هزار درخت دارد يا امثال آنها اگر وارد يك محفلي شديد هزار نفر بودند شما هزار تا گزاره داريد مي‌گوييد اين انسان است آن انسان است آن انسان است هزار تا قضيه و گزاره داريد وقتي وارد باغ شديد هزار درخت بود شما هزار تا گزاره و قضيه داريد مي‌گوييد اين درخت است آن درخت است آن درخت است اين هزار گزاره را وقتي تحليل مي‌كنيد مي‌بينيد 101 معنا گيرتان مي‌آيد هزار تا موضوع قضيه است يك عدد محمول وقتي گفتيد زيد انسان است عمر انسان است بكر انسان است آن نودمي انسان است آن پانصدمي انسان است آن نهصد و نود و نهمي انسان است آن هزارمي انسان است هزار تا قضيه كه داريد 101 مطلب دستتان است اين 101 مطلب هزارتايش اين موضوعات است آن يكي محمول است آن محموله كجاست؟ شما قضيه داريد يا نه صادق است يا نه مطابق با واقع است يا نه آن يك دانه كجاست؟ مي‌گوييد «زيد انسان» است «عمر انسان» است «زيدٌ انسانٌ، عمرٌ انسانٌ» يا «هذا شجرٌ، ذاك شجرٌ ذلك شجرٌ» آن الشجر كجاست شما هزار قضيه داريد و 101 معنا هزارتايش را نشان مي‌دهيد آن يكي كجاست شما اگر اهل حس و تجربه‌ايد مي‌گوييد تا چيزي را ما حس نكرديم باور نمي‌كنيم آن 101 را كجا احساس مي‌كنيد هيچ راهي نداريد مگر اينكه بگوييد معرفت‌شناسي بخشي به حس و تجربه است بخشي به تجريد عقل پس الانسان كه محمول بر اين هزار موضوع است الشجر كه محمول بر اين هزار موضوع است موجود است اين موجود كه در خارج و در باغ و در مجلس كه نيست در باغ الشجر نيست «هذا الشجر و ذاك الشجر و ذلك الشجر» است در مجلس هم الانسان نيست هذا الزيد است و عمر است و بكر پس الانسان موجود است يك در مسجد و باغ هم نيست دو در صحنه جان شماست اين سه اين الانسان كه مجرد است در جان شماست الاّ و لابد جان شما هم بايد مجرد باشد براي اينكه اگر جان شما متضمن يا متمكن بود در جاي معين بود شما اگر در شرق عالم و غرب عالم هم مسافرت كنيد يك افرادي را پيدا كنيد مي‌گوييد «هذا انسانٌ ذاك انسان» در شرق و غرب عالم هم برويد درخت ببينيد مي‌گوييد «هذا شجرٌ و ذاك شجرٌ» معلوم مي‌شود الشجر نه شرقي است نه غربي الانسان نه شرقي است نه غربي روح مدرك الانسان و الاشجر هم «لا شرقية ولا غربية» مي‌شود يك امر مجرد پس هم معرفت‌شناسي منحصر در حس و تجربه نيست راه تجريد عقل باز است هم موجود منحصر در ماده نيست دو قسم است مادي و مجرد وقتي آن كلي موجود شد و مجرد شد نفسي كه كلي موجود مجرد را دفع مي‌كند يقيناً مجرد است اين خلاصه آن فصل اول نمط چهارم اشارات و تنبيهات اين از كتابهاي متقن فلسفي است يعني وقتي شما وارد اين دريا مي‌شويد مي‌بينيد چهار فحل ميزگرد گذاشتند با چالش جدي با يكديگر روبه‌رو هستند متنش براي مرحوم بوعلي است و جناب فخر رازي هم با تمام توان اين كتاب را جرح كرده نقد كرده اشكال كرده مرحوم خواجه هم با تمام توان آمده حمايت كرده دفاع كرده مرحوم قطب رازي هم با تمام توان آمده محاكمه كرده بين الشارحين گاهي بين ماتن و شارح اين صدر و ساقه اين كتاب يك ميزگردي است بين چهار فحل از كتابهاي متقن فلسفي است اولين كاري كه در نمط چهارم كرده اثبات اينكه «الموجود علي قسمين» از نظر هستي‌شناسي موجود دو قسم است يا مادي است يا مجرد خب آنها كه گرفتار حس و تجربه‌اند اصلاً نمي‌توانند علم داشته باشند براي اينكه در منطق ملاحظه فرموديد كه قضاياي شخصي در علوم معتبر نيست قضاياي شخصي براي گزارشهاي خبري خوب است كه چه كسي آمده چه كسي رفته چه كسي چه چيزي گفته چه كسي چه چيزي نگفته اين به درد روزنامه مي‌خورد نه به درد علم كه زيد اين‌چنين گفته عمر آن‌چنان كرده علم كاري به قضاياي كلي دارد خب كلي كه با حس و تجربه درك نمي‌شود بنابراين اگر راه معرفت‌شناسي منحصر در حس و تجربه نبود در عقل بود از آن به بعد مي‌شود مطالب عقلي را سامان داد به خدمت وحي و نبوت رفت و اين معارف را يافت كه انسان روح مجرد دارد و اين روح مجرد را ذات اقدس الهي عطا كرده است و بر فرض كه آن فرضيه نادرست صواب و درست باشد جريان دارويني تام باشد كه يقيناً درست نشد تازه ثابت مي‌كند كه با تحول انواع مي‌شود انسان پديد بيايد همين اما راه ديگر نيست راه ديگري براي آفرينش انسان نيست آن را هرگز تجربه ثابت نمي‌كند تجربه همان طوري كه بارها ملاحظه فرموديد راه خودش را طي مي‌كند حرف خودش را مي‌زند يعني آنچه را كه آ‌زمود او را ثابت مي‌كند اما راه ديگري وجود ندارد كرامت نيست دعا نيست صدقه نيست صله رحم نيست تأثيرات غيبي نيست اين اصلاً در حوزه تجربه وارد نشده يك عالم منصف او برابر كار خود سخن مي‌گويد قرآن كريم كه كتابي است بيّن الرشد و حقّ مسلّم ضلع اصلي را انسان قرار داد فرمود فرشتگان آنها هم طاهر و مطهرند ولي بخش وسيعي از آنها براي خدمت به شماست جن آنها كه مؤمن‌اند كه هيچ آنها كه كافرند كه بخش وسيعي از آنها را تشكيل مي‌دهند براي درگيري با شماست و درگيري و جهاد هم از پاك‌ترين نهاد جهان هستي است كه هر كس به جايي رسيد با مجاهدت به جايي رسيد اگر شيطان نباشد اگر وسوسه نباشد اگر چالش نباشد اگر رياضت نباشد ديگر كسي به مقام ولايت نمي‌رسد كسي ولي خدا مي‌شود كه در نبرد با هوا پيروز بشود اين يك سازماندهي است مثل اينكه اگر مرض در عالم نباشد خب عالم عالم ناقصي است اين همه پيشرفت علوم پزشكي و گياه‌شناسي و داروشناسي و جراحيها كه صدها دانشكده را به راه انداخت به بركت مرض است اگر مرض در عالم نبود خب كه علم پيشرفت نمي‌كرد گرچه ما موظفيم تك تك خودمان را حفظ بكنيم مريض نباشيم ولي در هندسه خلقت مرض بركت است در هندسه آفرينش وجود شيطان لازم است گرچه ما همه ماها موظفيم كه از شيطنت بپرهيزيم نه حرف او را گوش بدهيم بشويم جزء ﴿إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ[12] نه باند او بشويم كه بشويم _معاذالله_ جزء شياطين الانس ولي در اصل نظام اين جهاد بركت است خب خدمتگزاران فراواني هم بايد داشته باشيم كه ما را به سير ابدمان آشنا كنند سخن در اين نيست كه انسان برود آسمانها آسمانها و زمين اينها بين راه‌اند يك روزي بساط همه اينها جمع مي‌شود انسان است و ابديت او مگر تمام شدني است؟ كار ابدي و سير ابدي ره‌توشه ابدي مي‌خواهد اين ره‌توشه ابدي با سنگين‌ترين جهاد همراه است اين همه فرشته‌ها را ﴿صَفّاً صَفّاً[13] در خدمت ما قرار دادند ﴿مُدَبِّرَاتِ﴾ را در خدمت ما قرار دادند كم نيستند ملائكه كه هميشه دست به دعايند اين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه فرمود ذات اقدس الهي بر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحيت و درود مي‌فرستد شما هم تحيت بفرستيد در همان سوره دارد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ[14] خدا بر مؤمنين صلوات مي‌فرستد فرشته‌هاي خدا بر مؤمنين صلوات مي‌فرستند كم مقامي نيست كه ملائكه بر مؤمن صلوات بفرستد ملائكه بگويد اللهم صلّي علي زيد، اللهم صلّي علي عمرو بر مؤمنين تك تك مؤمنين نام مي‌برد و صلوات مي‌فرستند سخن از دنيا و ده هزار سال و يك ميليون سال نيست سخن از ابديت است اين ابديت را بايد با قضاهاي ابدي تأمين كرد اين همه فرشته‌ها را فرستاده براي اينكه خدمتگزار بشريت باشد تا خليفةالله تربيت بشود لذا در بخشهاي حساس قرآن كريم مخصوصاً در سور مباركهٴ مكي وقتي خلقت انسان را ذكر مي‌كند به او هشدار مي‌دهد كه گوهري داري كه به آسمان و زمين نمي‌شود معامله كرد آن گوهر را و رهزني هم داري كه با سوابق ممتد كمين كرده كه اين گوهر را از تو بگيرد ولي فرشتگان فراواني در خدمت تو هستند ياور تو هستند ﴿ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ[15] و مانند آن اما اين بحثها كه چه كسي اجر مي‌برد چه كسي اجر نمي‌برد در مناسبتهايي ذكر مي‌شد مستحضريد كساني اجر مي‌برند چه حوزوي چه دانشگاهي كه هم حسن فعلي داشته باشند هم حسن فاعلي يعني هم كارشان مطابق با عقل و نقل باشد صحيح باشد يك و هم فقط براي رضاي ذات اقدس الهي انجام بدهند دو يعني اگر حسن فعلي بود مطابق با عقل و نقل بود حسن فاعلي داشت شرط با اخلاص بود اين يقيناً اجر مي‌برد اجر دنيا اجر آخرت را به همراه دارد اما اگر _معاذالله_ كارش خوب بود ولي حسن فاعلي نداشت اين براي آب و نان اين كار را كرده اين ممكن است در دنيا يك بهره‌اي ببرد اما ﴿مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ[16] و اگر گفته مي‌شود كه اگر دانشگاه رو به راه بشود قداست آن كمتر از حوزه نيست آن هم با همين شرط است در صورتي كه آيات را محور قرار بدهد و عقل را حجت الهي بداند خواه حجت حكمت نظري خواه حجت حكمت عملي و برابر او مثل حوزه كار بكند مخلصاً كار بكند و در تمام اين آيات ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[17] ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿يَتَدَبَّرُونَ﴾ اينها را مطرح قرار بدهد و از نظم علمي جهان ناظم و ثابت كند و اينها را آيات الهي قرار بدهد خب يقيناً اجر دارد و اما درباره آن روايت نوراني كه از امام رضا (سلام الله عليه) خوانده شد كه خدا در خلق نيست خلق در خدا نيست به جريان مرآت مثال زدند آنجا چون در ذيل همان روايت حضرت فرمود كه «اعقل ذلك و أبن عليه ما علمته صواباً»[18] او «ما علمت منه صواباً» تشبيه ممكن است از يك جهتي مقرب باشد از جهتي مبعد اما حضرت فرمود اين را اصل قرار بده از اين مطالبي را استنباط بكن همان طوري كه لاتنقض را اصل قرار مي‌دهيم «رفع ما لا يعلمون» را اصل قرار مي‌دهيم مطالب عميق، اشكالات طرفين، شبهات طرفين يكي مي‌گويد استصحاب با شك در مقتضي حجت است يكي مي‌گويد با شك در مقتضي حجت نيست اختلاف نظرها هست در اين روايات هم همين طور است اين طور نيست كه حالا مثلاً ترجمه اين حديث نوراني كه در بحث ديروز خوانده شد كافي باشد اين هم اگر نظير مسائل ديگر عرضه بشود به حوزه شايد بحث چندين ساله را تأمين بكند خب فرمود ما انسان را كه خلق كرديم با «لام» با «قد» با اين وصف فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ﴾ اما درباره جن فرمود ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ﴾ ديگر ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا﴾ اينها در آن نيست نحوه تعبير هم فرق مي‌كند ملاحظه بفرماييد فرمود ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ كه در جريان بدن انسان عنصر غالبش آب است و خاك ولي عنصر غالب بدن جن آتش است و هوا ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾ كه آتش است و هوا سموم همان باد گرم است از او شعله‌اي توليد بشود از آن شعله جن پديد مي‌آيد خب بعد فرمود به ياد اين صحنه باش اين به ياد اين صحنه باش از سنخ «قضية في واقعة» نيست يعني هر لحظه، هر روز، هر شب به ياد اين لحظه باش كه عده‌اي دارند بر شما سجده مي‌كنند يك عده‌اي هم راهزن راه شما هستند ﴿وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ آنجا كه سخن از بدن است و ظاهر است از آن لفظ بشر كمك مي‌گيرد بشر هم «بادئ البشر» آن كسي كه ظاهرش روشن است با پوست پوشيده نيست با پشم و كرك و مو پوشيده نيست مثل حيوانات ديگر بشر است يا بشره‌اش معلوم است خب ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ﴾ وقتي كارگاه دروني‌اش را تصفيه كرديم مستوي الخلقه شد نظام كارگاهي تمام شد نظام بارگاهي شروع مي‌شود چيزي كه از خود من است براي من است به او عطا مي‌كنم همه چيز براي اوست مثل اينكه همه بيت مكان و زمان براي خداست ولي فقط كعبه را به خود اسناد مي‌دهد مرحوم صدوق (رضوان الله تعالي عليه) در همان كتاب شريف توحيد صدوق از وجود مبارك معصوم (سلام الله عليه) نقل مي‌كند اينكه خداي سبحان انسان را يا روح را يا صورت انسان را به خود نسبت مي‌دهد براي چه؟ فرمود براي تشريف است نظير اينكه خداي سبحان كه منزه از بيت و مكان است ولي كعبه را بيت خود مي‌داند ﴿طَهِّرَا بَيْتِيَ[19] تنها زينت كعبه همان ياي بيت است اگر سنايي مي‌گويد كعبه را مزين نكنيد با پرده‌هاي زرياف تزيين نكنيد : «كعبه را جامه كردن از هوس است  ٭٭٭  ياي بيتي جمال كعبه بس است»

براي كعبه زيورش همان ياي ﴿بَيْتِيَ﴾ است حالا چرا زر و زيور بدهي براي چه اين كار را مي‌خواهيد بكنيد مسجدها هم همين طور‌ند نگفتند مكروه است مسجد را شما تذهيب بكنيد؟ بعضيها فتوا به حرمت ندادند؟ وقتي وجود مبارك حضرت (سلام الله عليه) ظهور مي‌كند اول كاري كه مي‌كند اين تزيينات مسجد را برمي‌دارد؟ ياي ﴿بَيْتِيَ﴾ شرف مسجد است اين بيت الله است «ديگر ياي بيتي جمال كعبه بس است» همين ياي ﴿بَيْتِيَ﴾ را خدا درباره ما هم گفته ديگر حالا تزيين كعبه روا نيست درست است آنجا لازم نيست زر و زيور باشد تزيين مسجد هم لازم نيست اين هم درست است حضرت (سلام الله عليه) كه ظهور كرد اول كاري كه مي‌كند دستور مي‌دهد اين زر و زيور مسجد را دور بيندازند اين درست است خب همين حرفها درباره ما هم هست ديگر فرمود: ﴿مِنْ رُوحي﴾ به تو دادم ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ پس الآن در ما يك حقيقتي است كه اضافه تشريفي به ذات اقدس الهي دارد همه آسمان و زمين براي خداست چه اينكه همه بيوت براي خداست اما كعبه شده بيت الله هر كسي به نوبه خود روح الله است اما خب سكه فقط به نام اين بزرگوار خورده شده است كه «سكه تو زن تا دگران كم زنند» همه از روح الله هستند ولي متأسفانه وقتي غافل باشند ديگر آن جلال و شكوه را از دست مي‌دهند فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ تعبيرات آيات ديگر ﴿فَاسْجُدُوا﴾ دارد اينجا فرمود فوراً بيفتيد به خاك ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: خب خيلي آن ﴿اسْجُدُوْا لآِدَمَ[20] يك حساب ديگر است اما ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ اينكه ﴿خَرُّوا لَهُ[21] فخروا له از همين قبيل است فوراً به خاك بيفتيد درباره ماها دارد به كه ﴿اسْجُدُوْا﴾ كذا ﴿اسْجُدُوْا﴾ كذا «كونوا مع الساجدين» ﴿اسْجُدُوْا﴾ ولي درباره اوحدي از انسانها مؤمنان وارثي دارد ﴿يَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ سُجَّدًا[22] آنها كه بي‌تابند با چانه به زمين مي‌افتند پيشاني به زمين مي‌سايند اين ﴿يَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ سُجَّدًا﴾ غير از «يسجدون لله» است اينجا ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ غير از ﴿اسْجُدُوْا﴾ است.

پرسش: ...

پاسخ: چرا اما عظمت و جلال خليفةالهي را ندارند آنها هم مي‌گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ[23] ذات اقدس الهي فرمود شما از تسبيح برخورداريد از تقديس برخورداريد اما ﴿إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ[24] ﴿إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ[25] آن‌كه مي‌تواند خليفةالله باشد بايد كسي باشد كه اهل مبارزه باشد شما آدمهاي خوبي هستيد، موجودات خوبي هستيد اما نه شهوت داريد، نه غضبي داريد، نه شيطاني در شما وسوسه ايجاد مي‌كند هميشه در حال سجده‌ايد، هميشه در حال ركوع‌ايد مثل پيرزنها و پيرمردهايي كه ساجد و خاضع‌اند آنها مشكل دروني و رهزن ندارند يا راهب كنار افتاده اما آن كه در ميدان است و پهلوانها و قهرمانها هميشه او را به چالش دعوت مي‌كنند او اگر پهلوان بود از گود به درآمده هنر كرده فرمود: ﴿إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ ﴿إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ شما در تنزيه بله خليفه هستيد ولي من خليفه كامل مي‌خواهم آن كه اهل نبرد باشد درون و بيرون را شكست نخورد او خليفه است.

پرسش: ...

پاسخ: نه خب نه ديگر آن معلوم است چيز ديگر است ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ در جريان سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم آنجا يك مقداري اشاره شد در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» وقتي بخشي از خلقت را ذكر مي‌كنند مي‌فرمايند كه ﴿فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْماً﴾ آن‌گاه ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ[26] آيه دوازده و سيزده به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ﴾ خب اين نطفه بودن و توليد و لقاح و اينها در حيوانات هم هست ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ كه در غير انسان هم هست ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ كه در غير انسان هم هست ﴿فخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا﴾ كه در غير انسان هم هست ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا﴾ كه در غير انسان هم هست تا اينجا مرز مشترك ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ﴾ كه اين ديگر در حيوانات نيست اين ﴿فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ براي اين محدوده است وگرنه محدوده‌هاي قبلي كه در حيوانات ديگر هم هست اينكه خلق ديگر شد خلقي كه در دسترس ديگران نيست به آساني درك نمي‌شود اين احسن المخلوقين است به دليل اينكه خالق او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است چون او «احسن المخلوقين» است آفريدگار او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است.

پرسش: ...

پاسخ: خداي سبحان خودش بهترين خالقين هست اما يك وقت هست كه در آفرينش ذرات ريز سخن از خالقيت خداست يك وقت سخن از حيوانات است يك وقت سخن از نباتات است يك وقت سخن از موجودات ديگر هست يك وقت سخن از موجود بي‌همتاست و آن انسان است خب اگر ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ به آن معناي جامع باشد در آفرينش درخت هم خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است در آفرينش حيوانات ديگر هم خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است اين تعبير را فقط درباره آفرينش انسان دارد ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: نه ديگر اين چيز بعدي است يك سنخ ديگر است آن قبليها كه جنين شد و اينها خب مشترك بين انسان و غير انسان است اين يك چيز ديگري است اين ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ است اين ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ اين مي‌تواند خليفة الله باشد اين است كه احسن المخلوقين است چه اينكه فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ[27] و لو بلال حبشي باشد اما اين را كه درباره طاووس و طيهو نفرمود كه آن طاووس، آن طيهو وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) كه در خلقت طاووس آن همه قلم‌فرسايي و بيان روان دارد خب آن جمال و زيبايي طاووس يك طرف يك انسان وارسته و پرهيزكاري نظير بلال حبشي (رضوان الله تعالي عليه) يك طرف ديگر اين بلال حبشي ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾ اما آن طاووس و طيهو كه اين‌چنين نيست معلوم مي‌شود همان ياي ﴿بَيْتِيَ﴾ شرف مي‌آورد نه جمال ظاهري و جمال صوري.

پرسش: ...

پاسخ: بله اما خلق جديدش با آفرينش روح است اين ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ كه در آيه محل بحث است مي‌تواند معادل ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ﴾[28] باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است منتها يك تفاوت ديگر هم دارند كه آن سوره «مؤمنون» تحول او را نشان بدهد كه شايد با حركت جوهري اينها سازگارتر باشد اين با مبناي ديگران سازگارتر باشد.

پرسش: ...

پاسخ: آن براي انسان بي‌عقل است انسان با عقل را فرمود كاري از او ساخته است كه آسمانها و زمين عاجزند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ[29] اين بار امانت را انسان مؤمن مي‌كشد اما اگر ايمان و عقل را از او بگيريم مي‌ماند يك بدن يك متر و نيم طول نيم متر قطر نيم متر عرض خب اين انسان مي‌گويد درباره اين فرمود زمين از تو بالاتر است كوه از تو بالاتر است غذايي كه مي‌خوري از تو بهتر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا[30] فرمود اين جفت پا كه مي‌گيري راه مي‌روي ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً[31] اين كوهها از تو سنگين‌تر است حالا بر فرض يك بار سنگيني را بلند كردي اين منجنيق كه بيشتر برمي‌دارد اينها كمال نيست فرمود اين آن شرف را كه گذاشتي كنار مي‌ماند اين هيكل، اين هيكل ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ زميني كه راه مي‌روي از تو سنگين‌تر است كوهي كه در كنارش حركت مي‌كنيد از تو مهمتر است آسماني كه بالاي سرت سايه انداخته از تو بالاتر است اگر هيكل باشد خب تو چه داري؟ اما اگر ايمان باشد كاري از تو ساخته است كه «آسمان بار امانت نتوانست كشيد».

رسش: اگر ايمان شرافت باشد جن و ملائكه هم ايمان دارند؟

پاسخ: خب بله اما كدام درجه درباره جن حداكثرش تجرد وهمي است درباره ملائكه يك ايماني است كه به غنيمت برده است اما نه با جهاد به دست آورده باشد او جنگي نكرده تا ايمان به دست بياورد يك وقتي يك كسي كشورگشايي مي‌كند يك وقت است كه مال ارثي به او رسيده خب مال ارثي شرف نمي‌آورد اما كسي فتوحاتي را كرده جنگي كرده حق مسلم خود را كه ديگران داشتند مي‌بردند حفظ كرده اين سرمايه‌دار است انسان اگر ايمانش را حفظ بكند براي اينكه با تمام مبارزه‌ها دست و پنجه نرم كرده با مبارزها در درون و بيرون دست و پنجه نرم كرده ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ[32] با «لام» توطئه قسم فرمود حتماً سوگند ياد مي‌كنم كه من انسان را در كبد آفريدم كََبَد غير از كَبِد است كَبِد اين دستگاه گوارش است ﴿كَبَد﴾ يعني درد و رنج و غوغا و فرياد و درد فرمود قسم ياد مي‌كنم كه انسان را من در درد خلق كردم اين هشتاد سال بايد بپيچد خب اگر خودش را مست كرده بي‌هوش كرده مواد مخدر مصرف كرده درد را احساس نكرده كه او انسان نيست اين جاه مواد مخدر است اين نان مواد مخدر است اين نام مواد مخدر است اين القاب مواد مخدر است اين ثروت مواد مخدر است آدم را به خودش جذب مي‌كند آن كه در فشار است به جايي مي‌رسد مگر آدم مرفه به جايي مي‌رسد؟ فرمود قسم ياد مي‌كنم انسان بما انه انسان در درد است خب كسي كه دردمند نباشد انسان نيست او فشار ندارد كه اين مرفه بي‌درد است حالا اگر هم لطف الهي شامل حالش بشود يك گوشه‌اي از بهشت را به او بدهند اين ديگر خليفةالله نيست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ اين اگر بخواهد علوم الهي را ياد بگيرد با فرشتگان هم صحبت باشد نامي از او بماند كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) امضا كرده «العلماء باقون ما بقي الدهر»[33] اين هشتاد سال بايد زحمت بكشد اما همين كه يك مختصري درس خوانده بگويد تورا كذا و كذا

«فلك به مردم نادان دهد زمام مراد  ٭٭٭  تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس»

همين اين در راه مي‌ماند خب اين بايد انبيا را ببيند ائمه را ببيند ديگر مثل علي بن ابي‌طالب غير از پيغمبر خدا خلق نكرد حضرت رو به عسل كرد فرمود كه خيلي خوش رنگي چه وقت؟ وقتي خاورميانه در اختيار حضرت بود يعني بعد از اينكه امپراطوري ايران فتح شد امپراطوري روم فتح شد كل خاورميانه زير نظر و حكومت حضرت امير بود به عسل خطاب مي‌كند مي‌گويد خيلي خوش رنگي ولي من نمي‌دانم مزه‌ات چيست خب از اينها عاقل‌تر كه خدا خلق نكرده كه اگر راه آن پرخوري بود داشتن، راه بود اينها مي‌رفتند ديگر ما دلمان مي‌خواهد هم شيخ انصاري بشويم هم همه چيزمان تأمين باشد اين نيست آنكه ما را آفريد قسم خورد فرمود اين هشتاد سال زحمت است اگر صد سالي زحمت است نود سالي زحمت است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ[34] من اگر انسان است اگر ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ[35] ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ[36] اين «همتهم بطنهم» اين حرف ديگر است اگر بخواهد خليفه خدا باشد هشتاد سال زحمت مي‌خواهد ولي آن كسي خليفةالله است خيلي از چيزها را كمال نمي‌داند لذت نمي‌داند تا بگويد حالا من ندارم در رنجم اين‌چنين نيست كه حالا شيخ انصاري غصه بخورد كه چرا من عبايم مثلاً آن‌طور نيست قبايم آن‌طور نيست اصلاً به اين فكر نيست يك مقداري كه آدم بالاتر بيايد مي‌خندد به ديگري اين طور نيست كه همه‌اش رنج باشد يك كمي كه بيايد لذت علم جبران مي‌كند غرض آن است كه آنها هم مؤمن دارند جن هم مؤمن دارد فرشته‌ها هم مؤمن دارند فرشته‌ها كه بالاتر از جن‌اند به مقام خلافت نمي‌رسند براي اينكه اينها مبارزه نكردند با نفس اينكه مي‌بينيد اينكه هميشه آدم را مي‌شوراند يك كسي دارد مي‌شوراند بالأخره در خواب و بيداري ز دست و ديده انسان هميشه فرياد دارد غوغايي در دل آدم است هميشه دارد مي‌شوراند اگر آدم آنها را خفه كرد راحت است وگرنه خفه مي‌شود ديگر.

«غفرالله لنا و لكم والحمدلله رب العالمين»

 

 [1] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

 [2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

 [3] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.

 [4] ـ سورهٴ ورم، آيهٴ 30.

 [5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

 [6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 16.

 [7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

 [8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 32.

 [9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

 [10] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 14.

 [11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

 [12] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 42.

 [13] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 22.

 [14] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.

 [15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.

 [16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 102.

 [17] ـ سورهٴ         ، آيهٴ       .

 [18] ـ ؟                                             ؟.

 [19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.

 [20] ـ سورهٴ         ، آيهٴ     .

 [21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.

 [22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 107.

 [23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

 [24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.

 [25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

 [26] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [27] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.

 [28] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [29] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

 [30] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.

 [31] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.

 [32] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 4.

 [33] ـ ؟                          ؟.

 [34] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 4.

 [35] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

 [36] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق