اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيَهامَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ (20) وَإِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)﴾
تبيين خالقيت و ربوبيت خداي سبحان در سوره «حجر»
چون سورهٴ مباركهٴ «حجر» در مكه نازل شد و مضامين سوَر مكّي غالباً معارف اعتقادي است، در اين سوره هم از مسائل توحيد و ساير اصول سخني به ميان آمده است. براي توحيد ربوبي كه نظم عالم سند خوبي است اين آيات نازل شد. فرمود زمين را ذات اقدس الهي آفريد همانند آسمان و ساير موجودات. اين براي خالقيت خدا.
پرورش و ربوبيت خدا درباره زمين اين
چنين است كه فرمود ما آن را به صورت يك بستر مناسبي قرار داديم كه كشاورزي و دامداري و زندگي در آن آسان باشد. اگر همه قسمتهاي زمين به صورت تزاريس و كوه و دره و امثال ذلك بود كه قابل زندگي نبود، لذا ممدود است و مبسوط است و گسترده است در عين كرويت و براي اينكه آن موادي كه در درون اوست و مذاب است و هنگام آزاد شدن آن نيروها زلزله و لرزه
اي در زمين پيدا مي
شود يا در ساير موارد ممكن است زمين بلرزد ما اين كوهها را لنگر اين كشتي قرار داديم نظير اينكه فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَمُرْسَاهَا﴾[1] كه «ارسا» همان لنگر داشتن و لنگرگذاري است و كره زمين به مثابه كشتي است و اين كوهها به مثابه سكان و لنگر و مرساي اوست.
﴿وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ﴾ هر چيزي به اندازه لازم ما او را از زمين بيرون آورديم كه انسان هم از همين قبيل است كه ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾[2] ﴿وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ﴾ براي شما انواع و اقسام معيشتها را ما در زمين قرار داديم. چه آنچه به مسكن و پوشاك و خوراك بر مي
گردد، چه آنچه كه به مسائل اقتصادي و ساير لوازم حيات بر مي
گردد.
سماعي بودن تصريح حرف «ياء» در واژه ﴿معايش﴾
كلمه معايش از آن جهت كه اين «ياء» بعد از آن «الف» است و مناسب است كه به صورت همزه ذكر مي
شود، چون «ياء» و «واو»ي كه بعد از الف است به صورت همزه ذكر مي
شود مثل بايع، بايع نمي
گويند ميگويند بائع، قايل نمي
گويند مي
گويند قائل. «واو» و «ياء» كه بعد از الف است به همزه تبديل مي
شود.
اينجا هم مناسب بود كه گفته شود معائش، ولي اينها سماعي است نه قياسي. زمخشري در كشاف مي
گويد كه در خصوص كلمه «معايش» بايد «ياء» صريحاً ذكر بشود، نبايد گفت «معائش» بايد گفت «معايش»، ولي مشابه اين از كلمات ديگر كه ياء يا واو بعد از الف قرار گرفت تبديل به همزه مي
شود، نظير كلمه «شمائل» و «خبائث» كه در قرآن هر دو با همزه ياد شده
اند.
در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم «شمائل» ذكر شد هم «خبائث» و هر دو هم با همزه ذكر شده
اند. آيه هفده سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾ نه «شمايلهم» كه «شمايل» گفته نشد «شمائل» گفته شد. چه اينكه در همان سورهٴ «اعراف» آيه 157 به اين صورت است: ﴿الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ﴾[3] تا به اينجا كه ﴿يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ نه «خبايث» كه بعد از آن الف «ياء» به صورت همزه درآمده است نه به صورت «ياء»، «خبيث» گفته نشد.
همين «شمائل» و «خبائث» كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در دو جا مطرح شده
اند در ساير سور هم به همين صورت آمدند هم «شمائل» آمده است و هم «خبائث». در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آنجا خبائث ذكر شده است. آيه 74 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است: ﴿وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ﴾ نه «خبايث». آن ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ﴾[4] هم در آن آيه
اي كه سجده مستحبي دارد آن هم از همين قبيل است. آن آيه
اي كه سجده
اش البته واجب نيست كه اگر خوانده بشود سجده
اش مستحب است كه ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ﴾ نه «شمايل».
خب پس اين مواردي كه قرآن كريم «ياء» بعد از «الف» يا «واو» بعد از «الف» را به صورت همزه ذكر كرد، اما در خصوص «معايش» همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم ما «معايش» را داشتيم كه بحث اساسي
اش مربوط به همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است آيه ده سورهٴ «اعراف» اين بود: ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ﴾ اين تحقيقات در حقيقت مربوط به همان آيه 10 سورهٴ «اعراف» است كه در آنجا «معايش» ذكر شده است.
بنابراين اين كلمه «معايش» گويا يك خصوصياتي دارد آن طوري كه جناب زمخشري مي
گويد، بايد با «ياء» صريح و شفاف ذكر بشود و در غير اين كلمه، مثل: شمائل، خبائث و مشابه اين حتما بايد به همزه تبديل بشود، بعد هم دارند كه والصواب همزه است يا «ياء» را بين بين تلفظ بكنيم. «شمائل» صواب است و اگر خواستيم هم تلفظ بكنيم طوري كه معلوم نباشد كه «ياء» است يا همزه، بينابين تلفظ بشود اين مربوط به اين كلمه «شمائل» است.
عطف اسم ظاهر «من» بر ضمير «كم» در آيه محل بحث
خب، فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيَهامَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ﴾ كه قبلاً هم بحث شد اين «من» عطف است بر «كم» در «لكُم» ﴿وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيَهامَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ﴾ كه مي
شود اسم ظاهر را بر ضمير مجرور بدون اعاده جار عطف كرد، نظير آنچه كه در سورهٴ مباركه «بقره» گذشت ﴿وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ كه اين ﴿الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾[5] عطف است بر ضمير «به»، اين اسم ظاهر بر آن ضمير مجرور جمع عطف شده است بدون اعاده حرف جر.
اينها بحثهاي ادبي بود كه شايد لازم نبود، ولي خب چون بحثش مربوط به سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود.
مراد از كلمه «من» در آيه ﴿مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِين﴾
پرسش: ...
پاسخ: بله، اما درباره من هم قبلاً هم اشاره شد هم صبيان و سالمندان از زنها و مردها و غلامان و نوكران از كارافتاده
ها آنهايي كه قدرت كسب ندارند و انسان رازق آنها نيست، بلكه خداي سبحان همهٴ آنها را تأمين مي
كند يا نه اعم از اينها و نباتات و حيوانات و امثال ذلك
اند، اگر اعم باشد اولي است و استعمال «من» كه براي ذوي
العقول است درباره گياهان و درباره حيوانات اين چون تغليب است محذوري ندارد، گذشته از اينكه خود آن كلمه «من» براي حيوانات هم ذكر شده است در همان سورهٴ مباركهٴ «نور» كه دارد: ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ﴾ همين است. آيه 45 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ اين خزنده
ها كه روي شكم حركت مي
كنند تعبير قرآ
ن از آنها به ﴿مَنْ﴾ شده است ﴿مِنْهُم مَن يَمْشِي﴾ نه «ما يمشي»، پس «من» درباره غير ذوي
العقول هم به كار مي
رود. ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾.
خب پس ﴿مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ﴾ مي
تواند شامل همه اينها باشد.
وجود خزائن الهي براي هر يك از اشياء
عمده اين كريمه ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ است كه اين را همان طوري كه در الميزان ملاحظه فرموديد مي
فرمايد اين جزء غرر آيات سورهٴ مباركهٴ «حجر» است برخي از سور يك آيه
اي دارد كه به منزله بيت
الغزل است واسطةالعقد است اين را مي
گويند جزء غرر آ
ن سوره كه سطحش با سطح ساير آيات فرق مي
كند. قرآن كريم يك زبان خاصي دارد، يك فرهنگ مخصوصي دارد با لغت و امثال ذلك عرف و بناي عقلا نمي
شود اين قرآن را تفسير كرد بالأخره يك اصطلاحات خاص خودش را دارد اين اصطلاحات را با مراجعه به خودش و جمع
بندي شواهد دروني بايد حل كرد، يكي از آن موارد همين است كه مي
فرمايد هيچ چيزي نيست مگر اينكه خزائن او پيش ماست، اولاً هر چيزي خزائن دارد نه يك خزينه چون خود خزائن نشانه جمع است نه جمع در مقابل جمع، نفرمود اشيا خزائن دارند تا گفته بشود «لكل شيء خزينة» بلكه فرمود هر شيء خزائن دارد، اين يك مطلب.
اگر فرموده بود اشيا خزائن دارد خب جمع در مقابل جمع است، مجموع در مقابل مجموع است بيش از اين استفاده مي
شود كه «لكل شيء خزينة» اما فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ يعني هر چيزي خزائن دارد نه همه اشيا خزائن دارد قهراً هر چيز داراي چند خزينه است، وقتي هر چيز داراي چند خزينه بود قهراً طولي
اند بعضها فوق بعض
اند و مانند آن، اين يك.
اين معناي عميق را شايد خيلي از مفسران كه اكثر اينها اهل سنت بودند اينها اين را به مطر و باران تطبيق كرده
اند كه هر باراني كه نازل مي
شود مخزنش پيش ماست. امام رازي بعد از نقض اينكه عامه مفسران اين
چنين گفته
اند گفت «فهذا تحكم محض» چرا شما شيء را با اين گستره
اي كه دارد بر خصوص باران حمل مي
كنيد؟ ﴿إِن مِّن شَيْءٍ﴾ يعني هيچ چيزي در عالم نيست، اعم از باران و غير باران مگر اينكه مخازني دارد و خزينه
هاي او نزد خداست.
معناي آيهٴ ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ از نگاه مفسران
مطلب ديگر آن است كه خزينه كردن براي نياز نيست، گاهي براي كمال و غناست نه براي نياز، گاهي خيال مي
شود كه خداي سبحان مخزن مي
خواهد چكار كند؟ مخزن براي كسي است كه قادر نباشد، خداي سبحان چون ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[6] است، پس خزينه
اي در كار نيست و چون خداي سبحان «قادر بكل شيء» است و خزينه
سازي و خزينه
داري وجهي ندارد ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ معنايش اين است كه هر چيزي تحت قدرت خداست، قهراً اين آيه با اين جلال و شكوهي كه دارد به همان آيات معروف بر مي
گردد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ پيام جديدي ندارد روي گمان اينها، اگر معناي ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ اين باشد كه خدا بر هر چيزي قادر است خب اين همه آيات درباره قدرت مطلقه خدا كم بود كه حالا چنين تعبيري بشود ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[7] كه فراوان است اين ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ چكار به آن دارد؟
مي
فرمايد چون امام رازي ذكر كرده بعد هم در مجمع
البيان آمده متأخرين هم پذيرفتند. اگر اين آيه وضعش روشن بشود آن وقت علوم غيبي كه انبيا و اوليا دارند جايگاهش روشن خواهد شد، اينها سري به مخزن الهي مي
زنند مي
بينند چه مي
خواهد نازل بشود؟ چه چيزي دارد نازل مي
شود؟ چقدر دارد نازل مي
شود؟ حيات و ممات افراد اين طور است، غنا و فقر افراد اين طور است، صحت و سلامت افراد اين طور است، عزت و ذلت افراد اين طور است، سقوط و صعود ملل اين طور است، هر چيزي يك مخزن يا چندين مخزن دارد، تثبيت شده است از آنجا بر اساس هندسه و مقدار معين نازل مي
شود، اين كجا، آن كجا؟ اينكه مي
گويند قرآن يك زبان خاص دارد، فرهنگ مخصوص دارد اين است.
نزول اشياء از خزائن الهي به نحو تجلي
خب، اينها چون معناي اين ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ را به قدرت برگردانند گفتند اين ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ يعني ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ قهراً ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُ﴾ را هم به معناي «ما ننشئه ومانوجده وما نخلقه» ذكر كرده
اند. در حالي كه تنزيل و انزال معناي خاص خودش را دارد كه به نحو تجلي است نه به نحو تجافي. در برخي از آيات قرآن كريم نموداري از انزال الهي را ذكر فرمود. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود به اينكه اين دامهايي كه شما مي
بينيد خداي سبحان اينها را نازل كرده آيه شش سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است: ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الأنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ از اين دامهاي چهارپايي هشت زوج براي شما آفريده، هشت زوج يعني شتر نر و ماده، گاو نر و ماده، گوسفند نر و ماده و حيوان ديگر اين است يا نه زوج وحشي و اهلي يك گاه وحشي يك گاو اهلي، گوسفند وحشي گوسفند اهلي و بز وحشي و بز اهلي و مانند آن. وجوهي كه درباره ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ گفته شد.
خب اينجا فرمود خداوند نازل كرده است، نازل كرده است يعني خلقت كرده است اين است؟ خب همه چيز را خداي سبحان خلقت كرده است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[8] در سورهٴ مباركهٴ «حديد» هم در جريان نزول كتاب و آهن اين
چنين فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ آيه 25 سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ هم كتاب را نازل كرديم، هم آهن را نازل كرديم خب اين كتاب در مخزن الهي بود آن را نازل كرده است و آهن هم در مخزن الهي بود اين را نازل كرده است.
معناي انزال هم به صورت تجلي است نه به صورت تجافي چون اگر انزال به صورت تجافي باشد چيزي كه در بالا هست قبل از نزول در بالا هست در پايين نيست، بعد از نزول در پايين هست در بالا نيست، اين قطرات باران كه از بالاي سر ما فاصله
اي چند متري به زمين مي
ريزد اين قطرات وقتي بالا هست روي زمين نيست، وقتي به زمين ريخت ديگر در بالا نيست اين معناي تجافي است.
آيا نزول انعام، نزول كتاب، نزول حديد و مانند آن و جمع
بندي همه آنها كه در سورهٴ «حجر» است ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ مَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ جمع
بندي
اش اين است كه هر چيزي در مخزن غيب است و از آنجا ما نازل مي
كنيم، معنايش اين است كه وقتي خدا نازل كرد روي زمين به ما داد ديگر در مخزن الهي نيست كه به صورت تجافي است يا نه به صورت تجلي است؟ در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) داشت كه چند بار آن خطبه مبارك خوانده شد كه حضرت مي
فرمايد: «الحمد لله المتجلي لخلقه بخلقه»[9] خداي سبحان در آفرينش تجلّي كرده است نه تجافي.
تبيين معناي «تجلي» در قالب مثال
معناي تجلي اين است كه اين شيء كه در مخزن هست با حفظ اينكه در مخزن هست رقيق مي
شود و تنزّل مي
كند به مرحله پايين
تر مي
رسد كه هم در مخزن هست، هم در بين راه هست، هم در مرحله پايين. اين معناي تجلي است. مثل اينكه يك فقيه يا يك اصولي يا يك حكيم يك قاعده فقهي يا اصولي يا عقلي را به عنوان ملكه اجتهاد در فضاي جان خود دارد، بعد سعي مي
كند آن مطلب عميق نقلي يا عقلي را به ديگران منتقل كند با گفتن يا نوشتن آن
وقت شروع مي
كند به يك سخنراني يا تدريس يا شروع مي
كند به يك تحقيق يا تأليف، وقتي كه شروع كرد به تحقيق يا تأليف بررسي مي
كند كه من اين مطالب را به عربي بگويم يا فارسي بگويم؟ به چه صورت بگويم؟ مبسوط بگويم يا مختصر بگويم؟ به اين نتيجه مي
رسد كه مثلا اين را من به فارسي بگويم چون اكثر مخاطبان من فارسي
زبان
اند و براي اين يك مقدمه ذكر مي
كنم و سه تا فصل و يك نتيجه اينها را در فضاي ذهن و خيالش ترسيم مي
كند نقشه مي
كشد، آن مطالب در اين هندسه و نقشه جاسازي مي
شود، بعد اين شخص شروع مي
كند به سخنراني و گفتن يا به تحقيق و نوشتن. وقتي كه گفته شد مي
شود يك آهنگهايي كه در نوار ضبط مي
شود يا نقوش كتابي كه در سينه كاغذ ضبط مي
شود، اينكه الآن مكتوب است در كاغذ هست يا ملفوظ است در نوار هست، تنزل يافته آن مطلب عقلي است، اين
چنين نيست كه آن فقيه يا حكيم آن مطلبي را كه گفت آن مطلب آمده باشد روي نوار يا روي كاغذ ديگر چيزي در ذهنش نباشد كه شده باشد تجافي، بلكه اين تنزل است به نحو تجلي يعني اين شخص در مرحله عاقله اصل مطلب را مي
داند بعد اين را به صورت تخيّل ترسيم كرده است كه مثلا فارسي باشد و يك مقدمه باشد و سه فصل باشد و يك نتيجه اينها را در فضاي خيال ترسيم مي
كند كه اينجا هم كه بين راه است وجود دارد، بعد هم به صورت يك مقاله در مي
آيد يا به صورت يك سخنراني كه آنجا هم وجود دارد، آنچه در نوار است يا در كتاب است وجود لفظي اين مطالب است، آنچه در خيال است وجود خيالي يا وهمي است، آنچه در عاقله است وجود عقلي است، همه اينها هر كدام در جاي خودشان موجوداند و آن بالايي در حد وسط رقيق شده به خيال و وهم رسيده، اين خيال و وهم رقيق
تر شده به صورت ملفوظ و مكتوب در آمده كه اين تنزل است به صورت تجلي نه تجافي.
اگر چيزي تنزل كرد در عين حال كه در مرحله پايين وجود دارد، در مرحله مياني و در مرحله بالا هم كاملا وجود دارد اين طور نيست كه از آنجا سلب شده باشد.
تقسيم ارزاق از سوي خداوند بر اساس حكمت و مصلحت
پس ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ﴾ آن شي را ﴿إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ به اندازه
اي كه مصلحت ايجاد مي
كند.
براي هر كسي مصلحت هر چه هست ﴿اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾[10] بعضيها را روزي وسيع
تر مي
دهد براي آزمايش، بعضيها روزي كمتر مي
دهد براي آزمايش، گاهي براي بعضيها روزي زياد داشتن مفسده است، براي بعضيها روزي كم داشتن مفسده است، همه اينها را ذات اقدس الهي برابر حكمت و مصلحتي كه ملاحظه مي
كند نازل مي
كند، البته امتحان سر جايش محفوظ است بعد هم فرمود اگر ما اين ارزاق را به صورت وسيع در اختيار همه قرار مي
داديم ﴿لَبَغَوْا فِي الأَرْضِ﴾[11] اگر وضع مالي همه مردم خوب مي
شد همه گرفتار ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[12] مي
شدند و طغيان مي
كردند، لذا مصلحت بر اين است كه تفاوت محفوظ باشد، امتحان محفوظ باشد.
امتحان بودن فقر و غناي انسانها
و هيچ كدام از فقر و غنا دليل بر عزت و ذلت نيست هر دو امتحان است، بعضي به فقر مبتلايند يعني ممتحن، بعضي به غنا مبتلايند يعني ممتحن در سورهٴ مباركهٴ «فجر» از هر دو به عنوان ابتلا و امتحان ياد كرده است ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلاَّ﴾ فرمود ما اگر به بعضيها مال بدهيم مي
گويند خدا ما را گرامي داشت نخير ﴿كَلاَّ﴾ ما شما را امتحان داريم مي
كنيم و اگر به يك كسي به فرد يا جمعي روزي كمتري برسد مي
گويند خدا ما را اهانت كرده، تحقير كرده فرمود: ﴿كَلاَّ﴾ اين
چنين نيست هم شما را امتحان مي
كنيم هم آنها را، دنيا هم به پايان نرسيده هم شما را كه الآن مبتلا به فقريد، بعد مبتلا به غنا مي
كنيم، هم آنهايي كه مبتلا به غنايند مبتلا به فقر مي
كنيم، هر دو در كلاس ابتلا و امتحان نشسته
ايد.
علم انسان كامل به كيفيت نزول اشياء از خزائن الهي
غرض آن است كه هر چيزي يك مخزني دارد و انسان كامل وقتي سري به مخزن الهي مي
زند باخبر است كه از آن مخزن چه چيزي مي
خواهد نازل بشود؟ خواه مطالب علمي باشد ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[13] است و مانند آن، خواه مسائل رزقي باشد كه انعام را نازل كرده روزيهاي ديگر را نازل كرده و مانند آن، خواه مسائل نظامي و حكومتي و سياست و امثال اينها باشد كه ﴿أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[14] و مانند آن را نازل كرده است، لذا اين آيه ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ از غرر آيات اين سورهٴ مباركهٴ «حجر» است مطالب فراواني را به همراه دارد.
نفي گفتار انسان در آيه ﴿فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ ...فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾ به وسيلهٴ كلمه «كلاّ»
پرسش: .....
پاسخ: ﴿كَلاَّ﴾ بعد واو و امثال ذلك دارد، اين
چنين نيست كه ﴿كَلاَّ﴾ به بعد برگردد در سورهٴ مباركهٴ «فجر» اين ﴿كَلاَّ﴾ نفي آن گذشته است، بعد شاهدي هم اقامه مي
كند اين است كه ﴿بَلْ لا تُكْرِمُونَ اليَتِيمَ ٭ وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ المِسْكِينِ﴾[15] و مانند آن.
پرسش: ردّ قسمت اول نيست يعني ..
پاسخ: چرا ملاحظه بفرماييد اين «بل» اضافه شده در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آيهٴ پانزده بعد از اينكه فرمود ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلاَّ﴾ اين نيست، اين تمام شد. ﴿بَلْ لاَ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ﴾ نه «كلا لا تكرمون اليتيم».
خب آن حرفهايي كه دو گروه زدند آن حرفها درست است يا درست نيست؟ قرآن كريم حرفي را از دو گروه نقل مي
كند بدون نفي اثبات اينطور كه نيست.
پاسخ: قسمت اول درست است..
پرسش: قسمت دوم هم درست است.
پرسش: ...
پاسخ: قسمت اول و دوم هر دو درست است، اگر گروه اولي كه متنعم
اند بگويند «والله اكرمن» خب اين حرف باطلي است، قسمت دوم هم ﴿إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾ اين هم كه حرف باطلي است خب قرآن اين دو تا حرف باطل را از دو گروه نقل كرده و ساكت شده يا رد كرده؟
پرسش: فرموده فاكرمه..
پاسخ: آن كرامت به زعم اوست، لذا فرمود كلا، لذا تعبير خودش با ابتلا همراه است اين ابتلا با اكرمه قرينه است، چون ابتلاست بعضيها در كلاس فقر مبتلايند بعضيها در كلاس غنا الآن ما كه اينجا سالميم مبتلا به سلامت
ايم، آنكه در بيمارستان است مبتلا به مرض است ابتلا يعني امتحان از هر دو به ابتلا ياد كرده آن وقت اين حرفي كه ابتلاست امتحان است خب از يك كسي دارند فلان كار را امتحان مي
كشند از كسي دارند فلان كار را امتحان مي
كشند اين چه كار به اكرام و اهانت دارد؟ هر دو حرف باطلي زدند آن وقت اين حرف باطل را قرآن هيچ رد نكرده همين طور رد شده؟ مي
فرمايد ﴿كَلاَّ﴾ اين طور نيست اين تمام شد ﴿بَلْ لاَ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ﴾[16] كه مطلب جديد است.
پرسش: ..اهانت والله .. اليتيم
پاسخ: حالا آن تناسب صدر و ساقه آيات مطلب ديگر است كه منشأ اينكه انسان اين
چنين است گرفتار مي
شود براي اينكه حقوق ديگران را نمي
دهد، يتيم
نوازي نمي
كند و مانند آن، اما اين بينش و اين دانش سخن باطلي است آيا كسي بينشش اين باشد كه سرمايه
دار در نظام الهي عزيز است فقير در نظام الهي ذليل و پست است اين همان نظام سرمايه
داري كاپيتال است ديگر، اين حرف بيّنالغي را قرآن رد نكرده يا كرده؟ مگر در نظام كاپيتال اين نيست كه سرمايه
دار غني است و فقير ضعيف و ذليل است؟ آن كسي كه مي
گويد داشتن نشانه شرف است و نداشتن نشانه حقارت اين كاپيتالي فكر مي
كند.
خب اين حرف بيّنالغي است خدا مي
فرمايد من هر دو دارم امتحان مي
كنم.
ملاك فقر و غناي حقيقي انسان
يك بيان نوراني در آخر نهج
البلاغه است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) مي
فرمايد كه «الغنى والفقر بعد العرض علي الله»[17]، البته داشتن و غني بودن نشانه شرف است فقير بودن نشانه ذلت است، اما فقر و غناي بعد المحاسبه نه فقر و غناي دنيا هر كسي آنجا امير رفت، عزيز است آنجا اسير شد بسا امير كه آنجا اسير مي
آيد بسا اسيري كه آنجا امير خواهد شد بسا پياده كه آنجا سواره مي
آيد بسا سواره كه آنجا پياده خواهد شد آنجا هر كسي سواره بود و امير بود عزيز است «الغنى والفقر بعد العرض علي الله»، اگر عرض علي الله شده حساب و كتابي شد معلوم مي
شود سلمانها و اباذرها اميرند و پيشرو اموي و عباسي پس
رواند.
نه در دنيا هر كه غني است كريم باشد و هر كه فقير است ذليل باشد، اين طور نيست كه خب اين حرف مسلم
البطلان را قرآن نقل كرده و رد نكرده اين كه نمي
شود.
نفي امور نا پسند ذكر شده در آيات سوره «فجر» به وسيله واژهٴ «كلاّ»
پرسش: ....
پاسخ: البته تا آخر سوره منسجم است اكثري مردم اين طوراند ﴿كَلاَّ بَلْ لاَ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ٭ وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ ٭ وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً﴾[18] هستند و ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[19] هستند بعد مي
فرمايد اينهايي كه شما داريد اين راه نيست ﴿كَلاَّ ّ﴾ اين هم به هم مي
خورد ﴿كَلاَّ إِذَا دُكَّتِ الأرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾[20] خب ﴿إِذَا دُكَّتِ الأرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾ اين ﴿كلا﴾ براي قبل است يا براي بعد است؟ اين مي
خواهد جريان به هم خوردن نظام آسمان و زمين را رد كند ـ معاذاللهـ يا مي
خواهد آن كارهاي باطلي كه مردم دارند آن را رد كند؟ در همين قرينه بعدي بعد از اينكه فرمود شما يتيم را گرامي نمي
داريد نسبت به اطعام مساكين تشويق نمي
كنيد يكديگر را تشويق نمي
كنيد ارثيه را پرخوري مي
كنيد نسبت به مال حبّ جم داريد نه جمع، «جمّ» يعني انبوه علاقه
تان به مال جمّ است يعني انبوه است، زياد داريد ولو مال كم هم باشد نسبت به اين مال خيلي دل
بسته
ايد چون انسان شحيح گرفتار مال
دوستي است ولو مالش هم مختصر باشد، آن محبوب يا زياد يا كم ولي حب «جمّ» است «جم» با جيم و ميم مشدّد يعني انبوه، ﴿كَلاَّ إِذَا دُكَّتِ الأرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾ اين كار شماست، بعد ﴿كَلاَّ﴾ اين كارها كار باطلي است اينكه شما ﴿لاَ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ﴾[21] بود باطل است؟ ﴿لاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ﴾[22] بود باطل است؟ ﴿وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً﴾[23] بود باطل است؟ ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[24] بود باطل است؟ چرا؟ براي اينكه ﴿إِذَا دُكَّتِ الأرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾ به حسابتان مي
رسند ديگر.
خب بنابراين كسي در دنيا فقير باشد يا غني باشد معيار عزت نيست، معيار عزت و ذلت نيست، معيار عزت و ذلت در اطاعت و عصيان است همين، البته آنجا اگر كسي غني بود عزيز است معلوم مي
شود كه ايمان را به همراه برده و عمل صالح را به همراه برده غني است آنجا اگر كسي فقير بود معلوم مي
شود ايمان را نبرده عمل صالح را نبرده چيزي در دستش نيست خب ذليل است.
وجود خزائن هر شيء در نزد خداوند و آگاهي انسان كامل از كيفيت نزول آن
خب بنابراين اينكه فرموده ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ اين زبان قرآن است فرهنگ قرآن است پيام قرآن است اصطلاح قرآن است اين با لغت و بناي عقلا و مراجعه به عرف و اينها حل نمي
شود خود قرآن كريم براي هر چيزي نه يك مخزن چندين خزينه قائل است آن
گاه علم غيب امام يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلًم) روشن مي
شود اينها وقتي به مخزن سري مي
زنند معلوم مي
شود چه چيزي نازل مي
شود چه چيزي نازل نمي
شود سهميه
ها چقدر است، اگر قدرت باشد كه البته ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[25] معلوم نيست كه خداي سبحان چه چيزي ايجاد مي
كند اما وقتي يك خزينه
اي باشد هندسه
اي باشد ارزيابي باشد مصلحت و مفسده
اي باشد حكمت و سفاهتي باشد و به اندازه خاص دارد نازل مي
شود كاملاً اينها مي
فهمند كه چه اندازه نازل مي
شود؟ چه چيزي نازل مي
شود؟ براي چه كسي نازل مي
شود و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب چون جمع آوردند ظاهرا در طول هم هستند ديگر، بعضيها در عالم ملكوتند بعضي در عالم عقولند بعضي بالاترند بعضي بالاترند بعضيها را وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) حضور و ظهور دارد پايين
تر را جبرئيل و اينها حضور و ظهور دارند و مانند آن.
««والحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ هود، ايهٴ 41.
[2] . سورهٴ نوح، ايهٴ 17.
[3] . سورهٴ اعراف، ايهٴ 157.
[4] . سورهٴ نمل، ايهٴ 48.
[5] . سورهٴ بقره، ايهٴ 217.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيه 20.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيه 20.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيه 62.
[9] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيه 26.
[11] ـ سورهٴ شوري، آيه 27.
[12] ـ سورهٴ علق، آيات 6 ـ 7.
[13] ـ سورهٴ قدر، آيه 1.
[14] ـ سورهٴ حديد، آيه 25.
[15] ـ سورهٴ فجر، آيات 17 ـ 18.
[16] ـ سورهٴ فجر، آيه 17.
[17] ـ نهجالبلاغه، حكمت 452.
[18] ـ سورهٴ فجر، آيات 17 ـ 19.
[19] ـ سورهٴ فجر، آيه 20.
[20] ـ سورهٴ فجر، آيه 21.
[21] ـ سورهٴ فجر، آيه 17.
[22] ـ سورهٴ فجر، آيه 18.
[23] ـ سورهٴ فجر، آيه 19.
[24] ـ سورهٴ فجر، آيه 20.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيه 20.