اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (9)﴾
بعد از اينكه حرف محاربان دين را ذكر فرمود كه اينها به وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اهانت كردند گفتند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُون﴾[1] فرمود اين وحي ماست اولاً و ما عهدهدار نازلكردن او هستيم ثانياً و عهدهدار حفظ او هستيم ثالثاً و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) هم گيرنده وحي ماست كه وحي را حقيقتاً تلقي ميكند اولاً و معصوماً حفظ ميكند ثانياً و به جامعه معصوماً منتقل ميكند ثالثاً ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ اينكه احياناً گفته بشود اختلاف مذهبي كه بين شيعه و غير شيعه است درباره ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾ كه شيعه جزء سوره ميداند و آنها جزء سوره نميدانند پس به زعم هر كدام قرآن تحريف شده است براي اينكه آنها كه جزء نميدانند ميگويند شما يك چيزي را زايد كرديد آنها كه جزء ميدانند ميگويند شما چيزي را كم كرديد پس به اتفاق فريقين هر كدام متهم به تحريف قرآناند اين سخن ناصواب است چون شيعه و سني هر دو متفقاند كه بسم الله جزء سوره است در بحث قرآني و علوم قرآني و تفسير قرآني اختلاف ندارند اختلاف در مسئله فقهي است كه اگر قرائت سوره در نماز لازم است آيا بسم الله هم جزء اين سوره است في القرائه در صلات يا نه، نه اينكه جزء سوره است در قرآن يا نه؟ آيا زايد شده يا نه؟ آن مورد اختلاف نيست اختلاف در مسئله فقهي است.
مطلب ديگر اين است كه اگر ـ معاذالله ـ بخشي از قرآن فوت شده باشد رواياتي دلالت كند بر اينكه بخشي از قرآن از بين رفته است آن روايات حجت نيست چون مخالف قرآن است اگر روايتي مقيد بود و مخصص بود و مانند آن با خطوط كلي قرآن مخالف نبود خب حجت است و شارح قرآن است اما اگر با خطوط كلي قرآن مخالف بود ديگر چنين روايتي حجت نيست مضروب عليالجدار است قرآن ميفرمايد كه خداي سبحان عهدهدار حفظ اين كتاب است اين كتاب محفوظ و مصون است آن وقت روايت تحريف ـ معاذالله ـ بگويد قرآن تحريف شده است خب حجيت آن روايت فرع بر آن است كه مخالف كتاب نباشد روايتي كه مخالف كتاب است كه حجت نيست و از طرفي اگر ـ معاذالله ـ بخشي از قرآن از دست رفته باشد ما هيچ راهي براي حجيت اين كتاب نداريم براي اينكه در سوره مباركه «نساء» استدلال آيه اين است در سوره مباركه «نساء» هم كه قبلاً هم اين آيه بازگو شد آيه 82 اين است كه ﴿أفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾ اين قياس استثنائي است كه اگر قرآن يك كتاب بشري بود كتاب بشري كه در طول 23 سال تنظيم ميشود حالات گوناگون است جنگ است صلح است و براي بشر هم جهل و سهو و نسيان و خطا و امثال ذلك است اين كتاب بايد آياتش با هم مختلف باشد اين ﴿كَثيرًا﴾ از جايي است كه مفهوم ندارد آنجايي كه گاهي گفته ميشود لقب مفهوم دارد چون در مقام تحديد است اينجاها و امثال اينجاها چون در مقام تحديد نيست مفهوم ندارد يعني اگر كتابي در طي 23 سال در شرايط گوناگون جنگ و صلح و فقر و غناء و غربت و مظلوميت و مانند آن تنظيم بشود و بشري باشد يقيناً اختلاف پيدا ميكنند چه كم چه زياد اختلاف زياد پيدا ميكند قرآن در آن اختلاف كم هم نيست فضلاً از اختلاف زياد خب چون «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» چون اختلاف نيست پس معلوم ميشود و من عند غير الله نيست و من عند الله است اين كتاب من عندالله است اگر بخشي از آيات ـ معاذالله ـ از دست رفته باشد خب نه ما نه مخالفان ما نه دوستان نه دشمنان هيچ كدام نميتوانند به اين كتاب استناد كنند براي اينكه خدا ميفرمايد كه اگر اين كتاب ﴿مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ بود اختلاف داشت آياتش با هم مختلف بودند چون آياتش با هم مختلف نيست «و التالي باطل فالمقدم مثله» خب ما بايد آن آياتي را هم داشته باشيم در دسترس ما هم باشد كل آيات بايد در دسترس باشد همه را با هم بسنجيم ببينيم اينها با هم هماهنگاند يا ناهماهنگاند اگر بخشي از آيات از دست ما رفت در دسترس نيست آن وقت ما چگونه بفهميم آن آياتي كه نيست با اين آياتي كه هست همان است هماهنگ است اين حجت تمام نيست نه براي دوستان نه براي دشمنان وقتي ما ميتوانيم بگوييم «لكن التالي باطل والمقدم مثله» كه در خدمت همه آيات باشيم اولاً و همه را با هم بسنجيم ثانياً وقتي اختلاف نديديم ثالثاً بگوييم «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» اما اگر ـ معاذالله ـ بخشي از آيات در دسترس نباشد آن وقت ما چه چيزي را با چه چيزي بسنجيم مطلب ديگر اينكه آن آياتي كه گرفتند مثلاً ميگويند گرفته شده مربوط به ولايت و اينهاست خب حالا احدي از ائمه(عليهم السلام) اهل بيت(عليهم السلام) چه در جريان سقيفه چه در جريان شورا و مانند آن هيچ استدلالي به اين آيات نكردند مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن حكومت پنج ساله تقريبي هيچ حرفي درباره قرآن نزده هيچ اقدامي نكرده كه اگر آياتي آيات فراوان يا كم اينها را برداشتند حضرت امير كه خودش جزء كتّاب وحي بود و همه قرآن در محضر او بود و او هم در محضر همه قرآن بود وجود مبارك امام مجتبي وجود مبارك امام حسن وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليهم اجمعين) هيچ كدام از اينها مخصوصاً در زمان حكومت حضرت امير تفوه نكردند كه شما چنين جنايتي كرديد و قرآن را عوض كرديد و آن آيات را برنگرداند سر جايشان راجع به فدك آن همه اعتراض كردند نامه نوشتند سخنراني كردند خب حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) درباره فدك آن خطبه قراء را خواندند درباره آيه قرآن كه اساس دين است هيچ حرفي نزدند مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در تفسيرشان البته تفسير ايشان به صورت كتاب تفسير معروف نيست سؤالات تفسيري كه از ايشان كردند يا خودشان در درس مطالب قرآني را بيان فرمودند يا در اثناي كتاب مطالب قرآني را بيان فرمودند اينها را كنگره مرحوم شيخ مفيد جمعآوري كرده به عنوان علوم قرآن و تفسير قرآن كه مستخرج از بيانات مرحوم شيخ مفيد است مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در ذيل اين آيه در سوره مباركه «حجر» بحث مبسوطي ندارند چون اينها را ارجاع دادند به آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 59 بيان فرمودهاند سورهٴ «نساء» آيه 59 اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ بعد ﴿وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُم﴾ يك توضيحي در اين زمينه ميدهند بعد در صفحه 155 همان تفسير قرآن مجيد المستخرج من تراث شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در صفحه 155 آن كتاب ميفرمايند كه مسئله دوازدهم بعضيها سؤال كردند گفتند كه ان المخالف ميگويد: «اوجدونا النص علي اميرالمؤمنين(عليهالسلام) في القرآن» يك، «و ان النص أوجب من الاختيار بدليل العقل والشرع» دو، «و بطلان الخبر المروي في الاستخلاف علي الصلاة» سه، «و انه لو صح لم يجز خلافة به» اين مطلبي كه درباره ابوبكر نقل شده است كه او حق نماز خواندن را ندارد و وجود مبارك حضرت امير بايد به جاي او نماز بخواند دليل معتبري اين زمينه ذكر كنيد مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) ميفرمايد: «و الجواب وبالله التوفيق هذه ثلاث مسائل» اين سه مسئله است شما كنار هم نوشتيد «ثلاث مسائلٌ متبايناتٌ في المعاني و الألفاظ» سه مبحث است «و قد امليت في كل واحدةٍ منها كلاماً محفوظاً عند اصحابنا» من درباره هر سه مسئله مطالب زندهاي ارائه كردم «و اوضحت فيها ما يحتاج اليه المسترشد من البيان» در آنها مبسوطاً اگر كسي بخواهد مسئله برايش روشن بشود بازگو كردم ولي اجمالاً اينجا چيزهايي را مينگارم «و أنا أرسم في كل واحدةٍ منها جملةً من القول كافيةً في هذا المكان انشاءالله» اما اينكه گفتيد: «اوجدونا النص علي اميرالمؤمنين(عليهالسلام) في القرآن» ما بالصراحه اعتراف ميكنيم «ان ذلك ثابتٌ في مجمله دون التفصيل فيه» ولي تفصيلاً نام مبارك حضرت امير و ولايت حضرت امير و عمارت حضرت امير و خلافت حضرت امير در قرآن نيست ولي اجمالاً هست ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُم﴾[2] ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾[3] و كذا اينها به شاهد خارجي و به روايات ديگر روشن ميكند كه منظور از اولي الامر چه كساني هستند منظور از ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ چه كساني هستند و مانند آن بعد مرحوم شيخ مفيد ميفرمايد كه اگر بالصراحه نام مبارك حضرت امير و عمارت او و خلافت او و ولايت او در قرآن بود ديگر شيعه و سني پيش نميآمد «ولو كان ظاهراً في القرآن علي التفصيل والبيان لما وقع فيه تنازعٌ و اختلاف» ديگر سقيفهاي تشكيل نميشد خب همه ميدانستند قرآن اين را ميگويد حافظان قرآن زياد بودند مردم اين قرآن را در نماز و غير نماز ميخواندند آن روزها حفظ قرآن رواج داشت كتابت نبود و حفظ آنها هم قوي بود بسياري از آنها حافظ قرآن بودند در نمازها ميخواندند غير نمازها ميخواندند آن را به عنوان عهدالله تلقي كرده بودند پس ميفرمايد كه اگر در ظاهر قرآن نام مبارك حضرت امير بود ولايت او و عمارت او و خلافت او و وصايت او مطرح بود كه اختلاف شيعه و سني مطرح نبود شيعه و سني در كار نميآمد «و ليس وجوده في المحتملٍ من الكلام بمانع من قيام الحجة به علي الأنام» به طور اجمال در قرآن كريم است تحليل عقلي و روايات تضمين ميكند تعيين ميكند و دلالت ميشود تام آن وقت «كما كان النص علي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلم) بالنبوّة والبشاره به في مجمل كلام الله سبحانه من التوراة و الانجيل» در تورات و انجيل هم همين طور است نام مبارك پيغمبر اينچنين كه بالصراحه تمام خصوصيات گفته باشد كه بر اينها كه اختلافي نبود به طور اجمال گفته شد با شواهد داخلي و خارجي بر وجود مبارك پيغمبر تطبيق ميشده است بعد ميفرمايد نبايد توقع داشت كه همه احكام بالصراحه به نصوص بهالتفصيل در قرآن باشد خب احكام حج اينطور است احكام روزه اينطور است احكام نماز اينطور است احكام جهاد اينطور است و صدها و هزارها مسائلي را ما داريم كه به بركت روايات حل ميشود شما چه توقعي داريد كه قرآن كريم همه اينها را بالصراحه ذكر بكند قرآن قانون اساسي است مفسر اين و شارح اين مبيّن اينها اهلبيتاند وجود مبارك پيغمبر است و اهلبيت مگر مسائل ديگر اينطور نيست اين را مبسوطاً مرحوم شيخ اينجا ذكر ميفرمايند.
پرسش: ...
پاسخ: چرا ولي اگر بود اختلافي نميشد و اگر بالصراحه بود اصل اسلام در خطر بود همين قوم جاهلي حديث العهد في الاسلام اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾[4] مشكل سياسي بود وگرنه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چه مشكلي داشت از چه چيزي ميترسيد؟ آن روزي كه تنها بود از احدي نترسيد چون تقيه براي امام است براي پيغمبر كه نيست آن روزي كه احدي يار و ياور او نبود حضرت تنها تشريف ميبردند در طائف تا برگردند بخش وسيعي از پاهاي مطهرشان خوني شد از بس سنگ خورد خب آن روزي كه تنها بود در زير آسمان حجاز از احدي نترسيد و ذات اقدس الهي هم به او دستور داد فرمود: ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾[5] پيامبر اگر احدي در روي زمين تو را ياري نكند تو موظفي حرفش را بزني و همين كار را هم كرد تقيه كه در پيغمبر نيست خب حالا آن روزي كه يار و ياوري نداشت از احدي نميترسيد امروز كه همه تسليم شدند سپر انداختند بعد از جريان فتح مكه است ﴿جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ﴾[6] است ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[7] است حالا يا «اسلموا» يا «اواستسلموا» همه اين سران الحاد را حضرت فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء»[8] احدي در حجاز نبود كه وجود مبارك پيامبر از او بترسد كه از چه چيزي ميترسيد مكرر تأخير مكرر تأخير ﴿و اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾[9] حضرت ميدانست كه اينها اصل اسلام را زير سؤال ميبرند اينها را خوب ميشناخت اين چنين نبود كه وجود مبارك حضرت از كسي بترسد كه اين يك مشكل سياسي بود يك مشكل اجتماعي بود مشكل قرآني بود نه مشكل نظامي همه اينها سپر انداخته بودند حضرت از چه كسي بترسد خب اين است كه مكرر پشت سرهم مسامحه مسامحه اگر بود اسلام رفته بود مگر اينها آدمهاي عادي بودند اينها لذا فرمود: ﴿و اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾[10] يعني شخصيت اينها را حفظ ميكنيم ما خودمان هم بالصراحه نميگوييم براي اينكه اينها بر ميگردند اينها آنقدر خشناند كه اگر ما نام مبارك حضرت امير را بالصراحه بگوييم برميگردند اين هم مقداري كه مانده براي اينكه ما به اجمال گفتيم يعني متني گفتيم نه شرحي.
پرسش: چرا پيغمبر فرمودند اين كار را نكردند؟
پاسخ: بله خب چون كلام الله نبود كار خود پيامبر را مكرر تأويل كردند مكرر توجيه كردند مكرر تفسير كردند رواياتي كه جعل كردند چون حديث است ديگر اين بازار حديث فروشها رواج انداخت راوي جعل كردند روايت جعل كردند اين كارها را كردند كم كاري كه نكردند منظور اين است كه مرحوم شيخ مفيد كه خودش لسان محدثان است اين بالصراحه در جواب ميگويد نيست اگر بود خطر داشت ولي به وسيله روايات و اينها هست خب اگر تحريفي بود در آنجا وجود مبارك حضرت امير جلوي آن را ميگرفت خب در پنج سال راجع به فدك و غير فدك همه حرف زد و درباره اصل دين كه قرآن است هيچ حرفي نزده كه شما اين كار را كرديد او از سنّار سه شاهي بيت المال حمايت ميكند آن وقت از آيات قرآني هيچ حمايتي نكند اين همه آيات را برداشتند يا يك آيه را برداشتند او هيچ حرفي نزند و مسامحه بكند؟
پرسش: آيا در تاريخ شيعه هيچ ارتدادي ماقبل و مابعد...
پاسخ: حالا نه آن اختلاف ترتيب يك چيز ديگر است كه مثلاً حالا اين آيه قبل بود آيه بعد بود آن يك اختلاف دروني است قابل تحمل است ولي بالأخره اينكه الآن جوامع بشري در خدمت او هستند اين عين چيزي است كه از لبان مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) به انشاي الهي صادر شده است نه كم نه زياد خب مرحوم شيخ مفيد اين كاره است ديگر ميفرمايد اينها نيست مثل نماز است مگر ميشود گفت كه خصوصيت نماز ظهر و عصر در قرآن بود و برداشتند نه اين به عنوان قانون اساسي در قرآن آمده وجود مبارك پيغمبر مبيّن است ديگر او بيان كرده نماز ظهر چقدر است عصر چقدر است چگونه است اولي الامر هم همين طور است وجود مبارك پيغمبر در جريان غدير فرمود اولي الامر چه كساني هستند دوازده نفرند يكي پس از ديگري مشخص كرده و مانند آن اينجا مبسوطاً مرحوم شيخ ميفرمايد كه شيخ مفيد «كما ثبت عند المخالف لنا إمامة ائمتهم و ان لم يكن عليها نص به» خب تا ميرسد به اينكه «كما ثبت النص علي النصاب في المال الذي فيه الزكاة» به صفت صلات به كيفيت صلات صفت صيام مناسك حج «وان لم يكن ذلك كله منصوصاً في القرآن و ثبتت معجزات النبي(صلي الله عليه وآله) و قامت حجتها علي الخلق و ان لم تكن منصوصةً في ظاهر القرآن» خيلي از معجزات پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است كه در قرآن كريم نيامده «فكذلك ثبتت امامة اميرالمؤمنين(عليه الصلاة و عليه السلام) بالنص من الرسول(صلّي الله عليه وآله) و أن لم يكن ذلك مودعا في صرح القرآن» خب آخر ميدانيد مرحوم شيخ مفيد اصلاً خريّت اين كار است به وسيله اينها روايات به بعدي رسيده شما اين رواياتي كه در فصلالخطاب في تحريف كتاب رب الأرباب است ببينيد بسياري از اينها براي اين سياري جعال متهم به كذب است مرحوم آقاي شيخ آقا بزرگ(رضوان الله عليه) خب ميگويد دأب استاد ما مرام استاد ما اينها را اگر كسي بداند ميفهمد كه اين مزاقش نبود و اگر ميگفتند فصل الختام في عدم تحريف في كتاب آسانتر بود اين نظر ديگران را جمع كرده كه شايد مثلاً پاسخ نهايي به ايشان بدهد اين را اينجا ذكر فرمود بعد ميفرمايد كه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ اين است ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾[11] اين است و اگر شما اشكال بكنيد بگوييد كه خب ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[12] اين جمع است چگونه بر شخص واحد مثل وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق ميشود يك جدلي دارد ميفرمايد مشابه اين اشكال براي شما هم هست اولاً اين جمع در جاي خودش استعمال شده منتها مصداقش منحصر است ثانياً مشابه اين در حرفهاي خود شما هم هست در صفحه 160 ميفرمايد كه «وقد جني مخالفونا في هذا الباب علي أنفسهم جنايةً واضحةً» شما اينجا تند تند داريد اشكال ميكنيد كه آن جمع است چگونه بر حضرت امير كه شخص است منطبق ميشود شما مشابه اين را داريد شما درباره آيه «و ذلك قولهم ان المعني قوله» ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾[13] ﴿أولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ ميگوييد اين «نزلت في واحدٍ بعينه و هو ابوبكر بن ابيقحافة» خب «فكيف جاز ان يعبر عن أبيبكر بلفظ الجمع» آن وقت اگر درباره حضرت امير(سلام الله عليه) يك تعبير جمع بشود مشكلي دارد؟ شما آنجا را كه پذيرفتيد بدون دليل خب اينجا را نميپذيريد با دليل لذا ميفرمايد «جنيٰ مخالفونا علي أنفسهم جنايةً واضحة» اين نشان ميدهد كه در آيات قرآن كريم نه حقي كم شد يك، نه باطلي اضافه شد دو، چون اگر چيزي كم بشود يعني حق كم شده چيزي اضافه بشود يعني باطلي اضافه شده آن اختلاف شيعه و سني هم در مسئله فقهي است نه در مسئله قرآني و علوم قرآني و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: با اين شرط ﴿إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ اگر يك جمعيتي به هيچ وجه لياقت نداشته باشند خب اين ﴿ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[14] در سوره مباركه «ابراهيم» خوانديم در سوره «هود» بود و اين جمعيتي كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَأنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[15] باشد خب اينها دستبردار نيستند كه اين يك كتاب ديگري بياورد يك پيغمبر ديگري بياورد كه شدني نيست چون او خاتم آنها است بنابراين همينها را بايد هدايت كرد اگر اينها نظير ساير انبياي الهي بودند ممكن بود همين كار را بكند ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾ و رسول جديد و نبي جديد و وصي جديد و مانند آن يك جريان تاريخي خوبي قرطبي در جامع الاحكام در تفسير خودشان داردند در همين جلد پنجم تفسير جامع الاحكام ذيل همين آيه ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ ايشان ميگويد كه شيخ فقيه امام ابوالقاسم عبدالله عن ابيه الشيخ الفقيه الامام المحدث ابيالحسن عليبن خلف بن معزوز الكومي التلمساني كه اين فرع «علي الشيخة العالمة فخرالنساء شهدة بنت ابينصر» معلوم ميشود اين زنان تحصيل كرده در طول سلسله مشايخ اين بزرگان بودند بعد همين طور نقل ميكند نقل ميكند نقل ميكند ميگويد كه از آن چيز سؤال كردند كه «و انتِ تسمعين سنة تسعين و اربعهمائة» به اين خانم كه فخرالنساء بود گفتند شما در سال 490 از مشايختان اين را شنيديد كه گفتند «اخبرنا عليبن عبدالله بن ابراهيم حدثنا ابوعلي عيسيبن محمدبن احمدبن عمربن عبدالملكبن عبدالعزيزبن جريح المعروف بالطوماري حدثنا الحسينبن فهم فقال: سمعت يحييبن اكثم» كه اين بانو فخرالنساء جزء سلسه اين روات است يحييبن اكثم ميگويد كه «كان للمأمون و هو امير اذ ذاك مجلس نظر» يك مجلس مناظرهاي بود «فدخل في جملة الناس رجلٌ يهوديٌ حسن الثوب حسن الوجه طيب الرائحة» در آن محفل مناظره يك يهودي كه خوشپوش بود خوش اندام بود معطر بود وارد شد «قال فتكلم فاحسن الكلام و العبارة» موقع حرف زدن هم خوب حرف زد حرف خوبي زد و جالب توجه بود «قال فلما أن تفوض المجلس دعاه المأمون» وقتي مجلس مناظره به پايان رسيد مأمون او را خواست «فقال له اسرائيلي»؟ تو يهودي هستي اسرائيلي هستي؟ «قال نعم، قال له اسلم حتي افعل بك و اصنع» اسلام بياور من نيازهاي تو را تأمين ميكنم جايزه به تو ميدهم آنچه علاقهمند هستي به تو ميدهم «وعده» وعده هم داد «فقال ديني و دين آبائي» اين يهودي گفت كه نه يهوديت دين من است و دين نياكان من است و من دستبردار نيستم «و انصرف» از آن مجلس مناظره بيرون رفت «قال» يحييبن اكثم ميگويد «فلما كان بعد سنةٍ جاءنا مسلماً» سال بعد در همان همايش و مناظره حضور پيدا كرد اما اسلام آورده بود مسلمان بود «قال فتكلم علي الفقه فاحسن الكلام» خب فقيهانه متكلمانه خوب حرف زد «فلما تقوّض المجلس دعاه المأمون» وقتي مجلس مناظره تمام شد مأمون او را خواست «و قال ألست صاحبنا بالأمس» تو همان شخص سال گذشته نيستي همان يهودي پارسال نيستي؟ «قال له بلي» به من همان هستم «قال فما كان سبب اسلامك» چه باعث شد كه اسلام آوردي؟ اين شخص گفت «انصرفت من حضرتك» من از محضر شما بيرون رفتم خواستم تحقيق بكنم كه بالأخره كدام يك از اين اديان حق است و الآن كه ما در خدمت حضرت موسي و حضرت عيسي و وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نيستيم كه ماييم و تورات و انجيل و قرآن ببينم قرآن حق است تورات حق است انجيل حق است؟ «فأحببت ان امتحن هذه الأديان» خواستم ببينم اين سه كتاب كداميك از آنها حق است و كدام كتاب اصيل است و همچنان مانده است «و انت مع ما تراني حسن الخط» تو ميبيني من خوشخط هم هستم نويسنده خوبي هم هستم خط من هم خط خوبي است من در طي سه نوبت سه كار كردم «فعمدت الي التوراة فكتبت ثلاث نسخ» من شروع كردم به توراتنويسي استنساخ كردم سه نسخه تورات نوشتم چيزهايي را كم كردم چيزهايي را زياد كردم به دلخواه خودم چون خطم خوب بود تورات را نوشتم با تحريف قطعي «فكتبت ثلاث نسخ فزدت فيها و نقّصت» بخشي را كم كردم و چيزهايي را اضافه كردم «و ادخلتها الكنيسه» رفتم كنيسه آن وقت كه چاپ نبود كنيسه معبد يهوديان «فاشتريت مني» هر سه نسخه را از من خريدند و به عنوان كتاب ديني گذاشتند آنجا و از آن استفاده دارند ميكنند بعد از يك مدتي شروع كردم به انجيلنويسي «و عمدت الي الانجيل فكتب ثلاث نسخ» چون خطم خوب بود نويسندگي من خوب بود شروع كردم به انجيلنويسي و سه نسخه انجيل نوشتم «فزدت فيها و نقصت» بعضي چيزها را كم كردم بعضي چيزها را اضافه كردم در فرصت مناسب وارد بيعه شدم معبد مسيحيها شدم «و ادخلتها البيعة فاشتريت مني» اين سه نسخه همه از من خريده شد و در همان معبد مسيحيها گذاشتند و دارند استفاده ميكنند در نوبت بعد در طي همين يكسال نوبت بعد «و عمدت الي القرآن فعملت ثلاث نسخ وزدت فيها و نقصت» بعضي چيزها را كم كردم بعضي چيزها را خودم اضافه كردم «و ادخلتها الوراقين» بازار صحافها و ورّاقها آنها كه آن روزها كه چاپ نبود كه كتابها را مينوشتند و عرضه ميكردند و هر كس كتابي ميخواست به بازار ورّاقين ميرفت و ميفروخت خدا قرين رحمت كند مرحوم ابن ادريس را ابن ادريس در مقدمه سرائر ميگويد علما به بچههايشان نصيحت ميكردند ميگفتند اگر ميخواهيد وقت صرف كنيد وقت مطالعه كه وقت مطالعه است اوقات فراغت را ميخواهيد برويد بيرون يك جايي ميخواهيد بنشينيد در بازار كه ميرويد در هر مغازهاي ننشينيد و هر بازاي هم نرويد «لا تجلس في الاسفار الاّ عند ضرّاد او ورّاق» وقتي ميخواهيد برويد بازار يا بازار اسلحه فروشها برويد كه شهامت و شجاعت و زد و خورد و كشتن و جهاد ياد ميگيريد يا بازار ورّاق كه كار فرهنگي و سواد و علم و دانش و سؤال و جواب «لا تجلس في الاسفار الاّ عند ضرّاد» كه اسلحهسازي است «و ورّاق» كه كار فرهنگي است الآن جوانها را به كجا دارند ميبرند معلوم نيست خب «و ادخلتها الورّاقين» بردم بازار وراقها اين كتاب را بفروشم نه مسجد خود مسجد نه آنجا ميبردند «فتصفحوها» خب قرآن را ورق زدند «فلما أن وجدوا فيها الزيادة والنقصان رموا بها» انداختند دور گفتند اينكه قرآن نيست «فلم يشتروها» هيچ كس از من نخريد «فعلمت ان هذا كتابٌ محفوظٌ» فهميدم اينكه خدا ميفرمايد: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ تا الآن اينطور حفظ كرده خب با اينكه در كاغذ و خط خوب هم نوشتم همه انداختند دور هيچ كس حاضر نشد از من بخرد فهميدم تورات هر بلايي سرش بياورند درآوردني است شدني است انجيل هم به شرح ايضاً [همچنين] اما قرآن را نميشود دست زد فهميدم اين به حق كتاب محفوظ است اسلام آوردم «فكان هذا سبب اسلامي قال يحييبن اكثم فحججت تلك السنة فلقيت سفيانبن عيينه فذكرت له الخبر» من آن سال يحييبن اكثم ميگويد مكه مشرف شدم اين جريان را براي سفيانبن عيينه گفتم سفيان گفته بود كه اين ريشه اصلياش در قرآن كريم است «فلقيت سفيانبن عيينه فذكرت له الخبر فقال لي مصداق هذا في كتاب الله عزّوجلّ» گفتم «قلت في أي موضعٍ» در كدام قسمت قرآن اين صحنه تصديق شده است؟ «قال في قول الله تبارك و تعالي في التوراة و الانجيل بمااستحفظوا من كتاب الله فجعل حفظه اليهم فضاع و قال عزّوجلّ ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ فحفظه الله عزّوجلّ علينا فلم يضع» گفت به اينكه در قرآن كريم سوره مباركه «مائده» خداي سبحان اينچنين فرمود فرمود كه تفاوت قرآن با كتابهاي ديگر اين است در سوره مباركه «مائده» آيه 44 اين است ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ﴾ خدا هم مستحفِظ است آنها مستحفَظاند خدا از آنها خواست كه اين كتاب را حفظ بكنند خب تكليف الهي است تكليف الهي گاهي چون يك امر تشريعي است گاهي اطاعت ميشود گاهي معصيت اما آنچه را كه در سوره مباركه «حجر» است كار تكويني است فرمود من اين كار را ميكنم من اين كار را ميكنم اينكه كار تشريعي نيست كه خداي سبحان محكوم يك شريعتي باشد يك فقهي بر خدا حاكم باشد يك واجب و غير واجب داشته باشد كه كار خداست كار خدا هم جز تكوين چيز ديگري نيست فرمود آنها مأمور شده بودند به حفظ و عمل نكردند حفظ تورات و انجيل را خدا به عهده نگرفت اگر ميگرفت آنها هم محفوظ بودند اما حفظ تورات و انجيل را به آنها داد ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ﴾ خب خيانت كردند آن وقت ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ شد ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾ شد و مانند آن بنابراين اين كتاب از هر گزندي مصون است اما درباره اينكه قرآن اولي است بالاتر است يا عترت؟ قرآن و عترت هماهنگ هماند و هيچ كدام بالاتر از ديگري نيست گرچه از تعبيرات مرحوم كاشف الغطاء(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كشف الغطاء برميآيد كه امام بالاتر از قرآن است و اما آنچه كه در جريان صفين پيش آمد كه حضرت فرمود اين قرآنها كه سر نيزه كردند اعتبار ندارد من قرآن ناطقم آنها حقيقت قرآن را كه نخواستند عمل بشود اينها خواستند با فريب و دسيسه عمرو عاص و اينها وجود مبارك حضرت امير را خانهنشين كنند اينهايي كه نه به قرآن معتقد بودند نه به عترت معتقد بودند اينها خواستند بهانه قرار بدهند وجود مبارك حضرت امير هم فرمودند بزنيد قرآن حقيقي منم اينها بهانه قرار دادند نه اينكه يكي بالاتر از ديگري است آنها خواستند به بهانه قرآن خود قرآن را اصل اسلام و قرآن و عترت را خانهنشين كنند اما سؤالاتي كه مربوط به كيفيت سؤالهاي نطفه و اينها است انشاءالله در اثناي بحثهاي بعدي روشن ميشود.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 6.
[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[6] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 1.
[7] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[8] ـ كافي، ج3، ص513.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.
[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[13] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 33.
[14] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 19.
[15] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.