21 02 2006 4819506 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 5

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (9)﴾

در كريمهٴ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾ بيان شد كه كساني كه با دين موافق نيستند يا اشتباه علمي دارند كه آن قابل حل است و يا نه مشكل اعتقادي دارند و يا مشكل سياسي آنهايي كه مشكل اعتقادي و مشكل علمي دارند نه اشتباه علمي، آنها از نظر معرفت‌شناسي معرفت را منحصر در حس و تجربه مي‌دانند مي‌گويند چيزي كه محسوس و مورد تجربه نيست قابل اثبات نيست اثبات‌پذيري ابطال‌پذيري براي امور مادي و تجربي است معارفِ ماوراي طبيعت نه قابل اثبات است نه قابل ابطال لذا علمي نيست چون از نظر معرفت‌شناسي گرفتار حس و تجربه‌اند در هستي‌شناسي هم گرفتار طبيعت‌گرايي‌اند مي‌گويند غير از مادي چيزي ديگر موجود نيست «كل موجود مادي» و عكس نقيضش هم قائل‌اند به اينكه «ما ليس بمادّي فليس بموجود» و اگر يك چيزي به‌ عنوان وحي و نبوت و عصمت و رسالت و ولايت و خلافت مطرح مي‌شود ـ معاذالله‌ـ مي‌گويند افيون است و افسانه، چون مشكل علمي دارند در معرفت‌شناسي اولاً و در هستي‌شناسي ثانياً، اينها احياناً نسبت به وحي و نبوت همين تعبيرات را دارند برخي كه مشكل سياسي دارند انگيزه‌هاي سياسي دارند آنها قابل علاج نيست آنها ولو حق براي آنها ثابت شده باشد آنها دست از اين اهانتها برنمي‌دارند فرعون براي او ثابت شده است كه حق با وجود مبارك موساي كليم است اما آن انگيزه هوا‌پرستي و هوا‌مداري نگذاشت كه او ايمان بياورد ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[1] از همين قبيل است.

پرسش ...

پاسخ: اينها بعضي‌شان فقط جهالت علمي دارند مثل فرعون بعضيها گذشته از آن مشكل جهالتِ عملي مبتلا به جهل علمي هستند يعني در اثر معرفت‌شناسي در بحث معرفت‌شناسي حس‌گرايند در بحث هستي‌شناسي مادي‌گرايند اينها هم مشكل علمي دارند هم جهل علمي دارند و هم جهالت عملي اما براي فرعون و امثال فرعون كه موجودات بيّن را ديد و قرآن كريم از معجزات وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به عنوان آيات بينات ياد كرده است چون چيز خيلي روشن و شفّاف بود اينها برايشان ثابت شده است كه حق با موساي كليم است اما براساس آن هوا‌‌مداريشان و جهالت عملي‌شان انكار كردند كه فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ و وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) هم به او فرمود ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ بَصَائِرَ[2] براي تو ثابت شده كه اين را خداي سبحان نازل كرده است به عنوان بصائر و معجزات خب آنهايي كه مشكل علمي دارند يا مشكل سياسي دارند براي هر پيامبري اين حادثه است اختصاصي به پيامبر اسلام ندارد در آيات قبل آنچه كه مربوط به هتك‌ حرمت نسبت به انبياي پيشين بود گذشت چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيه يازده اين است كه ﴿وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ در هر عصر و مصري بالأخره يك سلمان رشديِ پليدي را مي‌پرورانند حالا امروز اين شخص بود فردا آن شخص است امروز آن تصويرِ موهنِ دانماركي است و مانند آن در هر دوره‌اي بود از زمان آدم تا خاتم(عليهم الصلا‌ة و السلام) فرمود: ﴿وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم همين مطلب آمده در آيه سي سورهٴ مباركهٴ «يس» اين است ﴿يَاحَسْرَةً عَلَي العِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اينها با اصل نبوت و نبوت عام مشكل دارند نه تنها نبوت خاص. حالا اهل كتاب، يهودي نسبت به مسيحي، مسيحي نسبت به مسلمان، نسبت به اسلام آنها مشكل داخلي است ولي اينها نسبت به اصل وحي و نبوت مشكل جدي دارند اينها محارب با دين‌اند و راه اينها هم براي كساني كه مشكل علمي دارند طرح مسائل عميق توحيد و جهان‌بيني الهي و وحي و نبوت است و در برابر كساني كه مشكل سياسي دارند مبارزه است و استقامت است و عكس‌العمل است همين كه مي‌بينيد در جهان كنوني اتفاق افتاده حالا ان‌شاء‌الله اين زمينه است براي پيروزي جهاني سال 56 كه آن روزنامه آن هتك‌ حرمت را نسبت به مقام امام(رضوان الله تعالي عليه) كرد آن باعث پيروزي انقلاب شد يك سال شهيد دادند و هفتم و چهلم و سال گرفتند بالأخره سال بعد كه سال 57 بود انقلاب به ثمر رسيد الآن هم اگر انقلاب بخواهد جهاني بشود اين هتك ‌حرمت زمينه‌اي براي پيروزي جهاني خواهد بود ديديد كل جهان الآن حركت كرده و قيام كرده و بايد هم همين كار را بكند هر روز هم قيام جهاني بيشتر است اينها در برابر محاربان دين‌اند و چاره‌اي هم نيست و اين ‌كار خواهد بود خب. اما اگر كسي محارب دين نبود نه در اثر جهل علمي يا جهالت عملي مسلمان بود خدا را قبول داشت، قيامت را قبول داشت، وحي و نبوت را قبول داشت ولي گرفتار معارضهٴ علم و دين بود مي‌گفت دين يك چيزي مي‌گويد، فيزيك يك چيزي مي‌گويد، شيمي يك چيزي مي‌گويد علم يك چيزي مي‌گويد اين گرفتار يك اشتباه علمي است كه اين كاملاً قابل حل است يعني اگر كسي جهان‌بيني الهي و توحيدي داشته باشد خدا و قيامت را قبول داشته باشد وحي و نبوت را قبول داشته باشد هرگز سخن از تعارض علم و دين به ميان نمي‌آيد اين قبلاً هم اشاره شد حالا اجمالش هم اينجا بازگو مي‌شود و تفصيلش در بحثهاي ديگر است البته خارج از حوزه بحث قرآني و اجمالش اين است كه هر علمي به فلسفه علم متكي است كه مي‌شود فلسفه مضاف پس علم است و مافوق او فلسفه علم، فلسفه علم كه فلسفه مضاف است به فلسفه مطلق متكي است كه جهان‌بيني است اگر جهاني‌بيني ـ معاذالله‌ـ براساس معرفت‌شناسي حس و تجربه‌گرايي و طبيعت‌پسندي هستي‌شناسي آن بود كه خارج از بحث است اين فلسفه مطلق فلسفه مضاف را به ‌دنبال دارد كه الحادي است آن هم يك علم الحادي را به دنبال دارد اين علم اصلاً به خدا و قيامت نه تنها معتقد نيست مي‌گويد طبيعت اين كار را كرده اين طبيعت اين‌چنين بود اين‌چنين است و اين‌چنين خواهد شد ناظمي در عالم نيست اين مي‌افتد در آن دو گروه محارب حالا يا در اثر جهل علمي محارب با دين است نظير ماركسيستها يا نه در اثر جهالت عملي به فكر سلمان ‌رشدي‌ها و كاريكاتوريست دانماركي و اينها هستند و اينها خلاف فرض است فرض در اين است كه ما الآن در محاربان دين بحث نداريم در معارضان دين بحث داريم اگر كسي واقعاً معرفت‌شناسي او گذشته از حس و تجربه به تجربهٴ آميخته با تجريد و با تجريد محض يعني حس و تجربه را اساس معرفت مي‌داند مسائل رياضي را اساس معرفت مي‌داند عقلهاي نيمه تجريدي را اساس معرفت مي‌داند عقل تجريدي تام را اساس معرفت مي‌داند در همه اين رشته‌ها مي‌گويد اينها منابع معرفتي‌اند و به استناد اينها موجود طبيعي را ثابت مي‌كند، موجود عالم مثال و ملكوت را ثابت مي‌كند، موجود جبروت را ثابت مي‌كند، موجود لاهوت را ثابت مي‌كند، خدا را ثابت مي‌كند منشأ پيدايش همه را خدا مي‌داند، ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ[3] را قبول دارد آن مي‌شود فلسفه الهي زير مجموعهٴ او فلسفهٴ علم است كه الهي است و زير مجموعه او علوم است كه اين علوم الهي است، الهي‌بودن فيزيك و شيمي به اين است نه تنها تعبّداً بگويد خلقت، بلكه تحقيقاً مي‌گويد خلقت چون علم مسبوق به فلسفه علم است، فلسفه علم مسبوق به فلسفه الهي و جهان‌بينيِ توحيدي است اگر كسي جهان‌بيني توحيدي را پذيرفته ديگر نمي‌گويد طبيعت، مي‌گويد خلقت و اگر در نهايه سيدنا الاستاد آمده است آن چون با قرينه است كه مي‌فرمايد «طبيعة مخلوقة» ما به جاي اينكه با قرينه ذكر بكنيم شفاف بگويم خلقت اگر گفتيم طبيعت بگويم «طبيعةٌ مخلوقة» كه ايشان در «نهايه» فرمودند اگر نخواستيم با الفاظ زياد چيزي گفته باشيم مي‌گوييم خلقت پس خلقت‌گفتن آسان‌تر از طبيعت مخلوق است يك، و براساس تحقيق است نه تعبد دو، پس نظام، نظام خلقت است يعني زمين خلقت است آسمان خلقت است دريا خلقت است، صحرا خلقت است، معادن خلقت است و مانند آن عقلي را كه انسان دارد چون براساس جهان‌بيني عقل، مخلوق خداست و حجت خداست علم و عقل و قطع اينها واجب‌الوجود نيستند در اصول مستحضريد كه مي‌گويند حجيت قطع ذاتي است يعني قطع واجب‌الحجية است نه واجب‌الوجود، ممكن‌الوجود است ولي واجب‌الحجية مثل اينكه اربعه ممكن‌الوجود است ولي واجب‌الزوجية خب اگر اربعه ممكن‌الوجود است چه كسي آفريد عقل اگر ممكن‌الوجود است چه كسي آفريد قطع اگر ممكن‌الوجود است چه كسي آفريد نبايد گفت چون قطع حجيتش ذاتي است نيازي به مبدأ ندارد اين همان خلطي است كه صاحب مواقف كرده صاحب مواقف خيال كرده هر محمولي كه براي موضوع ضروري باشد آن موضوع را بي‌نياز مي‌كند خير ثبوت آن محمول براي آن موضوع را بي‌نياز مي‌كند نه وجود موضوع را يعني اگر خواستيم بگوييم اربعه، زوج است دليل نمي‌خواهد چون زوجيت ذاتي اربعه است اما حالا چرا اربعه موجود شد اين دليل مي‌خواهد اربعه واجب‌الزوجية است نه واجب‌الوجود قطع واجب‌الحجية است نه واجب‌الوجود اين قطع گاهي پديد مي‌آيد گاهي پديد نمي‌آيد اين علم است چون علم است ممكن‌الوجود است مبدأ مي‌خواهد خب اين علم را چه كسي داد اين عقل را چه كسي داد يك وقت است انسان اسلامي حرف مي‌زند و قاروني فكر مي‌كند اين بايد خودش را معالجه بكند اينكه بگويد من خودم زحمت كشيدم خودم فهميدم اين همان حرف قارون است مگر قارون بيش از اين مي‌گفت، گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي[4] من خودم زحمت كشيدم مال پيدا كردم علم اقتصاد براي من است اين بايد مواظب حرفهايش باشد اگر اسلامي حرف مي‌زند اسلامي هم فكر بكند بگويد خداي را شكر كه اين علم را به من داد خب اين علم «ما الهمه الله» است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[5] مگر هيچ كسي مجاز است چه در حوزه، چه در دانشگاه بگويد من خودم زحمت كشيدم ياد گرفتم خيليها آمدند چيزي نشدند چه در حوزه چه در دانشگاه خيليها خواستند نصيبشان نشد اين طور نيست كه انسان بگويد من خودم زحمت كشيدم ياد گرفتم بايد بگويد كه ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[6] خدا را شكر كه اين توفيق را داد كه ما رفتيم حوزه يا دانشگاه اين فيض را خدا به ما رساند كه درس و بحثي داشتيم و فيضي به ما رساند كه چهار كلمه ياد گرفتيم ذات اقدس الهي مي‌فرمايد هر چه داريد براي من است من به شما دادم ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ بعد مي‌فرمايد اين تنظيم سند يك كسي مي‌خواهد يك سندي تنظيم بكند بگويد كه فلان كس فلان مبلغ را به عنوان اداي ثمن آن فرش داد اين سند را مي‌خواهد تنظيم كند زميني را فروخت مي‌خواهد سند تنظيم كند اين را در قرآن كريم فرمود آنچه را كه خدا يادتان داده همان طوري بنويسيد نه شيطنت كنيد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كه مبادا كسي بگويد من خودم بلدم كه چطور سند تنظيم كنم نه خير اين زميني كه فروختيد اين پنج، شش سطري را كه مي‌نويسيد اين را خدا به شما ياد داد منتها عادلانه بنويسيد اين را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن بخش پاياني‌اش آيه 282 اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّيً فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾ ديگر در تنظيم سند خلاف نكنيد مدتش را درست بنويسد قيمتش هم درست بنويسيد نقد و اقساطش را هم درست بنويسيد همان طوري كه خدا يادتان داده بنويسيد پس هيچ كس نمي‌تواند بگويد من خودم درس حقوق خواندم تنظيم سند دفتر‌خانه را خودم بلدم اين مي‌شود حرف قارون، مشابه اين فرمود شما مگر نه آن است كه اين حيواناتتان را شكار ياد مي‌دهيد كلب مُعلَّم داريد باز معلّم داريد شاهين معلّم داريد حيوانات شكاريِ مُعلّم داريد اين چيزيهايي كه شما ياد حيوانات شكاري مي‌دهيد اينها را خدا به شما ياد داد همان طوري كه خدا به شما ياد داد آن طور به اينها ياد بدهيد و همان ‌طور اينها را ياد داديد اين در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان كرده فرمود كه حيوانات شكاري دو قسم‌اند يك، حيوان هرز است خب اين اگر برود يك صيدي را شكار بكند اين گذشته از اينكه جايي كه دندان زده نجس است بايد شسته بشود آن حيوان هم مردار است بايد آن را دور انداخت اما اگر يك كلب معلَّم بود عالم شد تربيت شد آن صياد اين كلب معلّم را با «بسم الله» اغراء كرد براي گرفتن يك صيدي اين هم رفته يك صيدي را گرفته خفه كرده فقط آنجا كه اين سگ دهان ‌زده بايد شست بس بقيه ديگر سر‌بريدن نمي‌خواهد ذبح او نهر او همين است خب يك مرداري چون دسترنج يك حيوان تربيت شده است مي‌شود حلال، مگر حيوان نبايد ذبح بشود مگر نبايد سربريده بشود مگر نبايد رو‌به قبله باشد هيچ كدام از اينها لازم نيست اگر اين سگ شكاري تربيت شد و به نام خدا اغراء شد فرستادي هر چه اين صيد كرد حلال است و طيّب و طاهر فقط آنجايي كه اين دندان ‌زده بشوييد پاك است خب اين را در سورهٴ «مائده» فرمود ﴿يَسْألُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ[7] جوارح همين حيوان شكارهاي دستي است اين شاهين دستي است، اين باز دستي است، اين جوارح كه جرح هم ايجاد مي‌كند چيزهايي كه خدا ياد شما داده كه امانتداري است و كيفيت صيد است به‌آن ياد مي‌دهيد‌ كيفيت صيد را صيّاد از خودش نمي‌داند اين را خدا به او ياد داد چون هيچ نعمتي نيست مگر اينكه خدا بدهد فرمود اين را ما به شما ياد داديم شما هم به سگانتان ياد بدهيد پس آنچه در جهان‌هستي هست اين خلقت است سفرهٴ خلقت است و كتاب خلقت و علم ما و عقل ما و قطع ما واجب‌الحجية است نه واجب‌الوجود، علم حجيتش ذاتي است نه وجود او و وجود او نيازي به جعل جاعل دارد و بايد ذات اقدس الهي عطا بكند پس علم «مما الهمه الله» است از چيزهايي است كه خدا داده است اگر نظام، نظام خلقت است و كتاب خلقت است و اين علم و عقل هم «مما الهمه الله» است و حجت شرعي است و عنايت الهي است پس يك زمين‌شناس دارد كتاب الهي را تفسير مي‌كند، يك دريا‌شناس دارد كتاب الهي را تفسير مي‌كند مي‌گويد خدا چنين كرد يك فيزيك‌دان دارد اسرار عالَم را تفسير مي‌كند مي‌گويد خدا چنين كرد به شيمي‌دان مي‌گويد خدا چنين كرد اگر قداست دانشگاه براساس اين مكتب بالاتر از قداست حوزه نباشد كمتر نيست حوزه مي‌گويد خدا چنين گفت، دانشگاه مي‌گويد خدا چنين كرد اين دارد كتاب تدوين را تفسير مي‌كند آن دارد كتاب تكوين را تفسير مي‌كند مگر مي‌شود ما فيزيك داشته باشيم و اسلامي نباشد، شيمي داشته باشيم و اسلامي نباشد، اگر كسي علمش به فلسفه علم تكيه كرد يك، فلسفهٴ علمش به فلسفهٴ مطلق يعني الهي تكيه كرد دو، جهان‌بيني او جهان‌بيني توحيدي است به خدا و قيامت و وحي و نبوت و رسالت معتقد است كل صحنه آفرينش صحنه خلقت است و اين كتاب، كتاب باز تكوين است منتها هر كدام دارند يك سوره‌اش را معنا مي‌كنند آن كسي كه فيزيك‌دان است يك سوره‌اش را معنا مي‌كند آن‌كه شيمي‌دان است يك سوره‌اش را معنا مي‌كند آن كسي كه معدن‌شناس است يك سوره‌اش را معنا مي‌كند خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين مي‌كند، خدا چنين كرد، روزانه اين است آن وقت اين دانشگاه مي‌شود اسلامي اين متونِ درسي مي‌شود اسلامي، اين دانشجوياني كه گاهي نزد آدم مي‌آيد آدم نمي‌داند اين طلبه است يا دانشجو خيلي از اين عزيزان مي‌آيند براي ما مشكوك است مي‌گوييم طلبه‌اي يا دانشجو اين‌ قدر اينها منزه‌اند و در هنگام اعتكاف شما ‌ببينيد مسجدِ دانشگاه را همينها پر مي‌كنند شما آقايان بايد اين معارف را به دانشگاه منتقل بكنيد تا آنها مشكل علميشان حل بشود مرحوم شهيد مطهري وقتي كه رفته بود 32، 33 سالش بود خب مگر آنها چقدر درس خوانده بودند چقدر سن داشتند الآن عمده احساس مسئوليت است اگر با مسئوليت‌پذيري و با دست پر شما از اينجا به آنجا برويد آنها آماده‌اند البته در هر فاز و فضايي يك عده كجراهه مي‌روند اين‌چنين نيست نبايد توقع داشت الآن عصر ظهور حضرت(سلام الله عليه) باشد آن زمان ظهور وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا له فداه) است كه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ[8] است وگرنه در عصر همهٴ ائمه همين طور بود خب چهار نفر هم كجراهه مي‌رفتند اما ديگر هيچ فردي در دانشگاه نمي‌گويد علم با دين معارض است يا نمي‌گويد علم سكولار است مگر مي‌شود علم سكولار باشد اينها سه‌ كار كردند اول خلقت را به صورت طبيعت تبديل كردند يك، لاشه علم را به دانشگاه دادند، ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ[9] كه چه كسي كرد براي چه كسي كرد را گرفتند عقل را هم كه حجت شرعي است، حجت خداست «مما الهمه الله» است نظير «ما انزله الله» اين را هم قاروني كردند براي خودشان دانستند مصادره كردند عقل را به بشر دادند خلقت را به طبيعت تبديل كردند خلقت را كه ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ داشت اين را مُصلح كردند بعد از مُصلح‌كردن خلقت و تبديلش به طبيعت، بعد از زدودن ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾، بعد از مصادره‌كردن عقل و فهم بشر مي‌گويد اين را بشر فهميد آن وقت يا مي‌گويند علم با دين معارض است يا مي‌گويند علم سكولار است مگر فرق مي‌كند، خيلي فرق مي‌كند آن كسي كه غير مسلمان است با آن كه مسلمان است هر دو علمي دارند كه به آن فلسفه علمي متكي است منتها آن بيچاره نمي‌داند كه تكيه‌گاه اين مطالب چيز ديگر است و يك مسلمان مي‌داند بنابراين تعبير به خلقت، تعبير تعبدي نيست اين يك و صحنه آفرينش كتاب خداست دو و هر كسي در هر رشتهٴ علمي متخصص است مفسر كتاب خداست سه، خدا اين‌چنين كرد و خدا اين‌چنين مي‌كند چون ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ را دارد خود اين علم مي‌شود علم ديني نه اينكه معناي علم ديني اين است كه جهتش دين باشد در راستاي دين به كار برود خير خود فقه علم ديني است چرا چون «مما انزله الله» گاهي ممكن است كسي همين فقه اصول را بخواند و ـ معاذالله‌ـ كجراهه برود مگر آن كسي كه بهايت را با دست او ساختند ساليان متمادي در نجف درس نخواند مگر اين مزدورها اين مزدور را براي چنين روزي نساختند مگر همين فقه و اصول نبود كه او را زمينه بهائيت درآورد جهت‌داشتن علم مربوط به آن عاِلم است كه عالِم از كجايش استفاده بكند گاهي انسان همين فقه و اصول را مي‌خواند عليه فقه و اصول، گاهي تفسير مي‌خواند عليه قرآن كريم، گاهي اخلاق مي‌خواند عليه اخلاق گاهي به تعبير نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) احكام ديني را ياد مي‌گيرند فقط براي معصيت‌كردن چون در هر گناهي يك موارد استثنايي دارد چقدر حضرت شيرين گفته است فرمود اصلاً اينها مي‌خواهند درس فقه بخوانند براي اينكه گناه بكنند چون همه مُحرَّمات يك سلسله موارد استثنايي دارد كدام مُحرّم است كه موارد استثنايي ندارد كدام واجب است تركش موارد استثنايي ندارد كدام حرام است كه فعلش موارد استثنايي ندارد فرمود اينها اصلاً درس مي‌خوانند فقط براي گناه‌كردن و حيله‌كردن بنابراين اگر كسي جهان‌بيني الهي داشت علمش الهي است، علمش ديني است زيرا اين عقل «مما الهمه الله» است يك، اين كتاب، كتاب خلقت است دو، خب اگر كسي معتقد بود قرآن كتاب خداست و معتقد بود اين فهم هم «مما الهمه الله» است اين تفسير مي‌شود علم ديني ديگر چرا آن فيزيك، ديني نباشد مگر اين عقل حجت شرعي نيست مگر عقل «مما الهمه الله» نيست مگر اين علم «مما آتاه الله» نيست مگر آن معلوم «مما خلقه الله» نيست خب معلوم كه كتاب الله است علم كه حجت الله است عالِم هم كه معتقد است به جهان‌بيني ديني خب اين فيزيك مي‌شود اسلامي ديگر به همان دليل كه از ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً[10] مطالب عميق اصولي استنباط مي‌شود اصول مي‌شود علم اسلامي ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا[11] از اين آيه وقتي توليدِ ستاره و سياره و سيّاركها استنباط مي‌شود همين سپهر‌شناسي مي‌شود علم اسلامي چرا اصول، علم اسلامي است براي اينكه يك نصف خطي در قرآن است يك عالِمي از اين نصف خط مطالبي را استنباط كرده خب چندين برابرش دربارهٴ هستي‌شناسي در قرآن كريم است كه فرمود پيدايش و پرورش انسانها اين است اول نطفه بود، علقه بود، مضغه بود، جنين بود، بعد عظام شد، بعد گوشت پوشانديم، بعد روح به آن افاضه كرديم خب پيش از آن مقداري كه درباره اصول هست درباره خلقت انسان است پيدايش و پرورش اين نطفه ﴿مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ[12] است اگر از اين ﴿بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾ كسي استنباطاتي داشته باشد آن علم الهي نيست ديني نيست بنابراين ما عالم سكولار داريم بي‌تفاوت، اما علم سكولار نداريم ديگري نمي‌داند كه اين علم به چه چيزي متكي است اگر ـ معاذالله‌ـ تكيه‌گاهش فلسفه مضاف و او به فلسفه الحادي تكيه كرد اين علم مي‌شود ضدّ دين و محارب دين چاره ندارد براي اينكه همه ماعدا را نفي مي‌كند مي‌گويد بقيه افسانه است علم نيست چيزي كه ابطال‌پذير نيست اثبات‌پذير نيست با تجربه افسانه است و افيون پس مي‌شود ضدّ دين و اگر اين علم به فلسفه علم و به فلسفه مطلق الهي تكيه كرد اين مي‌شود علم ديني ديگر علم سكولار نيست آن عاِلم است كه سكولار و بي‌تفاوت مي‌شود علم يا محارب دين است اگر براساس اصالة‌الحس والتجربه تكيه بكند يا همراه دين است و علم ديني است اگر نظير اصول تكيه‌گاه الهي داشته باشد و عقل را و علم را «مما الهمه الله» بداند و نعمت الهي بداند و حجت الهي بداند و جهان را هم كتاب الله بداند چه اينكه هست غرض اين است كه اين ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ حرفهايي بود از دراز مدت تا كنون يك وقت سلمان ‌رشدي است يك وقتي توهين دانمارك است يك وقتهايي به صورتهاي ديگر است منتها حالا حوزه‌ها بايد كار علميش را انجام بدهند مسئولين هم بايد كارهاي خودشان انجام بدهند مردم هم بايد كارهاي خودشان را انجام بدهند هر كسي بايد وظيفه خاص خودش را انجام بدهند اما اينكه چرا تعبير به مغايب شده است با اينكه لسان، اقتضاي مخاطب مي‌كرد اي كسي كه «نزل عليك الذكر انك لمجنون» بايد بگويد نگفت ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾؟ اين هم براي تحقير است مي‌گويند اي آن كسي كه بر او ذكري نازل شده است و كه قبول ندارند ذكري هست و بر او هم نازل شد اين مجهول‌آوردن براي تحقير است مي‌گويند اي كسي كه به زعم او ذكري بر او نازل شده است ﴿إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾.

پرسش... پاسخ: به همين فعل مجهول بر‌مي‌گردد مجنون كسي كه «من به جنه» نه اَجنِّه او را زدند اجنِّه جمع جنين است نه جمع جِن ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ[13] فرمود همه شما اجنه بوديد يعني جنين بوديد جمع جن جنِّه است نه اجنِّه. انسان جن‌زده ديوانه آن را به او مي‌گويند مجنون يا گاهي مي‌گفتند مجنون گاهي مي‌گفتند ساحر كه اين نكته در بحثهاي روزهاي اسبق گذشت كه يا افراد گوناگون بودند كه اين تهمتها را مي‌زدند چون سحر با جنون سازگار نيست سحر بالأخره جزء علوم و فنون دقيق است يا افراد گوناگون بودند اين تهمتها را مي‌زدند يا در مقاطع گوناگون بودند بالأخره شاعرانه سخن گفتن، ساحرانه كار كردن با مجنونانه حرف‌زدن فرق مي‌كند يا در مقاطع گوناگون اين حرف را مي‌زدند يا افراد گوناگون اين تهمتها را روا مي‌داشتند.

پرسش ...

پاسخ: نه معترضه بودن وجهي ندارد براي اينكه تناسب كاملاً محفوظ است آنها خواستند بگويند به صورت فعل مجهول ذكر كردند كه خدا بر او نازل كرد نبود ذات اقدس الهي مستقيماً دفاع كرد اولاً اين ذكر است ما نازل كرديم خود ما هم حفظش مي‌كنيم كه جلوي طمّاعان را بگيرد ما نازل كرديم ذكر ما هم است ذكر شما هم است نام ماست و شما را نامور مي‌كند يك ملت، مادامي زنده است كه با ياد الهي زنده باشد چرا ملت ذكر دارد در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ[14].

پرسش ...

پاسخ: نه اينها حتماً له وجه اولش اولاست كه فقط به ذكر بر‌مي‌گردد نه به پيامبر ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ يعني و اين ذكر يعني قرآن كريم ديگر.

پرسش ...

پاسخ: نه چون آخر آنچه در كنار اوست و مناسب هم است همان ذكر است نه رسول خدا(صلّي الله و عليه و آله و سلّم) چرا اما مثل كسي كه شعرهاي پرت و پلا مي‌گويد نه شاعري كه سبعه معلقه را مي‌پروراند گاهي انسان حرفهاي پرت و پلا دارد گاهي منثور است گاهي منظوم آنجايي كه پرت و پلايش منظوم باشد مي‌شود شاعر مجنون آنجايي كه منظوم نباشد مي‌شود همين حرفهاي عادي مجنون غرض اين است كه آن ديگر سبعه معلقه و اينها را نمي‌داند آنهايي كه سبعه معلّقه مي‌خواستند بگويند و بعد به ديوار كعبه بياويزند و با قرآن مقابله كنند و بعد با آمدن ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ القَمَرُ[15] شبانه سبعه معلقه را پايين بكشند آنها براي تحدّي بود يعني قرآن كه مي‌فرمود كه شما هم مثل اين بياوريد اينها سبعه معلقه گفتند و آويختند اينها فكر مي‌كردند شعر بلند ادبي است بعد ديدند كه از آن قبيل نيست خب اين ضمير «له» به همين ذكر بر‌مي‌گردد فرمود كه ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ٭ لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ بعد ذات اقدس الهي پاسخ داد كه ﴿مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ﴾ كه نحوه ظهور حق با نزول ملائكه در بحثهاي گذشته بازگو شد فرمود آن وقتي كه فرشته‌ها نازل بشوند ديگر كسي به آنها مهلت نمي‌دهد و ما قرآن را نازل كرديم كه نام ماست يك، شما را هم نامور مي‌كند ﴿وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ[16] فرمود ما اين كتاب را نازل كرديم شما را نامور بكند يك ملت خوش‌نامي هستيد شما بين افرادي كه شناسنامه دارند از تبار و نياي اصيل‌اند با بچه‌هاي پرورشگاه و شير‌خوارگاه خيلي فرق مي‌گذاريد اينها سر راه پيدا شدند نه اصلي دارند نه فرعي دارند چنين افرادي ترقي هم نمي‌كنند چون شناسنامه‌اي ندارد اما اگر كسي كه نيايي دارد تباري دارد دوده‌اي دارد عصره‌اي دارد مشخص خب اين قابل رشد است اين مي‌شود نامور فرمود اين كتاب شما را نامور مي‌كند صاحب تاريخ مي‌كند صاحب نام مي‌كند براي شما علم ثابت مي‌كند عالم مي‌پروراند شجاع مي‌پروراند مستقلّتان مي‌كند ﴿إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ﴾ اين كتاب را كه ذات اقدس الهي حفظ مي‌كند خود كتاب چون بنيان مرصوص است اگر كسي بخواهد از راه شبهه و نقد و امثال ذلك اين را باطل كند اين باطل‌شدني نيست در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيهٴ 42 به اين صورت بيان فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾ نه در عصر نزول وحي چيزي مي‌آيد كه قرآن را باطل كند نه بعد از او نه ما اين كار را مي كنيم نه ديگري ما اين كار را نمي‌كنيم يعني نسخ نمي‌كنيم چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ كِتَاباً[17] از اين متقن‌تر و عالمانه‌تر و محكم‌تر نيست چون كتاب حكيم است ﴿وَالقُرْآنِ الحَكِيمِ[18] پس ما عوض نمي‌كنيم ديگري هم كه قدرت ندارد ديگري چه ‌كار مي‌خواهد بكند ديگري بخواهد با برهان اين را باطل كند اين حق محض است و بطلان‌پذير نيست بخواهد با دسيسه و مكر جلويش را بگيرد ما ايستاده‌ايم پس سه‌ راه مطرح است خدا بخواهد اين كار را انجام بدهد فرمود ما نمي‌كنيم چرا خدا فطرت را عوض نمي‌كند چون ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ[19] لذا فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[20] ما فطرت انسان را عوض نمي‌كنيم انسانيت انسان، هويت انسان را طور ديگر خلق بكنيم نيست براي اينكه از اين بهتر ممكن نيست ما هم بهترينش را انتخاب كرديم لذا عوض نمي‌كنيم ديگري نمي‌تواند فطرت را عوض بكند چون توان آن را ندارد لذا به صورت «لاي» نفي جنس بيان كرده فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين براي فطرت. دربارهٴ قرآن هم بشرح أيضاً [همچنين] فرمود قرآن بطلان‌پذير نيست متغير نمي‌شود نه ما مي‌كنيم نه ديگري ما عوض نمي‌كنيم كه مثلاً نسخ بكنيم پيامبر ديگر بياوريم كتاب ديگر بياوريم نيست چون اين احسن‌الحديث است از اين بهتر ديگر ممكن نيست ديگري بخواهد از راه برهان و دليل اين را باطل كند اين حق است حق كه بطلان‌پذير نيست بخواهد از راه دسيسه و مكر و ترفند و فتنه، بازي كند ما آنجا حضور داريم ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ پس خود قرآن ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ[21] نه در عصر نزول وحي و نه بعد از آن الي يوم‌القيامه اين كتاب بطلان‌پذير نيست نه از طرف ما نه از طرف ديگري اگر كسي بخواهد با دسيسه و مكر كم و زياد كند ما جلويش را مي‌گيريم اگر كسي بگويد استدلال به اين آيه براي نزاهت قرآن از تحريف اين دُور است براي اينكه ما احتمال تحريف در خود اين آيه مي‌دهيم چون جريان تحريف مستحضريد آنها هم كه احتمالش را دادند تحريف به نقيصه است و گرنه تحريف به زياده متفق العليه عند الكل است كه باطل است معناي بطلان تحريف به زياده اين است كه اين قرآن از اول تا آخر از آخر تا اول به طور قطعي از لبان مطهر پيغمبر شنيده شد بدون كمترين تحول آنچه هست از لبان مطهر كسي كه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي[22] با تواتر قطعي به ما رسيده است پس آنچه هست افزوده نشده همه‌اش از لبان مطهر كسي است كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾ اگر شبهه تحريف است در كم‌كردن است گفتند آيه ولايت را برداشتند «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك في علي» ـ معاذالله‌ـ مثلاً اين كلمات را برداشتند احتمال به زياده احدي نداد اگر هست احتمال به نقيصه است كه مثلاً فلان آيه ولايت را برداشتند فلان آيه را كم كردند فلان آيه را مثلاً از بين بردند و مانند آن.

پرسش ...

پاسخ: خب اگر اصل را برداشتند ما چه اطمينان داريم به حجيت آن روايت.

پرسش ...

پاسخ: اما خب بعضي از چيزها هم كه كلام خداست آن را برداشتند ديگر.

پرسش ...

پاسخ: اينها حجت است نه اگر ـ معاذالله‌ـ نقيصه باشد ما مشكل در داخله قرآن پيدا مي‌كنيم اولاً، در حوزه روايات ثانياً، چرا؟ براي اينكه اگر ـ معاذالله‌ـ يك آيه از قرآن كم شده باشد ما چون نمي‌دانيم آن آيه چيست برابر تحدي كه قرآن در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كرده ما طلبكاريم در سورهٴٴ مباركهٴ «نساء» تحدي قرآن كريم اين است آيهٴ 82 سورهٴ «نساء» اين است ﴿أفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اين برهان قرآني است به صورت قياس استثنايي كه اگر كلام خدا نبود حتماً اختلاف داشت «لكن التالي باطل فلمقدم مثله» بيان تلازم هم به عهده تفسير برمي‌گردد پس ظاهر آيه سورهٴ «نساء» اين است كه اگر اين كتاب از غير خدا بود يقيناً اختلاف داشت، چون اختلاف ندارد پس از خداست خب ما وقتي مي‌توانيم باور كنيم كه اختلاف ندارد كه همه آيات در دست ما باشد اگر بعضي از آيات هست بعضي آيات نيست ما دسترسي نداريم شايد آنها با اين مخالف باشند از كجا بفهميم آيات يك‌دست است.

پرسش... پاسخ: چرا آن مختلفها را برداشتند اينها يك‌دستها را گذاشتند مگر تمام كتابها الآن تمام كتابهاي شيخ انصاري و آخوند خراساني و ساير علما همه جايش با همه جايش اختلاف دارد نه پس يك جايش با يك جاي ديگر اختلاف دارد آنجا كه اختلاف دارد برداشتند مگر بشر هر حرفي مي‌زند صدر و ساقه همه حرفهايش با هم مخالف است حرف موافق ندارد اگر اين‌چنين پس ما كتاب منسجم نداريم در حالي كه كتاب منسجم فراوان است در عالم منتها اشتباهات هم در آن هست اينها آمدند آن اشتباهات را برداشتند آن آياتي كه با اين آيات نمي‌ساخت آنها را برداشتند آن وقت دست‌ ما خالي است ما در برابر آيهٴ 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» وقتي مي‌توانيم پاسخ مثبت بدهيم كه كل قرآن آنچه «مما انزله الله» باشد ما در خدمتش باشيم اگر بخشي باشد بخشي نباشد دست‌ ما كوتاه است ما هم مي‌گوييم لعل آن آياتي كه برداشتند با اين آياتي كه نوشتند اينها با هم هماهنگ نباشد.

پرسش ...

پاسخ: باشد ﴿اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ چون اصل اختلاف اصل تناقض آن شدت اختلاف اصل اختلاف چرا محال است اصل اختلاف منشأش يا جهل است يا سهو است يا اشتباه يك دانه‌اش هم محال است منتها اختلاف كثير دارد درباره ذات اقدس [الهي] اينجا كه لقب نيست كه مفهوم داشته باشد كه، كه اگر از طرف خدا باشد اختلاف كم آن عيب ندارد كه اين قيد توضيحي است نه مفهوم داشته باشد منشأ اختلاف چيست يا جهل است يا سهو است يا نسيان است و مانند آن «والكل محال علي الله تعالي» كمترين اختلاف هم محال است چرا ما مي‌گوييم معصيت صغيره براي انبياء جايز نيست بگوييم يك كم آن عيب ندارد نه خير يك كم آن هم عيب دارد كسي كه در مشهد و محضر ذات اقدس الهي است فرقي بين كم و زياد نيست مگر در عرفيات است كه ما مسامحه بكنيم اينجا مفهوم ندارد كثيراً يك دانه اختلاف هم مستحيل است منشأ اختلاف يا جهل است يا سهو است يا نسيان است يا فريب كاري است يا ترفند است يا فتنه است همه اينها و التالي و اصله مستحيل لذا ممكن نيست كلام خدا اختلاف داشته باشد بنابراين خود قرآن احتمال اينكه قرآن كريم نقيصه داشته باشد را نفي مي‌كند زياده را هم احدي به آن احتمال نداده.

«الحمد لله رب العامين»

 

 

 [1] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14 .

[2] ـ سورهٴ اسراء آيهٴ 102 .

[3] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[4] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78 .

[5] ـ سورهٴ شمس، آيات 7- 8 .

[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53 .

[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 4 .

[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.

[9] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[10] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15 .

[11] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30 .

[12] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 7 .

[13] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 32 .

[14] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 44 .

[15] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 1 .

[16] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 44 .

[17] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23 .

[18] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 2 .

[19] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4 .

[20] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30 .

[21] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42 .

[22] ـ سورهٴ نجم، آيات 3- 4 .


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق