07 03 2011 4791055 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 23 (1389/12/16)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ﴿39﴾ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ ﴿40﴾ الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿41﴾ وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿42﴾ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ﴿43﴾ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴿44﴾

  بررسي مخاطبين اذن جهاد در صدر اسلام

چون در مدينه حكومت اسلامي مستقر شد و به مقدار لازم صبر و تحمّل را مسلمانها تجربه كرده‌اند از اين به بعد تشريعاً اذنِ دفاع و جنگِ مسلّحانه داده شد چون اينها مظلوم بودند و تعبير ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾ صِرفاً جملهٴ خبريه نيست كه گزارش بدهد خدا قادر است اينها را ياري كند بلكه ضمناً انشاء را در بردارد يعني وعد كه انشاء است آن را ضمناً مي‌فهماند. مظلومان كساني‌اند كه از ديارشان خارج شدند ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ گرچه مأذونين به حسب ظاهر و مظلومين همين گروهي‌اند كه مهاجرت كرده‌اند يا به حبشه يا به مدينه و از سرزمينشان تبعيد شدند لكن اين اذن مخصوص آنها نيست زيرا قسمت مهمّ اين جنگ مسلّحانه را انصار به عهده داشتند كه اينها ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ نبودند اينها كساني بودند كه در سرزمينشان بودند و مهاجران را مي‌پذيرفتند و قرآن كريم دربارهٴ اهل مدينه در كمال جلال و شكوه از اينها با احترام ياد مي‌كند كه ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ[1] نمي‌گفتند اينها بر ما تحميل‌اند انصار را خداي سبحان در سورهٴ «حشر» با جلال و شكوه نام مي‌برد براي اينكه اينها نه تنها مهاجران را پذيرفتند و پذيرايي كردند بلكه با آنها دوستانه رفتار كردند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾ يك وقت است كسي مسكيني را بر اساس ترحّم پذيرايي مي‌كند يك وقت دوستي را با احترام پذيرايي مي‌كند اين احترام كجا آن ترحّم كجا, اينكه در سورهٴ «حشر» از مردم انصار مدينه با جلال و شكوه ياد كرد بر اساس اين است كه اينها مهاجران را دوستانه پذيرايي كردند با اينكه خودشان مشكل مالي داشتند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾,[2] «خَصاصه» يعني فقر, يعني حاجت, يعني چيزي كه جزء مختصّات زندگي اينهاست يعني آن غذاي ضروري, آن لباس ضروري, آن مسكنِ ضروري اينها جزء خصاصه است كه «يَختصّ بالإنسان» اينها در مورد خصاصه مهاجران را بر خود مقدّم مي‌داشتند و ايثار مي‌كردند, اگر از مردمِ مدينه با جلال و شكوه قرآن در سورهٴ «حشر» ياد مي‌كند براي اين است كه اينها با احترام نه ترحّم, دوستانه نه بر اساس عاطفيِ محض از مهاجران پذيرايي كردند پس ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا﴾ آن ثِقل بحث است نه همهٴ بحث براي اينكه جنگ مسلّحانه, دفاع مسلّحانه به مؤمنان در مدينه اجازه داده شد در حالي كه بخشي وسيعي از اين مدافعان ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ نبودند, ﴿ظُلِمُوا﴾ نبودند كسي با اينها كاري نداشت.

  بيان برخي نکات ادبي جمله ﴿ الّا ان يقولوا ربّناالله﴾

مطلب بعدي آن است كه در نظام جاهلي حق, باطل شد و باطل, حق شد و به دنبال آن نظامِ ارزشي عوض شد اصلاً توحيد شده ذلّت, توحيد شده ضدّ ارزش بر اساس اينكه توحيد شده ضدّ ارزش اين ﴿إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ﴾ استثنايِ ﴿بِغِير حَقّ﴾ قرار گرفت خيليها بر آن‌اند كه اين استثنا منقطع است[3] بله خب ظاهرش اين است كه استثنا منقطع است براي اينكه اينها بدون حق تبعيد شدند مگر اينكه اينها حرفِ توحيد مي‌زدند خب معلوم است كه استثنايِ حرفِ توحيدي از غير حق استثنايِ منقطع است ولي اگر نظام را ما نظام جاهلي بدانيم در فضاي جاهليّت كسي بخواهد نگاه كند از منظَر آنها نگاه كند اين استثنا مي‌شود متّصل. به گمان آنها اين مهاجران كه تبعيد شدند از مكّه به مدينه گناهِ مالي نداشتند گناهِ سياسي نداشتند گناهِ امنيتي نداشتند گناهِ اجتماعي نداشتند فقط گناهِ فكري داشتند اين به زعم آنها, بر اساس آن زعم اين استثنا مي‌شود متّصل. نظام به قدري پايين آمد كه حق شده باطل, باطل شده حق كه فرمود اينها هيچ گناهي نداشتند مگر همين كه مي‌گفتند: ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ اگر اين ديد بررسي بشود اين استثنا مي‌شود متّصل خب, وضع جاهليّت هم همين بود البته, اگر كسي اين منظَر را نداشته باشد مثل خيليها مي‌گويند اين استثنا, استثناي منقطع است پس ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ ثِقل بحث است نه همهٴ بحث زيرا دفاع مسلّحانه در مدينه تصويب شد با اينكه اكثر اين مدافعان تبعيدي نبودند ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ نبودند, مظلوم و مورد ظلم مشركين قرار نگرفتند چون در شهر خودشان بودند.

پرسش:...

پاسخ: بله نبوّت در مدينه سياسي شد وگرنه در مكّه فقط دعوت بود حكومتي نبود, مبارزه‌اي نبود فقط مي‌گفتند شما كاري به ما نداشته باشيد ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ[4] شما مي‌خواهيد بت‌پرست باشيد, باشيد كاري به ما نداشته باشيد اين فضاي حاكم در مكّه بود, در فضاي حاكم در مكّه اگر كسي بگويد ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ كه ديگر جُرمِ سياسي نيست اما وقتي مدينه آمد و حكومت مستقر شد و «قولوا لا إله إلاّ الله تفلحوا»[5] علني و رسمي شد آن‌گاه صبغهٴ سياسي پيدا كرد.

  ارزش و اهميت دفاع فرهنگي

مطلب بعدي آن است كه گرچه ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ محور است ولي معلوم شد كه خيلي از افراد مظلوم نبودند تبعيد نبودند و مانند آن. جملهٴ ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ نشان مي‌دهد كه اين دفاع اعم از دفاع نظامي و فرهنگي است برابر همان دوتا نَفْري كه در بحث ديروز اشاره شد هم ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً[6] گروه گروه يا با هم, هم نَفْرِ فقهي و فرهنگي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمد كه ﴿لَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾,[7] اين دوتا نَفْر را قرآن تأييد و تصويب كرد. مستحضريد كه در جريان ساختن مراكز ديني, حفظ مراكز ديني و همچنين هَدْم مراكز ديني هر سه بخش‌اش با فكر و استدلال و قلم و بيان و بَنان است. كسي مستقيماً بخواهد با فشار مركز ديني بسازد با زورِ سرنيزه مسجد و حسينيه بسازد نيست با زور سرنيزه بخواهد مسجد و حسينيه را خراب كند ممكن نيست جاي ديگر مي‌سازند اما با تهاجم فرهنگي, با شبيخون فرهنگي مي‌شود مسجد را خراب كرد اول با اين كار اركان فكري را سست مي‌كنند بعد مسجد را خراب مي‌كنند, حسينيه را خراب مي‌كنند و مانند آن, بنابراين مسجد را در اين سه مقطع با فكر و علم مي‌سازند, با فكر و علم حفظ مي‌كنند, با فكر و علم حمايت مي‌كنند, اگر كسي بخواهد با مسجد دراُفتد يا با مراكز فرهنگي به اين آساني نيست مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در همين جلد اول احتجاج اين حديث را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند در همان اوايل جلد اول است در آنجا وجود مبارك حضرت مي‌فرمايد عالِمان دين, علماي دين اينها مُرابِطون‌اند, مرابطون يعني مرزدارها حدود را, سرحدهاي نظام ديني را علما دارند حفظ مي‌كنند. فرمود آن بخشهاي مرزي را علما به عنوان مُرابِط مرزداري مي‌كنند. [8] اين حديث نوراني را كه مرحوم طبرسي در اول همان جلد اول احتجاجاتش از وجود مبارك امام صادق نقل كرد نشان مي‌دهد كه قلم, كارِ سلاح را مي‌كند براي حفظ اين مراكز فرهنگي و فكري و اگر در صحنهٴ قيامت خون شهدا را با مركّب علما مي‌سنجند براي اينكه اينها هماهنگ هم‌اند هر دو دارند از دين دفاع مي‌كنند يكي اهم يكي مهم, نشانهٴ اهم بودن مركّب علما اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود در قيامت كه ترازو را نصب كردند در يك كفّه مركّب علما را مي‌ريزند در يك كفّه خون شهدا را, مركّب علما سنگين‌تر است[9] خب اگر اين‌چنين باشد طبق بيان امام صادق(سلام الله عليه) مرزداريِ حسينيه و مسجد و مراكز فرهنگي به عهدهٴ عالمان دين است بيگانه‌ها اگر بخواهند اين مراكز را فاسد كنند از راه شبيخون فرهنگي, تهاجم فرهنگي اين كار را مي‌كنند, اگر ـ خداي ناكرده ـ در اين قسمت پيروز شدند آن‌گاه آن آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» جا مي‌افتد كه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ[10] جامعه آلوده مي‌شود, جامعه وقتي آلوده مي‌شود كه حوزه و مسجد و حسينيه ضعيف بشود حوزه و مسجد و حسينيه وقتي ضعيف مي‌شود كه علما مرزداري نكنند علما وقتي بي‌مرزداري‌اند كه ندانند دشمن از كجا دارد حمله مي‌كند چطور دارد حمله مي‌كند. خب, پس بنابراين اين ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾ اين با آن جمله‌اي كه دارد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ يا ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ يا ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا﴾ نمي‌شود تقييد كرد براي اينكه آنها گوشه‌اي از كساني‌اند كه دفاع مسلّحانه به آنها اجازه داده شد به دليل اينكه قشر وسيعي از مأذونان در مدينه بودند و جزء انصار بودند و مظلوم نبودند و تبعيد نبودند و مانند آن.

  ميزان اهميت و آثار مبارزات نظامي و فرهنگي

مطلب ديگر اينكه همهٴ ائمه اين را فرمودند مخصوصاً وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) كه فرمود شما خودتان را با قرآن بسنجيد[11] خب بالأخره اين ميزان است ديگر سه اصل لازم است معرفتِ نفس, معرفتِ وحي, عرضهٴ نفس بر وحي كه ما كجا هستيم كسي قرآن را نمي‌شناسد يا خودش را نمي‌شناسد رقيبِ خود نيست, مراقب خود نيست, خاطراتش را كنترل نمي‌كند چه چيزي را بر چه بسنجد فرمود هر روز خودتان را بر قرآن عرضه كنيد. قرآن وقتي كه ميزان شد انسان خودش را بر او عرضه كرد مشخص مي‌كند كه چه كسي مي‌تواند مبارز باشد چه كسي نمي‌تواند مبارز نباشد. اينكه در بحث ديروز و پريروز عرض شد كه يك ملحد نمي‌تواند معارض باشد براي همين است آن روايت نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كافي نقل كرد «أغْزوا تُورِّثوا أبناءكم مَجدا»[12] فرمود بجنگيد فخري براي بچه‌هايتان بدهيد. دو صنف روايات است يكي اهم يكي مهم, آنكه مهم است همين روايت مرحوم كليني و امثال كليني است كه فرمود: «أغْزوا تُورِّثوا أبناءكم مَجدا» شما بجنگيد براي اينكه فخري براي آينده‌هايتان باشيد. طايفهٴ ديگر روايت نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است كه به مُفضّل مي‌فرمايد درس بخوان عالِم بشو حرفي تازه داشته باشد «فإنْ مِتَّ فَوَرِّث كُتُبك بَنيك»[13] كه بعد از مرگت چهار جلد كتاب را بچه‌هايت ارث ببرند نه چهار جلد كتاب بخريد در خانه بگذاري اين كتابِ ديگري است كه بچه‌ها ارث مي‌برند تو هم اهل قلم باش باسواد باش بفهم, باسواد شدن حرام نيست اين‌چنين نيست كه زندگي همين باشد كه انسان مصرف‌كنندهٴ فكرِ ديگري باشد اين طور نيست فرمود اگر مُردي لااقل بچه‌هايت چهارتا كتابت را ارث ببرند نه كتاب بخري آنجا كتاب بگذاري اينكه كتابِ ديگري است كه «فإنْ مِتَّ فَأورِث» ـ «فَأورث» يعني «فأورث» ـ «كُتُبك بنيك»;[14] فرمود: «كُتُبك» نه «كتب غيرك». خب اين دو بيان را فرمودند يكي اهم است يكي مهم فرمود نوع‌آوري داشته باشيد علم آن قدر زياد است كه انسان نمي‌تواند جا پيدا كند براي او, اگر كسي برود به سراغش معلوم مي‌شود پُر است همه جا فراوانِ علم است خب اگر كسي نرفت به دنبالش چيزي گيرش نمي‌آيد. خب اگر آن مهم است اين اهم را هم فرمودند

  قرآن مبيّن شرائط مبارزه در مقاطع مختلف

 به هر تقدير كسي مي‌تواند مبارز باشد كه موحّد باشد زيرا بعد از عرضهٴ نفس بر قرآن معلوم مي‌شود كه شرايط مبارزه قبل از پيروزي چيست, حين پيروزي چيست, بعد از پيروزي چيست, هر سه مقطع را قرآن ذكر كرده قبل از پيروزي سخنشان ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است, حين پيروزي وقتي كه در تظاهرات قبل از انقلاب معمولاً ماها كه شركت مي‌كرديم همين جمله‌هايي كه «يا كهيعص يا أحد و يا صمد» اينها را به دوستانمان مي‌گفتيم در تظاهرات مي‌گفتند اين شعارِ رسمي مبارزان حين مبارزه است بعد از پيروزي هم همين‌جا مشخص كرده كه ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ اين سه مقطع براي مبارز است اما كسي كه ملحد است و بعد از مرگ معدومِ محض مي‌شود بچه‌هاي او چه مَجْد داشته باشند چه ذلّت براي او يكسان است اين با خيال دارد زندگي مي‌كند اگر معدومِ محض شد نه چيزي از خدا دريافت مي‌كند به عنوان ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ نه چيزي از بازمانده‌هاي خود و راهيانِ راه خود به او مي‌رسد كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ[15] بشود آن بيان نوراني حضرت كه در كافي مرحوم كليني آمده[16] براي موحّدان است وگرنه يك ملحد با هوس دارد زندگي مي‌كند با خيال نعم, بين بت‌پرستي و اين جهادش البته فرق است اين يك معصيتِ عملي است آن يك كفرِ اعتقادي است. به هر تقدير هر سه مقطع را قرآن كريم مشخص كرده كه چه كسي مي‌تواند دفاع بكند, براي چه مي‌تواند دفاع بكند و اين هم فرقي ندارد چه دشمن داخلي باشد چه دشمن خارجي باشد كساني كه درصدد هَدْم مراكز مذهبي‌اند فرق نمي‌كنند چه داخل چه خارج و كساني هم كه مدافع اينها هستند اجرشان با خداست چه در برابر دشمنان داخلي بايستند چه در برابر دشمنان خارجي. بعد آن جمله‌اي را كه در آيهٴ 39 فرمود: ﴿وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾ كه به حسب ظاهر جملهٴ خبريه است و وعدِ ضمني را كه انشاء است در بردارد اينجا بالصراحه فرمود: ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾ با سوگند فرمود شما اگر قيام كردي يقيناً خدا شما را ياري مي‌كند حالا اگر كسي قيام كرده كه شبهات را جواب بدهد اين يقيناً اگر خالصانه بود و محقّقانه بود و پژوهشش به نصاب رسيده بود مركّبش از خون شهيد بيشتر است ديگر خب اين همه شبهات كه آمده متأسفانه خيليها را دارد به شك مي‌كشاند مسئولش حوزه‌ها هستند ديگر. فرمود: ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ﴾ يك, وقتي هم كه فيضِ خدا به ميدان آمده <عزيز> است دو, عزّت را هم كه بارها در همين بخشهاي قبل داشتيم كه عزيز به معناي غالب نيست عزيز به معني نفوذناپذير است آن زمينِ سخت و سِفتي كه با كلنگ نمي‌شود در آن نفوذ كرد مي‌گويند «أرضٌ عَزاز» آدمي كه نمي‌شود اين را خريد نه به تهديد نه به تطميع يك انسانِ عزيزي است يك موجود نفوذناپذير را مي‌گويند او داراي عزّت است چون نفوذناپذير است بر ديگران پيروز مي‌شود گفتند عزّت به معني غلبه است قدرت الهي نفوذناپذير است و همين خدايي كه قوي است و قدرتش نفوذناپذير است وعدهٴ نصرت داده است ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً[17] خب اين بزرگاني كه قبل از قيام مسلّحانه, حين قيام مسلّحانه, حرفهايشان اين بود بعد از پيروزي اين طورند ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ اين سه مقطع, سه دوره, شرط اصلي مبارزه است

 بيان مفاهيم و جايگاه امربه معروف و نهي از منکر

﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ مستحضريد كه امر به معروف و نهي از منكر غير از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[18] است, غير از سخنراني است يا غير از سخن‌خواني است آن كه مقاله مي‌نويسد دارد مي‌خواند غير از تدريس است غير از منبر رفتن است غير از ارشاد است ارشاد چيزي است امر به معروف چيز ديگر, تعليم چيزي است امر به معروف چيز ديگر, تبليغ چيزي است امر به معروف چيز ديگر, امر به معروف يعني امر به معروف يعني اين آقا مي‌داند, نه جهل به موضوع دارد نه جهل به حكم دارد نه غفلت از حكم دارد نه غفلت از موضوع دارد نه سهو از حكم دارد نه سهو از موضوع دارد نه نسيان به موضوع دارد نه نسيان به حكم دارد, عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اينجا جاي هيچ كدام از اين حرفها نيست اينجا جاي امر به معروف است امر به معروف بابي است در فقه كه خيلي از شماها ملاحظه كرديد امر به معروف چه كار به سخنراني دارد چه كار به موعظه دارد. امر به معروف يعني يك آدمِ طاغي همهٴ اينها را بلد است مسئله برايش روشن شد ولي عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اينجاست كه خداي سبحان يك ولايت متقابلي براي همهٴ مؤمنان جعل كرده كه مؤمنين ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[19] اين ولايت متقابل همان امر به معروف است و اگر كسي مثلاً در ماه مبارك رمضان ـ معاذ الله ـ دارد روزه مي‌خورد كسي نهي از منكر كرد و اين گوش نداد دوتا, دوتا يعني دوتا گناه كرد يكي اينكه روزه خورد يكي اينكه حرف اين آقا را گوش نداد چون امر به معروف كه واجب شد اطاعتِ اين امر هم واجب است اين كاري به موعظه ندارد كاري به تبليغ ندارد اين فرمان است خب اگر فرمان وليّ را كسي گوش ندهد معصيت است ديگر اين هم ولايت است اينكه فرمود مؤمنين ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ در همين مسئلهٴ ولايتِ متقابل امر به معروف است اين آمر وليّ است, اين ناهي وليّ است آن مولّيٰ‌عليه حتماً بايد گوش بدهد پدر كه وليّ است اگر امر كرد پسر بايد گوش بدهد, آمر كه امر كرد اين بايد گوش بدهد آن سخنران كه امر به معروف نمي‌كند او دارد تعليم مي‌دهد موعظه مي‌كند نصيحت مي‌كند,

مراحل و مراتب اجراي دو فريضه الهي

 بنابراين اينكه خيلي از مسائل فقهي در حوزه مهجور است براي همين است كه امر به معروف را در خارج بايد تدريس كرد مرز امر به معروف را از همهٴ بخشها بايد جدا كرد, ولايت متقابل مؤمنين را بايد تصويب كرد, گناه بودنِ ترك امر به معروف و نهي از منكر را هم بايد مطرح كرد اين ولايت متقابل نشانهٴ آن است كه هر كدام نسبت به ديگر ولايت دارند چون ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[20] حرفِ وليّ را بايد گوش داد خب, حالا اگر اين شد اقامهٴ صلات يك مطلب است, ايتاء زكات يك مطلب است, امر به معروف و نهي از منكر يك مطلب ديگر است. مستحضريد كه امر به معروف اگر به ولايت برنگردد آ‌ن مرحلهٴ سوم و چهارم جا ندارد. مرحلهٴ اولي امر به معروف انزجار قلبي است ما اگر ببينيم كسي بيراهه مي‌رود قلباً بايد منزجر باشيم اين بر ما واجب است, واجب است يعني واجب است بدمان بايد بيايد اگر هيچ تفاوتي و انزجار قلبي نداشته باشيم اين مرحله را انجام نداديم اين هم يك گناهي است. مرحلهٴ بعد از آن جلوگيري لفظي است كه آقا چرا اين كار را مي‌كني اين امر به معروف است اين براي وظيفهٴ ماهاست كه در سطح مردميم. بخش سوم و چهارم براي حكومت است زدن و كُشتن, اگر كسي قصدِ انفجاري دارد, يك گناه مهمّي را مي‌خواهد انجام بدهد حكومت اسلامي مي‌تواند او را بكُشد ديگر اينكه حد نيست دستگاه قضايي بخواهد, اينكه قصاص نيست اين حَد نيست اين تعزير نيست اين نهي از منكر است نهي از منكر مرتبهٴ سومش زدن است مرتبهٴ چهارمش كُشتن, حكومت اسلامي وقتي كه ديد كسي دارد جايي را منفجر مي‌كند گفت و اثر نكرد, زد و اثر نكرد خب بايد بكُشد ديگر, كُشتني كه در نهي از منكر است به عنوان بهداشت است اين كار را نكن جلوي گناه را مي‌گيرند مسئلهٴ قصاص و حدّ و تعزير اين است كه چرا كردي آن به دستگاه قضايي مربوط است دستگاه قضايي مي‌گويد چرا كردي, بايد اين كيفر را بكِشي نهي از منكر مي‌گويد نكن! اينها را كه مي‌بينيد محقّق در شرايع مرزها را جدا كرده براي همين است[21] منتها بخش سوم و چهارم به عهدهٴ حكومت است بخش اول و دوم به عهدهٴ همهٴ مردم اعم از حكومت و مردم اين مي‌شود امر به معروف, اگر اين سامان بپذيرد خب بسياري از مفاسد جلويش گرفته مي‌شود ديگر, ديگري كه عهده‌دار بخشِ اول و دوم است گرچه مسئول بخش سوم و چهارم يعني زدن و كُشتن نيست ولي بايد با حكومت رابطه داشته باشد بگويد چه كسي دارد چه كار مي‌كند كه حكومت بيايد جلويش را بگيرد ديگر. اينكه شما مي‌بينيد همهٴ فسادها راهش باز شد همهٴ بدحجابيها راهش باز شد براي اينكه اين گفت به من چه, او گفت به من چه, پس ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ اگر مسئلهٴ امر به معروف و نهي از منكر يك بحث خارجِ عميقِ فقهيِ مستدل مي‌داشت ما امر به معروف را با مسئله موعظه و ارشاد و تذكّر خلط نمي‌كرديم اينها شرايط مبارزه است, پس قبل از مبارزه حكمش معلوم است, حين مبارزه حكمش معلوم است, بعد از مبارزه حكمش معلوم است فرمود اين كار را انجام بدهيد جريان وجود مبارك سيّدالشهداء همين بود ديگر فرمود من براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كردم[22] نفرمود براي تعليم كتاب و حكمت قيام كردم ﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ در هيچ حادثه‌اي اين طور نيست كه روزگار مبهم بگذرد مگر اينكه اثناي حادثه باشد وگرنه حادثه‌اي كه به پايان رسيد در هر حادثه‌اي ﴿لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ نه اينكه فقط در صحنهٴ قيامت.

 سرانجام مبارزه بين مؤمنان و معاندان در طول تاريخ

بعد دو نكته را ذات اقدس الهي در اين آيات 42 به بعد دارد: يكي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مؤمنان, دوم به معاندان و مخالفان. به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان فرمود شما نگران نباشيد اين روزگار است ديگر, از نوح تا زمان شما همين طور بود انبيايي بودند معانداني, اوليايي بودند مخالفاني, مؤمناني بودند منافقاني هميشه درگيري بود تنها شما نيستيد بعد نكته‌اي كه به مخالفان دارد فرمود ما همان طوري كه آنها را خاك كرديم شما را هم خاك مي‌كنيم وضعتان هم همانها خواهد بود فرمود: ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ﴾ اگر مشركان حجاز, منافقان حجاز و مانند آن تو را تكذيب مي‌كنند اين يك كارِ بي‌سابقه نيست ﴿فَقَدْ كَذَّبَتْ﴾ قبل از مخالفانِ كنوني ﴿قَوْمُ نُوحٍ﴾ (يك), ﴿وَعَادٌ﴾ چون خود عاد قوم است بر آن قوم عطف شد (دو), ﴿وَثَمُودُ﴾ كه خودش قوم است (سه). عاد و ثمود دو قوم‌اند كه بر قومِ نوح عطف شده‌اند ﴿وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ﴾, (چهار) ﴿وَقَوْمُ لُوطٍ﴾ (پنج) ﴿وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ﴾ (شش) اما به هفت كه رسيد لسان برگشت تغيير داد فرمود: ﴿وَكُذِّبَ مُوسَي﴾ چون قوم موسي كه بني‌اسرائيل بودند غالباً به او ايمان آوردند در اثر آن معجزه, آنها كه تكذيب كردند آل‌فرعون بودند فراعنه بودند درباريان فرعون بودند و مانند آن, لذا از اين تعبير به صورت فعل مجهول آورده و نفرمود «قوم موسي» گرچه مزاحتمهاي داخلي هم بود ولي به طور رسمي كه نظير قوم نوح و نظير قوم عاد, قوم ثمود و امثال ذلك كه عاد قوم‌اند, ثمود قوم‌اند نظير آنها نبود ﴿وَكُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ﴾ من مقداري مهلت دادم تا اينها تجربه كنند برگردند توبه كنند اِنابه كنند در عين حال ذات اقدس الهي ﴿سَريعُ ‌الْحِساب[23] هم هست ﴿فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ﴾ بعد مؤاخذه كرديم اينها را گرفتيم يك عدّه را ريختيم در دريا, [24] يك عدّه را انداختيم به عمق زمين, [25] يك عدّه هم ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ[26] يك عدّه هم ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ[27] هر كدام از اينها را به يك وضعي گرفتار كرديم ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ وقتي خدا بخواهد بگيرد و مُنكرانه با اينها رفتار بكند چه خواهد بود! «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ حشر, آيهٴ 9.

[2] . سورهٴ حشر, آيهٴ 9.

[3] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص321; الجامع لأحكام القرآن, ج13, ص69.

[4] . سورهٴ كافرون, آيهٴ 6.

[5] . مسند احمد, ج3, ص492.

[6] . سورهٴ نساء, آيهٴ 71.

[7] . سورهٴ توبه, آيهٴ 122.

[8] . الاحتجاج, ج1, ص17.

[9] . الامالي (شيخ طوسي), ص521.

[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 251.

[11] . تحف‌العقول, ص284.

[12] . الكافي, ج5, ص8.

[13] . الكافي, ج1, ص52.

[14] . الكافي, ج1, ص52.

[15] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 170.

[16] . الكافي, ج5, ص8.

[17] . سورهٴ نساء, آيهٴ 122.

[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129.

[19] . سورهٴ توبه, آيهٴ 71.

[20] . سورهٴ توبه, آيهٴ 71.

[21] . شرائع الاسلام, ج1, ص311 و 312.

[22] . المناقب, ج4, ص89.

[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 202.

[24] . سورهٴ قصص, آيهٴ 40.

[25] . سورهٴ قصص, آيهٴ 81.

[26] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 7.

[27] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق