اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ ﴿37﴾ إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ ﴿38﴾ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ﴿39﴾ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ ﴿40﴾ الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿41﴾
تبيين شرط اساسي صحت و قبولي اعمال
در جريان قبول چند مسئله است: مسئلهٴ اُوليٰ اينكه عملي مقبول است كه متن آن عمل با تقوا همراه باشد كه تقوايِ در هر عمل شرط صحّت آن عمل است نه تقوايِ عامل, اگر مالي حرام بود كسي مالِ غصبي را انفاق كرد صدقه داد اين عمل با تقوا نيست, اگر مالي حلال بود ولي به عنوان ريا كه مردم ببينند يا سُمْعِه كه مردم بشنوند اين عمل با تقوا نيست معناي ريا اين نيست كه مردم ببينند اين ارائه است ميخواهد به مردم نشان بدهد كه براي خدا انفاق ميكند (يك) و براي خدا نباشد (دو). اين كذب و فريب را دارد به مردم نشان ميدهد معناي ريا اين است. معناي سُمعه اين است كه به گوش ديگران برساند كه براي رضاي خدا دارد انفاق ميكند در حالي كه نباشد اين فريب را يا نشان بدهد يا به گوش مردم برساند يكي ريا است و ديگري سُمعه اين عمل باطل است زيرا اين عمل با تقوا نيست, ولي اگر عمل با تقوا بود يعني مال حلال بود (يك), انفاق هم لوجه الله بود (دو), اين عمل صد درصد صحيح است و مقبول ولو عامل يك آدم غير عادل است فاسق است اما در غير حوزهٴ اين عمل در جاي ديگر معصيت ميكند ولي اينجا در اين حوزه هم مال حلال است هم قصدش خالص است پس تقوا در متنِ عمل شرطِ صحّت آن عمل است عملِ بيتقوا باطلِ محض است. حالا عِقاب دارد يا نه مطلب ديگر است تقوايِ عامل دخيلِ در صحّت عمل نيست اين دو مطلب, ولي تقواي عامل دخيل در قبول عمل است اين سه مطلب, قبول يك مسئلهٴ كلامي است صحّت يك مسئلهٴ فقهي است اگر به اين آقا بخواهند درجه بدهند بايد آدم متّقي باشد. آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 27 گذشت شرح همين مطلب بود در جريان فرزندان آدم كه قرباني يكي پذيرفته شد قرباني ديگر رد شد ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ اين كلام را خداي سبحان نقل كرد و ردع نكرد پس مرضيّ خداست پس بيان قرآن كريم اين است كه خداوند عمل متّقيان را قبول ميكند, اگر كسي متّقي نبود عملش مقبول نيست گرچه صحيح است يعني كسي كه متّقي نبود نماز خواند نمازش اَداست قضا ندارد و مانند آن ديگر نه خودش بايد قضا به جا بياورد نه بعد از موت ورثهٴ او بايد قضا به جا بياورند اما اين نماز به او به عنوان «إنّ المصلّي يناجي ربّه»[1] او را بالا ببرد معراج مؤمن باشد نجواي با خدا باشد نيست پس تقواي در عمل شرط صحّت است كه امر فقهي است تقواي متّقي شرط قبول است كه امر كلامي است.
بيان مفاهيم نيل به تقرّب الهي
مطلب مهم كه در اينجاها اصلاً مطرح نيست اين است كه ما فقط ميگوييم «قربة إلي الله» به طرف خدا نزديك ميشويم به خدا صعود ميكند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[2] به خدا ميرسد ﴿يَنَالُهُ التَّقْوَي﴾ اين سه عنوان را ما در آيات مكرّر ميخوانيم ميگوييم يك عدّه مقرّبيناند يك عدّه كلماتشان يا خودشان صاعد إلي اللهاند يك عدّه تقوايشان نِيل إلي الله دارد و از ما سؤال بكنند اين يعني چه؟ ميگوييم يك امر معنوي است زماني و زميني نيست اين درست است يك قُرب زماني باشد يا مكاني باشد نيست ولي بالأخره چيست؟ بين بنده و خداي سبحان راهي هست يقيناً, زماني و زميني نيست يقيناً, اعتباري هم نيست يقيناً, تكويني و خارجي است يقيناً, از آن به بعد دقّت ميخواهد كه اين راه گسيخته و بُريده بُريده نيست وگرنه رفتن نداشت ممكن نيست و اين راهِ متّصل رفتن دارد پس اين راه بايد حقيقتِ خارجي باشد بُريده بُريده نباشد گسيختهٴ از هم نباشد متّصل باشد و رفتن ممكن باشد تنها حكمتِ متعاليه در بين ارباب عقول فنون عقلي يك راهحلّي را نشان ميدهد كه انسان به خدا نزديك ميشود يعني چه؟ كجا ميرود؟ روح چطور ميشود كه به خدا نزديك ميشود؟ روح چطور ميشود كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[3] را ميتواند درك كند؟ كليّاتش را اين رشته ترسيم ميكند جزئيّاتش كه امر شهودي است براي كسي است كه به اين درجات رسيده است. غرض آن است كه تقواي در عمل شرط صحّت عمل است تقواي عامل نه عمل, شرط قبول آن عمل است پس بين ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[4] كه ناظر به حكم كلامي است يا قبولِ كامل را نشان ميدهد با شرطِ صحّت خود عمل خيلي فرق است تقوا به هر وسيله به ذات اقدس الهي ميرسد تقوايِ عمل باشد ميرسد تقوايِ عامل باشد ميرسد و مانند آن. خب, فرمود: ﴿لكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾
بشارت به دفاع از محسنين در برابر کافرين
بعد فرمود محسِنين را بشارت بدهيد تبشيرِ محسنين به اين است كه ذات اقدس الهي از اينها خيلي دفاع ميكند اينجا با اينكه ثلاثي مجرّد ممكن بود از باب مفاعله تعبير شده كه براي مبالغه است ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ﴾ خب از چه كسي؟ از مؤمنين, چرا؟ براي اينكه دشمنان مؤمنان و مخالفان خَوّانِ كفورند خب خداي سبحان مؤمنان را بر خوّان كفور پيروز ميكند يا بر خائنِ كافر هم پيروز ميكند اين قيد نه براي آن است كه تبشير فقط در جايي است كه دشمن خوّان باشد نه خائن, كفور باشد نه كافر. براي آن است كه بفرمايد بر مورد اينچنين است اينها كه ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾,[5] اينها خوّان كفورند نه اينكه حكم مختص باشد به پيروزي مؤمنين بر خوّان كفور و اگر كسي خائن بود نه خوّان يا كافر بود نه كفور خدا ياري نكند اينچنين نيست پس تقييد براي آن است,
لزوم صبغه الهي داشتن دفاع از سرزمين اسلامي
اما اينكه فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ﴾ كه بحثش گذشت مهمترين مصداق در شرايط كنوني در خاورميانه همين فلسطينيهاي مظلوم و اهل غزّهٴ محروم و امثال ذلكاند كه ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ اين اختصاصي به حوزهٴ اسلامي ندارد يعني اسلامِ مصطلح در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در بخشهاي پاياني كه وجود مبارك داود(سلام الله عليه) قيام كرد ﴿وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[6] آن قوم كه به پيامبرشان گفتند: ﴿ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ برهانشان اين بود ﴿وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا﴾[7] به پيغمبرشان گفتند كه ما ميخواهيم در راه خدا بجنگيم براي اينكه ما را از وطنمان آواره كردند معلوم ميشود اگر مسلماني و موحّدي از سرزمين خود دفاع بكند في سبيل الله است خب پس اين در هر ملّتي هست مبارزهٴ عليه ظلم را ذات اقدس الهي براي هر ملّتي از ملل الهي لازم كرده است دفاع از سرزمين اسلامي صبغهٴ دفاع الهي دارد دفاع از اموال مسلمين صبغهٴ ديني دارد دفاع از اَعراض مسلمين صبغهٴ ديني دارد رهبري داود(سلام الله عليه) همين را تبيين ميكند اينجا هم فرمود: ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ مگر اينكه اينها موحّد بودند كه اين استثنا تأكيد ميكند ﴿إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ﴾ كه مشابه همان آيهاي كه قبلاً قرائت شد ﴿وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ﴾.
بي ارزش بودن اعمال و مبارزات منکران معاد
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي به خدا معتقد نبود به قيامت معتقد نبود اين با خيال دارد زندگي ميكند با وهم دارد به سر ميبرد نه با عقل, ممكن است كسي كه به خدا و قيامت ـ معاذ الله ـ معتقد نيست مبارزه بكند اما ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[8] وقتي تحليل عقلي بكنيد ميگوييد كه بالأخره شما علاقهمنديد كه اين ملّت شما آزاد بشوند بسيار خب اين علاقه را نشان بدهيد بعد از مرگ شما كه با مُردن به عقيدهٴ باطلِ شما ميپوسيد وقتي معدوم شديد اين قوم شما ملّت شما چه برده چه آزاد براي شما فرق نميكند نه شما به جايي ميرسيد نه دادِ آنها به شما ميرسد اين است كه قرآن ميفرمايد اينها در خيال دارند زندگي ميكنند قبلاً هم گذشت كه تَخيُّل يك اصطلاح رايجي است كه ما داريم ولي قرآن از باب «تفعّل» به كار نبرده باب «افتعال» به كار ميبرد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ مختال يعني آدمِ متخيِّل كسي كه با خيال دارد زندگي ميكند مثل سراب اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود كفّار هر كاري كه ميكنند مثل كسي است كه به دنبال سراب بروند ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[9] اينكه مِيكدهٴ آنها را, مِيگساري آنها را, قمارهاي آنها را نميگويد كه اين عبادتهاي آنها را ميگويد خب معلوم است كسي كه مِيپرستي ميكند كه قرآن نميخواهد بگويد اعمال اينها مثل سراب است كه خب معلوم است مثل سراب است بدتر از سراب است كافر از آن جهت كه به قيامت و بعدالموت معتقد نيست به مبدأ معتقد نيست تمام كارهاي خيرِ آنها دويدنِ به طرف سراب است براي چه داري كار ميكني نه كسي از كارت باخبر است نه تو بعد از مرگ زندهاي نه بعد از مرگ جايي را ميبيني نه بعد از مرگ چيزي به تو ميرسانند آخر به كجا داري ميروي؟ ﴿فأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾.[10]
پرسش:...
پاسخ: اين كارِ خوبي است كه همان بيان نوراني سيّدالشهداء است كه فرمود: «فكونوا أحراراً في دنياكم»[11] مادامي كه هست بيمارستان ميسازد راه ميسازد سد ميسازد خودش هم لذّت ميبرد چون يك حياتِ ظاهري است اما حالا خودش را به كُشتن بدهد براي اينكه ديگري آزاد بشود خب, ميشود معدومِ محض, معدومِ محض نه خودش به فيض ميرسد (يك), نه از فيضِ ديگران فوزي نصيب او ميشود (دو), الآن شهداي ما دوتا فيض دارند هم ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ دارند, هم ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾[12] پشت سر هم بر اساس اين فعل مضارع از خدا ميگويند مژده بده, مژده بده, اينها كجا هستند ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾[13] اينها كه راه افتادند در چه حالتي هستند مرتّب لذّت ميبرند هر خدماتي كه انجام ميشود سدسازي باشد, راهسازي باشد, ارائهٴ خدمات باشد اوّلين ثواب را در نامهٴ عمل امام(رضوان الله عليه) بعد در نامهٴ شهدا مينويسند بعد در نامهٴ مسئولين اينچنين نيست كه اوّلين ثواب را به مسئولين بدهند اولين ثواب را به امام و شهدا ميدهند براي اينكه به خدا ميگويند مژده بده اينها كجا هستند اينها كه به بركت خون ما راه افتادند در چه شرايطياند پشت سرِ هم هر لحظه بشارت ميگيرند خب اين يك امر معقولي است اما حالا كسي كه معدوم شد اين با خيال دارد زندگي ميكند لذا در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[14] قِيعه يعني بيابانِ باز كه افقش پيداست دورنماي قِيعه و قاعِ صَفصف اين است كه آن منطقهٴ سبز را اينها استخر ميبينند به دنبال او ميدوند راهنمايان ميگويند ما آنجا بوديم از آنجا خبر داريم آنجا سبزه است كَرانهٴ اين افق است آب نيست نرويد اينها گوش نميدهند يك وقت ميروند كه همهٴ اعضايشان را از دست ميدهند و تشنگي بيشتر شده خب اين با خيال دارد زندگي ميكند آيه كه نميگويد اعمالِ فاسد اينها ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[15] است كه, ميگويد اين بتپرستي اينها, اين عبادت اينها, اين خدمات اينها به دنبال سراب رفتن است آن نميفهمد كه اگر جان بدهد هدر داده است ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[16] خب اينكه مِيگساري و فحش و غارتگري و غيبت و تهمت بتپرستها را كه نميگويد كه اين خدمات آنها را ميگويد, ميگويد خدمات اينها هباء مَنثور است خب اگر كسي به دنبال هباء منثور برود طبق يك آيه, به دنبال سراب حركت كند آيهٴ ديگر, يك آدمِ مُختالي است ديگر, بنابراين وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كه فرمود: «فكونوا أحراراً في دنياكم»[17] يعني ظلم نكنيد نه اينكه برويد در راهِ دين جهاد بكنيد و كُشته بشويد آن پيام را ندارد آن را دارد اول اسلام بياوريد بعد در راه دين مبارزه كنيد.
پاداش عملي تابعين پيامبر و حجت هر عصري
مطلب ديگر اينكه هر كسي در هر عصري در هر مصري بايد تابع حجّت آن عصر باشد. اين چهار قِسمي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ هفده گذشت هم ناظر به همين مطلب بود آيهٴ هفده همين سوره كه قبلاً گذشت اين بود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ﴾ اينها در برابر مشركيناند خداي سبحان بين اينها در قيامت فاصله ميدهد آنها كه موحّدند برابر آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «بقره» حسابشان با بركات الهي است كه فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ﴾ اجر و پاداش دارند خب هر ملّتي در هر عصري كه تابع پيغمبر آن عصر باشد نه اليوم كه تنها حجّت, قرآن و عترت است هر ملّتي در هر عصري تابع حجّت آن عصر باشند اگر مؤمن به خدا و قيامت باشند و عملِ صالح داشته باشند از اجر الهي برخوردارند از برجستهترين اعمالِ صالح آنها دفاع از دين است. اينكه فرمود ما هر ملّتي را به جهاد مأمور كرديم آيهٴ 111 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در بحث ديروز خوانده شد فرمود اين در تورات هست در انجيل هست در قرآن هست ناظر به همين است آيهاي كه فعلاً محلّ بحث است كه فرمود اگر جهاد نباشد نه صومعهاي ميماند نه بِيعهاي ميماند نه كَنيسهاي ميماند نه مسجدي ميماند هم ناظر به همين است نه اينكه در عصرِ فعلي همهٴ اينها حقّاند نعم, اگر اينها تابع حكومت اسلامي بودند و جِزيه دادند ممكن است ذات اقدس الهي كَنيسهٴ اينها را, صومعهٴ اينها را, بيعه اينها را امضا بكند باز آن هم صبغهٴ ديني پيدا ميكند به اذن شريعت اسلامي چون در تحت حكومت اسلامياند و جزيه دادند و پذيرفتند. به هر تقدير اين يك امر كلي است براي هر ملّت و نِحلت ديني.
عوامل جلوگيري از عالم گير شدن ظلم و فساد
خب, عمده دو نكته است كه يك نكته در بحث ديروز گفته شد امروز بايد بازتر بشود و نكتهٴ ديگري كه در بحث ديروز مطرح نشد. آن نكتهاي كه بايد روشنتر بشود اين است كه در آيهٴ 251 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت در جريان حضرت داوود بود فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ﴾ ذيل آيه اين است كه ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ اگر يك عدّه قيام نكنند جلوي طغيانگري ديگران را نگيرند فساد عالَمگير ميشود زمين را فرا ميگيرد خب, اين يك اصل كلّي آيا اين شدني است يا نه, بله ما هم ميدانيم اگر دفاع نباشد فساد عالَمگير ميشود اين وحي نميخواهد شما منظورتان از اين جمله چيست؟ ميفرمايد من اين را گفتم تا بگويم خود من در صحنه حاضرم ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ من حاضرم يعني فضلِ الهي حاضر است عنايت الهي حاضر است جلوي طغيانگر را ما ميگيريم. اگر جلوي اين طاغيان را نگيرند طغيان گسترش پيدا ميكند بله, حالا اين چه احتياجي به وحي دارد؟! فرمود اين را ميداني من جلوي اينها را ميگيرم ﴿وَلكِنَّ اللّهَ﴾ استثناست به منزلهٴ استثناي تالي قياس است ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ ولي من نميگذارم ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[18] من داود را هميشه در ذخيره دارم براي هر عصري داودي هست عصر ما داود وجود مبارك امام(رضوان الله عليه) بود داودِ هر عصر و مصري هم در آستينِ غيب الهي هست غرض آن است كه آن مطلب يك امر بيّنالرشدي است آيه نميخواهد آنكه مهم است آن است كه زِمام كار به دست خداست منتها شما بايد يك تكان بخوريد ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ و دفع را هم به خودش نسبت داد فرمود من اين كار را ميكنم خب شما اين كار را ميكنيد چرا فرموديد ﴿بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ فرمود آن بعض جزء مظاهر من هستند جنود الهياند, سربازان من هستند, انصار دين من هستند, ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[19] هستند آنها را من اعزام ميكنم اين نكته بود كه در بحث ديروز گذشت با يك توضيح بيشتري. عمده آن است كه خب, حالا اگر جلوي ظلمِ طاغيان را نگيرند فساد از كجا شروع ميشود؟ آنها اول با چه كسي درگيرند چه نهادي را تضعيف ميكنند كه بعد جامعه ضعيف ميشود و فَشَل ميشود و از پا در ميآيد آن را اين آيه تبيين ميكند كه ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ اول در درجهٴ اُوليٰ ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾ بعد ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ اين دو تالي در طول هماند نه در عرض هم يعني آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «حج» كه محلّ بحث است با آيهٴ 251 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه اشاره شد اينها در طول هماند چون مراكز فرهنگي, حوزههاي ديني, مساجد, حسينيهها ضعيف ميشود ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ پس اينچنين نيست كه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ مستقيماً جامعه فاسد بشود اوّلين آسيب را حوزهها و مراكز فرهنگي و ديني ميبينند كه اگر ـ خداي ناكرده ـ اينها آسيب ديدند آنگاه جامعه فَشَل ميشود چون كسي از جامعه حمايت نميكند.
بيان اقسام و مراتب دفاع
از اينجا ميرسيم به مطلب ديگري كه امروز مطرح ميشود و آن اين است كه دفع دو قسم است دفاع دو قسم است يكي مهم يكي اهم, آنكه اهم است راه حوزههاست راه فرهنگي است راه فكري است راه قلم است, آنكه مهم است و در درجهٴ دوم است و آن آخرالامر است راه شمشير است اين دفع كه نگفت با شمشير دفع ميكنم كه در درجهٴ اول با تبليغِ دين با تأليف كتاب با بيان و بَنان دين را حفظ ميكنم, نشد شمير اين بيان نوراني حضرت امير كه در نهجالبلاغه است فرمود اگر حرفها در شما اثر نكرد مواعظ الهي باعث اِتّعاظ شما نشد من دست به شمشير ميكنم كه «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ»[20] كِيّ كه ناقص يايي است يعني داغ كردن ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ﴾[21] يعني داغ ميكنند آن بزرگواري كه گفت: «علاج كَيّ كُنَمت كآخر الدواء الكيّ»[22] ناظر به همين خطبه است نه علاج كِي كنم, علاجِ كَيّ كه ياء مشدّد است كه عربي است نه كِي فارسي, «علاجِ كَيّ كنمت كآخر الدواء الكيّ» اين «كآخر الدواء الكيّ» ناظر به خطبهٴ وجود مبارك حضرت امير است اين مهم است اهمّ كار حوزه است اگر حوزهها, مراكز ديني, مساجد كارشان را درست انجام بدهند لله انجام بدهند مركزِ تجاري نباشد پشت بر قبله ميكنند نماز نباشد جامعه يقيناً اسلامي ميشود آن كمبود جامعه را نيروي نظامي و انتظامي ترميم ميكند اما اساس كار اين است پس نبايد از اين كريمهٴ ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ فوراً به سراغ جهاد رفت, البته آيهٴ قبل سخن از مقاتَل بودن اين محرومان است اما تصريح به مقاتِل بودنِ صبغهٴ دفاعي نشده در درجهٴ اول دفاع, دفاع فرهنگي است و تعليمي است و تبليغي است بعد دفاعِ نظامي اين دوتا نَفْر را قرآن كريم ذكر كرده است اول نَفْر فرهنگي است كه در سورهٴ «توبه» است ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[23] دوم نَفْر نظامي است كه ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾[24] آن نَفْرِ نظامي است اين نَفْرِ فرهنگي است اين كوچ كردن و هجرت فرهنگي است آن كوچ كردن و هجرت نظامي است آن نَفْرِ نظامي وقتي لازم ميشود كه اين نَفْر فرهنگي سورهٴ مباركهٴ «توبه» كارآمد نباشد خب, فرمود: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾ كه ﴿يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾ مسجد است كه مرتباً در آن نامِ خدا زياد برده ميشود مراكز ديگر هفتهاي يك روز است و مانند آن, يا ممكن است كه ﴿يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾ به همهٴ اينها برگردد. ميماند اين سؤال كه چطور صومعه و بيعه و مركز عبادي يهود بر مسجد مسلمانها مقدّم ذكر شده است اين گفتند لوجهين است يا براي رعايت تقدّم زماني است كه خب آنها قبل از اسلام بودند اسلامِ مصطلح يا نه شروع از ضعيف است به قوي[25] نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آمده در سورهٴ «فاطر» آيهٴ 32 از ضعيف به قوي آمده ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ بندگان ما چند گروهاند ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ از آنها بالاتر ﴿وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ﴾ از آنها بالاتر ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾ كه بر امام تأويل شده است[26] پس ترتيب گاهي به لحاظ تقدّم زماني است گاهي براي اينكه از پايين به بالا ميروند از ضعيف به قوي ميروند در جريان نصرت هم ذات اقدس الهي چند مرحله را ذكر كرد اول اينكه خدا دفاع ميكند يعني جلوي ظلمِ آنها را ميگيرد شما را از شرّ آنها نجات ميدهد چون خيلي از موارد بود يك انسانِ سرشكسته, دستشكسته به حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرّف ميشد عرض ميكرد مرا گرفتند زدند حضرت ميفرمود هنوز من مأمور به جهاد نشدم مأمور به مبارزهٴ مسلّحانه نيستم اين آيه كه آمد خدا از اينها دفاع كرد[27] اينها را از شرّ مشركان نجات داد اين مقطع اول, ولي كار به اينجا ختم نميشود تنها نجاتِ مسلمانها از شرّ كفّارِ خوّان نيست بلكه پيروزيِ مسلمانها بر كافران است كه از او به نصرت ياد كرده است يعني در اين همآورد و جنگها مسلمانها پيروزند پس مرحلهٴ اُوليٰ دفاع از محرومان است كه اينها را از شرّ كفار نجات ميدهند مرحلهٴ دوم پيروزي مسلمانها بر كفّار است كه اينها حكومت تشكيل ميدهند حالا كه حكومت تشكيل دادند چه كار بايد بكنند ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ را ذكر ميكنند پس صِرفِ دفاع نيست بلكه نصرت هم در كار است.
وظيفه مؤمنين در اقامه فرائض پس از نصرت و پيروزي
جريان نصرت و پيروزي را هم در سورهٴ مباركهٴ «صافات» بيان كرده فرمود آيهٴ 172 به بعد ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ و هم در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيهٴ 51 فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ ما اينها را هم در دنيا ياري ميكنيم هم در روزي كه اَشهاد قيام كردند يعني در صحنهٴ قيامت كه احدي به دادِ ديگري نميرسد ما به داد اينها ميرسيم پس ما ناصر مؤمنانيم هم در دنيا هم در آخرت, اينها را در دنيا پيروز ميكنيم كه اينها بتوانند حكومت تشكيل بدهند حالا كه حكومت تشكيل دادند وظيفهٴ آنها چيست؟ وظيفهٴ آنها همين است كه ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ اوّلين كار آنها اين است كه نماز را به پا ميدارند ما خيال ميكنيم اقامهٴ نماز امري است سهل, اگر نماز باشد همهٴ مشكلات حل است چون شيطان بر نمازگزار وسوسه نميكند وقتي حرمِ دل محفوظ ماند انسان نه كينهٴ كسي را در بر دارد نه خيال فاسد در سر ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ اينها نماز را اقامه ميكنند كه بارها ملاحظه فرموديد نماز خواندني نيست چون ستون را كسي نميخواند نماز اقامه شدني است چون ستون را به پا ميدارند نميخوانند ما نماز ميخوانيم ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[28] گيرمان نميآيد نماز خواندني نيست نماز به پا داشتني است اگر ستون است ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ اينكه خواندني است اين «لا تَنهيٰ عن الفحشاء و المنكر» خب, ﴿أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ زكات عطا ميكنند زكاتِ واجب را عطا ميكنند و هر جا اگر كسي با پرداخت زكاتِ واجب يا در عصري در مصري در جايي زكات داده شد ولي فقرِ فقرا برطرف نشد خب بر ديگران واجب است كه تأمين بكنند و اگر يك نفر ميداند بر او واجبِ عيني است چند نفر ميدانند بر آنها واجب كفايي است ﴿وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . مسند احمد, ج4, ص344.
[2] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 10.
[3] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.
[4] . سورهٴ مائده, آيهٴ 27.
[5] . سورهٴ حج, آيهٴ 25.
[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 251.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 246.
[8] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 18.
[9] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.
[10] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 26.
[11] . اللهوف, ص120.
[12] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 170.
[13] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 170.
[14] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.
[15] . سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[16] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 23.
[17] . اللهوف, ص120.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 251.
[19] . سورهٴ محمد, آيهٴ 7.
[20] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 168.
[21] . سورهٴ توبه, آيهٴ 35.
[22] . ديوان حافظ, غزل 430.
[23] . سورهٴ توبه, آيهٴ 122.
[24] . سورهٴ نساء, آيهٴ 71.
[25] . تفسير منهج الصادقين, ج6, ص159.
[26] . الكافي, ج1, ص214.
[27] . مجمعالبيان, ج7, ص138.
[28] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 45.