اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً (31) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (32) وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَي وُجُوهِهِمْ إِلَي جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَي الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً (36) وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً (37)﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و فضاي مكه آلوده به شرك بود مشركان گذشته از اينكه در مسئله توحيد مشكل جدّي داشتند و در مسئله معاد مشكل جدّي داشتند در جريان وحي و نبوّت هم مشكل جدّي داشتند اينها گاهي درباره محتواي وحي اشكال ميكردند گاهي درباره اصلِ رسالت كه رسول بايد فرشته باشد شبهه داشتند گاهي در اثر اينكه فكر ميكردند فرشتهاي بايد رسالت بشر را تأييد كند چون همراه پيامبر فرشتهاي را نميديدند اشكال داشتند گاهي بر اساس آن ارزش جاهلي كه ثروت را معيار ارزش ميپنداشتند و وجود مبارك حضرت هم از نظر مالي جزء طبقه اشراف نبود اشكال ميكردند گاهي هم رسيدند به اينكه چرا قرآن تدريجاً نازل ميشود. آن شبهات را يكي پس از ديگري در موطن خود جواب فرمودند لذا اصل كلي قرآن اين است كه اينها هرگز مطلبي نميآورند ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ اگر روي نظام ارزشي اشكال داشتند پاسخ داده شد اگر اينكه بشر نميتواند رسول باشد پاسخ داده شد اگر اينكه چرا فرشته همراه پيامبر نميآيد پاسخ داده شد و اگر درباره تنزيل تدريجي قرآن شبههاي داشتند هم پاسخ داده شد.
جناب زمخشري اين تنزيل را به معناي انزال گرفتند گفتند چون در تنزيل, تدريج مأخوذ است اگر تنزيل به معناي تدريج باشد با ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ هماهنگ نيست لذا بايد به معني انزال باشد.[1] بعد از جناب زمخشري مفسّران ديگر هم همين راه را رفتند اما پاسخ تحليلي سيدناالاستاد كافي بود كه تنزيل همان تدريج است چون تكلّم است نه كتاب اين كلمات يكي پس از ديگري ادا ميشود اين قهراً تدريج است بر خلاف الواح موساي كليم كه دفعتاً نازل شده است و انزال است[2] پس اگر كلام است و تكلّم است و الفاظ و حروف است قهراً تنزيل است و تدريج است گاهي شبهه آنها اين بود كه يكجا خدا سخن را با پيامبر در ميان بگذارد ديگر تدريجاً نازل نشود (اين شبهه).
پاسخ اين شبهه اين است كه اگر يك كتاب, كتاب علمي باشد مثل اينكه ميخواهد دستور طب بدهد بله اين كتاب يا اين درس چون قواعد كلي است ممكن است يكجا بيان بشود اگر كتاب, كتاب اخلاقي باشد نظير زبور داوود(عليه السلام) مواعظ و اخلاقيّات باشد ممكن است كليّاتش يكجا بيان بشود اما اگر كتابي است به عنوان كتاب قانون كه سياست را اجتماع را قضا و داوري را فقه و حقوق را به همراه دارد خب سؤالات مردم تدريجي است ناسخ و منسوخ هم هست تغيير قبله از همين قبيل است خب كتابي كه ناسخ و منسوخ دارد كه نميتواند يكجا نازل بشود كتابي كه به عنوان نسخه شفابخش بيماران است اينكه نميتواند يكجا نازل بشود اين كتاب طب نيست كه كليات را بيان كند يك قضيه شخصي اتفاق افتاده ما در اين قضيه شخصي چه كار بكنيم؟ خب كتابي كه پاسخ به سؤالهاي تدريجي را به همراه دارد ناسخ و منسوخ را به همراه دارد جنگ و صلح را به همراه دارد اين كتاب, كتاب مديريت است اين گذشته از آن قوانين ثابت كلي اصول دين و گذشته از خطوط كلي فقه و حقوق, قضاياي موردي فراواني هم دارد چنين كتابي چاره جز اين نيست كه تدريجاً نازل بشود گذشته از اينكه حكمت و مصلحت هم در اين است كه در طيّ اين 23 سال فرشته مرتب در ارتباط با پيامبر باشد وحي را بياورد درخواست پيامبر را ابلاغ بكند پيام خدا را ابلاغ بكند تا اين تثبيت قلب پيامبر باشد.
حالا اگر كسي بگويد كه اين كتاب دفعتاً بر پيامبر نازل بشود و پيامبر تدريجاً به جامعه منتقل كند خب پيامبر كه اُمّي است مصلحت و حكمت الهي در اين است كه او خوانا نباشد نويسا نباشد خب اين كتاب در خانه آن حضرت ذخيره باشد براي چه؟! او كه اهل خواندن نيست او بايد از راه گوش بشنود نه از راه چشم ببيند اگر حكمت الهي اين است مصلحت الهي اين است كه او خوانا و نويسا نباشد تا آنها تهمت نزنند نگويند اين كتابي است كه خودت نوشتي ـ فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[3] تو اگر خوانا بودي نويسا بودي آنها به اين زودي نميپذيرفتند كه اين كتاب, وحي است ميگفتند خودت نوشتي خب اگر حكمت الهي در اين است كه رسول گرامي اهل خواندن نباشد اهل نوشتن نباشد فقط از راه گوش بايد بشنود ـ اين كتاب حتماً تدريجي خواهد بود و اگر دفعتاً نازل بشود و در خانه بماند و به مردم ابلاغ نشود خب فرق چنين كتاب با كتابي كه در البيت المعمور هست يا در عرش هست چيست؟! مردم كه به تدريج باخبر ميشوند بنابراين اينكه بگوييم دفعتاً بر حضرت نازل بشود منتها حضرت تدريجاً به مردم ابلاغ كند با چندين شبهه همراه است گذشته از اينكه اين ترتيل [فوايدي دارد], ترتيل عبارت از نظم با فاصله است آن نظمِ بيفاصله را ميگويند سَرد, مَسرود يعني پشت سر هم, اما قرائت ترتيلي آن است كه منظم باشد آهسته آهسته باشد شمرده شمرده باشد كه بينش فاصله هست فرمود در هر فاصلهاي فرشته وحي ميآيد قلب شما را تسديد ميكند و جامعه را روشن ميكند و مانند آن پس اينها منافعي است كه در اين نزول تدريجي قرآن كريم است.
پرسش:
پاسخ: آن نزول دفعي يعني آن معاني و حقايقش يكجا بوده البته, آن را حضرت در قلب شريف خودشان يكجا درك كردند مثل اينكه در پايان عمر فرمودند كه هر سال يك بار قرآن كريم بر من عرضه ميشد و امسال دو بار بر من عرضه شد كه معلوم ميشود پايان عمر من است[4] عرضه دفعيِ قرآن كريم مربوط به يك نشئه ديگر است همان طوري كه درباره ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه وارد شده است ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] از همين قبيل است وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك ميليون مطلب را يكجا به من گفتند[6] اين يك ميليون مطلب يك وقت است كه دفعتاً نازل ميشود آنچنان كه قرآن به آن صورت نازل شده اما يك وقت است كه آيات پشت سر هم ناسخ و منسوخ پشت سر هم اينها بايد به تدريج باشد كتاب نسخهاي است نسخهاي كه طبيب براي درمان بيماران ميدهد حتماً بايد تدريجي باشد اين نظير الواح موسي نيست نظير زبور داوود نيست و مانند آن.
پرسش:
پاسخ: ﴿مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾[7] آن براي آن است كه آنها گفتند كه چون نزول دفعي بود حضرت ميخواست بخواند ولي ظاهرش اين است كه شما نگران چه هستيد آنچه را كه ما بر شما نازل كرديم شما اين را به زبان نياور چون فراموش نخواهي كرد ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[8] شما اگر نگران اين هستيد كه از يادتان برود اين نگراني برطرفشده است چون موقعيّت شما تثبيتشده است حافظه شما را خداي سبحان ضمانت كرده است و مانند آن پس بگذاريد اين آيه تمام بشود هر وقت مصلحت بود شما انشاد كنيد و قرائت كنيد نه اينكه ناظر باشد كه آنچه را كه قبلاً ميدانستيد ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾ خب آنكه هنگام نزول وحي كه نبود هميشه اين آيه صادق است كه ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي﴾[9], بگذاريد اين آيه تمام بشود يا اين سوره تمام بشود بعد بخوانيد اگر نگران اين هستيد كه از يادتان برود ما چون حفظ شما را تضمين كردهايم فراموش نميكند پس نگران نباشيد چون ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾.
پرسش: استاد به هر حال به دست ما اين قرآن يكجا رسيده است.
پاسخ: كتاب شده است نه كلام, اين كلام به تدريج به آنهايي كه در عصر حضرت بودند در طيّ 23 سال رسيده است آن وقت وقتي كه ناسخ و منسوخ مشخص شد نسخهها مشخص شد جنگ و صلح مشخص شد قهر و مِهر مشخص شد تولّي و تبرّي مشخص شد ميشود يك قانون يعني دوره 23 ساله دوره آزمون بود آن وقت جوامع بشري الي يوم القيامه مطابق اين دوره 23 ساله دارند عمل ميكنند يك خطوط كلي در قرآن هست بعضي از اسرار را هم به ائمه(عليهم السلام) آموختند كه به ما گفتند الي يوم القيامه شما با قرآن و عترت هستيد و چون عترت مفسّر اصلي قرآن است و قرآن ناطق است او هم براي ما حكم طبيب را دارد كه نسخههاي روزانه عطا ميكند.
بعد فرمود اينها كه در مكه بودند و مسلمان شدند ممكن است بعضي از اينها منافق باشند لكن به حسب ظاهر قرآن را مهجور نكردند نه هَجر به معني هذيان نه هَجر به معني ترك حتي آنها كه به حسب ظاهر منافق بودند و بعدها زمينه سقيفه و امثال سقيفه را فراهم كردند ظاهراً قرآن را ترك نكرده بودند چه در نماز و چه در غير نماز. از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه اين عهد خداست روزي پنجاه آيه اين عهد خدا را بخوانيد[10] چندين روايت است در ذيل اين آيه كه ما را ترغيب ميكند به قرائت قرآن و حشر با قرآن و اينكه قرآن, عهد خداست و اين عهد را روزانه پنجاه آيه بخوانيم. [11]
اما آن جريان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» كه كلام الهي را به سه قسم تقسيم كرده است اين مطلق كلام الهي است اختصاصي به قرآن يا تورات يا انجيل يا زبور و مانند آن ندارد خدا از سه راه با بشر حرف ميزند يا بلاواسطه يا به واسطه پيك الهي يا مِن وراء حجاب نظير جريان شجر [در ماجراي حضرت موسي] و مانند آن حالا آن حرف يا دفعي است يا تدريجي يا بالكتاب است يا بالكلام آنجا كلام در مقابل كتاب نيست كتاب را هم شامل ميشود خب.
از اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ اين نشان ميدهد كه جامعه با ابتلا همراه است با صبر همراه است (يك) و همه هم يكسان فكر نميكنند (اين دو) و يك تسلّي و دلداري براي وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان است (سه) به استناد اين اصل كلّي جريان نوح را جريان موسي و هارون را ذكر ميكند تا برسيم به جريان عاد و ثمود كه اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ قصّه حضرت نوح و وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهم اجمعين) را جداگانه ذكر ميكند به مناسبت همين. پس ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ﴾ به همين مناسبت قصص انبيا را ذكر ميكند بعد فرمود: ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾ كه اين ناظر به توحيد در هدايت و نصرت است. قرآن كريم در خيلي از موارد اين اسماء را اين افعال را اين اوصاف را به غير خدا اسناد ميدهد. خَلق را به غير خدا اسناد ميدهد خدا ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[12] حفظ را به غير خدا نسبت ميدهد خدا ميشود ﴿خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[13] رحمت را حفظ را خلق را رزق را عزّت را به غير خدا نسبت ميدهد قوّت را به غير خدا نسبت ميدهد ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[14] و مانند آن. چون كتاب, كتاب توحيد است همه اينها را جمعبندي ميكند زير پوشش ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[15], ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[16] در ميآورد معلوم ميشود كه آنها يا بالتبع است يا بالعرض است يا بالمجاز يعني اگر خلقت را به غير خدا اسناد ميدهد و اختصاصي به جريان حضرت عيسي ندارد به طور كلي ميفرمايد كه او ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ﴾ است معلوم ميشود خالقيني هستند كه خدا احسن است يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[17] است يا ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[18] است ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[19] است از اين خيرها در قرآن كم نيست بعد همه اينها را جمعبندي ميكند زير پوشش توحيد شما هيچ جا نداريد كه كمالي را خداي سبحان به غير خود اسناد بدهد بعد آن كمال را منحصراً براي خود نداند.
پس سه مطلب است يكي اينكه اين كمال را خدا داراست يكي اينكه اين كمال براي غير خدا هست سوم اينكه آن كه غير خداست دارد به بركت الهي دارد و مظهر خداست و آيت خداست با توحيد سازگار است ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[20] از اين قبيل است ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[21] از اين قبيل است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[22] از همين قبيل است و مانند آن يعني اگر ما گفتيم ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[23] وجود مبارك عيسي و مانند آن به اذن خدا خالقاند خود عيسي و خَلقِ او كه فعلِ اوست و مخلوق او كه طير است هر سه مخلوق خداست چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ و اگر گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[24] در جاي ديگر حصر ميكند كه ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني عزّتي كه پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) دارند عزّتي كه مؤمنين دارند اين به اِعزاز الهي است به عزّتبخشي خداي سبحان است در اينجا هم همين طور است مسئله هدايت را به غير خدا اسناد داد كه ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[25] انبيا هاديان مردماند يا نصرت را به غير خدا اسناد داده است كه ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ اين «هَل مِن ناصر»ي كه وجود مبارك سيّدالشهداء فرمود چون وارث عيساي مسيح بود و اين عيساي مسيح «هل من ناصر» را گفت وجود مبارك سيّدالشهداء هم صداي «هل مِن ناصر»ش بلند شد براي اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «صف» دارد كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾ وجود مبارك عيساي مسيح در آن مبارزات فرمود: «هَل من ناصرٍ ينصرني» آنها حواريّون گفتند كه ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ و وجود مبارك سيّدالشهداء هم وارث همين پيامبر و انبياي ديگر است او هم ميگويد «هل مِن ناصرٍ» اين «هل مِن ناصرٍ» حرف همه انبياست خب اگر عدّهاي انصار خدا هستند نشان ميدهد كه اين وصف براي غير خدا هست اما در اينجا دارد ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾ يعني اگر ما گفتيم انيبا هاديند ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[26] اگر حواريّين و امثال حواريّين ناصران الهياند اگر گفته شد كه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[27] اگر گفته شد ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾[28] همه اينها ناصران بالتّبع يا بالعرض يا بالمجازند ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾ اين ميشود توحيد در هدايت و توحيد در نصرت آن ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[29] هم ناظر به همين قسمت است.
پرسش: ... پس مقبوليت انبيا هم بايد به رأي گذاشته شود...
پاسخ: نه, دعوت ميكند; مقبوليّت به رأي نيست مقبوليّت به كشف است خداي سبحان اينها را حجّت قرار داد صراط قرار داد چراغ هم داد فرمود با اين چراغ با اين سراج, اين صراط را بشناسيد قانونگذاري براي خداست و لاغير ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[30] اما قانونشناسي براي عقل است براي جامعه است جامعه بايد قانونشناس باشد و راه قانونشناسي را هم خداي سبحان از راه عقل و فطرت مرحمت كرده انبيا را هم با معجزه فرستاده دوتا چراغ در جامعه هست يكي چراغ عقل يكي چراغ نقل حتي خود روايات كه زراره چنين گفت و حمران چنين گفت اين روايات معتبره اينها سراجاند نه صراط, اينها قانون را به ما ميشناسانند نه قانونگذار باشند قانونگذار خداست كه حكم را بيان كرده جامعهاي كه عقل دارد نقل دارد دو چراغ در دستش است «چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود»[31] خب مشكل پيدا ميكند بنابراين هيچ يعني هيچ, سالبه كليه است هيچ بشري در هيچ عصر و مصري حقّ قانونگذاري ندارد هيچ عقلي هم اين حرف را نميزند كه من بايد قانون وضع بكنم عقل, قانونشناس است نه قانونگذار طبيب هم همين طور است طبيب قانونگذار نيست طبيب ميگويد دستگاه گوارش اين بيمار را من ميدانم آن غذاهايي كه خورده ميشناسم داروهايي كه ميتواند مشكل او را حل كند ميشناسم محصول اين معرفتهاي خودم را در نسخه مينويسم طبيب نه حكم ميكند زيرا نه موضوع را آفريد نه محمول را آفريد نه ربط موضوع و محمول را آفريد نه حقّ حكم دارد فقيه اينچنين است فيلسوف اينچنين است هيچ كسي در عالم حقّ قانونگذاري ندارد.
پرسش:
پاسخ: خود منطقةالفراغ را صاحب منطقةالفراغ وسيع كرده ديگر ما كه نميگوييم اينجا منطقةالفراغ است به ما گفتند اينجا مباحات است در مباحات هم حالا ما ميخواهيم در اين مباحات خيمه بزنيم چطور خيمه بزنيم خطوط كلي را بايد از آنجا كه منطقه ممنوعه است بگيريم از آن عمومات از آن اطلاقات از آن ادلّه آن ابزار را بگيريم در منطقةالفراغ بتوانيم زندگي كنيم بنابراين اين چراغي كه در دست ماست به نام عقل و فطرت, آن چراغي كه به ما دادند به نام نقل ما با اين دو سراج, صراط الهي را ميشناسيم هرگز ما مهندسي نميكنيم كه كجا منطقه ممنوعه است كجا منطقةالفراغ است آن قانونگذاري كه ما را آفريد و صحنه را آفريد و پيوند ما و صحنه را آفريد ميگويد آنجا حرام است و آنجا واجب است و آنجا مباح در اين منطقه مباح ميتوانيد كارها را انجام بدهيد اما به اين شرط كه به وجوب و حرمت آسيبي نرسانيد و ما به بركت عقل و نقل تشخيص ميدهيم كجا منطقه ممنوعه است كجا منطقةالفراغ است كجا غرقگاه است كه گفتند مكروهات, قرقگاه است براي اينكه اگر وارد اين مكروهات بشويد كم كم به معاصي صغيره بعد كم كم به معاصي كبيره.[32]
غرض اين است كه عقل چه در مسائل فلسفي چه در مسائل فقهي چه در مسائل حقوقي چه در مسائل تجربي, طبّي و مانند آن در همه موارد يك چراغ روشني است مثل نقل معتبر كه واقع را ميشناساند و ما را باخبر ميكند يعني ميگويد اينچنين هست نه اينچنين بايد, اگر طبيب ميگويد بايد اين كار را بكني حرفِ آن هست و نيست را ميزند معناي فرمان طبيب اين است كه اين دستگاه شما فعلاً در اين حالت است آن غذا در آن حالت است اگر آن غذا به اين دستگاه گوارش شما برسد اين آسيب ميبيند و درد توليد ميكند همين! براي اينكه آسيب نبيني و درد نكشي فلان دارو را مصرف كن فلان غذا را نخور اين بخور و نخوري كه ميگويد اين چراغ است اين چراغ را روشن كرده سه چهار منطقه را نزد بيمار گذاشته دستگاه گوارش را نزدش گذاشته دستگاه غذا را گذاشته دستگاه دارو را گذاشته دستگاه سلامت و درد را هم گذاشته غرض اين است كه هيچ كسي حقّ فرمانروايي ندارد نعم, هر كدام از ما در حيطه شخصي خودمان مدير و مدبّريم ما ولايت بر خود داريم اما نسبت به ديگري هيچ كسي والي نيست فقط قانونشناس است و راهنمايي ميكند اگر كسي نبيّ و وليّ بود نظير وجود مبارك عيسي و موسي و حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به اذن خدا همان طوري كه ما در داخله بدنمان دخل و تصرّف ميكنيم دستمان را حركت ميدهيم بالا و پايين ميبريم و مانند آن, آنها هم چون داراي معجزهاند گاهي درخت را از جا ميكنند گاهي شقّالأرض ميكنند گاهي شقّالقمر ميكنند گاهي شقّالبحر ميكنند گاهي شقّالشجر ميكنند اين ميشود ولايت البته كه او والي است مظهر «هو القادر» است حتي آنها هم قانونشناساند نه قانونگذار فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ﴾[33] زبانت را بدون وحي حركت نده بگذار من بگويم تو بشنو به مردم برسان قانون براي كسي است كه جهان را آفريد انبيا هم قانونشناس و قانونآورند تنها كسي كه حقّ قانونگذاري دارد خداي سبحان است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[34] اگر در جاهاي ديگر دارد او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[35] است بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[36] حصر شده مثل عزّت مثل قوّت مثل رزق ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[37] جريان هدايت همين طور است جريان نصرت همين طور است جريان كفايت همين طور است ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[38] درست است كه يك عدّه كفايت امور ديگري را به عهده دارند اما اينها همه مَظهرند همه آيتاند همه مأمورند همه بالتّبع است يا بالعرض است و يا بالمجاز.
پرسش: انبيا ولايت تشريعي به هيچ وجهي ندارند؟
پاسخ: چرا ديگر, ولايت تشريعي را ذات اقدس الهي به آنها اجازه داد كه فلان جا اين كار را بكنيد فلان جا اين كار را نكنيد اگر ذات اقدس الهي اين دستور را ندهد كه كسي اين كار را نميتواند بكند خداي سبحان احكام را به اينها تعليم ميدهد اينها به ما ميرسانند اگر ـ معاذ الله ـ اينها از آن جهت كه بشرند نه از آن جهت كه وحي ميگيرند احكامي بگويند اين معلوم ميشود بشر در قانون خدا در بخشي از امور به وحي محتاج نيست اين با آن برهان نبوّت سازگار نيست برهان نبوّت اين است كه ما در وسط گذشته و آيندهايم از يك راه دوري آمديم به يك راه دوري ميرويم نه ميدانيم گذشته چه خبر بود نه از آينده باخبريم لذا نميدانيم زاد ما چيست توشه ما چيست آن كسي كه ما را از راه دور آورد بعد به راه دور ميبرد زاد و توشه ما را او بايد معيّن كند به نام دين, حالا اگر بخشي از دين را بشر براي ما معيّن كند بدون استمداد از وحي و الهام الهي اين معلوم ميشود بشر ـ معاذ الله ـ به وحي محتاج نيست ديگر, بنابراين چه تكوين چه تشريع هر چه انبيا دارند كه معجزات الهي است به افاضه ذات اقدس الهي است خداي سبحان به اهل بيت داد خداي سبحان به انبيا داد خداي سبحان به معصومين داد آنها آنچه را كه از ذات اقدس الهي از راه وحي و الهام دريافت كردند به ما ابلاغ ميكنند.
بارها اين قصّه به عرضتان رسيد كه مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در امالي نقل ميكند كه بعد از رحلت وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) وفدي, هيئتي خدمت امام صادق(سلام الله عليه) مشرّف شدند براي عرض تسليت هنوز از عظمت امام صادق باخبر نبودند. مرحوم مفيد نقل ميكند كه اين وفد اين هيئت به نمايندگي سالمبن ابي حفصه وارد شدند سالم گفت من بروم خدمت حضرت تسليت عرض كنم و برگردم جلو آمد و تسليت عرض كرد گفت ما در غم كسي الآن متأثّريم يعني درباره رحلت امام باقر(سلام الله عليه) اين با اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نديده بود وقتي ميگفت «قال رسول الله» كسي حقّ حرف نداشت ما چنين كسي را از دست داديم ديگر كسي نميگفت آقا شما كه پيغمبر را نديدي چطوري از پيغمبر نقل ميكني ما چنين كسي را از دست داديم. مرحوم مفيد در امالي نقل ميكند كه وقتي اين حرف به عرض امام صادق(سلام الله عليه) رساند حضرت يك لحظه تأمّل كرد بعد سر بلند كرد فرمود: «قال الله عزّ و جلّ» از خدا بلاواسطه نقل كرد فرمود خدا چنين فرمود اگر كسي صدقهاي بدهد اين صدقه را خدا چندين برابر كامل ميكند ميپروراند مثل اينكه شما برّهتان را بچه آهو را ميپرورانيد «يُربّي احدكم فِلوَهُ» يا «فُلُوَّه» اين برّه را ميپرورانيد بزرگ ميكنيد او هم بزرگ ميكند چند برابر ميكند تحويل شما ميدهد وقتي اين بيان نوراني را امام صادق(سلام الله عليه) به سالم فرمود اين سالم دست و پايش را جمع كرد آمد به هيئت گفت من رفتم از رحلت امام باقر تسليت بگويم به امام صادق عرض كردم ما كسي را از دست داديم كه پيامبر را نديده از او سخن نقل ميكند اما ديدم الآن امام صادق مستقيماً از خدا نقل ميكند[39] معلوم ميشود اين ارتباط هست ديگر اينچنين نيست كه ـ معاذ الله ـ اين از نزد خودشان «بما أنّهم بشرٌ» بگويند «بما أنّهم وليٌّ معصومٌ» ميگويند پس از خدا ميگيرند به ما منتقل ميكنند اين ميشود نقلِ حكم نه قانونگذاري; آنها از راه وحي و الهام, قانونشناساند بعد ما را آشنا ميكنند منتها مسائل تشريع مستقيماً براي پيامبر است و از ناحيه پيامبر به امام ميرسد در وحيهاي غير تشريعي ائمه(عليهم السلام) هم حضور و ظهور دارند.
فرمود ما اين كار را كرديم اين تدريج براي منافع چند جانبه است كه گذشت ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ آنها حرف باطل ميزنند ما حق ميزنيم آنها ميگويند چرا پيامبر سرمايهدار نيست چرا سرمايهداران را دور خودش جمع نكرده چرا فقرا را دور خودش راه داده اين حرفها حرفهاي باطلي است ما حرف حق ميآوريم كه در سورهٴ «انبياء» گذشت كه ما حق ميآوريم ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[40] آنها حرف باطل ميزنند ما حرف حق ميزنيم اين حرف حق دامغ است دامغ يعني دَمغكوب, دَمغ يعني مغز, يعني حرف ما مغزكوب است ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ شما ميبينيد با اشارهاي مغز اين حباب را ميتركانيد اين از بين ميرود ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ يعني اين حق آن باطل را مدموغ ميكند يعني مغزكوب ميكند ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين براي حق, آنها مبهم ميگويند ما حَسن ميگوييم آنها حرف حسن بر فرض داشته باشند ما احسن داريم ﴿إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً﴾ اين درباره كلمات, درباره افراد هم اينها محشور ﴿إلَي جَهَنّم﴾اند ﴿عَلَي وُجُوهِهِمْ﴾ لذا ﴿شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ هستند اما آنها كه پيروان دين تو هستند در آيه 24 مشخص شد كه ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾.
مطلب بعدي آن است كه هدايت و ضلالت براي سالك است نه براي سبيل نميگويند اين راه, راه گمشده است آن رونده گمراه است نه راه منتها راه اگر به مقصد برسد راه هدايت است اگر به مقصد نرسد بيراهه است بيراهه را نميگويند گُمشده, اگر گفته شد أضلّ است يعني ضلالتش بيشتر است به لحاظ آن سالك است البته راهها هم فرق ميكند بعضي از راهها فاصلهشان از صراط مستقيم كم است بعضي از راهها فاصلهشان از صراط مستقيم زياد اينها هستند كه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[41] اينها تا بخواهند برگردند توبه كنند فرصت از دست رفته است اما برخيها هم از صراط مستقيم قدري فاصله گرفتند اينها ممكن است زودتر برگردند پس ضلالت و هدايت براي رونده است اگر به راه اسناد داده ميشود به اين مناسبت است فرمود: ﴿لِكُلِّ نَبِيٍّ﴾ ما دشمن قرار داديم اين بخشها كه قبلاً مبسوطاً بحث شد حالا به اجمال از اينها ميگذريم. فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ چه اينكه به شما هم كتاب داديم ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً﴾ اين گفته شد كه خب هارون هم در جريان دريافت كتاب سهيم بود براي اينكه وجود مبارك موساي كليم عرض كرد كه هارون كه برادر من است ﴿أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[42] و خداي سبحان هم بالصراحه در بعضي از آيات فرمود ما موسي و هارون را به طرف فرعون ارسال كرديم[43] موسي هم رسول خداست و هارون هم رسول خداست اما اينجا از وزارت او بحث است اين وزارت در قبال رسالت نيست كه حالا كسي اشكال كند اينكه خودش رسول است خودش نبيّ است چگونه ميشود وزير؟ اين وزيرِ لغوي است نه وزير اصطلاحي, وزير يعني كسي كه بار سنگين روي دوشش است وِزر يعني بار سنگين, اَزير و وَزير هر دو به كسي ميگويند كه اِزر, وِزر يعني بار سنگين مملكت روي دوشش باشد به آن كسي كه بار سنگين روي دوشش است هم ميگويند اَزير هم ميگويند وزير اگر دارد كه اوزارشان بر دوششان است[44] يا ﴿لاَ وَزَرَ﴾[45] وزر آن بار سنگين است و وجود مبارك هارون در عين حال كه رسول است در عين حال كه نبيّ است در عين حال كه شريك وحي است بار سنگين تبليغ را هم به دوش دارد و وزارت وجود مبارك موساي كليم را هم تحمل دارد اين وزارت در قبال رسالت نيست ﴿فَقُلْنَا اذْهَبَا﴾ معلوم ميشود رسالت دارد ديگر ﴿فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَي الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ ما آنها را تدمير كرديم به هلاكت رسانديم اينجا هم اعداي شما را به هلاكت ميرسانيم.
بعدش هم قصّه نوح را ذكر كرد كه اين ترتيب نزول است نه ترتيب تاريخ ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً﴾ نوح يك پيامبر است اما قوم او ﴿الرُّسُلَ﴾ كه جمع محلاّ به الف و لام است را تكذيب كردند اينكه دارد ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ﴾ وجوهي براي اين جمع گفته شد يا براي آن است كه اينها تفكّر براهمي داشتند كه براهمه هند اصلاً منكر رسالتاند همه انبيا را تكذيب ميكنند ميگويند اصلِ وحي و نبوّت ـ معاذ الله ـ يك امر باطلي است بنابراين همه انبيا به زعم اينها باطلاند يا نه, حضرت نوح و انبياي گذشته و قبل از او را تكذيب كردند لذا جمع محلاّ به الف و لام آورد يا نه, چون حرفِ يك پيغمبر حرف همه انبياست اين اختصاصي به مسئله نوح ندارد در جريان اصحاب حِجر هم همين طور است ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾[46] از اين تعبير در قرآن كم نيست يعني اگر كسي حرف يك پيامبر را تكذيب بكند چون اين انبيا ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[47] همه اينها يك حرف دارند ديگر, اگر كسي حرف يك پيامبر را ـ معاذ الله ـ تكذيب بكند حرف همه انبيا را تكذيب كرده است چون همه انبيا توحيد آوردند معاد آوردند وحي و نبوّت آوردند لذا سخن از تصديق بعضهم لبعضٍ است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اگر اختلافي بين انبيا هست در شريعت و منهاج است كه آنها چند ركعت نماز بخوانند ما چند ركعت, كفار و مشركين مشكلشان در شريعت و منهاج نبود در اصلِ وحي و نبوّت بود نه اينكه اصل وحي و نبوّت را قبول داشتند ميگفتند حالا ما چند ركعت نماز يا به فلان طرف نماز خواندن را قبول نداريم.
فتحصّل اگر كسي حرف يك پيامبر را پذيرفت بايد حرف همه انبيا را قبول بكند چون حرفهاي آنها يكي است, حرف يك پيامبر را تكذيب كرد همه انبيا را تكذيب كرد چون حرف همهشان يكي است معيار وحدت انبيا اصول دين است و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق است نه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[48].
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الكشاف, ج3, ص278.
[2] . الميزان, ج15, ص209.
[3] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 48.
[4] . اعلام الوري, ص134.
[5] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.
[6] . الارشاد, ج1, ص34.
[7] . سورهٴ طه, آيهٴ 114.
[8] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 6.
[9] . سورهٴ طه ، آيهٴ 114.
[10] . الكافي, ج2, ص609.
[11] . تفسير كنزالدقائق, ج9, ص390 ـ 392.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[13] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 64.
[14] . سورهٴ اعراف ، آيهٴ 171.
[15] . سورهٴ بقره ، آيهٴ 165.
[16] . سورهٴ يونس ، آيهٴ 65.
[17] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 11.
[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 87.
[19] . سورهٴ انعام ، آيهٴ 57.
[20] . سورهٴ بقره ، آيهٴ 165.
[21] . سورهٴ يونس ، آيهٴ 65.
[22] . سورهٴ زمر ، آيهٴ 62.
[23] . سورهٴ مومنون ، آيهٴ 14.
[24] . سورهٴ منافقون ، آيهٴ 8.
[25] . سورهٴ انعام، آيهٴ 90.
[26] . سورهٴ انعام ، آيهٴ 90.
[27] . سورهٴ محمد ، آيهٴ 7.
[28] . سورهٴ حج ، آيهٴ 40.
[29] . سورهٴ زمر ، آيهٴ 36.
[30] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
[31] . مواعظ سعدي, غزل 38.
[32] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص75.
[33] . سورهٴ قيامت ، آيهٴ 16.
[34] . سورهٴ يوسف ، آيهٴ 40.
[35] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 87.
[36] . سورهٴ يوسف ، آيهٴ 40.
[37] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 58.
[38] . سورهٴ زمر ، آيهٴ 36.
[39] . الامالي (شيخ مفيد), ص354.
[40] . سورهٴ انبياء ، آيهٴ 18.
1. سورهٴ فصلت ، آيهٴ 44.
[42] . سورهٴ طه ، آيهٴ 32.
[43] . سورهٴ مؤمنون, آيات 45 و 46.
[44] . سورهٴ انعام, آيهٴ 31.
[45] . سورهٴ قيامت ، آيهٴ 11.
[46] . سورهٴ حجر ، آيهٴ 80.
[47] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97; سورهٴ مائده, آيهٴ 46.
[48] . سورهٴ مائده ، آيهٴ 48.