اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً (23) أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً (25) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً (26) وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (27) يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً (29)﴾
بعد از بيان معارف توحيد و بخشي از وحي و نبوّت به جريان معاد پرداختند. مهمترين مشكل مشركان همان انكار معاد بود زيرا اگر كسي معاد را بپذيرد و خود را مسئول بداند در هر كاري صلاح و فلاح را به خوبي بررسي ميكند. فرمود اينها كه منكر معاد بودند و توحيد ربوبي و الوهي را نپذيرفتند كاري را براي تقرّب به خدا انجام نميدهند. عبادتهاي اينها كه براي بتهاست سراب است كارهاي خير ديگر اينها نظير احسان, جود, صِله رَحِم, صدقات و مانند آن چون به قصد قربت نيست ثوابي ندارد اثر وضعي آنها هم احياناً در دنيا ظهور ميكند در آخرت از اين كارها هيچ نفعي به آنها نميرسد آثار دنيايي اينها را ممكن است بيابند احياناً ممكن است در آخرت سهمي از تخفيف عذاب داشته باشند اما به وسيله اعمالي كه در دنيا انجام ميدهند از عذاب الهي برهند به بهشت برسند اينچنين نيست: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ عمل هم غير از فعل است فعل را به حيوان هم اسناد ميدهند ولي عمل غالباً به انسان اسناد داده ميشود.
پرسش: حاج آقا ممكن است اصل عذاب برداشته شود كما اينكه براي حاتم طايي و ديگران...
پاسخ: حالا آن چون قبل از اسلام بود اينها معذور بودند كافرِ مستضعف بودند حجّتشان بالغ نبود و مانند آن اما بعد از اسلام ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[1] و بعد از اسلام كه حجّت الهي بالغ شده است اگر كسي ايمان نياورد معذور نيست البته كافرِ مستضعف كه حجّت الهي به او بالغ نشده است او معذّب نيست چون عذاب براي كسي است كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾.[2]
آنگاه بخشي از آثار قيامت را ذكر ميكنند ميفرمايند اين گروه توقّع دارند ملائكه را ببينند ملائكه كه بر اينها نازل نميشوند (يك) با چشم ظاهر هم كه نميشود ملائكه را ديد (دو) آن وقتي كه چشم دنيايي بسته شد چشم برزخي باز شد اينها ملائكه را در حين احتضار ميبينند (سه) چه اينكه در قيامت هم ميبينند (چهار) منتها براي تعذيب اينها نازل ميشوند (پنج) ﴿وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ﴾ ابر را ميگويند غَمام, سحاب را ميگويند غمام چون غمام از غَمّ است و از سَتر است و پوشاندن است و ابر چون جلوي آفتاب را ميگيرد و بخشي از آسمان يا فضا را ميپوشاند گفتند غَمام, غمام به معناي ابر نيست ابر را ميگويند غمام چون ميپوشاند حالا اگر فرمود آسمان مُنشَق ميشود به وسيله غمام حالا اين غمام چه تيرگي چه تاريكي چه پوشندگي چه پوشيدگي باشد ممكن است با ابر همراه نباشد نميشود اين غمام را همان سحاب و ابر دانست اين از اشراطالساعه است روزي كه قيامت قيام ميكند بالأخره ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[3] ميشود ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[4] ميشود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[5] ميشود ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[6] ميشود همه اينها بساطشان برچيده ميشود تا نظام نو طراحي بشود در آن مقطع فرشتهها نازل ميشوند اينها آن فرشتهها را هم ميبينند منتها براي تعذيب است و براي مؤمنان هم رحمت است البته, ﴿وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ﴾ اين ﴿تَشَقَّقُ﴾ اصلش «تَتَشَقَّقُ» بود گاهي ميگويند «إنْشَقَّتِ الأرض بالنّبات» گاهي ميگويند «تَنشقّ الأرض عن النّبات» گاهي ميبينيد يك گياه كه ميخواهد برويد اين زمين شكافته ميشود و دو طرف اين خاك كنار ميرود اين گياه خودش را روشن ميكند كشاورز را هم كه ميگويند فلاّح براي اينكه او شكافنده است در حقيقت, گاهي اينچنين نيست كه اين دو طرف خاك كنار برود و چيزي ظهور بكند بلكه از همان باطن كه در ميآيد اين زميني كه پوشيده است اين خاك كنار ميرود و اين گياه سر از خاك به در ميآورد لذا گاهي ميگويند «تَنشقُّ» يا «إنشقّت الأرض بالنّبات» گاهي ميگويند «عن النبات» به هر تقدير اين اِنشقاق يعني شكاف. ﴿وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً﴾ كه صحنه معاد است در آن روز مِلكها و مُلكهاي اعتباري رخت برميبندد مِلك و مُلك حقيقي ظهور ميكند مالكهاي اعتباري و مَلكهاي اعتباري كنار ميروند مالك حقيقي و مَلك حقيقي ظهور ميكند به نام خدا اين چهار مطلب را از اين كريمه ميتوان به دست آورد فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ خب مِلكهاي دنيا كه مثلاً فلان زمين مِلك چه كسي است اين يك امر اعتباري است مُلك يعني نفوذ و سلطنت و قدرت اين هم امر اعتباري است آن كه داراي مِلك است ميشود مالك آن كه داراي مُلك است ميشود مَلِك هم مِلك و مُلك در دنيا اعتباري است رخت برميبندد هم مالك و مَلِك اعتبارياند و رخت برميبندند اين امور چهارگانه كنار ميرود مِلك حقيقي و مُلك حقيقي ظهور ميكند مالك حقيقي و مَلك حقيقي ظهور ميكند فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «الْمُلك حقٌّ» در اوايل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت كه آنجا در مسئله وزن نفرمود «والوزن حقّ» نه اينكه يك وزني هست در قيامت, يك سنجشي هست اگر فرموده بود «والوزن حقّ» مثل «الموت حقٌّ, القبر حقٌّ, الجنّة حقٌّ, النّار حقٌّ» يعني اينها هستند اما وقتي ميفرمايد: ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[7] با الف و لام ذكر ميكند نه يعني وزني هست بلكه ميخواهد بفرمايد وزن حق است يعني آنجا سنگ و متر و امثال ذلك نيست حق, وزن است عقايد و اخلاق و اعمال, موزوناند در دنيا نان و گوشت را با سنگ ميسنجند در قيامت عقيده و اخلاق و اعمال را با حق ميسنجند وزن در قبال موزون كه كلاهما در ميزان قرار ميگيرند كه امر ثالث است اين وزن, حق است در دنيا وزن, سنگ است در آخرت وزن, حق است اينجا هم فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ حق, مُلك است حق, مِلك است نه آسمان و زمين آن وقت حق دارد حكومت ميكند خب اين مثل زمين نيست خب حق براي چه كسي است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[8] ديگر, سخن از زمين نيست سخن از آسمان نيست كه زمين براي چه كسي است آسمان براي چه كسي است اينها چون بساطش برچيده شد مِلك چيست؟ مُلك چيست؟ درست است كه مالك خداست مَلك خداست اما مِلك چيست؟ مُلك چيست؟ مِلك حق است مُلك حق است نه زمين, اگر حق دارد حكومت ميكند پس زمين بر محور حق ميگردد آن مواقف چندگانه بر محور حق ميگردد صراط بر محور حق ميگردد تطاير كتب بر مدار حق ميگردد اِنطاق جوارح بر مدار حق ميگردد ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «الْمُلك حقٌّ» حق, مُلك است خب حق براي كسي نيست كه, حق براي زيد نيست حق براي عمرو نيست حق فقط براي الله است ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نظير ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «والوزن حقٌّ» خب اگر اين است اين معلوم است ﴿لِلرَّحْمنِ﴾ است ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ خب ﴿لِلرَّحْمنِ﴾ حالا كه اين شد ﴿وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً﴾ كافري كه به دنبال باطل بود هيچ سهمي از آن روز ندارد ديگر, اين روز براي او نيست اين هيچ جا ندارد در اين روز هر جا برود در عذاب اليم است ﴿وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً﴾ آنگاه حسرتش را تبيين ميفرمايد, ميفرمايد: ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾ در ذيل اين آيه يكي دوتا روايت است كه لابد ملاحظه فرموديد كسي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آورد آن رفيق مشركش به او اعتراض كرد كه چرا ايمان آوردي گفت او مهمان من بود من براي او غذا آوردم به او گفت من غذا را نميخورم مگر اينكه تو مسلمان بشوي من هم اسلام آوردم روي مثلاً شرم و اينها, او هم گفت بايد مرتد بشوي و مرتد هم شد[9] و بالأخره پايانش به ضلالت و جهنم [منتهي شد], حالا اين شأن نزول باعث اختصاص اين آيه نيست كه اين شخص در قيامت ميگويد كه من يك رفيق بدي داشتم و مرا منحرف كرد بالأخره رفيق سوء اين خطر را دارد حالا آن گوشهاي از مصاديق اين آيه مطلق است.
ما در تعبيرات عرفيمان چه در فارسي چه در عربي ميگوييم انساني كه پشيمان شده است اين سبّابه خودش را گاز ميگيرد در تعبيرات فارسي ميگويد وقتي كسي كه بخواهد مظلوميت خودش را ثابت كند ميگويد همه ما را گاز ميگيرند من مثل آن انگشت انسان پشيمانم خب انسان پشيمان انگشت بيچارهاش را گاز ميگيرد در عربي ميگويند سبّابه مُتندِّم, مُتندّم يعني انسان نادم همين تعبير سبّابه متندّم كه در ادبيات عرب هست در تعبيرات فارسي ما در نثر و نظم آمده كه من سرانگشت مردِ پشيمانم كه انسان اين انگشتش را گاز ميگيرد ولي در قيامت ظالم هر دو دستش را گاز ميگيرد از شدّت حسرت ﴿يَوْمَ يَعَضُّ﴾ گاز ميگيرد ظالم هر دو دستش را از شدّت حسرت ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾ آن وقت داد ميزند ميگويد ﴿يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾ اي كاش من با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك راهي داشتم اين رفقاي بد مرا گرفتار كردند اي كاش با اينها نبودم اهل محفل اينها نبودم اهل مجلس اينها نبودم رفيق بد بالأخره انسان را گرفتار نار ميكند. فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ يَقُولُ﴾ اين ظالم ﴿يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾ الف و لام اين ظالم هم, الف و لام عهد نيست كه برابر آن روايت آن شخصِ معيّن باشد چون كلّي است ديگر جنس است قابل تطبيق بر مورد نزول هست اما حصر در كار نيست هر انسان تبهكار و ستمكاري آن روز از شدّت ندامت دستهايش را گاز ميگيرد ﴿يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾ بعد درخواست مرگ ميكند ﴿يَا وَيْلَتَي﴾ اين ﴿يَا وَيْلَتَي﴾ بالاتر از آن ﴿يَا لَيْتَنِي﴾ است در ﴿يَا وَيْلَتَي﴾ درخواست مرگ ميكند ﴿لَيْتَنِي﴾ ديگر منادا ندارد خب ﴿يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً﴾ اين اختصاصي به آن شخص معيّن ندارد اين فلان يعني فلان شخص, فلان رفيق بد حالا قابل تطبيق هست بر آن موردي كه در روايت آمده كه آن شخص ميزبان حضرت بود و رفيقِ بد باعث انحراف او شد ديگران هم مشمول همين اصل كلياند ﴿يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً﴾ اينكه ميگويند در خُلّت و دوستي انسان مواظب باشد با هر كس رفاقت نكند براي همين است مخصوصاً براي جوانها. در اين كتاب كليله و دمنه كه يك كتاب ادبي خوبي بود دارد جواني كه قابل پرورش خوب است اگر رفيق بد داشته باشد مثل درخت انگور است كه در كنار يك درخت پرتيغ قرار بگيرد در آن كتاب اين مَثل آمده اگر يك درخت قتادي يعني پرتيغ جنگلي باشد يك درخت انگوري در كنارش باشد چون درخت انگور وقتي داربست نباشد قدرت ندارد خودش را حفظ بكند به همسايه ميچسبد خب همسايه او كه درخت پرتيغ است اين تمام خوشهها و شاخههايش را به اين همسايه ميدهد و تمام ميوههايش هم در اين درخت پرتيغ قرار ميگيرد به هيچ وجه هم قابل استفاده نيست كسي كه نميتواند روي آن درخت پرتيغ برود از انگور استفاده كند, يك انسان شايسته اگر كنار رفيق بد باشد ميگويند مثل درخت انگوري است كه كنار درخت قتاد يعني درخت پرتيغ قرار بگيرد كه بيحاصل ميشود.
پرسش:
پاسخ: هر خُلّتي ديگر, هر دوستي كه باعث بشود انسان رابطهاش را از قرآن و عترت كم بكند چرا اي كاش با او رفاقت نميكردم؟ دليل مسئله شامل ميشود چه زوج و زوجه باشد چه رفيق باشد چه همسايه باشد و مانند آن ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ﴾ او مرا از ياد خدا و نام خدا گمراه كرده است در قرآن كريم هم ذِكر مطرح است هم ذُكر مطرح است يعني ياد خدا در دل نام خدا بر لب هم فرمود: ﴿فِيهِ ذِكْرُكُمْ﴾[10] يعني شرف شما نام شما اين است يك ملّت وقتي نامدار است نامور است مانا و پوياست كه با دين باشد چون دين وجه الله است و ميماند ملّت متديّن هم ميماند لذا فرمود: ﴿فِيهِ ذِكْرُكُمْ﴾ اگر از دين فاصله گرفت ميشود غير وجه الله ميشود دنيا ميشود ﴿مَا عِندَكُمْ﴾, ﴿مَا عِندَكُمْ﴾ هم ﴿يَنفَدُ﴾[11] اصل كلّي است كه دامنگير او ميشود پس اگر كسي خواست شريف باشد شرف داشته باشد نام و ياد داشته باشد كتاب الهي و عترت است كه فرمود: ﴿فِيهِ ذِكْرُكُمْ﴾ اينكه گفت: ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ﴾ شامل همه اينها ميشود از نام خدا بر لب از ياد خدا در دل از شريف و نامدار شدنِ اجتماعي و سياسي و فرهنگي و مانند آن, ﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي﴾ اين ياد خدا آمد ديگر, خدا سبحان فرمود ما ذكر فرستاديم, قرآن فرستاديم ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ آيا اين شيطان همان رفيق بد است؟ قابل تطبيق است آيا شيطان همان ابليس است كه گاهي معالواسطه گاهي بلاواسطه باعث ضلالت ميشود؟ قابل تطبيق است ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ انسان را رسوا ميكند خِزي و رسوايي و فرومايگي دامنگير انسان ميكند و مانند آن. در جريان بهشت كه فرمود: ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّ﴾ و همچنين در جريان جهنم كه در بخشي از اين آيات آمده مستحضريد كه بهشت و جهنم از حقايق بسيار عميق و مستور از عقل ماست چون هم عقل ما دسترسي ندارد هم كمتر بحث شده, بنابراين حرف قاطع و حرف انحصاري درباره بهشت و جهنم از غير معصوم ساخته نيست.
مطلب بعدي آن است كه در جريان بهشت فرمود: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[12] (يك) بعد فرمود: ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[13] (دو) بعد هم در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» [آيات 27 تا 30] فرمود اگر كسي آن سه ركن محوري را داشته باشد يعني داراي نفس مطمئنّه باشد راضيه باشد مرضيه باشد ما بقيه راه را به او اجازه ميدهيم ميگوييم برگرد بيا تا جنّةاللقاء اين كسي كه به مقام مطمئنّه رسيد به مقام راضيه رسيد به مقام مرضيه رسيد هنوز در راه است به مقصد نرسيده براي اينكه خدا ميفرمايد: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي﴾[14] برگرد, خب اگر به مقصد رسيده باشد كه ديگر جا براي رجوع نيست معلوم ميشود راه آن قدر طولاني و بلند و عميق و رفيع است كه اگر كسي داراي اين سه عنصر محوري بود هنوز در راه است! خب اين كجا ميخواهد برود؟ ميخواهد به جنّة الله برسد آن جنّة الله ديگر ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[15] نيست خب بنابراين جنّت حقيقتي دارد كه نزد ما مستور است اقسامي دارد نزد ما مستور است انحايي دارد نزد ما مستور است اينها مُثبتاتاند اگر آيهاي ظاهرش اين بود كه اگر كسي جزء مقرّبين بود ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ﴾[16] ما دليلي نداريم كه بگوييم «فله روحٌ يا فله ريحانٌ» خود انسان ريحان است چه اينكه همين انساني كه خودش روح و ريحان است ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ هم دارد مثل اينكه در جريان دوزخ اگر در سورهٴ «جن» فرمود ظالمْ خودش هيزمِ گُر گرفته جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17] اين دليلي نيست كه در جهنم چيزهايي ديگري نيست اين آيه دارد كه خودش مثل يك هيزم گُر گرفته است حقيقتش هم همين است وقود نار هم باز همين انسانهاي تبهكارند كه فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[18] و اگر آيهاي دارد كه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[19] معنايش اين نيست كه «الي المعاصي الّتي يوجب ارتكابها دخول النار» خير, حقيقتِ معصيت, آتش است منتها حالا ما نميبينيم چطور آنهايي كه چشم برزخي دارند گفتند ما ديديم كساني كه آتشبيار معركه بودند حرفهاي دو به هم زن ميزدند ميخواستند جامعه را به هم بزنند وقتي حرف ميزدند ما ميديديم كه از دهانشان آتش در ميآيد[20] خب اين را بزرگان گفتند ديگر حقيقتِ گناه, آتش است حالا ما نميبينيم نبايد اين آيه را تأويل بكنيم اين آيه سر جايش محفوظ است آن آياتي هم كه ميگويد معصيت باعث دخول در نار است اينها هم سر جايش محفوظ است اينها مُثبتاناند مثبتات را كه شما مستحضريد كه يكي را بر ديگري حمل نميكنند روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي نقل كرد كه فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنّة و أنت يا عليُّ بابها»[21] خب ما هيچ دليلي نداريم كه «و هي الجنّة» يعني معرفت و علم چيزي است كه اگر كسي طبق آن عمل بكند «يدخل الجنّة» نه خير اين هم درست است آن هم درست است اگر اينها مثبتيناند و اگر دليلي بر حصر نيامده وجهي براي تخصيص عام يا تقييد مطلق نيست «أنا مدينة الحكمة و هي الجنّة و أنت يا عليُّ بابها» الآن ما در بهشتيم آنكه حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه «قلوبهم في الجِنان و أجسادهم في العمل»[22] مردان الهي كسانياند كه دلهايشان در بهشت است بدنهايشان دارد كار ميكند, خب اينكه دارد كار صالح انجام ميدهد كار را با بدن انجام ميدهد دلش در بهشت است يعني دلش نزد بهشت است يا نه دلش الآن در بهشت است؟ هيچ دليلي نداريم كه بگوييم «قلوبهم في الجنان» يعني «قلوبهم متعلّقة بالجنان» اينچنين نيست يك مرحله از بهشت را هماكنون او داراست مرحله ديگر سر جايش محفوظ است در جريان دوزخ اين طور است در جريان بهشت اين طور است هيچ راهي براي حصر نيست بعضيها از محلّ كارشان تا منزل, از منزل تا محلّ كارشان سعي صفا و مروه دارند يعني خانهشان محلّ عبادتشان است زندگي صالح و سالم دارند محل كارشان هم توليد است و خدمت به جامعه و نظام اسلامي اين مثل اينكه دارد بين صفا و مروه سير ميكند دارد عبادت ميكند ميشود «الكاسب حبيب الله»[23] يك كسي خانهاش هم مركز فساد است محلّ كارش هم مركز رباست اين ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ﴾[24] اين بين دو كانال آتش دارد راه ميرود اگر كسي چشم باطن داشته باشد ميبيند اين آقا در آتش دارد راه ميرود اگر چنين چيزي شد ما نبايد بگوييم اين نيست الاّ ولابد جهنم در آخرت است بله آن هم هست اين هم هست اينها مثبتاناند دليلي بر حصر نيست نه درباره جنّت نه درباره جهنم.
پرسش:
پاسخ: بله ديگر چون فيضهاي الهي, نعمتهاي الهي متعدّد است ديگر همان طوري كه فرمود: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[25] بعد از چند جمله فرمود: ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[26] بعد هم در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[27] جنّت درجاتي دارد مراتبي دارد اقسامي دارد حصري كه در كار نيست اما به طرف ذات اقدس الهي رفتن نامتناهي است براي اينكه اگر به طرف خدا رفتن ـ معاذ الله ـ متناهي بود لازمهاش اين بود كه ـ معاذ الله ـ خدا متناهي باشد. بيان ذلك اين است كه انسان ـ أيّ انسانٍ كان ـ يك موجود ممكن است و محدود اگر فاصله بين اين انسان ولو نبيّ يا وليّ يا وصيّ(عليهم السلام) اگر فاصله وجودي بين او و ذات اقدس الهي محدود باشد مجموع دو متناهي ميشود متناهي آن وقت لازمهاش اين است كه ذات اقدس الهي يك مقام محدود داشته باشد ولي اگر خداي سبحان نامتناهي است كما هو الحق فاصله بين محدود و غير محدود هم نامتناهي است نه اينكه فاصله متناهي است اگر اين فاصله متناهي باشد مجموع دو متناهي ميشود متناهي و حال اينكه ذات اقدس الهي غير متناهي است پس فاصله متناهي با غير متناهي, غير متناهي است اينچنين نيست كه حالا اگر كسي به مقام نبوّت رسيد يك چند درجهاي با مقام الهي فاصله دارد اين طور نيست.
پرسش:
پاسخ: همين است ديگر, آنجا كه ميفرمايد اين مقدار بود تا آنجا كه مقدور بشر است كه به آن مقام راه پيدا كند اين مقدار فاصله است وگرنه اين طور نيست كه فاصله بين يك انسان كامل و درجه وجودي ذات اقدس الهي فاصلهاي متناهي باشد كه مثلاً بگوييم ـ معاذ الله ـ خداوند فلان مقدار از انسان كامل بزرگتر است آن دو روايت جزء غرر روايات ما بود كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده چند بار آن روايات را خوانديم هر دو به اين مضمون است كه فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصَف»[28] آنجا هم روشن شد كه اين «أكبر» به عنوان موجبه معدولة المحمول نيست به عنوان سالبه محصّله است يعني «الله لا يوصف» شما بخواهي مرزبندي كني وصفي برايش ذكر بكني او را زير حيطه وصف بياوري اينچنين نيست همان بيان نوراني وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) كه در توحيد مرحوم صدوق است كه فرمود خدا اشياء را آفريد و اشياء مثل صورت مرآتيهاند[29] صورت مرآتيه جا نميخواهد اينكه همه اشياء آيتاند يعني علامتاند مرآت حقّاند مرآتي كه اهل معرفت ميگويند همان است كه از اين حديث استفاده كردند مرآت به معناي آينه يك معناي عرفي دارد يك معناي معرفتي دارد معناي عرفي مرآت و آينه همين است كه در بازارها ميفروشند يك شيشه است و جيوهاي است پشت شيشه و قابي است و آن را خريد و فروش ميكنند ميگويند اين مرآت است كه اين اسم آلت است, آلت است و ابزار است كه به وسيله اين آلت, صورت را انسان در اين شيشه ميبيند اين آينه عرفي است اما وقتي عارف ميگويد مرآت كاري به شيشه و جيوه و قاب ندارد آن صورت را ميگويد مرآت آن صورت, آلت ديدن صاحبصورت است اگر چنين چيزي در بيرون باشد چه اينكه سراسر عالم به ديد اين بزرگان اين طورند صورت مرآتيهاند صورت مرآتيه جا نميخواهد جاي كسي را تنگ نميكند اگر اشياء آيتاند علامتاند در بحثهاي قبل هم گذشت كه اين آيت بودن براي اشياء از قبيل حرارت و برودت براي آب نيست كه گاهي باشد گاهي نباشد اين طور نيست و از قبيل زوجيّت اربعه هم نيست كه لازمه ذات باشد براي اينكه اگر آيت بودنِ ارض و سماء لازمه ذات باشد نظير زوجيّت اربعه هر لازمي از مرتبه ملزوم متأخّر است پس اين آيت بودن در مقام ذات نيست پس در مقام ذات خدا را ـ معاذ الله ـ نشان نميدهد آن وقت بايد بشود مستقل از اين مرحله هم جلوتر برويم بنا بر اينكه اصالت براي هستي است نه براي ماهيّت, آيت بودنِ اشياء كه انسان مثلاً آيت حق است آيت بودن ذاتي انسان هم نيست از باب ذاتيِ ماهيّت نظير جنس و فصل زيرا اصالت براي هويّت است نه براي ماهيّت, اگر آيت بودن نظير جنس و فصل باشد لازمهاش اين است كه در مقام هويّت, آيت نباشد پس اين سه قسم باطل است فَبقي القسم الرابع آن قسم چهارم اين است كه هويّت انسان, آيت است خب اگر هويّت او خدا را نشان ميدهد چيزي براي خود او نبايد بماند ديگر اين ميشود همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمود جهان مثل آن صورت است كه شما در آينه نيستيد آينه هم در شما نيست ولي شما را نشان ميدهد اينكه گفته شد «داخلٌ في الأشياء»[30] حضرت آنجا معنا كرده كه شما در آينه نيستيد آينه هم در شما نيست ولي شما را نشان ميدهد خدا در عالَم نيست عالَم هم در خدا نيست ولي عالم, خدا را دارد نشان ميدهد اين جا نميخواهد خب اگر اين ديد باشد با اين ديد كسي بگويد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[31] با ديد ديگر خيلي فرق ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 137.
[2] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[3] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[4] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[5] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.
[6] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.
[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 8.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147.
[9] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص486; التفسير الكبير, ج24, ص454.
[10] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 10.
[11] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.
[12] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.
[13] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 62.
[14] . سورهٴ فجر, آيات 27 و 28.
[15] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[16] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 89.
[17] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.
[18] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 11; سورهٴ انفال, آيات 52 و 54.
[19] . سورهٴ قصص, آيهٴ 41.
[20] . الفتوحات (14 جلدي), ج10, ص302.
[21] . الامالي (شيخ صدوق), ص388.
[22] . نهجالبلاغه, خطبه 192.
3.شرح اسماء الحسنی (ملّا هادی سبزواری ) ، ص661 .
4. سورهٴ الرحمن, آيهٴ 44.
[25] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.
[26] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 62.
[27] . سورهٴ فجر, آيات 29 و 30.
[28] . الكافي, ج1, ص117 و 118; وسائل الشيعه, ج7, ص191.
[29] . ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.
[30] . الكافي, ج1, ص86.
[31] . سورهٴ فاتحة الكتاب, آيهٴ 5.