05 02 2025 5415487 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1403/11/17)

دانلود فایل صوتی

أعوذ يالله من الشيطان الرجيم

يسم الله الرحمن الرحيم

در بيانات نورانی اميرالمونين(سلام الله عليه) به کلمات حکيمانه شماره 157 و 158 رسيديم. جمله نورانی 157 اين است: «قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ قَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ» يعنی ما نصايح و مواعظ و بيانات حکيمانه را مفصل گفتيم اگر گوش شنوا و چشم بينايي باشد بهره می‌برد. اين بيانات ناظر به خطبه 20 است در خطبه 20 که چند سطر است و مفصل نيست همين فرمايشات را دارد، در آنجا آمده است: «فَإِنَّکُمْ لَوْ قَدْ عَاينْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ» آنچه را که عامل نصحيت و موعظه است و بر ديگران گذشت - خوبش برای خوبان و بدش برای بدان گذشت - شما ديديد، به تعبير بعضی از سراينده‌های ما اين تشييع که می‌کنند آنقدر است که بالاخره يک مقصدی است اما کجا می‌روند معلوم نيست، آنقدر است که بانگ جرسی می‌آيد جرس يعنی زنگ گردن شتر. اين قافله که هر روز دارند می‌روند و می‌گويند بلند بگو لااله الا الله بلند بگو لا اله الا الله اين جرس است اين به منزله زنگ گردن شتر قافله است، «آنقدر است که بانگ جرسی می‌آيد کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست»[1] کجا می‌برند ما نمی‌دانيم ولی اينقدر است که بانگ جرس و زنگ گردن شتر می‌آيد که دارند می‌روند، بلند بگو لا اله الا الله اين است. حضرت فرمود آنچه را که مربوط به طبيعی بود که ديديد آنچه که مربوط به نصايح بود که ما گفتيم آنچه مربوط به تفسير آيات بود که ارائه کرديم «فَإِنَّکُمْ لَوْ قَدْ عَاينْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ  وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَکِنْ مَحْجُوبٌ عَنْکُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيبٌ مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ» اگر نصيحت بخواهد اثر بکند، موعظه بخواهد اثر بکند ما به اندازه نصاب اين حرفها را گفتيم. اين فرمايشی که در اينجا به عنوان جمله 157 است مسبوطش در  خطبه 20 است که آنجا بحثش گذشت.

اما جمله بعدی يعنی جمله 158 «عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْه» ما يک امر به معروف و نهی از منکر داريم از يک سو و يک انتقام داريم از سوی ديگر. می‌فرمايد شما چگونه می‌خواهيد منکر را معروف کنيد، کسی که مبتلی به منکر است او را به معروف آشنا کنيد، چکار می‌خواهيد انجام بدهيد؟ يک کسی که نسبت به شما بد اخلاقی کرد بخواهيد جبران کنيد، چگونه می‌خواهيد جبران کنيد؟ يک جبران طبيعی داريم که اين در همه انسان‌ها است يک جبران فطری داريم. وجود مبارک حضرت خلقت انسان را به خوبی تبيين کرد که انسان يک فطرتی دارد که با آن معارف و جهان بينی و اخلاق را تشخيص می‌دهد يک طبيعتی دارد که با آن مسائل طبيعی را تشخيص می‌دهد. برخی‌ها يا فطرت را کلاً منکر هستند يا بين فطرت که يک امر ماوراءطبيعی است با طبيعت که يک امر طبيعی است فرق نمی‌‎گذارند می‌گويند اين طبيعت انسان است؛ طبيعت انسان مربوط به سرد و گرم و تلخ و شيرين و ترش است که کار پزشک است، اينکه چه چيزی بد است چه چيزی خوب است چه چيزی حق است چه چيزی باطل است اين به فطرت برمی‌گردد. فطرت کار روح است نه کار پوست و گوشت. درک برای روح است نه برای پوست و گوشت. اين روح وقتی به بدن تعلق دارد انسان درد را احساس می‌کند وقتی تعلقش را رها کرد و رخت بربست جنازه شد درد را احساس نمی‌کند؛ لذا در جايي که می‌خواهند بی‌حسی موضعی کنند، دست کسی پای کسی را عمل جراحی کنند بی‌حسی موضعی می‌کنند؛ يعني عصب که آن ادراکات و بخشهاي روح را از روح دريافت ميکند، يک؛ به پوست و گوشت ميرساند، دو، اگر در بيمارستان اين عصب را تخدير کردند ديگر عصب آثار روح را درک نکرد، اين پوست بدن اين گوشت بدن اين دست را اين پا را اربا اربا(قطعه قطعه) ميکنند و انسان احساس نميکند، چون احساس نه برای پوست است نه برای گوشت است نه برای استخوان است، برای روح است که در اينجا ظهور کرده است. آن روح بخواهد در اينجا ظهور کند به وسيله عصب ظهور ميکند. اين عصب را اگر تخدير کردند بيحس کردند اين پا را تکه تکه ميکنند انسان احساس نميکند. آن برای فطرت است نه برای طبيعت. روح کارهاي فطري انجام ميدهد بدن کارهاي طبيعي انجام ميدهد. اگر گفتيم طبيعت است طبيعت است، بايد در محدوده همان طب حرف بزنيم، اما گفتيم فطري انسان اين است که اگر کسي نسبت به انسان محبت کرد، انسان در برابر او خضوع ميکند، اگر ادب ببيند ادب ميکند اين کار فطرت است.

بخشهايي که به توحيد برميگردد که نظام يک حسابي دارد کتابي دارد مقصدي دارد اين به فطرت برميگردد که در قرآن کريم فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏؛[2] اين منسوب به اقراء است يعني پرهيز پرهيز، مواظب فطرت باشد. ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، ادراک و جهانبيني و اخلاقيات و معارف به فطرت برميگرد چکار به طبيعت دارد؟ ما يک وقتي ميخواهيم امر به معروف و نهي از منکر کنيم با بگير و ببند و بزن، اين کار بدن است کار طبيعت است. در اينجا بيان نوراني حضرت اين است که شما با نيکي جلوي بدي را بگيريد اين کار فطرت است. يک وقتي يک کسي به ما بد گفت شما فوراً اين فحش را برگردانديد، اين کار کار طبيعي است. يک وقت است که به شما بد گفت شما با احسان و تربيت او را ادب ميکنيد اين کار کار فطري است؛ آن کسي را که از شام فرستادند که به وجود مبارک امام حسن(سلام الله عليه) اهانت بکند آن وقت حضرت وقتي بيادبي او را شنيد حضرت فرمود اگر مهمان هستيد و مسافر هستيد ما اينجا جا داريم از شما پذيرايي کنيم. اين تعجب کرد که من از مأموريت داشتم از شام آمدم که جسارت کنم، جسارت کردم، حضرت ميفرمايد که اگر مسافر هستي جا ميخواهي غذا ميخواهي بفرماييد[3]!

«عَاتِبْ أَخَاكَ» اگر برادرت بدرفتاي کرد با بزرگواري او را هدايت کن، اين امر به معروف فطري است آن امر به معروف بگير و ببند امر طبيعي است. اين بيان نوراني حضرت که فرمود اگر خواستيد جلوي بدي را بگيريد امر به معروف کنيد نهي از منکر کنيد  راه دارد و آن راه اين است که از راه نيکي جلوي بدي را بگيريد «عَاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ» اگربرادر ديني تو بدرفتاري کرد ميخواهي نهي از منکر کني وقتي احترام کردي ادب کردي از او گذشتي از شما بزرگواري دي او تربيت ميشود. دو نوع امر به معروف و نهي از منکر داريم. «عَاتِبْ»، اين هم عتاب است نهي از منکر است منتها از راه فطرت نه از راه طبيعت «عَاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ» اگر نسبت به شما بدرفتاري کرد شما با کرامت او را تربيت کنيد. کار انبياء و اولياء که اينطور بود. جامعه را در درجه اول تربيتهاي فطري اداره ميکند، نشد، تربيتهاي طبيعي. يک بيان نوراني حضرت امير دارد که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏»[4] اين در نهج البلاغه است؛ يعني وقتي کسي بيمار هست بيماري اخلاقي دارد، آن آخرين علاج «کي» است «کي» يعني داغ کردن. در سوره «توبه» که دارد ﴿فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُم‏﴾[5] داغ ميکنند. «کي» داغ کردن است. «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏»، يعني اولين دواء داغ کردن نيست. وقتي کار هيچ چارهاي ندارد آن وقت داغ ميکنند. يک وقتي قرص و شربت و اينهاست اگر علاج نکرد آن وقت عمل ميکنند، قطع ميکنند. اين در نهج البلاغه است که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏». اين بزرگواري که در شعر گفت: «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي»،[6] اين است نه «علاج کي(چه موقع) کنم»؟ کي شما را علاج کنم، خير! «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي» اين را از بيان نوراني حضرت امير گرفتند.

حضرت فرمود معالجه آنطور بگير و ببند آخرين کار است اولين کار اين است که با ادب و احسان و بزرگواري و کرامت و دوستي شما جلوي بدي را بگيريد. جامعه با فطرت بايد کامل بشود نه با طبيعت نه با بگير و ببند، با گذشت و بزرگواري و عظمت و جلال و شکوه بايد کامل بشود «عَاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ» يعني از راه فطرت جامعه را تربيت کنيد «وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ»، اگر نسبت به شما بدرفتاي کرد شما اگر کَرم بکنيد نعمت به او بدهيد بالاخره جنبه فطري دارد اثرش خيلي بيشتر از بگير و ببند است. جامعهاي که با فطرت عهدهدار اخلاق ميشود خيلي قويتر و غنيتر از جامعهاي است که با طبيعت ميخواهد عهدهدار اخلاق بشود. به تعبير حافظ آن «علاج کی کردن» آخرين راه است. «علاج کي کنمت کآخر الدواء» اين «کآخر الدواء» عين عبارت نهج البلاغه است «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏»آخرين راه داغ کردن است نه اولين راه.

اين بيانات نوراني حضرت امير که ميفرمايد  قرآن با شما حرف نميزند و آن حرفهاي خصوصي را به ما ميگويد يک حرفهاي عمومي را با شما ميگويد، شما آن قدرت را نداريد که مستقيماً با قرآن گفتمان داشته باشيد «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه‏».[7] من ميدانم او چه ميگويد و راز و رمزش چيست، شما يک ظواهر و يک امر و نهي را ميفهميد «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه‏»؛[8] اگر ميگوييد نه، با قرآن گفتگو کنيد ببينيد با شما حرف ميزند يا نه؟ شما يک عربي و فارسي و ماضي و مضارع و اينها را ميفهميد. اگر راست ميگوييد «فَاسْتَنْطِقُوهُ» با او حرف بزنيد ببينيد به شما اسرارش را ميگويد يا نميگويد؟ «وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه‏»، من ميدانم که اسرارش چيست. او راز و رمزش را با من ميگويد به شما که نميگويد. اين بيانات نوراني حضرت امير که ما اهل بيت مفسر قرآنيم حقيقت قرآن پيش ما است باطن قرآن پيش ما است معارف قرآن پيش ما است شما يک عربي ميفهميد، اين در همه مطالب هست. جريان همين که انسان با فطرت بايد امر به معروف و نهي از منکر کند نه با طبيعت، اين در چند آيه سوره مبارکه قرآن کريم است. در سوره مبارکه «رعد» آيه 22 اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» مردان الهي را که ذکر ميکند ميفرمايد به اينکه ﴿وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ با خوبي جلوي بدي را ميگيرند. اين ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ،[9] که در جاهاي ديگر هست هم همين است ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّار﴾ اين در سوره مبارکه «رعد» آيه 22 است. در سوره مبارکه «قصص» هم آيه مبارکه 53 است قبلش اين است که مردان الهي کساني هستند که ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُون‏ ٭ وَ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمين‏ ٭ أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ﴾ اينها اجرشان دو برابر ديگران است چرا؟ ﴿بِما صَبَرُوا﴾ يک ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ دو. اينها امر به معروف دارند نهي از منکر دارند جلوي بدي را ميگيرند اما جلوي بدي را با خوبي ميگيرند، نه جلوي بدي را به فحش. اينکه در سوره مبارکه «رعد» آمده جامعترش در سوره مبارکه «قصص» است ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ‏﴾، آن سيئه را رفع ميکند.

در اصل کلي هم که به همه فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ، اين سيئه مفعول ادفع است يعني جلوي بدي را با خوبي بگيريد. آن بگير و ببند همان حرفي است که در بيانات نوراني حضرت امير است که اين «آخر الدواء» است. جامعه را با فطرت بايد هدايت کرد نه با طبيعت. و بين فطرت که يک امر الهي است و قرآن خيلي تکيه ميکند که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ يعني «خذوا فطرت الله» اين اقراء است. مواظب فطرتتان باشيد اين فطرت آلوده نشود اين فطرت ممکن است خداي ناکرده تشخيصش کم بشود، جلوي اين فطرت را بگيريد اهل محاسبه باشيد اين نمازتان را که ميخوانيد قبلش بعدش در نماز با خدا حرف بزنيد «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»[10] ما يک تکليفي داريم بله نماز بايد بخوانيم؛ اما اين گفتمان خصوصي با ذات اقدس الهی است  «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ». الآن ماه مبارک شعبان است اين ماه پربرکت شعبان و آن مناجات شعبانيه ميدانيد چهطور ما را با خدا آشنا کرد؟ بخش پاياني اين مناجات چيست؟ انسان وقتي گفت و گفت و گفت و نزديک به خدا شد، نفرمودند که اين مخصوص اميرالمؤمنين و اهل بيت است، فرمود اين مناجاتي است که اهل بيت دارند شما هم اين را بخوانيد. ما وقتي خوانديم در بخش پاياني اين مناجات چه ميگوييم؟ ميگوييم خدايا! بالاخره ما بنده تو هستيم اشتباه کرديم اگر يک وقتي بخواهي آبروي ما را ببري ما اعتراض ميکنيم که تو چرا نبخشيدي؟ «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك‏»،[11] اين يعنی چه؟ چه کسي جرأت دارد با خدا اينطور حرف بزند؟ اگر انسان انس بگيرد انس بگيرد انس بگيرد ائمه گفتند ميتوانيد اينطور هم با خدا حرف بزنيد. به خدا بگوييد خدايا! من که بنده تو هستم اشتباه کردم اگر يک وقتي آبروي مرا بردي من هم اعتراض ميکنم ميگويم تو چرا نبخشيدي؟ «وَ إِنْ‏ أَخَذْتَنِي‏ بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك‏»؛[12] من تو را مؤاخذه ميکنم، تو که بزرگتر بودي چرا نبخشيدي؟ اين حرف برای کيست؟ به ما اجازه دادند اينطور با خدا درد دل بکنيم، بگوييم خدايا! ما اشتباه کرديم بد کرديم چرا آبروي ما را بردي؟ اگر بخواهي آبروي ما را در جامعه ببري ما هم داد ميزنيم ميگوييم تو که بزرگ بودي چرا نبخشيدی؟ «وَ إِنْ‏ أَخَذْتَنِي‏ بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك‏»؛ اگر با من مؤاخذه بکني که چرا بد کردي، من هم مؤاخذه ميکنم که تو چرا نبخشيدي؟ تو که ارحم الراحميني. اين حرف برای کيست؟ چه کسي جرأت ميکند با خدا اينطور حرف بزند؟ اين در مناجات همين ماه است. اين است که خدا سيدنا الاستاد را غريق رحمت کند ميفرمود اين ماه شعبان خيلي ماه پربرکتي است. اينکه حافظ ميگويد:

ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد ٭٭٭ از  نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد[13]

اشکال گرفتند بر حافظ که اگر منظور از اين مي، مي وصال و حقيقت نيست چرا ايشان گفته که ماه شعبان بخور براي اينکه ماه رمضان آمده جاي اين حرفها نيست؟

ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد

شب عيد رمضان يعني وقتي شوال آمد باز ميشود. اگر حافظ منظورش معنويت است، ماه رمضان که فصل معنويت است چرا گفته: ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد؟

خدا ايشان را غريق رحمت کند ميفرمود به اينکه ما يک ماه عادي داريم که هر روز آدم کارهايش را انجام ميدهد وصالش هم است. ماه مبارک رمضان ماه وصال نيست ماه راه است. آدم موظف است يک ماه شب و روز تلاش کند کوشش کند تا جايزه را در «لَيْلَةَ الْجَوَائِز» بگيرد. چرا شب عيد فطر را گفتند: «لَيْلَةَ الْجَوَائِز»[14]؟ چون جايزهها را شب عيد فطر ميدهند. روز عيد فطر ...... «يَوْمُ الْجَوَائِزِ»[15] است. جائزهها را آخر ميدهند. در ماه مبارک رمضان يک ماه آدم بايد شب و روز ميدود. ماه مبارک رمضان ماهي نيست که هر روز پايان روز مزد بدهند. اين ماه شعبان و ..... رجب است. اما ماه مبارک رمضان در پايان ماه حقوق ميدهند اين اينطور است. اين ماه مبارک رمضان است که جايزهها را شب عيد و در روز عيد ميدهند. اگر گفتند:

«روز عيد است و من مانده در اين تدبيرم ٭٭٭ كه دهم حاصل سي روزه و ساغر گيرم»[16]

اين است. «يَوْمُ الْجَوَائِزِ» است «لَيْلَةَ الْجَوَائِز» در روايات است اين حرفها را از روايات گرفتند، وگرنه چه ميدانستند که ماه رمضان چه ماهي است؟ ماه شوال چه ماهي است؟ ماه شعبان چه ماهي است؟ لذا گفتند که «ماه شعبان منه از دست» و چرا ماه شعبان؟ خيليها اصرار دارند که ماه شعبان را انسان درک کند، چون آخر سال است. آنهايي که اهل سال و ماه هستند و براي خودشان سال دارند مثل تاجر که تجارت ميکند درآمد ساليانه را مشخص ميکند کساني که اهل سير و سلوک هستند دستورات روايي هم اين است که حالا که شروع کردي از ماه مبارک رمضان شروع بکنيد آخر سال شما ماه شعبان است. اينکه ميگويد ماه شعبان را مواظب باشيد براي اينکه آخر سال است. ماه مبارک رمضان که وارد شد وارد سال جديد ميشويد يک حساب ديگري است برای سال بعد است. اما «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[17] اين است قبل از اينکه شما را به محکمه حساب ببرند خودتان، خودتان را به حساب بکشيد، کسي سال دارد ماه دارد همينطور است. همه ما موظفيم سال داشته باشيم ماه داشته باشيم. اينها که اهل سال و ماه هستند در ماه شعبان خيلي سراسيمه هستند. وجود مبارک پيغمبر همين کار را ميکرد؛ ماههاي قبلي که اينطور در ادعيه ندارد که «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ»[18] شب و روز مشغول عبادت بود. در اين صلواتي که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) نقل شده است که «عند الزوال» بايد بخوانيم، ماه شعبان را وصف کرد. اين ماه شعبان ماهي است که «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ» شب و روز مشغول عبادت بود. اين را در ماه رجب ندارد در ماههاي ديگر که ندارد. چرا؟ آنها فهميدند که اول سال، اول ماه مبارک رمضان است.

يک سال و ماهی داريم؛ آفتاب چه موقع طلوع ميکند و چه موقع شب و روز کوتاه ميشود و چه موقع شب و روز بلند ميشود؟ اينها کارهاي نجومي است. يک سال و ماهي داريم برای کسي که سير الي الله دارد. آنکه سير الي الله دارد از ماه مبارک رمضان تا ماه مبارک رمضانش يکسال است و ماه شعبان که شد سراسيمه است که آخر سال من است چکار بايد بکنيم؟ و وجود مبارک پيغمبر هم در ماه رجب اينطور نبود اما در ماه شعبان «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ» شب و روز مشغول عبادت بود. بعد در همين صلوات عند الزوال وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) به ما آموخت شما خيلي راه داريد از هر طرف بخواهيد حرکت کنيد پيغمبر آنجا است. در هر حدي هستيد حالا لازم نيست که سلمان و اباذر باشيد. هر جايي هستيد هر شهري هستيد هر روستايي هستيد هر حدي از عمر داريد هر مقداري درس خوانديد هر مقداري اخلاق داريد هر جا هستيد بگوييد يا رسول الله، ميشود به او رسيد. چرا؟ اين بيان نوراني حضرت است که هر روز - إنشاءالله - «عند الزوال» ميخوانيم؛ آنچه که مخصوص اين صلوات عند الزوال است اين است که «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»، مهيع نه يعني راه. ما آن سال اول يعني هفتاد سال قبل که وارد قم شديم وقتي ميخواستيم جمکران برويم، از بعضي از آقايان سؤال ميکرديم که جمکران کجاست؟ ميگفتند اين طرف. يعني از هر راهي حرکت ميکرديم به سمت جمکران ميرفتيم، چون اينجا خياباني نبود خانهاي نبود مزرعهاي نبود، وسيع بود از  مدرسه حجتيه از هر راهي که حرکت ميکرديم به جمکران ميرسيديم. اين را طريق مهيع ميگويند. آنجايي که وسيع است هيچ مانعي ندارد، يک؛ هر کس هم ميتواند بيايد، دو؛ هر کس هم آمد به مقصد ميرسد، سه؛ اين را ميگويند طريق مهيع. مهيع يعني اين. چنين راهي را ميگويند طريق مهيع. کساني که سابقاً حج ميرفتند از جده ميخواستند به مدينه بروند، آنجا بيابان وسيعي بود اين بيابان آن قدر وسيع بود که از هر راهي شروع ميکرديد به مدينه ميرسيديد. اسم آن زمين وسيع مهيعه بود مهيعه يعني مهيعه. بعد از اينکه سيل آمد و بخشي وسيعي از آن را برد و به تعبير آنها اجحافي در اين منطقه پيدا شد، آنجا يک بخشياش شده جحفه که الآن جاي ميقات است و احرام و بخش ديگرش همان بخش عادي است و ديگر مهيعه نيست. آن ميدان وسيعي که از هر جايي شروع ميکردي به مدينه ميرسيدي، اين اسمش مهيعه بود، بعد وقتي سيل آمد و يک گوشهاش را برد و اربا اربا(قطعه قطعه) کرد، بخشي از آن گوشهاي که سيل برد  شده جحفه يعني اجحاف شده، آن را نميگويند مهيعه.

در اين دعاي نوراني وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) دارد که او که طريق مهيع است از هر راهي، از راه رسالت بخواهيد به خدا برسيد ميرسيد. فلان دعا، فلان دستور، فلان استغفار، فلان راهنمايي، فلان درس، فلان بحث «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً». کسي نميتواند بگويد راه دور است و کسي نميتواند بگويد که من بلد نيستم، کسي نميتواند بگويد سخت است. نه! راهي است از هر جايي شروع بکني ميرسي. به هر اندازهاي که قدم برداشتي ميرسي. اين طريق مهيعه است اين را ما هر روز از ذات اقدس الهی ميخواهيم. راه مهيعه اين راه را ميگويند که من ميخواهم بروم جمکران، از کدام طرف بروم؟ هر راهي که شروع کردي به جمکران ميرسي. قبلاً که ما آمديم اينطور بود. چون غير از آن منطقه آبادي نبود و از اين مدرسه هم حرکت ميکرديم مستقيماً به آنجا ميرسيديم. اين براي ما مهيعه بود. بين راه از آقا سؤال بکني که راه کجاست و کجا ميخواهم بروم نبود. همين که شروع کردي، برو برو به آن آبادي که برسي مقصد شماست. اين راه وسيع که نه مزاحم دارد نه کسي جلوي آدم را ميگيرد نه آدم گم ميشود ميشود طريق مهيعه. اين است که ما هر روز از ذات اقدس الهي به برکت امام سجاد(سلام الله عليه) ميخواهيم: «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»، يعني برويم در راه پيغمبر. اگر کسي خواست وارد راه پيغمبر بشود راه وسيع است. بين او و بين خداي سبحان هيچ جهلي نيست هيچ ستري نيست هيچ بهانهاي نيست هر راهي که خواست برود اين راه است.

بنابراين ما هستيم و اين راه مهيعه. اگر حوزه إنشاءالله راه مهيعه را طي کرد و ماه شعبان را طي کرد که إنشاءالله به ماه مبارک رمضان برسد، اين نظامي که سرتاسر مديون شهداء است محفوظ می‌ماند. اين کار آساني نيست. من يک وقتي به عرضتان رساندم که برادر بزرگواري داشتيم سيد بزرگواري بود از علماي خراسان بود در يکي از اين مسجدهاي بازار قم نماز جماعت ميخواند خدا غريق رحمتش بکند باهم گاهي جبهه ميرفتيم بعضي از جاها ما تنها ميرفتيم و ايشان نبودند بعضي جاها ايشان رفتند ما نبوديم. ايشان يک وقتي برای بازديد به کوههاي کردستان رفته بودند. من اين را چند بار براي دوستان گفتم. اين يک قصه شنيدني است. ايشان آمدند از کردستان خبر داد. مستحضريد آن منطقه آن روزها هم خيلي ناامن بود، ايشان تشريف بردند کردستان و آن سنگرهاي برادران بالاي کوه را ديدند و گفت آنجا کوههاي صعب العبوري دارد و ما با اسب و قاطر رفتيم و چشمه و آب هم آنجا بسيار کم است، چند تا بطري آب برديم و يکی دو روز که آنجا بودم نماز را با تيمم ميخوانديم. اين قصهها را گفت که آنجا کوههاي صعب العبوري دارد و سخت است و آب هم کم است. اين قصهها را ما از ايشان شنيديم. بعد از يک مدتي بالاخره زمستان شد، همه ما بالاخره برفديده هستيم اين ابري که ميآيد اگر رقيق و نازک و گذرا باشد که تشخيص ميدهيم، ابر سياه و سنگين و پرباري که به اين آساني رد نميشود آن را هم تشخيص ميدهيم. آنها هم که در بالاي کوه بودند - بخشي از اينها عزيزان سپاهي و برادران بسيجي و برادران ارتشي و اينها بودند - يک مقدار هم اهل آن منطقه هم بودند، تشخيص ميدادند که اين برفهايي که دارد ميآيد اين برفهاي يک ساعته و دو ساعته نيست. موقع عصر اين برف شروع شد، اينها ميتوانستند شب خودشان را نجات بدهند، اينها ديدند که برف است گفتند ممکن است دشمن خداي ناکرده از همين راه سوء استفاده کند، اينها در بالاي اين کوهها در همان سنگرها ايستادند ايستادند ايستادند، لحظه به لحظه ثانيه به ثانيه يخ زدند و ايستادند.

نعش مطهرشان را آوردند در همين مسجد و همين شبستان و مجلس ترحيم گرفتند. ما معمولاً وارد مجلس ترحيم که می‌شويم بالاخره يک قرآني و دعايي و صلواتي و تا آخر نمينشينيم اما آن شب در همان گوشه ما رفتيم نشستيم تا آخر گريه کرديم نه براي ثواب، ثواب فراوان است، فقط خجالت کشيديم که عجب، جوانهاي اين مملکت ثانيه به ثانيه براي حفظ دين و کشور يخ ميزنند، اين کشور مديون اينها است، هم مسئولين بدانند هم ما بدانيم هم ديگري بداند که با اين خونها نميشود بازي کرد با اين رفتارها نميشود بازي کرد. اينها ماندني هستند و خداي ناکرده ما اگر وظيفهمان را انجام نداديم ما مشکل داريم. ما فقط گريهمان برای خجالت بود. حالا خدا می‌بيند و ثواب ميدهد يک چيز ديگري است ولي ما گريهمان براي بهشترفتن نبود. گريه آن شب ما فقط گريه خجالت بود. در مورد صدر اسلام ما چيزهايي ميشنيديم بله، اما الآن اينطور آدم ثانيه به ثانيه يخ بزند براي حفظ دين و براي حفظ مملکت؟!

بنابراين ما واقعاً بدهکار هستيم و همه ما اهل حساب هستيم و بين ما و خداي ما مهيعه است؛ من فلان درس را نخواندم من فلان کار را انجام ندادم، نخير! هر کدام ما چه حوزوي چه دانشگاهي چه بازاري چه افراد ديگر، هر کدام از ما آن اندازهاي که ميدانيم به دين ما کمک بکنيم. اميدواريم اين دين به دست صاحب اصلياش که اين ايام ايام اعياد شعبانيه است برسد إنشاءالله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. ر.ک: اشعارمنتسب به حافظ، شماره11. «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست/این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید»

[2] . سوره روم، آيه30.

[3]. المناقب لابن شهرآشوب، ج4، ص19.

[4] . نهج البلاغة، خطبه168.

[5]. سوره توبه، آيه35.

[6]. ديوان حافظ، غزليات، غزل430.

[7]. نهج البلاغة, خطبه158.

[8] . الكافی، ج‏1، ص61.

[9]. سوره مومنون, آيه96.

[10]. ر. ک: من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص210؛ «الْمُصَلِّي مَنْ يُنَاجِي مَا انْفَتَل».

[11]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج‏2، ص686.

[12]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج‏2، ص686.

[13]. ديوان حافظ، غزل164.

[14]. الأمالي (للمفيد)، ص232؛ «فَإِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْفِطْرِ وَ هِيَ تُسَمَّي لَيْلَةَ الْجَوَائِزِ أَعْطَي اللَّهُ الْعَالَمِينَ أَجْرَهُم‏...».

[15]. الكافي، ج4، ص168؛ «قَالَ النَّبِيُّ صل الله عليه و آله و سلّم): إِذَا كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَوَّالٍ نَادَd مُنَادٍ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ اغْدُوا إِلَي جَوَائِزِكُمْ ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ جَوَائِزُ اللَّهِ لَيْسَتْ بِجَوَائِزِ هَؤُلَاءِ الْمُلُوكِ ثُمَّ قَالَ هُوَ يَوْمُ الْجَوَائِزِ».

[16]. اشعار منتسب به حافظ، شماره17.

[17]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.

[18]. اقبال الاعمال-ط القديمية-ف ج2، ص688.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق