اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿1﴾
خلاصه مطالب اين شد كه اگر در بعضي از ادعيه مثل دعاي ندبه و مانند آن آمده «عرجت به» درست است، «عرجْتُ بروحه» درست است چون عبد مجموعهٴ بدن و روح است.
در سورهٴ مباركهٴ «علق» به اين صورت آمده است ﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَي ٭ عَبْداً إِذَا صَلَّي﴾[1] اين عبد مجموعه روح و بدن است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» يا ساير سُوَر اين تعبير آمده است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾[2] كه مجموعه روح و بدن است، اين مطلب اول.
و وجود مبارك حضرت هم در اين سفر داراي شئون ششگانه بود يعني بدن داشت با همه مجاري ادراكي و تحريكي بدن، تمثّلات برزخي داشت دو، ادراكات عقلي داشت سه، شهودها و كشفهاي قلبي داشت چهار، قُرب نوافل داشت پنج، قُرب فرايض داشت شش. اين شئون ششگانه تجهيزات سفر آن حضرت(سلام الله عليه) بودند. هر كاري را كه انجام ميداد با شأن مناسب با آن كار انجام ميداد مثل اينكه ما الآن اينجا كه نشستيم هم زمان داريم، هم مكان داريم، بدن داريم، چشم و گوش داريم، كارهاي مربوط به بدن را با چشم و گوش و مظاهر بدن انجام ميدهيم، كارهاي مربوط به عقل را ديگر با بدن انجام نميدهيم با عقل انجام ميدهيم الفاظي كه ميگوييم، الفاظي كه ميشنويم، اشخاصي كه ميبينيم، اشخاصي كه ما را ميبينند، آهنگهايي كه ايجاد ميكنيم، آهنگهايي كه ميشنويم، صُوَري كه ميبينيم همه اينها با بدن و مجاري بدني است، اما آن مطالب عميق علمي كه ادراك ميكنيم آن ديگر مربوط به بدن نيست نه اينكه ما بدن نداريم در حالي كه بدن داريم آنها را با عقل درك ميكنيم نه با بدن.
پرسش:...
پاسخ: خود ظواهر كتاب و سنّت اينها را ثابت ميكند ديگر ميفرمايد: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[3] رؤيتي را به فؤاد اسناد ميدهد، رؤيتي را به چشم اسناد ميدهد، خب منتها ترتيبش اين است كه اول از دل شروع ميكند بعد به چشم ميرسد در سورهٴ مباركهٴ «نجم» اول اين است ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾ دل آنچه را ديد دروغ نگفت بعد از چند آيه دارد ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[4] خب دل ميبيند، چشم ميبيند، اول دل ميبيند بعد چشم ميبيند اينها دواير قرآني است ديگر. براي ما ديدن دل مطرح نيست، فهميدن عقل مطرح است منتها اول چشم و گوش ما فعال هستند ميشنويم، ميگوييم، مطالعه ميكنيم، ميبينيم بعد ميفهميم آنجا به حسب ترتيب اول شهود دل بود، بعد شهود بصر.
مطلب بعدي آن است كه پس حضرت با اين شئون ششگانه سفر كردند و هر كاري را با شأني از اين شئون انجام دادند.
پرسش:...
پاسخ: اطلاقات و عمومات لفظي اينها بيش از ظهور چيز ديگري نيست حالا البته چيزي متواتر بود سنداً قطعي بود يعني متواتر بود يا خبر واحد محفوف به قراين قطعي بود اين سند ميشود قطعي يك، جهت صدور هم بايد قطعي باشد احتمال تقيّه و مانند آن نباشد دو، متن هم قطعي باشد نص باشد نه ظاهر سه، از چنين روايتي ما قطع پيدا ميكنيم وگرنه اگر سند ظنّي بود يا سند قطعي بود جهت صدور ظنّي بود يا سند و جهت صدور قطعي بودند دلالت به اطلاق يا عموم بود ميشود ظنّي با مظنّه هم جزم پيدا كردن مشكل است يك كار عملي نيست فقه با همين اطلاقات و عمومات و ظواهر پيش ميرود براي اينكه ما بايد عمل بكنيم وظيفه ما عمل كردن است اگر هم شك داشته باشيم عمل را بايد بكنيم، اما در مطالب علمي ديگر در اختيار ما نيست اين دل در اختيار كسي نيست اگر مبادي حاصل شد علم پيدا ميشود، اگر آن مبادي و ادله حاصل نشد علم پيدا نميشود علم يك امر تعبّدي نيست كه ما بگوييم چون خبر واحد اقامه شد شما علم پيدا كن. مستحضريد شما در اصول اينها را گذرانديد كه اگر روايتي به دست ما برسد ما بخواهيم از اين روايت مطلبي را بفهميم و به او استناد كنيم در مسائل فقهي كارهاي فراواني انجام ميدهيم آن كارهاي فراوان ميتواند مشكل فقه و اصول ما را حل كند، اما مشكلات اعتقادي ما را شايد نتواند حل كند. ما درباره تكتك اين افراد مثلاً دهتا راوي هستند بين ما تا وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) يا بيشتر درباره تكتك اينها كه اين روايتي كه مثلاً دهتا جمله است ده نفر راوي اين روايت ده جملهاي را نقل كردند. درباره تكتك اينها بايد اصول عقلايي فراواني را جاري كنيم يك، درباره تكتك اين كلمات اصول لفظي را اجرا كنيم دو، اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسيان، اصالت عدم زياده، اصالت عدم نقيصه اين اصول را مرتب ما بايد اجرا كنيم براي اينكه چون اينها عادل يا موثّقاند آن تعمّد كذبشان برطرف شده است اما درباره تكتك اين جملهها ما احتمال كم، احتمال زياد، سهو، خطا، غفلت، تقديم، تأخير، ترك موالات، حذف كردن، اضافه كردن درباره همه اين جملهها ميگوييم آن وقت شما ده، دهتا صدتا به توان هر كدام از اينها درباره تكتك اين جمله، اين جمله روايتي كه مثلاً ده جمله است درباره تكتك اين كلمات احتمال سهو ميدهيد، احتمال زياده ميدهيد، احتمال نقيصه ميدهيد، اختلاف قرائت ميدهيد كه اين طور قرائت شده يا آن طور قرائت شده همه اينها با اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسيان، اصالت عدم زياده، اصالت عدم نقيضه حل ميكنيد، اگر يك خودكار بگيريد و يك دفتر ميبينيد يك روايت با انباري از اصول بايد پشتيباني بشود تا حل بشود انباري از اصول ميخواهد تا شما بخواهيد روايتي را تثبيت كنيد منتها حالا چون همه اينها سريعاً ميگذرد ميگوييم كه موثّق نقل كرده كافي است درباره تكتك اينها همه اين اصول بايد جاري بشود چه اينكه درباره تكتك اين راويان همه اين اصول بايد جاري بشود.
خب، چيزي كه پشتوانهاش انباري از اصول است اين ديگر يقينآور نيست يقين هم به دست ما نيست يقين يك مبادي ميخواهد، يك مقدمات ميخواهد، صغرا و كبرا ميخواهد اگر حاصل شد كه حاصل ميشود، اگر حاصل نشد هم حاصل نميشود. آن عمل است كه به دست ماست وقتي فرمودند «اذا شككت بين ثلاث و أربع فابن علي الأربع» ميگوييم «سمعاً و طاعاً» بايد عمل بكنيم با اينكه شك داريم وجداناً موارد ديگر هم بشرح ايضاً [همچنين] اما مسائل اعتقادي، مسائل علمي دست كسي نيست تا مبادي علمي حاصل نشود منتها ما موظف هستيم كه راههاي تحقيق را هم طي كنيم نگوييم ما شك داريم، خب شك داريم آن شكّ قبل الفحص اعتباري به آن نيست شما اگر فحص بكنيد آدم چند سال درس بخواند، فحص بكند، جدّيت بكند، پژوهش بكند خيلي از اين شكوك برايش حل ميشود، الآن اگر ثابت شد كه وجود مبارك انسان كامل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اين جهاد ششگانه اين سفر را طي كرده آدم به حسب ظاهر ميبيند كمبودي ندارد هر كاري كه شده با شأني از اين شئون ششگانه شده مسجدالحرام بود، مسجد اقصيٰ بود اينجاها كار بدني است با بدن، انبيا را ديده، انبيا به آن حضرت اقتدا كردند، نماز جماعت برگزار شده، حضرت امام جماعت انبيا شده اين با بدن نبود براي اينكه آنها رحلت كرده بودند اينها با تمثّلات برزخي حل ميشود يعني هم آنها متمثّل شدند و هم براي حضرت متمثّل شد. بنابراين اينها را با سفر مثالي حل كردند. آنجايي كه ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[5] درباره خود ذات اقدس الهي است خب آنها را با شهود قلبي ادراك ميكند همان بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «ما كنت أعبد رباً لم أره»[6] آن بخش چهارم از بخشهاي چهارگانهاي كه مرحوم امينالاسلام در طليعهٴ بحث نقل كرديم كه فرمود روايت چهار طايفه است طايفه چهارم هيچ چارهاي نداريم مگر اينكه طردش كنيم اين رواياتي است كه درباره مشاهده ذات اقدس الهي است، ديدن خداست البته آن بايد توجيه بشود، تأويل بشود نه طرد و آن اين است كه شهود قلبي است نه شهود بصري با چشم خدا را نميبينند و ذات اقدس الهي را «لا تدركه العيان بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[7] كه طايفه چهارمي كه مرحوم امينالاسلام نقل كردند اين است.
مطلب بعدي آن است كه إسرا متعدّد بود، معراج متعدّد بود و برخي از آيات را در سفر اول ديدند يك، برخي از آيات را در سفر دوم ديدند دو، برخي از آيات الهي را در هر دو سفر ديدند سه و برخي از بركات معراج همان نماز است كه چون نماز سوغات معراج است چه اينكه يكي از بركات معراج وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليها) است كه پيغمبر ميفرمود هر وقت من بوي بهشت ميخواهم دخترم را ميبوسم براي اينكه وقتي بهشت رفتم آنجا فاكههاي، ميوهاي، سيبي به من دادند من آن را تناول كردم وقتي كه آمدم اينجا آن ميوهٴ بهشتي نطفه شد و شده فاطمه، خب ميدانيد بخشي از اينها به تمثّل برميگردد، بخشي از اينها به تجسّم و بدن برميگردد فرمود من هر وقتي بخواهم بوي بهشت را بشنوم دخترم را ميبويم. اينها از بركات [معراج است] شما اگر فراغتي داشتيد انشاءالله درباره روايات معراج فحص بكنيد نه تنها ضرر نكرديد بلكه حداكثر فايده را ميبريد بخشي از اين روايات مربوط به اسراست كه در همين سوره است، بخشي از اين روايات ذيل سورهٴ «نجم» است از مجموع اين روايت شما ميبينيد كه چه چيزي درميآيد هيچجا براي انكار نيست يعني شش كار شما ميبينيد وجود مبارك حضرت هم شش شأن دارد، شش جهت دارد هر كدام را با شأني انجام ميدهد نه جا براي استبعاد است، نه جا براي استحاله است در ذيل آيه مباركهٴ ﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾[8] آنجا آمده است از حضرت سؤال كردند صاد چيست؟ فرمود نهري است در بهشت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج از آن نهر وضو گرفت و نماز گذارد[9].
خب، اين قابل قبول هم هست جا براي انكار نيست غرض اين است كه اگر كار بدني بود حضرت بدن داشت، اگر كار به تمثّل برزخي بود حضرت داشت، اگر به ادراكات عقلي بود حضرت داشت، اگر به مشاهدات قلبي بود حضرت داشت، اگر محصول قُرب نوافل است حضرت داشت، اگر معلول قُرب فرائض است حضرت داشت، اگر ما بخشهاي اسرا و معراج را در شش فصل خلاصه كنيم وجود مبارك حضرت داراي جهاد و شئون ششگانه بودند هر كدام را با او مثل اينكه ما الآن اينجا نشستيم حرف ميزنيم يك بخشش مربوط به بدن ماست درست است، بخشي مربوط به عقل و عاقله و كه امر مجرّد است اين هم درست اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه از نظر معرفتشناسي ضعيفترين مرحلهٴ معرفت، معرفت تجربي است بعد مرحلهٴ رياضي، بعد مرحلهٴ فلسفي، بعد مرحلهٴ عرفاني، عرفان نظري، بعد مرحلهٴ عرفاني، شهودي اينها پنج، شش مرحله معرفتشناسي است ولي سلطان معارف وحي انبيا و اوصياست آن در رديف اينها نيست البته او سايهافكن بر همه اينهاست چون او معصوم است متنِ واقع را ميبيند هيچ خطايي در او نيست، سهوي در او نيست، نسياني در او نيست، عصياني در او نيست، كم و زيادي در او نيست و مانند آن. سلطان معارف آنهاست آنهايي كه اهل معرفتاند يعني با شهود قلبي چيز ميبينند آنها ترازو ميخواهند چون مستحضريد ما كه با علوم حصولي سر و كار داريم يعني ما حوزويان و دانشگاهيان كه با علوم حصولي سر و كار داريم مطالب نظري و پيچيده را با مطالب بديهي حل ميكنيم چه در علوم عقلي، چه در علوم نقلي آن مبادي روشن و شفاف ميشود اصل، آن مسائل نظري و پيچيده ميشود فرع، آنها را با اين مسائل بديهي حل ميكنيم نظري را با بديهي حل ميكنيم اين ابزار كار ما حوزويان و دانشگاهيان است. اما آنهايي كه اهل كشف و شهودند كه مسئله تصور و تصديق نيست چون تصور و تصديق همه اينها از اقسام علم حصولياند، علم حصولي يا تصور است يا تصديق. قضيه و قياس و منطق و اينها همه در علم حصولي است در علوم شهودي كه با واقعيت سر و كار دارند سخن از قضيه نيست آنها هم ميگويند ما كشف و شهود نظري داريم كه براي عرفاي عادي است، يك كشف و شهود بديهي داريم كه علوم وحياني انبيا و ائمه(عليهم السلام) است ماها كشف و شهودمان كه نظري و پيچيده و نسيانپذير و سهوپذير و خطاپذير است بايد به كشف و شهود بديهي ختم بشود كه معصوم است. اگر در علوم حصولي نظري به بديهي ختم ميشود وگرنه مقبول نيست در كشف و شهود هم اگر به كشف و شهود معصوم به اهلبيت(عليهم السلام) نرسد خطاپذير است و قابل قبول نيست زيرا كسي كه غيرمعصوم است بايد به معصوم تكيه كند اين حرف همان بزرگان اهل معرفت است اين هم يك مطلب. آنها ممكن است در كتابهاي فنّيشان توجيهاتي داشته باشند ولي در كتابهاي تفسيري خيلي نرم سخن ميگويند برابر با ظاهر آيات است اين هم يك مطلب، اگر يك وقت هم در كتاب تفسير يك مطالب تأويلي داشتند در همان اول كتاب ميگويند كه اي خواننده بدان ما مفسّر نيستيم و اگر اينها را شما به حساب تفسير تلقّي كنيد يا ما به حساب تفسير تلقّي كنيم مشمول «من فسّر القرآن برأيه» ميشود اينها آن نيست. اين جناب مولا عبدالرزاق كاشاني اين دو جلد كتاب دارد به نام تأويلات اين چون خيلي عرفان غليظ است اين را به نام ابنعربي چاپ كردند در حالي كه براي ابنعربي نيست براي همين مرحوم مولا عبدالرزاق كاشاني است.
ايشان در اولش ميگويد مبادا خيال كنيد اينها تفسير است اگر اينها را كسي تفسير بداند مشمول «من فسّر القرآن برأيه فقد كفر»[10] ميشود اما اينها كه تفسير نيست، اينها كه تفسير نيست اينها برداشتهاي تأويلگونه است ميگوييد نه، نباشد ولي تفسير نيست اگر ميبينيد ما ميگوييم ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾[11] برداشتي داريم ميگوييم برو به طرف نفس امّاره اين نفس امّاره فرعون دروني توست دارد طغيان ميكند اين را رام بكن اين معناي آيه نيست، اگر اين باشد كه ميشود «من فسّر القرآن برأيه فقد كفر» اين تصريح جناب مولا عبدالرزاق كاشاني در مقدمه تأويلاتشان است. ميگويند چنين برداشتي ما داريم ميگوييد نه، نميكنيم ولي اين تفسير نيست نميگوييم قرآن اين را گفته، پيغمبر اين را گفته، خدا اين را گفته، خدا فرموده: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ ولي ما ميگوييم در درون ما هم فرعوني است كه بايد به طرف او برويم او را هدايت كنيم و اين را هرگز به حساب قرآن هم نميآوريم كه بگوييم اين تفسير قرآن است اين حرف جناب مولا عبدالرزاق كاشاني است در طليعه همين تأويلاتشان.
مطلب بعدي آن است كه ضعيفترين مرحلهٴ معرفت همين معرفت تجربي است براي اينكه اين پايش به جايي بند نيست آن تجربهاي كه در منطق گفتند كه با استقرا فرق دارد آن به قياس خفيّ برميگردد آن يك برهان عقلي پشتوانهٴ اوست اما اين تجربهاي كه در علوم تجربي معروف است اين به حس و تجربه برميگردد كه محصول اين تجربه همان استقرا است. اينها دو گروهاند يك گروهاند كه هستي را مساوق با ماده ميدانند ميگويند «كلّ موجود مادي» قهراً عكس نقيضش اين است كه «ما ليس بمادّي ليس بموجود» اگر چيزي مادي نبود موجود نيست، ماده نداشت وجود ندارد قهراً جهان سراسرش ميشود ماده و ماوراي ماده، ماوراي طبيعت يعني وحي و عصمت و ولايت و نبوت و ربوبيت و اينها همه ـ معاذ الله ـ ميشود فسون و فسانه اينكه ميگويند افيون است و افسانه است براي همين است چون موجود بايد مادي باشد و اگر چيزي ماده نداشت افيون و افسانه است اين برداشت كسي كه مادّي فكر ميكند. اما آنها كه ميگويند «الموجود علي قسمين مادّي و مجرّد» آنها الهياند قهراً معرفت هم دو قِسم است يك معرفت حسّي داريم، يك معرفت غير حسّي. آنها ميگويند پشتوانهٴ معرفت حسّي، معرفت غيرحسّي است يعني مبادي غيرحسّي پشتوانهٴ معرفت حسّي است، اگر كسي ابزارش همان علوم تجربي باشد در علوم تجربي هيچ راهي براي نفي نيست فقط اثبات ميكند يعني تا آنچه را كه ما تاكنون آزموديم اين است كه آتش ميسوزاند، آب هم روان است اما آتش بشود گلستان را ما كجا ديديم؟ چون نديديم اين ناچار است بگويد ـ معاذ الله ـ ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[12] فسون است و فسانه. چون نديد كه آب منجمد بشود، بايستد مثل سنگ يكجا ميخكوب بشود ميگويد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[13] اين فسون است و فسانه. او چون نديد كه مُردهاي با ندايي زنده بشود ﴿كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[14] ميگويد معجزات فسون است و فسانه اينها را نديد كه.
سرّش اين است كه او فقط طبيعت را ديد، ماوراي طبيعت را نديد ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[15] چون آنها را نديد و در حوزهٴ طبيعت اينها بيسابقه است ناچار است انكار بكند ميگويد مگر جسم ميشود با سرعت نور برود سماوات، خب شما آنچه را كه علم تجربي به ما ميآموزد اين است كه اين موضوع با حفظ همه شرايط، اين محمول با حفظ همه شرايط بينشان رابطه است، اما دستي از غيب برون آرد و كاري بكند چيزي بيفزايد چيزي از او بكاهد اين را نديد كه. اين موضوع با اين شرايط اين اثر را دارد همه ما هم قبول داريم، اما اگر چيز ديگري از خارج ضميمه اين موضوع بشود يا از اين موضوع بكاهد ديگر اين اثر را ندارد ديگر اين ميشود ﴿كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[16] معجزه معنايش همين است از خارج اضافه ميشود، از داخل كم ميشود. علوم تجربي هرگز راه نفي ندارد يعني بگويد كه هيچ عاملي در عالم براي درمان بيمار نيست الا دارو اين از كجا ميتواند.
يك وقت است وجود مبارك عيساي مسيح با آن دَمي كه دارد يك يا الله ميگويد ابرص و اعما درمان ميشود. يك انسان مستجابالدعوهاي با يك حمد بيمار سرطاني را درمان ميكند «كم له من نذير» حمد در او شفا هست اين را كجا عالم تجربي ديد تا بتواند نفي كند اين نه قدرت نفي دارد، نه قدرت اثبات. ضعيفترين معرفت همين معرفت علم تجربي است چون هيچ يقين در آن نيست يا بسيار كم است آنچه هم كه ثابت شده نظير سوزاندن آتش است ديگر، ديگر از سوزاندن آتش و روان بودن آب شما شفافتر چه چيزي ميخواهيد جلوي هر دو را هم خدا گرفته، اگر جلوي روان بودن آب را گرفته، جلوي سوزاندن آتش را گرفته، مُرده را زنده كرده، زنده را به امر خودش اماته كرده شفافتر از اينها ديگر شما چه چيزي ميبينيد؟ آنها چون ابزار ندارند ناچارند بگويند اينها فسون است و سون و فسانه از اين بالاتر معرفت رياضي است اينكه خدا غريق رحمت كند مرحوم شهيد را اين در مُنيه دارد كه طلبه يك مقدار رياضي بايد بخواند تا فكرش از اين بناي عقلا و لغت و فهم عُرف قدري بالاتر بيايد، ديار يقينيات را بفهمد، بفهمد يقين كجاست، كجا پيدايش ميشود كرد، آدرس قطعيّات و يقينيّات و جزميّات كجاست؟ در اين بناي عقلا و اعتباريات و عُرفيات و معاملات ادبي كه يقين و جزم علمي پيدا نميشود حتماً طلبه يك مقدار بايد رياضي بخواند اين مطالب را جدا كند يك، دو، سه، چهار اين صفحه پنجتا مطلب داشت، چهارتا مطلب داشت پشتوانه اين چهارتا مطلب، چهارتا برهان است تا بشود ملاّ.
بعد از رياضيات، فلسفه است بعد از او عرفان نظري است بعد از او عرفان شهودي است و سلطان همه اين معارف وحي است آن وقت چه چيزي ميتواند در برابر وحي مقاومت بكند از گذشته خبر ميدهد، از آينده خبر ميدهد، از درون خبر ميدهد، از بيرون خبر ميدهد و معصومانه خبر ميدهد و جازمانه خبر ميدهد به طور جزم خبر ميدهد اين ميشود وحي. همين عقل بيش از هر نيروي ديگري برهان اقامه كرده كه ما هيچ چارهاي نداريم غير از اينكه پيغمبر داشته باشيم، امام داشته باشيم ما را هدايت كند چون عقل ميگويد من ميفهمم از راه دور آمدم كجا بود نميدانم، به راه دور ميروم كجا ميروم نميدانم يك راهنما ميخواهد اين قدر هست كه منِ عقل ميفهمم انسان با مُردن از پوست به در ميآيد نه بپوسد بعد از مرگ خبري هست اما چه چيزي هست من نميدانم كسي بايد باشد. مهمترين، قويترين، مُتقنترين دليل ضرورت وحي و نبوت را همين حُكما اقامه كردند كه ما حتماً از راه دور آمديم چون مجرّديم، حتماً به راه دور ميرويم چون مجرّديم، هرگز نميپوسيم، هرگز از بين نميرويم، هرگز تاريخ ما را فراموش نميكند تاريخ مصرف ما نميگذرد ما هستيم و ابديّت ما. كجا ميرويم نميدانيم، چه ميشود نميدانيم كسي بايد باشد راهنمايمان باشد ديگر.
خب، بنابراين علوم تجربي قدرت آن را ندارد كه در برابر معجزه و كرامت و اينها انكار كند چون كار علوم تجربي فقط در محدودهٴ اثبات است كه اين موضوع با حفظ اين شرايط داراي اين محمول است، خب.
پرسش:...
پاسخ: خب بله آنكه در قوس صعود است وحي درجاتي دارد همان طوري كه نبوت مراتبي دارد، رسالت مراتبي دارد، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[17] يك، ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[18] دو، اگر اينچنين است ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾[19] ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ در قوس صعود البته، اما در قوس نزول چون صادر اول است هرچه را بايد بداند به او اعطا كرده است. در قوس صعود البته اين طور است كه يكي پس از ديگري اين كمالات ظهور ميكند اما همهاش معصومانه است بدون كمترين ابهام.
مطلب ديگر اينكه جريان اسرا يك جريان «قضيةٌ في واقعه» نيست از وجود مبارك حضرت امير مفصّل نقل شد يك، از ساير ائمه(عليهم السلام) نقل شد دو، از اصحاب پيغمبر نقل شد سه، از زنان پيغمبر نقل شد چهار، به طوري كه شده متواتر كه «مما لا ريب فيه» است منتها جريان إسرا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصيٰ شفافتر است، از مسجد اقصيٰ تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ مثل مسجدالحرام تا مسجدالاقصيٰ اين طور شفاف نيست. آنجا دارد بُراق آوردند يك، روي پَر جبرئيل حضرت سوار شدند دو، نردباني از قدس آن صخرهٴ عظيم تا آسمان نصب كردند سه اينها بايد معنا بشود روايات معراج را كه شما ملاحظه بفرماييد با روايت إسرا يكسان نيست. هر اندازه كه انسان مطلبي را يافت با شأني از شئون ششگانهٴ حضرت حل ميكند. سخناني هم كه در آنجا ردّ و بدل شد ذات اقدس الهي مطالبي را به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود همهاش به عنوان «يا احمد»، «يا احمد»،«يا احمد»، است اينكه گفته ميشود «الذي سمّي في السماء بأحمد وفي الأرضين بأبيالقاسم محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» ناظر به همين است آنجا «يا احمد»، «يا احمد» مطرح است آن معراجيهاي كه ذات اقدس الهي به پيامبر آموخت «يا احمد» اين طور باش «يا احمد»، «يا احمد»، «يا احمد» آنجا سخن از «يا احمد» است و وجود مبارك عيساي مسيح كه «ورفع اليه» او وقتي كه بخواهد از وجود مبارك پيامبر سخن بگويد از اسم آسماني او سخن ميگويد ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[20] اين همان «اسمه في السماء» در آنجا همهاش «يا احمد» است. در اينجا گرچه ما نام مبارك آن حضرت را به همين نام معروف ميبريم ولي ذات اقدس الهي براي تكريم آن حضرت نام حضرت را در قرآن به اين سَمت نبرده (به اين عنوان).
درباره انبياي ديگر ﴿يَا دَاوُدُ﴾[21]، ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ﴾[22]، ﴿يَا مُوسَي﴾[23]، ﴿يَا عِيسَي﴾[24] اينها آمده ولي درباره حضرت ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾[25] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[26] با اين القاب تكريمي آمده فقط يكجا اگر نام مبارك حضرت هست آن خطاب الهي نيست كه فرمود آن حضرت ﴿أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ﴾ نيست ﴿وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ﴾[27] نام حضرت را خطاب بكند بگويد يا فلان در قرآن نيست بر خلاف انبياي ديگر كه نام آنها را با همان اسامي معهود و معروفشان ميبرد.
مطلب بعدي آن است كه جناب فخررازي تلاش و كوشش زيادي كرده است برابر آن هيئت قديم، هيئت بطلميوسي كه اصل و فرعش باطل شده است اين را حل كند، البته مستحضريد اين هيئتي كه به نام هيئت بطلميوسي است اين وسطها مقداري آسيب ديد وگرنه اقدمين اين را در رياضيات حل ميكردند يعني كيهانشناسي، نجومشناسي، آسمانشناسي را در رياضيات حل ميكردند نه در طبيعيات از قُدما تا زمان متأخّرين اينها شده جزء طبيعيات يعني آن اقدمين مدار رسم ميكردند نه فلك. مدار ميشود بحث رياضي، فلك ميشود بحث طبيعي آنچه را كه اقدمين ميگفتند جسم نبود، فلك نبود، پوسته پيازي نبود، سخن از خلق التيام نبود همان ترسيمي كه ميكردند آن مدارات را رفته رفته آن ترسيم مدارات به صورت تجسيم درآمده از فنّ شريف رياضي به فنّ نازل طبيعي تنزّل كرده و دو هزار سال همين طور مانده بود كسي كار نميكرد روي اين نه اينكه دو هزار سال اين مردم را نگه داشت دو هزار سال مردم سر به آسمان نبردند ببينند كه آسمان چه خبر است بعدها كه فهميدند آسمان چه خبر است ديدند سخن از پوسته پياز و جرم و جسم و فلك و امثال ذلك نيست به حرف اقدمين رسيدند كه اينجا مدارات است نه افلاك، اينجا رسوم هندسي است نه اجسامِ طبيعي. اين تلاش و كوشش فراواني كه جناب فخررازي كرده اين يك سعي آطلي است.
اما در جريان اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[28] ديگر حرف «مِن» نياورد علامت تبعيض باشد، ولي درباره وجود مبارك پيامبر فرمود: ﴿لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾ اينجا فرمود «من» با تبعيض ذكر كرد، آنجا با تبعيض ذكر نكرد آيا معراج و شهود ملكوت ابراهيم افضل است يا نه؟ برتر است يا نه؟ اين را پاسخ ميدهند كه آنجا ملكوت سماوات است اينجا آيات الهي است اين آيات الهي هرچند بعض باشد برتر از آن ملكوت سماوات والأرض است.
اما «والذي ينبغي أن يقال» اين است كه در اينجا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾ بعضي از آيات را نشان ميدهيم نه يعني مجموعه سفر براي بعضي آيات است إسرا براي بعضي آيات است، معراج براي بعضي ديگر است قهراً مجموعه آيات را او ديده آنجا هم فرمود ما او را برديم ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[29] آن كارها را كرد ﴿لَقَدْ رَأَي مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي﴾[30] بخشي از آيات كبرا را آنجا ديد، بخشي از آيات الهي را اينجا ديد مجموعاً همه آيات را ديد.
پرسش:...
پاسخ: آخر بيان چه چيزي است؟ قبلاً نفرمود تا ما آن را بيان بكنيم. اين چون ظاهرش تبعيض است دوتا تبعيض ميشود آن كل، اگر اين است بنابراين نميشود گفت كه عصر معراج بعضي آيات را ديد، خير بعضي آيات را در اسرا ديد، بعضي آيات را در معراج ديد و جمعاً اينها حل خواهد شد.
مطلب ديگر اينكه گاهي ممكن است گفته بشود عرفا تجاربي دارند و مشاهداتي دارند سودمند است همان طوري كه نميشود گفت «حسبنا كتاب الله» و نميشود گفت «حسبنا كتاب الله» از عترت و از روايات اهلبيت(سلام الله عليهم) بينيازيم، نميشود گفت «حسبنا كتاب الله عن تجربة العرفا» نه خير تجربهٴ عرفا را هم بايد گرفت، اما خب اين سخن، سخن ناصواب است. سرّ بطلان «حسبنا كتاب الله» براي اينكه «كتاب الله» معادلي دارد كه قرآن ناطق است نميشود گفت كه «كتاب الله» براي ما كافي است و عترت معصومين كه همتاي قرآن و همسان قرآناند از آنها بينيازيم، اما اگر كسي گفت «حسبنا كتاب الله» از حرفهاي ديگران، ديگران حرفهايشان ترازو ميخواهد اينها كه معصوم نيستند، اينها كه عِدل قرآن نيستند، اينها كه همتاي قرآن نيستند، همپاي قرآن نيستند، همسان قرآن نيستند.
در جريان عترت طاهرين ما چه بفهميم، چه نفهميم ميگوييم «آمنا وصدقنا» براي اينكه پشتوانه يقين داريم ميگوييم اين همان قرآن است ديگر هيچ فرقي ندارد، اگر كسي خدمت معصوم(سلام الله عليه) نشسته مثل زراره و هيچ واسطهاي هم در كار نيست مجلس هم مجلس تقيّه نيست يك بيان نوراني وجود مبارك امام صادق ميفرمايد اين مثل آيه است ديگر چه فرق ميكند؟ مگر ـ معاذ الله ـ معصوم از خودش ميگويد يا ـ معاذا لله ـ معصوم مثل شيخ طوسي و شيخ مفيد است كه اجتهاد كند و با ظنون حرف بزند؟ اين هم بر اساس وحي الهي است ديگر حالا يا الهامات ذات اقدس الهي هست يا از وجود مبارك پيغمبر به اينها رسيده است اينها همهشان در معارف ديني، در علوم وحياني ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[31] هستند ديگر آن وقت اگر كسي بگويد «حسبنا كتاب الله» يعني حرفِ خدا را ما از زبان قرآن قبول داريم از زبان ديگر ـ معاذ الله ـ قبول نداريم خب اين ميشود ناقص، ولي اگر كسي بگويد «حسبنا كتاب الله والعتره» كتاب خدا و عترت. حرفهاي ديگران نه، ما قبول نداريم اين محذوري پيش نميآيد.
نعم، ديگران دو گونه حرف ميزنند ائمه(عليهم السلام) هم دو گونه حرف ميزنند ائمه(عليهم السلام) يك وقت به عنوان معلماند شاهد اقامه ميكنند، دليل اقامه ميكنند مثل اينكه ميفرمايند اين مسح بعض سر كافي است، چرا؟ براي اينكه اينجا «باء» دارد ديگر فرمود: «لمكان الباء»[32] خب اين دارد ياد ميدهد به ما اينجا ديگر تعبّد در كار نيست، اما همين امام ميفرمايد نماز صبح را بايد بلند بخوانيم ميگوييم چشم، هيچ هم نميفهميم چرا. فرمايش امام دو قِسم است يك وقت به عنوان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[33] است خب اين معلماند ديگر اينجا ديگر تعبّد نيست، يك وقت است كه نه، سخن از ياد دادن نيست ميفرمايد اين طور است ميگوييم چشم، اما علماي ديگر اين طور نيست مثلاً يك منجّم يك وقت ما را ميبرد كنار دوربين ميگويد آنجا را نگاه كن ماه قوسش به اين سَمت است به سَمت افق است فلان جا را نگاه كن ميبيني ما كه رفتيم نگاه كرديم ميبينيم از او هم متشكر هستيم كه او ما را ياد داد. يك وقت است كه نه، خودش ميبيند ميگويد امشب اول ماه است ميگوييم به درد خودت ميخورد ما بايد روزهمان را بگيريم بر اساس استصحاب تو حرف خودت را براي خودت حجت است ما به منجّم چنين حرفي را حق داريم بزنيم، اما نسبت به امام معصوم كه چنين حرفي نبايد بزنيم كه. امام معصوم آنجا كه معلم است كه خب معلم است، آنجا كه معلم نيست هرچه گفت سمعاً و طاعه عرفا، حكما، منجّمين، فقها، اصوليين اينها دو گونهاند يك وقت است چيز يادمان ميدهند، خب به علم يادمان دادند ياد گرفتيم، يك وقت ميگويد من نظرم اين است ميگوييم نظر شما براي خودتان حجت است، اگر منجّمين گفتند كه امروز اول ماه است ميگوييم به درد خودت ميخورد به درد ما نميخورد، اما اگر همين منجّم دست ما را گرفته كنار دوربين برده گفته نگاه كن آنجا افق است آن ماه است اينجا ديگر ما به منجّم اعتماد نكرديم به معلّم اعتماد كرديم چيزي از او ياد گرفتيم. بنابراين اگر ديگران تجربهٴ ديني دارند اگر معلّم ما شدند، چيزي آموختند ما ياد گرفتيم، خب فيضي است وگرنه حرف آنها براي خود آنها معتبر است و براي ديگران سودمند نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ علق، آيات 9 ـ 10.
[2] . سورهٴ كهف، آيهٴ 1.
[3] . سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[4] . سورهٴ نجم، آيهٴ 17.
[5] . سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[6] . الكافي، ج1، ص98.
[7] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 179.
[8] . سورهٴ ص، آيهٴ 1.
[9] . ر.ك: بحارالانوار، ج89، ص374.
[10] . بحارالانوار، ج30، ص512.
[11] . سورهٴ طه، آيهٴ 24.
[12] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[13] . سورهٴ طه، آيهٴ 77.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[15] . سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[16] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[18] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[19] . سورهٴ طه، آيهٴ 114.
[20] . سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[21] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[22] . سورهٴ هود، آيهٴ 76.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[24] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 55.
[25] . سورهٴ انفال، آيهٴ 64.
[26] . سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[27] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 40.
[28] . سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[29] . سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[30] . سورهٴ نجم، آيهٴ 18.
[31] . سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[32] . الكافي، ج3، ص30.
[33] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.