اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ﴿13﴾ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً ﴿14﴾ مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً ﴿15﴾
پرسش:...
پاسخ: چون آن آيه مربوط به سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود كه چندين روز بحث شد ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[1] ديگر حالا نميشود تكرار كرد و چون بحث مبسوطي هم بود ادامه داشت و اما آيه مربوط به ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ﴾ كه انشاءالله در پيش داريم آنجا ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[2] به خواست خدا اين شبهه آنجا مبسوطاً مطرح ميشود كه اين دست شهادت ميدهد دستِ كافر كه عضو بدنِ مؤمن شد، دستِ مؤمن كه عضو بدن كافر شد در اين جرّاحيهاي كه فعلاً رايج و دارج است اين دست كه شهادت نميدهد به كار خير براي اينكه دست كافر بود آن دست كه شهادت نميدهد به كار شرّ چون دست مؤمن بود اين در ذيل آيه ﴿وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ انشاءالله مشخص ميشود.
قسمت مهمّ اين دوتا آيه بازگو شد به جملهٴ آخر رسيديم و آنكه ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ ما هرگز عذاب نميكنيم مگر اينكه پيامبري بفرستيم به اين جمله آقايان اصوليين استدلال كردند و گفتند كه ظاهرترين آيه بر برائت در شكّ در تكليف همين آيه است شك اگر به مكلّفبه برگردد اصل تكليف احراز بشود جاي احتياط است، اما شك اگر در اصل تكليف لزومي چه وجوب، چه حرمت باشد ميگويند برائت است به استناد ادلّهاي كه يكي از آنها اين آيه است اين آيه را ميگويند ظاهرترين دليل بر برائت است حتي از آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾[3] ميگويند اظهر است.
تقريب استدلال اين است كه ذات اقدس الهي در مقام امتنان است يك، در اين مقام ميفرمايد تا ما رسولي بَعثْ نكنيم و حجت بر كسي قائم نشود او را عذاب نميكنيم دو، اگر انسان در تكليف شك دارد، حجّتي از طرف خدا به او نرسيد معذلك مكلّف باشد به حُكم الزامي اعمّ از وجود يا حُرمت قهراً خدا اگر كسي ترك بكند او را عذاب ميكند عذاب كردن قبل از حجّت با منّان بودن خدا، با عادل بودن خدا هماهنگ نيست پس اين آيه دلالت ميكند بر اينكه قبل از قيامِ حجّت عذابي نيست و اگر كسي در شبهات حُكميه فَحص كرد چون اجراي برائت بعدالفحص است اگر مجتهدي كه قدرت استنباط دارد به مظانّ اين حُكم مراجعه كرد، فحصِ بالغ كرد، دليلي بر وجوب يا حرمت نيافت بر اساس ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ عذابي در كار نيست و نفي عذاب نشان نفي تكليف است چون اگر تكليف باشد يقيناً عذاب هست پس نفي تكليف باشد مستلزم عذاب است، نفي عذاب كاشف از نفي تكليف است بعد در شكّ در تكليف، تكليفي نيست.
اين خلاصه تقرير استدلال آن بزرگاني كه به اين آيه استشهاد كردند بر برائت در شبههٴ حُكميه در شكّ در تكليف و اين دليل نقلي برائت را هماهنگ با قُبح عِقاب بلابيان دانستند كه دليل عقلي است عقل ميگويد بدون بيان خداي سبحان عِقاب نميكند چون عادل است، نقل هم ميگويد ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾.
سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) بر اساس همان ذوق تفسيري و شواهد تفسيري ميفرمايند اين آيه شبيه آيات ديگر در صدد بيان سنّت الهي است اين يك و مربوط به امّتهاي گذشته هم هست اين دو يعني ما اينچنين نبوديم كه ملّتي را بدون آمدن پيامبر و اتمام حجت عذاب بكنيم اگر جريان نوح بود، اگر جريان عاد و ثمود بود و اگر جريان اُمم ديگر بود همه بعد از بَعث رسول و اتمام حجت و استنكار و تمرّد آنها بود وگرنه ما سنّتمان اين است كه هيچ ملّتي را قبل از فرستادن رسول عذاب نميكنيم شواهدي ديگر هم همين است اين كاري به مسئله كلامي دارد نه مسئلهٴ اصولي.
شايد محقّقان ديگر هم همين نكته را قبلاً گفته بودند در بحثهاي تفسيري از آن نكتههاي تفسيري به اصول هم سرايت كرده مرحوم آخوند خراساني بالأخره جزء فحول علماي متأخّر هست و غالب شاگردان ايشان هم به مرجعيت رسيدند آن هم مرجعيت بالغه و يك وقت هم به عرضتان رسيد افغانستان يك روز مَهد تمدّن بود از آن بلخيها و بخاراييها كه مهمترين حكيم، مهمترين عارف بالأخره خواجه عبدالله انصاري براي هرات بود ديگر آن هروي هم كه از اصحاب امام رضا(سلام الله عليه) هست براي همين افغانستان بود خراسان به دو قسمت تقسيم ميشود خراسان شرقي و خراسان غربي بعد از اينكه بخشي از افغانستان از ايران جدا شد خراسان شرقي جزء افغانستان شد، خراسان غربي جزء ايران فعلي شد. مرحوم آخوند خراساني هم افغاني بود نه اينكه براي خراسان ايران بود اين براي هرات بود اين افغان كه مَهد بركت و لطف و معنويت بود متأسفانه در اثر استكبار و ظلم همين ابرقدرتها به اين روز اسفبار درآمده است اميدواريم روزي هم برگردد به آن مكان اصلي خودش غالب اين بزرگان از اين افغانستان برخاستند در حقيقت از ايران برخاستند چون آن موقع آنجا جزء ايران بود ديگر بعدها كه بيگانهها تعدّي كردند بخشي از خاك ايران را جدا كردند اين قسمت ايران افتاد در آن خاك و شده افغان بالأخره اينها ايرانيالأصلاند.
مرحوم آخوند اين قدرت علمياش در بخشهاي اصولياش خيلي قوي است ايشان(رضوان الله عليه) هم همين فرمايش را دارند بعد از اينكه فرمايش آقايان را نقل ميكنند ميگويند «و فيه» ظاهر آيه اين است كه ما امّتهاي قبلي را بدون بَعث رسول عذاب نميكرديم اين اصلاً كاري به مسئله اصولي ندارد بعد از مرحوم آخوند، مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) هم كه خب او هم فَحل اصول است آن بزرگوار هم همين راه را طي كرده است بعد از اينكه استدلال آقايان را نقل ميكند اشكال ميكند كه اين آيه مربوط به تعذيب امّتهاي قبلي است و در پايان هم ميفرمايد كه اين آيه نه دليل بر برائت است نه دليل بر احتياط و بعضي از شاگردان مرحوم آقاي آقاشيخ محمدحسين، مرحوم آقاي نائيني آنها هم كه جزء محقّقين شاگردان اين بزرگوارها بودند آنها هم همين راه مرحوم آخوند و مرحوم شيخ را طي كردند كه اين آيه ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ ناظر به آن مسئلهٴ كلامي است كه دارد سنّت خدا را بيان ميكند مربوط به امّتهاي گذشته است ناظر به مسئلهٴ اصولي نيست. اين عصارهٴ سخن اين اصوليين كه مطابق با فرمايش سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي است.
مطلب ديگر اين است كه درست است كه «كان» اگر به ذات اقدس الهي تعلّق بگيرد «كان الله موجودا» بگوييم يا به صفات ذات خدا تعلّق بگيريد بگوييم «كان الله عليماً»، «قديراً»، «حيّاً» و مانند آن منسلخ از زمان است براي اينكه آنجا نه خدا متزمّن است نه اوصاف ذاتي، ولي اگر به فعل خدا تعلّق بگيرد فعل خدا متزمّن است، زمانمند است ميشود گفت قبلاً در گذشته خداوند چنين كرده است الآن خداوند باران نازل ميكند يا دارد نازل ميكند يا بعداً خداوند چنين كاري را انجام ميدهد فعل خدا متزمّن است و زمانمند اما ذات اقدس الهي يك، اوصاف ذات كه عين ذات است دو، كه اين دو منطقه، منطقه ممنوعه است كه كسي اكتناه ذات، اكتناه صفات ندارد به ذات دسترسي ندارد اين دو منطقه كه منطقه ممنوعه است چون صفات عين ذات است اينها زمانبردار نيستند ولي فعل ذات اقدس الهي زمانبردار است اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه، اينكه ميگوييم خداي سبحان فعلش زمانبردار است يعني اين قابل در زمان خاص اين فيض را ميپذيرد نه اينكه خدا در اين زمان اين كار را انجام ميدهد او «دائمالفيض علي البريّه» است از طرف او ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[4] است چون او نيازي به زمان ندارد، نيازي به ابزار ندارد اين بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه كه مرحوم سيدرضي ميفرمايد اين خطبه مشتمل بر بسياري از اصول و معارف الهي است در آن خطبه دارد كه «وَ لاَ يَجْرِي عَلَيْهِ السُّكُونُ وَ الْحَرَكَةُ» بعد استدلال ميكند «كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ»[5] خداي سبحان متحرّك نيست با حركت كار نميكند براي اينكه حركت مخلوق اوست او محرّك است، حركت كارِ اوست، فعل اوست فعل بر فاعل حاكم نيست «وَ لاَ يَجْرِي عَلَيْهِ السُّكُونُ وَ الْحَرَكَةُ كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ»[6] اينكه بارها به عرضتان رسيد احاديث نهجالبلاغه يا صحيفهٴ سجاديه نظير مسائل فقه و اصول نيست كه با هفت، هشت سال درس خواندن حل بشود همين است شما اين خطبهها را به طلبههاي كفايهخوان بدهيد ميبينيد هرگز مقدورشان نيست درك بكنند «كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ» ازليّت او جلوي قَد و مُذ و مُنذُ را گرفته در همان خطبه دارد كه مُنذْ در آنجا ممنوع است، مُنذ در آنجا ممنوع است، بگوييد «مُنذ كذا»، «مُذ كذا» زيرا كسي كه به ازل وابسته است جلوي هرگونه مُذ و مُنذُ را ميگيرد اينها حرفهايي نيست كه با هفت، هشت سال درس خواندن حل بشود اينها همين طوري مانده دارد خاك ميخورد.
به هر تقدير فرمود خدا محكوم حركت نيست از آن طرف ثبات است از اين طرف تغيّر، از آن طرف ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[7] گفتن است، از اين طرف ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[8] اين قابل متزمّن است نه اينكه فاعل تدريجاً كار ميكند قدرت او تدريجي باشد، ارادهٴ او تدريجي باشد از آن طرف ثبات است، از اين طرف سَيلان.
به هر تقدير اين ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ يعني سنّت ما اين نيست كه ما قبل از اينكه پيامبر بفرستيم حجتمان بالغ بشود طوفان و سيل و زلزله و امثال ذلك بفرستيم اينچنين نيست، پس ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آمده است از سنّت الهي در دنيا خبر ميدهد آيه 59 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است در سورهٴ «قصص» آيه 59 اين است ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي حَتَّي يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَي إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ﴾.
مطلب ديگر اينكه اصل مسئله كلامي مربوط به قيام حجت و اتمام حجت است البته چه در دنيا چه در آخرت اگر ذات اقدس الهي بخواهد كسي را عذاب بكند بعد از تماميت حجت است كه آن را در سورهٴ مباركهٴ «انفال» به اين صورت بيان فرموده آيه 42 سورهٴ «انفال» اين است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ بيّن يعني حجت شرعي نه يعني بَيّنِ به معناي شاهد در برابر يمين. تا حجت الهي بالغ نشود خدا كسي را هلاك نميكند يا كسي هلاك نميشود به عذاب دنيا يا به عذاب آخرت.
بنابراين محقّقين اصول مثل مرحوم آخوند، مثل مرحوم شيخ(رضوان الله عليهما) مثل بعضي از شاگردان فحول شاگردان مرحوم آقاشيخ محمد حسين، مرحوم آقاي نائيني اينها ميفرمايند اين ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ دليل بر برائت نيست سيدناالاستاد هم طبق بحثهاي تفسيري و شواهد قرآني كه خودشان استشهاد و عنوان كردند همين فرمايش را دارند البته آنچه را كه از محضر مرحوم آقاشيخ محمد حسين فراگرفتند يا از محضر مرحوم آقاي نائيني خب آن شايد بيتأثير هم نبوده.
پرسش: با در نظر گرفتن اينكه عقل يكي از اركان و حجتي از حجتهاي خداوندي است.
پاسخ: نه، مسئله با اين حل نميشود آن آقايان محقّقين اصول مثل مرحوم آخوند، مثل مرحوم آقاشيخ، مثل مرحوم نائيني، مثل مرحوم آقاشيخ محمد حسين، مثل شاگردان اينها همه قبول دارند كه عقل حجت الهي است لذا بخشهاي وسيعي از اصول يا قسمتهاي مهمّ اصول كه بيان حجت در دين است نه حجت در فقه فقط، با عقل تنظيم ميشود بخشهاي وسيعي از فقه در معاملات فقه ميگويند «يدلّ عليه الأدلة الأربعة» فلان قاعدهٴ «لا ضرر» اينچنين است «الصلح جائزٌ» بسياري از قواعد فقهيه با عقل حل ميشود، بسياري از مسائل فقهيه با عقل حل ميشود مسائل اصولي كه سايهافكن است يك، بعد از مسائل اصولي پايينتر از او قواعد فقهي دو، پايينتر از همه مسائل، مسائل يعني مسائل، مسائل فقهي نه قواعد و نه اصول، مسائل فقهي بسيارياش با همين عقل حل ميشود شما ميبينيد در خيار غَبْن، در خيار عيب در فلان ميگوييم «ويدلّ عليه العقل والنقل» اگر كسي مغبون شد خيار دارد، چرا? عقلاً و نقلاً كسي معيب درآمد در خلاف رؤيت درآمد خيار دارد، چرا? عقلاً و نقلاً. عقل در همهجا حضور دارد اين را اين آقايان قبول دارند ﴿حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ ميگويند يعني حجتاً اعم از حجت ظاهر و حجت باطن اين آقايان قبول دارند ميگويند آيه اين را نميگويد آيه در صدد نفي عذاب ديگر است.
مطلب ديگر اينكه آنها كه خيال ميكردند منظور از اين رسول فقط پيامبر ظاهري است يعني آقايان اخباريها به همين آيه استدلال كردند براي نفي ملازمهٴ بين عقل و نقل، نه عقل و شرع آنها ميگفتند كه ما ملازمات عقلي را قبول نداريم اين طور نيست كه «كل ما حكم» «كلّما» نه، «كلّ ما حَكَم به العقل» كه بايد جدا نوشت اين صور موجبهٴ كليه نيست «كلّ ما حَكَم به العقل» نه «كلّما» «كل ما حَكم به العقل حكم به الشرع»، «كلّ ما حَكم به الشرع حكم به العقل» آنها ميگويند ما اين را قبول نداريم به همين دليل به دليل همين آيه سورهٴ «اسراء» «كلّ ما حَكَم به العقل حَكم به الشرع» نيست چرا? براي اينكه خيلي از چيزهاست كه عقل حُكم ميكند كه اين عدل است يا اين ظلم است يا اين حَسن است يا اين قبيح است تا پيغمبر نيامده خدا عذاب نميكند معلوم ميشود تا پيغمبر نيامده تكليف نيست، معلوم ميشود فهم عقل حجت نيست، معلوم ميشود فهم عقل معيار عذاب نيست آقايان اخباريها كه منكر ملازمهٴ بين عقل و نقلاند به تعبير اينها عقل و شرع به همين آيه استدلال كردند كه بين عقل و ٴ شرع تلازمي در كار نيست.
مرحوم ميرزاي قمي يك جواب داد، محقّق خوانساري به طور اجمال، مرحوم شيخ انصاري نيمه تفصيل، محقّقان و شاگردان مرحوم آقاي نائيني آقاشيخ محمد حسين بازتر پاسخ دادند پاسخ مرحوم محقّق قمي را نقل كردند مرحوم شيخ ميفرمايد اين آيه نه ناظر به حرف اخباريهاست نه ناظر به حرف اصوليها، نه دليل برائت عقلي است نه دليل بر نفي ملازمه بين عقل و شرع. آن اخباريها ميگويند كه ظاهر آيه اين است كه عذاب فقط در صورت آمدن پيامبر است پس با بودن عقل مشكل حل نميشود خدا عذاب نميكند.
اينها ميگويند كه رسول اعم از رسول باطني و ظاهري است يك، ﴿حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ يعني «حتي تقوم الحجة» نظير آيه سورهٴ «انفال» كه فرمود: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[9] منظور از رسول همان بيّنه و حجت الهي است و بعد هم اضافه كردند مرحوم محقّق قمي اضافه كرد و ديگران نقد كردند كه آيه ميگويد من عذاب نميكنم نه اينكه اگر رسول نيايد شما مستحقّ عذاب نيستيد نفيِ فعليّت با نفيِ استحقاق دوتاست اين سخن ميرزاي قمي.
مرحوم شيخ اگر نظر شريفتان باشد در رسائل نقدي دارد بدون اينكه اسم ميرزاي قمي را ببرد «وما قال»، «وما قيل»، «وما يقال» اين فرمايش مرحوم ميرزاي قمي است دارد فرمايش ميرزاي قمي را نفي ميكند كه شما يكجا بخواهيد از اين آيه نفي فعليت دربياوريد، يكجا بخواهيد نفي استحقاق دربياوريد اينكه هماهنگ نيست بعد در آن پايين در جمعبندي نهايي ميفرمايد والانصاف اين آيه نه دليل بر اصوليهاست نه دليل بر اخباريها، نه دليل بر برائت عقلي است نه دليل بر نفي ملازمه بين عقل و شرع.
به هر تقدير ادلهٴ ديگري هست كه عقل را حجت ميداند بسياري از مسائل اصول با عقل ثابت ميشود همين «قُبح عِقاب بلابيان» دليل عقلي برائت است ديگر «رفع ... وما لا يعلمون»[10] دليل نقلي است «قبح عِقاب بلابيان» دليل عقلي است حالا اين آيه دلالت نميكند آن روايت كه دلالت ميكند ادله نقلي ديگر كه فراوان است بر برائت. اين دليل عقلي با آن دليل نقلي هماهنگاند در اينكه در شكّ در تكليف برائت است اين ميشود حجت عقل از نظر اصولي. در قواعد فقهي فراوان داريم كه «الصلح جائزٌ بين المسلمين»[11] و مانند آن همه اينها با قواعد عقلي حل ميشود. در مسائل فقهي كه بخش سوم است بسياري از مسائل با عقل حل ميشود كه ميگويند «ويدلّ عليه الأدلة الأربعة».
خب، آقايان اخباريها نظرشان اين است كه ما از اين آيه ميفهميم عقل حجت نيست تا نقل نيامده. پاسخش را آقايان اصوليها دادند. از بعضي آيات برميآيد كه تا وحي نيايد كسي را به جهنم نميبرند، اما از آيات ديگر برميآيد كه استحقاق به وسيله عقل ثابت ميشود لازم نيست كه دليل نقلي بيايد در سورهٴ مباركهٴ «ملك» ملاحظه بفرماييد آنجا سورهٴ مباركهٴ «ملك» كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ آيه هشت آن سوره اين است كه وقتي اين دوزخيان را به جهنم مياندازند ﴿إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقاً وَهِيَ تَفُورُ ٭ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾[12] اين جهنم از شدّت عصبانيت ميخواهد تكّهتكّه بشود بعضي از حيواناتاند كه غضب در آنها خيلي رسوخ دارد مثل پلنگها ميگويند پلنگ اينچنين است اين حالت تنمّر، تنمّر كه ميگويند آن شدّت غضب است تنمّر از نَمِر است نمر يعني پلنگ حالا يا در افسانههاست يا واقع شده يا به ندرت واقع شده يا بيش از ندرت گاهي اينها از شدت غضب منفجر ميشوند چنين حيوان درندهاي است حالت تنمّر تنمّر اين است. در اينجا فرمود جهنم وقتي كفار و تبهكاران را ميبيند از شدّت غضب و عصبانيت دارد تكّهتكّه ميشود ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾[13] مثل اينكه دارد منفجر ميشود البته كاملاً ميفهمد، كاملاً ميشناسد، كاملاً نعره ميزند، خب مؤمنين از كنارش رَد ميشوند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا﴾[14] بويِ بد جهنم تا پانصد مايلي يا پانصد فرسخي ميرود حالا فرسخ آنجا و اصلاً به شامّهٴ بهشتيها نميرسد نعرهٴ جهنم راه طولاني را طي ميكند اصلاً بهشتيها نميشنوند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ به همان دليل كه در دنيا اين همه تبليغات سوء بود براي هرزگي و بدرفتاري و معاصي اينها اصلاً نشنيدند، نشنيده گرفتند آنجا هم همين طور است آنجا اصلاً بويِ بد جهنم را، صداي رُعبآور و وحشتناك جهنم را نميشنوند بويش بد است، صدايش وحشتناك است در دنيا اين بوها را استشمام نكردند از آن طرف گفتند «أيما امرأة استعطرت و خرجت ليوجد ريحها فهي زانية»[15] اينها اصلاً آن بو را نشنيدند در آخرت هم بوي جهنم را نميشنوند اين كسي كه شامّهاش را اينجا حفظ كرده آنجا هم شامّه او محفوظ است گوشش را از غيبت و تهمت و افترا و آهنگ محرّم حفظ كرده آنجا هم ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[16] اين از دور وقتي ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[17] رؤيت را به آتش نسبت ميدهد وقتي آتش از دور اين تبهكاران را ميبيند نعره ميكشد، خب اسناد رؤيت به آتش است ديگر آنها هم البته آتش را ميبينند و رنج ميبرند اما در آن بخشها رؤيت را به آتش نسبت داد صحنهٴ قيامت صحنهٴ علم است چيزي در قيامت نيست كه نفهمد ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[18] همهٴ موجودات قيامت چيز ميفهمند در و ديوارش ميفهمند، زمين و زمانش چيز ميفهمند لذا ميفهمند كجا نعره بزنند، كجا نعره نزنند و مانند آن جمادي نيست كه مثل سنگ و امثال ذلك در دنيا كه نفهمد ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾ دنيا اينچنين نيست، دار دنيا اينچنين نيست اما دارِ آخرت حَيَوان است، حَيّ است، زنده است ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾ اينجا هم دارد ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا﴾[19] اينجا محلّ استشهاد است.
هر وقت دسته دسته از تبهكاران اينها را وارد جهنم ميكنند خازنان جهنم سؤال ميكنند ميگويند مگر پيامبر نيامده? مگر امام نيامده? مگر مبلّغان الهي روحانيت از طرف امام و پيامبر اين حرف را به شما نرساندند? نذير بالاصاله پيامبر و بعدش هم امام(عليهم السلام) است بعدش هم مبلّغين و روحانيون اينها نذيرند ديگر ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ اينها ﴿لَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[20] انذارشان ميشود حجت ديگر آن وقت خازنان جهنم كه درِ جهنم ايستادند ميگويند مگر شما روحاني نداشتيد براي تكتك مردم كه پيغمبر و امام نميرود كه بالأخره نذيرند نذير يا پيامبر است(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاصاله يا جانشين اوست(عليه الصلاة و عليه السلام) يا جانشينان و مأموران ائمه(عليهم السلام)اند همان علما و رحانيوناند اينها ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ اينها بعد ميگويند مگر شما مسجد نداشتيد? مگر حسينيه نداشتيد? مگر عالمانتان به شما نگفتند كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است?
خب، ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ٭ قَالُوا بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ﴾[21] ما مسجد داشتيم، حسينيه داشتيم، محرّم داشتيم اينها را علماي ما به ما گفتند همه اينها كه توفيق دركِ محضر امام را ندارند مثلاً در زمان غيبت اين حرفها در عصر غيبت براي چه كسي است? به اينها ميگويند مگر شما اهل حسينيه نبوديد? اهل مسجد نبوديد? مگر پيشنمازتان نگفت? مگر واعظتان نگفت اين حرفها را? از آن طرف ميفرمايد: ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ از اين طرف هم دمِ درِ جهنم ميگويند مگر شما روحاني نداشتيد.
خب، از اين طرف هم البته وظيفه روحانيت است كه به اماكني كه روحاني ندارد سفر بكنند اين حجت خداست وظيفهٴ الهي است ولي بالأخره معيار بهشت و جهنم همين است از تودهٴ مردم كه معارف عقلي و والاي فقه و اصول نميخواهند ايمان ميخواهند و عمل صالح الآن اين ايران كه هفتاد ميليون جمعيت دارند بارها به عرضتان رسيد كه 69 ميليون دينشان از شما آقايان دارند ديگر آنها كه نيامدند تحقيق بكنند بگويند كه آيه اينچنين است، روايت كليني آنچنان است، روايت صدوق آنچنان است كه اينها دينشان را از حسينيه و مسجد و نمازجماعت و اينها دارند ديگر و اين هم منشأ بركات فراوان است وقتي روحانيت و حوزه و مسجد و حسينيه و نمازجمعه و جماعت حضور نداشت بيگانه حمله كرد هر چه خواست گرفت يعني در جنگ جهاني اول هر چه خواستند گرفتند، در جنگ جهاني دوم هر چه خواستند گرفتند، در كودتاي ننگين 28 مرداد 32 هر چه خواستند گرفتند، اما در انقلاب اسلامي به رهبري روحانيت و امام(رضوان الله عليه) هر چه خواستيم گرفتيم اين كم فرق است بينهما آنها خاك خواستند، آب خواستند، گاز خواستند، نفت خواستند، دين خواستند، هر چه خواستند گرفتند در اين انقلاب اسلامي، ايران هر چه خواست گرفت، مسلمانها هر چه خواستند گرفتند استقلال گرفتند آزادي گرفتند اين بر اساس همين مسجد و حسينيه است ديگر درست است كه نذير بالاصاله امام و پيغمبرند اما اكثري مردم كه در محضر امام و پيغمبر نيستند اين آيه براي همه مردم است ما اين را اختصاص بدهيم به فرد قليل از آن طرف هم در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود اينها بايد بروند در حوزههاي علميه وقتي متفقّه شدند ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[22] انذارشان را خدا حجت كرده از آن طرف دربانان جهنم ميگويند مگر شما واعظ نداشتيد، اما جماعت نداشتيد ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[23].
پرسش: چرا اين سؤالها را ميپرسند؟
پاسخ: براي اينكه توبيخ ميكنند ميگويند شما كه داشتيد كه چرا گوش نداديد شما با اينكه داشتيد اين استفهام تقريري است، انكاري است ديگر مگر نيامد اگر نيامده باشد كه اينها را جهنم نميبرند كه الآن كساني كه در روستاهاي دوردست هستند هيچ تبليغي در محرّم و ماه مبارك رمضان و ماه صفر و اينها به گوش اينها نميرسد اينها كه عذاب نميبينند بعضي از دوستان ما گفتند ما وقتي به چين مسافرت كرديم اوايل انقلاب، خب چين يك كشور كمونيستي بعضي از روستاهاي دوردستشان اينها مسلماناند اين چينيها ما را ميبردند آن منطقهٴ مسلماننشين كه روستاي دوردست است زن و مرد و كودك و بزرگ به استقبال ما ميآمدند چون اينها نام شريف امام را شنيده بودند وقتي ميشنيدند كه كسي از طرف امام ميرود آنجا همه به استقبال او ميآمدند تا اين مرز اين روستا اين زن و بچه ميآمدند همهاش ميگفتند «لا اله الا الله»، «لا اله الا الله» از اسلام فقط همين «لا اله الا الله» بلد بودند نماز را نشنيدند چيست الآن هم همين طور است مگر احكام اسلامي به آن نقاط دوردست چين رفته، خب ذات اقدس الهي اينها را به جهنم نميبرد كه اين «رفع ... وما لا يعلمون»[24] مستضعفان اينها واقعاً نه نماز شنيدند نه روزه شنيدند كشور كمونيستي است جز كفر و الحاد چيز ديگر نيست اينها نسلاً بعد نسل فقط «لا اله الا الله» ياد گرفتند.
خب، ذات اقدس الهي اينها را كه جهنم نميبرد كه اما كساني كه آيات الهي بر آنها خوانده شد وقتي ﴿أُلْقِيَ فِيهَا﴾[25] به جهنم اينها را مياندازند دربانان جهنم ميگويند مگر شما روحاني نداشتيد روحاني كه آمده گفته براي شما نه اينكه ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[26] بعضي مگر پيغمبر نيامده يا امام(سلام الله عليهما) نيامده خب اين پيداست كه اكثري مردم اين طور نيستند افراد نادرند آن هم در زمان حضور و ظهور آن ذوات مقدس، بنابراين منظور از اين نذير عالمان ديناند به طبع انبيا و اولياي الهي البته عالمان دين چون فرمايش همان امام و پيغمبر را ميگويند در حقيقت نذير آنها هستند اينها كه از خودشان سخني ندارند.
خب، از اين آيه برميآيد كه ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ معيار است نه «ألم تعقلوا» «افما عقلتم» مگر نميدانستيد مگر عقل نداشتيد از اينجا معلوم ميشود معيار عذاب آمدن مبلّغ است كه اين جنبهٴ اخباريگري را تقويت ميكند لكن آيه بعد ﴿قَالُوا بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ كَبِيرٍ﴾[27] ما به آنها گفتيم شما مرتجع هستيد تاريخ مصرفتان گذشته همين حرفهايي كه متأسفانه بعضي از اين نشريات دارند، بعد آنها وقتي كه به خود آمدند ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[28] اينجا حجيت عقل و نقل در كنار هم قرار گرفته اينها وقتي مستقر شدند در حالي كه فهميدند عذاب خدا.
پرسش:...
پاسخ: بله خب كسي كه لبيب باشد عاقل باشد ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[29].
پرسش:...
پاسخ: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾[30] و مانند آن فراوان است. در آيه ده سورهٴ «ملك» دارد كه ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ ما يا بايد از عقلمان مدد ميگرفتيم يا از گوشمان يعني يا از نقل يا از عقل اين منفصلهٴ مانعةالخلو است كه اجتماع را شايد، بالأخره انسان با يكي از اين دو راه بايد به مقصد برسد ديگر يا بايد عاقل باشد خودش بفهمد، يا لااقل گوش بدهد ببيند آنها كه كارشناس اين فنّاند چه چيزي هستند اصلاً يا مجتهد بايد باشد يا مقلّد ديگر نه اين نه آن اينها ميگويند اگر ما خودمان مجتهد بوديم خب كارشناس بوديم و عاقل بوديم خودمان خودكفا بوديم، حرف مجتهدان را گوش ميداديم ﴿نَسْمَعُ﴾ بود و اهل نجات بوديم نه آن بوديم نه اين ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ٭ فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[31]، بنابراين هم عقل ميشود حجت هم نقل ميشود حجت.
اما آنچه كه درباره اين سؤال كردند كه خدا هتّاك نيست و ستّار هست اين در بحثهاي قبل مكرّر اين حديث خوانده شد روايتي را در كتاب شريف نهجالفصاحه وجود مباركهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه اي كاش روزي اين نهجالفصاحه هم مثل نهجالبلاغه به صورت يك جامع دربيايد يعني هم خطبههاي حضرت، هم نامههاي حضرت، هم كلمات قصار حضرت اگر به اين صورت دربيايد آنگاه عظمت نهجالفصاحه مشخص ميشود بسياري از روايات از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرفته شده و به وسيله اهلبيت روايات پيغمبر به ما رسيده است مهمترين عامل نشر سخنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند. در جلد دوم اين نهجالفصاحه در باب اينكه خداي سبحان ستّار است فضل و كَرَم دارد و مانند آن آنجا به عنوان اينكه يكي از اسماي حُسناي الهي الله هست خداي سبحان يكي از اسماي حُسناي او ستّار بودن و مَنّان بودن و مفتاح بودن است اين اوصاف را ميشمارند تا به اينجا ميرسند اين حديث را ايشان نقل ميكنند در نهجالفصاحه همين حديث را شيخ فريدالدين عطار در منطقالطيرش شرح كرده كه اين شرح و آن حديث دو، سه سال قبل يكي، دو بار تا حال خوانده شد.
در جلد دوم نهجالفصاحه هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ذات اقدس الهي عرض كرد پروردگارا حساب امت مرا در قيامت به من واگذار بكن براي اينكه اگر امّتان من لغزشي داشتند آلودگي داشتند من نزد ساير انبيا و افراد خجل نباشم فقط به من واگذار كن كه من ببينم اين درخواست پيغمبر است از ذات اقدس الهي. پاسخي كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدهد در همين نهجالفصاحه است اين است كه خداي سبحان به پيغمبر ميفرمايد كه اعمال امت تو را من شخصاً به عهده ميگيرم كه اگر آلوده بودن حتي تو هم متوجه نشوي كه ببيني و خجالت بكشي تا نزد تو خجالت بكشند «كفي بذلك فضلاً و كرما». آن وقت اين براي كسي كه ستّار بود اما افرادي كه نظير صدام و امثال صداماند نه تنها ذات اقدس الهي خبر داد نسبت به تعذيب اينها و جهنمي بودن اينها سوگند ياد كرد اينها را كه نميبخشد نسبت به ظالمين كساني كه حقّ مردم را تضييع كردن ذات اقدس الهي نسبت به اينها با يك لحن شديدي اينها را عذاب كرد در بخشي از عذابها فرمود: ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[32].
فردا كه اگر مطلبي نمانده اما درباره اينكه حُسن و قبح از احكام حكمت عملي است نه عقل عملي، عقل عملي تصميمگير است و اگر گفته شد عدل ذاتاً حَسن است و ظلم ذاتاً قبيح است ذاتي بودن حكمت عملي مناسب با خودش است نه جنس و فصل اينها به منزلهٴ جنس و فصلاند ذاتي بودن هر چيزي مناسب با اوست عدل كه ذاتي است نظير ذاتي بودن ناطق براي انسان نيست اينها مطالبي است كه مربوط به اين حكمت عملي است فردا كه روز عرفه است در بين شما الحمدالله جوانهايي هستند كه قدرت بدنيشان خوب باشد تا آنجا كه ممكن است روزه را فراموش نكنيد دعاي عرفه را هم حتماً داشته باشيد به فكر درس و بحث و اينها نباشيد خيلي از اين درس و بحثها محصول بركات شب عرفه و روز عرفه و قبل از ظهر عرفه و بعد از ظهر عرفه است نه روزه فراموشتان بشود نه آن دعا انشاءالله مشمول ادعيه وليّعصر باشيد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[2] . سورهٴ يس، آيهٴ 65.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[4] . سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[5] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[6] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[7] . سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[8] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[9] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[10] . بحارالأنوار، ج5، ص303.
[11] . الكافي، ج7، ص413.
[12] . سورهٴ ملك، آيات 7 ـ 8.
[13] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[14] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 102.
[15] . مجموعه ورام، ج1، ص28.
[16] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 102.
[17] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 12.
[18] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.
[19] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[20] . سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[21] . سورهٴ ملك، آيات 8 ـ 9.
[22] . سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[23] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[24] . بحارالأنوار، ج5، ص303.
[25] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[26] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[27] . سورهٴ ملك، آيهٴ 9.
[28] . سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 44.
[30] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[31] . سورهٴ ملك، آيات 10 ـ 11.
[32] . سورهٴ فجر، آيات 25 ـ 26.