06 12 2007 4810660 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 19

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً ﴿12

بعد از اينكه فرمود خيري هست و شرّي هست و نظمي در عالم هست و انسان موظّف است با تأنّي حركت كند تا از خير بهره ببرد و از شرّ محفوظ بماند مناسب با خير و شرّ، نور و ظلمت را ذكر فرمودند تاريكي و روشني را ذكر كردند. فرمودند خير انسان، بركت انسان، ابتغاي فضل در روز است شب تاريك است و ما شب و روز را براي اين قرار داديم كه انسان شب بيارمد و روز فضل الهي را تحصيل كند همان طوري كه هر كدام از شب و روز فرصتِ مناسبي‌اند براي كار مشخص، خير و شرّ هم اين‌چنين است انسان نبايد شتابزده كار كند تا به جاي اينكه از خير بهره ببرد به دام شرّ بيفتد قبلاً فرمود: ﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً[1] بعد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ اين تناسبي است بين آيه فعلي و آيه قبلي و چون محور اصلي آن آيه مسئله شرّ بود و شرّ با ظلمت و تيرگي و تاريكي همراه است اينجا ليل را مقدّم بر نهار ذكر فرمود ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ اينها مناسبتهايي گفتند البته قرآن كريم سطحش بالاتر از اين حرفهاست.

عمده آن است كه جعل گاهي بسيط است و گاهي مركّب جعل بسيط همان معناي خلق است كه يك مفعول مي‌گيرد و جعل مركّب دو مفعول مي‌گيرد اينجا جعل، جعل مركّب است از نظر اديب ولي از نظر حكيم جعل، جعل بسيط است.

مستحضريد وقتي ادبيات را به اديب بدهند يك طور معنا مي‌كند، به حكيم بدهند طور ديگر معنا مي‌كند همين جريان ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[2] را وقتي به اديب بدهي بگويي اين را تركيب بكن مي‌گويد اين «جعلت» فعل و فاعل اين «لام»، «لام» غايت است يعني خداوند ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ خداوند اين كار را براي عبادت كرده است كه اين «لام» ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ علت غايي مي‌شود براي ﴿خَلَقْتُ﴾ يعني «أنأ» كه در ﴿خَلَقْتُ﴾ است يا ضمير متّصلي كه در ﴿خَلَقْتُ﴾ است ولي همين رأي را به حكيم بدهيد معنا كند مي‌گويد كه آن ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ متعلّق به خلق است نه به «تُ» «خلقتُ» نه يا «خلقنا» نه غايت براي خلق است نه براي خالق غايت براي الله نيست براي مخلوق است بين اين تفسير با آن تفسير فرقهاست اينجا هم از همين قبيل است وقتي به اديب بدهي مي‌گويد اين «جعل» دو مفعول گرفته يكي «الليل» يا «النهار» ﴿جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ دومي هم ﴿آيَتَيْنِ﴾ حالا بعضيها اين را مفعول اول گرفتند، بعضيها اين را مفعول فيه گرفتند مثل البحر المحيط كه مي‌گويد ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ يعني «جعلنا في الليل والنهار آيتين» يك آيت قمر است و يك آيت شمس ما اين دو آيت را در شب و روز قرار داديم كه اين يكي از اين وجوهي است كه مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع هم ذكر كردند.

خب، معروف بين مفسّرين هم همين است كه اين جعل، جعلي است كه جعل مركب است و دو مفعول گرفته ولي خب مستحضريد كه جعل گاهي بسيط است يك مفعول مي‌گيرد به معناي خلق است، جعل گاهي جعل تأليفي است و مركب است دو مفعول مي‌گيرد اين در كتابهاي ادبي هم هست كه «جعل» گاهي يك مفعول مي‌گيرد، گاهي دو مفعول همين معنا وقتي كه به اصول آمده مي‌شود جعل بسيط و جعل تأليفي يا به حكمت آمده مي‌شود جعل بسيط و جعل تأليفي اين يك مطلب.

مطلب دوم آن است كه اين دو مفعولي كه براي جعل ذكر مي‌شود گاهي دوّمي مفارق از اوّلي است مثل ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَي[3] خب ﴿وَالَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعَي ٭ فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَي﴾ اينكه بعد پژمرده مي‌شود اين پژمردگي كه همراه با رويش گياه سبز نيست ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي ٭ الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي ٭ وَالَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعَي[4] بعد از گذشت چند ماه ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَي﴾ اين‌‌چنين نيست كه اين گياه سبز هنگام روييدن غثاء و پژمرده باشد كه يا سياه‌رنگ شده باشد كه بعد از گذشت مدتي است اين جعل، جعل مفارق است يعني مفعول دوم از مفعول اول جداست مثل ﴿جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ[5] يا ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً[6] اين زن و شوهر اول كه فاميل و رَحِم و امثال ذلك نبودند كه، بعد هنگام ازدواج ذات اقدس الهي بين اين دو الفت برقرار مي‌كند جعلْ مودّت و رحمت همزاد با آفرينش اين دختر و پسر نيست ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ ساليان متمادي كه گذشت اينها به سنّ همسر‌يابي رسيدند آن‌گاه ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ اين مودت و رحمت مفارق از وجود زوجين است ﴿جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ[7] هست، ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ هست، ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَي﴾ است، ﴿جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً[8] هست از اين جعلهاي تأليفي كه مفعول دوم مفارق از مفعول اول است در قرآن كريم كم نيست.

اما آن جعلي كه مفعول تأليفي باشد، مفعول دوم مفارق مفعول اول نباشد از اين مرحله به بعد تحليلات دقيق زياد است گاهي اين عدم مفارقت براي آن است كه اين مفعول دوم لازمِ مفعول اول است و چون لازم از ملزوم جدا نيست پس مفارق نيست اين يك، گاهي از اين نزديك‌تر مفعول دوم ذاتيِ مفعول اول است يعني جزء ذات است از او جدا نيست اين دو، گاهي تمام ذات است و تفاوت در مفهوم است نه در مصداق اين هم قوي‌تر از همه و اين مراحل گاهي به لحاظ ماهيّت شيء است، گاهي به لحاظ هويّت و هستي شيء است دقيق‌ترين مرحله آن است كه مفعول دوم مفارق نباشد، بالاتر از لازم ذات در ذات باشد، بالاتر از ذات تمام ذات باشد، بالاتر از ذات به معناي ماهيت ذات به معني هويّت باشد آن وقت تمام هويّت اين شيء را اين مفعول پُر مي‌كند.

مطلب بعدي آن است كه اين تحليل نشان مي‌دهد كه گاهي صفت عين ذات است، صفت عين ذات بودن نشان كمال نيست حالا تا صفت چه صفتي باشد صفات خداي سبحان عين ذات اوست و مؤكّد كمال است، صفات ممكن هم عين ذات ممكن است و مؤكّد نقص اوست علم و قدرت و حيات كه صفت ذات ممكن نيست آنچه صفت ذات ممكن است، صفت ممكن است فقر است و بيچارگي است و مسكنت است و ذلّت كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ[9] اين ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[10] آن جهل است و آن فقر است و آن مسكنت است و آن بيچارگي است و اينها اوصاف انسان است اينها كه اوصاف انسان است اوصاف مفارق نيست يك، اوصاف لازم هم نيست دو، جزء ذات هم نيست سه، تمام ذات است چهار، ذات به معناي هويّت پنج، نه ذات به معناي ماهيّت شش آن وقت تمام هويّت اشيا را فقر تشكيل مي‌دهد اگر كسي گفت خداي سبحان كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ نه يعني شما هويّتي داريد كه فقر لازمهٴ آن هويّت است كه در مقام ذات و هويّت فقير نيستيد ولي فقر لازمهٴ ذات شماست، خب اگر انسان در مقام ذات فقير نباشد در مقام ذات مي‌شود غني ديگر و اين محال است بنابراين صفات ممكن آنكه صفات ممكن است علم و قدرت و كمال كه صفت ممكن نيست اين را نداشت بعد هم به او دادند بعد هم از او مي‌گيرند كه ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً[11] از آن طرف هم كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[12] از اين طرف هم كه فرمود دوران كهنسالي ما از شما مي‌گيريم پس اين چند صباحي كه در اختيار انسان است عاريه است ديگر.

پس علم و قدرت و كمال و حيات كه براي انسان نيست، فقر و مسكنت براي انسان است كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ اين فقر وصف مفارق نيست، وصف لازم نيست، جزء ذات نيست، تمام ذات به معناي ماهيت نيست بلكه تمام ذات به معني هويت است و هو الحق آن وقت تمامْ حقيقت انسان مي‌شود فقير، اگر صفت عين ذات بود صفت، صفت كمال بود نشانهٴ كمال آن موصوف است مثل اينكه ذات اقدس الهي اسماي حُسنايش، صفات اوليايش مثل علم و قدرت و حيات اينها عين ذات اوست و اين منشأ كمال است اما فقر عين ذات كسي باشد كه نشانهٴ كمال او نيست، صفت عين ذات باشد نشانهٴ كمال نيست تا بايد ديد آن صفت چه صفت است، اگر غناست صفت ذات واجب است و عين ذات او ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ[13] اگر فقر است صفت ممكن است و عين ذات اوست «وكفي بذلك فقرا وفخرا».

بنابراين وقتي ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ اين را به زمخشريها بدهي مي‌گويد يك جعل است و جعل تأليفي است و دو مفعول مي‌گيرد، به يك حكيم بدهي مي‌گويد اين جعل بسيط است يعني دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است ولي در عالم مصداق نه تنها مصداق اينها متّحد است بلكه حيثيت صدق اينها متّحد است اگر گفته شد «زيدٌ فقيرٌ» لفظ دوتا يكي زيد، يكي فقير مفهوم دوتا براي اينكه اينها مرادف هم نيستند مفهوم زيد غير از مفهوم فقير است، مفهوم انسان غير از مفهوم فقير است اما وقتي به لحاظ تطبيق مي‌شود نه تنها مصداق اينها يكي است، بلكه حيثيت صدق اينها يكي است مثلاً اگر ما عالمي داشتيم كه عادل بود دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است و دوتا حيثيت صدق است و مصداق يكي يعني ما چهار امر را بايد خط‌كشي كنيم. لفظ دوتا، مفهوم دوتا، حيثيت صدق يعني حيثيت صدق آنجا كه مفهوم پرواز مي‌كند مي‌خواهد روي مصداق بنشيند دوتا راه است، دوتا پرواز است، دوتا پَر است منتها يكجا مي‌نشينند كه اين شخص «عالمٌ عادلٌ». اين را مي‌گويند مساوات اما وقتي كه به اين‌گونه از مسائل رسيديم مي‌شود مساوة نه مساوات يعني لفظ دوتا يك، مفهوم دوتا دو، اين دوتا مفهوم در همان سپهر ذهن هنوز به مصداق نرسيده يكي مي‌شوند و يكجا مي‌نشينند اگر ما گفتيم «الف» مخلوق خداست، مرزوق خداست، معلوم خداست، مبسوط خداست، مقدور خداست اين پنج‌تا لفظ را كه گفتيم اين «الف» كه بسيط است گفتيم «الف» مخلوق خداست، معلول خداست، معلوم خداست، مقدور خداست، مصنوع خداست اين پنج‌تا لفظ را آورديم بر «الف» منطبق كرديم پنج‌تا لفظ است در آهنگ، پنج‌تا مفهوم است در ذهن اينكه مرادف هم نيستند كه ولي اين پنج‌تا وقتي مي‌خواهند بر محبطي فرود بيايند در همان سپهر ذهن يكي مي‌شوند و يكجا مي‌نشينند نه اينكه «الف» از جهتي مخلوق خداست، از جهت ديگر معلوم خداست كه از آن جهت كه مخلوق خداست معلوم خدا نيست ـ معاذ الله ـ اين طور كه نيست كه اين را مي‌گويند مساوة يعني اين چندتا مفهوم يكي مي‌شوند و يكجا مي‌نشينند و از يك حيثيت حكايت مي‌كنند.

اين را ما در بحثهاي «رجل عالم عادل» نداريم، «رجل عالم هاشمي» نداريم سيادت چيز ديگر است علم چيز ديگر است، عدالت چيز ديگر است علم چيز ديگر است اين دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است دوتا حيثيت يعني دوتا حيثيت، دوتا حيثيت صدق است منتها يك شيء مجمع دوتا عنوان است و واقعاً هم دوتاست اما در اين معارف الفاظ متعدّد، مفاهيم متعدّد حيثيت صدق يكي و مصداق هم يكي اين را مي‌گويند مساوة. اوصاف ممكن اين‌‌چنين است اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است ولي اين دوتا گِره مي‌خورد يكي مي‌شود به يكجا مي‌نشيند نه اينكه انسانيتِ انسان يك چيز، فقر او چيز ديگر است. انسانيتِ انسان چيزي، مخلوق بودن او چيز ديگر، مي‌گوييم انسان مخلوق خداست، معلول خداست، معلوم خداست، مصنوع خداست، مقدور خداست خب اين پنج، شش‌تا لفظ پنج، شش‌تا مفهوم دارد مرادف هم نيستند اما يكي مي‌شوند و بر يك مهبط فرو مي‌آيند اين را مي‌گويند مساوة وقتي ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ را به اديب بدهي مي‌گويد جعل، جعل تأليفي است و دوتا مفعول مي‌گيرد، به حكيم بدهيم مي‌گويد جعل، جعل بسيط است و يك مفعول گرفته نه اينكه ليل چيزي باشد آيت خدا بودن چيز ديگر ليل «بتمام هويتها آيةٌ لله سبحانه و تعالي» نه اينكه «شيء ثبت له أنه آيةٌ» يا اگر گفته شد «جعل الانسان فقيرا» يعني «الإنسان بتمام هويّته فقيرٌ الي الله» بلكه فقرٌ نه اينكه «ذاتٌ ثبت له الفقر» وگرنه لازمه‌اش اين است كه در مقام ذات، فقر نباشد آيت بودن نباشد و امثال ذلك.

بنابراين اين جعل از نظر ادب جعل تأليفي است ولي از جهت حكمت جعل، جعل بسيط است يعني ليل «بتمام هويتها آية لله سبحانه و تعالي» نهار «بتمام هويّته آيةٌ لله سبحانه و تعالي» ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ آن‌گاه چون اين‌‌چنين است تعبير بعدي كه فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ﴾ اين معلوم مي‌شود اضافه، اضافه بيانيه است اين‌‌چنين نيست كه آيتي كه در شب است يعني قمر چون خود قمر هم «بنفسه آية» شمس هم «بنفسها آية» ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾.

بحثي است در تقديم ليل و نهار كه آيا شب مقدّم بود يا روز حالا اين بحث كه فايده‌اي ندارد، ثمري ندارد لكن بر اساس كُرويّت زمين اصلاً اين بحث جا ندارد نه ثمر ندارد اگر زمين كُروي است و به دور شمس مي‌گردد و از حركت وضعي زمين ليل و نهار پديد مي‌آيد اين ليل و نهار با هم‌اند اين طور نيست كه اول روز باشد بعد شب يا اول شب باشد بعد روز اگر اين كُره به دور خود مي‌گردد حتماً يك‌جايش روز است، يك‌جايش شب همزمان نه مي‌شود اين بحث را مطرح كرد آن لحظه‌اي كه زمين خلق شده است كدام بخش‌اش به طرف شمس بود و كدام بخشش پشت شمس؟ شرقش بود، غربش بود، قطبش بود، خطّ استوا بود اين راه دارد اما اصل ليل و نهار كه آيا روز قبل از شب بود يا شب قبل از روز بود اين فرض ندارد، البته در يك تحليل عقلي هميشه شب دنبال روز است در بعضي از آيات قرآن كريم دارد كه ﴿اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً[14] اين مضمون هست حثيث يعني شديد شب سايه است ديگر سايه به دنبال نور است نور كه به دنبال سايه نيست درست است كه سايه وقتي شما شمسي داشتيد، نيّري داشتيد، شاخصي نصب كرديد همزمان اين چهرهٴ شاخص روشن است، آن چهرهٴ شاخص تاريك آن چهرهٴ شاخص كه تاريك است يك سايه هم روي زمين رسم مي‌كند آن سايه با اين روشني همزمان‌اند اما آ‌ن سايه تابع اين است نه اين نور تابع آن سايه باشد فرمود: «والليل يطلبه حثيثا» يا ظِل «يطلبه حثيثا» يا تاريكي شب «يطلبه حثيثاً» مرتّب به دنبال او مي‌رود ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ[15].

مطلب بعدي آن است كه چون حساب، حساب قمري است و معمولاً حساب قمري آغازش شب است شب مقدّم بر روز است و شايد سرّ تقديم ليل بر نهار در اين آيه همين باشد كه ﴿جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ حسابهاي قمري با طلوع قمر است هلال شب ظاهر مي‌شود خب معلوم است شب مقدم بر روز است ديگر و بحثهاي شمسي اين حساب را ندارد يا ميلادي اين حساب را ندارد ولي در حسابهاي قمري معلوم است شب مقدم بر روز است.

اما حالا چرا حسابهايي كه شريعت دارد متوجّه حسابهاي قمري است نه مثلاً شمسي يا ميلادي؟ مستحضريد كه قمري و شمسي هر دو هجري است فرق نمي‌كند معيار هجرت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است چه اينكه ميلادي هم معيار ميلاد وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) است اصل آن است منتها اينكه در ذيل آيه فرمود: ﴿لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ﴾ قمر يك تقويم سي‌ صفحه‌اي شفاف و روشني دارد يعني كساني كه الآن حالا با تقويمها مأنوس‌اند كساني كه با نظام سپهري و كهكشانها مأنوس بودند اينها كاملاً اين سي صفحه مشخص است حالا به حسب ظاهر فاصله شمس و قمر هر روز يعني در شبانه‌روز دوازده الي سيزده درجه است سيزده درجه يا دوازده درجه مرتب قمر از شمس فاصله مي‌گيرد به اين طرف مي‌آيد به اصطلاح حركت علي خلاف التوالي دارد لذا شما مي‌بينيد اول ماه هلال را در كرانهٴ غرب مي‌بينيد اول مغرب هلال را در افق غرب مي‌بينيد فردا شب دوازده درجه اين طرف‌تر مي‌بينيد، شب هفتم در اين ربع مي‌بينيد، شب چهاردهم در آن ربع مي‌بينيد هر شب دوازده الي سيزده درجه مسير قمر از مغرب به طرف مشرق است به حسب ديد ما كه ساكن زمين هستيم اين فاصله سي برگي، سي صفحه شفاف و روشن است براي كساني كه قبلاً با اين تقويمها و ساعتها اُنس نداشتند الآن هم كساني كه در درياها و صحراها زندگي مي‌كنند اين تقويم و شناسنامهٴ طبيعيِ سي صفحه، سي صفحهٴ روشن است اما شمس اين‌‌چنين نيست امروز چندم ماه است با سير شمس مشخص نمي‌شود فرمود براي اينكه يك شناسنامه طبيعيِ همگانيِ هميشگي باشد ما اين شمس و قمر را اين طور قرار داديم حساب، حساب قمري خواهد بود وگرنه براي خيليها اين طور نيست كه مثلاً بتوانند تشخيص بدهند اگر مسئله قمر نباشد بتوانند تشخيص بدهند كه مثلاً امروز چندم ماه است از اين جهت گفتند ماه قمري است. البته آنها كه نكته‌سنج‌ترند گفتند براي اينكه فيض الهي به تمام محدودهٴ زمان برسد يعني شريعت بساط را بر ماههاي قمري تنظيم كرده. همين ماه مبارك رمضان كه ليله قدر دارد و فضايل فراوان است گاهي تابستان است، گاهي زمستان، گاهي بهار، گاهي پاييز همين اشهر حج كه بركات فراواني دارند گاهي تابستان است، گاهي زمستان، گاهي پاييز و گاهي بهار.

فرمود براي اينكه همه بركات به همه زمانها برسد حساب را بر اساس ماه قمري قرار دادند وگرنه ليله قدر براي هميشه در تابستان بود اگر بر اساس ماه شمسي باشد يا اشهر حج هميشه در تابستان بود اين را هم بعضي اهل نظر، اهل معنا گفتند براي اينكه فيض ذات اقدس الهي سيّال و سيّار باشد به همه برسد ماهها را بر اساس قمري تنظيم كردند.

خب، ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ چون بحث در آيه قبل اين بود كه به دنبال خير برويد و از شرّ مصون بمانيد اينجا هم خير روز را ذكر كرده است و از جريان شب نامي نبرده ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ﴾ آياتي كه مربوط به شب و روز بركات شب و روز است چند طايفه است. يك طايفه بركت شب را و بركت روز را كنار هم ذكر مي‌كند مثل اينكه فرمود: ﴿لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ[16] در آن آياتي كه دارد ما شب را آفريديم، روز را آفريديم براي آرامش و آسايش شما و براي تحصيل روزي اين فايده هر دو را ذكر كرده است آسايش و آرامش در شب است، تحصيل رزق در روز اشاره به فايده شب و روز در كنار هم است.

طايفه ديگر آياتي است كه فقط به فايده روز اشاره مي‌كند مثل همين مسئله براي اينكه محور اصلي دعوت به خير بود و مانند آن با اينكه شب بركاتي دارد اما اينجا محور بحث را ابتغاي فضل الهي قرار داد.

طايفه ثالثه آياتي است كه فقط فضيلت شب و بركت شب را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ما شب و روز را خلق كرديم براي اينكه شما بيارميد و آسايش داشته باشيد اين آسايش داشتن براي شب هست نه براي روز آيه 86 سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين است ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً﴾ فرمود ما شب را قرار داديم براي آرامش شما، روز هم روشن كرديم اما ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ﴾ در آن نيست براي اينكه محور اصلي آن آيه آرامش و آسايش است فرمود: ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اما در بخشهاي ديگر جمع كرده فرمود هم فضل الهي را اتّخاذ كنيد ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ﴾ و هم آرامش و آسايشتان تأمين بشود كه به فايده هر دو اشاره كرده اما اينجا فقط به فايده روز اشاره فرمود براي اينكه محور اصلي آن بود.

خب، ﴿وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ﴾ را يك، «ولتعلموا حساب» را دو، ﴿وَكُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾ ما ابهام در خلقت نيست اين مثلث در همه‌جا روشن است يعني هر چيزي نظام فاعلي‌اش معلوم است ما گفتيم، نظام غايي‌اش هم معلوم است گفتيم، نظام داخلي و ساختار داخلي‌اش هم ما گفتيم منتها اين قرآن به منزلهٴ قانون اساسي است شما بايد در ساختار نظام فاعلي برسيد به ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[17] در ساختار نظام غايي برسيد به «هو الآخر»[18] در ساختار نظام داخلي هم برسيد علوم دانشگاه و حوزه را تأمين كنيد از همين‌جا مي‌شود دانشگاه‌ها را و حوزه‌ها را و بالأخره علوم را اسلامي كرد اگر شما درباره زمين‌شناسي بحث مي‌كنيد اين ديگر محال است زمين‌شناسي بشود اسلامي، آسمان‌شناسي بشود اسلامي، درياشناسي بشود اسلامي وضع همين است كه مي‌بينيد هر چه مقام معظم رهبري به مراجع بزرگ و صاحب‌نظران بگويند دانشگاه‌ها بايد اسلامي بشود اينها به اين فكرند كه دانشجو را مسلمان كنند در حالي كه ممكن نيست دانشگاه‌ها اسلامي بشود مگر اينكه علومش اسلامي بشود مثل حوزه، حوزه به كسي نمي‌گويند شما نمازت را اول وقت بخوان يا خانمها و آقايان كه يك‌جا ننشينند يا مثلاً مواظب شريعت باشيد كه اين لحظه به لحظه خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، خود اين علم ما را اين طور تربيت مي‌كند.

دانشگاه‌ها بايد خلقت‌شناس باشد نه طبيعت‌شناس علم وقتي طبيعت است نتيجه‌اش همين است ديگر، اما وقتي خلقت‌شناس باشد ممكن نيست اسلامي نباشد زمين‌شناس، خلقت‌شناس است خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد درياشناس اين طور است، صحراشناس اين طور است، سپهرشناس اين طور است اينها آن ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[19] را كه برداشتند، «هو الآخر»[20] را كه برداشتند يك زمينِ منقطع‌الأول و الآخر خلقتش صبغهٴ طبيعت پيدا مي‌كند مي‌شود طبيعت آن وقت علمش هم مي‌شود علم طبيعي، خب زمين‌شناسي چه ارتباط با خداشناسي دارد درياشناسي، داروشناسي، انسان‌شناسي، گياه‌شناسي، دام‌شناسي، اتم‌شناسي اين نتيجه‌اش اسلامي شدن نيست.

قرآن كريم همين را فرمود مي‌فرمايد: ﴿كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾ ما همه را روشن بيان كرديم شما چرا آمديد زمين‌شناسي مي‌گوييد بگوييد خلقت‌شناسي، چرا مي‌گوييد رشته طبيعي بگوييد، بگوييد رشته آيت‌شناسي، خلقت‌شناسي حالا دانشگاهتان خلقت‌شناسي بشود بگويد اگر اسلامي نشد شما لحظه به لحظه داريد مي‌گوييد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، چه علمي از اين بهتر؟ آن وقت اين دانشگاه‌ها مثل حوزه مي‌شود منتها حوزه مي‌گويد خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، دانشگاه مي‌گويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، اين فضا مي‌شود فضاي اسلامي آن وقت مي‌فهميم كه چه كار بكنيم؟ چطور راه طي كنيم؟ چطور عالِم بشويم چون تمام اين لحظه به لحظه سخن از اين است خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد.

اما اينكه فرمود: ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً[21] اين درست است ما يك حساب تك‌تك داريم، يك حساب جوامع بشري من الأولين والآخرين ما الآن هفت ميليارد بشر روي زمين هستند هر كدامشان يك مطلب بفهمند مگر هفت ميليارد علم كم است به تك‌تك ما فرمود فرضتان، سوادتان كم است درست هم هست مگر ما چقدر بلد هستيم تازه آنها كه خيلي خردورز و خردمندند در بسياري از مسائل مي‌بينند كه بايد فاصله بگيرند همين بحثهاي قرآني آدم در بحثهاي ديگر مثل فقه و فلسفه و آن جاهاي ديگر آدم سري زده ديگر آنجا بالأخره مي‌بيند راه باز است، اما در همين آيات من نمي‌دانم شما در دريا رفتيد، شنا كرديد يا ديديد اين دريانوردها چه چيزي مي‌گويند يا نمي‌گويند يك وقت آدم در استخر دارد شنا مي‌كند خب زير پايش سِفت است مي‌فهمد اينجا چقدر يك متر و نيم است، دو متر است وقتي ديد اينجا يك متر و نيم است همين‌جا مي‌ايستد، اما وقتي رفت در دريا دارد شنا مي‌كند اينجا كه ايستاده يك متر و نيم است مي‌گويد من قدم يك متر و شصت است خب اينجا مي‌توانم بايستم، دفعتاً مي‌بينيد موجي آمده دريا همه‌اش شِن است ديگر چند متر زير پايش را خالي كرده اين دارد غرق مي‌شود.

ما بارها به آياتي رسيديم مي‌بينيم زير پايمان خالي است فوراً برمي‌گرديم اين كتابي نيست كه مثلاً آدم با علوم ديگر بگويد مثل فلسفه است يا مثل فقه است آنها علمي عادي است و خيلي هم رويش كار كرده اما اين علم واقعاً آدم مي‌بيند زيرش خالي است يا ما هيچ چاره نداريم سرهم مي‌كنيم فرار مي‌كنيم اين چنين كتابي است.

فرمود: ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً[22] از ما هم بيش از اين نخواستند اگر بيش از اين خواسته بودند خب تلاش و كوشش مي‌كرديم به ما فرمود كه ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ اما به مجموع فرمود شما هر كدامتان يك مطلب ياد بگيريد خيلي چيزها ياد گرفتيد مگر هفت ميليارد مطلب علمي كم است؟ تك‌تك افراد بله ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ اما ﴿كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾ براي شماست ديگر. هر كدام ما يك مطلب ياد بگيريم جامعه بشري راحت شده است فرمود ما مبهم خلق نكرديم، بسته نيست همه چيز كليد دارد اگر قفل دارد ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[23] «بيده مفاتيح الغيب» درست است بسته است اما كليد است كليدش نزد من است شما بخواه به تو بدهم. نگفتند سؤال كنيد «فان علم مفاتيحها السؤال»[24] نفرمود ﴿عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ[25] «مفاتيح الغيب» مخزنش نزد اوست، كليدش نزد اوست نگفتند سؤال كنيد، تضرّع كنيد اين تضرّع و ناله كليد است اين را به دست شما مي‌دهد خب اين را هم گفته ديگر. خب، اگر كسي طلب كند، سؤال كند، كليد را از خدا مي‌گيرد اين مطلب را باز مي‌كند ديگر اينها كه معما نگفته كه، لغت نگفته كه فرمود ما همه چيز را شفاف و روشن بيان كرديم ﴿وَكُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً﴾.

بنابراين اگر ان‌شاءالله دانشگاه روزي به بركت خون شهدا، خونهاي پاك شهدا بخواهد اسلامي بشود چاره‌اي جز اينكه علومش اسلامي بشود طبيعت‌شناسي به خلقت‌شناسي تبديل بشود و آيات قرآن مطرح بشود و همان طوري كه از آيات قرآن، از روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)، بزرگان حوزه اين معارف را درآوردند همين علوم را، همين آيات را به صاحب‌نظران آن رشته‌ها بدهند اين علوم دربياورند آن‌گاه اين علوم مي‌شود اسلامي.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 11.

[2] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[3] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 5.

[4] . سورهٴ اعلي، آيات 1 ـ 4.

[5] . سورهٴ يس، آيهٴ 27.

[6] . سورهٴ روم، آيهٴ 21.

[7] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 42.

[8] . سورهٴ قصص، آيهٴ 4.

[9] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[10] . سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[11] . سورهٴ نحل، آيهٴ 70.

[12] . سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[13] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 97.

[14] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[15] . سورهٴ يس، آيهٴ 40.

[16] . سورهٴ قصص، آيهٴ 73.

[17] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[18] ـ الكافي، ج1، ص115.

[19] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[20] ـ الكافي، ج1، ص115.

[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[23] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 63.

[24] ـ ر.ك: اعلام الدين، ص81.

[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق