04 12 2007 4810597 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 17

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ﴿10﴾ وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴿11

مطالبي كه مربوط به اقوم بودن قرآن كريم بود تا حدودي اشاره شد كه اگر اين كتاب را نسبت به كتابهاي غيرالهي بسنجيم به چه معناست؟ به كتابهاي آسماني ديگر بسنجيم به چه معناست؟ اقوم تعييني است يا تفضيلي؟ اگر نسبت به كتابهاي آسماني ديگر بسنجيم اگر اقوم تفضيلي است آن مابه‌التفاوت آيا تعييني است يا تفصيلي؟ جهات فراواني كه مربوط به اين تعبير بود گذشت.

يكي از آن جهات راهنمايي‌كننده اين بخش آن است كه انسان را در انديشه و انگيزه عاقل مي‌كند هم به عقل عملي، هم به عقل نظري اين كريمه ﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ﴾ مي‌تواند وابسته به همين ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ باشد براي اينكه غالب انسانها هم در تصميم‌گيري نپخته‌اند و هم در انديشه و فكر و باور خام‌اند. در مسئله انديشه تا به نصاب برهان نرسد هرگونه پذيرش و باوري خام خواهد بود، در مسئله انگيزه هر اراده و نيّتي وقتي مطابق با عقل و نقل نبود نپخته است هم انسان بايد در مسائل علمي به نصاب برهان برسد، هم در مسائل عملي به نصاب حق اكثر مردم اين‌‌چنين نيستند هم زودباورند هم زود تصميم مي‌گيرند اين عجله و شتاب قبل از نصاب علمي و عملي در غالب مردم هست آن هدايتي كه قرآن كريم به عهده دارد كه ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ مي‌گويد وقتي سلوك علمي داريد به برهان برسان، سلوك عملي داريد به ايقان و اخلاص برسان قبل از اينكه به مرحلهٴ يقين و حجت شرعي برسي چيزي را باور بكني اين خام است اين عجله است قبل از اينكه به آن خلوص دسترسي پيدا كني تصميم بگيري اين عجله است و خام است بايد تعاملي بين آن علم و اين عمل باشد يعني وقتي مركز فرماندهي به نام اراده، تصميم، نيّت و مانند آن شروع به فعاليت مي‌كند بعد از آن باشد كه مركز انديشه به نصاب رسيده، اگر انسان چيزي را احساس كرد، تجربه كرد بعد به خيال و واهمه داد همانجا محور باورش شد چنين انسان خيّالِ وهّامي را قرآن به مُختال تعبير مي‌كند يعني اين تا به دامنهٴ علم رسيده است اين خيال‌انديش است اما وقتي كه به برهان رسيد، به جزم رسيد با دليل مطلبي را فهميد اين مي‌شود عاقل اين در مراحل علمي.

در مراحل عملي هر چيزي را كه دلش خواست يا عصباني شد، غضبناك شد، بي‌ميل بود محور تصميم او شهوت يا غضب بود اين را مي‌گويند مُختال اما اگر از شهوت و غضب گذشت به آن عقل عملي رسيد كه «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[1] شد تصميم را به دست عقل داد اين مي‌شود عاقل آنكه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ همين است كه عجله را به سرعت تبديل مي‌كند عجله براي قبل الوقت است، سرعت براي بعد از وقت كسي كه قبل از ظهر دارد نماز مي‌خواند اين عجله كرده است چون هنوز وقتش نشده گرچه با قرينه گفته مي‌شود «عجّلوا بالصلاة قبل الفوت وبالتوبة قبل الموت» اما آن با قرينه است نماز قبل الوقت عجله است، نماز اول وقت سرعت است سرعت مورد امر است كه فرمود: ﴿وَسَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ[2] اما عجله هر جا مطرح شد نهي شد چون عجله براي قبل از نصاب است، سرعت براي بعد از نصاب وقتي به نصاب علمي يا نصاب عملي رسيد انسان در بخش علم نبايد گرفتار شك بشود، در بخش تصميم نبايد گرفتار ترديد بشود ترديد آن ردّ مكرّر است كه بكند يا نكند بعد از اينكه مطلب به آن جزم رسيد نه در بخش نظر مجالي براي شك است نه در بخش عمل جا براي ترديد اينكه «يقدّم رجلاً و يؤخّر اُخريٰ» معلوم مي‌شود كه رهبري او را غضب و شهوت به عهده دارد مي‌ترسد نه عقل آنكه ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ اين است. آن‌گاه تناسب اين آيه با آيات قبل هم كاملاً مشخص مي‌شود اين يك نكته.

نكته ديگر اينكه موارد فراواني را مفسّرين مخصوصاً فخررازي چندين مورد ذكر كرده است غالب آنها بر فرض تماميّتشان بيان مصداقي از مصداقهاست مثلاً چون در اين آيه دارد كه ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ[3] يا ﴿كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ گفتند اين عجله ناظر به اين است كه كفار وقتي آيات عذاب و معاد و قيامت را مي‌شنيدند مي‌گفتند ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ[4] عجله مي‌كردند اين حق است اما بيان مصداقي از مصاديق است يا در همين آيه قبل كه ﴿يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً﴾ و ﴿أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ﴾ مثلاً ﴿عَذَاباً أَلِيماً﴾ مي‌گويند ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ يا مي‌گفتند كه پس آن بشارت و اين انذار كجاست؟ اين شتاب بي‌موقع است كه فرمود: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ يا در جريان ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) كه آ‌ن شخص گفت ﴿إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[5] و ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ[6] اين مصداقي از مصاديق عجول بودن انسان است هيچ‌كدام از آنها نمي‌تواند تمام مدار اين آيه نوراني باشد اين آيه نوراني درباره اكثري انسانهاست كه اينها هم خوش‌باورند هم زود تصميم مي‌گيرند اينكه در بعضي از تعبيرات ديني ما آمده است كه «كفي بالمرء كذباً أن يحدّث بكلّ ما سمع»[7] در دروغ هر انسان همين بس كه همين كه چيزي را شنيد نقل مي‌كند قبل از تحقيق اين ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ[8] براي همين است ديگر.

خب، فرمود: ﴿أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ[9] كذا و كذا. اينكه فرمود: «كفي بالمرء كذباً أن يحدّث بكلّ ما سمع» هر چه را شنيد نقل بكند يعني از گوش به دهن و از دهن به گوش اين وسطها به عقل مجال فكر نمي‌دهد هر چه شنيد نقل مي‌كند فرمود اين درست نيست، خب اين شتابزدگي در كار است. بنابراين انسان را هم عالم مي‌كند هم عاقل.

پرسش:...

پاسخ: نه خب، آن نه مربوط به حمل امانت است.

خب، بنابراين اين‌گونه از آيات كه دارد انسان عجول است مذمّت مي‌كند و راه عاقل شدن او را هم ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ اقوم بودنش اين است كه در مسائل انديشه و علم تا به جزم نرسيدي چيزي را باور نكني در مسائل عملي هم تا چيزي مسلّم نشد كه خير است و خالص است اقدام نكني هم آن باورِ علمي هم اين اقدامِ عملي بايد عاقلانه باشد اين راه قرآن است مشورت كنيد، فكر كنيد، برهان كنيد ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً[10] مكرّر در مكرّر فرمود گوش مسئول است، زبان مسئول است، دل مسئول است تا عالم نشديد باور نكنيد، حرف نزنيد.

يك بيان نوراني مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد به مناسبتي آن حديث شريف چندين بار در همين بحثهاي تفسيري خوانده شده وجود مبارك حضرت فرمود: «إنّ الله حصّن» أو «حضّ» أو «خصّ عباده بآيتين»[11] چند طور اين حديث نوراني قرائت شده فرمود خداي سبحان انسان را در يك مدار بسته نگه داشت دو طرفش سيم خاردار است اين طرف مي‌خواهد برود سيم خاردار است، آن طرف مي‌خواهد برود سيم خاردار است اين وسط بايد زندگي كند فرمود طبق دو آيه دو طرف جامعه انساني را با سيم خاردار بست «خصّ عباده بآيتين» يكي اينكه از اين طرف بخواهد برود باور كند جلويش را مي‌گيرند تا يقين پيدا نكردي باور نكن از آ‌ن طرف مي‌خواهد تكذيب كند، نفي كند جلويش را مي‌گيرند تا دليل نداشتي تكذيب نكن آن وقت دوتا آيه را هم بيان مي‌كنند يكي ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ يكي هم دارد ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ[12] فرمود مي‌خواهي چيزي را نفي كني آنجا سيم خاردار است با دليل نفي كن تكذيب بي‌دليل، تصديق بي‌دليل با ايمان سازگار نيست مي‌خواهي تصديق كني با دليل، تكذيب كني با دليل فرمود: «ان الله سبحانه و تعالي خصّ عباده» علي قرائة «حضّ» تحضيض كرده، ترغيب كرده «عباده علي قرائة ثالثة» «حصّن عباده»[13] در دو حِصن در دو قلعه و دِژ اين را بست اين طرف بخواهد برود بسته است، آن طرف بخواهد برود بسته است يك انسان دهن‌باز جلويش باز است ديگر فوراً تصديق مي‌كند، فوراً تكذيب مي‌كند، فوراً باور مي‌كند، فوراً مي‌نويسد، فوراً مي‌گويد فرمود ذات اقدس الهي مؤمن را در يك مدار بسته تربيت كرده اين مي‌شود ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ فرمود مي‌خواهي چيزي را تكذيب بكني عيب ندارد ولي دليلش را بياور، اگر كسي بي‌دليل تكذيب كرده مشمول اين كريمه است ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾ تصديق بي‌دليل مشمول آيه سورهٴ «اسراء» است كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ خب اين مي‌شود ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾.

اگر كسي شتابزده، بدون تحقيق تصديق كرد ﴿يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ﴾ مي‌شود، شتابزده بدون تحقيق تكذيب كرد اين هم همين طور مي‌شود اين ﴿يَدْعُ﴾ گرچه خيليها به تعبير سيدناالاستاد وجوه فراواني را براي آن ذكر كردند بعضيها از متأخرين مي‌گويند اين جزء پيچيده‌ترين آيه است براي اينكه ﴿يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ﴾ اين يعني چه؟ انسان دعا مي‌كند شرّ خود را مثل دعاي خير اين يعني چه؟ بعضي گفتند كه وقتي انسان عصباني شد مرگ خود، مرگ فرزندان خود، سقوط خود را از خدا مي‌خواهد اين آيه به اين عظمت و جلال را بر آن معنا حمل كردند.

خب، ﴿يَدْعُ﴾ يعني «يطلب» اولاً اين ﴿يَدْعُ﴾ اصلش «يدعوا» با «واو» هست دليلي هم بر جزم و سقوط «واو» نيست و دليلي هم بر ترك «واو» در كتابت نيست حالا چون قرآن رأساً مهجور در حوزه‌ها بود و متأسفانه هنوز هست هنوز اين بحث فقهي روي آن نشده كه ما قرآن را چطور بنويسيم حتماً بايد طوري بنويسيم كه بچه‌هايمان نتوانند بخوانند، توده مردم فارسي‌زبان نتوانند بخوانند، حتماً بايد آن «الف» را كوچك بنويسيم اين دردي است، خب چرا با خطّ نستعليق ننويسيم عروس خطها خط نستعليق است چه كسي گفته قرآن را حتماً بايد آن طور بنويسيم، حتماً بايد طوري كه طه عثمان نوشته بنويسيم خب طرزي بنويسيم كه خودمان، بچه‌هايمان، زنهايمان، دخترانمان، همين مردم شيرين‌زبان فارسي بتوانند بخوانند ديگر چون اين بحث نشده همه مي‌ترسند بحث، بحث فقهي است كه «هل تجود كتابة القرآن بالنسخ أو النستعليق أو الكذا أو الكذا أم لا» كه اين را يك فقيه بايد فتوا بدهد همين اينها مي‌‌هرساند هم آنها مي‌ترسند لذا طوري نوشته مي‌شود كه غالباً نمي‌توانند بخوانند با اينكه وظيفه رسمي همه ما اين است كه در خدمت اين كتاب باشيم حداقل روزي پنجاه آيه بخوانيم.

خب، اين «واو» دليلي بر حذفش نيست مي‌شود اين را نوشت چون مجزوم نيست نظير ﴿سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ[14] آخر آنجا «ياء» چرا حذف شده؟ ﴿يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ[15]، خب «ينادي» بايد باشد نه «يناد» اين «ياء» چرا حذف شده؟ ﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ[16] آن «واو» چرا حذف شده؟ آن ﴿فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ[17] چون «لام» امر دارد جزم دارد اما ﴿سَنَدْعُ﴾ اين «واو» چرا حذف شده، چرا بايد نوشته نشود؟ مكتوب اين است «سندعُ» با ضمّه نوشته شده نه با «واو» ﴿يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ﴾ «ياء» حذف شده ﴿سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ «ياء» حذف شده در مقام بحث ما هم «واو» حذف شده ﴿يَدْعُ﴾ اصلش «يدعوا» است اينجا نه دليل بر نصب است، نه دليل بر جزم است، نه دليل بر چيز ديگر است كه «واو» حذف بشود.

به هر تقدير ﴿يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ﴾ آن بيان پنج، شش وجهي كه جناب فخررازي ذكر كرده است اينها قبول دارند كه هيچ‌كدام از اينها نمي‌تواند پيام اصلي آيه باشد، خب هر كدام از اينها مي‌تواند مصداقي از مصاديق آيه باشد.

اما آن بيان لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌تواند يك بيان خوبي باشد. ايشان فرمودند انسان شبانه‌روز نيازمند است براي اينكه ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ[18] و نياز به ديگري هم ندارد فقط نياز به ذات اقدس الهي دارد چون فقير محتاج غني است نه محتاج فقير ديگر اين دو، منتها در تطبيق اشتباه مي‌كند سه به دنبال زيد و عمرو مي‌رود. پس سراسر جهان سؤال است اين مسئله هم اختصاصي به انسان ندارد ﴿يَسْئَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[19] اين آيه نوراني سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» صدر و ذيلش مربوط به سؤال و جواب جهاني است ﴿يَسْئَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب چه چيزي؟ ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ[20] چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ براي اينكه كلّ يوم سائلين زيادند اين﴿يَوْمٍ﴾ نه در قبال ليل است نه صلات يوم، نه مجموعهٴ شبانه‌روز است به نام صلات يوميه اين ﴿يَوْمٍ﴾ يعني لحظه نه يعني لحظه بلكه ظهور در هر ظهوري او شأن تازه دارد براي اينكه سؤال هر لحظه است ميلياردها ميليارد موجود هر لحظه از او چيز مي‌خواهند نه تنها هفت ميليارد بشر ﴿يَسْئَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[21] چون سؤال دائمي است، دائم‌السؤال‌اند او هم «دائم الفيض علي البريه» است مگر مي‌شود موجودي در لحظه‌اي در تخوم بحار الي عنان السماء يك لحظه از خدا چيز نخواهد اينكه فرض ندارد كه، پس هر موجودي دائماً سؤال مي‌كند او هم «دائم الفيض علي البريه» است فيضش هم قطع نمي‌شود «وكلّ منّه قديم».

حالا انسان چه سهمي دارد آنها عاقل‌اند و عقلشان در اين است كه موجودي كه بخواهد از ذات اقدس الهي برگ بخواهد، ثمر بخواهد، سايه بخواهد، بهار مي‌خواهد زمستان وقت خوابش است مي‌گويد الآن اين درخت مي‌گويد من بايد بخوابم بهار كه شد از خدا چيز طلب بكنم عجله نكنم اين انساني كه به دنبال حرام مي‌رود يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است فرمود اينها روزيِ حلالشان مقدّر شده به دنبال آن نمي‌روند به دنبال يك چيز نقد مي‌روند.

همان داستاني كه حضرت به آن ساربان فرمود يا به آن شخص فرمود اين شتر را دمِ مسجد نگه دار من نماز مي‌خوانم برمي‌گردم و آ‌ن شخص مَهار اين شتر را و افسار اين شتر را گرفت سرقت كرد بُرد به بازار سرّاجها بفروشد به چند درهم وجود مبارك حضرت كه نمازش تمام شد برگشت فرمود همين چند درهم را من مي‌خواستم به او بدهم اين چند دقيقه فرصت نكرد، مهلت نداد رفته سرقت كرده همه آنها در بارها مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «هود» به عرضتان رسيد كه خدا مي‌فرمايد تمام موجودات عائله من‌ هستند من همه مار و عقرب را در نظر دارم براي آنها روزي فراهم كردم هيچ‌كدام از قلم من نيفتاده ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا[22] اما اينها براي چيزي كه براي بعدها معلوم نيست آيا استفاده مي‌كنند يا نمي‌كنند شتابزده به دنبال ربا و ريا و رشوه و رانت و امثال ذلك مي‌روند. فرمود شما عائله من هستيد مگر مي‌شود موجودي دريايي، صحرايي، هوايي عائله خدا نباشد فرمود من متعهّدم روزي شما را تأمين كنم ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً[23] ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً[24] «من أحسن من الله حديثا» فرمود اينها به دنبال چيزي مي‌روند اولاً معلوم نيست رزق آنها باشد آن‌كه آدم نگه مي‌دارد براي ورثه كه رزق آدم نيست آنها يك وِيل و وبال ديگر است فرمود اين به دنبال حرام كه مي‌رود شتابزده مي‌رود صبر نمي‌كند من از راه حلال او را تأمين بكنم كه اكثري مردم اين‌ طورند در روزي اين طور است، در سِمت اين طور است، در ساير شئون هم همين طور است.

مطلب ديگر اين است كه كلمه انسان تقريباً نزديك شصت بار بيش از پنجاه بار در قرآن كريم با مذمّت ذكر شده انسان عجول است، انسان ظلوم است، انسان جهول، انسان قتور است ﴿كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً[25].

خب، اين مذمّتهاي فراوان بيش از پنجاه موردي كه قرآن ذات اقدس الهي درباره انسان كردند اين انساني كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً[26] كه نيست اين انسان را فرمود دو بخش دارد ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ[27] اين يك، ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[28] دو. آن روحش خليفةالله است، به فطرت برمي‌گردد، به ماوراي طبيعت برمي‌گردد تمام مدحهاي قرآن ناظر به اين بخش فطري انسان است او كريم است، او خليفةالله است، او متقرّب الي الله است كذا و كذا تمام نقصهاي بيش از پنجاه مورد قرآن به همين طبيعت او به طِين او، به گِل او، به گِل فكر كردن او، به گِل نشستن او برمي‌گردد اينكه طبيعي فكر مي‌كند ﴿كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ[29] دنيا وضعش اين است از دنيا به عاجله‌اي نقل كردند دنيادوست عجول خواهد بود فرمود: ﴿كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ﴾ و ﴿الْآخِرَةِ خَيرٌ[30] و كذا و كذا و كذا «منهم من يريد العاجلة و منهم من يريد الآخرة» آ‌ن‌كه عاجله‌پسند است، طبيعت‌زده است و طبيعت‌گراست ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ آن‌كه آخرت‌منش است به فراطبيعت توجه كرده خليفةالله است، از كرامت برخوردار است با صبر و تأنّي كار مي‌كند.

فتحصّل انسان عجول انسان دنياطلب است در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از چند آيه دنيا را به عنوان عاجله ياد مي‌كند و در برابر آخرت آيه هيجده همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در پيش است فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً ٭ وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾ هر كسي دنيامدار است مي‌شود عجول، هر كسي آخرت‌مدار است مي‌شود عاقل و صبور اكثري انسانها چون در تصميم‌گيريشان، در انديشه و انگيزه خام‌انديش‌اند و خام‌خواه فرمود: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ غالباً اين طورند و اگر به آن مقام پختگي برسد تطبيق بكنند با موازين عقل و نقل ديگر عاقل‌اند و آخرت‌طلب‌اند و به موقع.

يك بيان نوراني از وجود مبارك حضرت امير هست كه فرمود در همان نامه معروف كه شما هيچ چيزي را قبل از رسيدن نخواهيد و بعد از رسيدن هم كوتاهي نكنيد در نامه 53 نهج‌البلاغه كه مرقوم فرمودند اين‌‌چنين آمده است «وَ إِيَّاكَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوانِهَا» قبل از اينكه كار به نصابش برسد، به فرصت برسد شما شتاب نكنيد «أَو التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا» «ثبط» با «ثاء» مثلثه و «طاء» يعني كُندي همان معني «بط» را مي‌دهند «ثبطّهم الله» يعني خدا اينها را «أخرهم الله» فرمود وقتي وقتش شده چه تأخير مي‌اندازيد اينجا جاي سرعت است براي اينكه وقتي وقت شد هيچ تصادفي، هيچ تمانعي، هيچ تزاحمي در كار نيست دستور سرعت هم كه داده شده ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد فرمود در ميدان فضايل، ميان مسابقه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ[31] حالا به شما گفتند در ميدان مسابقه سبقت بگيريد ميداني كه مساحتش به اندازه آسمان و زمين است جا براي تصادف نيست، جا براي تزاحم نيست، جا براي سقوط نيست، جا براي دست‌انداز نيست ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ چنين جايي را گفتند سرعت بگيريد نه شما مزاحم كسي حالا فرض كنيد همه مردم خواستند باتقوا باشند، متواضع باشند هيچ تزاحمي نيست اما در اين مسجد دو نفر خواست متكبّر باشد آن وقت اول دعواست كه چه كسي بالا بنشيند اگر وارد يك شبستان وسيع شديد دوتا آدم متكبّر گرفت اينكه دوتا شاه در يك اقليم نگنجند همين است ديگر بالأخره يك مسجد يك جايش صدر است تازه اول دعواست اما اگر همه خواستند متواضع باشند ﴿فهم في رحمة ..» فرمود فضيلت ميدانش به اندازه آسمان و زمين است ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ خب اگر جايي ميدان مسابقه‌اش به اندازه آسمان و زمين باشد ديگر هيچ تزاحمي در كار نيست.

فرمود وقتي وقت شده، فرصت مناسب است درنگ براي چيست؟ كوتاهي براي چيست؟ ﴿سَارِعُوا﴾ سرعت بگيريد همه وسائل كه فراهم شده «إِيَّاكَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوانِهَا» چند نسخه هست تسقّط هست، تساقط هست، تثبّط هست تثبّط همان «ثبطّهم الله» هست «تثبيط» با «ث» مثلثه و «طاء» يعني تأخير، يعني زمين‌گير كردن «فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ»[32] اين همان ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ است.

خب، آدم تا نداند نصاب اين كار چيست كه نمي‌تواند تصميم بگيرد بايد كارشناسي كند، مشورت كند، عالِم بشود، عاقل بشود تا بداند كجا بايد ساكت باشد، كجا بداند حرف بزند، كجا مبادرت كند، كجا درنگ كند در خطبهٴ 150 هم مشابه اين فرمايش را فرمودند آغاز خطبهٴ 150 اين است كه «وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِي مَسَالِكِ الْغَيِّ وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِي‏ءُ بِهِ الْغَدُ فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ» فرمود عجله نكنيد خيلي از موارد است كه انسان شتابان به دنبال كار مي‌رود بعد مي‌گويد اي كاش نبود خب چرا اين كار را مي‌كنيد كاري كه براي فرداست نگوييد دير شد استبطاء نكنيد، بطيء نشماريد چيزي كه فرصت‌اش نيامده هنوز وقتش نيامده «وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِي‏ءُ بِهِ الْغَدُ» اينها نموداري از ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ خواهد بود كه مسائل علمي و عملي را كنار هم ذكر مي‌كند آن وقت اين آيه با آيات ديگر هماهنگ مي‌شود آن ﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ﴾ هم آيه هيجده سورهٴ مباركهٴ «علق» است آن ﴿سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ[33] هم سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است در آن سوره اين «ياء» ﴿يُؤْتِ﴾ افتاده يعني حذف شده است يعني در كتابت نيامده.

خب، پس بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ﴾ به همين صورت خواهد بود چون انسان عجول است و اما اگر ماوراي طبيعت را تقويت بكند ديگر عجله‌اي در كار نيست و مي‌شود سرعت.

بخش پاياني اين است كه عجله، صفت انسان است و سرعت، صفت حركت نه متحرّك و سرعت يك چيز خوبي است كه از اوصاف ذات اقدس الهي هم هست خدا سريع‌الرضاست براي يك عده، خدا سريع‌العقاب است براي يك عده ديگر، يا سريع‌الرضا براي يك عده است، سريع‌العقاب براي يك عده است اما عجول نيست خدا چون عجله براي قبل از فرصت است، قبل از وقت است او كه سريع‌الرضاست مؤمنين را هم به سرعت دعوت كرده است سرعت وصف انسان نيست سريع وصف انسان است ولي عجله وصف انسان است مي‌گويند انسان عجله كرده است گرچه با تأملي مي‌شود اين عجله را به آن حركت ارجاع داد ولي معمولاً عجله وصف متحرّك است و سرعت وصف حركت و سرعت محمود و ممدوح است و عجله مذموم سرّش آن است كه سرعت بعد از نصاب است و عجله قبل از نصاب.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . الكافي، ج1، ص11.

[2] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[3] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.

[4] . سورهٴ يونس، آيهٴ 48.

[5] . سورهٴ انفال، آيهٴ 32.

[6] . سورهٴ معارج، آيهٴ 1.

[7] . وسائل الشيعه، ج12، ص188.

[8] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.

[9] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.

[10] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[11] . الكافي، ج1، ص43.

[12] . سورهٴ يونس، آيهٴ 39.

[13] . بحارالأنوار، ج2، ص186.

[14] . سورهٴ نساء، آيهٴ 146.

[15] . سورهٴ ق، آيهٴ 41.

[16] . سورهٴ علق، آيهٴ 18.

[17] . سورهٴ علق، آيهٴ 17.

[18] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[19] . سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.

[20] . سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.

[21] . سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.

[22] . سورهٴ هود، آيهٴ 6.

[23] . سورهٴ نساء، آيهٴ 122.

[24] . سورهٴ نساء، آيهٴ 87.

[25] . سورهٴ كهف، آيهٴ 54.

[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[27] . سورهٴ ص، آيهٴ 71.

[28] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.

[29] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 20.

[30] . سورهٴ نساء، آيهٴ 77.

[31] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[32] . نهج‌البلاغه، نامه 53.

[33] . سورهٴ نساء، آيهٴ 146.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق