اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴿10﴾
بعد از اينكه جريان تورات را ذكر فرمود و تبهكاريهاي اسرائيليها را مطرح فرمود و كيفر تبهكاران را ذكر كرد فرمود اين قرآن ملت و طريقهاي را كه اقوم است راهنمايي ميكند. موصوف «التي» محذوف است «يهدي للملة التي هي أقوم» اين هدايت هم راهنمايي علمي را در برميگيرد و هم خود قرآن چون حقيقت خارجيه دارد، كلام الهي است، حبل متين است هدايت باطني را هم به همراه دارد يعني به بركت قرآن گرايش پيدا ميشود، ايصال به مطلوب پيدا ميشود، توفيق پيدا ميشود اينچنين نيست كه فقط يك كتاب علمي باشد اگر مثلاً با خواندن حمد بيماري شفا پيدا ميكند با عمل كردن به اين آيه يا امثال آن يك گرايش قلبي هم پيدا ميشود كه انسان بهتر و زودتر به مقصد ميرسد، اما آن عنصر محورياش همان هدايتهاي علمي است.
مطلب ديگر آن است كه چون خداوند قرآن را به عنوان تصديقكنندهٴ كتابهاي انبياي قبلي ياد كرد فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[1] حقيقتي كه در آن كتابهاست همان حقيقت را قرآن تصديق ميكند آن كتابهاي اصيل و غيرمحرّف را بنابراين اين هدايت وصف مشترك كتابهاي آسماني است يعني تمام كتابهاي آسماني مردم را به ملتِ حق دعوت ميكند منتها همان طوري كه آورندهٴ كتابهاي آسماني انبيا و مرسليناند در بخشي از آيات فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[2] در بخش ديگر فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[3] انبيا متفاوتاند، مرسلين متفاوتاند، صحف و كتب آسماني آنها هم متفاوت است همه در بستر صراط مستقيماند منتها بعضي عالي بعضي اعلا، بعضي حق بعضي احق، بعضي كامل بعضي اكمل. جامع مشترك اين است كه همه اين كتابها مردم را به حق دعوت ميكنند چه اينكه اين وصف هدايت به حق درباره تورات و انجيل و امثال ذلك هم آمده است كه در بحث ديروز اول سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه ناظر بود به هدايت كتابهاي آسماني خوانده شد در آنجا فرمود ما قبل از قرآن كريم تورات را نازل كرديم و انجيل را نازل كرديم كه اينها هدايتهاي الهي را به همراه دارند. اول سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ٭ مِن قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[4].
بنابراين مشتركات فراواني بين قرآن و كتابهاي آسماني ديگر هست بين پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و انبياي ديگر(عليهم السلام) هست، بين اسلام و يهوديت و مسيحيت و ساير اديان آسماني هست. مشتركات فراواني هست چون مشتركات فراواني هست هرگز اسلام با مسيحيتِ اصيل مشكلي ندارد، با يهوديتِ اصيل مشكلي ندارد، با ساير اديان آسماني غيرمحرّف مشكلي ندارد اگر بحثي هست، مناظرهاي هست در آن بخش تتمّه و پاياني است كه قرآن دارد ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[5] اينها بايد توجه كنند كه قرآن مهيمن است و تنها مصدّق نيست هيمنه دارد، سيطره و سلطنت علمي دارد آنها بايد به اين سلطنت علمي تن دربدهند و او را بپذيرند، بنابراين اختلافي بين اين اديان نيست.
مطلب ديگر اين است كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ اگر مشتركات فراواني بين انبيا و مرسلين و صحف آسماني هست سؤالهاي مشتركي متوجه اينهاست، جوابهاي مشتركي هم اينها ميدهند. يكي از آن سؤالها اين است كه آيا عقل براي هدايت بشر كافي است يا نه؟ آيا كشف و شهود براي هدايت بشر كافي است يا نه؟ آيا وحي به عنوان يك ضرورت قطعي براي بشر مطرح است يا يكي از راههاست؟ قرآن كريم وحي را به عنوان يك ضرورت قطعي ميداند و تنها راه ميداند راههاي ديگر را كه راه كشف باشد يا راه عقل باشد در صورتي كه صحيح باشند آنها را كاشف و راهنماي به وحي ميداند نه در مقابل وحي.
بيان ذلك اين است كه وحي انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) براي هدايت بشر آمدند بشر هم موجودي است كه با كلّ جهان ارتباط دارد از يك سو، يك گذشته طولاني را پشت سر گذاشته از سوي ديگر و يك ابديّت غير قابل حصر و عدّي را در پيش دارد از سوي سوم، خب چه كسي است كه بتواند اين مثلث را بشناسد و براي اين قانونگذاري كند؟ آيا چيزي در جهان هست كه بشر با او رابطه ندارد؟ از عمق درياها گرفته تا اوج سپهر كه الآن آنجا به صورت ترمينال درآمد چيزي در ارضين و سماوات نيست كه بشر با او رابطه نداشت يا ندارد يا نخواهد داشت اينچنين نيست اگر بشر با كلّ جهان يعني سماوات و ارضين رابطه دارد از تخوم درياها تا اوج سپهرها بشر با همه اشيا و اماكن رابطه دارد بايد اين رابطه تنظيم بشود چگونه ارتباط برقرار كند بايد اينها را بشناسد چه چيزي از اينها بگيرد؟ چه چيزي به اينها بدهد؟ در آسمان چه كار بكند؟ در زمين چه كار بكند؟ پس كسي بايد براي بشر قانون وضع كند كه در درجهٴ اول اضلاع سهگانهٴ مثلث را خوب بشناسد يعني كلّ جهان را خوب بشناسد، كلّ انسان را خوب بشناسد، كلّ پيوند و رابطهاي كه بين انسان و جهان است بشناسد اين يك چيز نقد.
در قدم بعد وقتي تجرّد روح ثابت شد و عظمت روح ثابت شد و نزاهت روح از زوال و مرگ ثابت شد يك موجود مجرّد هم پيشينهٴ طولاني دارد، هم پسينهٴ طولاني يك چند سالي قفسي ساختهاند از بدنم يك هفتاد، هشتاد سالي يا صد سالي در اين بستر زندگي ميكند، خب اگر روح سابقهٴ طولاني دارد كه خودش نميداند و لاحقهٴ ابد دارد كه خودش نميداند چگونه خودش را تأمين كند؟ اين يقين دارد كه با مُردن نميپوسد از پوست به درميآيد و براي ابد ميماند. يك موجود زنده قانون ميخواهد آنجا چه خبر است؟ بعد از مرگ چه خبر است؟ تمام تلاشها و كوشش انسان بر فرض اينكه بداند تا گور است از آن به بعد را كه نميداند كه از آن به بعد هست و هستي او قويتر از هستي دنياست در دنيا يك سلسله مزاحماتي دارد آنجا بيمزاحم است، خب آنجا چه خبر است؟ چه چيزي لازم دارد؟ چه كار بايد بكنيم كه آنجا راحت باشيم؟ آنجا معطّليم كه نظام عالم نظام عُطله نيست چيزي در عالم معطّل باشد محال است چون معناي تعطيل اين است كه نه با علتش رابطه دارد، نه با معلولش رابطه دارد اين يك موجود تافتهٴ جدابافته است چنين چيزي در عالم نيست براي اينكه همه اينها سلسله علل و معلولاند از عللشان فيض ميگيرند به معاليلشان ميرسانند يك موجود بيكار كه ما در عالم نداريم، اگر بعد از مرگ انسان موجود است و زنده است چه اينكه هست آنجا چه خبر است كدام عقل است كه ميفهمد آنجا خبري هست؟ كدام كشف و شهود است كه از آنجا خبر ميدهد؟ كسي كه بگويد «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»[6] لازم است كه از آنجا خبر بدهد كسي كه بگويد «كنت مع النبيين» با آنها بودم او بايد خبر بدهد بسياري از چيزهاست كه براي ما ضروري است مثل نفس كشيدن و مثل دو دوتا چهارتا براي ما روشن است كه نميفهميم. لذا مهمترين، بيشترين، مُتقنترين ادلهٴ ضرورت وحي و نبوت را حُكما كه صاحبان عقلاند اقامه كردند.
حالا كه روشن شد هم اضلاع سهگانهٴ مثلث را بايد وحي تعيين كند، هم پيشينهٴ طولاني و مبهم انسان را وحي بايد تعيين كند، هم پسينهٴ ابدي انسان را وحي بايد تعيين كند پس وحي و نبوت ميشود ضروري ديگر عقل چه كاره است؟
درباره گذشته خب ممكن است برابر احاديثي كه البته فعلاً به عنوان تأييد است نه تعليل كه «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفي عام»[7] و مانند آن. حالا نسبت به گذشته آرا مختلف است اما نسبت به آينده همه برآن هستند كه انسان ابدي است ديگر حالا درباره جهنم اگر احياناً اختلافي باشد درباره ابديت جهنم، درباره ابديت بهشت كه اختلافي نيست يك موجود مجرّد كه مرگپذير نيست، خب اين اگر ابدي هست براي ابديت توشهاي لازم است يا نه؟ در ابديت او چه خبر است؟ كجا ميرود؟ آنجا چيست؟ حاكمان آنجا چه كسانياند؟ قانون آنجا چيست؟ چه چيزي اينجا بايد تهيه كنيم كه آنجا راحت باشيم؟
اين است كه ذات اقدس الهي ميفرمايد همان طوري كه دو دوتا چهارتا زوجيت براي اربعه ضروري است ممكن نيست زوجيت اربعه را رها كند، ممكن نيست وحي و نبوت و دين جامعه بشري را رها كند ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾[8] اصلاً بيّنهٴ الهي، شاهد الهي، دين الهي جامعه بشري را رها نميكند ولو او بگويد من نميخواهم خدايي كه اين بشر را آفريد، به جايي ميبرد براي او راهنما ميفرستد كسي كه يخچال ساخته، تلويزيون ساخته، راديو ساخته يك دفترچه راهنما ميسازد كه اين چطور كار بزن، بالأخره كسي كه اين حقيقت را آفريده، جهان را آفريده، پيوند عالم و آدم را آفريده يك دفترچه راهنمايي نميخواهد به نام دين، كتاب، قرآن و امثال ذلك كه جهان را اين طور به كار ببر، خودت را اين طور به كار ببر، پيوند خودت و جهان را اينچنين تنظيم بكن. لذا فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾ اصلاً نبوت بشر را رها نميكند لذا اوّلين انسان پيغمبر است ديگر اينچنين نيست كه مدتي بايد بشريت به طور عادي زندگي بكند بعد پيغمبر بيايد اوّلين انسان پيغمبر است حالا قبل از وجود مبارك حضرت آدم عوالمي را بشر پشتسر گذاشت، آدمهايي را بشر پشتسر گذاشت كه در روزهاي قبل اشاره شد كه «ألف ألف عالم» بود يا «ألف ألف آدم»[9] بود آنها هم سرِ جايش محفوظ است اما ما در اين نسل كنوني سخن ميگوييم. فرمود نه عقل جاي وحي مينشيند، نه كشف و شهود براي اينكه خود آنها مهمترين و بيشترين و پيش از ديگران براهين اقامه كردند بر ضرورت وحي.
مطلب ديگر اينكه شبههاي است براهمه دارند كه مرحوم محقّق طوسي در متن تجريد و ساير متكلّمان اين را ارائه كردند كه آنها ـ معاذ الله ـ درباره وحي و نبوت شبههاي دارند ميگويند بشر احتياج به وحي ندارد براي اينكه انبيا ميآيند حرفشان يا مطابق عقل است يا مخالف عقل، اگر مطابق عقل باشد كه خود عقل بلد است و بينياز از وحي است، اگر مخالف عقل باشد كه حجت نيست.
غافل از اينكه موافق و مخالف نقيض هم نيستند كه اگر چيزي موافق نبود مخالف است چيزي مخالف نبود موافق است انسان وقتي چيزي را بلد بود، فتوا داد آراي ديگران يا با اين فتوا مطابق است يا با اين فتوا مخالف است اما اگر بلد نبود، فتوا نداد، ساكت بود، رأي نداشت ديگري نه با او موافق است نه با او مخالف يا انسان وقتي خودش فتوا نداشت، نظر نداشت، جاهل بود نسبت به فتواي ديگران نه موافق است نه مخالف اينها نقيض هم نيستند كه اگر موافقت نبود مخالف است، اگر مخالف نبود موافقت است. بسياري از چيزهاست كه عقل نميفهمد و اگر نفهميد و جاهل بود رهاورد وحي نه موافق اينهاست نه مخالف عقل براي اينكه مطالب نو و جديد است عقل هميشه جاهل است در برابر اينها اين يكي. آن گوشهاي هم كه عقل ميفهمد، وحي به عنوان «ويثيروا لهم دفائن العقول»[10] اين را شكوفا ميكند، تأييد ميكند، بارور ميكند، به ثمر مينشاند آنجايي كه مخالف عقل است او را هدايت ميكند، راهنمايي ميكند، توجيه ميكند، عقل هم برميگردد اينچنين نيست كه با بديهيات عقلي مخالف باشند كه.
بنابراين وحي براي انسان ضروري است، نبوت براي انسان ضروري است اصل اين دليل نبوت عامه است كه از آدم تا خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين را در برميگيرد منتها چون ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[11] هست، ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[12] هست وقتي به ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[13] رسيديم آن وقت اين كتاب ميشود ﴿أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾ ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[14] ميشود «احسن الاقول» ﴿أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾، «اصدق الحديث»، «من احسن من الله حديثا»، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً﴾[15] ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[16] ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[17] نه «أحسن القِصص» يعني ما بهترين روش قصهسرايي را داريم نه اينكه بهترين قصهها را گفتيم چون در آن بحث سورهٴ مباركهٴ «يوسف» ملاحظه فرموديد كه اين قِصص نيست كه جمع باشد «احسن القِصص» نيست تا قصه يوسف بشود «أحسن القِصص» فرمود ما وقتي قصه ميگوييم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ ميگوييم اين مفعول مطلق نوعي است «نحن نقص قَصصا هو أحسن» بهترين روش داستانسرايي را ما داريم براي اينكه همهاش حق است، باطل در آن نيست، زوائد در آن نيست، چيزهاي بدآموزي ندارد، قصه آدم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، قصه نوح ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است به بهترين روش داستانسرايي ميكنيم ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[18] يعني «قصصاً هو أحسن» همين ميشود «أحسن الأقوال» همين ميشود ﴿أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾[19] همين ميشود «اصدق الأقوال» همين ميشود ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ منتها هر كدام از اينها به مناسبتي است حُسن در مسائل حكمت نظري مطابق واقع بودن، به حقيقت نزديكتر بودن و مانند آن است در آنجا كه از بود و نبود سخن به ميان ميآيد.
حُسن و ارزش در حكمت عملي يعني در بايد و نبايد به اين است كه اين نتيجهٴ بهتري دارد، انسان به خير بيشتري ميرسد، زودتر به مقصد ميرسد و مانند آن. اين هم در حكمت نظري يعني در بود و نبود اقوم است براي اينكه كلام كسي است كه كلّ عالم را آفريد هم در حكمت عملي در بايد و نبايد اقوم است براي اينكه بهشت و جهنم در اختيار اوست، راه در اختيار اوست، بهتر از او ديگر راهنمايي پيدا نميشود ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي﴾[20] فرمود ديگران اگر بخواهند اين در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت ديگران ميفرمايد اگر بخواهند كسي را هدايت كنند، جامعهاي را هدايت كنند قبلاً بايد خودشان مُهتدي بشوند كسي اينها را هدايت بكند چون اينها مهتدي بالذات كه نيستند اينها تا هدايت نشوند نميتوانند ديگران را هدايت كنند اما ذات اقدس الهي ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[21] مهتدي بالذات است ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي﴾ در سورهٴ مباركهٴ «هود» ملاحظه فرموديد تقابل بين اين نيست كه كسي هاديِ به حق است و كسي كه هادي به حق نيست كداميك بهتر است آيه كه اين را نميگويد آيه نميگويد «أفمن يهدي الي الحق أحق أمن لا يهدي الي الحق» آيه ميگويد هر دو مردم را به حق دعوت ميكنند اما يكي مهتدي بالذات است احتياجي به هدايت ندارد، ديگري تا هدايت نشود مردم را به حق دعوت نميكند ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ﴾[22] يا آنكه آن هم ﴿يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ﴾ اما آن «لا يهدي الي الحق الا أن يهدي» يعني «الا أن يهتدي» اول بايد خودش هدايت بشود، بعد ديگران را هدايت بكنند اگر وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) يا ائمه ديگر(عليهم السلام) به همين آيه سورهٴ «هود» به امامت خودشان استدلال كردند گرچه اين آيه مربوط به توحيد است و ذات اقدس الهي الله را در برابر بتها قرار ميدهد فرمود آنهايي كه شما ميپرستيد آنها بايد اول هدايت بشوند تا شما را هدايت كنند ولي خداي سبحان نياز به هدايت ندارد و ائمه(عليهم السلام) چون خليفه ذات اقدس الهياند در بين بشر همه اينها نگارهاي به مكتب نرفتهاند.
آيا آن كسي كه بايد به مكتب برود تا هدايت بشود تا هادي ديگران باشد او مقدّم است يا آن نگار مكتب نرفته؟ وجود امام باقر ميفرمايد كه ما مقدم هستيم براي اينكه ما احتياج نداريم مكتب برويم ما را ذات اقدس الهي ميپروراند ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي﴾ يعني «لا يهتدي الا أن يهدي» تا مكتب نرفته و هدايت نشده نميتواند هادي ديگران باشد.
خب، هدايت به حق هم همين طور است كسي ميتواند اقوم الطريق را اقوم الملل را ارائه كند كه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[23] باشد، حرفش «اصدق الأقوال» باشد، ﴿مَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[24] باشد از او بگذريم جز ضلالت چيز ديگر نيست اين است اين بالذات ذات اقدس الهي است بالتبع هم انبياي الهياند و ائمه معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) پس ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ منتها آنجا كه سخن از گفتار و نوشتار است، سخن از هنرمندي است از آنجا تعبير با فصاحت و بلاغت و هنر كار دارد آنجا ميفرمايد كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾[25] آنجا كه سخن از ايستادن و ايستادگي و مقاومت در برابر هواي نفس و مقاومت در برابر ستمكاران ديگر است و نجات از كجرويهاي درون و كجرويهاي بيرون است تعبير به «أقوم» ميكند، آنجا كه گزارش از جهان را مطرح ميكند تعبير به «أصدق» ميكند اگر «أصدق» دارد، «أحسن» دارد، «أقوم» دارد، «أحق» دارد بر اساس اين عناوين خاصّه است وگرنه همانكه اقوم است احسن است، همانكه اقوم و احسن است اصدق است، همانكه احسن و اقوم و اصدق است كمالات ديگر كه احق باشد همان را هم داراست.
بنابراين احتمال اينكه غير وحي، جاي وحي بنشيند يك احتمال عقلايي نيست، معقول نيست اين است كه حكيم سنايي ميگويد با بودن پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) كسي حق ندارد در جهان اسم عقل را ببرد
مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل آفتاب اندر فلك آنگه كسي گويد سها[26]
سها همان ستارهٴ ضعيف است كه افراد براي اينكه مشخص بشود باصرهٴ آنها ضعيف است يا نه گفتند شب اگر ستارهٴ سها را ببيند معلوم ميشود چشمش خيلي ضعيف نيست تقريباً جزء كمرنگترين ستاره است فرمود عقل خوب است اما نسبت به يكديگر آن كشف و شهود خوب است نسبت به يكديگر. در برابر وحي نبايد اسم عقل را برد، در برابر وحي نبايد اسم كشف و شهود را برد. قرآن كريم اين را باز كرده فرمود اينكه من ميگويم وحي براي شما ضروري است براي آن است كه اين پيامبر و همچنين انبياي ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) «كلّ علي حدّه» اينها ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ﴾ يك، ﴿وَالْحِكْمَةَ﴾ دو، ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾ سه، عمده اين نكته چهارم است ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چهار كه اين بحث مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 150 و 151 آنجا مبسوطاً گذشت اين نكته را ملاحظه ميفرماييد آيه 151 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ﴾ اين رسول چندتا كار ميكند؟ يك ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا﴾ بعضيها هستند توفيق قرائت قرآن، تجويد قرآن، روخواني قرآن، روانخواني قرآن، حفظ قرآن نصيبشان ميشود «طوبيٰ لهم و حُسن مآب» اين يك مرحله است ﴿وَيُزَكِّيكُمْ﴾ اين هم يك مرحله ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ﴾ اين هم يك مرحله در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» و اينها ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ دارد. ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ بخش پاياني ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني ما حرفهاي نو داريم.
وحي چيزي به بشر ياد ميدهد كه نه در گذشته ميدانست و نه در آينده علم هر چه پيشرفت بكند نميتواند بفهمد نفرمود «ويعلمكم ما لا تعلمون» نفرمود چيزهايي را كه شما نميدانيد ما به شما ياد ميدهيم فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ بشر نميتواند بفهمد. چيزهايي هست چه ميداند بهشت چيست، جهنم چيست، در بهشت چه خبر است در جهنم چه خبر است سوخت و سوز آن عالم چطوري است فقط بله عقل ميفهمد خداي حكيم خداي عادل انتقامي دارد اما جهنم چيست، بهشت چيست، جهنم منقول كدام است؟ جهنم غيرمنقول كدام است؟ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين حرف را زد فرمود درست است كه تو خليفه من هستي، اسماي الهي را ميداني ولي من به تو ياد دادم آنجا هم فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[27] تو با همه آن نبوغي كه داري اگر احياناً نبود نه تنها نميدانستي، نميتوانستي ياد بگيري هر چه هم زحمت ميكشيدي از اسرار غيب چه كسي ميتواند باخبر باشد پشت پرده خلقت چه خبر است؟ آينده چه خبر است؟
اين قسمت مهم بشر را محتاج بالضروره وحي ميكند فرمود ما چيزهايي را هر چه هم علم ترقّي بكند بسيار خب، اما مقدور شما نيست از غيب باخبر باشيد چون آن دستگاه ادراكي شما را كه من به شما دادم ميدانم چه خبر است ديگر ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا﴾[28] اين قرآن تا ابد زنده است ديگر براي بشر يك ميليارد بعد هم اگر مثلاً تا آن وقت هم جهان طول بكشد همين حرف زنده است فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين حرف را زد.
بنابراين در برابر وحي جز تسليم محض چيز ديگري نيست يعني مهمترين دليل را خود حُكما اقامه كردند كه انسان ميفهمد كه نميفهمد، ميفهمد كه يك راه ابد در پيش دارد و ميفهمد كه وحي براي او ضروري است ذات اقدس الهي اين فهم را تصديق كرد يعني در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه به مناسبتهاي گوناگون آن آياتش مطرح شد فرمود بشر اين را ميفهمد من اين فهم را به بشر دادم ميفهمد كه نميفهمد، ميفهمد كه محتاج است، ميفهمد كه پيامبر براي او ضروري است، اگر ما انبيا نميفرستاديم، كتاب آسماني نميفرستاديم همين بشر در قيامت به ما اعتراض ميكرد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بخش پايانياش آيه 164 به بعد اين است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ ما انبيا را فرستاديم براي چه؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ مستحضريد كه ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است، مفهوم ندارد ولي اگر همين ظرف در مقام تحديد بود مفهوم دارد يعني اگر ما انبيا نميفرستاديم همين بشر كه نابود نميشد كه، در قيامت به ما اعتراض ميكرد آن وقت «حجة الخلق علي الحق» بود به جاي اينكه ما بگوييم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[29] ميشود «للناس حجة بالغة» اگر ما انبيا نميفرستاديم مردم به ما ميگفتند كه خب تو كه ميدانستي ما با مرگ نميپوسيم ميآييم چنين جا ما هم كه نميدانستيم كجا ميآييم تو ما را آوردي اينجا خب چرا راهنما نفرستادي ما براي اينكه بشر در قيامت به ما اعتراض نكند و نگويد چرا راهنما نفرستادي، راه را مشخص نكردي، قانون نفرستادي ما انبيا فرستاديم اين دليل نبوت عام است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[30] بعد از رُسل ديگر ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است اما قبل از ارسال «للناس حجة بالغه» بود در حالي كه خداي سبحان فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[31].
بنابراين وحي و نبوت ميشود يك امر ضروري «مما لا ريب فيه» اين «لا ريب فيه» در اصطلاح قرآن همان بالضروري است كه در منطق ميگويند اگر گفتند «الأربعة زوجٌ» جهت قضيه بالضروره است، اگر گفته شد «الله لا تدركه الأبصار» يعني بالضروره ﴿وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[32] يعني بالضروره «لا يعذب عن علمه مثقال ذرة» يعني بالضروره اينگونه از قضايا وقتي بنا شد به او جهت بدهند جهت اينگونه از قضايا ضروري است، اما قبول عمل، قبول توبه امثال ذلك جهات اينها امكان است كه از آنجا به «عسي» و «ليت» و «لعل» و امثال ذلك تعبير ميكند اما درباره خطوط كلي دين تعبير قرآن اين است كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ معاد ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، قرآن ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در فرهنگ قرآن همان بالضرورهاي است كه عقل و منطق او را ميفهمد ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[33] ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[34] «المعاد حق بالضروره»، «القرآن حقٌّ بالضروره» اما آيا عمل صالح فلان شخص مقبول است يا نه، پايانش چه ميشود، برميگردد يا نه اين بالامكان عمل فلان شخص مقبول است بالامكان براي اينكه شايد با اخلاص همراه باشد يا نباشد و مانند آن.
خب، پس ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ خب حالا كه اقوم شد ضامن اجرا دارد يا ندارد؟ بله، فرمود يكي از جهات اقوم بودن آنكه ضامن اجرا دارد صِرف قانون نيست هر كه عمل كرد بهشت به انتظار اوست، نكرد چون ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[35] جهنم در انتظار اوست اين مهمترين ضامن اجراي اين قانون است اين نظير دفترچهٴ هدايت نيست كه براي يك تلويزيون يا راهنما براي يك راديو انتخاب كردند كه ديگر حالا اگر بر فرض كسي طبق اين دفترچه از آن كالاي صناعي عمل نكرد او خراب ميشود، خب خراب شد ديگر جهنم كه نيست كه اما اينجا فرمود نه اينچنين نيست خدا بشارت ميدهد كسي كه مؤمن باشد يك از نظر عقيده و صِرف عقيده كافي نيست عمل صالح داشته باشد دو، يعني حُسن فاعلي به نام عقيده، حُسن فعلي به نام عمل صالح اين دوتا باشد «يبشرهم ربهم» به رحمت و بهشت و رضوان اگر اين دوتا نبود همان كفر بود كافي است براي دوزخي شدن لذا براي جهنم رفتن يك دانهاش هم كافي است ولي براي بهشت رفتن هر دوتا لازم است لذا ملاحظه ميفرماييد درباره بهشت رفتن دو قيد را آورد، درباره جهنم يك عنصر را ذكر كرد فرمود: ﴿وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ مؤمنين چه كسانياند؟ ﴿الَّذِينَ﴾ خب وقتي مؤمناند، معتقدند، حُسن فاعلي دارند كه قيد اول است ﴿الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ﴾ اين قيد دوم را هم دارند ﴿يُبَشِّرُ﴾ و اينها را كه ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً﴾. اما ﴿وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ همين، همين كه ايمان به آخرت نداشت چه كار بد بكند، چه كار بد نكند، چه سرقت بكند، چه تهمت بزند، چه دروغ بگويد، چه مِيگساري بكند يا نكند همين كه ايمان به آخرت ندارد ﴿أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾.
در جريان تبشير سه وجه در بحث ديروز گفته شد. وجه چهارم كه فخررازي به آن اشاره ميكند اين است كه اين تبشير براي خصوص مؤمنان است كه ﴿وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ مؤمنين را خدا دو گونه بشارت ميدهد يكي به نعمت خود آنها، يكي به نقمت دشمنان آنها اگر ما خواستيم به كسي بشارت بدهيم دوتا راه دارد يكي او را به توفيق او بشارت ميدهيم يكي اينكه او را به نكبت و عذابي كه دامنگير دشمن او شد بشارت ميدهيم اينجا هر دو قِسم است.
از طرفي هم ميگويد همان طوري كه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[36] در حالي كه جزاي سيّئه عدل است، حَسنه است بدي را جزا دادن، كيفر دادن آن حَسنه است ديگر سيّئه نيست البته معناي جزاي سيئه، سيئه است يعني به لحاظ آن شخص تبهكار سيّئه است وگرنه جزاي سيّئه عدل است.
فخررازي ميگويد اين تعبير ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ﴾ با اينكه حَسنه است تسميه أحد الضدّين است به اسم ضدّ ديگر مجازاً اين هم وجهي است كه ايشان اضافه كرده.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 3.
[2] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[4] . سورهٴ آلعمران، آيات 3 ـ 4.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 137.
[6] . غررالحكم، ص119.
[7] . سورهٴ بحارالانوار، ج47، ص357.
[8] . سورهٴ بيّنه، آيهٴ 1.
[9] . خصال صدوق، ج2، ص652.
[10] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[12] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[13] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[14] . سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[15] . سورهٴ نساء، آيهٴ 87.
[16] . سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
[17] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[18] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[19] . سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[20] . سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[21] . سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[22] . سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[23] . سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[24] . سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[25] . سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[26] . ديوان اشعار سنايي غزنوي، بخش قصايد.
[27] . سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[29] . سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[30] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[31] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 16.
[32] . سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[33] . سورهٴ بقره، آيات 1 ـ 2.
[34] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[35] . سورهٴ فجر، آيهٴ 14.
[36] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.