اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿1﴾ وَآتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُديً لِّبَني إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً ﴿2﴾ ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً﴿3﴾ وَقَضَيْنَا إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً ﴿4﴾ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً ﴿5﴾ ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً ﴿6﴾ إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً﴿7﴾
بحث إسرا تقريباً گذشت اين سؤالهايي كه ميآيد تكراري است اگر كسي اين نوارها را گوش بدهد جواب همه اين سؤالها آمده حالا احتراماً اين دو سؤال را هم جواب ميدهيم با اينكه تقريباً چندين بار تكرار شده است بعد ديگر اين مسئله مختوم اعلام ميشود.
يكي اينكه سؤال شده اگر اين كمالات مربوط به روح است داشتن جسم خارج از دايره حكمت است اين چندين بار گفته شد كه در طرف فاعل مبدأ فاعلي تفاوتي نيست ولي قابل اگر بخواهد فيض دريافت بكند بايد با بدنِ خودش در زمان خاص، در مكان مخصوص با كيفيت خاص رو به قبله مسجد و غيرمسجد براي او فرق دارد، رو به قبله و غيرقبله براي او فرق دارد، در وقت معيّن عبادت با خارج آن وقت فرق دارد همه اينها متممّ قابليتِ قابل است.
بنابراين جسم براي تتميم قابليتِ قابل دخيل است استقبال قبله، زمان معيّن، مكان معيّن، شب كه ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[1] با روز كاملاً فرق دارد بنابراين داشتن بدن، زمان معيّن، مكان معيّن، مسجدالحرام، مسجد اقصيٰ همه اينها متمّم قابليتِ قابل است گرچه در فاعليت فاعل اينها هيچكدام سهمي ندارند يك انسان كه فرشته محض نيست كه براي او زمان و زمين يكسان باشد انسان مادامي كه انسان است بخواهد در قوس صعود فيض دريافت كند نياز به اين شرايط قابلي است و متمّم قابليتِ قابل است.
مطلب دوم در جريان قُرب نوافل هست. قُرب نوافل يعني آن مقداري كه بندهٴ سالكِ صالح در اثر انجام نوافل به ذات اقدس الهي نزديك ميشود منظور از نوافل در برابر فرايض است نه نافلههاي نماز هر چه كه زايد بر فرايض است زكات فرايضي دارد و نوافلي، خمس فرايضي دارد و نوافلي، حج فرايضي دارد و نوافلي، صدقه فرايضي دارد و نوافلي هر چه كه مقدار واجب آن شيء است جزء فريضه است آن كمالات بعدي، دستورات بعدي كه به عنوان مستحبّات آن شيء نقل شده است اينها جزء نوافل اوست. «نَفل» يعني زايد، «نافل» يعني زايد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» وقتي از فرزندان ابراهيم(سلام الله عليه) سخن به ميان ميآيد در آيه 72 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ميفرمايد: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ وجود مبارك ابراهيم از ذات اقدس الهي فرزند درخواست كرد خدا به او اسحاق داد فرمود به او فرزند داديم كه خواستهٴ اوست، نوه هم داديم كه اين نوه نافله است يعني زايد بر خواستهٴ اوست ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ كه اين خواستهٴ اوست كه فرزند اوست ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ اين يعقوب نافله است يعني نوه است و زايد بر خواستهٴ اوست. پس هر چه زايد بر مقدار زايد بود به عنوان نافله است.
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ساليان متمادي با نوافل زندگي ميكرد چون براي او فرايضي نبود آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در خطبه «قاصعه» دارد كه فرمود: «لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي»[2] من فقط ميديدم و ديگري حضرت را نميديد كه او هر سال مثلاً يك ماه در كوه حرا مجاور بود مشغول عبادت بود هيچكس خبر نداشت فقط من خبر داشتم اينها همه جزء نوافل است، بنابراين وجود مبارك حضرت كه با قُرب نوافل حركت ميكند نبايد گفت كه نوافل كه در معراج تشييع شده است قبلاً كه نافلهاي نبود او از چه راه به قُرب نوافل بار مييافت.
مطلب بعدي آن است كه مهمترين جواب براي اشكالات هيئت جديد همان است كه اينها با تجربهٴ حسّي دارند تجربهٴ ديني را زير سؤال ميبرند. تجربه كه ضعيفترين علم است از نظر علوم بشري براي اينكه حوزهٴ نفي ندارد يعني هيچ عالم تجربي نميتواند ماوراي تجربه خود را نفي كند آنچه را كه او آزمود همين است اما چيز ديگري در عالم نيست كه اين را ثابت كند او نفياً و اثباتاً ساكت است، اما در رياضيات چرا، در رياضي يك عالم رياضي ميتواند بگويد اين، اين مقدار است و غير از اين نيست چون او با مبدأ تناقض و اصل تناقض سروكار دارد در علوم تجربي اين يافتههاي خودشان را شرح ميدهند اين مقدار يافتيم، اين مقدار يافتيم، اين مقدار يافتيم همين، اما آيا دعا هم بيمار را شفا ميدهد، يك دَم عيسوي مُرده را زنده ميكند، اعما و ابرص را زنده ميكند اين را اصلاً نه ميتواند اثبات كند، نه ميتواند نفي كند، نه حتي حقّ شك دارد چون ابزارش را ندارد اين فقط بايد ساكت باشد بگويد «لست أدري» از اين جهت معرفت تجربي ضعيفترين معرفت بشري است زيرا با اصل تناقض كار نميكند با همين محسوسات خود كار ميكند حالا او نميتواند بگويد كه چطور جسمي با حفظ همه خصوصيات بيش از سرعت نور از جاذبهٴ زمين خارج ميشود آن سرما را، بيوزني را، بيهوايي را تحمل ميكند بدون هوا، بدون وزن، با آن سرما زندگي ميكند. ما اگر پاسخ بدهيم بگوييم كه نه الآن بشر با پيشرفتهاي علمي ميتواند برود، خب اين قبول ميكند ميگويد اينها با وسايل ميروند وسايل تنفس و حيات را با خودشان ميبرند، آب را با خودشان ميبرند و اگر از جاذبه ميگذرند با لوازمي ميگذرند كه حياتشان آسيب نبيند و مانند آن. اما بيوسيله، بدون ابزار، بدون هيچ تغيير جهتي انسان از جاذبه خارج بشود آن سرما را تحمل بكند، بيهوايي را، هوا نباشد باز نفس بكشد، بيوزني را تحمل بكند اين بر اساس كرامت و معجزه خواهد بود نظير ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[3] و ساير معجزات.
مطلب ديگر اينكه در اين بخش فرمود: ﴿وَآتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُديً لِّبَني إِسْرَائِيلَ﴾ خب سؤال ميشود كه در آن كتاب چه چيزي آمده؟ اين است ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً﴾ مثل اينكه ميگويند ما براي فلان كس نامه نوشتيم كه برو يعني محتواي آن نامه اين است كه «قُم و قُل» اينجا هم محتواي كتابي كه براي بنياسرائيل نازل كرده است اين است كه ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً﴾ پس ﴿وَآتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُديً لِّبَني إِسْرَائِيلَ﴾ سؤال، معيار هدايت چيست؟ در آن كتاب چه چيزي آمده؟ جواب گفتيم ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً﴾.
خب، حالا چرا اين خصيصه را به بنياسرائيل دادي اين بنياسرائيل چه كسانياند؟ ﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا﴾ كه اين منصوب به اختصاص است اين دو وجهي كه زمخشري و ديگران نقل كردند همان وجه اختصاص اُولاست نظير ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾[4] أعني «أهل البيت» كه اين منصوب به اختصاص است براي اينكه با مدح سازگار باشد و با ندا در اينجا هماهنگ نيست كه ما بگوييم منصوب به نداست و حرف ندا حذف شده است.
﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾، خب اين ﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ براي اينكه بفهماند همه اينها فرزندان نوحاند، چرا؟ براي اينكه اين ﴿مَنْ حَمَلْنَا﴾ چه كساني هستند؟ اينها بنياسرائيل ذريّهٴ سرنشينان كشتي نوحاند اين درست است ﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ اين سرنشينان كشتي چه كسانياند؟ هيچكدام فرزندان نوح نيستند يا بعضي فرزندان نوحاند بعضي فرزندان نوح نيستند يا همهشان فرزندان نوحاند؟ از آن آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «صافات» برميآيد كه اين ﴿مَنْ حَمَلْنَا﴾ هم ابنا و بنات نوح بودند، چرا؟ براي اينكه بنياسرائيل ذريّهٴ ﴿مَنْ حَمَلْنَا﴾ هستند اين ﴿مَنْ حَمَلْنَا﴾ اگر ذريّهٴ نوح نباشند آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «صافات» تام نيست چون در آنجا آمده ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾ فقط ما ذريّه او را باقي گذاشتيم معلوم ميشود ﴿مَنْ حَمَلْنَا﴾ ميشود ذريّه نوح، پس ﴿مَنْ حَمَلْنَا﴾ ذريّه نوح است، بنياسرائيل «ذريّة ذريّه»اند جمعاً ميشوند ذراري نوح.
خب، ﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ چرا اين همه فضايل را از نظر نجات از طوفان، در كشتي نگه داشتن، نسلشان را حفظ كردند، بعد به نسلشان پيامبر اولواالعزم دادن، كتاب آسماني دادن براي چيست؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً﴾ چون او عبدِ شكور بود ما به ذريّهٴ او پيغمبري داديم، وحي و نبوت داديم، رسالت داديم، كتاب آسماني داديم، نجات هم داديم نظير اينكه وجود مبارك خضر به موسي(سلام الله عليهما) وقتي كه موسي به خضر گفت كه خب ما هر دو خستهايم آمديم در اين شهر اينها كه ما را به عنوان مهماني نپذيرفتند شما همين طور رايگان داري كارگري و مهندسي و معماري ميكني ما را به كار وادار كردي كه اين ديوار را بچينيم براي چيست؟ ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[5] فرمود خير، ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾[6] اينها يك پدر خوبي داشتند خداي سبحان خضرِ راه را مأمور ميكند كه اين بچههاي آن فرزندِ صالح مشكل نبينند حالا ذيل اين آيه روايتي هست يا تاريخي هست كه منظور از اين عبد جدّ هفتم بود يا جدّ هفتادم بود و منظور از اين كنز، كتاب علمي بود ولي بالأخره چه پدر بلاواسطه، چه جدّ هفتم، چه جدّ هفتادم ولي خضر هميشه سرِ راه هست كه آدم خوب را در خاندانش حفظ بكند نگذارد بچههاي آدم صالح آسيب ببينند، اگر كسي آدم خوب بود ممكن نيست ذات اقدس الهي خوبي او را فراموش بكند، خب ذراري نوح را ذات اقدس الهي فرمود با گذشت همه اين طوفانهاي تاريخي و غيرتاريخي ما آنها را به جلال و شكوه رسانديم براي اينكه جدّشان يعني نوح يك آدم خوبي بود اين ﴿إِنَّهُ﴾ تعليل است ديگر چون او عبدِ شكور بود ما به ذريّه او پيغمبري داديم، كتاب داديم، عزّت داديم، جلال داديم، شكوه داديم، خب.
پرسش: ببخشيد برابر آيه 76 سورهٴ «صافات» ميفرمايند ﴿وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ﴾[7] معلوم ميشود اهل در اينجا به معناي قوم است پس معلوم ميشود كه ذراري نبودند.
پاسخ: ممكن است كه در آن مقطع نجات پيدا كرده باشند ولي برابر آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «صافات» آنكه ماند همان ذريّهٴ حضرت نوح بودند فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ﴾ اين ﴿هُمُ﴾ كه ضمير فصل است با معرّف بودن خبر به «الف» و «لام» مفيد حصر است ديگر ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾ نفرمود «وجعلنا ذريّتهم باقين» اگر «وجعلنا ذريّته هم الباقين» يعني فقط اينها ماندند آنها البته ممكن است نجات پيدا كرده باشند ولي اين سهم تعيينكننده دارد كه اگر كسي آدم صالح بود ممكن نيست ذات اقدس الهي فرزندان او را رها كند ولو فرزندان نسل هفتادم هم كه باشد بالأخره خضر هميشه هست، خضرِ راه هميشه هست، اولياي الهي هستند و حفظ ميكند. برهان مسئله اين است كه چون او عبد شكور بود ما به ذريّهٴ او اين نعمتها را داديم بعد هم معيار ايمان است اگر ذريّه او برگردند لطف ما هم برميگردد كه اين در قصه بعد است.
فرمود: ﴿وَقَضَيْنَا﴾ حالا مبادا اينها كسي خيال بكنند كه چون نوهٴ نوحاند، نوح 950 سال تلاش و كوشش كرد عبد شكور بود براي هميشه ذات اقدس الهي به نوههاي او احسان ميكند نه خير اين بر اساس يك اصل كلي است آن اصل كلي اين است فرمود: ﴿وَقَضَيْنَا إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ﴾ ما «قَضا» يعني «أعلم» نه «حَكَم» ما اعلام كرديم به اينها صريحاً گفتيم، صريحاً به بنياسرائيل گفتيم كه ما ميدانيم شما دوبار طغيانگري را پيشهٴ خود قرار ميدهيد و در زمين فساد ميكنيد، حالا منظور يا همان ارض محدود محلّ زيست خود آنهاست يا در كلّ خاورميانه است چون ارض آن روزها همين محدودهٴ خاورميانه بود خاوردور و باختردور يا كشف نشده بود يا دسترسي نداشتند يا اصلاً نبود. ﴿وَقَضَيْنَا إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ﴾ كه ﴿لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ﴾ دوبار شما فساد ميكنيد البته فساد عمومي وگرنه فسادهاي مقطعي و جزيي مطلب ديگر است ﴿وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ خويِ استكبار شما، استيلاي شما، برتريطلبي شما در اين محدودهٴ ارض كه حالا خاورميانه است به گوش همه ميرسد، خب اين كار را شما ميكنيد.
در كنار هر فسادي يك تنبيه الهي هست اگر بار اول فساد كرديد در برابر فساد بار اول يك وعيد الهي، تهديد الهي، گوشمالي الهي هست برگشتيد ما هم لطفمان را به شما متوجه ميكنيم و عذاب را از شما برميداريم بار دوم فساد كرديد گرفتار وضعي بدتر از وضع اول خواهيد شد كه به حياتتان خاتمه ميدهد و مانند آن. حالا اين تاريخ صهاينه را ملاحظه بفرماييد كه اين آيا بار دوم گذشت يا همان طوري كه الآن بعضي از علماي فلسطين مظلومانه از ذات اقدس الهي درخواست ميكنند و اميدوارند كه اين طغيان شصت ساله اينها همان فساد بار دوم باشد تا كيفر الهي به حيات آنها خاتمه بدهد اين حق است.
فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا﴾ اين ﴿وَعْدُ أُولاَهُمَا﴾ از باب «و حذف ما يعلم منه جائز» اين «وعد» محذوف شد يعني خداي سبحان كه اعلام ميكند شما دوبار فساد ميكنيد يعني خداي سبحان همين طور نگاه ميكند يا به فساد مفسدان خاتمه ميدهد؟ از آنجا معلوم ميشود كه بار اول كه فساد كرديد وعيد الهي، تهديد الهي، كيفر الهي به حيات شما خاتمه ميدهد شما را ذليل ميكند، بار دوم كه فساد كرديد باز وعيد الهي، تهديد الهي، كيفر الهي شما را مخذول و منكوب ميكند ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا﴾ نه «اولاهما» ﴿وَعْدُ أُولاَهُمَا﴾ يعني وقتي فساد اوليتان محقّق شد حالا وعيد ما شروع ميشود، تهديد ما شروع ميشود، عذاب ما شروع ميشود ﴿فَإِذَا جَاءَ﴾ عذاب آن «اُولي المرّتين»، تهديد «اُولي المرّتين»، تنبيه «اُولي المرّتين» وقتي آمد در آن حال ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ ما بندگانمان را اين عباد نه يعني آنها كه بندگان صالحاند عباد يعني آنها كه بندههاي تكوينياند، مخلوقات الهياند كه خداي سبحان به شيطان هم ميفرمايد: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[8] و مانند آن، خب آنها كه به دنبال شيطنت شيطان ميروند، تحت ولايت شيطاناند آنها هم عباد تكويني ذات اقدس الهي هستند گرچه تشريعاً كافرند يا فاسقاند.
خب، فرمود وقتي فساد اُولايتان اوّلين بار فساد كرديد ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا﴾ اينها از طرف ما مبعوثاند اينها مثل كَلب معلَّماند ﴿عِبَاداً لَنَا﴾ كه اينها ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ داراي قدرت زياد و شدّت و خشونت و تلخي و مانند آناند اينها بر شما مسلّط ميشوند خانه به خانه شما را ميگيرند و ميكُشند ﴿فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ﴾ «جاسوا» قرائت شده، «حاسوا» قرائت شده «جاس» «جَوَس» يعني همين خانه به خانه گشتن. خانه به خانهتان ميگردند شما را پيدا ميكنند و به حياتتان خاتمه ميدهند ﴿فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ﴾ اين خَلَل كه ميگويند يعني وسط، يعني اگر چيزي فُرجهاي نداشته باشد خَللي ندارد اين وسطش خالي نيست، اگر وسط چيزي خالي باشد ميگويند اين مُختل شده است يعني اين وسطها خالي است، اگر سخني مُدّعا بدون دليل باشد ميگويد اين كلام مُختل است يعني جاي دليل خالي است، اگر كسي مطلبي را گفت اوّلي را گفت، دوّمي را نگفت، سوّمي را گفت ميگويند اين كلام مختل است يعني اين وسط خالي است خلل يعني وسط، اگر پُر بشود ميشود صمد و مُصمد و مشكلي ندارد، اما اگر جايش خالي باشد ميگويند اين فعل مختل است، اين نظام مختل است، اين كار مختل است، اين كتاب مختل است و مانند آن. لابهلاي اتاقها را ميگويند خلال ﴿فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ﴾ و اين وَعد ما هم حتمي است براي اينكه ما در برابر فساد شما هرگز بيتفاوت نخواهيم بود ساكت هم نخواهيم بود.
اينكه فرمود: ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ فرمود ما گاهي ظالمي را بر ظالم مسلّط ميكنيم بدون اينكه كسي اجر ببرد نه اينها كه مسلّطاند ثواب مجاهد را ميبرند، نه آنها كه تحت سلطهاند ثواب اجر را ميبرند آنها مظلوماند، ولي مأجور نيستند، اينها خونريزند ولي مجاهد نيستند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 129 اين است فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ ما گاهي در اثر بيراهه رفتن يك عده، ظالمي را بر ظالمي مسلّط ميكنيم ظالم وقتي بر ظالم مسلّط شد چون آنكه مسلّط است ظالمانه سلطه پيدا كرد پس ثواب مجاهد را ندارد آن هم كه تحت ظلم قرار گرفته است چون استحقاق دارد پس مأجور نيست شما بايد يادتان باشد آن وقتي كه صدّام پليد به كويت حمله كرد امير كويت همين كه پسر پيغمبر را راه نداد، امام را راه نداد شما ميبينيد فرار كرده رفته آمريكا نميدانم آن روز اين روزنامهها را خوانديد يا نخوانديد، آن عكس را ديديد يا نديديد دستش را از اين لاي عباي مطلاّ به درآورد يك، با دست ديگر دستمال درآورد دو، در نزد مسئول رسمي آمريكا اشك ريخت سه، از آمريكا كمك خواست چهار، گفت من همان حرف چرچيل را زد گفت اگر به شيطان هم شد پناه ميبرم پنج اين حرف امير كويت بود. اين مظلوم شد، ولي مأجور نشد اين ميشود ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ اين دنياست وضع ذات اقدس الهي، اداره عالم اين است خب كم گريه نكرد اين امير، كم ذلّت نكشيد اما يك درجه اجر نبرد مظلوم شد، اما مأجور نشد فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ فرمود بار اول كه اين صهاينه، اين اسرائيليها فساد كردند حالا يا بُختنصر بود يا مفسد ديگر بود يا ظالم ديگر بود يا هتّاك ديگر بود بر اينها مسلّط كرد سوخت و سوز كردند خيليها را كُشتند، خيليها را از بين بردند، خيليها را آواره كردند و كلّ اوضاع اينها به هم خورد.
پرسش: اين عبادت را چرا مؤمنين نگوييم؟
پاسخ: چرا مؤمن بگوييم دليل ندارد كه عباد مطلق است ديگر براي اينكه آيه 129 سورهٴ مباركهٴ «انعام» از سنت الهي خبر داد ما اگر وعدهٴ دوم باشد كه برخي از علماي فلسطين انتظار آن را ميكشند همه ما هم منتظريم، بله آنجا ممكن است كه عباد، عباد كه وعده دوم است و آيه بعدي است ممكن است انشاءاللهالرحمن همين حزبالله باشد مردم مسلمان خاورميانه باشد اين ممكن است، اما آن بار اول كه جريان بختنالصرع بود و سوزاندن تورات بود و اينها اين را كه نميشود گفت بندگان مؤمن بودند آنها مسجد را خراب كردند، تورات را سوزاندند اين تورات كه متّصل به زمان وجود مبارك حضرت موسي نيست كه بعدها ساليان بعد كسي عدهاي جمع شدند اين تورات را نوشتند.
پرسش: چرا وعد را وعيد معنا فرموديد؟
پاسخ: چون وَعد مطلق است اصولاً وعد مطلق است ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾[9] «وَعَد» هم به معناي وعد است، هم به معناي وعيد. خداي سبحان وعدهٴ مغفرت ميدهد يك، ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ﴾ اين ﴿يَعِدُكُمُ﴾ يعني «يُعِدُكم» وعد هم به معناي تلخي آمده، هم به معناي شيرين.
خب، پس ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً﴾ اين براي مقطع تاريخي اول.
پرسش: ممكن حاج آقا بگوييم لفظ «عبد» آمده بعد «لنا» آمده اين خيلي مناسب با موضوع است.
پاسخ: نه، آخر چون در جريان شيطان هم گفته شد كه ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[10] يا ﴿كَفَي بِرَبِّكَ وَكِيلاً﴾[11] از اين تعبيرات عباد در قرآن كم نيست كه خداي سبحان عبادِ تكويني يعني آنها كه مخلوقات مناند، عباد خدا هستند. آن گوسالهپرستها و گاوپرستهاي مصر را وجود مبارك موساي كليم عباد خدا معرفي كرد فرمود بندگان خداياند موساي كليم وقتي در برابر سؤال فرعون پليد قرار گرفت كه فرعون گفت بالأخره خواستهات چيست؟ فرمود: ﴿أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[12] مردم امانت خداياند يك، امانتالله را بايد به امينالله سپرد دو، رهبران الهي اميناللهاند سه، من هم جزء رهبرانم چهار، مردم را بايد به من بسپاري. تعديه كن ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ خب اينها همهشان بتپرست بودند كه، اين بتپرستان مصر را كه مثل خود فرعون بتپرستي خاص داشت، گاوپرست بود كه درباريان مصر به فرعون گفته بودند كه ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾ آن آلههٴ رسمي همان بتپرستي رايج مصريها بود، خب.
پرسش: در سورهٴ مباركه دارد كه ﴿لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[13]
پاسخ: خب، بله «عبداً لله» معلوم است آن با مهفوف قرينه است ﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَي ٭ عَبْداً إِذَا صَلَّي﴾[14] خب اينها مهفوف به قرينه است اما وقتي كه خداي سبحان درباره پيروان شيطان ميفرمايد اينها عبادند وقتي وجود مبارك موساي كليم به بتپرستها ميگويد اينها بندگان خداياند يعني بندگان مخلوقات الهياند تكويناً در اختيار او هستند بايد تشريعاً هم در اختيار او باشند.
خب، فرمود اين جريان تاريخي كه گذشت ﴿ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ﴾ در اثر توبه شما، انابه شما ما به شما مال داديم، فرزند داديم، قدرت داديم، شما پيروز شديد ﴿ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً﴾ عِدّه و عُدّه شما زياد بود، مال شما زياد شد، قدرت شما زياد شد، بر دشمنتان پيروز شديد. آيه بعد اين است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اين يك اصل كلي است به عنوان جملهٴ معترضه اين جمله معترضه باشد ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً﴾ فرمود ما گفتيم، اعلام كرديم كه شما دوبار فساد ميكنيد نه حُكم كرديم، ميتوانيد نكنيد ولي طبعتان اين است بار اول كه فساد كرديد ما تنبيهتان ميكنيم بعد از توبه و انابه مال ميدهيم، فرزند ميدهيم، ﴿أَكْثَرَ نَفِيراً﴾ ميكنيم تا شما بر خصمتان پيروز بشويد، دوباره دست به فساد زديد دوباره آن خشم الهي ظهور ميكند چون يك اصل كلي در قرآن كريم است در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد ميفرمايد كه ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾[15] ﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾[16] اينها به منزله قانون اساسي سنّت الهي است كه بيراهه رفتيد فيض ما برميگردد، به راه بوديد فيض ما در راه است ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾، ﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾ اين اصل كلي است بار اول و دوم ندارد حالا آن مقطع تاريخي به بار اول و دوم تقسيم شد.
فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ نه «الآخرة» مَرّهٴ اُوليٰ فساد كرديد و پوشانديم، مرّه دوم كه فساد كرديد وعيد ما، تهديد ما، عِقاب ما شروع ميشود در اين وعده دوم چهرهتان را زشت ميكند همين وَعد چهرهتان را زشت ميكند و آن مبارزان كه وارد شدند وارد مسجد ميشوند همان طوري كه بار اول وارد شدند مراكز عباديتان را تخريب ميكنند، بساط فكري شما را به هم ميزنند، سازمان اداريتان را به هم ميزنند خب اين را ميگويند كساني بايد باشند كه كار بختنالصرع را ميكنند نه اينكه بر حزبالله تطبيق بشود براي اينكه اينها كه وارد مسجد اقصيٰ بشوند و فساد بكنند به آن صورت نيست. راه ديگري البته بر نجات است بر اساس ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ .
﴿وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً﴾ «تتبير» كه باب «تفعيل» است مبالغه و كثرت را نشان ميدهد نشان آن است كه تبارتان ميكنند، تبار يعني هلاك، اگر امتي به هلاكت رسيدند يعني به تبار رسيدند تتبير يعني اهلاك. «يُتبّر تتبيرا» كه باب «تفعيل» است با كثرت است، با مبالغه است يعني دمارتان را درميآورند حالا بعد آن اصل كلي را براي اينكه كسي خيال نكند همين دو مقطع است و دو گروه است در آيه بعد فرمود: ﴿عَسَي رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ سنّت الهي بر اين است كه «كژ روي جف القلم كژ آيدت»[17].
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 6.
[2] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[3] . سورهٴ انبيا، آيهٴ 69.
[4] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[5] . سورهٴ كهف، آيهٴ 77.
[6] . سورهٴ كهف، آيهٴ 82.
[7] . سورهٴ صافات، آيهٴ 76.
[8] . سورهٴ حجر، آيهٴ 42.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 268.
[10] . سورهٴ حجر، آيهٴ 42.
[11] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 65.
[12] . سورهٴ دخان، آيهٴ 18.
[13] . سورهٴ نساء، آيهٴ 172.
[14] . سورهٴ علق، آيات 9 ـ 10.
[15] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 8.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 19.
[17] . مثنوي معنوي.