اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿1﴾
براي تبيين نزاهت ذات اقدس الهي از مشاهدهٴ ظاهري جريان اسرا با تسبيح شروع شد و چون جريان معراج دنبالهٴ جريان اسراست مجموعاً يك قضيه و داستاناند لذا در سورهٴ مباركهٴ «نجم» جداگانه تسبيح ياد نشد زيرا مطالب سورهٴ «نجم» دنبالهٴ همين قصهٴ اسراست و اگر قصهٴ اسرا مصدّر به تسبيح شد يعني اين داستان با نزاهت ذات اقدس الهي همراه است. سرّ اينكه تسبيح در سورهٴ «اسراء» ذكر شد و در سورهٴ «نجم» ذكر نشد اين است.
مطلب دوم آن است كه نام مبارك الله برده نشد نفرمود «سبحان الله كذا» سرّش آن است كه اين كار به قدري باعظمت است كه از غير الله ساخته نيست و صادر نخواهد شد لذا نيازي به تسميه نام مباركهٴ الله نيست.
مطلب بعدي آن است كه گاهي انسان ميگويد من تمام شب را سفر كردم «سِرتُ الليل» در مقابل «سِرتُ النهار» است يك وقت ميگويد «سِرت ليلاً» يعني اين سِير من در ظرف شب واقع شد نه شب را پيمودم، آنجا كه ميخواهد بگويد شب را پيمودم ميگويد «سِرت الليل» آنجا كه ميخواهد بگويد سِير من در شب شد ميگويد «سِرت ليلاً» در مقابل «سرت نهاراً». پس فرق است بين «سرت النهار» و «سرت نهاراً» «سرت الليل» و «سرت ليلاً» اگر گفته ميشد «سرت الليل» يعني شب را طي كردم ميشود مسافت من، مسافت زماني نه ظرف اين سفر، اگر بگويد «سرت النهار» يعني معيار سير من روز بود، اگر بگويد «سرت نهاراً» يعني ظرف سِير من روز بود. اينجا براي تبيين اينكه شب ظرف بود فرمود: ﴿لَيْلاً﴾.
مطلب بعدي آن است كه در آغاز سفر مسجدالحرام بود چند وجه هست خود مسجد بود يا حرم بود يا خانهٴ اُمّهاني بود كه «فيه وجوه و اقوال» آنجا هم مسجد اقصيٰ بود يا بيت مقدِس بود «فيه وجوه و اقوال» اگر مسجد اقصيٰ باشد و بين مسجد اقصيٰ و قدس مكاني فاصله باشد چون دارد ﴿بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ اين مجموعه را شامل خواهد شد مثل آن است كه بفرمايد «إلي بيت المقدس» زيرا بيت مقدس و مسجد اقصيٰ در يك مجموعهاند ﴿بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ شامل همه خواهد شد.
پرسش: سورهٴ «اسراء» سِير در شب هست ولي ليلاً
پاسخ: اشاره شد به اينكه براي تبيين بعض ليل است اگر فرمود كه ﴿أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ انسان خيال ميكرد كه همه شب را، اما وقتي فرمود: ﴿لَيْلاً﴾ آن هم با تنوين تنكير يعني مقداري از شب، پاسي از شب، خب.
پرسش: ببخشيد آن ليل و نهار براي خداوند عليالسويه است چرا پيغمبر را در شب به معراج بردند؟
پاسخ: ليل و نهار براي ذات اقدس الهي عليالسويه است مسجدالحرام با ساير اماكن عليالسويه است، مسجد اقصيٰ با ساير اماكن عليالسويه است اگر تفاوتي هست در قابليت قابل است وگرنه براي فاعل كه ذات اقدس الهي است بر اساس ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[1] هيچ فرقي نيست «ليس ان ربك سواه ولا مساء» قابل اگر بخواهد فيض بيشتري تحصيل كند شب مخصوصاً سحر فرصت مناسبي است برهاني را هم كه قرآن كريم در اين زمينه ذكر كرد فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[2]، چرا سحر و شبانه و ذكر و مناجات شبانه اثر خاص دارد؟ براي اينكه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾[3] ﴿إِنَّ لَكَ﴾ نه «لنا» شما روز مشغول كارهاي عادي هستيد ناچاريد با مردم رابطه داشته باشيد، پاسخ سؤالات را به مردم بدهيد، روابطتتان را با مردم برقرار كنيد چون ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾ بنابراين ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ اگر بركاتي هست، اگر اسرا بود در شب بود، اگر نزول قرآن بود در شب بود و اگر اربعين وجود مبارك موساي كليم از اول ذيقعده تا دهه ذيحجه برقرار شد با اينكه چهل شبانهروز بود اما قرآن كريم نه چهل شبانهروز را مطرح ميكند و نه چهل روز را مطرح ميكند ميگويد چهل شب يا سي شب ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[4] همهاش سخن از شب است براي اينكه ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ برهان مسئله اين است.
در جريان رفع حضرت عيسي كه گفته شد يا رفع حضرت ادريس كه گفته شد و همچنين اسرا و معراج همه اين امور چهارگانه متمّم قابليت قابل است چه اينكه دعوت مردم به حج بيت الحرام هم براي تتميم قابليت قابل است وگرنه ذات اقدس الهي نه متزمّن است نه متمكّن براي او مكه و مِنا و مسجدالحرام و مسجدالنبي و ساير اماكن عليالسواست فقط تفاوت در قابليت قابل است.
خب، فرمود: ﴿مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ مطلب بعدي در جريان همان سحرخيزي و سحرداشتن است اين بيان نوراني امام حسن عسكري(سلام الله عليه) كه فرمود: «إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء الليل» اين «امتطاء»[5] آخرش «همزه» دارد نه «عين» يعني مطيهگيري «مطيه» يعني مركب يعني شب مركب خوبي است وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) در آن حديث نوراني فرمود وصول به طرف خدا، سير الهي بدون نماز شب ممكن نيست «إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء اليل»[6] يعني شب يك مركب خوبي است، يك متيه خوبي است انسان مسافر بايد از اين مركب راهوار كمك بگيرد.
خب، پس تفاوت در قابليت قابل است نه در فاعل تمام بحثها هم همين طور است گفتند شما روزه بگيريد، رو به قبله بايستيد يا در حج فلان كار را بكنيد اينكه در نماز انسان بايد وضو بگيرد، با طهارت باشد، رو به قبله باشد براي اينكه او بتواند بيشتر فيض را درك كند وگرنه براي ذات اقدس الهي جهتي، زماني، زميني نيست و فرقي هم از اين جهت ندارد.
پرسش: در جريان شب به اين آيات و روايات ميشود سؤال كرد خود قيامش هم مقصود به ذات است علاوه بر نماز شب؟
پاسخ: نه، چون همان برهان مسئله اين است كه ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[7] براي اينكه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾[8] حالا اگر يك وقت كسي روز فراغتي پيدا كرد باز هم آن فرصت ممكن است پيدا شود ولي معمولاً غالباً اين طور است كه شب فراغت بهتر و بيشتري هست مخصوصاً سحر لذا ذات اقدس الهي وقتي ميخواهد سوگند ياد كند فرمود: ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ﴾[9] يعني قسم به شب آن وقتي كه به پايان ميپذيرد دارد تمام ميشود يعني اواخر شب لذا نماز شب در عين حال كه ثُلث سوم شب وقتش است هرچه به سحر نزديكتر بشود و هرچه به فجر نزديكتر بشود افضل است ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ﴾ نه «والليل» يك «والليل» مطلقي است كه حساب ديگري است ليل و نهار حساب خاصّ خودشان را دارند اما اين سحر خصيصهاي دارد كه سوگند جداگانه به او تعلّق گرفته است فرمود سوگند به شب آن وقتي كه به پايان ميرسد.
خب، پس ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ مسئله اسرا و مسئله معراج هم مورد علاقه همه ماست، هم مورد ابتلاي علمي ماست، هم مورد ابتلاي عملي. مورد ابتلاي علمي ماست براي اينكه بسياري از مردم از انسان سؤال ميكنند وضع اسرا چه بود؟ وضع معراج چه بود؟ پيامبر چه چيزي ديد؟ چه چيزي شنيد و امثال ذلك. مورد ابتلاي عملي ماست براي اينكه ما هم ميخواهيم بالأخره سيري داشته باشيم ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[10] حالا آن معارف برين نصيب حضرت شد مخصوص آن حضرت بود ولي بالأخره انسان هم ميخواهد سيري داشته باشد بنابراين جريان اسرا و معراج از چند جهت مورد ابتلاست.
اين با تفسير ترتيبي حل نميشود نظير آيات ديگر ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾[11] و مانند آن كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» خوانديم با اين همين بحث تفسير ترتيبي صورت ميپذيرد ولي آن طوري كه مسئله اسرا يا مسئله معراج بايد حل بشود يقيناً حل نخواهد شد.
مطلب بعدي آن است كه اين تفسير موضوعي ميخواهد يعني «الإسراء في الإسلام»، «المعراج في الإسلام»، «الإسراء في القرآن»، «المعراج في القرآن» و اين تفسير موضوعي آقاياني كه دارند پاياننامه مينويسند اگر پاياننامهشان درباره اسرا و معراج باشد يك فراغت يكسالهاي حداقل لازم است كه درباره اين دو، سهتا آيه كار بكنند.
مطلب بعدي آن است كه بخش مهمّ جريان اسرا و معراج از نظر قرآن تبيين شده نيست مثل خود نماز، نماز مرحوم شهيد يك رساله دارد به نام الفيه يك كتاب دارد به نام الفيه يك كتاب دارد به نام نفليه. هزار حُكم واجب، سه هزار حُكم مستحب يا سه هزار حكم واجب هزار حكم مستحب. اين الفيه و نفليه دوتا كتاب است براي اين چهارهزار مسئله كه سه هزارش يك حكم، هزار مسئلهاش حكم جدا.
خب، با اينكه نماز درست است جزء فروع رسمي ماست اما به عظمت معراج و احكام معراج و حِكَم معراج نيست بخش مهمّ جريان اسرا و معراج را روايات به عهده دارد اين هم يك مطلب. وقتي به روايات مراجعه ميكنيد يك براشت خاصّي داريد، دوباره به خدمت قرآن برميگرديد ميبينيد به كمك روايات از آيات آدم مطلب ديگر استفاده ميكند چون در روايات دارد كه وقتي حضرت معراج كرد شب شد مغربين را خواندند، ظهر شد ظهرين را خواندند، صبح شد نماز صبح را خواندند اين نماز از بركات و سوغات معراج است اين نمازهاي واجب و مستحب كه چند ركعت واجب است، چند ركعت مستحب است اينها زادراه و توشهراه و سوغات و رهتوشهٴ وجود مبارك پيغمبر است كه از معراج آورده ديگر.
خب، لذا «الصلاة معراج المؤمن»[12] اين نماز كه از معراج آمده انسان را هم به معراج ميرساند، خب آدم وقتي آن روايات مربوط به معراج را بررسي ميكند ميگويد حضرت يك چند لحظهاي شبانه رفت و برگشت آنجا هم شب شد، هم ظهر شد، هم صبح شد يعني چه؟ بيشتر بررسي بكند تمثّلات معنوي، تمثّلات برزخي، حشر با مثال متّصل، با مثال منفصل براي او روشن ميشود دوباره كه برميگردد خدمت آيات برداشت ديگري از آيات دارد چون آن روايات واقعاً مبيّن و مفسّر آيه است، خب اين حضرت اين نماز هفده ركعت همانجا خواند در روايات معراج كه ملاحظه بفرماييد صبح شده حضرت نماز صبح را به دستور خدا خواند، ظهر و عصر شده حضرت نماز ظهر و عصر را به دستور خدا خواند، مغرب و عشا شد حضرت نماز مغرب و عشا را به دستور خداي سبحان خواند اينها يعني چه؟
مطلب بعدي آن است كه اگر دليل معتبري باشد كه معراج هم مثل اسراست كه اسرا مثلاً با جسم بود، معراج هم با جسم باشد هيچ محذور عقلي ندارد زيرا علم تجربي قدرت نفي ندارد، آنچه را كه آزمود فتوا ميدهد، آنچه را كه نيازمود نميتواند فتوا بدهد نفياً و اثباتاً ساكت است چون مثل علم رياضي نيست يا مثل علم فلسفي نيست كه از دو طرف خبر بدهد او هرگز نديده كه كسي با دَمي آن حيوان را يعني آن گِلي كه به صورت حيوان درآمده پَر بكشد و زنده بشود ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[13] علوم تجربي هرگز نديده است كه عصايي به صورت يك مار دَمان دربيايد، علم تجربي نديده است كه با زدن عصا آبهاي رفته برود و آبهاي نيامده نيايد ديواري، سدّي از آب در دريا درست بشود اين آبها همين طور روي هم روي هم مثل يك سدّ خاكي بشود اين وسط يك جاده خاكي بشود وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) و همراهانش عبور بكنند اينها را كه نديد نه ميتواند اثبات كند، نه ميتواند نفي كند، نه ميتواند شك كند. علم تجربي در محدودهٴ آزمون خود سخن ميگويد آنچه را كه ماوراي آزمون است او حتي حقّ شك هم ندارد فقط بايد بگويد من نميفهمم همين. اگر طبيبي، اگر زمينشناسي، اگر درياشناسي، اگر معدنشناسي بخواهد درباره جهان اظهار نظر كند او حقّ اثبات ندارد، حقّ نفي ندارد، حقّ شك هم ندارد يك طبيب حق ندارد بگويد من شك دارم در عالم خدا هست يا نه؟ اصلاً علم او علم شك نيست مثل اينكه كسي ترازويي دارد يا باسكولي دارد كه اين كاميونها را ميسنجد، خب باسكولي كه كاميونها را ميسنجد اينكه نميتواند سلسله جبال البرز را بسنجد كه. اين كسي كه باسكولدار است، ترازودار است اگر درباره وزن سلسله جبال البرز نظر اثباتي بدهد اشتباه است، نظر نفي بدهد اشتباه است، نظر شك بدهد بگويد من شك دارم باز هم اشتباه است، ميگويند آخر تو ابزار نداري تا بيازمايي نفي و اثبات را اگر بگويد من نميفهمم ساكتم بگويند بله اينجا حق با توست اصلاً حقّ حرف ندارد براي اينكه ابزاري كه دست صاحبان علوم تجربي است حس است، آنچه را كه انسان سخن ميگويد كه آيا عالم مبدأ دارد يا نه؟ كلّ جهان آغازي دارد يا ندارد؟ پاياني دارد يا ندارد؟ هدفي دارد يا ندارد؟ اين در تمام علوم تجربي يك مطلب بيگانه است حقّ دخالت كردن نفياً، اثباتاً، شكاً ندارد فقط سكوت محض وظيفه آنهاست. اعجاز را نه آنها مگر اينكه از علوم تجربي بيرون بيايند، بيايند در محدودهٴ فلسفه اگر فلسفهشان هم الحادي شد ـ معاذ الله ـ بله ميتوانند نفي كنند، اگر الهي شد كه همه اينها را ميپذيرند.
بنابراين علم تجربي يك محدوده خاصي دارد، يك مدار بستهاي دارد اين هرگز نميتواند نفي كند چيزي را بگويد فلان معجزه باطل است براي اينكه خارج از حوزهٴ تجربي است اين هم يك مطلب.
اگر دليل معتبري بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با جسم تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[14] رفت هيچ محذوري ندارد براي اينكه پيمودن آسمانها با جسم خارق عادت بشود، بالاتر از سرعت نور بشود هيچ محذور عقلي ندارد تجربه هم كه حقّ دخالت ندارد منتها در تحليل مسئلهٴ اسرا و معراج ملاحظه فرموديد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داراي شئون ستّه بود با اين شئون ستّه اين بار سنگين را برداشت بخشي از كارها و بارها مربوط به بدن است كه انجام داد، بخشي از كارها مربوط به تمثّلات برزخي است مثل مشاهده انبيا، ديدن انبيا، نماز جماعت خواندن با انبيا، امام جماعت انبيا شدن اين مربوط به تمثّلات برزخي است كه انجام داد، برخي مربوط به معارف عقلي است كه انجام داد، برخي مربوط به مشاهدات قلبي است كه انجام داد، بخشي مربوط به قُرب نوافل است كه انجام داد، بخشي مربوط به قُرب فرائض است كه انجام داد اين مسلّح بود به امور ششگانه.
در قرب نوافل آنجا كه ذات اقدس الهي ميفرمايد: «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به»[15] آن كارها را ذات اقدس الهي انجام ميدهد و ميگويد «وما سمعت اذ سمعت ولكن الله سمع» اين درست است. بالاتر از قُرب نوافل كه قُرب فرائض است اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي در مقام فعل بشود لسان اين معصوم، بلكه اين معصوم در مقام صعود ميشود «لسان الله، يد الله، جنب الله، عين الله» كه اين روايات را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) درباره وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند اين ميشود قُرب فرائض يعني در فصل سوم، فصل سوم يعني فصل سوم الآن ما دسترسي به فصل اول كه هويّت مطلقه ذات اقدس الهي است نداريم، دسترسي به فصل دوم كه صفات ذات است و عين ذات است اكتناهش مقدور احدي نيست، در فصل سوم كه فعل خداست، فيض خداست، افاضه خداست، نور الهي است اينجا بحث است. در اين محدوده گاهي ذات اقدس الهي ميشود لسانِ انسانِ كامل، گاهي انسان كامل ميشود «يد الله» و «عين الله» و «جنب الله»[16] و مانند آن.
خب، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مسلّح به اين سلاح ششگانه است، متشأن به اين شئون ششگانه است هر كاري را با شأني از شئونش انجام داده، اين هم يك مطلب.
آنهايي كه فكر ميكردند معراج روحاني است اگر ـ معاذ الله ـ نظير كساني كه فكر ميكردند معاد روحاني است يعني اصلاً بدن ندارد اين بيّنالغي است، اما اگر منظور آن است كه بدن دارد، ولي آن بخش، بخش بدني نيست اين قولي است كه جملگي بر آناند، خب همه ما هم همين حرف را ميزنيم، همه ما ميگوييم آنجا كه بدني است بدني، آنجا كه مربوط به بدن نيست روح درك ميكند مثل همين مثالي كه درباره خودمان ميگوييم الآن ما در مسجد اعظم هستيم زمان داريم، زمين داريم، متزمّن هستيم، متمكّن هستيم، ميگوييم، ميشنويم همه اينها جسماني است آهنگها، گفتارها، شنيدنها كسي كه ميگويد ميبينيم، كسي كه ميشنود ميبينيم همه جسماني است اما آن مطالب كه ميگوييم خدا چنين گفت، پيغمبر چنين گفت، فرشتهها اينچنين بودند، ملائكه اينچنين بودند، وجود مبارك پيغمبر وارد بهشت شد اينها را ميفهميم يا نميفهميم؟ اينها را با چشم و گوش ميفهميم اينها كه جسماني نيست هر طوري كه الآن ما اينجا نشستيم مطلب خودمان را تبيين ميكنيم جريان معراج هم همين طور است ما جسمي داريم يك، روحي داريم دو، كارهاي جسماني داريم سه، كارهاي روحاني هم داريم چهار. آن كارهاي جسماني به جسم برميگردد، كارهاي روحاني به روح برميگردد در حالي كه ما هم جسم داريم هم روح. آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[17] را كه نميشود ـ معاذ الله ـ جسماني معنا كرد نه اينكه حضرت جسم نداشت، نه اينكه ما جسم نداريم ما جسم داريم اما اين معنا را كه با جسم نميفهميم.
پرسش:...
پاسخ: اينها درست است يعني ما اين آهنگها را ميشنويم اين الفاظ را ميگوييم با زبان آهنگها را ميشنويم با گوش بعد ميسپاريم به خيال از آنجا تحليل عقلي ميكنيم در آنجا ديگر عبري و عربي يكسان است، فارسي و تازي يكسان است آنجا كه ميگوييم وحي هست، پيغمبر معصوم هست، فرشته پَر انداخت، «لو دنوت أنملة لاحترقت» گفت، ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[18] گفت اين معارف را كه ما با چشم و گوش نميفهميم الفاظ را با چشم و گوش ميگوييم و ميشنويم هر كاري كه براي خودمان توجيه ميكنيم الآن ما در مسجد هستيم جسم داريم و روح داريم و چهارتا كار ميكنيم وجود مبارك حضرت هم همين طور بود. اينچنين نيست كه آنها اگر ـ معاذ الله ـ كسي بگويد معاد روحاني است يعني اصلاً جسم نيست اين بيّنالغي است، معراج روحاني بود حضرت جسم نداشت اين بيّنالغي است، اما بگويد نه جسم دارد، روح دارد، بعضي از كارها را با جسم انجام ميدهد، بعضي از كارها را با روح انجام ميدهد مثل همين خودمان ديگر. الآن ما هم جسم داريم، هم روح داريم بعضي كارها را با جسم انجام ميدهيم، بعضي از كارها را با روح. اما آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[19] را با روح انجام داد چه اينكه ما اين مطالب را گفت و شنيد را با حواس داريم، آن معارف را با روح داريم.
خب، بنابراين اين تبيينش با اين اوضاع آسان است. بسياري از علما معراجنامه، معراجيه و اينها نوشتند اگر كسي خواست پاياننامهاش را درباره معراج بنويسد براي او خيلي سخت نيست چون راهي است كه خيليها طي كردند اين راه را طي كردند بسياري از بزرگان رسالهاي در معراج نوشتند منتها بايد مواظب بود آنها از اول بعضيها صبغهٴ كلامي دارد، بعضيها صبغهٴ فلسفي دارد، بعضي صبغهٴ عرفاني دارد ولي اگر كسي خواست صبغهٴ قرآنياش محفوظ باشد از ظواهر كتاب و سنت نگذرد آنها هم از همان اول گفتند ما از چه منظري داريم وارد معراج ميشويم.
يك رساله معراجيه مرحوم بوعلي دارد در آن رساله معراجيه اين حديث شريف را آنجا نقل ميكند. در اوايل اين رساله، رساله خواندني است فارسي است و عميق است مختصر هست منتها با تأويل همراه است البته، با بحثهاي قرآني و تفسير و روايي اينها خيلي هماهنگ نيست. در آنجا اين حديث را نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير(سلام الله عليه) در تعبيري كه مرحوم بوعلي از وجود مبارك حضرت امير دارد آنجا متني است كه او را جداگانه ذكر ميكنيم. در آن مقدمهاش هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «يا علي! إذا تقرّب الناس الي الله بأنواع البرّ فتقرّب إليه بالعقل تسبقهم» فرمود كه يا علي اگر ديگران به خدا نزديك بشوند به وسيله كارهاي خوب تو به خدا نزديك بشو به عقل آن وقت تو جلو ميزني تو جزء سابقين هستي تو اگر عاقلتر شدي بيش از ديگران و پيش از ديگران به خدا نزديكتر ميشوي «إذا تقرّب الناس الي الله بأنواع البرّ فتقرّب إليه بالعقل تسبقهم» اين حديث، اما وقتي بوعلي از ذات مقدس حضرت امير ياد ميكند تعبيرش اين است كه پيغمبر كه اعزّ انبياست كذا و كذا اين در حاشيه شفا هم به عربي ترجمه شد اين شفاهاي رحلي در بحث امامت آنجا كه نام مبارك حضرت امير مطرح است در حاشيه شفاي رحلي اين عبارت فارسيِ مرحوم بوعلي به عربي ترجمه شده و چاپ شده ولي اصل عبارت فارسي است و در رساله معراجيه خود ايشان هست.
دارد كه به علي كه بين اصحاب «كالمعقول بين المحسوس» بود به اعزّ الاولياء عليبنابيطالب كه بين اصحاب «كالمعقول بين المحسوس» بود فرمود: «يا علي! إذا تقرّب الناس» كذا و كذا يعني همه اصحاب به منزله چشم و دست و پا و گوشاند و علي عقل اصحاب است، علي در بين اصحاب «كالمعقول بين المحسوس» است آن وقت چنين آدمي كه خودش به مراتب بالاتر از آن خلفاست هرگز زير بار آنها نخواهد رفت اما وقتي نام مبارك حضرت امير را ميبرد ميفرمايد همه اصحاب به منزله چشم و گوشاند و علي عقل اصحاب است، عقل امت اسلامي است.
اگر خواستيد پاياننامه بنويسيد كار بسيار خوبي است ولي مواظب باشيد از زبان قرآن و روايات فاصله نگيريد، روايات را مطلقات و مقيّدات را دستهبندي كنيد يك، عام و خاص را دستهبندي كنيد دو، اينها را با هم ارزيابي كنيد معارضها را هم در كنار هم قرار بدهيد سه، بر قرآن كريم عرضه كنيد و عِلاج تعارض را با عرض بر قرآن كريم به عهده بگيريد چهار، مخصّص لُبّي هم يادتان نرود پنج، آن وقت معلوم ميشود كه بررسي روايات نشان ميدهد كه در معراج چه خبر بود؟ چه طور بود؟ چطورش را ميشود با تأمّل در روايات حل كرد براي اينكه در همين روايات معراج دارد كه شب شد حضرت نماز مغرب و عشا خواند، روز شد حضرت نماز ظهر و عصر خواند، صبح شد حضرت نماز صبح خواند در همين يك چند لحظه شبانه، خب از اين روايات معلوم ميشود كه بخش وسيعي از جريان معراج به تمثّلات برزخي برميگردد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[2] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 6.
[3] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 7.
[4] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.
[5] . بحارالانوار، ج75، ص380.
[6] . بحارالانوار، ج75، ص380.
[7] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 7.
[9] . سورهٴ فجر، آيهٴ 4.
[10] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.
[11] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[12] . بحارالانوار، ج79، ص304.
[13] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[14] . سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[15] . الكافي، ج2، ص352.
[16] . توحيد صدوق، ص164.
[17] . سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[18] . سورهٴ صاف ات، آيهٴ 164.
[19] . سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.