اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي ﴿70﴾ قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي ﴿71﴾ قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿72﴾ إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ﴿73﴾
چگونگی اسناد ايمان به خداوند و غير او در قرآن
بعد از اينكه اين صحنهٴ مناظره تمام شد و وجود مبارك موساي كليم پيروزمندانه از اين صحنه بيرون آمد كارشناسان سِحر فوراً سجده كردند به تعبير زمخشري در كشّاف آنها اول اين طنابها و چوبها را القا كردند للكُفر و بعد خودشان بدنشان و سَرشان را القا كردند للشُكر آن القاي اوّلي كه ﴿أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ﴾ اين للسِّحر و الكفر بود اين القاي دومي كه ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ القاي شكر و ايمان بود.[1] مسئلهٴ ايمان اگر به شخص اسناد داده بشود گاهي با «باء» گاهي با «لام» استعمال ميشود اما اگر نسبت به ذات اقدس الهي باشد معمولاً با «باء» است در قرآن كريم ايمانِ لله به كار نرفته ايمانِ بالله به كار رفته اما نسبت به شخص آن شخص پيغمبر باشد يا غير پيغمبر با «لام» به كار رفته مثل اينكه وجود مبارك لوط به ابراهيم(سلام الله عليهما) ايمان آورد كه ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[2] يعني لوط تصديقكنندهٴ ابراهيم بود و ابراهيم را تصديق كرد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم جمع بين «لام» و «باء» در آيهٴ 61 به اين صورت آمده ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين ايمانِ به خدا همان معناي مصطلح را دارد و ايمانِ للمؤمنين همان معناي تصديق را اگر در سورهٴ «عنكبوت» هم جريان لوط نسبت به حضرت ابراهيم در آيهٴ 26 سورهٴ «عنكبوت» به اين صورت آمده است آن هم چون شخص است ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ اما در اينجا تقابل بين «باء» و «لام» از اين جهت است كه سَحره گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[3] فرعون گفت كه ربّالعالميني در كار نيست چون ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ فقط موساست كه مدّعي نبوّت است شما براي او ايمان آورديد ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾.
تهمتهای فرعون در مقابله با ايمان ساحران
پس دو محور را فرعون با آنها درگير شده يكي اينكه آنها گفتند ما ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ايشان ميگويد ـ معاذ الله ـ ربّالعالميني در كار نيست ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ دوم اينكه مسير ايمانِ اينها را برگرداند گفت ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ بعد وجود مبارك موساي كليم را هم يك ساحر بزرگ معرفي كرد كه معلّم سَحره است به تعبير زمخشري در كشّاف از استاد و معلّم به كبير ياد ميشد «أمرني كبيري, قال لي كبيري» يعني استادم اينچنين گفته وقتي فرعون گفت ﴿إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ﴾ يعني استاد شماست, معلّم شماست با اينكه ميدانست كه رابطهاي بين سَحرهٴ مصر و وجود مبارك موساي كليم نبود اينها با هم ارتباط نداشتند موساي كليم ساليان متمادي در مدين به سر ميبرد اينها همچنان كارِ كارشناسي سِحر را به عهده داشتند هيچ پيوندي بين موساي كليم با سَحرهٴ مصر نبود.
پرسش:...
پاسخ: بله, اما معنايش اين است كه شما همهتان ساحريد او أعلم است اما كبيرِ شماست, معلّم شماست كه استفاده نميشود كه اين يك دروغ روشني است ممكن است كسي بگويد وجود مبارك موساي كليم ـ معاذ الله ـ اعلمِ از ساير سَحره است اين را ممكن است تهمت بزند اما بگويد شما شاگردان او بوديد او شما را پروراند اين يك دروغ بيّنالغيّي است براي اينكه ارتباطي با هم نداشتند اين كار را براي آن كرده اعلمبودن وجود مبارك موساي كليم نسبت به آنها ـ معاذ الله ـ در بحث سحر اين مشكل سياسي ندارد خب بگويد او از شما اعلم است ولي او ميخواست به اين صبغهٴ سياسي بدهد ميگويد اين مَكري است كه مجموعه شما نقشه كشيديد مبسوطاً اين بحث در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت ﴿إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ﴾[4] شما دسيسهاي كرديد كسي را وادار كرديد ادّعاي نبوّت بكند ـ معاذ الله ـ بعد اطرافش كارها را هم تقسيم بكنيد بعضي از كارها را او به عهده بگيرد بعضي از كارها را شما به عهده بگيريد و يك دسيسهٴ سياسي راهاندازي كنيد ﴿إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا﴾ كه در آيهٴ 123 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت. حالا اصلِ دسيسه از كجا شروع ميشود چون خودش جزء دسّاسين آن روزگار بود خب, پس بنابراين صحبت اينكه او اعلم از شماست نيست صحبت از اين است كه شما مجموعهاي هستيد او معلّم شماست شما را پرورانده كارها را هم تقسيم كرديد.
تقابل دائم جعليات پنجگانه با حقايق خمسه
در ذيل همان آيهٴ 123 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» يا مانند آن گذشت كه ما در عالَمي زندگي ميكنيم كه بدلي و جعلي فراوان است در پنج نقطه هم بدلي و جعلي عملي شده از الوهيّت خدا تا ايمانِ مؤمنين, از ايمان مؤمنين تا ربوبيّت خدا در همهٴ اين مقاطع پنجگانه بدلي جعل شده بيان تفصيلياش مربوط به گذشته است اجمالش اين است هيچ موجودي در عالَم طبيعت بدون جعل نمانده اول خودِ خداست كم نبودند افرادي كه خداي جعلي و بدلي شدند و گفتند ما خداييم اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[5] تنها براي فرعون نبود كه گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾, ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[6] اين يك ربوبيّت جعلي و الوهيّت جعلي است در اين عالم طبيعت همه چيز, همه چيز ميشود بالأخره ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ ميشود, ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ ميشود و مانند آن اين ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ يك بارِ منفي مهمتر از ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ دارد كه فرق اين دو آيه قبلاً گذشت. بعد از جريان الوهيّت و ربوبيّت جريان نبوّت مطرح ميشود شما آمار متنبِّيان را كه در عالَم بررسي بكنيد ميبينيد كمتر از انبيا نيست هر وقت پيغمبري در جايي ظهور كرد اول با او مبارزه كردند نبوّت و وحي را انكار كردند بعد ديدند وقتي در جامعه جا افتاد گفتند پيغمبري حق است, نبوّت حق است ولي او پيغمبر نيست ما پيغمبريم يا ما خودمان پيغمبر داريم ربوبيّت هم همين طور بود اول ربوبيّت نفي ميشد بعد وقتي در جامعه جا افتاد فرعون گفت ربوبيّت حق است يعني من ربّم در جريان نبوّت هم همين طور است انبيا اول با منكران وحي و نبوّت روبهرو بودند بعد وقتي ديدند نه, جامعه پذيرفت بالأخره كسي بايد باشد اينها را هدايت كند اينها آمدند گفتند نبوّت حق است ولي موساي كليم ـ معاذ الله ـ نبي نيست فلان شخص نبي است يا وجود مبارك حضرت رسول (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) رسول نيستند مُسيلمه كذّاب رسول است كه او ادّعاي نبوّت كرده مسئلهٴ تَنبّي مُتنبّيان كمتر از نبوّت انبيا نيست بعد از اينكه جريان نبوّت در جامعه جا افتاد ارقام متنبّيان زياد شدند اين براي نبوّت. مقطع سوم مسئلهٴ جانشيني انبياست كه خلافت و امامت است اول منكر بودند ميگفتند كه اين طور نميشود مردم هر كسي به هر كسي رأي دادند بعد ديدند كم كم نه, جريان غدير دارد راه ميافتد جا اندازي شده سَقيفه را جعل كردند درست است كه پيغمبر جانشين ميخواهد ولي تعيينكنندهٴ جانشين غدير ـ معاذ الله ـ نيست سقيفه است اين مقطع سوم. در مقطع چهارم با روحانيّت و علما و امثال ذلك درگير شدند بعد وقتي ديدند كه نه, جامعه بدون روحاني و بدون رهبران الهي و مذهبي نميشود مشايخ سوء را درست كردند جريان ابوهريره و امثال ذلك از همين قبيل است ديگر خب معاويه عدّهاي را به عنوان روحانيون درباري مشايخ سوء بود از ديرزمان اين مشايخ سوء در دربار راه داشتند تا زمانهاي متأخّر, در مقطع پنجم مسئلهٴ ايمان مؤمنين است يك وقت ايمان را به سُخريه گرفتند به مِي گرفتند ميگفتند اينها عقبافتادهاند مُرتجعاند وقتي ديدند نه, ايمان در جامعه جا افتاد مؤمنين محترمند اينها ادّعاي ايمان كردند شدند نفاق, منافق همين است ديگر منافق ادّعاي ربوبيّت ندارد كه در مقطع اول است, ادّعاي نبوّت ندارد كه در مقطع دوم است, ادّعاي امامت ندارد كه در مقطع سوم است, ادّعاي روحانيّت ندارد كه در مقطع چهارم است ولي ادّعاي ايمان دارد كه مؤمنم ﴿قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ﴾[7] كذا و كذا بنابراين در اين مقاطع پنجگانه نشان داد كه هر جا حقّي هست بدلي هم در كنار او جعل شده.
علت انتساب ايمان ساحران به حضرت موسی(عليه السلام) از سوی فرعون
فرعون خودش را بدليِ الله جعل كرده و در جامعه هم جا افتاد بعد گفت ـ معاذ الله ـ وجود مبارك موساي كليم يك پيغمبر جعلي است مُتنبّي است ادّعاي نبوّت كرده و با شما پيوند سياسي دارد اين مَكري است و دسيسهاي است كه شما با او با هم انجام داديد ﴿إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ﴾[8] لذا وقتي سَحره گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] اين كاملاً مسير حرف سحره را برگرداند گفت نه خير ربّالعالمين در كار نيست ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ بنابراين ايمان اگر نسبت به ذات اقدس الهي به كار برود هميشه با «باء» است در قرآن ايمان لله به كار نرفته هر چه بود ايمان بالله است اما نسبت به شخص چرا, ايمان له است چون به خدا ايمان داريم به دستور خدا افرادي را كه انبياي الهي هستند تصديق ميكنيم لكن منظور فرعون از اينكه گفت ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ يعني به سود او, يعني سوداگرانه و همين سوداگري را خودش پيشنهاد داده گفته كه من اگر شما اين كار را كرديد به شما جايزه ميدهم ﴿إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾[10] و مانند آن اين خيال كرد كه جريان ايمان ساحران هم از همين قبيل بود خب.
سرّتقديم نام هارون بر نام موسی (عليهما السلام)
﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ﴾ نه «آمنتم بالله» كاملاً مسير حرف سَحره را برگرداند آنها گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾ برخيها خواستند بگويند سرّ تقديم هارون بر موسي اين است كه اگر ميگفتند «آمنّا بربّ موسي» فرعون ميگفت ربّ موسي منم براي اينكه موسي در بيت من تربيت شده قبلاً هم به خود موسي گفته بود كه ﴿أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا﴾[11] ظاهراً نكتهٴ تقديم هارون بر موسي اين نيست براي اينكه اين فواصل آيات همهاش با «ياء» مختوم به «الف» ختم ميشود در همين بخش اخير ملاحظه ميفرماييد از آيهٴ 52 در همين يك ورق تا آيهٴ 76 همهاش با ﴿أَبْقَي﴾ و ﴿مُّوسَي﴾ و ﴿أَتَي﴾ و امثال ذلك ختم شده براي رعايت فواصل فرمود آيهٴ قبلش ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[12] قبل از او ﴿أَنتَ الْأَعْلَي﴾[13] بعدش هم ﴿هَارُونَ وَمُوسَي﴾ بعدش هم دارد ﴿عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ بعدش هم دارد كه ﴿خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[14] بعدش هم ﴿لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾[15] بعد هم ﴿الدَّرَجَاتُ الْعُلَي﴾[16] بعد ﴿جَزَاءُ مَن تَزَكَّي﴾[17] براي اينكه فواصل رعايت بشود نفرمود «ربّ موسي و هارون» فرمود: ﴿بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾.
تهديد و کيفر فرعون در مقابله با ايمان ساحران
خب, ﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾ آن وقت من در كيفر اين كار چنين ميكنم ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ﴾ كه در بحث ديروز اشاره شد كه باب تفعيل هم مبالغه را ميرساند هم تشديد را و كثرت را, تقطيع ميكنم دستها و پاهاي شما را ﴿مِنْ خِلاَفٍ﴾ دست و پا خلاف هماند اگر دستها را قطع بكند يا پاها را قطع بكند اينها خلاف هم نيستند اما دست و پا, پا و دست خلاف هماند يعني مختلفاند اين يك, يَمين و يسار هم مختلفاند دو, اگر دست راست باشد با پاي چپ دوتا خلاف است, دست چپ باشد با پاي راست دوتا خلاف است هم دست و پا خلاف هماند هم دست راست و پاي چپ خلاف هماند اين كار را براي تشديد عذاب ميكنم ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ بعد از اينكه تقطيع كردم چهار شَقّه كردم در لاي درختان ميگذارم هم زمخشري در كشّاف هم فخررازي در تفسير كبير اينها اصرار دارند كه ﴿فِي﴾ معناي خودش است به معناي «علي» نيست بعد هم فخررازي دارد كه در بعضي از كتابهاي لغت گفتند «في» به معني «علي» است وجهي ندارد[18] يعني نميخواهد به دار بزند كه اين بعد از تقطيع در اين شاخههاي درخت ميگذارد كه اين لابهلاي درخت به منزلهٴ ظرف است و اين دست و پاي بُريده به منزلهٴ مظروف پس جاي «في» است نه جاي «علي» است خب.
آنگاه ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ شما چرا ايمان ميآوريد براي اينكه ميترسيد اگر ايمان نياوريد به عذاب گرفتار ميشويد آن وقت معلوم ميشود چه كسي ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ است اين صحنه را من انجام ميدهم از طرفي هم نسبت به موساي كليم(سلام الله عليه) يك طعن و طنزي دارد و آن اين است كه با اينكه وجود مبارك موساي كليم اهل تعذيب نبود كسي را هم تهديد نكرد خب, از اين دو جهت فرعون گفته بود كه ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾.
﴿قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ﴾ شواهد فراواني موساي كليم براي ما اقامه كرد.
مصلحت الهی در محفوظ ماندن جان حضرت موسی(عليه السلام)
نسبت به خود موسي(سلام الله عليه) نميتوانست اين كار را بكند چون در آن مناظره خودش ديد اين عصاي موسي همهكاره است ديگر در برابر او قدرتي نداشت وگرنه كم نبودند افرادي كه ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[19] يك, ﴿يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[20] دو, خب اگر ﴿الْأَنْبِيَاءَ﴾, ﴿النَّبِيِّينَ﴾ به وسيلهٴ همين طاغيان كُشته شدند خب با وجود مبارك موساي كليم هم اين كار را ميكرد ديگر, اگر زكريا با عصا ميآمد كه ديگر محفوظ بود, اگر يحياي شهيد با عصا ميآمد كه محفوظ بود حالا مصلحت چيست خدا ميداند ولي در جريان موساي كليم كسي قدرت نداشت چنين كاري بكند كه.
ظهور موسای کليم(عليه السلام) ثمره خون شهدای بنی اسرئيل
خب, اين حرف را قبل از اين سرايندگان شعري [ديگران] گفتند بعد اين آقا در شعر گفت كه
صد هزاران طفل سر ببريده شد تا كليم الله صاحب ديده شد
قبلاً آن بزرگان گفتند خون ريخته شد, ريخته شد, ريخته شد و خون شهيد هرگز به زمين نميريزد در جامعه ريخته ميشود باعث پيدايش موساي كليم شد قبل از مولوي اين حرف را زدند بعدها او گفته «صد هزاران طفل سر ببريده شد» ممكن نيست خون شهيد در يك كشور بريزد آن سرزمين را طيّب و طاهر نكند در زيارت «وارث» يا ساير زيارتها كه به ما گفتند بخوانيد ما به شهدا چه عرض ميكنيم, ميگوييم «طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتي فيها دُفِنْتُمْ»[21] اينچنين نيست كه حالا شهيد مُرد فقط ثواب برزخي ببرد آنكه محفوظ است اين طيّب و طاهر ميكند كشور را, اگر طيّب و طاهر كرد ديگر آلودگي را قبول نميكند ديگر, اينچنين نيست كه حالا عدّهاي بروند شهيد بشوند كشوري را تطهير بكنند نظامي را حفظ بكنند طيّب و طاهر بعد بيگانهاي بخواهد مثلاً به اين نظام آسيب برساند اين شدني نيست اين يك خيال باطلي است «طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتي فيها دُفِنْتُمْ» اين در زيارت «وارث» است اگر در قرآن كريم است كه فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[22] اين ميوههاي درختي كه ميوههاي ظاهري كه نيست اين كَفره كه بيش از اين دارند اگر كمتر از اين نداشته باشند كه فرمود كشوري كه شهيد داد ميوهٴ طيّب و طاهر دارد ميوهٴ او هم استقرار نظام اسلامي است ديگر بنابراين اينچنين نيست كه حالا كسي برود شهيد بشود و ديگري بخواهد با خون او بازي كند اين طور نيست ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ صغرا را زيارت «وارث» ميگويد كبرا را قرآن كريم ميگويد در حقيقت عترت يك طور ميفرمايد قرآن كه هموزن اوست طور ديگر ميفرمايد حالا ما بايد حدّاكثر تلاش و كوشش را بكنيم از اين طيّب و طاهر بهره ببريم اينچنين نيست كه حالا مثلاً يك عدّه شهيد شدند خون تَلف شده باشد غرض اين است كه اين شعر بعد از حرف آن بزرگان است كه گفتند آن خونها هدر نرفته آن خونها باعث پيدايش موساي كليم شد.
معنای آيه ﴿لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا﴾
خب, اينها گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَكَ﴾ ما در انتخاب تو را انتخاب بكنيم بر دنيا اينچنين نيست تو را ايثار بكنيم بر آنچه را كه به وسيلهٴ موساي كليم(سلام الله عليه) براي ما روشن شده است نيست ما حق را تشخيص داديم و پذيرفتيم ﴿لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ﴾ ما هرگز اين را ايثار نميكنيم. استئثار غير از ايثار است ايثار آن است كه ديگري را بر خود مقدّم داشتن مثل ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[23] وقتي مردم انصار را قرآن كريم تعريف ميكند و از آنها حمايت ميكند ميفرمايد اين مردم بزرگوار مدينه كساني بودند كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ولو اينها فقر و نياز و احتياج شديد هم داشته باشند مهاجريني كه از مكه آمدند مدينه و دستشان خالي است آنها را بر خودشان مقدّم داشتند اين اكرامي است, اجلالي است كه قرآن كريم از انصار مدينه به عمل آورده اين ميشود ايثار, استئثار يعني خود را بر ديگري مقدّم داشتن يعني حقّي كه مسلّم ديگري است يا مشترك است انسان خودش بگيرد اين ميشود استئثار كه قبيح است و حرام آن هم ميشود ايثار كه حَسن است و محمود و ممدوح گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ اگر اين سوگند باشد يعني قسم به كسي كه ما را آفريد, اگر عطف بر «بيّنات» باشد يعني حرف تو را بر حرف خدا داعيهٴ تو را بر ربوبيّت خدا هرگز ترجيح نميدهيم ﴿وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ اگر عطف بر «بيّنات» باشد يعني آنچه حق است به ما رسيده بيّنات است و ربوبيّت ذات اقدس الهي اين هرگز از دست دادني نيست آنچه را كه تو پيشنهاد دادي ما او را بپذيريم و اين حق را رد كنيم اينچنين نيست. خب, و هر كاري كه ميخواهي بكني بكن, هر تصميمي كه ميخواهي بگيري بگير, ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾.
عدم خوف پيامبر اکرم (صلی الله عليه وآله وسلم) در ابلاغ ولايت
پرسش:...
پاسخ: بله, لذا چون هراس داشت حق را فرمود و روشن شد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[24] ولي در جريان موساي كليم اگر وجود مبارك موسي عصا را القا ميكرد اين هم يك مار ميشد و مردم تشخيص نميدادند كه سِحر كدام است معجزه كدام است تحدّي آسيب ميديد سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در عين حال كه فرمايش حضرت امير[25] را در بحث روايي نقل كردند[26] در بحث تفسيري راه معروف را طي كردند[27] كه ما احتراماً و تأدّباً همانجا گذشتيم. خب, بنابراين آنجا جاي ترس بود كه معجزه آسيب ميبيند ولي در جريان غدير براي اينكه كسي ادّعا نكند به صورت روز روشن و شفاف فرمود: «فهذا عليٌّ مولاه»[28] از آن به بعد ديگر مردم مختارند اگر كسي جهنّم رفت كه كسي ترسي ندارد كه يعني حجّت الهي بالغه شد هم ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[29] شد, هم «اليوم أتممت» شد, هم «اليوم رضيتُ» شد همهٴ امور حق شد حالا اگر كسي نپذيرفت كه ديگر كسي تقصير ندارد كه جا براي تقصير نيست.
پرسش:...
پاسخ: آن مسائل سياسي بود ديگر.
علت نزول آيه ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ در روز غدير
خب آنها ميگفتند كه شما مبادا خداي ناكرده دامادش را گرفته جانشينش كرده بعد از اينكه وجود مبارك پيغمبر مكّه را فتح كرد و همهٴ آن سران و صناديد همهٴ اينها تسليم شدند از آن به بعد چه ترسي در جزيرةالعرب حاكم بود همهٴ آن شمشيردارها كه شمشير را غلاف كردند و وجود مبارك پيغمبر هم بر همهٴ آنها منّت گذاشت و آنها را آزاد كرده فرمود: «أنتم الطلقاء»[30] كسي شمشير به دست نبود تا پيغمبر هراس داشته باشد كه اين همان هراس تبليغِ سوء و هراس سياسي بود كه بگويند حضرت ـ معاذ الله ـ دامادش را جانشين خودش كرده فرمود اين شبههاي ميماند آن هم ما حل ميكنيم و همين كار را هم كرده وگرنه در بعد از فتح مكّه احدي در جزيرةالعرب در برابر پيغمبر قيام نميكرده همين پيغمبري كه در آخرهاي عمرش براي دوتا امپراطوري نامه نوشته كه فرمود ميآيي يا بياورمت خب در اين خاورميانه ما كه از خاوردور و باختردور خبري نداريم آن طرف آب و اين طرف آب در خاورميانه بيش از دو قدرت نبود همين امپراطوري ايران بود كه ميگفتند شاهنشاهي اين شاهنشاهي براي آن است كه از بسياري از كشورهاي اقمار و اذناب باج ميگرفتند ماليات ميگرفتند و اگر ايران باج نميگرفت كه كشور شاهنشاهي نبود ميشد كشور شاهي همهٴ اين كشورهايي كه شما ميبينيد در خاورميانه هستند به ايران باج ميدادند غرب هم براي امپراطوري روم بود حضرت براي هر دو نامه نوشت كه ميآييد يا بياورمتان خب چنين قدرتي در حجاز كسي نميتوانست در برابر او مبارزه كند حضرت از چه ميترسيد همين منافقين بودند همين امويها بودند كه شمشيرها را غلاف كردند حضرت فرمود: «انتم الطُّلقاء»اما اين تهمت و بدگويي را انسان چه كار بكند فرمود مانده مشكل سياسي آن هم ما حل ميكنيم ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[31] از دهن مردم ما اين حرفها را در نميآوريم, بنابراين آن ترس وجود مبارك حضرت كه ترسِ سياسي بود و جلوي اين بدگوييها و اهانتها را هم به زحمت ميشود گرفت فقط كارِ الهي است خدا فرمود من ترميم ميكنم وگرنه آن روزي كه حضرت تا طائف رفت آنقدر سنگ خورد كه تمام پاهايش مجروح شد كه ترسي نبود كه آن روزي كه بايد در جنگ بدر و احزاب تنهايي با يك گروه كم بجنگد كه ترسي نداشت وجود مبارك حضرت امير دارد كه خيلي از اصحاب آن شب ميلرزيدند و احدي مثل پيغمبر نبود تا صبح زير يك درخت با زمزمهٴ الهي گذراند كه گويا اصلاً فردا جنگ نيست خود حضرت امير با آن شجاعتش دارد «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه»[32] ما هر وقت خيلي نائرهٴ جنگ داغ ميشد خودمان را نزديك پيغمبر ميرسانديم مثل اينكه به سنگر رسيديم پيغمبر حسابش خيلي جداست خب بنابراين ترسي نبود خود حضرت ميفرمايد كه در شب بدر كه همه ميلرزيدند او تا صبح داشت مناجات ميكرد گويا اصلاً فردا خبري نيست اين پيغمبر بود آن وقتي كه دستش خالي بود كه نترسيد الآن كه دستش پُر است از چه چيزي بترسد فرمود دهن مردم را من ميبندم كه مبادا كسي بگويد دامادش را جانشين كرده و امثال ذلك ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا افشا كرده به حذيفه گفته به خيليها گفته ديگر.
عدم قيام اميرمومنان(عليه السلام) بعد از رحلت پيامبراکرم (صلی الله عليه وآله وسلم)
همان طوري كه خود وجود مبارك حضرت امير در هنگامي كه به حضرت زهرا(سلام الله عليهما) فرمود اين طور كه شما اصرار ميكنيد من بروم مبارزه بكنم, ميكنم اما بلال دارد اذان ميگويد ديگر اين صدا را نميشنوي تمام ميشود اين صدا, اگر خداي ناكرده اختلاف داخلي در يك صحنهٴ وسيعي رخنه پيدا كند اصلاً نظام آسيب ميبيند فرمود اين صدا را زهرا ديگر نميشنوي اين را هم شيعه نقل كرد[33] هم سنّي فرمود[34] من كه از كسي ترسي ندارم كه اگر در جبههاي ميگفتند علي حاضر است همه فرار ميكردند اينها همه كساني بودند كه ضرب شمشير من اينها را خاموش كرده ولي اين صدا را ديگر تو نميشنوي.
پاسخ ساحران در برابر تهديدهای فرعون
خب, فرمود: ﴿لَن نُؤْثِرَكَ عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ با اين دو احتمال ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾ هر كاري كه ميخواهي تصميم بگيري بكن, درخواست عفو و كمك نكردند ﴿إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ قدرت نفوذش همين چند روزه است ديگر ما فقط يك نفس كشيدن و نكشيدن از ما طلب داري همين بعد ديگر به سعادت ابد ميرسيم ديگر, ﴿إِنَّا﴾ با جملهٴ اسميه با تأكيد ﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا﴾ كه باز با «باء» آمده براي اينكه گذشتههايمان را خدا بيامرزد ﴿لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا﴾ ما اشتباهات فراواني كرديم دسيسههاي تو را پذيرفتيم, يك عدّه را هم پرورانديم ﴿وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ هم آنچه ما خودمان انجام داديم خطاياي ما را خدا ببخشد هم اين سِحري كه تو وادارمان كردي ما انجام بدهيم اين را هم خدا ببخشد ما ميتوانستيم مقاومت كنيم ولي خب نكرديم مقاومت نكرديم به طمع جايزه به دام افتاديم ﴿وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾.
نائل شدن ساحران به لقای الهی
اين ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ نشان ميدهد كه اينها به آن اوجشان رسيدند شايد به همه آن صحنهها را نشان ندهند كسي كه حالا حاضر شد معامله بكند تمام هويّتش را بدهد به ذات اقدس الهي به جِدّ هم معامله بكند خب خيلي چيز برايش كشف ميشود آنهايي كه عابدند, زاهدند, مؤمنند اينها ميگويند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[35] آيات قرآني هم اينها را تا آن مرز ميبرد بهشت بهتر است, آخرت بهتر است, حشر با انبيا بهتر است, حشر با اوليا بهتر است ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اما اينها كه به همه جا سري زدند و از همه چيز گذشتند ميرسند به جايي كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اين ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ كاري با آن ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ ندارد كه اين فقط به لقاء الله وابسته است, به جمال الهي وابسته است و به لطف الهي وابسته است آن وقت همهٴ نعمتها در اختيار اوست گاهي ميبينيد انسان با اينكه گرسنه است غذا آوردند يا تشنه است براي او چاي يا آب گوارا آوردند دو, سهبار اين چاي سرد شده و عوض كردند غذا آوردند سرد شده عوض كردند او همان لذّت مطالعه را دارد اگر كسي يك مطلب عميقي خودش كشف كرده باشد خب خيلي براي او لذيذ است ديگر با اينكه گرسنه است با اينكه تشنه است با اينكه چاي را چند بار عوض كردند با اينكه غذا سرد شده ولي مع ذلك مشغول مطالعه است اين چه چيزي را بر چه چيزي ترجيح داده, اين لذّت معنوي را بر لذّت مادّي دارد ترجيح ميدهد گرسنه كه هست, تشنه هم هست, غذا هم كه حاضر است, غذا هم كه از دهن افتاده اين مشغول چيست, اگر انسان نمونهاش را دارد بالاتر از او را هم خواهد داشت پس غالب موحّدان به آن مرحلهٴ ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ ميرسند اوحديّ از آنها به ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ ميرسند كه نصيب هر كس هم نخواهد بود.
تأملاتی در برخی روايات کتب شيخ صدوق
اين روزها خيلي از بزرگان, فضلا حشرشان با اولياي الهي باشد زحمت كشيدند تلاش و كوشش كردند روي همين تحقيق كه اين روايت درست است يا درست نيست هر كس روي اين تحقيقات روايي به نتيجهاي رسيده خب بينه و بين الله ميتواند طبق آن نظر بدهد لكن معلوم ميشود كه اگر آقايان بخواهند كار كنند ميتوانند محقّقانه از بحث بيرون بشوند در همهٴ بحثها سعي كنيد ـ انشاءالله ـ اينچنين باشد اين امالي مرحوم صدوق را كه ميبينيد اين دوتا مشكل جدّي دارد در عيون اخبار رضا مرحوم صدوق يك مشكل هست در امالي دوتا مشكل هست در امالي بعد از اينكه چندتا روايت دارد آنجا دارد كه اين مكتوب است در ذيل مجلس بيست و هشتم اين يك خط, خط چه كسي است خود مرحوم صدوق ميگويد كه اين مكتوب است يا نسخه است اين بايد نسخههاي مصحّح قديمي خطّي پيدا بشود معلوم بشود اين اضافه از كجا آمده, اگر مرحوم مجلسي يا بزرگان ديگر از امالي نقل ميكنند امالي با اين وضع مشوّش است براي اينكه دارد كه اين حرفها در پايان مجلس دوم نوشته شده خب اين را از اول تا آخر, از آخر تا اول امالي شما ببينيد كسي اين طور حرف نميزند كه وسط حرف كه دارد روايت نقل ميكند ميگويد اين در پايان آن نوشته شده كه. مشكل دوم اين است كه در آخر اين روايت دارد كه اين أعمل الأشياست در افاقهٴ نفسش[36] يا اِماتهٴ نفسش يا افاتهٴ نفسش كه نسخ مختلف است يعني همين جريان اينكه وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) دستور داد شير از آن پرده مجسّم بشود و اين شخصِ شعبدهباز را ببلعد همين باعث شده كه هارون وجود مبارك موساي كليم را مثلاً از پا در بياورد اين حرف چه كسي است حرف صدوق كه نيست براي اينكه جزء حديث نيست حرف عليبنيَقطين باشد عليبنيَقطين قبل از شهادت امام كاظم(سلام الله عليه) كُشته شده اين ذيل كه مايه تشويش است هم در امالي هست هم در عيونالأخبار هست[37] خب مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم كه از اينجا نقل ميكند[38] اگر كسي خواست تحقيقات بيشتري بكند بايد نسخهٴ مصحّح قديمي عصر مرحوم صدوق را پيدا كند يك, بعد مقابله بكند دو.
اجازه نقل روايت، سيره علما برای حفظ دين
اين كار را بزرگان قبلاً ميكردند يعني الآن ما در كنار سفرهٴ بزرگاني نشستيم كه اينها خيلي تلاش و كوشش كردند كه حشر اينها با اولياي الهي اين اجازهٴ روايي كه ميگرفتند همين بود مثلاً اَبان خدمت حضرت ميآمد با قلم, زراره خدمت حضرت ميآمد با قلم هر چه حضرت ميفرمود يادداشت ميكرد اين ميشد حجّت خدا خب براي اينكه تأمين بشود چون چاپ نبود اين روايات را به شاگردانشان تدريس ميكردند وقتي تدريس ميكردند به شاگردانشان اجازهٴ نقل روايت ميدادند ميگفتند اين كتابي كه مثلاً پنجاهتا حديث دارد اولش فلان است, وسطش فلان است, آخرش فلان است فلان شخص نزد ما خوانده و حق دارد از طرف ما روايت بكند اين ميشد حجّت. اينها كسانياند كه احاديثشان صحيح است و روايت معتبر است و هيچ شكّي در آن نيست.
تبيين علل و انگيزههای جعل روايات
بعد وقتي بازار ورّاقها راه افتاد كسي از اَبانبنتغلب يا زراره يا حمران يا فضيل درخواست ميكرد كه آن نسخهٴ شما را بدهيد ما يادداشت كنيم نسخهبرداري كنيم اگر خودش مورد اطمينان بود كه خودش نسخهبرداري ميكرد و بعد امانت را برميگرداند اگر نه, ميبرد به بازار ورّاقها, بازار ورّاقها آنجا هم كتاب خريد و فروش ميشد و هم نسخهنويسي ميشد مرحوم ابنادريس(رضوان الله عليه) در مقدمه سرائر دارد كه بزرگان به شاگردانشان به بچههايشان سفارش ميكردند ميگفتند «لا تقوموا في الأسواق إلاّ علي زرّادٍ أو ورّاق»[39] به بچهها ميگفتند, به جوانها ميگفتند اگر از منزل بيرون رفتيد ميخواهيد برويد جايي بنشينيد قدم بزنيد استفاده كنيد برويد يا بازار شمشيرسازها يا بازار ورّاقها يا شجاعت ياد بگيريد يا فرهنگ و علم جاي ديگر نرويد اين دستوري بود كه بزرگان به بچههايشان ميدادند «لا تقوموا في الأسواق إلاّ علي زرّادٍ» آنجا كه اسلحه ساخته ميشود «أو ورّاق» آنجا كه كتابنويسي و نسخهنويسي و خريد و فروش كتاب است ميدادند به بازار ورّاقها, ورّاقها آنجا نسخهنويسي ميكردند از آن به بعد ديگر بازار دست و جعل و وضع كم نبود كسي كه مشكل علمي, اعتقادي, ديني داشت چيزي به اين ورّاق ميداد ميگفت كه اين چهارتا حديث را در اين كتاب اَبانبنتغلب اين را ننويس پنجتا حديث خواستهٴ خودش را ميگفت اينها را بنويس بعد از يك هفته كتاب را تحويل ميگرفت نسخهٴ اصل را به زراره يا به حمران ميداد اين نسخهٴ جعلي را كه خودش پنج, ششتا اضافه كرده و رواياتي كه مربوط به اهل بيت بود به ديگري اسناد داده اين را در آن روايات جمع ميكرد و از اينجا جعل و دست و وضع پيدا شد ميگفتند اين نسخهاي است كه ما از روي كتاب زراره نوشتيم سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي نقل كرد كه يك وقت مرحوم علامه اميني آمد نزد من چون اينها همشهري بودند نجف هم آشنا بودند همزبان بودند همعقيده بودند رفت و آمدشان زياد بود ميفرمود ايشان آمده نزد من گفته كه اگر من روايتي در فضيلت حضرت امير(سلام الله عليه) پيدا كردم بدون كمترين ترديد اطمينان دارم كه اگر بگردم همين روايت براي اوّلي و دومي هم هست بعد ميگردم پيدا ميكنم بازار جعل اين طور بود. خب, لذا اينها جان ميكَندند ميگفتند كه بايد روايت اسناد داشته باشد بعد به افراد اجازه ميدادند ميگفتند اين كتابي كه مثلاً پنجاهتا روايت دارد اولش اين است, وسطش اين است, آخرش اين است بَلغ مقابلاً دارد, بلغ قرائتاً دارد, بلغ تصحيحاً دارد فلان شخص نزد ما خوانده و حق دارد اين كتاب را روايت بكند اين ميشود جزوهٴ روايي الآن يك امر تبرّكي شد غرض اين است كه اين كاري كه مرحوم آقاي خويي حشرش با اولياي الهي باشد كرده مشابه اين كار بايد در روايت تفسيري باشد, مشابهش بايد در روايت مقتلي باشد در مقتل ما مشكل جدّي داريم در بحثهاي تفسيري دستمان باز نيست در روايتهاي ديگر هم همين طور است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: الكشاف, ج3, ص75.
[2] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 26.
[3] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 123.
[5] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[6] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[7] . سورهٴ منافقون, آيهٴ 1.
[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 123.
[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 121.
[10] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 114.
[11] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 18; التفسير الكبير, ج22, ص76.
[12] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.
[13] . سورهٴ طه, آيهٴ 68.
[14] . سورهٴ طه, آيهٴ 73.
[15] . سورهٴ طه, آيهٴ 74.
[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 75.
[17] . سورهٴ طه, آيهٴ 76.
[18] . التفسير الكبير, ج22, ص76.
[19] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 21.
[20] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 112.
[21] . بحارالأنوار, ج98, ص201.
[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 58.
[23] . سورهٴ حشر, آيهٴ 9.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[25] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 4.
[26] . الميزان, ج14, ص184.
[27] . الميزان, ج14, ص178.
[28] . الكافي, ج1, ص420.
[29] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.
[30] . قرب الإسناد, ص170.
[31] . سورهٴ مائده, آيهٴ 67.
[32] . نهجالبلاغه, حديث 9, بعد از حكمت 260.
[33] . بحارالأنوار, ج29, ص625.
[34] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبيالحديد), ج11, ص113.
[35] . سورهٴ قصص, آيهٴ 60.
[36] . الامالي (شيخ صدوق), ص149.
[37] . عيون اخبارالرضا(عليه السلام), ج1, ص96.
[38] . بحارالأنوار, ج48, ص41 و 42.
[39] . السرائر, ج1, ص43.