اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَي ﴿62﴾ قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي ﴿63﴾ فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي ﴿64﴾ قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي ﴿65﴾ قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي ﴿66﴾ فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي ﴿67﴾ قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي ﴿68﴾ وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي ﴿69﴾ فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي ﴿70﴾
مهمترين تفاوت معجزه با سحر
معجزه با سِحر فرق روشني دارد كه تا حدودي بيان شد سِحر جزء علوم است و مسائل و موضوعي دارد, محمولي دارد و مبادي تصوّري و تصديقي دارد, راه فكري دارد و هر كسي ميتواند برابر استعداد خود اين علوم را ياد بگيرد اما معجزه راه فكري ندارد مثل خود نبوّت است مثل خود امامت است امامت, نبوّت اينها خلافتهاي الهي است و منصبهاي مخصوص خدا راه فكري ندارد كه انسان چند سال درس بخواند بشود پيغمبر يا چند سال درس بخواند بشود امام يا چطور انسان پيغمبر ميشود, چطور انسان امام ميشود اينها راهِ تحصيلي و فكري ندارد جريان اعجاز هم همين طور است اعجاز به قداست روحِ پيغمبر و امام(عليهما السلام) وابسته است اين يك مطلب.
هميشگي و همگاني بودن معجزات انبيا
مطلب ديگر همين بود كه قبلاً گذشت هر پيغمبري ولو رسالت او محدود باشد ولي معجزهٴ او جهاني است يعني وجود مبارك صالح كه معجزهاي آورد[1] يا وجود مبارك موسي و عيسي(عليهما السلام) كه معجزهاي آوردند خواه جزء انبياي اولواالعزم باشند مثل موسي و عيسي(عليهما السلام) يا غير اولواالعزم باشند مثل صالح(سلام الله عليه) معجزهٴ آنها جهاني است نه در گذشته بشر ميتوانست مثل كارِ صالح و موسي و عيسي(عليهم السلام) بكند و نه در آينده الي يوم القيامه, اگر اين كار, كار بشر باشد انسان شك ميكند ميگويد پس دو هزار سال قبل يا يك ميليون يا دو ميليون سال قبل كه كسي ادّعاي نبوّت كرده بود چنين كاري داشت اين كار, كار بشري است و جزء نوابغ بشر بود و انجام داد بر ما واجب است به نبوّت همهٴ انبيا ايمان بياوريم اگر ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾[2] بر همهٴ ما وظيفه است كه نسبت به همهٴ انبيا(عليهم السلام) ايمان بياوريم خب اگر كاري را كه صالح پيامبر كرده بود الآن كسي بتواند انجام بدهد يا الي يوم القيامه كسي بتواند انجام بدهد ديگر نبوّت حضرت صالح زير سؤال ميرود.
پرسش:...
پاسخ: كرامت علما كه معجزه نيست اين راه علما يك راه فكري دارد هر عالِمي هم به اينجا رسيد ميتواند چنين كاري انجام بدهد اين مخصوص يك عالِم و دو عالِم نيست راه فكري هم دارد تهذيب نفس دارد خيليها هم ميتوانند به اينجاها برسند.
تحدّي جهاني انبيا با معجزات الهي
خب, مطلب سوم آن است كه حالا كه روشن شد معجزه فرق اساسي با سِحر و شعبده و ساير علوم دارد آنها راه فكري دارند اين راه فكري ندارد و معجزه مثل نبوّت است مثل امامت است كه راهِ فكري ندارد تحصيلي نيست به افاضهٴ الهي است اين مطلب اول, و روشن شد كه معجزهٴ هر پيامبري چه از اولواالعزم باشد چه نباشد جهاني است ولو نبوّتش جهاني نباشد اين مطلب دوم اين تحدّي كه در قرآن كريم آمده اين هم مخصوص قرآن كريم نيست براي معجزات تمام انبيا(عليهم السلام) است مطلب سوم. آنكه در قرآن كريم آمده اين است كه تحدّي جهاني كرد ﴿لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[3] تَحدّي يعني مبارز طلبكردن كسي كه مدّعي نبوّت است بيّنهاي دارد به نام معجزه ميگويد من از طرف خدايم يك, براي اينكه ثابت كند من از طرف خدايم يك كار خدايي بايد انجام بدهد دو, تا مردم باور كنند اين كسي كه كاري كرده كه از طرف خداست سِمت او هم از طرف خداست اين سه, آن معجزه است كه همه را عاجز ميكند پيغمبر ميفرمايد اگر شك داريد كه من نبيّ هستم كاري كه من كردم مثل آن را شما بياوريد اين مبارز طلبكردن را ميگويند تحدّي اگر تحدّي در كار نباشد ميشود كرامت و اگر تحدّي در كار باشد اصطلاحاً ميگويند معجزه, پس كسي ادّعا دارد كه ميگويد من از طرف خدا آمدم و معجزهاي هم دارد و براي اثبات اينكه اين معجزه است تحدّي ميكند مبارز طلب ميكند و برابر آن روايتي كه در عللالشرايع هست معجزهٴ هر پيغمبري مطابق با پيشرفتهترين فن و رشتهٴ مردم آن عصر است[4] يك وقت است كه سِحر و امثال سِحر پيشرفت كرده است وجود مبارك موساي كليم يكي از معجزاتش همين جريان عصا بود كه آنها خيال ميكردند سِحر است در حالي كه معجزه بود.
پرسش:...
پاسخ: تورات و انجيل را تحدّي نكردند و خود وجود مبارك موسي و عيسي هم نفرمودند كه اين معجزه است ولي دربارهٴ كارهايي كه خود عيساي مسيح دارد به نام احياي موتا و امثال ذلك اينها را فرمودند معجزه است. خب, پس عيسي(سلام الله عليه), موسي(سلام الله عليهما) اينها تحدّي كردند گفتند اگر ترديد داريد كه ما نبيّ هستيم اين كارهايي را انجام ميدهيم به نام معجزه است شما مثل اين بياوريد و چون مثل اين مقدورشان نيست ثابت ميشود كه اين معجزه است ولي اين تحدّي كه فرمود: ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[5] اين تحدّي مخصوص قرآن كريم نيست منتها بر اساس اهميّتي كه قرآن كريم دارد تصريح شده وگرنه «لو اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ» كاري كه وجود مبارك صالح پيامبر كرده است مقدورشان نيست, ﴿لو اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ والجن﴾ انجام بدهند كاري را كه موساي كليم كرد مقدورشان نيست و هكذا «لو اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ و الجن» براي اينكه مُردهاي را زنده كنند كاري كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) كرد مقدورشان نيست اين هم مطلب سوم. اين تحدّي جهاني مخصوص قرآن نيست منتها دربارهٴ قرآن بر اساس اهميتي كه بود ذكر كردند چون معجزه يعني كارِ بشر نيست خب وقتي چيزي كار بشر نبود اول و آخر ندارد كه اجتماع و افتراق ندارد كه, جن و انس جمع بشوند يا نشوند مقدورشان نيست گذشته و حال و آينده مقدورشان نيست.
امكان بهرهمندي ائمه(عليهم السلام) از معجزه انبيا
مطلب چهارم آن است كه هر معجزهاي را كه پيامبر قبلي آورد پيامبر بعدي هم ميتواند بياورد چون از يك جاست ديگر از طرف خداست ديگر امامِ معصوم هم به اذن خدا ميتواند بياورد بالأخره بر اساس عصمتي كه دارد, بر اساس امامتي كه دارد سِمتي از طرف خدا دارد ديگر اينكه جنبهٴ بشري اين كار را انجام نميدهد كه همان كاري كه وجود مبارك موساي كليم كرد ائمه(عليهم السلام) هم به اذن خدا ميتوانند بكنند براي اينكه اينها در معجزه بودن كه يكسان است كار بشري نيست منتها حالا كردند يا نكردند دليل معتبر بايد باشد وگرنه اصلِ امكانش را عقل و نقل ميپذيرد براي اينكه اينها اماماند, معصوماند, حجّت بالغهٴ الهياند و از طرف خدا هستند, از جهت بشري كه اين كارها را انجام نميدهند كه, اين مطلب چهارم.
امكان عقلي تحقق معجزه توسط ائمه(عليهم السلام)
مطلب پنجم اين است كه دربارهٴ آنچه از وجود مبارك امام رضا(عليه السلام) نقل شد[6] دربارهٴ وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليهما) نقل شد[7] يكي در مجلس هارون يكي در مجلس مأمون اگر دليل معتبر باشد سند معتبر باشد كاملاً قابل قبول است براي اينكه امكان عقلي هست يك, در مقام ثبوت هيچ محذوري نيست در مقام اثبات هم اگر دليلي معتبر باشد «يؤخذ به» اين هم اثباتاً عيب ندارد حالا ظن در اصول حجّت است يا نه آن يك اختلاف مبنايي است ولي بالأخره از نظر اسناد ظنّي ممكن است ولو انسان علم پيدا نكند در مسائلي كه علم لازم باشد خبرِ واحد كافي نيست ولي بالأخره اسناد ظنّي هست انسان گمان ميكند كه اين مطلب درست باشد راهي براي ابطالش ندارد.
ضرورت بررسي چگونگي ابطال سحر در روايات
مطلب ششم آن است كه آيا در ذيل اين روايات آمده كه از وجود مبارك امام كاظم يا از وجود مبارك امام رضا(عليهما السلام) خواستند كه شما اجازه بدهيد اين شخصي كه استهزاكننده بود و اين صورتِ شير آن شخص را بلع كرد به حالت اوّلي برگردد يا نه, حضرت فرموده باشند همان طوري كه عصاي موسي چيزهايي را كه بلعيد اگر برميگرداند ما هم دستور ميداديم اين شخصِ مسخرهكننده را برگرداند اگر آن حديث مُشتمل بر اين ذيل نبود كه احتياج به اثبات دارد, اگر مشتمل بر ذيل بود و روايت هم از نظر سند چون بعضي از روايات معتبر نيست ولي بعضي از رواياتي كه تحقيق كردند گفتند سندش معتبر است كه سعي اين آقايان مشكور اگر سند اينها معتبر باشد در حدّ اسناد ظنّي قابل قبول هست. مطلب هفتم اين است كه اين روايت مخالف ظاهر قرآن است.
ظاهر بيان قرآن دربارهٴ چگونگي ابطال سحر ساحران
قرآن كريم تعبير صريح و روشن يا قريب صريحش اين است كه سِحر را خورده نه چوب را كه فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا﴾ كه متأسفانه با هم نوشته شده از نظر رسمالخط كه «إنّما» خوانده ميشود اين «إنّما» و «أنّما» حرف است و براي افادهٴ حصر است مثل «إنّما الأعمال بالنيّات»[8] اما اينجا اين ﴿إنّ﴾ حرف مشبهة بالفعل است و آن ﴿مَا﴾ اسمش است ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا﴾ مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ﴾[9] اينكه «أنّما» نيست كه به هر تقدير اگر ظاهر آيه بررسي بشود اين است كه ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ يعني «تلقف الكيد».
مطلب هشتم اين است كه اين ﴿تَلْقَفْ﴾ را آيات ديگر به صورت شفاف بيان كرده فرموده ديگر سخن از خوردن نيست, سخن از بلع نيست, سخن از ابطال است فرمود موساي كليم باطل كرد با القاي عصا فرمود آنچه را كه شما آورديد سِحر است ﴿إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾[10] ابطال براي سِحر است نه براي چوب و طناب, طناب و چوب را كه باطل نميكنند سِحر را باطل ميكنند و آنچه در اين آيات است يا ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ است يك, يا ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾[11] است دو, يا ﴿إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾ است سه, همهٴ اينها يا ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ است يا ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ است اِفك يعني كذب را ميخورد نه چوب را صنعتِ ساحر را ميخورد نه چوب را و سِحر را باطل ميكند در حالي كه چوب و عصا و طناب و اينها ابطالشدني نيست در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً بحثش گذشت عبارت به اين صورت بود در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بعد از اينكه محاجّه شروع شد آيهٴ 115 به بعد ﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ﴾ وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ آنها را ترساندند ﴿وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾ اين كارِ سَحره بود بعد فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[12] نه ﴿زَهَقَ الْبَاطِلُ﴾[13] تا بگوييم خب بالأخره ﴿زَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ قابل انطباق است بر خوردن چوب و عصا فرمود خير, ﴿وَبَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آنكه سَحره انجام دادند كه طناب و طناببافي نبود, چوب و چوبتراشي نبود چوب را ديگران تراشيدند, طناب را يك عدّه ديگر بافتند اينها آمدند اين طناب و چوب را به صورت مار در آوردند ﴿وَبَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ چه كسي ابطال كرده؟ خدا, به چه وسيله؟ به وسيلهٴ عصاي موسي آن را در سورهٴ مباركهٴ «يونس» بيان كرده در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ هشتاد به بعد اين است ﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَي أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ ٭ فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ﴾
ردّ احتمال آگاهي ساحران از خوف و نبوّت موساي كليم(عليه السلام)
اينكه در بحث ديروز از برخي از مفسّران قبلي براي هفت, هشت قرن قبل نقل شده است كه آنها گفتند وجود مبارك موساي كليم ترسيد سَحره فهميدند كه موسي ساحر نيست براي اينكه اگر ساحر بود تشخيص ميداد اينها سِحر است و نميترسيد اين برداشت تام نيست چرا, براي اينكه اولاً ذات اقدس الهي به موسي خبر داد كه موسي به ضرس قاطع ميدانست اين سِحر است منتها در چشمِ انسان اثر ميگذارد اين اثرگذاشتن در چشم يا در خيال غير از اثرگذاشتن در عقل و باور انسان است كه ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ﴾ ضرر ندارد موساي كليم با ضرس قاطع فرمود: ﴿مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ﴾ اين سِحر است اگر ترس بر خود آدم باشد مثل آنچه در كوه طور اتفاق افتاد خب يك ترس معقول و مقبولي است انسان براي اولين بار در شب تار ميبيند كه ماري دارد حركت ميكند خب ميترسد ديگر آن خوف علي نفس بود علمِ انبياي الهي به تعليم حق است ذاتاً كه اينها نميدانند بعد از اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[14] بعد ديگر برايش عادي شد آن خوف علي نفسه بود اما در اينجا لطافت قرآن كريم در اين است كه فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ﴾ نه «علي نفسه» ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ يعني «خاف خيفةً» اما ﴿فِي نَفْسِهِ﴾ از كجا اين خوف ظاهر شده, ممكن است ظاهر شده باشد ولي اين ﴿فِي نَفْسِهِ﴾ جلويش را ميگيرد اگر خوف علي نفس باشد بالأخره انسان يا اين ترس را در دل دارد يا آثار هراس در چهره ظاهر ميشود اما وقتي تعبير قرآن اين است كه ﴿فَأَوْجَسَ﴾ يعني «خاف في نفسه» اگر فرموده بود «خاف علي قومه» بله انسان ممكن بود بگويد كه ترسيد كه در اثر جهل, دين شكست بخورد و آثار ترس در چهرهٴ حضرت ظاهر شد و سحره فهميدند كه موسي ساحر نيست براي اينكه اگر ميدانست سحر است كه نميترسيد پس دوتا اشكال روي تفسير اين بزرگوار هست يكي اينكه استفادهٴ اينكه آثار ترس در صورت يا در بدن موساي كليم ظاهر شد استفادهٴ اين دشوار است براي اينكه فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ﴾ يعني «خاف» ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ «في نفسه خاف» از كجا آثار خوف در بدن ظاهر شد؟ ثانياً اگر او بر فرض بترسد و اثرِ ترس در بدن ظاهر بشود از كجا معلوم ميشود كه او نميداند كه اين سِحر است چون منشأ ترس كه اين مار شدنِ اين چوبها و طنابها نيست منشأ ترس همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه جهلِ فرهنگي مردم است وجود مبارك موسي از ضعف و جهل فرهنگي مردم ترسيد[15] با اينكه يقين دارد اين سِحر است.
پرسش:...
پاسخ: ترس اين است كه خب انسان ميترسد كه دين شكست بخورد اين ترس نيست آن حُزن است به عنوان نگراني كه ما در ادبيات فارسي ميگوييم انسان ترس دارد كه اين جاهل غالب بشود يك, وقتي جاهل غالب شد محزون و غمگين است دو, يك خوف است يك ترس, خوف براي رسيدن آن ناملايم است, حُزن بعد از اينكه ناملايم آمد كمالي را از انسان گرفته انسان غمگين ميشود و ميشود نگران, به هر تقدير هيچ راهي براي اثبات آنچه را كه برخي از قدماي هفتصد هشتصد سال قبل فرمودند راجع به اين دو نكته نيست چرا, براي اينكه در آيه سورهٴ مباركهٴ «يونس» وجود مبارك موساي كليم بالصراحه فرمود: ﴿قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ﴾ بعد سخن از أكل و بلع و امثال ذلك نيست سخن از ابطال است ﴿إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾[16] يعني آنجا كه فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنجا كه فرمود: ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾[17] آن ﴿تَلْقَفُ﴾ها به معناي ابطال است ابطال به سِحر تعلّق ميگيرد نه به چوب و طناب.
چگونگي تأثير سحر و ابطال آن توسط معجزه
پرسش:...
پاسخ: بيان عرفي با همين بيان قرآني با ادبيات عرب همه با هم هماهنگ است ديگر در خود بيان عرفي اگر بگويند كه آنچه را ساحران كردند موسي از بين برد يعني سِحر است ديگر ساحران كه طناب نبافتند طناب درست نكردند چوب نتراشيدند ساحران كيد كردند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[18] اين كارِ ساحران بود تعبير سهگانه قرآن كه «بعضه يفسّر بعضا» اين است ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ يعني «تلقف الكيد» در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾[19] در سورهٴ «يونس» فرمود: ﴿انّ الله سيبطله﴾[20] در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[21].
پرسش:...
پاسخ: نه, مستقيماً ﴿بَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اگر كارِ ساحران طناببافي و چوبتراشي نبود, كارِ ساحران ﴿جَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾ بود, ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ بود ﴿بَطَلَ﴾ اين كار ساحران چه كار كردند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾ در حوزهٴ ديدِ مردم اثر گذاشتند عصاي موسي آمد ديدِ مردم را اصلاح كرد مردمي كه تماشا ميكردند ميديدند ميدان, ميدان مار است الآن ديدند هيچ ماري نيست فقط ماري است كه موساي كليم او را به عهده دارد بقيه طنابها و چوبهايي است كه در ميدان افتادند.
چگونگي باطل شدن سحر خيالي با معجزه
اما وجود مبارك موساي كليم اين عصا را وقتي كه در دست گرفته بود واقعاً عصاست ظاهراً عصا, وقتي هم كه به فرمان خداي سبحان القا ميكند ظاهراً مار است واقعاً مار است, وقتي كه دوباره برميگرداند واقعاً عصاست ظاهراً عصاست, چون اشياء به ارادهٴ الهي ايجاد ميشوند دوام پيدا ميكنند تحوّل پيدا ميكنند منتها بعضي سريع بعضي غير سريع اگر سريع باشد ميشود عادي و اگر غير سريع باشد ميشود غير عادت و خرق عادت و معجزه.
پرسش:...
پاسخ: عصا باشد و باطل بكند كه ديگر معجزه نيست معجزه اين است كه عصا بشود اژدها واقعاً و واقعاً معجزهٴ وجود مبارك موساي كليم اين معجزه سِحر را باطل ميكند وگرنه عصا كه سِحر را باطل نميكند عصا تا مار نشود معجزه نيست عصا, عصاي عادي است عصا يك چوب عادي است لذا خيليها اگر آن چوب را ميگرفتند ديگر مار نميشد عصا وقتي به دست موساي كليم بيفتد و به ارادهٴ حق بفرمايد: ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ بشود معجزه, وقتي معجزه شد «سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» وگرنه سِحر با عصا پهلو ميزند ديگر, اگر ارادهٴ الهي تعلّق نگيرد كه اين عصا بشود اژدها خب اين عصا را بيندازد خب عصا كه نميتواند عصا از آن جهت كه چوب است كه نميتواند سِحر را باطل كند عصا بايد معجزه بشود چون معجزه ميشود گاهي دريا را ميشكافد[22] گاهي به سنگ ميخورد دوازده چشمه از آن در ميآيد[23] گاهي به فرمان الهي تا خدا دستور ندهد نه آن دوازده چشمه از سنگ ميجوشد نه دريا خشك ميشود بايد ذات اقدس الهي دستور بدهد كه بشود معجزه حالا اعجاز او تارةً به اين است كه به صورت مار در بيايد تارةً به صورتي كه بتواند از يك سنگ دوازده چشمه يا از دريا يك جادهٴ خشكي بسازد, خب.
پرسش:...
پاسخ: خيلي, تفاوتش بين حق و باطل است ديگر,
تبيين خيالي بودن سحر و حقيقت داشتن معجزه
وقتي كه عصاي موسي عصا بود واقعاً عصا بود ظاهراً و باطناً, وقتي هم كه مار شد واقعاً مار شد ظاهراً و باطناً, وقتي هم كه ذات اقدس الهي دوباره برگرداند ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[24] ظاهراً و واقعاً عصاست اما جريان آن چوبها و جريان آن طنابها اِفك است اِفك يعني دروغ اين ظاهراً مار است باطناً چوب, اين ظاهراً مار است باطناً طناب, اما عصاي موسي واقعاً اين است مثل انسان وقتي زنده است واقعاً زنده است بعد ميميرد واقعاً ميميرد بعد هم زنده ميشود واقعاً زنده ميشود اين كار به طور عادي در چند قرن انجام ميگيرد ولي وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) وقتي يك مُرده را زنده ميكند[25] آن مُرده واقعاً مُرده بود ظاهراً هم مُرده, الآن واقعاً زنده است باطناً زنده است ظاهراً زنده بعد هم ميميرد واقعاً ميميرد ظاهراً هم ميميرد نظير ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ كه در آن بحثهاي اواخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه عرض كرد چگونه خدا اينها را زنده ميكند فرمود: ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾[26] بعد هم مُرد آن وقتي كه مُرد واقعاً مُرد آن وقتي كه زنده شد واقعاً زنده شد مرتبهٴ سوم كه مُرد واقعاً مُرد جريان عصاي موسي سه مرتبه را گذراند در هر سه مرتبه واقعيّت داشت اما آن سِحر سحره در همهٴ مراحل واقعاً چوب بودند واقعاً طناب بودند ولي در چشم بينندهها به صورت مار در آمده بود كه ظاهرش با باطنش مخالف بود ميشود باطل, ميشود سراب, ميشود باطل, باطل همين است ديگر باطل حقنماست و چيزي در آن نيست همين ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ مائي را ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾[27] اين است اين كَفِ روي آب, آب را نشان ميدهد ولي چيزي در آن نيست اين ظاهرش آب است باطن خبري نيست سراب ظاهرش آب را نشان ميدهد باطن خبري نيست اين ميشود باطل, باطل يعني همين كَف يعني همين سراب فرمود اين ظاهرش طور ديگر است باطنش طور ديگر است. خب, بنابراين كاري كه وجود مبارك موساي كليم كرد هر سه مقطع واقعيّت و حقيقت بود كاري كه آنها انجام دادند فِريه و كذب بود و كارشناسها فهميدند كه اين سِحر نيست فقط همان لحظهاي كه وجود مبارك موساي كليم اين كار را انجام داد ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ شد ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ شد ديگر آن كارشناس سِحر ديگر فرصت ندادند, مهلت ندادند فوراً به خاك افتادند.
ايمان سارحان به پروردگار موسي و هارون(عليهما السلام)
در روايات ما هم هست كه ائمه(علهيم السلام) فرمودند: «كُن لما لا تَرجو أرجيٰ مِنك لما تَرجو»[28] يعني از راهي كه اميدوار نيستي اميدوارتر باشيد بعد چندتا مثال ذكر كردند يكي اينكه وجود مبارك موساي كليم در شبِ تار به اميد آتش و قَبس از نار رفته نورِ نبوّت نصيبش شده, سَحرهٴ موساي كليم به اميد جايزهٴ دربار فرعون رفتند اسلام و ايمان نصيبشان شده آنها گفتند به عزّت فرعون ما غالبيم اگر غالب شديم جايزه داريم فرعون گفت جايزه داريد ﴿لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ هستيد در چند مورد است در همين روايت شريف و چند مورد را ذكر ميكنند كه از راهي كه شما اميدوار نيستيد اميدوارتر باشيد.
مطلب دهم يا يازدهم اين است فرعون فهميد, فهميد كه اين سِحر نيست و معجزه است اما وقتي فرهنگ عمومي ضعيف باشد بر اساس ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[29] گفت اين مردمي كه برايشان آسان است ما ثابت بكنيم كه اين سِحر با معجزه پهلو ميزند ما بايد دل خوش داريم چرا ما دل خوش نداريم چرا سِحر را كنار معجزه نياوريم ميآوريم لذا اينها را كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ همهٴ اينها را جمع كردند.
پرسش:...
پاسخ: اگر لازم بود معجزه ميخواستند.
تبيين اقسام دوگانه معجزه
معجزه دو قِسم است يك سلسله اعجازي است كه ذات اقدس الهي به عنوان آيهٴ بيّنه به همراه پيغمبر ميفرستد ميفرمايد: ﴿فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾[30] اين يك, قِسم دوم معجزهٴ اقتراحي است اقتراح يعني پيشنهاد, اگر ملّتي پيشنهاد دادند كه شما فلان معجزه را بياوريد ما ميپذيريم اين معجزهٴ اقتراحي خيلي ارزان تمام نميشود اگر اين معجزهٴ اقتراحي را مطرح كردند و ذات مقدس پيغمبر آن عصر به اذن الهي آورد چه اينكه ميآورد بعد آنها ايمان نميآوردند عذاب شروع ميشود ﴿قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾[31] اين طور نيست كه معجزه مَلعبه بشود كه امروز اين معجزه را بياورد فردا آن معجزه را بياور و ذات اقدس الهي انتقام نگيرد.
چگونگي بهرهمندي فرعون از استخفاف بنياسرائيل
خب, مطلب بعدي اين است كه فرعون در جاهليّتي مردم را پروراند كه بر اساس ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[32] از آنها اطاعت ميگرفت مؤيّد اين مطلب كه مردم آن منطقه خَفيفالعقل و تهيمغز بودند اين بود كه آن همه معجزات را از وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) ديدند و از درياي خشكشده گذشتند وقتي از دريا گذشتند آمدند ديدند عدّهاي دارند بتها را ميپرستند به موساي كليم(سلام الله عليه) پيشنهاد دادند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[33] يك خداي ديدني بياور كه ما او را بپرستيم سامري هم در جمع اينها بود و از اين فرصت سوء استفاده كرد حالا گاهي فرعون سوء استفاده ميكند بر اساس ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ گاهي سامري سوء استفاده ميكند بر اساس ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ كه بساط گوسالهپرستي را پهن كرده اين ملّت كه با گذشت و شهود آن همه معجزات وقتي يك بتپرست و بت را ديدند به پيغمبرشان ميگويند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ اين ملّت را فريب دادن سخت نيست لذا فرعون تصميم گرفت اين ملّت را بفريبد با اينكه براي او مسلّم بود كه اين معجزه است گفت حالا آنها از كجا تشخيص ميدهند كه موسي معجزه دارد اينها سِحر دارند ميگويد اينها همه با هم ساحرند لذا با اينكه فرعون يقين داشت كه اين معجزه است چون از جهل و ناداني مردم هم باخبر بود و از آنها اطاعت ميگرفت به آنها گرفت اين سِحر است و بياييد ميدان مبارزه و هراس وجود مبارك موساي كليم هم از ضعفِ تشخيص اين مردم بود براي اينكه اين مردمي كه بيّنالرشد را با بيّنالغي فرق نميدهند آن وقت آدم چه بكند اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «اليوم تواقفنا»[34], «تَواقَفْنا» يعني موقِف ما غدير, موقف آنها سقيفه ما الآن روبهروي هم هستيم اينها هم كه بين غدير و سقيفه فرق نميگذارند ما چه بكنيم اين درد است كه قبلاً هم عرض شد وجود مبارك حضرت وليّ عصر كه ظهور ميكنند از بهترين معجزات آن حضرت اين است كه سطح فرهنگ مردم را بياورد بالا حالا اين چه قدرتي است چه عنايتي است كه خدا دارد به او, چه بركتي است ديگر جزء اسرار آن عالَم است و واقعاً كسي نميفهمد چطور الآن كه هفت ميليارد است حالا هفت ميليارد حالا فرضاً حضرت الآن ظهور بكند يا كمتر يا بيشتر ما كه «كذب الوقاتون»[35] ولي بالأخره اين جمعيّت عظيم را عاقل كردن فقط كارِ الهي است آن دارد كه «وَضَع الله يده علي رئوس العباد فَجَمع بها عقولهم و كَملت به احلامهم»[36] اداره كردنِ مردم عاقل سخت نيست ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[37] دشوار است, بنابراين فرعون با اينكه ميدانست كه اين معجزه است معذلك دست از فريبكاري برنداشت.
أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر . ك: سورهٴ اعراف، آيهٴ 73.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[3] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[4] . ر . ك: علل الشرائع، ج 1، ص 121 و 122.
[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[6] . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 171 و 172.
[7] . الامالي (شيخ صدوق)، ص 148 و 149.
[8] . تهذيب الاحكام، ج 1، ص 83.
[9] . سورهٴ انفال، آيهٴ 41.
[10] . سورهٴ يونس، آيهٴ 81.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 117؛ سورهٴ شعراء، آيهٴ 45.
[12] . سورهٴ اعراف، آيات 115 ـ 118.
[13] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.
[14] . سورهٴ طه، آيهٴ 21.
[15] . ر . ك: نهجالبلاغه، خطبهٴ 4.
[16] . سورهٴ يونس، آيهٴ 81.
[17] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 117.
[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[19] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 117.
[20] . سورهٴ يونس، آيهٴ 81.
[21] . سورهٴ اعراف، آيات 117 و 118.
[22] . ر . ك: سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.
[23] . ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 60.
[24] . سورهٴ طه، آيهٴ 21.
[25] . ر . ك: سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 259.
[27] . سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[28] . الكافي، ج 5، ص 83 و 84.
[29] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[30] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 15.
[31] . سورهٴ يونس، آيهٴ 54.
[32] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[33] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[34] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 4.
[35] . الكافي، ج 1، ص 368.
[36] . الكافي، ج 1، ص 25.
[37] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.